دانلود کتاب "اشکهای جوکر"
نویسنده: پویا جفاکش
«اخیرا کتاب "افسانه های گیلان" آقای غلامدوست را از یکی از خویشان قرض گرفتم و بعضی داستانهایش را خواندم. از آن میان، داستان "مرد و نامرد" از لاهیجان به روایت "مسعود نیاکان لاهیجی" توجهم را جلب کرد. این داستان که شباهتهایی با داستان "راه و بیراه" که انیمیشنش را در دوران کودکی دیده ام، دارد، در عین حال، ویژگی های بومی قوی نیز دارد. "مرد" پس از سرگردان شدن در جنگل در اثر ستم "نامرد"، از ترس حیوانات وحشی در زیر پالان خری مخفی میشود غافل از این که این پالان، میعادگاه شبانه ی حیوانات وحشی است. به زودی شیر و خرس و پلنگ و شغال و گراز و ماری در محل ظاهر میشوند. شیر بوی آدمیزاد را حس میکنند ولی دیگران او را از حساسیت بازمیدارند. در بین گفتگو، "خوک" (گراز) از گنج خود شامل جواهرات و مرواریدهای گرانقیمت میگوید که در زیر پل مندلی دفن شده اند و هر شب، "زربانو"یی روی محل آنها ادرار میکند و بعد در محل غلت میزند. [زربانو نوعی سمور است که در گیلان به "زربانکای" و "گنج بانوی" نیز شهرت دارد که جمله ی این کلمات به معنی نگهبان کوچک گنج هستند.] بعد از رفتن حیوانات، مرد خود را به زیر پل مندلی میرساند، با دیدن زربانو، محل گنج را می یابد، آن را خارج میکند و با فروش آن در شهر، به ثروت میرسد.همان موقع، نامرد او را می یابد و راز پولدارشدنش را از زیر زبانش میکشد. نامرد به طمع یافتن گنج، خود را به میعادگاه حیوانات رسانده، در زیر پالان خر مخفی میشود اما زمانی که گراز از راه میرسد و از چپاول گنجینه اش شکوه میکند، حیوانات به وجود آدمیزاد مطمئن میشوند و نامرد را می یابند و تکه تکه میکنند.
برعکس داستان راه و بیراه که صحنه ی اصلی وقایع در آسیاب خرابه ای در صحرا است، محیط قصه ی لاهیجانی، جنگلهای انبوه گیلان قدیم است. اما تفاوت به همینجا ختم نمیشود: در راه و بیراه، سه حیوان در میعادگاهند (شیر و خرس و روباه) که هر یک در ضمن بیان اخبار، رازی درباره ی ثروت برملا میکنند. در مقابل، در قصه ی لاهیجانی، حیوانات به حد تمام جانوران ناخوشایندی که یک گیله مرد ممکن بود بشناسد، گسترش یافته اند ولی فقط گراز است که گنجی میشناسد و این گنج متعلق به خود او است. این داستان عامیانه و پندآموز، منعکس کننده ی باورهای قدیمی و فراموش شده درباره ی "سنگ خوک" است: مجسمه ی سنگی گراز که نشان وجود دفینه محسوب میشد و برای جویندگان گنج بسیار مهم بود. در نواحی داخلی ایران، گراز نماد جنگجویان بود و درست به مانند آنان با چپاول محصولات دهقانان امرار معاش میکرد. انسان درستکار، از چپاول گنج گراز، طرفه ی درستی بستهبود. ولی در طول زمان، حکمتها فراموش میشوند؛ گراز از نماد بودن درمی آید و صرفا یک حیوان وحشی تلقی میشود. تمام عناصر نمادین طبیعت، وقتی که دنیا بزرگ میشود و عناصر غیربومی و ناشناخته، به اندازه ی عناصر بومی عادی میشوند، به حد اشیاء فروکاسته میشوند؛ قصه های بزرگسالان در مقابل قصه های گوناگون تر و مهیج تر جدید، رنگ خود را از دست میدهند و از یادها میروند....»
