دعوی علیه زن اژدهایی: شرقی پوشیده، همان شرقی شیطانی نیست.
نویسنده: پویا جفاکش

انوشیروان ارجمند در "میعاد در سپیده دم"
در دهه های هفتاد و هشتاد شمسی، هر وقت میخواستند در فیلمی، یک یهودی عتیقه فروش مرتبط با خارجی ها را در ایران تصویر کنند، اولین بازیگری که احوالش را میگرفتند، انوشیروان ارجمند بود. از بین سه یهودی ای که با این مشخصات من دیده ام و زنده یاد ارجمند نقششان را ایفا کرده است، سیاسی ترین و البته خارجی ترینشان "شارون" در سریال "میعاد در سپیده دم" (سعید سلطانی) بوده که در پوشش یک مرکز فرهنگی وابسته به سفارت اسرائیل، شریک عملیات جاسوسی موساد بوده است. این فیلم را در زمان پخشش بیشتر به سبب صحنه آرایی جذاب و فوق العاده اش از خانه های اشراف و مذهبیون در زمان شاه نگاه میکردم که آن را مدیون استاد محمد هادی قمیشی هستیم. وی که صحنه آرای سریال "پس از باران" نیز بوده و تیتراژ جالب فیلم "میعاد در سپیده دم" نیز کار او است، خودش در سریال مزبور در نقش منفی یک یهودی ایفای نقش کرده است. ولی صحنه آرایی او باعث شده تا کار فرهنگی آقای شارون خیلی بیشتر به چشم بیاید بی این که آنقدرها به موضوع اصلی فیلم ربط داشته باشد و این در کنار گریم عجیب شارون و گویندگی استادانه ی ایرج رضایی به جای او، یک حالت همه چیز دانی به شارون داده است که بعضی دیالوگ های او را شاید بیش از حد لازم نزد من جالب کرده است. ازجمله در قسمت اول، دیالوگی بین او و دستیارش ساموئل درمیگیرد که ناظر به جو پرآشوب ایران در آستانه ی انقلاب اسلامی است. ساموئل میگوید: «شاه و دولت متزلزلند. برای دوستهامان نگرانم.» و شارون درحالیکه با یک نوشته ی عتیقه ور میرود پاسخ میدهد: «نگرانیت را برای خودمان نگه دار. برای برنامه های جهانی ما، این کشور، یک پایگاه امن و مطمئن است و باید باشد؛ با شاه یا بدون شاه.» یعنی برای این که برنامه هایمان اجرا شود حتی اگر لازم باشد به همان دوست های ایرانیمان خیانت و در ساقط کردن شاه همکاری میکنیم. البته این که آیا عاقبت کار، مورد رضایت آقای شارون بود یا نه را نمیدانیم چون او در قسمت آخر فیلم و قبل از این که انقلاب اتفاق بیفتد به همراه ساموئل توسط الیاس گلدشتاین –پسر دیوانه و جنایتکار شارون- به قتل رسید. ولی اکنون سال ها بعد از انقلاب و در شورش های 1401 ایران یعنی درست در جایی که به نظر میرسد حد نهایی غربزدگی و جهانی سازی ایرانی ها آشکار شده باشد، بعضی خوشبین ها احساس میکنند که غرب در مورد ایرانی ها دچار حس شکست و ناامیدی شده است. ازجمله رضا خدا بنده لو که در مقاله ای با عنوان «آنچه در ایران در حال وقوع است» ("فرهنگ امروز": شماره ی 38: آذر 1401) مینویسد:
«ورود مدرنیزاسیون به ایران دربردارنده ی سه ساحت "ابزاری، سیاسی و فرهنگی" بود. از همان زمان، دو ساحت ابزاری و سیاسی مدرنیته در جامعه ی ایرانی مورد پذیرش قرار گرفت، اما ساحت فرهنگی مدرنیته که مشتمل بر اجزای اخلاقی و اعتقادی و غیره میشد، با وجود تلاش ها و برنامه های بسیاری که از سوی طرفداران اروپا محور مدرنیته صورت پذیرفت، مورد اقبال جامعه ی ایرانی واقع نشد. پیروزی انقلاب اسلامی درواقع پاسخ جامعه ی ایران به این تلاش ها و یک صورتبندی گفتمانی بر مداری غیر از فرهنگ و تمدن غربی بود. با این حال، سیطره ی دیدگاه های لیبرال و توسعه محور، بر سیستم برنامه ریزی دولت های پس از جنگ تحمیلی و بروز یک تعارض درون جریانات مختلف جمهوری اسلامی باعث شد تا ساحت فرهنگی مدرنیته با مخفی شدن در پشت ساحت های ابزاری و سیاسی، متضمن نوعی چرخش فرهنگی در جامعه ی ایران شود هرچند ه به تعبیر برخی صاحبنظران هنوز فرهنگ غربی موجود در پیرامون هویت ایران، به هویت ذاتی آن نفوذ نیافته و این ذات بر اساس گفتمان برآمده از عناصر بنیادین عقلانیت، معنویت و عدالتخواهی ایرانیان و با دال مرکزی اسلام مفصلبندی شده است. عدم موفقیت کامل مدرنیته ی اروپامحور در این جدال تاریخی برای سیطره ی گفتمانی خود منجر به تقابل آن با انقلاب شد. در این تقابل، منحرف کردن مسیر حرکت انقلاب اسلامی با تبلیغات گسترده در شبکه های مجازی و ماهواره ای و آشوب آفرینی بر بستر شکاف های موجود جامعه در دستور کار قرار دارد. درواقع، افراطی گری و آشوب آفرینی ناشی از فقری است که غربی ها در مقابل انقلاب دچار آن شده اند و از طرف دیگر، نشاندهنده ی درکی است که از ماهیت گفتمان انقلاب اسلامی پیدا کرده اند و به تعبیر فوکو آن را "روح یک جهان بی روح" یا به تعبیر بابی سعید، آن را با مفهوم "بازگشت سرکوب شدگان" در مقابل تمامیت هستی خود دیده اند. در راستای این بحران آفرینی ها، بعد از دو سال تعلیق جوامع بر اثر اپیدمی کورونا و بعد از عدم موفقیت پرذوژه ی آشوب از ناحیه ی اقتصادی، به ناگهان بحث حجاب و پوشش در کشور داغ شد و سمت و سوی اعتراضات به مباحث فرهنگی چرخش پیدا رد. پیامد ابتدایی این چرخش با اسم رمز گشت ارشاد به حادثه ی "سپیده رشنو" ختم شد که به دلایل مختلفی نتوانست جریانسازی گسترده ای در کشور ایجاد کند اما تست مناسبی برای فهم ظرفیت آشوب آفرینی پروژه ی حجاب یا به تعبیر بهتر، آزادسازی نیروی اجتماعی زنان و جوانان در راستای ایجاد آشوب بود. در این راستا، مهسا امینی را میتوان فردی دانست که واجد تمامی شرایط اجماع سازی بوده و توانسته بسیاری از شکاف های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور را فعال کند و اثر پروانه ای خود را بر کل سیستم ایجاد کند.»
نویسنده در ادمه با بررسی نظرات مختلف جامعه شناسان در تعریف جنبش های اجتماعی نتیجه گیری میکند:
«رویدادهای اخیر ایران را نه میتوان با اهداف و معیارهای انقلاب و اصلاح مطابقت داد و نه میتوان آن را به مثابه یک جنبش اجتماعی جدید در نظر گرفت چرا که اولا این رویدادها فاقد نشانه های قطعی و عینی درخصوص شکل گیری یک آگاهی مشترک و تردید درخصوص ارزش های سازنده ی جامعه اند، بلکه بالعکس مستلزم نوعی رفتار ناخودآگاه بوده اند که نهایتا یک آشوب هیجانی تینیجری را شکل داده که پر از تعارضات مفهومی گوناگون نیز هست؛ میل به فمنیسم در قالب یک تفکر فالوسنتریک، طرح شعار زندگی در عین تخریب و سلب حق حیات دیگران و ناهمراهان با آشوب ها، ادعای آزادی و مبارزه با دیکتاتور از طریق بازتولید یک دیکتاتوری مشددتر و بدون یافتن آزادی درون خود، تنها بخشی از این تعارضات مفهومی است. ثانیا آنچه از این تحرکات دریافت میشود موید وجود نوعی فردگرایی منفی و ذره شدگی درون آن است که نهایتا به یک رفتار توده ای ختم شده است. از این منظر، غیبت اراده ی مطلق جمعی نیز آنچنان مشهود و عیان است که این به اصطلاح جنبش، نه توان بسیج گسترده ی مردمی را داشته و نه توانسته تفرقه ها و تشتت های همان تعداد اندکی را که به کنشگری خیابانی پرداخته اند به وحدتی بزرگتر حول محور واحدی تبدیل کند. ثالثا اصل خشونت پرهیزی نیز در آن رعایت نشده است، بلکه برعکس تمام رویه های پیشین موجود در جامعه ی ایران، یعنی سیر تدریجی از اعتراض به اغتشاش، از همان ابتدا با خشونت و تخریب همراه بوده است. در مقابل این جریان و رخدادها، ادله ی قطعی تری وجود دارد که با وجود حجم انبوه بمباران خبری و جاری بودن یک جنگ شناختی تمام عیار، نوعی آگاهی مشترک پیرامون منافع ملی در جامعه ی ایران شکل گرفته که باعث شده تا علیرغم مهیا بودن تمام شرایط برای حضور اعتراضی مردم در خیابان ، این امر محقق نشود، به نحوی که در تمامی چهل و اندی روز اغتشاش، تنها چیزی کمتر از یک درصد جامعه در این آشوب آفرینی ها حاضر بوده اند این وضعیت یک "کنشگری فعالانه" و عین عقلانیت و ناظر به اراده ی جمعی است که نشان میدهد ایجاد خشونت و ایجاد موانع برای پیشرفت کشور و تضعیف نظام سیاسی، خواست مردم ایران نیست، زیرا آنها به خوبی میدانند که تضعیف نظام سیاسی ضربه ی مهلکی به هستی کشور خواهد زد. این آگاهی مشترک و این اراده ی جمعی اصیل، ارزشمندترین سرمایه ای است که میتوان به واسطه ی آن ادعا کرد که جامعه ی ایران حقیقتا یک جامعه و به مثابه یک ملت در حال تعریف "هویت" خود است.»
































همانطورکه گفتم من این دیدگاه را خوشبینانه میدانم و شک دارم که ایرانی ها هنوز تا مرحله ی آرمانی تعریف هویت ایرانی رسیده باشند. این را دقیقا در مقام یک فرد عامی و کمسواد میگویم که برعکس آقای خدابنده لو دکترای اندیشه ی سیاسی تحصیل نکرده ام و بهتر میتوانم از جانب افراد عامی حرف بزنم. من هنوز صدای دکتر صادق زیباکلام در گوشم هست که میگفت در زمان انقلاب اسلامی، فقط یک نیروی گریز از مرکز در ایران وجود داشت و آن هم کردستان بود، اما الان بیشتر استان های مرزی، نیروی گریز از مرکزند. این شورش، آزمون خوبی برای مشاهده ی درستی این عقیده بود و البته شکست این شورش هم لازم نبود تا یک سری از مردم بفهمند که دوره ی ناسیونالیسم قبیله ای، نژادی و زبانی تمام شده و باید در جستجوی یک هویت نوین برای خود باشند که بیشتر برایشان نفع داشته باشد و کمتر بهشان ضرر بزند. شاید اگر توسعه ی اقتصادی به این استان ها برسد که البته این هم خودش تا اندازه ای نیازمند توسعه ی فرهنگی در این استان ها است، آن وقت بتوانیم امیبدوار باشیم هویت پیشرفته تری که در مناطق مرکزی جا افتاده، کم کم در این استان ها نیز جا باز کند. ولی در حد استان های مرکزی باید بگویم به نظر من شورش در جای مناسبی قرار داشت و یکی از غیر عادی ترین گره های هویتی ایرانی ها را آشکار کرد. حجاب گرهی نبود که یقه ی بانوان را بگیرد چون از اول، بخثش زنانه-مردانه نبود و حتی توضیح شرعی خوبی هم نداشت. اگر قرآن در یک آیه ی به شدت مجهول المعنا چند کلمه درباره ی رعایت عفاف توسط همسران پیامبر میگوید، در انجیل در نامه ی پولس رسول به قرنطیان، از واجب بودن پوشیده بودن موهای همه ی زنان توسط حجاب میگوید و. معلوم نیست چرا واجب شرعی یهودیان و مسیحیان را که الان خودشان رعایت نمیکنند ایرانی های مسلمان شیعه باید در آن کاسه ی داغ تر از آش شوند؟ مسئله خیلی مدرن تر از این حرف ها است چون یک گره انقلابی است. یادمان باشد قبل از انقلاب، "فکلی" خودش یک فحش علیه مردان به روز پوش بود. دشمنی با شعار احیای حجاب، زنان و مردان را به یک میزان هدف گرفته بود. ازآنجاکه انقلاب اسلامی، فاز نیمه سنتی-نیمه مدرن داشت، سر قضیه ی احیای حجاب هم نصفه عمل کرد و آن حجابی را که لزومش برای حفظ کیان خانواده لازم تشخیص داده شده بود یعنی حجاب زنانه را احیا نمود و مردان را وانهاد و پس از آن، دعوا بر سر حجاب زنان، همواره پوششی برای اختفای دعوای مهمتر حجاب مردانه بود که زنان بیشتر قربانی جنگ اعصاب ناشی از آن بودند تا قربانی خود حجاب. این مسئله به همان اندازه ی ایران، در کشورهای اسلامی اطراف آن هم گرفتاری ایجاد کرده بود و علت هم زمینه گیری فرهنگی تمامی این ممالک از امپراطوری عثمانی به مرکزیت ترکیه بود که روی بنیاد مسیحی روم شرقی سابق استوار بود.
پیشفرض های خرافی مذهب رومی در ممالک غربی و استعمار آن که در چهارگوشه ی جهان با قبایل لختی مواجه شده بودند باقی بود و در بازگشت به درون عثمانی و ممالک اسلامی، چند برابر قوی تر تولید فرهنگ میکرد. پیشفرض مربوطه در برخورد با قبایل لخت و نیمه لخت، افسانه ی سرگردانی بنی اسرائیل در صحرا طی 40 سال بود که در پایان آن، به معجزه ی خداوندی، لباس ها و کفش های قوم خدا (بنی اسرائیل) پاره و مندرس نبودند و هنوز سالم بودند. ازآنجا نتیجه گیری میشد ازآنجاکه تمام مردم زمین از محل سقوط برج بابل به اطراف و اکناف آواره شده اند آنها که لباس ندارند همان هاییند که خدا هوایشان را نداشته و لباس هایشان پاره شده و لخت و بی لباس و به دنبالش بی عار به لختی یا دارای پوشش های ابتدایی شده اند. با این حال، در رنسانس و در واویلای مجسمه ها و نگاره های لخت خدایان و قهرمانان قدیم که زیبایی بدن خود را به رخ میکشیدند، لباس پوشاننده ی عیب هم تلقی میشد تا جایی که اشراف از لباس دار بودن خود برای اثبات پوشاندن جنبه های فرازمینی خود به مردم ساده سوء استفاده میکنند. افسانه ی ملوسین معروف ترین مورد از این نوع است. در این افسانه نجیبزاده ای فرانسوی که به اسم های مختلفی چون ریموند دوپوآتو، ریموند دو ور، و کنت لوسینیان نامیده شده، در جنگل های فرانسه با زنی زیبا برخورد میکند و دلداده ی او میشود. زن که همان ملوسین است در مقابل اصرار نجیبزاده قبول میکند با او ازدواج کند به این شرط که هرگز روز شنبه وارد اتاق او نشود. چون ملوسین درواقع جنی نیمه مار است که در ایام سبت (شنبه)، نیمه ی پایینی بدن او به شکل یک دم ماهی با یک جفت مار درمی آید. سرانجام شوهرش به راز او پی میبرد و ملوسین شرمسار و دلشکسته به یک اژدها تبدیل میشود و پروازکنان گم میشود. مار و ماهی و اژدها همگی نشانه های تهاموت اژدهای بینظمی هستند که به تاریکی و آب مانند میشد و مدل مصریش تااورت با صورت فلکی دب اکبر در قطب شمال که منشا تاریکی تلقی میشد تطبیق میگردید. از طرفی، قصه ی فرانسوی را ورهای انگلیسی معروف کردند که خودشان از فرانسه با انگلستان آمده بودند اما در داستان، فرانسه به معنی سرزمین فرانک ها به وسعت ایتالیا و آلمان و فرانسه ی کنونی و هر آن جایی است که قوم ژرمن فرانک در بازسازی امپراطوری روم مقدس فتح کرده باشد. ازاینرو فرانک ها نیز به اسکاندیناوی در محل قطب شمال و به وایکینگ های موسوم به وارانگی منسوب شدند. ازاینرو جالب است که میبینیم در ایجاد اشرافیت وارانگی ازجمله در فرانسه و در بین اسلاوها رد ازدواج یک وارانگی اسکاندیناویایی با زنی رومی به نام میلیسینا دیده میشود که مشخصا شکل دیگری از ملوسین است. میلیسینا نوه ی میکائیل رانگابه امپراطور بوزنطیه (روم شرقی) بود. نسب میلیسینا از طریق مادربزرگش پروکوپیا همسر میکائیل رانگابه، به خزرهای سلطنتی، بلغارها و هون ها میرسد. ایرن مادربزرگ پروکوپیا و همسر کنستانتین پنجم امپراطور بوزنطیه، یک شاهزاده خانم خزر بود که به واسطه ی "شی وی" نسب به یک اشرافی چینی هان به نام "ژانگ لو" میبرد. واضح است که صحبت از نسب نیمه خزری-تاتار و نیمه رومی بدل جن ماده یا تهاموت، آن را برابر با امپراطوری عثمانی میکند که یک رگ آن، قزاق های خزرتبار ترک زبان و رگ دیگرش روم یونانی بوزنطیه بود. بدین ترتیب، خرافاتی که رنگ تاریخ به خود پوشیده بودند، لباس و پوشیدگی را با شرارت و جن تباری مرتبط کرده بودند و برای فرار از وحشت ناشی از آنها، لازم نبوده مردم را لخت و عور کنید . جایگزین کردن لباس های بلند با پوشش های کوتاه چسبان و بدن نما کافی بوده، چیزی شبیه همان ادعاهای همیشگی درباره ی ممنوعیت برقع و حجاب در فرانسه به این شکل مدرن شده که این پوشش ها کار تروریست ها را آسان میکنند و اصلا برای اثبات این خرافات مذهبی مدرن شده هم که شده، لازم نبود تا مسلمان ها تروریست شوند و این موضوع اینقدر بی نقاب بود که خودش یکی از دلایل جانبی زیر سوال رفتن حادثه ی 11سپتامبر و برجستگی رسانه ای القاعده به شمار میرود.:
“ROSICRUCIAN PROJECT”: JOHN FRANK: HXMOKHA: 3/3/2017
در سال 2010، "اندرو ناپولیتانو" قاضی اسبق دادگاه عالی، تحلیگر ارشد فاکس نیوز، مجری "دیده بان آزادی" و قهرمان بسیاری از راستگرایان، در یک برنامه ی رادیویی گفت: «برای من سخت است که باور کنم که ساختمان 7مرکز تجارت جهانی "خودبخود فرو ریخت"» و «20سال بعد، مردم به 9-11 همان نگاهی را خواهند داشت که ما امروز به ترور jfk یا به عبارت دیگر روشی که دولت به ما گفته این ترور انجام شده است، نگاه میکنیم.» کمی بعد از این صحبت ها "کیت اولبرمن"، رئیس کانال فاکس نیوز یعنی"راجر آیلس" را دومین «بدترین فرد جهان» نامید چون آیلس از جانب قدرت هایی که در مورد هویتشان فقط گمانه زنی میشد کرد، تحت فشار قرار گرفته بود تا ناپولیتانو را اخراج کند. از همان زمان معلوم شد که القاعده دیگر یک جوک مسخره است پس وانمود شد که اوباما رئیس القاعده جناب بن لادن را شکار و البته بعدا جسدش را بی این که کسی دیده باشد نابود کرده تا مسلمان های جذاب، برایش مقبره نسازند. بعد از آن یک اسم دیگر درآمد: داعش. تحت این اسم قرار بود مسلمان ها همدیگر را بکشند تا معلوم شود آنها چقدر شیطانیند و البته تمام این آتش ها نیز به انقلاب اسلامی ایران و نتایج نظامی آن ختم شوند. اما حالا این هم زیر سوال است. چون در سطح جهان، این همه آسمان و ریسمان به هم بافته شده اند تا ثابت شود جمهوری اسلامی آنقدر بد است که مردم خودش هم قبولش ندارند و دارند حجاب ها را از سر برمیدارند. بعد از این چطور باید دشمنی با مردم ایران را که همیشه مدافعین حکومت در راهپیمایی های میلیونی وانمود و بهانه ی مظلومیت اسرائیل آقای شارون بودند توجیه کرد؟ آیا این شورش ابلهانه و ناخودآگاه، به طور خودبخودی اولین قدم در خارج شدن ایرانیان و شاید –به خاطر خلاصه شدن نهضت اسلامی در ایران- کل اسلام از تعریفات شرقشناسانه و مسیحی تبار اروپاییان نیست؟ به نظر میرسد برای پاسخ دادن به این سوال، باید منتظر آینده باشیم.




















مطلب مرتبط:






























































