عرفان سیاسی: ناشکری ایران، آلمان و هند در مقابل هدیه ی بریتانیا به آنها
تالیف: پویا جفاکش










اخیرا در سایت QUORA به سوال جالبی برخوردم که هم ماهیت سیاسی دارد، هم ماهیت اجتماعی و هم ماهیت مذهب پژوهانه، و آن این که If black occultism/paganism and Aryan Viking mythology is associated with Neo-nazism, why is it being promoted in today's world?یعنی: «اگر علوم غریبه/بتپرستی سیاهپوستان و اساطیر آریایی وایکینگ با نئونازیسم مرتبط است، چرا در دنیای امروز ترویج میشود؟» بیایید ترجمه ی بعضی از پاسخ ها به سوال را مرور کنیم:
سوزانا ویلیانن (کارشناسی ارشد آموزش حرفهای تاریخ و سیاست، دانشگاه دیکین):
6-این درباره ی نیچه و مفاهیم اخلاق ارباب و اخلاق برده است. جنبش بیداری شاید بارزترین نمونه از اخلاق برده ی نیچهای باشد که به بیراهه رفته است. به گفته ی نیچه، «اخلاق برده» مبتنی بر رنجش و احساس بازنده بودن است و قربانی بودن، شکایت دائمی، ضعف، ناله و میل به انتقام را به عنوان بالاترین ارزشها مطرح میکند. این به خوبی با مفهوم «کانون کنترل بیرونی» در روانشناسی مطابقت دارد. تحقیر بیداری و ارزشهایی که نشان میدهد، بسیاری از مردم را بر آن داشته است که در نئوپاگانیسم و اخلاق ارباب آن به دنبال ارزشهای جدیدی باشند: انقیاد، سلسله مراتب، ایجاد ارزشهای خود و تأکید بر خوب و بد به جای خیر و شر.»
سایبرسین گنگ (نویسنده ی بلژیکی): «چرا طرفداران برتری سفیدپوستان سعی میکنند خود را با وایکینگها/نورسهای باستان مرتبط کنند؟ علیرغم آنچه ادعا میکنند، طرفداران برتری سفیدپوستان فرهنگ اروپایی را چندان دوست ندارند. در طول ۵۰۰ سال گذشته، فرهنگ اروپایی تماماً دربارهی زیر سوال بردن سنت، کنجکاوی در مورد افرادی متفاوت از خود، غلبه بر تفاوتهای جزئی و تلاش برای رسیدن به نوعی برادری جهانی بشریت بوده است. در واقع، هیچ چیز ضد اروپاییتر از این نیست که تصور کنید از دیگران برتر هستید. طرفداران برتری نژاد سفید از این متنفرند. بنابراین برای اینکه وانمود کنند هنوز «از نژاد سفید دفاع میکنند»، باید گذشتهای افسانهای و متفاوت برای خود بسازند. یه چیزی قبل از همه ی اینها، میدونی، مزخرفات زننمایی مثل مسیحیت و فلسفه همه چیز رو خراب کردن. اومانیسم، دموکراسی، روشنگری؛ همه ی اون فساد باید از پنجره بره بیرون. فکر کنم، اوهوم، ضد اروپاییه. و اما وایکینگها! ما چیز زیادی در مورد وایکینگها نمیدانیم، بنابراین بینقص است. میتوانید هر طور که میخواهید تصور کنید. به این ترتیب، میتوانید به معنای واقعی کلمه از همه چیز مربوط به تمدن مدرن غرب متنفر باشید، در حالی که همچنان وانمود میکنید که میخواهید به نحوی از آن محافظت کنید.»
"تور گرده": کاندیدای علوم در در فیزیک از، دانشگاه علوم و فناوری نروژ: «چرا نازیها رونهای نورس و دیگر نمادهای بتپرستانه را پذیرفتند؟ به طور دقیق، نازیها رونهای نورس را اقتباس نکردند؛ آنها از یک اثر فانتزی که آزادانه بر اساس آنها ساخته شده بود، استفاده کردند. برای درک چرایی آن، ابتدا باید درک کرد که انگیزه ی اصلی کل «ایدئولوژی» نازی، عقده ی حقارت عظیمی تقریباً در هر جهت بود. در غرب، بریتانیا و فرانسه قدرتهای استعماری بزرگی بودند و آلمان را هنگامی که سعی در رقابت با آنها در آن صحنه داشت، از نظر نظامی شکست داده بودند. در جنوب، ایتالیا در همان دوره ی زمانی آلمان متحد شده بود و اکنون ادعای خود را مبنی بر ادامه ی عظمت روم باستان و رنسانس مطرح میکرد. در شرق، یک قدرت بزرگ جدید در قالب روسیه ی شوروی ظهور کرده بود. آنها هنگام تلاش برای دستیابی به چیزهایی که میتوانست آلمانی بودن را به همان اندازه باشکوه جلوه دهد، مانند دستاوردهای اخیرشان در علم و فرهنگ، تا حد زیادی تحت الشعاع اقلیت یهودی در میان خود قرار گرفتند. آنها به عنوان یک جامعه ی مهاجر با ذهنیت بینالمللی، در شرم از دست دادن آلمان در جنگ سهیم نبودند و هویت آنها به عنوان قوم برگزیده ی خدا به آنها عزتی میداد که قرنها آزار و اذیت را تحمل کرده بود، چیزی که پروتونازیها به آن حسادت میکردند. تنها جهت باقی مانده برای نگاه کردن، شمال بود. در آنجا، شکوه وایکینگها به تازگی در شور و شوقی ملیگرایانه ابداع شده بود، شور و شوقی که از مرحله اولیه ی گوتیک، کمی کمتر مضحک و غیرتاریخی بود، گوتیکی که آنقدر شرمآور بود که روحیه ی فعلی مجبور به فاصله گرفتن از آن بود. نازیها از این موضوع استفاده کردند و آلمان را بخشی از این وزنه ی تعادل شمالی در برابر رقبای خود اعلام کردند. برای این کار، آنها مجبور بودند حتی از نظر بیتوجهی به حقایق و منطق، از گوتیک نیز فراتر بروند. این مبنای اساساً نادرست، باعث شد که آنها به طور طبیعی هیچ شکل تاریخی از رونها را انتخاب نکنند، و در عوض از شبهرونهای مسخرهای استفاده کنند که یک شیاد اتریشی دیگر اخیراً در یک «مکاشفه» (بله، واقعاً!) دریافت کرده بود. این شبهرونها شامل نامها، صداها و شکلهای تحریفشدهی ماقبل وایکینگها، وایکینگها، غیروایکینگها و پس از وایکینگها (و همچنین موارد اختراعی) در یک آشفتگی بیمعنی بودند.»
اما یکی از جالبترین پاسخ ها از یکی از پیروان مذهب آساترو به نام داگ فریبرگر صادر شد.: « من همیشه از خودم میپرسیدم که چرا برتریجویان سفیدپوست، نمادها و معانی خدایان نورس ما را اقتباس کردند، آن را مطابق میل خود تغییر دادند و ما بتپرستان آساترو را بدنام جلوه دادند؟ آنها به معنای واقعی کلمه در حال تغییر تاریخ واقعی آسیر و شیوههای بتپرستی ما هستند! هر دینی انگلهایی دارد که به هویت آن چسبیده و از آن سوءاستفاده میکنند. نژادپرستان انگل های دین ما هستند. بنابراین از برخی جهات دلیلش این است که چون این اتفاق برای همه ی ادیان میافتد، طبیعتاً برای دین ما هم افتاده است. مسئله ی بعدی این است که ما نورس نیستیم. ما ژرمن هستیم. کلمه ی ژرمنی مدتها پیش از کشور آلمان وجود داشته است. قدمت آن حداقل به زمان رومیها برمیگردد. آنچه اتفاق افتاد همان نوع تصادف تاریخی است که بزرگترین فرقه ی مسیحیان از لاتین به جای آرامی استفاده میکنند. سرزمین اصلی توسط شارلمانی معروف به کارل قصاب مجبور به تغییر دین شد. بنابراین بهترین سوابق حفظ شده از شیوههای ژرمنی در یک مستعمره ی دورافتاده که به یک زبان شمالی صحبت میکرد، به پایان رسید. سپس از آنجا که آن کتابها بهترین سوابق را داشتند، انگلیسیها نامهای نورس را پذیرفتند. آلمانیها نامهای نورس را اقتباس نکردند. آنها هرگز ادعا نکردند که نورس هستند. این سردرگمی شما پس از ترجمه ی انگلیسی است. آلمانیها از نامهای خودشان استفاده میکردند. وودِن، دونار و غیره. آنها نمادهای نورس را نپذیرفتند. منطقهی آنها نقطهی ماقبل تاریخ منشأ این نامها و نمادها بود. آنها از نسخههای قدیمی ژرمنی غربی این نامها استفاده میکردند. آنها از ردیف رونهای فوتارک قدیمی استفاده میکردند، نه ردیف رونهای فوتارک جدید که توسط نورسها استفاده میشد. گذشتگان ما به مزخرفات مدرنیستی مانند «سفیدپوست» اهمیتی نمیدادند. اگر میتوانستند شما را به عنوان اسیر جنگی به خانه برگردانند، برده بودید. از آنجایی که فرزندان بردگان دهقان بودند، همه در عرض چند نسل در جمعیت حل میشدند. نازیها نژادپرست بودند، البته نه به شیوه ی آمریکایی. آنها به «نژاد» اسلاو که آمریکاییها آنها را سفیدپوست مینامند، حمله میکردند. نازیها یک جنبش مدرن بودند. پس چرا نژادپرستان مدرن از ایدههای مدرن نازیها پیروی میکنند؟ چون فاندیها انگلهایی هستند که به جای پیروان سختکوش، به دام میافتند. نئوها هیچ ایدهای ندارند که از چه چیزی پیروی میکنند. آنها اصلاً اهمیتی نمیدهند که ایدههایشان مستقیماً با اصول باستانی ما در تضاد است. جنبش نازی خشم وودن نامیده میشد. این زبان ژرمنی غربی باستان است نه نورس. آنها مستقیماً به آرمینیوس، هرمان آلمانی، اشاره میکردند. برای متحدان فاشیستهای ایتالیایی خیلی عجیب است، اینطور نیست؟ اگر دنبال یک جواب منطقی هستید، از فاندیها هیچوقت نباید بپرسید.»
به نظر میرسد این خودش یک مورد تکراری از خودی کردن مباحث مطرح شده توسط خارجیانی در حد دشمنان ملی باشد. وایکینگ ها به عنوان یک منشا احتمالی با نظریه ی نژاد آریا برجستگی یافتند که توسط انگلیسی های فعال در نهادهای سیاسی بریتانیا و در ارتباط با هندشناسی چون سر ویلیام جونز و بعدا فردریش ماکس مولر مطرح شد. اهمیت وایکینگ ها بستگی به جایگاه شمالی آنها و نزدیکی به قطب شمال بود که بخصوص بعد از کشف آثار جنگل های گرمسیری در آن، کسانی چون تیلاک هندی وابسته به دستگاه شرقشناسی بریتانیا، آن را سرزمین گم شده ی آریایی ها در شمال دور خوانده بودند. البته آریایی گری به سرعت به نظریه ی تکامل داروین آمیخت که انسان را جانوری وحشی میشمرد و تز «قوی تر، ضعیف تر را از بین میبرد» را درباره ی آدمیان جاری میداند. بنابراین آریایی های وایکینگ بریتانیایی ها از همان ابتدا جنگاورانی بی رحم و در حال نسل کشی بودند که حال و روز کشورهای استعمارگر آن زمان اروپا چون بریتانیا بود. این نظریه با نظریه ی محوری تکامل درباره ی تحول تدریجی گونه از میمون های انسان نمای افریقایی به انسان به این شکل آمیخت که انسان ها در حال خروج از افریقا به سمت شمال مرتبا در حال تکامل و پس از تکامل، در حال بازگشت از شمال به جنوب بودند. تصرف شبه قاره ی هند توسط بریتانیا هم بخشی از این «بازگشت» بود و نظریه ی برخاستن آریایی ها از هند هم انکار شد تا تصرف هند توسط بریتانیایی ها تکرار تصرف هند توسط آریایی های وداها باشد. در این راه و علیرغم بدبینی بسیاری از افراد اکادمیک اروپا و حتی بریتانیا، آثار اولیه ی مربوط به حضور آریایی ها در هند، طوری کشف و ترجمه میشد که کاملا در جهت اثبات برتری دانش و تفکر هندی بخصوص نسبت به مابه ازاهای یهودیش باشد. ایران هم که همسایه ی هند بریتانیا و محل نفوذ دستگاه های جاسوسی بریتانیا از آن سمت بود، در افتخار آریایی بودن با هند شریک شد به این امید که شریک خوبی برای بریتانیا در تصرف بقیه ی خاورمیانه باشد. اما کم کم ورق برگشت. آلمانی ها که تازه در اواخر قرن 19 به صورت یک ملت درآمدند، از مدتی قبل و به دلیل سنتگرایی خاص خود و شباهت توصیفات موجود در متون آریایی ارائه شده از هند با خصوصیات مطلوب آلمانی (یادمان باشد ماکس مولر خودش یک آلمانی بود)، خیلی بیشتر از بریتانیایی ها با آریایی گری ارتباط نشان دادند و این درحالی بود که کم کم با بریتانیا اختلاف می یافتند و آریایی گری داروینیستی ساخت بریتانیا کم کم داشت برای خودش مشکل ایجاد میکرد. این بود که ناگهان در دستگاه سیاسی خارجی بریتانیا، ستایش هند به تحقیر محض هند و ارائه ی ترجمه هایی از متون هندی با بیشترین چیزهای زننده درباره ی هندوها جای سپرد. حتی دیگر قدمت هزاران ساله ی دستاوردهای قبلی نسبت داده شده به هند انکار میشد و هر چیز قدیمی ای در آستانه ی تصرف هند توسط اسکندر –پیشوای استعمارگران- تثبیت میگردید، ازجمله تاسیس اولین امپراطوری هند به چاندراگوپتا در قرن سوم قبل از میلاد و به تقلید از اسکندر نسبت داده میشد. از همه جالبتر این که ماکس مولر که معاصر این تغییر مشی سیاسی بود و خودش بشقاب آریایی گری را در سفره ی استعمار بریتانیا گذاشته بود، در 30سال آخر عمر منکر وجود نژاد آریا شد درحالیکه هنوز بر هندشناسی استعماری خود متمرکز بود. ناسیونالیست های هندو امروزه نظریات ستایشگرایانه ی مولر درباره ی هند و تمدن آریایی آن در 20سال قبلش را تکرار میکنند بی این که از تغییر مسیر بعدی او حرفی به میان بیاورند. حتی خود هندی ها هم در آن زمان مورد اعتماد نبودند به طوری که بریتانیایی ها از نظریه ی آریایی برای اختلاف انداختن میان مردم هند استفاده میکردند و اجداد دراویدی ها را که ناآریایی شمرده میشدند، محکوم به پرستش زورکی خدایان هندوی تحمیل شده از طرف آریایی ها معرفی میکردند و از این تمهید برای مسیحی کردن سیاهان هند جنوبی استفاده میکردند که همزمان طرح بریتانیایی سازی هند و استراتژی «تفرقه بینداز و حکومت کن» معروف بریتانیا را به پیش میبرد. مشکلات پیش آمده برای بریتانیا همه در چارچوب برگشتن پیکان نازیسم و کمونیسم از داروینیسم بریتانیایی به طرف خودش منتها از سمت های روسیه ی شوروی و آلمان رخ دادند.:
The Aryan Deception.: Felix Noille: STPLEN HISTORY: 6NOV2020
جالب اینجاست که تغییر رویه ی بریتانیا درباره ی هند باعث شده است تا هندی ها دوره ی اخیر این روند را برجسته کرده و آثاری را که بریتانیایی ها برای هندوها کشف کرده اند از ایدئولوژی آنها جدا کنند و به مانند پیروان آساترو هندوئیسمی مستقل از ایدئولوژی بریتانیایی پایه ی آن خلق کنند.

































نتیجه ی تز منابع هندو منهای تفسیر بریتانیایی آنها را میتوان در این مقاله ی هندی و در حمله به رأس فرضیه ی نژاد آریا یعنی سر ویلیام جونز یافت:
«اولین شاهد بر واقعیت فوق (تلاشهای سازمانیافتهی بریتانیاییها برای نابودی فرهنگ و مذهب ما و تحریف تاریخ ما) ، پیشنهاد محرمانه ی شخصی جونز همراه با یک مقاله ی تحقیرآمیز در سال ۱۷۸۴ به وارن هستینگز، فرماندار کل هند است که در آن، نقشه ی خود را برای چگونگی نابودی ایمان مذهبی هندوهای هند که عمیقاً در قلبهایشان ریشه دوانده است، با موارد زیر توضیح میدهد: 1-جعل یک کتاب مقدس سانسکریت جعلی که تمام عظمت عیسی را نشان دهد. 2- ترجمه ی انجیل و کتاب اشعیا به سانسکریت به سبک یک کتاب مقدس هندو با پیشبینیهای باستانی (دروغین) در مورد اینکه عیسی یک شخص الهی بزرگ است، و سپس: 3-توزیع دقیق این کتابهای دروغین و ساختگی در جامعه ی تحصیلکرده ی ما برای منحرف کردن اذهان آنها از دین ودایی و منحرف کردن آن به سمت مسیحیت. خودتان ببینید.: شواهدی از نیات شوم آنها برای تولید متون مقدس سانسکریت جعلی: سر ویلیام جونز، ۱۷۸۴ (از پژوهشهای آسیایی جلد ۱. منتشر شده در ۱۹۷۹، صفحات ۲۳۴-۲۳۵. اولین انتشار در ۱۷۸۸):
"در مورد گسترش عمومی ایمان ناب ما در هندوستان، در حال حاضر موانع غمانگیز بسیاری بر سر راه آن وجود دارد. (...) میتوانیم به خود اطمینان دهیم که (...) هندوها هرگز توسط هیچ مأموریتی از کلیسای روم یا هیچ کلیسای دیگری تغییر دین نخواهند داد؛ و شاید تنها روش انسانی برای ایجاد چنین انقلاب بزرگی، ترجمه (...) ترجمه ی چنین فصلهایی از انبیا، به ویژه اشعیا، که بدون شک انجیلی هستند، همراه با یکی از انجیلها، و یک گفتمان مقدماتی ساده، حاوی شواهد کامل از اعصار بسیار دور، که در آن خود پیشبینیها و تاریخ شخص الهی (عیسی) پیشبینی شده، به طور متعدد منتشر شده است؛ و سپس پخش بیسروصدای این کار در میان بومیان تحصیلکرده به زبان سانسکریت باشد."
چنین توطئهای علیه هند با دو هدف اصلی آغاز شد: (1) نابودی دین بهارتیا، و (2) تحریف تاریخ آن. میتوان عمق نیات شوم آنها را که جونز مجری اصلی آن بود، تصور کرد. ما چند بخش دیگر از همان رساله ی «درباره ی خدایان یونان، ایتالیا و هند» نوشته ی جونز، رئیس انجمن آسیایی بنگال (کلکته)، که در سال ۱۷۸۴ نوشته شده است را ارائه میدهیم. این یک مقاله ی طولانی ۴۷ صفحهای است که در آن جونز سعی کرده است تمام اشکال خدایان و الهههای هندو را به شیوهای بسیار تحقیرآمیز خوار کند و به هر طریقی عظمت الهی آنها را محکوم کند. جونز در کتاب «درباره ی خدایان یونان، ایتالیا و هند» مینویسد: "با وجود این که خدایان با هر شکل و ابعادی میتوانند توسط قدرت بیکران تخیل یا توسط کلاهبرداریها و حماقتهای انسانها، در کشورهایی که هرگز به هم مرتبط نبودهاند، شکل بگیرند، اما، وقتی ویژگیهای شباهت، که آنقدر قوی هستند که نمیتوان آنها را تصادفی دانست، در نظامهای مختلف شرک قابل مشاهده هستند، بدون خیالپردازی یا تعصب برای رنگآمیزی و بهبود شباهت (...) طرح من در این مقاله این است که به چنین شباهتی بین پرستش رایج یونانیان و ایتالیاییهای قدیم و پرستش هندوها اشاره کنم." (صفحه ی ۱۸۸) " (...) مقایسهای بین خدایان بتپرستان هندی و اروپایی " (صفحه ی 190). نوشتههای او به وضوح دیدگاههای الحادی و تحقیر عمیق او نسبت به دین هندی را در قلبش نشان میدهد، جایی که او سعی میکند با مقایسهی تمام اشکال خدای ما با چهرههای اساطیری خیالی یونانیان و رومیان و کافر خواندن همه، آنها را تحقیر کند. او در ادامه در صفحات ۲۰۳ و ۲۱۵ میگوید که الهههای لاکچمی، پارواتی و دورگا (که الهههای والای وایکونث هستند و توانایی اداره ی کل کیهان را دارند) به ترتیب مانند سرس، جونو و مینروا هستند. نه تنها این، بلکه او مینویسد که «مِرو» (نام واقعی سومرو است که تپهای آسمانی است) قطب شمال این سیاره ی خاکی است. او مهمترین الهههای مقدس و والای وایکونث را با الهههای خیالی غیرگیاهی با منشأ هومری مقایسه میکند. اما، نفستان را حبس کنید، اگر به باگوان رام احترام میگذارید، ممکن است از خواندن جملهی او که میگوید شوکه شوید:
"اکنون باید راما و کریشنا را معرفی کنیم و ویژگیهای مختلف آنها را به طور مشخص توضیح دهیم. به گمان من، اولین آنها دیونوسوس یونانیان بود ."
"اولین شاعر هندوها ، والمیک بزرگ بود و رامای او یک شعر حماسی است. (...) مقایسه ی دو شعر (دیونیزوس و رامای) ثابت میکند که دیونیزوس و راما یک نفر بودهاند؛ و من تمایل دارم فکر کنم که او [=دیونیسوس] راما پسر کوش بوده است که احتمالاً اولین حکومت منظم را در این بخش از آسیا تأسیس کرده است."
ابتدا به درک او از جایی که میگوید کوش پدر رام بوده است، نگاه کنید. هر هندی مذهبی میداند که باگوان رام دو پسر داشت، کوش و لاو که پس از رام بر بهاراتوارش حکومت کردند. حالا به جمله ی اصلی او در مورد مقایسه ی باگوان رام با دیونیسوس میرسیم، که مانند مترادف دانستن روشنایی روزِ الهیِ سعادتمند و باشکوه با نیمهشبِ شیطانی، ترسناک، وهمآلود و تاریک است. دیونیسوس شخصیتی خیالی بود که خدای شراب و لذات دنیوی نامیده میشد. خنده و زاری دیوانهوار پیروان فرقه ی شیطانی دیونیسوسی، وحشیگری دیوانهوار و بدتر از آدمخواری را در بر میگرفت. جونز سپس تاریخ و الوهیت مانو را محکوم میکند. او مینویسد:
" این خلاصه از اولین تاریخ هند (...) اگرچه به طرز عجیبی در قالب یک تمثیل درآمده است، اما به نظر میرسد که یک سنت اولیه در این کشور پیرامون طوفان جهانی که توسط موسی توصیف شده است را اثبات میکند و در نتیجه زمانی را که گاهشماری اصیل هندو آغاز میشود، تعیین میکند."
"ما میتوانیم گمان کنیم که تمام چهارده مانو (MENUS) به یک نفر تقلیل مییابند که اعراب و احتمالاً عبرانیان او را نوح (Nuh) مینامیدند ؛ اگرچه ما نام او را با تلفظ نادرست آن پنهان کردهایم. میتوان نوعی ارتباط نزدیک بین هفتمین مانو (MENU) و مینوس (MINOS)یونانی را استنباط کرد."
طوفان موسی که جونز از آن یاد میکند، تنها حدود ۵۰۰۰ سال پیش رخ داده است و طوفانی که در باگواتام، که گاه به گاه کالپ پرالایا بوده ، ذکر شده، ۱۹۷۲ میلیون سال پیش رخ داده است. ۱۴ مانوانتاری مانوسهای جداگانه با تاریخ قطعیشان، یک واقعیت اثبات شده است که به ۱۴ چرخه ی عنصر «زمان» در یک روز برهما مربوط میشود، در حالی که مینوس یونانی، تنها یک پادشاه افسانهای کرت در حدود ۲۸۰۰ سال قبل از میلاد بود که تاریخ آن ناشناخته است. یک تخته سنگ به نام Linear A در کرت پیدا شد که گمان میرود مربوط به فرهنگ مینوسی باشد. خط Linear A هنوز رمزگشایی نشده است. هر مورخی میداند که خدایان یونانی و رومی، چهرههای خیالی بودند که توسط مردم بدوی آن کشورها خلق شده بودند. او همچنین میگوید:
"...تمام خدایان و الههها در روم باستان و وارانهای مدرن (وارانهای هند) فقط به معنای قدرتهای طبیعت هستند که به روشهای مختلف و با نامهای خیالی متعدد بیان میشوند."
"به هر حال، من متقاعد شدهام که مدتها قبل از مهاجرت ملتهای بتپرست قدیمی مصر، هند، یونان و ایتالیا به سکونتگاههای متعددشان، ارتباطی بین آنها وجود داشته است."
این دو متن، قالب واقعی برنامهریزی بریتانیاییها را که سعی در اجرای آن داشتند، آشکار میکند و آنها تمام منابع خود را برای انجام آن در طول حکومتشان بر هند به کار گرفتند. (1) متن اول نشان میدهد که آنها میخواستند اصالت و مضمون کتب مقدس ما را که شامل تاریخ ما نیز میشود، از بین ببرند، و (2) اصطلاح «مهاجرت» در متن دوم به وضوح نشان میدهد که آنها از قبل برنامهریزی کرده بودند تا این مغالطه را ایجاد کنند که هندیها از جای دیگری آمده و به هند مهاجرت کردهاند. آنها با اولین اقدام میخواستند به هر طریقی دین هندو را تحقیر کنند و نشان دهند که دین هندو بهتر از دین یونانیان و رومیان باستان نیست. آنها همچنین میخواستند عظمت خیالی مسیحیت را ثابت کنند تا بتوانند برتری خود را بر ما تحمیل کنند. با اقدام دوم، آنها میخواستند ثابت کنند که آنها نیز مانند هندوها از حقوق برابر برای زندگی در هند برخوردارند، زیرا هر دو از خارج آمدهاند. اگر با این زاویه ی دید به اعمال آنها در دوره ی حکومتشان بر هند نگاه کنیم، همه چیز کاملاً واضح میشود.
بررسی مختصری از نحوه ی اجرا:
۱۷۸۴ • در ژانویه ی ۱۷۸۴، انجمن آسیایی بنگال تحت حمایت وارن هستینگز در کلکته تأسیس شد و سر ویلیام جونز به عنوان رئیس آن منصوب شد. هدف اصلی آن یافتن راههایی برای دستیابی به اهداف مخفی ذکر شده در بالا بود. آثار ادبی آن با نام «تحقیقات آسیایی» منتشر میشد.
۱۷۸۴ • در اواخر سال ۱۷۸۴، جونز اولین مقاله ی خود (که در بالا توضیح داده شد) را منتشر کرد که اولین و مهمترین اثر از مجموعه ی تحقیقات آسیایی بود.
۱۷۸۶ • در دوم فوریه ی ۱۷۸۶، جونز در سخنرانی ریاست جمهوری خود، نظریه ی ساختگی جدید خود را در مورد یک زبان اولیه ی ناشناخته ارائه داد که برای رد اصالت اولیه ی زبان سانسکریت طراحی شده بود و زمینه را برای جعل نظریه ی دیگری در مورد تهاجم آریاییها فراهم میکرد.
۱۷۹۳ • جونز در دهمین سخنرانی ریاست جمهوری خود، کل تاریخ ما را آنطور که در پوراناها شرح داده شده، بیاعتبار میکند و با گفتن دروغ اینکه چاندراگوپتای موریا کسی جز ساندرا کوتوس متولد ۳۱۲ پیش از میلاد نبوده، او را معاصر اسکندر قرار میدهد.
۱۸۱۶ • جونز در سال ۱۷۹۴ درگذشت، اما در عرض ۸ سال نتوانست تز کامل نظریه ی ابداعی خود در مورد یک زبان اولیه ناشناخته را ارائه دهد . یکی دیگر از همکاران گروه تحقیقات آسیایی، فرانتس بوپ، تمام عمر خود را سخت کار کرد و سپس اولین اثر خود را در سال ۱۸۱۶ و اثر مفصل خود را حدود سال ۱۸۵۲ برای اثبات ایدئولوژی زبان اولیه ی هند و اروپایی که جونز ابداع کرده بود، ارائه داد.
۱۸۲۸ • تمام مقالات مجله ی تحقیقات آسیایی، از جمله نوشتههای دبیر آن، آقای ویلسون (۱۸۲۸)، عمداً به گونهای طراحی شده بودند که بسیار موهن باشند و توصیفات جعلی از دین و تاریخ هندو ارائه دهند.
۱۸۲۸ • در سال ۱۸۲۸، یک انجمن الحادی، که شخصیت خدا را تحقیر میکرد، به نام برهموساماج، در کلکته تشکیل شد. بنیانگذار و همکارانش مورد تقدیر فراوان بریتانیاییها قرار گرفتند و در انگلستان از صمیم قلب مورد استقبال قرار گرفتند و توسط ماکس مولر و دیگر نویسندگان آن گروه مورد ستایش قرار گرفتند.
۱۸۴۷ • ماکس مولر توسط کمپانی هند شرقی منصوب شد تا مضمون وداها را به اشتباه ترجمه کند و تاریخ نادرستی از هند بسازد. او برای این کار دستمزد بالایی دریافت میکرد. (نامههای ماکس مولر خود این راز را فاش میکنند.)
۱۸۶۶ • در سال ۱۸۶۶، به یکی از اساتید کالج سانسکریت کلکته، به نام پاندیت تارنات، به صورت قراردادی پول زیادی داده شد تا بزرگترین فرهنگ لغت سانسکریت را تدوین کند و برخی از کلمات ودایی را به اشتباه تفسیر کند تا با نظریه ی تحقیرآمیزی که بریتانیاییها علیه دین ودایی ساخته بودند، مطابقت داشته باشد.
۱۹۲۲ • اف.ای. پارگیتر، بازنشسته ی خدمات ملکی هند در کلکته، برای نوشتن تاریخ نادرست هند منصوب شد. به همه ی نویسندگان تاریخ آن دوره (مانند اسمیت، کیت و غیره) نیز مأموریت داده شد تا تاریخ نادرست هند را بنویسند و آن را در قالب داستان ساختگی خود درباره ی ورود آریاییها به هند بگنجانند.
از شرح بالا به وضوح میتوان فهمید که نقشه ی آنها چقدر خوب برنامهریزی شده بود.»:
First effort of Jones (1784) and the secret planning.: Swami Prakashanand Saraswati: https://encyclopediaofauthentichinduism.org/
توجه داشته باشید که این همه حساسیت هندی های ناسیونالیست روی زبان سانسکریت در حالی بروز می یابد که منابع سانسکریت در هند همه توسط بریتانیا ارائه شده و تا قبل از این ارائه، هندی ها همه زبان های مقدس دیگری را گرامی میداشتند و هندوئیسم استوار بر سانسکریت، اساسا یک نوع جهانگیری انگلیسی از خود دارد. میتوانیم مطمئن باشیم که این برترشناسی یک زبان ناشناخته، برای از صحنه خارج کردن سایر زبان های مقدس و اینچنین منابع مذهبی و سنت های آنها بوده است. ولی در مقابل توجه داریم که وقتی سنت های اصلی از بین میروند، در شرایط نارضایتی از وضع موجود، همین منابع مشکوک در دست، در جاهایی که با ایدئولوژی حاکم مخالفت میکنند، میتوانند به منبع مقاومت تبدیل شوند. برای آلمان هم همین اتفاق افتاد:
«از دهه ی ۱۸۷۰ تا ۱۹۳۰، در سراسر جهان غرب، احیای عرفانی رخ داد، زیرا فرهنگها در دهه ی ۱۸۶۰ علیه پیروزی داروینیسم و ماتریالیسم علمی واکنش نشان دادند. این احیای عرفانی به ویژه در آلمان قدرتمند بود. مورخ اریک کورلندر مینویسد: "وسعت و تنوع بازار علوم غریبه در آلمان و اتریش نشان میدهد که این بازار به یک فرهنگ مصرفکنندهی انبوه متصل بوده که در مقایسه با سایر کشورهای اروپایی از نظر عمق و وسعت بینظیر بوده است. " در سالهای قبل و بعد از جنگ جهانی اول، میتوان در فرهنگ عامه ی آلمان، اشتهای سیریناپذیری برای طالعبینی، معنویتگرایی، جادو، اسطورهها و داستانهای عامیانه؛ برای فرقههای غیبی، انجمنهای مخفی و انجمنهای عرفانی معروف به باندز ؛ و علاقهی فزایندهای به «علم مرزی»، در فراروانشناسی و تحقیقات روحی، و در اشکال تفکر ضد تقلیلگرا که بر کلیت تأکید داشتند، مانند روانشناسی گشتالت، یافت. میتوان جنبش «اصلاح زندگی» یا "لبنز ریفرم" را یافت که تمدن شهری و صنعتی را رد میکرد و از طریق گیاهخواری، برهنگی، شنا در طبیعت وحشی، زمینهای کشاورزی، پرستش طبیعت، پوشیدن صندل، طب جایگزین، فروشگاههای مواد غذایی سالم و سایر نوآوریهای پیش از هیپی، به دنبال وجودی طبیعیتر و نابتر بود (تأثیر آن بر فرهنگ کالیفرنیا مستقیم است - آلمانیهای این جنبش که در دهههای 30 و 40 به کالیفرنیا مهاجرت کردند و انجیل زندگی طبیعی را گسترش دادند). از دل محیط «اصلاح زندگی »، جنبش "واندرووگل" («ارواح آزاد سرگردان») رشد کرد، جنبشی که در آن هزاران جوان آلمانی به هم پیوستند تا در حومه ی شهر پرسه بزنند و آهنگهای محلی آلمانی بخوانند. و جنبش "اصلاح زندگی" همچنین الهامبخش ایدههای رادیکالی در مورد رابطه ی جنسی و تولید مثل سالم -عشق آزاد، همجنسگرایی آزاد، بهداشت جنسی و اصلاح نژاد- بود. هیچکدام از اینها تفاوت چندانی با احیای معنوی سایر کشورهای غربی در همان دوره ندارد. اما فرهنگ عامیانه ی آلمانی با جنبش ملیگرایانه و نژادپرستانه ی ولکیش همپوشانی داشت و ایدههای معنوی اغلب لحنی آشکارا ملیگرایانه، راست افراطی و نژادپرستانه به خود میگرفتند. به عنوان مثال، جنبش واندروگل توسط مورخ پیتر استادنمایر به عنوان «هیپیهای راستگرا» توصیف شده است. بسیاری از اعضای آن بعدها به جوانان هیتلر پیوستند و هنرمند مورد علاقه ی آنها، فیدوس تئوسوفیست، نیز به حزب نازی پیوست.»:
“Nazi spiritual eugenics (I): the German occulture”: JULES EVANS: PHILOSOPHY FOR LIFE: MAY 27, 2022
درست مثل هند که از بریتانیا زخم خورده بود، آلمان نوپا هم از سنگ اندازی های جریان مسلط بر اروپا پیش راه پیشرفت خود خشمگین بود و تخریب سنت های خود را هم جزوی از همین مانع تراشی ها میدید؛ به همین دلیل از همان عرفانی که با جریان مادیگرای مسلط اختلافاتی نشان میداد، با وجود توسعه اش از منبع فراماسونری همان الیگارشی های قدرتمند، به عنوان یک سلاح مقاومت استفاده مینمود. این اتفاق بعدا برای ایران هم افتاد، ازجمله به سبب تاثیرپذیری ایران از آلمان نازی، آن موقع که آلمان از ایران دوره ی پهلوی برای یارگیری در شورش علیه بریتانیا استفاده نمود. بریتانیا از طریق دستگاه فراماسونری و شعبه هایش در کشورهای مختلف، جریانی برای تقویت تصوف و تشیع و قرار دادن آنها مقابل جریان مسلط اسلامی در خاورمیانه به راه انداخته بود تا با غیر طبیعی نشان دادن این جریان ها، آنها را زرتشتی معرفی و درنهایت تابع شریعت همدستان اشرافی زرتشتی به اصطلاح «آریایی» خود در هند کند. اما این بار هم رشد عرفان در ترکیب با تشیع، به یک جریان شورشی دیگر علیه غرب پر و بال داد که درنهایت به تصرف ایران توسط شاخه ای انقلابی از آن رضایت داده شد.
این که چرا این اتفاق برای ایران افتاد را اتفاقا یکی از همان فراماسون هایی که کلفتی عرفان در ادبیات فارسی را ناشی از تفاوت فارسیان/ایرانیان با دیگر مسلمانان میشمرد توضیح داد. هانری کوربن فرانسوی که تشیع و تصوف ایرانی را میستود و مکمل هم میشمرد، از کلمه ی عربی "وعی" به معنی دربرگرفتن، برای توضیح تفسیر متفاوت ایرانی ها از منابع اسلامی استفاده کرد که مطابق آن، به ادعای کوربن، ایرانی ها اسلام را از یک زاویه ی دید زرتشتی بازخوانی کردند. در وعی، خواننده بر اساس اعتقادات قبلی و شرایط محیطی خود، با متون مکتب حاکم طوری در هم می آمیزد که به سنتز جدیدی میرسد که ممکن است با مبنای اصلی متن کاملا متفاوت باشد. هارولد بلوم در 1982 و در عمومیت دادن این روند به کل جهان، از آن تعبیر به «غصب» متن توسط خواننده کرد. بلوم از یک زاویه ی کاملا غنوصی و بیشتر ولنتینی به این حقیقت رسیده بود ولی توجهش به کوربن و رویکردهایش درباره ی ایران، بخصوص ناشی از برجستگی شدید شعر در فرهنگ ایرانی و فارسی بوده است که با توجه به مرموز و مورد مناقشه بودن معنی شعر، میشود آن را با مرموز و پر تفسیر بودن خلقت خداوند مقایسه کرد. بلوم، در تقسیر شعری از والاس استیونس، ترسیدن فرشتگان از انسان بعد از خلق کردن آدم به روایت کلمنت اسکندرانی را با ترس شاعر و هنرمند از شعر یا اثر هنری خود بعد از خلق آن مقایسه میکند. بر اساس «پیوند گنوسی میان بلوم و خوانش شعر... شاعر با قدرتی خداگونه میل به تبدیل کردن آن پدیدار اولیه به خلقتی نو را دارد، او میخواهد تا با ویران کردن عالَمی که آرخون ها [اجنه ی خالق جهان مادی و معادل فرشتگان یهوه به روایت غنوصی ها] برای او ساخته اند، عالَمی نو به پا کند.» ("عالم خیال به مثابه محل مواجهه ی خواننده با متن": فرهاد امینی: اطلاعات حکمت و معرفت: شماره ی 175: تابستان 1404: ص77-76)
در مورد ملت های تحت استعمار یا استثمار که دنیا را فقط تا حدی که نایب السلطنه های ممالک اروپایی اجازه دارند بر آنها آشکار کنند، شناسایی میکنند، آرخون ها خود قدرت های اروپایی-امریکایی و دستنشاندگان آنها در سرزمین مادری هستند و محصولتشان برای استخراج مواد اولیه، تخریب و به شکل آثار هنری نوی بازسازی و بومی سازی میشود. هرچه گذشته و هرچه جلوتر آمده ایم، جنس موادی که ارخون ها توی کشورهایمان ریخته اند محدودتر شده است تا رسیدیم به جایی که در ایران چند دهه بعد از این که آن انقلابی که میخواست راهی متفاوت از امریکا و «غرب» به دنیا نشان بدهد خیلی زود سرمایه گذاری های فرهنگیش روی کودکان ته کشید، وقتی دوباره یک اثر سینمایی در ژانر کودک، سینمای ایران را از خنده های بچه ها پر کرد، آن اثر، «بچه زرنگ» هادی محمدیان بود که قهرمانش محسن، ادای هیروهای فیلم های غربی را درمی آورد و خانم "رقیه کیه" در نقدی بر آن در مجله ی "میدان آزادی" (6دی 1402) درباره اش نوشت: «فروش این سالهای سینمای ایران نشان داده است مردم برای شادی وارد سالنهای سینما میشوند و سینمای کمدی در تصاحب گیشه حرف اول را میزند و عوامل بچهزرنگ ظرفیت این شادی گمشده در سینمای ایران را تا جای ممکن در فیلمشان تقویت کرده بودند و درست زده بودند وسط خال جامعهی هدف؛ جامعهی هدفی که سرش پر است از بتمن و مرد عنکبوتی؛ و دنیای مارولها نمیگذارد به قهرمانی، خارج از این قالبها فکر کنند و اگر محسن را در سالن پسندیدهاند و با آن خندیدهاند یعنی بچهزرنگ در این دنیای رنگارنگ انیمیشنها راهش را درست پیدا کرده است. محسن یا همان بچهزرنگ تهرون، آنقدر در دنیای ابرقهرمانها غرق شده است که در پی نجات زمین است و این وسط جز خرابکاری و دردسر برای پدر و مادرش هیچ کاری به نفع نجات زمین انجام نمیدهد و فقط تخریب میکند! وسط این همه خرابکاری، سروکلهی آخرین ببر مازندران هم پیدایش میشود و میتوان حدس زد که گرفتار عنکبوتیبازیهای محسن میشود و بیشتر در معرض انقراض قرار میگیرد.» و اما آنجاکه نوبت به آنتی تز میرسد:
«قلب جنگل که همهی ما تا انتهای انیمیشن منتظر آمدنش بودیم همان ابتدای زمزمههای نامش مرا برد به جنگلهای دو بعدی انیمیشنهای میازاکی در ژاپن و روح جنگل در «شاهزادهی مونونوکه» که آنجا گوزنی بود با صورت انسانی و اینجا شبه آهویی که چندان هم به آهو نمینمود. نویسندگان بچهزرنگ اگرچه با نشان ندادن قلب جنگل در طول داستان انتظار و شوق تماشاگر را به خوبی بالا بردند و در پیوند یک حیوان بومی ایران و یک داستان مذهبی، ابتکار به خرج دادند، اما با دیدن کاراکتر قلب جنگل، آن انتظار برآورده نشد و آن شوق به خاکستر نشست. دغدغهی محیطزیست، دغدغهی بسیار مهمی برای این روزهای ایران است که کودکانش مستقیم با آن درگیرند اما گفتن و نوشتن از آن، قدرت در داستان و فهم درست فلسفی از وجود طبیعت و نجات آن را میخواهد که میازاکی سلطان آن است و ما در «بچهزرنگ» قدرت تاثیر او را میبینیم. کاری ندارم به قول رفیقم که میگفت این آهو را هم آخر انیمیشن آوردهاند که بودجه بگیرند! هیچکس در ارادت مردم ایران به امام هشتم شکی ندارد اما چه میشد آن آهوی گردنکشیدهی مژه کاشتهی فریبا، خرامان خرامان در انتهای داستان وارد نمیشد و احساس نمیکردیم یکی لقمه را مستقیم چپانده است ته حلقمان؟! باور کنید این آهوی نحیفِ شبیهِ ستارههایِ مدلینگِ هالیوود نه نسبتی با امام هشتم داشت نه نسبتی با آهوان زیستبوم ایران. این را برای آن مدیری که نخ کیسهی درهم و دینار بیتالمال دستش است ننوشتم که به فهمش امیدی نیست! برای بچههای انیمشنسازی گفتم که سطح آگاهی و عشقشان به داشتههای این سرزمین با آن مدیر زمین تا آسمان تفاوت دارد.»
به نظر میرسد اینجا هم طبق معمول، باید ببینیم که چیزی گم شده ای که جمهوری اسلامی، آنتی تز خودش را در آن قرار میدهد، واقعا برای این ما را به خود جلب میکند که مسیر راستین را نشانمان میدهد. جنگل چیزی است که از شهر خیلی دور و تقریبا نقطه ی مقابل آن است. فضایی که باعث شده تا بچه های امروزین، قهرمانی را فقط در قهرمان های مارول و کمیک تعریف کنند، فضایی کاملا شهری و مکانیکی و بیشتر اوقات، روباتی و غیر واقعی است و در آن، کسی فرصت فکر کردن به برخاستن فرهنگ های کهن از پرستش عناصر طبیعت و جانوران بعضا منقرض شده و از خاطره ها محو شده مثل ببر مازندران را ندارد. طبیعت در انیمیشن های پخش شده برای کودکان در اوایل انقلاب نقش بسیار پررنگی داشت و به همان اندازه که تنها یار بشر بود، دشمنی واقعی برای پیشرفت او نیز بود چنانکه قهرمانانی مثل "حنا (دختری در مزرعه)" را داشتیم که دختری بود که باید به سختی کار میکرد و موقع چراندن گاوها در طبیعت، در خطر حمله ی گرگ ها و خرس ها قرار میگرفت ولی همزمان با کار در مزرعه، درس میخواند و آرزو داشت که بتواند تحصیلات پیشرفته را پی بگیرد، یک الگوی واقعی برای دختران ایرانی بر اساس انتظاراتی که انقلاب از زنان ایرانی داشت، ولی الگویی در یک کارتون ژاپنی با داستانی که در اروپا میگذرد. دنیای ما آن موقع آنقدر کوچک و ناشناخته بود که نمیفهمیدیم دنیای قهرمانانمان چقدر بزرگ است و عجیب این که همانطور که اینترنت امکان بزرگتر شدن دنیایمان را فراهم میکرد، دنیایمان کوچکتر و در حال محدود شدن صرف به امریکا بود و بلاخره در شهرهای خیالی امریکایی چون گاتهام سیتی از پرده ی جغرافیا محو شد و به هپروت رفت. آرخون ها واقعا حق داشتند از آدمی که آفریده اند بترسند، چون این آدم ظرفیت دارد با جسمش در زمین زندگی کند درحالیکه روحش در آسمان ها و حتی در عوالمی آنچنان غیر واقعی سیر کند که آرخون ها هم به درستی آنها را نمیشناسند.






























































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































