نویسنده: پویا جفاکش

روستای متروکه ی گیمسوتل در داغستان روسیه

در کوران جنگ جهانی اول و زمانی که ارتش متفقین در حال آماده کردن شرایط برای تکه پاره کردن امپراطوری عثمانی بودند، در اریحا در اسرائیل کنونی، هنگی از استرالیایی های در خدمت بریتانیا به رهبری یک کشیش استرالیایی، بر سر خرابه ای که محل یک کلیسای بیزانسی تخیل کرده بودند حاضر شدند تا بقایای یک موزاییک هنری را درآنجا بکنند و استخوان های مقدس زیر آن را بیرون بیاورند. چرا؟ برای این که به ادعای خودشان بغل آن یک سنگ نبشته پیدا کرده بودند که از معدود کلمات خوانای آن، "جورج" بود و صرفا به همین خاطر، آقای کشیش ادعا کرده بود که این قبر سنت جورج قدیس حامی بریتانیا است که اکنون در این جنگ صلیبی به دست بریتانیایی ها افتاده است. منظور از سنت جورج، همان سنت جورج پیشوای شوالیه ها است که سوار بر اسب، یک اژدها را کشت تا شاهزاده خانمی را نجات دهد. یعنی شما برای افتخار به این سنت جورج و گشتن دنبال قبرش اول باید باور کنید که اژدهای افسانه ای که از دهانش آتش بیرون می آید وجود دارد که ظاهرا آن زمان خیلی از بریتانیایی ها باور میکردند چون به زودی بین انگلستان و استرالیا بر سر تملک استخوان های سنت جورج و بقایای موزاییک قبرش دعوا شد و استرالیایی ها بلاخره با قاچاق این گنجینه به استرالیا به قول خودشان پیروز شدند. در آن زمان، روحیه ی استرالیایی ها خیلی خراب بود چون احساس میکردند به خاطر هیچ و پوچ در جنگی که به زندگی آنها ربطی نداشته قربانی داده اند و به دست آوردن بقایای سنت جورج قلابی، به آنها احساس نوعی رستگاری مذهبی میداد که از این پوچی نجاتشان میداد. این باعث میشد آنها چشم خود را به روی این واقعیت ببندند که منابع مذهبی، محل جنگ سنت جورج با اژدها را افریقای شمالی تعیین کرده بودند و اگر او آنجا ماندگار شده باشد نمیتوانسته در اریحا هم بوده باشد. ولی واقعیت این بود که از اواخر قرن 19 نهضتی به نام باستانشناسی کتاب مقدس شکل گرفته بود که سعی در اثبات واقعیت تاریخی داشتن کتاب مقدس مینمودند و در این راه از هیچ جعلی فروگذار نبودند تا ثابت کنند محل اصلی وقایع کتاب مقدس منطقه ی اطراف اریحا در عثمانی آن زمان و اسرائیل کنونی است ازجمله اورشلیم که شهرک قدس آن زمان را با آن تطبیق کرده بودند. در اورشلیم و در تپه ی جلجتا بود که مسیح به صلیب کشیده شد و نبرد با عثمانی حکم تکرار جنگ صلیبی قدیمی تری را داشت که در آن هم اروپایی ها موقتا سرزمین مقدس را اشغال کردند و بعد آن را از دست دادند. با این حال، صلیبی های جدید فقط یک اورشلیم را به قدس فلسطین خلاصه نکردند. چون همانطورکه دیوید اوینگ بیان میکند جنگ صلیبی مسیحیت یهودی تبار علیه اسلام، جنگ دو مذهب ابراهیمی نیست بلکه همان جنگ یهودیت علیه تمام مردم دنیا است که در اروپا بومی شده است و به همین دلیل است که منابع مسیحی، همیشه مسلمان ها را مشرک توصیف میکرده اند. یهودیت با مردمی جنگ قومی-مذهبی به راه انداخته بود که خودشان علیرغم گوناگونی نژادی، نسبت به هم چنین موضعی نداشتند و به همین دلیل با اعلام صلح بین قبایل هم، به تاسیس شهرها میپرداختند. اورشلیم یعنی شهر سلام، و سلام یعنی صلح. سلام به عنوان خدای صلح میتواند شخصیت های توافقی متعددی به خود بگیرد ولی به هر حال اسلام از سلام می آید و ظرفیتش برای صلح هم بالا است. بنابراین هر کدام از شهرهای تجاری قدیم میتوانند اورشلیم باشند و زیارتگاه های هرکدامشان هم با فرض این که زیارتگاه های خدای اسلام و اصحابش هستند میتوانند با خانه ی یهوه تطبیق شوند که مسلمان های پسا عثمانی او را با سلام یا الله که خدای اسلام است تطبیق کرده اند. مسیحیت خودش را روی یهودیتی استوار کرده است که با رواداری مذهبی مشرکان مشکل داشت و برای خود ماموریتی قائل بود که به نام خدایش یهوه این مشرکان را غارت کند. اما مسیحیت اروپایی وقتی تابع یهودیت شد چون قدرت خود را از جمعیتی غیر از قبیله ی یهوه موسوم به بنی اسرائیل میگرفت ناچارا وانمود کرد که از یک پیامبر یهودی ناجی همه ی انسان ها به نام عیسی مسیح اطاعت میکند و هدفش مسیحی کردن همه ی انسان ها است. ازاینرو برای این که غارت هوشمندانه تر و کم گرفتاری تری رقم بزند جمعیتی به نام ژزوئیت ها یا یسوعیان به وجود آورد که کارشان فرهنگسازی در ممالک مشرکین برای شبیه کردن فرهنگ های خارجی به مسیحیت یهودی تبار اروپایی بود. در جنگ صلیبی هم به گفته ی اوینگ، این جماعت بودند که نقش فعالی ایفا میکردند و شایسته است که خلاصه شدن جنگ صلیبی به نبرد با اسلام عربی را با نسبت مسیحیت با اسلام عثمانی که فقط زبان مقدسش عربی است بسنجیم. این اسلام هم مسیحی مآب از آب درآمد ازآنروکه عثمانی ها حکومتشان را روی پایه ی شهر مسیحی قستنطنیه یا استانبول علم کردند. اتفاقا قستنطنیه یکی از شهرهای فتح شده توسط صلیبی ها خوانده شده و احتمالا با ورود کتاب مقدس تهیه شده بین ایتالیا و اسپانیا به آن بوده که واقعا تبدیل به مرکز مسیحیت نیقیه ای شده است. درواقع درست این است که قستنطنیه ی قبل و بعد از صلیبی ها را همان اورشلیم قبل و بعد از صلیبی ها بخوانیم تا مشرکان قبلی و عثمانی های بعدی با هم هم تراز شوند و تفاوت این قبل و بعد، همان تفاوت بیت المقدس عرفای مسلمان قبل از صلیبی ها با خشونت مذهبی حاکم شده از سوی صلاح الدین بر بیت المقدسی باشد که خو گرفتن به خشونت مذهبی را مدیون خشونت مذهبی مسیحیت کلیساهای غربی است. طرفه این که لشکرکشی صلیبیون برای پس گرفتن قبر مسیح بود و در نزدیکی استانبول نیز کوهی به نام کوه بیکوس واقع است که بر بالای آن یک قبر منسوب به عیسی مسیح قرار دارد. نه فقط این، بلکه دراینجا قبر یک غول نیز قرار دارد که یادآور مصلوب شدن مسیح در محل دفن جمجمه ی جالوت غول است که محلش ازآنرو جلجتا یعنی جمجمه نام دارد. غول بیکوس، آمیکوس شاه ببریک های بیتینیا بود که نامش تلفظ دیگری از نام های موسی و مسیح است. او محل منابع اصلی حیات در آنجا را تصاحب کرده و از بابت آن باج میگرفت و هر کس را که اعتراض میکرد به دوئل تهدید مینمود همانطورکه امت موسی قصد کردند تسلط بر مهمترین محل فلسطین یعنی اورشلیم یا بیت المقدس را به دست بگیرند. کسی که این غول را کشت "پولی دئوسس" نام داشت که نامش معنی "چند خدا" میدهد. مارک گراف معتقد است نام پولی دئوس است که به پیلاطس قاضی حکم دهنده به قتل عیسی مسیح تبدیل شده است. به نظر مارک گراف اگرچه عیسی مسیح در انجیل آدم بی آزاری است ولی بنیاد قبلی شخصیت او "یوشع" قاتل جهادی لشکرکش علیه کفار است که نامش با "یسوع" صورت اصلی نام عیسی، فقط تفاوت لفظی دارد و هر دو کلمه به معنی منجی هستند. یوشع جانشین موسی است همانطورکه دین یسوع جانشین دین موسی و هر دو مکمل رسالت موسی و دنباله ی طبیعی شخصیت پردازی اولیه ی اویند. هرکول، دیگر روایت این مسیح خشن است و جالب این که آمیکوس نیز مشابهت مشخصی با هرکول دارد. آمیکوس، پوست یک شیر بزرگ را بر تن دارد که پشت و گردنش را میپوشاند و دست های پوست شیر در جلو دور سینه اش گره میخورند. این دقیقا یادآور پوست شیر پوشی هرکول است. با این حال، پولی دئوس در مقابل آمیکوس، یادآور داود جد عیسی مسیح انجیل است. پولی دئوس جوانی کوچک جثه و بی ریش است که یادآور داود موقع قتل جالوت است و خنده ی جالوت بر داود به صورت خنده ی آمیکوس بر پولی دئوس تکرار میشود. پیروزی داود بر جالوت با زدن سنگ به سرش، به صورت ضربه ای که پولی دئوس به سر آمیکوس میزند تکرار میشود ولی کمی پیچیده تر. پولی دئوس دور آمیکوس میچرخد تا نور خورشید توی صورت آمیکوس بیفتد. در این هنگام با فرو کردن یک نیزه به بدن آمیکوس او را خم میکند و بعد صاعقه آسا ضربه ای به سر او میزند و وقتی آمیکوس ناتوان شد او را دور درختی میبندد تا بعدا بکشندش. این صحنه ها یادآور مصلوب شدن مسیح و فرو شدن نیزه ای به پهلویش در هنگام تصلیب است. ظاهرا قتل آمیکوس به دست پولی دئوس درحالیکه به صورت قتل مسیح به دستور پیلاطس در انجیل گزارشی متفاوت گرفته در قبل از آن تاریخ، به صورت قتل جالوت پلستینی به دست داود یهودی هم بازسازی شده است. ظاهرا یهودی در ابتدا همان پلستینی بوده تا این که رهبری یهود که خود را از نسل سلیمان پسر داود میخوانند، مثل داود و فرزندانش به مذاهب کفار گرویدند و قتل جالوت به دست داود همان تغییر شخصیت یهودیت هم هست که مسیحیت یهودی تبار در توجهش به جلب ملت های دیگر، نتیجه ی آن است چنانکه گویی یسوعی غیر از یوشع سنتی از داود متولد شده باشد یا شکل گیری داود نتیجه ی کیش او باشد که به خاطر آن، داود پسر شخصی به نام یسی (عیسی) خوانده شده است.:

“amicus and goliath”: mark graf: chronologia: 28/2/2015

نسبت یهودیان با پلستینی های غارتگر تورات به نوعی میتواند به این هم مربوط باشد که یهودی ها از دشت های جنوبی شامات به مناطق مرتفع شمالی یورش بردند و این دشت ها به همین خاطر پلشت یعنی پست یا کم ارتفاع محسوب میشدند. اما برای باور به این مطلب، باید اول قبول کنید که یهودی ها از نزدیک ترین جا در جنوب به پالشت یا فلسطین جنوبی آمدند یعنی از قبط و این به خاطر آن است که قبط با مصر تورات که زادگاه موسی و محل حکومت فرعون است تطبیق شده است. اما به نظر فورلانگ، یهودیت بیشتر توسط اسکیت ها یا تورانی های تاتار گسترش یافته است و نسبت یهودیت با قبط، امری ثانویه بر نسبت اولیه ی آنها با سیاهان کوثا در عراق بوده است. کل سیاهان به نام کوثی ها نامبردار به کوشی شدند. کوثایی ها در میان تاتارهای ترکیه نفوذ فرهنگی یافتند و آنها را به مسلکی نزدیک به یهودیت جلب کردند. اولین تاتارهای گرونده به آنها را به نامشان خوتی یا خاتی یا حاتی یا ختی نامیدند. مردم پیرو این قوم در آشوری "حاتی بی" نامیده شدند که همین کلمه به صورت اتیوپی تلفظ و باعث تخیل امپراطوری اتیوپیایی کفئوس شد. ازآنجاکه در خاورمیانه به مرور، سیاهان در اثر آمیزش با سامیان، در نژاد سفید جذب شدند، اتیوپی بعدا بیشتر با افریقا تطبیق شد ولی محل برخورد نژاد سیاه با تاتارهای آسیایی هنوز نزدیکترین محل افریقا به آسیا در نظر گرفته میشد یعنی قبط. ازاینرو است که افسانه ای داریم درباره ی این که قبلا قبط محل تمدنی بزرگ و باشکوه بود ولی این تمدن و پادشاهیش از بین رفت و بازماندگانش موسوم به مروپی ها به شمال و سرزمین تاریک کیمری ها رفتند و تمدن خود را به سکاها انتقال دادند. سکاها بذرهای این تمدن را به خاستگاه خود در چین انتقال دادند و آنجا تمدنی آنچنان باشکوه و چشمگیر به دست آورد که به سبب آن علیرغم این که اکثر تاتارها کم تمدن بودند ولی همه ی مردم سیاه و سفید، اوامر آنها را میپذیرفتند. بیشک تاتارهای این افسانه همان ختی ها هستند چون در خاورمیانه، چین به نامشان ختا یا کیتای نام گرفته است. بدین ترتیب، تمدن تاتارها درست مثل یهودی های همراهشان ریشه دار در تمدن فراعنه ای تلقی میشد که یهودیت اعتراضی علیه آن بود. الگوی فراعنه هورس خدای خورشید بود که مسیحیت یهودی تبار او را با شیطان تطبیق کرد. گفته شد که هورس یک فرشته ی مقرب الهی بود که با اجنه ی شرور میجنگید و با مرتو یا منتو یا مارس خدای جنگ تطبیق میشد که ختی ها شهری را به نامش کرده بودند. اما غرور، سبب سقوط هورس شد و او به مار شیطانی باغ عدن تبدیل شد که همان آپوفیس شیطان مار شکل قبطیان است. بر اساس این باور بود که اسقفی به نام کلنسو یهوه خدای یهود را که دشمن شیطان است با ست خدای قبطی که دشمن هورس است تطبیق نمود. البته بعضی دیگر، ست را به دلیل تطبیق با بعل دشمن یهوه، برابر با شیطان دانسته اند. علت این است که ست و هورس، هر دو نام های بعل بوده اند که به صورت جنبه های شخصیتی مختلف او مقابل هم قرار گرفته اند. بعل عمدتا بر اساس نسبتش با الهه های بومی موسوم به عاشره در بین اقوام تشخص می یافت. عاشره ها روح بیشه زارها بودند و به همین سبب، «کیش» یعنی بیشه زار نیز نامیده میشدند. اما عاشره ای که بعل مبدل به یهوه را هویتساز کرده، «ونوس قادش» معروف به «عصبه»بود که ختیان او را پذیرفتند و شوهرش بعل را "زیان" نامیدند. "زیان" یک ایزد قمری و نام دهنده به "سین" یعنی ماه است که خاستگاه تاتارها به نامش در خاورمیانه «صین» نامیده میشدند و همین کلمه به «چین» تبدیل شده است. خود «زیان» نیز در لغت همان «تیان» از نام های چینی خدا یا آسمان است. زیان، یک خدای باران آور و آب دهنده بود. قمری بودن زیان و نتیجتا یهوه به سبب تاثیر جزر و مد ماه بر آب است چون عصبه نیز منعکس در آب و در این حالت نامبردار به «مهدیون» است و نیمف ها یا پریان زن گون آبی در اساطیر غربی، تکثیر او را نشان میدهند. عصبه را ختی ها دچار بعضی تغییرات شخصیتی نمودند که در نتیجه ی آنها در کیتیون در قبرس تبدیل به «ونوس لخت» شد که همان آفرودیت دریایی مشهور اساطیر یونانی-رومی است. عصبه در کیتیون متمثل به یک دایره بود که در بین تاتارها موسوم به "دات" dot است. دات به معنی بستر آب است و دایره ی دات، نشاندهنده ی ستاره ای با هویت مجهول است که باعث باران آوری تلقی میشود. دایره کنایه از چشم است و ستاره ها چشمان آسمان تلقی میشدند. بنابراین دات چشم خدا است که از آسمان، زمین را میپاید. دایره ی دات، در چین، هیروگلیف شانگ به معنی بالا است که در کنار ایدئوگرام "تی" به معنی هویت مردانه، لغت شانگ تی به معنی خدا را میسازد که دراصل به مفهوم تشخص آسمان است. "تی" همان "ته" یا "تت" در عبری به معنی قضیب مرد است که ظاهرا لغت دات هم از آن می آید. "تت" نام حرف الفبای عبری صدای "ت" هم هست که حرف معادلش در الفبای لاتین "تی" یعنی همان تلفظ چینی کلمه ی تت است. حرف "تی" لاتین را به شکل t تصویر میکنند که دقیقا شکل صلیب است که نماد عیسی مسیح یا تجسد انسانی یهوه به شمار میرود. تت همچنین همان توث یا تحوت مدل قبطی هرمس از خدایان یونان به شمار میرود. از آن عمومی تر، لغت تئوس یا دئوس به معنی کلی خدا است. اما اساس تمام این کلمات، تلفظ "ذی" آکدی به صورت "تی" یا "ته" در عبری بوده است. "ذی" یعنی صاحب و رئیس. نام "زیان" نیز از "ذی-آن" به معنی فرمانروا آنو یا فرمانروای آسمان می آید. نام زی در نزد پلاسگی ها زوث و در نزد یونانی ها زئوس تلفظ شده است. ارتباط این کلمات با آلت نرینه ی مرد، به سبب به دست آمدن لغت عبری "زهار" و لغت عربی "ذکر" به معنی مردانگی از جمع آمدن "ز" با "هار/کور" به معنی سرور و رئیس و خدا است. بنابراین "زی هار" یا "هار زی" معنی خدا زی یا خدا تی میدهد و زی را از عام بودن درمی آورد و به خدای خاص مردانگی تقلیل میدهد و با آلت ذکر برابر میکند. این به بنیاد کوثایی مذهب اسکیت برمیگردد. چون کوثایی ها لغت "معین" به معنی چشمه را به بیرون آمدن اسپرم از آلت ذکر ربط دادند و لغت "منه" به معنی اسپرم را که از آن به دست آمد به عنوان جایگزین آب چشمه و نماد الهه، موجودی مادینه تخیل کردند که تابعیتش از قضیب، در حکم تابعیت آب از ماه است و چون الهه ی آب همان مادر-زمین است که همه ی مواد فیزیکی جهان، جزو جسم آن به شمار میروند، خلقت خداوند از فیزیک جهان، در حکم رابطه ی جنسی موجودات نرینه و مادینه است. بنابراین اگر زمین عاشره ی زیان یا یهوه باشد، خدا هم جنبه ی مادینه ی خود را در منه یا اسپرم میجوید و از آن نیرو میگیرد. ازاینرو است که در بعضی منابع تلمودی، ونوس (آفرودیت) شوهر خدایی به نام "مان" خوانده شده است. این مان، همان «مانی» خدای اداره کننده ی آلت های جنسی مردان در نزد کوثایی ها است که به سبب شباهت ظاهری، او را متشبه به مار میکردند و نام "مانیا" الهه ی جنون، فرم مونث همین مانی است. تشبیه خدا به آلت جنسی ذکر را به قبیله ی یهودی گاد نسبت میدهند که کوثایی ها تحت تاثیر آنها بوده اند. نکته ی جالب این است که نام گاد تلفظ دیگری از گات، گوت، خوت و کوث است که به خود کوثایی ها نیز هویت میبخشد. لغت gad در سامی قدیم به معنی خدا است. "مان" که با گاد تطبیق شده بود، در عبری به MANNبه معنی آرزو و غریزه تبدیل شد چون آرزوی به دست آوردن چیزهای مادی از سوی بشر، تقلید شهوت خدا به نیمه ی مادینه اش بود که شامل تمام جهان فیزیکی است. مطابق این فلسفه هر انسانی هرچقدر بیشتر مادیات داشته باشد به خدا نزدیک تر و در تکرار ازدواج الهی کامل تر و مقدس تر است.:

“rivers of life”: v2: james forlong: green press: 1883::P528-535

قبیله ی گاد در تقویم یهودی با ششمین ماه یعنی ایلول که معادل برج سنبله یا دوشیزه است شناخته میشود. اما در نسبت با محتوای یهودیت، بیشتر به بازسازی ماه ایلول به صورت ششمین روز سال عبری در ششم نیسان محدود میشود چون ماه نیسان با عید فصح که سالگرد خروج از مصر و آغاز یهودیت است شروع میشود. روز ششم نیسان روز ویژه ی الیاساف ابن دیوئیل شیخ قبیله ی گاد است که قربانی های زیادی شامل گوسفند و گاو و بز به پیشگاه خداوند تقدیم میکرد چون آدم خداترسی بود و اسمش هم این خداترسی را مدام به او یادآوری میکرد چون دیوئیل یعنی «بدان خدا وجود دارد.». کابالیست ها بر اساس بعضی منابع میدراش، گزارش قربانی های او را کنایه از قربانی شدن همه ی چیزهایی که یهودی ها بین ورود و خروج از مصر به دست آوردند ارزیابی میکنند. این از دست دادن دارای بار فرهنگی نیز هست و در تمثیل نگاری جادوگری، کاسه و حوض را خاص این روز کرده است. کاسه کنایه از یوخابد مادر موسی است که محبلش موسی را به دنیا آورد. یوخابد از شوهرش عمرام طلاق گرفته بود ولی ماریای جادوگر خواهر موسی اصرار کرد که پدر و مادرش دوباره با هم ازدواج کنند چون پیشگویی کرده بود این وصلت دوباره باعث ایجاد منجی میشود. درواقع یوخابد کاسه ای بود که بعد از تولد ماریای جادوگر، از آب خالی شده بود و حالا باید دوباره از آب یعنی منی عمرام پر میشد. تمثیل حوض نیز از بابت شباهت به کاسه ی پر آب است و جالب این که حوض را در عبری mizrak مینامیدند که شکل دیگری از میزرائیم یا مصر است. مصر منطقه ی اطراف رود نیل است که موسی از درون آن گرفته شد و تمثیل حوض نیز اینجا دوباره معنی می یابد. کابالا نیز به دلیل داشتن معانی پنهان در عمق داستان ها به «آب های عمیق» تشبیه میشود و به همین دلیل است که گفته میشود ریشه در مصر دارد. مصر سرزمین برخورداری ها هم هست و تولد یهودیت در آن باید پایه ی برخورداری مادی دوباره ی بنی اسرائیل شود که در زمان موسی متمثل به گوسفند بودند درحالیکه پدرسالاران قبلیشان یعقوب و یوسف متمثل به گاو بودند که گاوسان بزرگتر و پروارتری است.:

Rosh chodesh elul 5783: yeshshem.com

حتی میتوان گفت ترک رابطه ی یوخابد و عمرام نیز کنایه از همین دوری از برخورداری مادی بین یوسف و موسی است. اگر دقت کنید همیشه مرد پولدار را یک آدم زنباره ی بسیار شهوتران تصویر میکنند چون این تصویر بر یک ادبیات مذهبی استوار است. نسبت این مطلب با جنس مخالف، موضوع را بیشتر یهودی میکند چون منع همجنسگرایی در تورات، تاوت (تابو) یعنی مایه ی جداسازی یهودی از غیر یهودی است.

در مسیحیت که قرار بود یهودیت را فرا قومی کند روش های خاصی برای ریشه کنی همجنسبازی به کار رفت که بعضی از آنها تا دوران مدرن در جوامع متعصب مسیحی کشورهایی چون اسپانیا به کار گرفته شده اند. یکی از آنها این است که فرد همجنسگرا باید با تمام دوستان و افراد خانواده ی خود ترک رابطه کند چون رفتار تک تک آنها در تکامل او به این مسیر نقش داشته است. در بازتعریف جمعی این راهکار، شما باید انتظار داشته باشید یک قوم یا جامعه، به تمام گذشته ی فرهنگی خود پشت پا بزند و راه دیکته شده ی جدید را طی کند. نکته ی جالب دیگر این که بسیاری اوقات، فرد همجنسگرای به اصطلاح درمان شده، تبدیل به یک آدم روانپریش نگران کننده و عجیب میشد ولی کشیش ها میگفتند این مهم نیست و مهم این است که او بهشتش تضمین شده و پس از مرگ در آتش جهنم عذاب نمیکشد. در بازسازی جمعی این پند نیز با مردمی طرفیم که همه با پیروی از نورم های زمانه به جنون و دیوانگی کشیده شده اند ولی این جنون یک رویداد بهشتی در نظر گرفته میشود که همان عشقبازی با مانیا الهه ی جنون به جای عشقبازی یهوه با عاشره اش است. اما این تن دادن به دیوانگی برای تضمین آینده و تولد نوین است و تولد، تفاوت اصلی خوابیدن مرد با زن به جای معاشقه با مردی دیگر است. وقتی مرد به جای خدا قرار میگیرد باید با رحم مادر-زمین بیامیزد که همان جهان زیرین و جهنم باستانیان است که نرگال خدای خورشید کوثا بر آن حکومت میکند. بازسازی غربی نرگال، وولکان خدای آتشفشان ها است که کارگاه آهنگریش به جای رحم زن بچه تولید میکند. وسیله ی تولد نیز به جای اسپرم، آتش ذوب کننده ی فلزات است که آنها را به مایع آب گون مادینه برای تولید وسایل تبدیل میکند. بعد از رسوخ کوثایی ها یا قبیله ی گاد به میان گالیک ها یا کلت ها تحت عنوان قوم ژرمن گوت، اصطلاح "گوت" با گتا به معنی شعله ی آتش مرتبط میشود. کلت ها که سرسپردگان سکاهای کوثایی مسلک بودند و زبانشان ریشه ی زبان های یونانی و لاتین تلقی میشد، مرد را fear یعنی آتشین مینامیدند و همین کلمه ریشه ی vir در لاتین به معنی مرد تلقی میشد. دروئیدهای کلتی، بخش پایینی بدن موسوم به "یار" را مقابل "سئار" یا خدا قرار میدادند که آن را به خورشید برآینده تعبیر و با شرق معادل میکردند و در مقابل، لغت "یار" را به غرب تعبیر کردند که محل فرو شدن خورشید در دوزخ یا رحم مادر زمین برای تولد خورشید آینده در فردا است.:

“rivers of life”: v2: p210-1

در ادبیات خود یهودیان، لغت کوثیم یعنی کوثایی ها به جای لغت "سامری ها" به کار میرود. سامره یکی از محل های اقامت یهودیان در سرزمین مقدس بود که آشوریان پس از فتح آن، بخشی از جمعیت یهودیش را کوچ دادند و با نا یهودیان و بیش از همه کوثایی ها جایگزین نمودند. نا یهودیان سامره را به فساد کشیدند و به سبب این گستاخی مورد خشم خدای یهود قرار گرفتند. یهوه شیرها را بر آنها نازل کرد و شیرها مردم را دسته جمعی تکه پاره کردند. در این هنگام، یک شیخ کوثایی، نا یهودیان را به پرستش خدای یهود در کنار خدایان خودشان دعوت کرد. با سقوط آشور و بابل، و سپس بازگشت یهودیان به اورشلیم، سامری ها به قدرت انتقام خدای یهود و قوی تر بودن او از دیگر خدایان بیشتر اعتقاد آوردند و هرچه بیشتر وزنه ی یهودیت را از پاگانیسم سنگین تر کردند. آنها یک مذهب ترکیبی به وجود آوردد که همان مذهب سامری است و یهودیان ارتدکس آن را یهودیت نمیدانند ولی سامری ها خودشان را یهودی میخوانند و جالب این که آخرین قوم زنده ی دنیایند که به خط فنیقی ماقبل عبری مینویسند. کوثیم یا سامری ها ارتباط فرهنگی خود با عراق را قطع نکرده بودند و فرشته شناسی یهودی به گرته برداری سامری ها از فرشته شناسی بابلی منسوب است. آنها خدا را "شما" مینامند که تلفظ دیگر "هاشم" نامی است که یهودی ها به جای نام یهوه به کار میبرند. زمانی که یهودیان با اجازه ی پارسیان اقدام به بازسازی معبد اورشلیم نمودند سامری ها خواهان شراکت در این عمل خیر شدند. ولی بزرگان یهود آنها را از خود راندند و رنجش حاصله سبب شعله ور شدن آتش دشمنی قدیم بین سامری ها و اورشلیمی ها شد. چون یهودی های ساکن سامره در دوران اسرائیلی نشینی آن، قبایل مناشه و افرائیم یعنی اعقاب دو پسر یوسف بودند. اعقاب یوسف معتقد بودند که قبیله ی یهودا که توسط داود به قدرت رسیدند حق ارثی آنها که حکومت قبیله ی یوسف بر قبایل 12 پسر یعقوب باشد را از چنگشان درآورده اند. با زنده شدن این خشم، کم کم دل رنجگی جای به رقابت داد و این وقتی بود که یکی از شیوخ به نام مناشه –همنام همان پسر یوسف که اولادش علیه حکومت اولاد داود شوریدند- به سبب ازدواج با دختر شیخ جریزیم در نزدیکی شخیم، توسط عزرا پیامبر دستنشانده ی پارسیان، از اورشلیم اخراج شد. وی مقر سامری ها را به جریزیم انتقال داد و یک معبد مقدس دیگر برای رقابت با معبد اورشلیم بنا کرد با این تصور که به خاطر تجاری تر بودن شخیم نسبت به اورشلیم، کم کم جای اورشلیم را خواهد گرفت. سامری ها شروع به دشمنی با یهودیان یعنی پیروان یهودا نمودند و با هر دشمن خارجی ای علیه اولاد یهودا متحد میشدند تا این که شمعون عادل موفق شد اجازه ی نابودی معبد جریزیم را از اسکندر مقدونی بگیرد. اما شرایط رو به تغییر بود. شمعون عادل، آخرین رهبر یهودا بود که شرع را به اجرا میگذاشت. پس از مرگش بین دو پسرش بر سر ریاست معبد درگیری درگرفت و پسر شکست خورده به اسکندریه ی مصر رفت و درست مثل سامری ها یک معبد باشکوه برای رقابت با معبد اورشلیم بنا نمود. در دعوای بین دو پسر شمعون، یکی از شاگردان پر طرفدار او به نام آنتیگونوس نیز ادعای جانشینی شمعون را نمود. آنتیگونوس که همانطورکه نام یونانیش نشان میدهد از یهودیان یونانی مآب بود، باز به سرمشق از سامری ها اقدام به ترکیب یهودیت با مذهب یونانی نمود. ازجمله تعالیم او این بود که آدم باید کار خیر را به خاطر خیر بودنش انجام دهد نه به خاطر این که خدا بخواهد پاداش کار او را بدهد. دو تن از شاگردانش به نام های صادق و بوئتیوس دراینجا شک یونانی را به تعلیم استادشان افزودند و گفتند معنی ندارد آدم کاری را بکند بی این که انتظار پاداش داشته باشد، پس چه بهتر که دست از ریاضت و ترسیدن از خدا بکشیم و لذت پرستی پیشه کنیم. در ادامه ی این بدعت، بعضی یهودی ها جرئت کردند و ادعای رستاخیز در آخرالزمان از داخل قبر را انکار کردند و گفتند یک بار بیشتر زندگی نمیکنیم، پس تا زنده ایم نهایت برداشت از مال و لذت دنیا را انجام دهیم. اینجا بود که یهودیت کاملا به مادیگرایی ختم شد. در همین زمان، آنتیوخوس اپیفانوس، یهودیان را مجبور به پرستش خدایان یونانی نمود. این، سبب شورش حشموناییان به ادعای احیای یهودیت شد و بخش اعظم داستان های آغازین یهودیت که جنگ آنها با کفار را یادآوری میکردند برای روحیه دادن به یهودیان در جنگ با کفار یونانی، کشف و احیا شدند. اما بر سر ذات شرع یکدستی پدید نیامد و به زودی یهودیان به سه دسته ی فریسی، صادوقی و حصایی تقسیم شدند. در ابتدای این جنگ، سامری ها به آنتیوخوس نامه نوشتند و گفتند تصویرشان از خدا با تصویر اورشلیم از آن فرق میکند و خدای سامریان همان زئوس یونانی است. بدین ترتیب، سامری ها به شق رسمی یهودیت تبدیل شدند و بسیاری از بازماندگان یهودیان که از جنگ خسته شده بودند جذب آنان شدند. کم کم یهودیان و سامریان چنان با هم یکی شدند که سامری ها در جنگ اورشلیم علیه رومیان در کنار آنها قرار گرفتند و جواب این همکاری را با جان و مال خود دادند. پس از آن نیز سامری ها یک بار دیگر با پارسیان علیه رومیان متحد شدند. ولی باز هم رومیان برنده شدند و یک بار دیگر سامریان را به قتل و غارت کشیدند.:

“THE JEWISH SPIRITUAL HEROES”: SEFARIA.ORG

این که چرا این نقش ها به سامری ها داده شده، به نسبت مهمی که بین آنها و مکاشفات آخرالزمانی داده میشود برمیگردد. در آخرالزمان قرار است 12 قبیله ی بنی اسرائیل مجددا متحد شوند. فعلا ازاینها فقط دو قبیله ی یهودا و بنیامین آشکارند. ده قبیله ی دیگر قبلا در شورش مناشه علیه اورشلیم، به صورت کشور اسرائیل از آن جدا شده بودند. پس از این که آشوری ها نخستین شق آنها موسوم به "بیت حمری" را شکست دادند و در بین نایهودیان منتشر کردند سامره بازمانده ی اسرائیل بود و هوشع به عنوان رهبر جدید اسرائیل درآنجا در مقابل آشور مقاومت میکرد. بیت حمری را خانه ی "عمری" معنی میکنند که "عمری" یکی از شاهان یهود تلقی میشود. اما این عمری یا حمری، گومری هم تلفظ و با نام قوم گومر یا کیمری تطبیق میشود که سکاها یا اسکیت ها از نسل آنهایند و به "سیمری" نیز نامبردارند. جالب اینجاست که در تورات، کتابی داریم به نام «کتاب هوشع» که داستان پیامبری را بیان میکند که در زمان برآمدن خطر آشور، یهودی ها را از انجام اعمال شر انذار میدهد ولی خودش به دستور خدا با یک زن بدکاره به نام "گومری" ازدواج میکند و از او صاحب سه فرزند میشود که اسم هایشان بیان کننده ی عشق و نفرت خدا نسبت به یهودیان است. بدین ترتیب تمامی یهودیان آینده اعقاب هوشع و گومرند و ظاهرا این هوشع همان شاه هوشع سامره، و همسرش گومری، همان قوم کیمری ها یا سکا هایند. جالب اینجاست که گومر نام یک رهبر اشکناز یا اسکیت هم هست و او پسری به نام افریک دارد که پیشگویی ها میگویند اولادش هر جا بروند ده قبیله ی گم شده ی بنی اسرائیل هم همانجا خواهند بود. افریک بر ممالکی به نام های افریک و گرمانی حکومت میکرد. معمولا کشور افریک را همان عیلام میدانند. چون منطقه ی اطراف شوش در عیلام بسیار سیاهپوست خیز بوده، نام افریک با افریقا که سرزمین سیاهان است مرتبط به نظر میرسد. گرمانی نیز مملکت کرمان در همسایگی عیلام در ایران کنونی تلقی میشود. با این حال، به سبب ارتباط گومری ها با سکاهای ترکیه نام افریک بر فریگیا یا فریجیه در جنوب ترکیه و همسایگی بین النهرین نیز نهاده شده است. این منطقه از عرصه های فعالیت گالاتی ها یا گاول ها و کلت های تحت رهبری اشرافیت نیمه اسکیت بود و بعضی نویسندگان یهودی چون ژوزفوس، گومری ها را همان گالاتی ها میدانستند. پس از آن، نواحی دیگر ترک نشین نیز ادعای افریکبودن کرده اند. ایبری قفقاز مهمترینشان است. کنت دو گوبینو نیز در دوره ی قاجار، ناحیه ی شمال غربی ایران را افریک نامیده و آن را با ماد باستان تطبیطق کرده که درست مثل شوش محل حکومت داریوش شاه نا یهودی روی آورده به دانیال خوانده شده است. با پیشرفت سکا ها در اروپای مرکزی و غربی، گرمانی و گالاتی به صورت ممالک همنام ژرمن و گاول در قاره ی سبز بازآفرینی شدند که ترکیب قومی آنها ممالک بریتانیا و امریکا را ایجاد کرد. بریتانیا و امریکا که نخست یک کشور بودند خانه های جدید اولاد یوسف تلقی میشدند ولی با همکاری زرسالاران یهودی پیرو یهودا قدرتمند شدند و از این رو تعیین شد که بریتانیا و زائده ی امریکاییش، محل وقوع پیشگویی اتحاد دوباره ی اسرائیل مناشه با اورشلیم یهودا و بنابراین محل طلوع حکومت جهانی یهود هستند و آخرالزمان را به نفع "هاشم" خداوند یهود رقم خواهند زد.:

“THE BOOK OF HOSEA”: BRITAM.ORG

من دراینجا از شما میخواهم تا شباهت نام های هوشع، یوشع و یسوع را در نظر بگیرید و مقاومت هوشع در مقابل آشوریان را با مقاومت پیروان یسوع یا مسیح در مقابل رومیان مقایسه کنید. نتیجه ی شکست مسیح، ترکیب مسیحیت با پاگانیسم رومی به نفع قوی تر شدن صدای یهودیت بود و نتیجه ی شکست هوشع از آشوریان نیز ترکیب یهودیت با مذاهب بیگانه به نفع بلندتر شدن صدای یهودیت بود. یسوع (مسیح) به رومیان آمیخت و هوشع به گومریان برخاسته از «ارض روم» یا ترکیه ی کنونی که روم شرقی و احتمالا همان روم اصلی است. رومیان شرقی یونانی مآب بودند و پایتخت روم شرقی در حوالی کوه بیکوس جایی که یک یونانی، آمیکوس غول را کشت بنا شده بود. آمیکوس یک ببریک اهل بیتینیا (بیزانس) در حکم روح ماقبل یونانی روم بود درست مثل عیسی که همان یهوه یا روح یهودیت در قالب یک انسان و مقابل روم بود. در مقایسه ی روم و آشور نباید فراموش کرد که گومری مسلک شدن هوشع مخالفتی با آشوری شدنش ندارد. گومری بودن همان عمری یا آموری بودن است و آسوریان از نسل آموریان سوریه اند. لغات سوری و آسوری دو تلفظ از یک کلمه اند. میتوان مطمئن بود که مروپی (مرو-بی) های منتقل کننده ی تمدن مصر به سکاها همان مورها یا آموری هایند و مصر در آن داستان معادل قبط است چون یهودی های قدرت گرفته در اسکندریه ی مصر، لباس مملکت آموری ها را به قامت قبط دوخته اند تا معبد نوین اورشلیم را در آن بنا و در آمیختن به پاگانیسم قبطی، بازار خود کنند. سیمری که تلفظ دیگر گومری و آموری است هم معادل همان سامری است و ظاهرا سامره به عنوان خانه ی اولاد یوسف، تمام بیگانگان را در نوعی یهودیت مخالف با مکتب یهودا متحد کرده است. شاید به همین خاطر باشد که در اسلام، شخصی به نام سامری مدتها پیش از آن که بنی اسرائیل حتی به نزدیک جایی به نام سامره برسند گوساله ی طلایی را علیه مذهب موسی برمی افرازد چون گوساله در مقام فرزند گاو، چنانکه دیدیم یوسف پسر یعقوب است. سامری شوم خوانده شده چون دارد پیشگویی خدا درباره ی سروری یوسف بر برادرانش را علیه بدعت موسی یادآوری میکند. اما اسلام درحالی از سامری بیزاری میجوید که خودش دقیقا تداوم سامری است. اسلام عثمانی ها سکاهایی کیمری تبار را نشان میدهد که به رسالت پیامبران یهود صحه نهاده اند و تمام پیامبران اسلام متناقضشان، همان انبیای یهودند. مردم از همه جا بی خبر مسلمان، بی این که از دعواهای خانوادگی این انبیا و تهمت هایی که نثار هم کرده اند مطلع باشند همه شان را همزمان مقدس کرده اند به این ادعا که همه شان نماینده ی خدای یهودند که فرض شده همان الله اسلام باشد. گرامی ترینشان نیز همان عیسی مسیح است. اگر این همان اتحاد هوشع با گومر نیست پس چیست؟ این اتحاد با قاره ی آسیا که سراسرش توسط تاتارهای ختی اداره میشد به تن تمام شرقیان دوخته شد و شرق را از دعواهای کپی های متعدد خاندان های یهودا و یوسف دچار برادرکشی و هرج و مرج کرد. به نظر نمیرسد بتوان به شهرهای مقدسی که بر فراز این دزدی و برادر کشی و بلاهت پروری در چنین شرقی رشد کرده اند، «اورشلیم» یا بیت المقدس در معنایی که اسلام اولیه در نظر داشت تعبیر کرد. درواقع ازاینرو است که اسلام را به جای روی آوردن به سلام یا صلح، به تعبیر خشن «تسلیم شدن» معنی کرده اند و باور کردن چنین معنی ای از سوی مردم را باید نتیجه ی اخت شدن با ظلم عثمانی و دیگر تورانیان تقلیدکننده از آنها دانست.

عثمانی ها از نسل قزاق های روسیه بودند که اسلامشان وابسته به دولتی به نام سامرا در منطقه ی اورال بود که بخشی از امپراطوری نوحی مغول های روسیه شمرده میشد. خیلی جالب است. چون این سامرا به دلیل واقع شدن در منطقه ی ترکان یهودی خزر، میتواند الگوی سامره ی تورات باشد درحالیکه معمولا محل سامره ی تورات را شمرون در اسرائیل کنونی در نظر میگیرند. البته سامرای مغول ها امروز وجود ندارد. در منابع عربی، از آن به نام «سمور» یاد شده است. با توجه به این که سمور در حوزه ی ولگا واقع بوده، آن میتواند مرتبط با اصطلاح معمول عربی «نهر ثامر» یعنی رود ثمربخش باشد. ولی تاریخ روسیه ادعا میکند سامرا شهری بزرگ بوده که به «سرای» یعنی تختگاه معروف بوده است. اصطلاح سرای، خیلی از مسائل را حل میکند چون مرتبط با لغت سامی "سار" به معنی پادشاه است که درواقع تلفظ دیگری از سور و آسور و آهور و هورس، و بنابراین منتقل کننده ی مصر و آشور به روسیه است. لغت "سور" را که در عربی از راست به چپ نوشته میشود، اگر مثل روس ها از چپ به راست بخوانید، لغت "روس" به دست می آید که عنوان حاکمان اسلاو بعدی آن خطه است. ظاهرا روس ها خیلی دوست داشتند همان سوری ها یا آسوری ها باشند و به همین دلیل، الفبای خود را سیریلیک یعنی سریانی خواندند و به ادعای سریانی بودن، آن را قدیمی ترین خط جهان جا زدند. آنها دمشق پایتخت سوریه را نیز "دا ماسکو" یا موسکوی بزرگ معنی کردند و با مسکو روسیه تطبیق نمودند. در قرن 19 که تزارهای روس در حال تحکیم قدرت خود بر کشور بودند، منطقه ی سابق سامرا توسط گروهی از قزاق های بوگی اداره میشد. شعبه ای از اینان پیشتر به شرق کوشیده و با قرقیزهای چینی تبار درآمیخته بودند و در طی این مهاجرت گروهی نیز رو به جنوب نهاده و به ازبک یا غز بیگ (رئیس ترک) معروف شده بودند و حتی یک سمرقند (سمور کند) ایجاد کرده بودند که تامیر (تا+امیر: یعنی امیر بزرگ) آن به صورت «امیر تیمور» درآنجا بومی شده بود. بابری های هند ظاهرا به سبب داشتن نسبت فامیلی با یک تیمور حاکم بر مناطق سفلای افغانستان، بعدا ادعای نسب بردن از تیمور افسانه ای سمرقند را کردند. این باعث میشد تا سامره بخشی جدا شده از یک امپراطوری بزرگ تر معنی شود. نقش لغات در این تصور خیلی زیاد بودند. روس ها به روستایی ها «اسمردی» یعنی جوامع مجزا میگفتند. به دلیل ارتباط این اصطلاح با مردم بیسوادی که از دید اشراف، پست و حقیر بودند، این اصطلاح به سرعت یکی از نام های به کار رفته درباره ی سیاهپوستان نیز شد. لغت اسمردی از «سپرده» به معنی تکه تکه کردن می آید. بنابراین سامره نیز باید نتیجه ی بخش شدن یک امپراطوری بزرگ تر در نظر گرفته شده باشد. بخش را pars میگفتند که همان part انگلیسی است. پاریس فرانسه و پریش انگلستان نیز از این مایه وامگیری اسمی کرده بودند. جالب این که لغت مزبور در اصل خود «پرسو» در آشوری است که در عربی «برز» و «مرز» تلفظ میشود و مبین جدا شدن چیزی از موضوعات حول خود است. «پارس» عنوان بخشی از امپراطوری متلاشی شده ی آشور بود که آن امپراطوری را بعدا احیا کرد. روس ها نیز میتوانستند چنین باشند. چون آنها در اصل اسلاوهای تحت اداره ی اشرافیت ژرمن پروس بودند و این، پروس بود که با افتادن «پ» اول اسمش تبدیل به «روس» شده بود. بنابراین روسیه همزمان پارس و آشور بود و در این لافزنی، تکرارگر ملت هایی در قبل از خود در آن منطقه بود. درواقع میتوان گفت طی همین لاف زنی بود که قصه ی سپرده به وجود آمد چون آن لغت در اصل تکرار سوبارتو محل ظهور آشور در شمال عراق بود و سوباری های شمال عراق نیز تکرار سومر در جنوب عراق بودند که سامره هم لغتا با آن مرتبط به نظر میرسد. سوبارتو به سبب ارتباط با آشوری های جنگجو در تاریخ یونان به صورت ایالت جنگجوی اسپارت هم بازآفرینی شده است. اسپارتی ها از دندان های یک اژدها به وجود آمدند. نام آنها با کلمه ی speare به معنی نیزه مرتبط است چون با سلاح های جنگیشان همهویت شده بودند و در نمایندگی از سلاح هایشان بخش های سپرده یا تجزیه شده ی یک ارتش بودند که همان دهان خورنده ی اژدها است: جانوری که سمبل تاتارها و چینی ها است. اژدها به عنوان لشکر، عامل جنگ است و جنگ، مسبب مرگ. ازاینرو در افسانه های روسی، سوموردینو نام رودخانه ای از قیر و آتش است که جهان مردگان را از جهان زندگان جدا میکند. بنابراین جهنم نیز در محل سامره است و تاتارها چیزی جز مردم تارتاروس یا جهنم نیستند. نام سامره در انگلیسی تبدیل به sware به معنی جنگ شده است. این لغت را scware هم نوشته اند که میتواند عامل نامیده شدن مردم پروس به «اسکلاو» یا اسلاو باشد. چون پروسی ها خونشان به شدت آمنیخته به هون های آوار بود که پس از شکست سرنوشتساز از شارلمان در باواریای آلمان ناچارا مسیحی شده و با دیگر اروپاییان درآمیخته بودند. بیشتر بردگان از قوم اسلاو بودند. ازاینرو slave معنی برده یافت و در لاتین خدمتکار را servus مینامیدند. کلمه ی اسکلاو را اسکلاب و اسکلاپ هم ترجمه کردند درحالیکه sclap به معنی پوست سر است و برای ربط دادن پوست سر به جنگجویان و تاتارها، هون های مخوفی را تخیل کردند که پوست سر دشمنانشان را پس از کشتن میکندند و به غنیمت میبردند و همین شاهکار را به اعقاب هون ها در امریکا یعنی سرخپوستان فرافکنی کردند. از ترکیب این به هم آمیختن ساحات لغوی، تخیل کردند که تاتارها که اشکناز و اسکاند هم خوانده میشدند مجموعه ای کثیر از افسانه ها دارند که تماما درباره ی جنگند و منظومه های جنگی از قولشان و درباره ی خدایانی جنگجو سرودند اما چون اسکاند یا جهنم به دلیل ارتباط با تاریکی، با قلمروهای تاریک دوردست شمال تطبیق شد و آنجا اسکاندیناوی نام گرفت، این افسانه ها نیز به نام قوم ژرمنی بسته شدند که تصور شده بود از اسکاندیناوی ریشه گرفته اند که البته این ادعا هم ناشی از این بود که رهبران ژرمن از نسل اسکاندهای تاتار بودند. قهرمانان این افسانه ها نیز اجنه ی دوزخند که کشیش ها ادعا میکردند به مشرکان خود را خدا معرفی کرده اند. پس آنها فقط میتوانستند جنگسالارانی ستمگر باشند و این درحالی بود که به سبب مسلمان بودن مغول های شرق، لغت sclab/sclam ریشه ی "سلام" و اسلام تلقی شده بود. بدین ترتیب لغت schelem در آلمانی معنی شرور، جنایتکار و کلاهبردار را یافت و ما میتوانیم مطمئن باشیم که "شلم" دراینجا در حین ارتباط لغوی با «سلام»، همان «ظالم» عربی است که از مصدر ظلم می آید و ظلم و سلم دو تلفظ از یک کلمه هستند. به همین دلیل، اسلام معنی تسلیم شدن پیدا میکند و تنها با ظهور گروهی مظلوم در کنار گروهی ظالم معنی می یابد. به همین دلیل هم هست که بغل سمرقند امیر تیمور ازبکستان، جایی به نام «شیراز» پدید می آید از ریشه ی sairaz که هم به معنی درد (روحی و جسمی) است و هم به معنی فقیر و بیچاره و به درد نخور. لغت سایراز در غرب به sarig به معنی غمگین تبدیل شده و ریشه ی لغات انگلیسی فعلی sore به معنی دردکشیدن و sorey به معنی شرمنده است. درواقع آنچه دراینجا تفاوت برخوردار و فقیر را میسازد ثروتمندتر بودن حاکم و جامعه ای است که مستقیما توسط حاکم اداره میشود نسبت به جامعه ای که از برکت سلطان خداگون فاصله ی بیشتری دارد. اداره ی جامعه ی ثروتمند توسط حاکم، حکم اداره ی بهشت توسط خدا را دارد. این با تعبیر ارواح انسان گونه ی چینی-تاتاری به "شان" shan معنی پیدا میکند. این شان همان شانگ shang است که دراینجا مخفف شانگ دی است و میدانیم که شانگ دی نسخه ی ثانویه ی یهوه ی یهودی است. بنابراین آمدن شانگ بعد از یهوه حالت انسانی یافته و در تاریخ چین تبدیل به حکومت امپراطوری به نام یائو –همان یهوه- شده که پس از او امپراطوری به نام شون –همان شان یا شانگ- حکومت میکند و یک عصر طلایی بر زمین رقم میزند. میراث شون برای انسان ها "لو لی" یا قانون انسانی است. در این لغت، لو یعنی مرد، و لی یعنی قانون. هر دو لغت، تلفظی از ایلو یا اله هستند که همان الوهیم یا خدا است که با یهوه ی یهودی تطبیق شده است. در کنار این کلمات، لغت "له" le را داریم که به شکل تیر چله ی کمان است و قرار گرفتنش در کنار لو یا مرد، باز هم یادآور به همردیفی شهوترانی مردانه، ایزدگونگی و حکومت بر جامعه است. پیدا کردن رد این تعریف زیاد سخت نیست. لو نام فامیل یک خاندان ختایی است و ختایی های مغولی شمال چین، بازسازی ختی های ترکیه اند که آغازگران یهودی مآبی در بین تاتارها و مردم آسیای شرقیند. ختی ها از نواحی ای چون هبرون، هرمون و حمات الهامگیری فرهنگی میکردند. آلت پرستان از کوه هرمون درآمدند و به قولی نتیجه ی پیاده شدن قوای مصری فرعون توتموس در سوریه بودند. آنها بازارشان در فریجیه گرفت و مکتب وادان های یاوان (یونان) را ایجاد کردند که فرهنگ های هلنی و قبرسی دنباله ی آنند. وادان همان یودان یا یادانیم است که میتوان آن را به پیروان یود (یهود)، جاد (گاد) یا یهوه معنی کرد. اینها بودند که زیان یا زئوس را تحت نام مارس، جفت "عمه قادشه" یا ونوس قبرس کردند و تیر را نماد این جفت شدن گرفتند. در یکی از مراکزشان یعنی golgai تیر همزمان به عنوان نماد هرکول پهلوان پوست شیر پوش، و کوپید یا اروس پسر ونوس تقدیس میشد. کوپید با زدن تیرهایش به مردم، آنها را عاشق هم میکند و هرکول با رها کردن تیر از چله ی کمان، گوریون هیولای سه پیکر را میکشد تا گله های گاو او را تصاحب کند. در داستان هرکول، گاوها نمادی از مردمند و گوریون خدای آنها است که توسط مذهب جدیدی میمیرد تا مردم به مذهب جدید بگروند و مثل گاو قربانی آن شوند. حقانیت این مذهب را تیر و کمان تعیین میکند که همزمان نماد آلت نرینه ی مرد و مظهر شهوترانی، و از سوی دیگر یک سلاح جنگی است؛ ترکیبی از خشونت و شهوت که با هم هویت کلیشه ای مرد را میسازند. یهودیت، با همین آمیزه به فتح اورشلیمی میرود که شهر شلیم یا سلام است و تقدس نخستینش را نه محصول یهودیت بلکه پیروان شیث بوده است:

“rivers of life”: v2: p536-540

حالا این سوال جلو روی ما است که ما پیرو کدام اورشلیمیم؟ اگر اورشلیم ما همان اورشلیمی است که اسمش با معنیش همسان نیست و باید مثل یهودی ها آن را با خشونت فتح کرد، آیا این یک اورشلیم تقلبی است که ما را از پیام قبلی اسلام یعنی سلام دور کرده است؟ اورشلیمی که خانه ی خدای واقعی است و نه خانه ی یهوه ی یهودی که اینقدر انسان است که مثل شاهان انسانی در خانه های قشنگ و پر قربانی منزل میکند.