نویسنده:پویا جفاکش

 

 

 

 

 

 

در یکی از قسمت های انیمیشن fairly odd parents، "تیمی تارنر" برای انجام تحقیق مدرسه ی خود درباره ی انقلاب امریکا، به کمک دو پری خود، پدران بنیانگذار امریکا شامل جرج واشنگتون، توماس جفرسون و بنجامین فرانکلین را از زمان خودشان به قرن21 می آورد تا اطلاعات دست اول به دست بیاورد.اما همزمان با حضور این قهرمانان خل وضع در خانه ی تیمی، دنیا به قرن 18 برمیگردد: وسایل الکترونیکی ناپدید میشوند،ماشین ها جای به کالسکه میدهند، لباس ها از نوع اروپای عصر روشنگری میشوند و پرچم امریکا جای به پرچم انگلستان میدهد.همه ی اینها از آن رو است که در غیاب جرج واشنگتون، نیروهای وفادار به انگلستان، جلو استقلال امریکا از آن کشور را گرفته اند...

این حس خاص بودن امریکا منحصر به سازندگان این فیلم نیست.امریکایی ها واقعا خود را جادویی میدانند.این حس، با تحقیقات اخیر مایکل تلینگر بر بنای سنگی عجیب موسوم به "تقویم آدم" در مپومالانگا در افریقای جنوبی، جانی مضاعف گرفته است.چون از قرار معلوم، استرونومی تقویم آدم، تغییر درجه ی مدار زمین در برهه ای مورد مناقشه در تاریخ را که محققان مختلف از انیشتین گرفته تا ولیکووسکی مورد بحث قرار داده اند تایید میکند.مسئله اینجا است که قدمت تقویم آدم –اگرچه بومیان، آن را شاهکار خدایان در آغاز خلقت جهان ارزیابی میکنند- معلوم نیست و این درحالیست که واقعه ی مزبور، برای ویران کردن کل تمدن کهن کافی بوده است.ربط یافتن این مسائل به خاص بودن امریکا به واسطه ی کتاب tarana or pre-columbian america از پروفسور pathe diagne  میسر شده چرا که این کتاب بر اساس افسانه ی مردم یوروبا در غرب افریقا درباره ی وجود کشوری به نام "تارانا" در آن سوی اقیانوس، ارتباط زبان های افریقای غربی با سرخپوستان امریکای لاتین و شباهت های فرهنگ مصری-حبشی کهن و افریقاییان کنونی با فرهنگهای سرخپوست را میسنجد و به این نتیجه میرسد که سیاهان افریقایی در کنار زردپوستان کوچیده از اوراسیا در تاسیس فرهنگ های کهن امریکا نقش ایفا کرده اند (وی حتی بین نام شهر کاراکاس در ونزوئلا و امپراطوری قرطاجه یا کارتاژ در شمال افریقا ارتباط قائل است).کسانی چون گراهام هنکوک، این نظریه ی علمی را دستمایه ی خیالپردازی درباره ی انتقال جادوی مصری-کلدانی به امریکا کرده و زمینه را برای شاخ و بال یافتن این افسانه نموده اند که وقتی تمدن کهن در اثر بلایی جهانی منهدم شد بازمانده ی علومش در امریکا هنوز یافت میشد.اروپایی های وحشی پس از به اطاعت درآوردن سرخپوستان، به مرور، جادوی آنان را برای اختراع سیم و تلگراف و رادیو و تلویزیون و خلاصه تمام اختراعات نوین به سرپرستی مرکز سابق سرخپوستان یعنی امریکا به کار گرفته اند و از این رو دنیا با امریکا به شکل امروزش درآمد.(این نظریه طبق معمول با زیر سوال بردن کل کرونولوژی اکادمیک موجود، راه خود را باز میکند.)البته من پیشنهاد میکنم امریکایی های محترم توجه داشته باشند که در هرحال ، جهانی شدنشان با یک ایدئولوژی اروپایی ممکن شده و این ایدئولوژی همان نیرومحرکه ی بندوبساط هایی مثل چهارشنبه های سفید و ازدواج سفید در ایران خودمان است.پس سنجش خاص شدن امریکا در این مورد در مقایسه با فرهنگهای کهن ضروری به نظر میرسد.

تقویم آدم

 

اگر متون مردمشناسی را خوانده باشید حتما با انسانشناسانی روبرو بوده اید که گاه از چند گزارش غیر موثق استعمارگران درباره ی اقوام بومی، نتایج ناصوابی درباره ی فرهنگ های کهن گرفته اند انگار که اخلاقیات قبایل به اصطلاح بدوی هرگز دچار تغییر و تحول نشده و آنها هزاران سال در ماقبل تاریخ و دوران غرایب المخلوقاتی که گزارش های یادشده نشان داده اند زیسته اند (کتاب "شاخه ی زرین" فریزر، سرشار از این قبیل گزارش ها است). اما فرصتهای بکر واقعی در تشخیص تحولات انسانی به برخی انسانشناسان دست داده که هنوز تازگی دارند.یکی از ارزشمندترین این تحقیقات را "لئو فروبنیوس" در "اقبیلیین" در الجزایر انجام داد.اقبیلیین به معنی سرزمین قبایل، از این رو چنین نام گرفته بود که خارج از حیطه ی تسلط عثمانی قرار داشت و عقاید کهن بربرها تا حدود زیادی در آنجا از نفوذ شرع اسلامی به دور مانده بود.اما با تسلط استعمار فرانسه بر آن ناحیه، بربرها با عرب زبان ها و اروپاییان در یک واحد قرار گرفته از آنها تاثیر میپذیرفتند.فروبنیوس از سویی از شباهت برخی عادت های قبایل، با سرخپوستان آن سوی اقیانوس اطلس چنان شگفتزده شد که به وجود قاره ی غرق شده ی آتلانتیس بین افریقا و امریکا اعتقاد یافت و آن را در کتاب "افسانه های قبایل" (1926) شرح داد.اما از سوی دیگر، با کمال شگفتی مشاهده مینمود که فرهنگ کهن بدون از بین رفتن، راه را برای خوشامدگویی به اسلام هموار میکند.

فروبنیوس، انبوهی از هیولاها و شیاطین در فرهنگ کهن یافت.بعضی از این موجودات مانند غول یک چشم و مار چندسر، در مغربزمین هم شناخته شده بودند.برای نامیدن شیاطن از واژه ی عربی "وحش" به معنی حیوان غیراهلی استفاده میشد و همانطور که فروبنیوس به درستی دریافته بود، آنها فرم نیمه انسانی شده ی جانوران درنده چون شیر، پلنگ، گرگ و کفتار بودند.اما موضوع عجیب این بود که با وجود نرینه بودن بیشتر این موجودات شیطانی، بیشترین قصه ها درباره ی شیاطین ماده بودند، و از آن عجیب تر این که راوی اکثر این داستانها زنان به ویژه مادران و مادربزرگها بودند.سرّ این قضیه آنگاه بر فروبنیوس هویدا شد که دانست شیاطین ماده علاوه بر گوشت مردها، از متون دینی اسلامی مثل قرآن هم تغذیه میکنند.معلوم بود که این متون، مردان را از دست شیاطینی که زنان در کودکی اسباب وحشت آنان مینمودند حفظ میکردند.درواقع، زنان به این دلیل، حافظ فرهنگ بدوی شده بودند تا با زنانه نشان دادن آن فرهنگ وحشی، پسران را به سمت جامعه ی مردانه و متمدن اسلامی سوق دهند.در جامعه ی پسران،ظاهرا به سبب وحشت شیاطین از خدای اسلام ولی در اصل به سبب دور بودن پسران از زنان و دختران نامحرم، وحشت از شیاطین مونث، زایل میگردید.

لئو فروبونیوس

بربرها

 

اهمیت رشد پسران در جامعه ی مخصوص خودشان، در یکی از افسانه ها، وضوح بیشتری دارد: 50 پسر که با هم دوست و مهربان بودند، در کنار رودخانه ای ساکن میشوند.در این هنگام، کشف میکنند که در آن سوی رودخانه 50 دختر زندگی میکنند.پسرها با دخترها عهد میبندند که با هم در صلح زندگی کنند.پسرها با کمک هم کلبه هایی میسازند و بسته به میزان دوستیشان، در دسته های دوتایی یا سه تایی در کلبه ها ساکن میشوند.اما یکی از پسرها که به خاطر رفتارهای ضداجتماعی و خودخواهانه اش، محبان چندانی ندارد بر خلاف قانون جمع، یکی از دخترها را به دوستی میگیرد و در کلبه اش ساکن میکند.شب هنگام، پسر، آن دختر را در حال مراسم جادو می یابد و میفهمد او یک شیطان ماده است.دختر میگریزد و به نزد بقیه ی دختران میرود و میگوید که قبل از این که فرصت از دست برود باید مرحله ی دوم نقشه را اجرا کنند.

فردا صبح که پسرها در رودخانه به آبتنی و بازیگوشی مشغول بودند، در کمال حیرت، 50 دختر را دیدند که لخت مادرزاد از سوی دیگر رودخانه هویدا شدند و تن به آب سپردند.پسران تاکنون زنی را با شانه ها و سینه ها و گیسوان آزاد ندیده بودند و به سوی تجربه ی امر ناشناخته تحریک شده بودند.آنها منظور دختران را فهمیده بودند اما نمیتوانستند به آنها اعتماد کنند.در نهایت دختران  ا به شراکت پذیرفتند به شرط آن که پسرها رئیس باشند.کمی بعد،در اثر جادو، دختران و پسران، به صورت مردان و زنان وحشی درآمدند  و به بیشه زارها گریختند.از آنها دو گروه از هیولاها پدید آمدند: "تیریل"ها (غول های زن مانند) و شیرها، که هر دو گروه، از آن روزگار تاکنون دشمن نوع بشر بوده اند.

در این داستان،همانطور که دختران با جذب قدرت پسران، نسلی از جن های ماده ی آدمکش تولید کرده اند، پسران نیز جای خود را به شیران داده اند و این نشان میدهد که مردی که قانون اخلاقی جامعه را زیر پا میگذارد به اندازه ی شیر برای دیگر انسانها خطرناک است.این در افسانه ی جالب دیگری مورد تاکید قرار میگیرد: هفت شیر با هم برادر بودند و در جنگل، تحت رهبری مادرخوانده شان که یک تیریل بود میزیستند.روزی که پوست های حیوانیشان را درآورده و در قامت پسران در چشمه آبتنی میکردند توسط مردی شکارچی مشاهده شدند.مرد از آنها پرسید اهل کدام محلند.برادران از ترس سلاح های شکارچی، بدون آشکارکردن شیر بودن خود، تنها آشکار کردند که در جنگل میزیند و حتی لباسهایی مانند آنچه شکارچی دارد ندیده اند.مرد برای پسرها از تمدن و فرهنگ گفت و آنها را به جامعه ی انسانی دعوت کرد.برادرها با خوشحالی قبول کردند و انسان شدند. تمام قهرمانان و پهلوانان بزرگ جهان، از فرزندان این هفت شیر میباشند.

دستمایه ی این افسانه، اعتقادی بسیار کهن است که بر اساس آن، شیر گاهی به شکل انسان درمی آید و با فریب دادن انسانها آنها را طعمه ی خود میکند.اما در این مورد، موضوع بار اخلاقی یافته؛ بدین معنی که پسران زیر نظر زنی نامحرم، شیری آدمیخوارند ولی توسط یک مرد، به تمدن کشیده میشوند و راهی مثبت بر انسانیت میگشایند.من حدس میزنم که در تمام بزنگاه های مهم تاریخی مانند این (ازجمله غلبه ی مردوک خدای نرینه بر هیولاها به رهبری تیامات خدای مادینه در اسطوره ی آفرینش بابلی) عناصر مادینه ی فرهنگ قدیم به طرز مشابهی برای به حق نشان دادن فرهنگ جدید برجسته شده اند بدون این که آنطور که برخی ادعا کرده اند مسئله ی غلبه ی پدرسالاری بر مادرسالاری (اگر مادرسالاری به عنوان یک دوره ی تاریخی هرگز وجود داشته) مطرح باشد.این مطلب با ذهنیات بیشتر ما بیگانه است.چون اولا تصور میکنیم پذیرش سنت های جهانی با سرکوب عقاید بومی ممکن شده و در ثانی، در حال و هوای ادبیات و سینمایی مشحون از داستانهای پسرانی که به خاطر دختران به خانواده و اجتماع خود خیانت میکنند نفس میکشیم و نمیدانیم کجای این مطلب اشکال دارد.برای رفع این مشکل، فقط یک راه وجود دارد و آن رجوع به پیامبر ادبیات و سینمای غرب یعنی مرحوم جوزف کمپل است که کتاب "قهرمان هزارچهره" ی او آموزگار سازندگان فیلمهایی چون جنگ ستارگان، ارباب حلقه ها و ماتریکس بوده است.

کتاب "قدرت اسطوره" شرح گفتگوهای "بیل مویرز" گزارشگر بی بی سی، با کمپل است.این کتاب، فصلی دارد به نام "قصه های عشق و ازدواج".کمپل، این فصل را با سرودهای عاشقانه ی تروبادورها در قرن 13 میلادی شروع میکند: «تروبادورها اشرافیت پرووانس و بعدا سایر بخش های فرانسه و اروپا بودند...تروبادورها با بدعت مانوی البیژن ها که در آن دوران متداول بود پیوند برقرار کردند هرچند جنبش البیژن ها درواقع اعتراضی علیه روحانیت قرون وسطی بود...در مقوله ی دلدادگی [به صورت رابطه ی خودخواسته ی زن و مرد در تبلیغ تروبادور] با آرمانی کاملا شخصی مواجهیم...و گمان میکنم همان مطلب اساسی و مهم مربوط به غرب باشد که آن را با کلیه ی سنت های دیگری که من میشناسم متفاوت میکند...در فرهنگهای سنتی ترتیب ازدواج را خانواده ها میدادند.این امر به هیچ وجه در حوزه ی تصمیم گیری افراد نبود...لذا فکر تروبادورها...نه فقط بدعت بلکه زنا محسوب میشد...چنانچه واژه ی amor (دلدادگی) را برعکس هجی کنیم به واژه ی roma یا کلیسای کاتولیک رمی میرسیم...[در داستان تریستان و ایزولده از داستانهای محبوب تروبادورها که در آن، تریستان با ایزولده زن عموی خود مهرورزی میکند] ندیمه ی ایزولده متوجه میشود چه اتفاقی افتاده است،نزد تریستان میرود و میگوید: " تو مرگ خود را نوشیده ای و تریستان میگوید ..."اگر منظورت از مرگ من مجازاتی است که در صورت جدا شدن باید تحمل بکنم آن را میپذیرم، و اگر منظورت از مرگ من، مجازات ابدی در آتش جهنم است آن را نیز میپذیرم"...او اکنون این درد عشق را برمیگزیند هرچند به معنی گرفتارشدن به رنج و عقوبتی همیشگی در جهنم باشد...عقوبت در جهنم، تصاحب ابدی آن چیزی است که در زمین خواستارش بوده اید.ویلیام بلیک در مجموعه ی شگفت انگیز کلمات قصار خود با عنوان "ازدواج،بهشت و جهنم" میگوید: " آنگاه که در میان آتش جهنم قدم میزدم که برای فرشتگان همچون عذاب بود"...دانته ...[در جهنم] دو عاشق و معشوق ایتالیایی همروزگار خود به نام های پائولو و فرانچسکا  را ملاقات میکند.فرانچسکا با برادرشوهرش پائولو رابطه ی عاشقانه داشته است.دانته مانند یک عالم علوم اجتماعی میگوید "عزیزم چگونه این اتفاق افتاد؟چه چیز باعث این رابطه شد؟"... فرانچسکا میگوید او و پائولو زیر درختی مینشینند و داستان لانسلوت [فاسق گونیور همسر شاه ارتور] و گونیور را میخوانند: "هنگامی که خواندیم آنها برای اولین بار یکدیگر را بوسیدند، به یکدیگر نگاه کردیم و آن روز دیگر بیش از آن نخواندیم" و این آغاز هبوط آنها بود...[در] عشق بر مبنای تجربه ی شخصی...بهترین بخش سنت غرب در به رسمیت شناختن فرد و احترام به او به مثابه ی موجودیتی زنده مندرج است.کارکرد جامعه،پرورش فرد است.کارکرد فرد حمایت از جامعه نیست...[در سنت تروبادوری] پرسیوال میگوید: "نه، نمیخواهم همسری به من داده شود زیرا من باید همسرم را به دست آورم" و این آغاز تاریخ اروپا است.»

کمپل در ضمن این ستایش پرشور از فسق و فجور برای با سر رفتن در جهنم و شجاعتر بودن از فرشتگان، البته میپذیرد که در سنت های پیشین ، عشق پس از ازدواج پدید می آمد اما مدعی است «این که آیا شخص میتواند یک ماجرای عشقی تمام عیار داشته باشد، منظورم یک ماجرای عشقی تمام عیار واقعی است، و در عین حال به ازدواج نیز وفادار باشد گمان نمیکنم در حال حاضر امکان داشته باشد...اما وفاداری مانع از مهرورزیدن یا حتی رابطه ی عاشقانه داشتن با شخص دیگری از جنس مخالف نخواهد بود.شیوه ای که داستانهای عاشقانه ی شوالیه ای لطافت رابطه با زنان دیگر را در قبال مردی که به عشق خود وفادار است توصیف میکنند بسیار  زیبا و حساس است.»مویرز میپرسد «پس تکلیف عشق با اخلاقیات چیست؟» و پاسخ قاطع کمپل این است: «آن را نقض میکند.»

آنچه از سخنان کمپل و مقایسه ی آن با کارکرد افسانه های هیولاهای مادینه ی اقبیلییین به دست می آید اثر معجزه آسای رواج دوستی های دختری-پسری بر متلاشی شدن جمع گرایی و اطاعت از جامعه است که پیش از هرکجای دیگر، در اروپا برای از رده خارج کردن مسیحیت کاتولیک به کار گرفته شده و سپس تجربه ی خود را در سراسر دنیا تکرار کرده است.ابزار اصلی او در این مسیر رسانه است.این رسانه در زمان دانته افسانه های تروبادوری بودند که رسوایی های امثال فرانچسکا و پائولو را رقم زدند و امروز تمامی پهنه ی ادبیات و صنعت فیلم را شامل میشود.اما خردشدن جامعه چه نفعی به اصحاب رسانه و سیاست میرساند؟ همانطور که کمپل گفت تروبادورها جهانبینی مانوی داشتند که دشمن سرسخت رابطه ی جنسی بین زن و مرد و حتی مروج همجنسبازی شمرده میشود.پس، رایج کردن دلدادگی بین زن و مرد در اروپا را صرفا در مقام تاکتیکی برای خردکرن مسیحیت و جابازکردن تدریجی برای رهبران دینی خود دنبال میکردند.اعقاب آنان یعنی فراماسون ها امروز همین هدف را دنبال میکنند. جوزف کمپل، در فصل اول همین کتاب "قدرت اسطوره" کلی پیش مویرز از فراماسونری ستایش میکند و کاملا باور دارد که باید فرهنگ های سنتی نابود شوند و جایشان را فرهنگ جهانی "چشم خرد" بگیرد. البته جوزف کمپل امریکایی میهن پرستی است و به نمادهای ماسونی دلار امریکا میبالد.مرا یاد ضمیمه ی "لبخند" روزنامه ی همشهری در نیمه ی دوم اسفند 1382 می اندازد که در ستون اعلام تشکر، به طنز حک کرده بود:«از سازمان ملل به خاطر عملکرد و موضع گیری های کاملا مستقل در اموردهکده ام تشکر میکنم: کدخدا بوش».این فقره احتملا با این دو تشکرنامه ی دیگر در همان ستون بی ارتباط نیست:

«از شایسته سالاری در دستگاه های دولتی شدیدا سپاسگزارم: پسر آقای رییس».

«از تلاش پیگیر مسئولین [ایران] در مبارزه با مفاسد اقتصادی تشکر میکنم: شهرام،جزایر قناری».

منابع:

“female monsters in Kabyle myths and folklates”: Sabrina zafar: reveue elkhitab: number1o:janvier 2012

"قدرت اسطوره": جوزف کمپل در گفتگو با بیل مویرز؛ترجمه ی عباس مخبر:نشر مرکز

  

مطالب مرتبط:

زرتشت در مثلث برمودا: خدای ایران و ناخدای نیچه

امریکایی مهربان و مجسمه ی آزادی

چرا مذهب همیشه مفید نیست؟

شیر،خفاش و دراکولا:تقدیر انسان عصر حاضر

دانلود کتاب « جاده ی شیطان (ریاکاری و احساس گناه در عصر مدرن) »