چرا لباس شاهان قدیم، شبیه لباس زنانه است؟ : غوری در یک غربزدگی دیرپاتر از تغییرات رضاخانی
نویسنده: پویا جفاکش

از زمانی که کودک بودم، خانواده ام از طرفداران فیلم های تاریخی بودند یعنی فیلم هایی که در فضای قدیم رقم میخوردند؛ معمولا در کشورهای اسلامی آسیای غربی و مرکزی، به علاوه ی چین، ژاپن و بعدا کره. تقریبا هر دفعه که مردم قدیم را در این کشورها میدیدیم، ملبس به پوشش بلندی بودند که کاراییش مشخص نبود. دیدن یک لباس بلند سفید در تن یک عرب بدوی یا بلوچ در یک منطقه ی بد آب و هوای خشک طبیعی است. ولی چرا انبوهی از اشراف ثروتمند در دربار یک امارت با معماری خوب و دارای تهویه در یک شهر خوش آب و هوا باید آنطور لباس بپوشند وقتی مادرم هر دفعه این فیلم ها را میبیند میپرسد این آدم ها حتی چطور بدون کثیف شدن قضای حاجت میکنند؟ حالا راه رفتن دشوارشان به کنار! مشکل در این است که در فیلم ها و حتی در عکس های تاریخی –مثلا عکس های دوره ی قاجار ایران- همیشه این لباس را تن درباریان و بازاریان و حکما و روحانیون میبینیم و نه در تن مردم عادی و سربازان که لباس پوشیدنشان معقول تر به نظر میرسد. انگار یک جایگاه اشرافی و خدایی دارد (یادتان باشد مذاهب امروزی همه تولید حکومت ها و بازاریانند). این نمیتواند ربطی به بدویت عرب های تولیدکننده ی لباس بلند داشته باشد. چون هیچکس نمیتواند قبول کند که حاکمان عرب از سر ریاکاری لباس بدویان را میپوشند وقتی آن حاکمان در همان لباس، اتومبیل های گرانبها و ثروت بی حد و حسابشان را به رخ مردم بدبخت میکشند. دراینجا یک حس ناخوشایند دیگر هم هست که به ذهن متبادر میشود و آن این که لباس پوشیده و بلند این درباریان و بازاریان، تفاوت چندانی با لباس متعارف زنان در جامعه ی آنان ندارد.
در مورد درستی این حس ناخوشایند، یک شاهد عینی وجود دارد و آن اشاره ی تاریخ به ملبس بودن اشراف روسی قرون 14 و 15 به سارافون های زنانه ی کشاورزان روس است که سوژه ی نظر پردازی میخائیل هانتر شده است. ممکن است سیطره ی قزاق های روسیه بر ایران، سبب تقلید جزئی کشاورزان و عشایر ایرانی در پوشیدن لباس جلیقه دار و دامن دار شبیه سارافون شده باشد چون اینجا با توجه به خیلی زنانه تر بودن لباس اشراف قاجاری علیرغم ریش ها و سبیل های چشمگیرشان، محدودیت های قانونی روسی، کمتر بوده اند. پس باید به همزمانی ظهور سارافون مردان اشرافی در روسیه با وقوع نبرد کولیکوف در تاریخ رسمی توجه کرد که اولین پیروزی اسلاوها بر آلتین اردوی مغول ها در روسیه توصیف شده است. البته تاریخ رسمی، با برداشت خود روس ها از این نبرد متفاوت است. مطابق تاریخ رسمی، در این نبرد، دیمیتری دونسکوی شاهزاده ی مسکو در اتحاد با شاه لیتوانی و گروه هایی از ترکان و مغولان در نبرد با مامایی خان التین اردو، در منطقه ی کولیکوف در کنار رود دن، او را شکست دادند. مامایی در عقبنشینی به قلمرو خود به دست نیروهای خان مخالف او تختامیش کشته شد و تختامیش خان بزرگ شد. تختامیش سال بعد بازگشت، نیروهای روسی را تارومار کرد و شهر مسکو را به آتش کشید. پس این یک پیروزی موقتی بود. درواقع به نظر تاریخ رسمی، برنده ی واقعی نبرد کولیکوف، توختامیش بود که با ضعیف شدن مامایی و روس ها به دست هم در جنگ، موفق به غلبه بر هر دو آنها شد. اما روس ها اصرار دارند که این نبرد باعث رشد مسکو شد. روایات روسی، حتی متحدین مسکو را نادیده میگیرند و در شاخ و برگ دادن های عجیب و غریب خود به این جنگ –تا حد سرکوب مغول ها با توپ و سلاح گرم- محل رویداد را حتی المقدور به مسکو نزدیک میکنند. یکی از مهمترین روایات محلی، محل این رویداد را در حدود خیابان "تیوفلوا روشا" در مسکو تعیین کرده است. کمی بیش از یک قرن پیش، در محل کنونی کارخانه ی اتومبیل سازی آموزیل، بیشه ی معروفی به نام تیوفل قرار داشت که یادگار جنگل کاج های عظیم و صنوبرهای سفیدی بود که در قدیم، مسکو را احاطه کرده بودند. رودخانه ی مسکو، از شمال، غرب، و جنوب، آن را احاطه کرده بود. بیشه را قبل از آغاز قرن 19، تیوخالف یا تیوخولف مینامیدند. منشا این نامجا مشخص نیست ولی ظاهرا با توخالا که عنوان روستایی در نووگرود و شهری در لهستان است مرتبط است. توخالا را فیسمر، از توخول اسلاوی به معنی عقبمانده دانسته است. درباره ی تیوخالف مسکو، این عنوان به جا به نظر میرسد چون بیشه زار مربوطه در غرب و جنوب، به میان مجموعه ای از باطلاق ها و دریاچه ها کشیده میشد که تصور شده اجساد تاتارهای نبرد کولیکوف درآنجا پوسیده شده و آنجا را ملعون و تباه کرده اند. البته درباره ی توخولای لهستان، چیز دیگری گفته میشود و آن این که نامجا تجزیه میشود به توخ به معنی روح، و اولا (اله) به معنی خدا. در مجموع یعنی روح خدا. منظور از خدا دراینجا "اود" است. معنی اصلی اود، روح بوده و با نام بودا روح جهان در بودیسم، و لغت عربی "ود" به معنی عشق و خدای عشق مرتبط است. اودین که نام خدای ژرمن است، از اود و به معنی روحانی است. افسانه ی او در تطبیق با خدایان همنامش آدونیس و دیونیسوس تکمیل میشود که ایزدان رویش گیاهان بودند و جالب این که پل والری، نام توخولا را با لغت عربی "دخول" در معنی پرتاب دانه در خاک زمین مرتبط میبیند. لغت دخول، مرتبط است با لغت آشوری "داگیلو" به معنی ناظر و تماشاگر (و از این طریق جاسوس) که خصوصیت همیشگی خدا در زندگی همه ی انسان ها است. همچنین منبتکاری با سنگ گرانبها که ویژه ی معابد است، در آشوری "دیگیلو" خوانده میشده و لغت مرتبط دیگر "دخرو" به معنی خشمگین است که با دهر عربی به معنی زمانه و تقدیر و احتمالا خدا تکمیل میشود. بدین ترتیب، کولیکوف، یک قلمرو خدایی محسوب میشود. نظریات نوسفسکی درباره ی آن، تا حدودی این نسبت را روشن تر میکند. نوسفسکی معتقد است که دیمیتری دونسکوی، به سبب جنگ با مامایی، همان تختامیش است منتها در تعریف اسلاویش، و چون مامایی به سبب عدم نسب بردن از خون چنگیز خان، یک نیروی غاصب و ناالهی بوده، پیروزی تختامیش الهی بر او مناسب کپی شدن به صورت پیروزی اسلاوهای مسیحی بر تاتارهای کافر بوده است. پس نبرد کولیکوف که پیروزی روس های ضعیف بر تاتارهای قوی را نشان میدهد، همان پیروزی داود یهودی بر جالوت پلستینی و لشکر او و در حکم پیروزی لشکر خدا بر لشکر کفر است. به نظر نوسفسکی، مدل رومی این نبرد، حمله ی لارس پورسنا حاکم اتروسک های کلوسیوم به اریسیا در ایتالیا است. اریسیایی ها به کمک کومایی ها لشکر کلوسیایی را به طور کامل نابود میکنند. اریسیا همان روسیه است و کولیکوف لغتا همان کلوسیوم. کلوسیوم از کلوس یا هلیوس خدای خورشید می آید که همان آپولو خدای هنرها و دانش میباشد. این ایزد، اغلب به شکل مردی زن مانند تجسم شده است. درواقع جایگاه خدایی، جایگاهی زنانه است و حتی جنگجویان ریش و سبیل دار مهیب هم وقتی آن جایگاه را میگیرند لباس زنانه میپوشند. بنابراین اگر مثل روس ها نبرد کولیکوف را آغاز پیروزی خیر بر شر ببینیم، باید هم ملبس شدن مردان اشرافی به سارافون زنانه را با آن همزمان تلقی کنیم. البته امروزه وقتی تاتارها را موقع نبرد با روس ها تجسم میکنند به ندرت زنان آنها دیده میشوند و همیشه مردانی خشن و ترسناک در تصویر دیده میشوند. ولی هانتر توجه کرده که بی دلیل، لباس منتخب زنانه، سارافون نام ندارد. سارافون از لغت عبری ساراف به معنی مار می آید و نیز لغت عبری دیگر سارا به معنی همسر و معشوقه. وجه ارتباط این دو کلمه، سقوط آدم یا مرد از بهشت با همدستی مار و حوای زن است. نسل شیاطین یا عاملان سقوط انسان، سرافیم یا مارسانان نامیده میشوند. تاتار ها نیز تارتار و مرتبط با تارتاروس یعنی جهنمند و و جهنم جایگاه شیاطین است. بنابراین نبرد کولیکوف، کنایه ای از پیروزی نیروهای خیر بر شیاطین و به دست گرفته شدن امکانات شیطانی تمدن توسط نیروهای خیر است.:
Chronologia.org: issue19947




















نشستن جنگسالار بر جلوسگاه مرد زن صفت صلحجو، ترکیب زن مسلح را نشان میدهد که فراماسونری به آن مفتخر است. در نشویل تنسی، یک معبد فراماسونی قرار دارد که در نیمه ی دوم قرن 19 ساخته شده و «معبد دموکراسی» نامیده میشود. آن را وقف الهه آتنا کرده اند و مجسمه ی آتنا الهه ی عقل با نیزه ای که هفستوس خدای صنعتگران برایش ساخته است، در آن پرستش میشود. این معبد درون یک بیشه زار است و بیشه زار، در نمادگرایی یهودی، نماد عاشره الهه ی طبیعت است که با آتنا تطبیق شده است. آتنا الهه ی حامی آتن پایتخت یونان بود. با این حال، یونان تنسی، بخشی از یک کلیت رومی است. این را در مرکز خرید نشویل –یکی دیگر از تجمعگاه های نمادهای ماسونی در شهر- در دایره ای موسوم به گلگال می یابیم که سه ستاره ی مرموز در میان آن نقش بسته اند. علت این که این دایره، گلگال نامیده میشود وابستگی فکر پشت آن به گادفری هگینز است که اگرچه تاریخنویسی قرن بیستم، نظراتش درباره ی اسطوره شناسی تطبیقی را رد کرده است، ولی در قرن 19 یکی از اثرگذارترین افراد بر نمادگرایی در معماری فراماسونی بوده است. هگینز، لغت انگلیسی circle به معنی دایره را تلفظ دیگر لغت گلگال میدانست و دایره را به دایره های سنگی معابد بی سقف نخست یهودی در گلگال و گریزیم متصل میکرد. او این دایره ها را نمادی از دایره البروج میدانست و ازآنجاکه 12 امپراطور روم در روایت سوئتینیوس را همان 12 علامت فلکی دایره البروج میدانست، روم را هم با دایره تطبیق میکرد.:
“godfrey Higgins: critique”: tectonics.org
روم از تروآ برخاسته و تروآ در "گرگروسا" قرار داشته که هگینز، نامش را با گلگال و circle (دایره) تطبیق میکند. تروآ معروف به تریپولی به معنی سه شهر بوده چون از سه شهر تشکیل شده بوده است. فتح این سرزمین توسط یونانی ها که با سکونت ایونی های گریک در ترکیه ی جنوبی قابل مقایسه است، فرافکنی تریپولی شام بوده که شامل سرزمین یونا در سوریه میشده است. همانطورکه ایونیه یا همتای یونا در ترکیه ی جنوبی قرار داشته، تریپولی یونانی هم قبل از انتقال به تروآی حدود قستنطنیه، شامل قونیه و دو شهر کناریش امبروسیا و یوآنینا میشده است. نام قونیه یا کونیا فرم مونث شده ی آپولو کونیوس یا شمس خدای خورشید است که به یک ملکه ی آمازون (زن جنگجو) منسوب و با لغت queen به معنی ملکه متناظر شده است. او را میتوان با کاهنه ی دوشیزه ی آپولو در بیشه زار دودونا در جوار قونیه مقایسه کرد. امبروسیا نام از امیر "امبروس" یا عمر فرمانروای اعراب دارد که نامش مستقیما با آموری های سوریه محل یونا مرتبط است و بلاخره یوآنینا خود ایونیه یا یونان است و نماینده ی ولاخ ها یا بلگ ها که از شبه جزیره ای که به نامشان بالکان نامیده شده، به ترکیه ی جنوبی آمده اند. نسبت بلگ با قونیه همان نسبت سرزمین های هم آوای بلخ و کانیا در حدود افغانستان و هند است. قونیه تحت مذهبسازی بلگ است و کانیا تحت مذهبسازی بلخ. در جنوب بالکان یا سرزمین بلگ ها سرزمین مروس قرار دارد و در آن، کوهی موجود است که به نام کوهستان خدایان یونان، الیمپوس نام دارد. در جنوب بلخ و در کانیا هم کوهستان هندوکش قرار دارد که محل کوه مقدس هندوان به نام "مرو" را درآنجا میجستند. مروی هندو و مروس بالکانی، هر دو قابل تطبیق با موریاه یا کوهستان مقدس یهودیانند که معبد سلیمان در آن بنا شد. در زمانی که قونیه با یوآنینا و امبروسیا تشکیل سه گانه میداد، آنجا شهری ساخته ی سیکلوپ ها یا غول های صنعتگر خادم هفستوس بود. آمازون ها، سیکلوپ ها و ایونی ها سه قوم سازنده ی تریپولی شمرده میشدند. ایونی ها را آرگوسی نیز مینامیدند چون با "آرگ" یعنی کشتی از راه دریا آمده بودند:
Anacalypsis: godfrey hggins: longman: 1836: v1:P422-3
درواقع سه قوم گارگاروس یا گلگال، همان سه ستاره ی دایره ی گلگال معبد تنسی هستند. زنان دوشیزه ی مردآسا یعنی آمازون ها در تمثال آتنا خلاصه شده اند و سیکلوپ های صنعتگر در نیزه ی او که متعلق به ارباب سیکلوپ ها یعنی هفستوس است. ولی ترکیب این دو نماد کار قوم سوم یعنی یونانی ها است که آتنا حامی پایتخت یونان یعنی آتن است و یونان با جمع کردن این سه قوم در گلگال، روم را میسازد. نام های گلگال یا گریزیم –محل های بنای دایره های مقدس- را نام های دو امپراطوران رومی به نام های کاراکالا و کالیگولا متحد میکند که اتفاقا هر دو دیوانه بودند. گریزیم میشود گریسی یا گریک ها، و گال نیز همان گاول است. این به شهرت کالیگولا در سرکوب کردن همزمان یونانی ها و گاول ها به طور همزمان مربوط است که باعث ملقب شدن او به گالیگروس شده است. جالب اینجاست که ممکن است کار کالیگولا معجزه نبوده باشد. چون سیسرون صفت گالیگریس را درباره ی گاول های یونانی مسلک موسوم به گالاتی یا قلاطی در آسیای صغیر به کار برده است. نکته ی جالب این است که سزار هم در روم لاتینی، برای رسوخ به درون سرزمین گاول ها و بریتانیا در ماورای آن، در موقعیتی سرنوشت ساز با هولوتی ها در بلگا که بلژیک تلقی شده است روبرو میشود. کاملا ممکن است که روم سزار همان روم شرقی یا بیزانس باشد و هولوتی همان قلاطی و بلگا همان قلمرو ولخ های بالکانی تبار. سزار در همه جا با نوشته های یونانی گاول ها برخورد میکند و معلوم نیست چرا گاول های وحشیب و بی تمدن و بیسواد فرانسه و بلژیک، باید یونانی –و نه حتی لاتین که مراکزش نزدیکترند- بدانند؟ پاسخ این است که آنها اصلا بربرهای فرانسوی نیستند. گاول های یونانی مسلک قلاطیه در ترکیه و مرزهای یونانند. دستیابی سزار به قلع در بریتانیا در ورای گاول، همتای دستیابی روم به منابع قلع فنیقی ها است که توسط شاه مدیکراتس فنیقی (ملکارت: شاه-خدای فنیقیان) در اطراف قلاطیه کشف شده بود. نام "ورسن گته ریکس" رهبر گاول های مقابل سزار را به معنی "شاه مردم جنگجو" دانسته اند. اگر در این اسم، رکس را به معنی شاه، و ورسن را به معنی مردم بدانیم، آنچه به جا میماند، "گته" است که همان ختی یا حتی از مردمان اشرافی بومی آسیای صغیر است. سزار حتی در کنار رود آراکس با گاول ها جنگیده درحالیکه آراکس نام ارمنی رود ارس است و گاول ها یا گالیک ها را دراینجا در حال مهاجرت به جنوب دریای خزر و تبدیل شدن به قوم گیلک می یابیم. مهاجرت های دیگر در غرب و جابجایی اقوام گتا، گاول و رومانیایی به اروپای جنوبی و غربی، سبب انتقال صحنه ی جنگ های سزار از مرزهای ترکیه و قفقاز و اروپای شرقی به منطقه ی بین مرز شمالی ایتالیا و بریتانیا انجامیده است و سفرنامه ی خودنوشت نامنظم و غیر قابل باور سزار را تولید کرده است:
“Galatia, gaul and Julius ceazer”: chronologia.org
ترکیب گاول و یونانی در قلاطیه، حاصل پایتخت قلاطیه یعنی آنقوره (آنکارای کنونی) است که توسط یونانیان بنا شده بود. آنقوره پرستشگاه آرتمیس افسوسی یا دایانا بوده است که الهه ی ماه و خواهر دوقلوی آپولو و درواقع فرم مونث او است. آرتمیس الهه ی آمازون ها بود و نقوش آمازون های اسبسوار در آنقوره رواج داشت.:
“the amazons”: Adrienne mayor: Princeton university press: 2014: chap19
آنقوره را در دوره ی عثمانی، به نام های بلدالثلاثه (شهر سه گانه)، و معمور الثلاثه (آبادانی سه گانه) و ذات الثلاثه (وجود سه گانه) میشناختند که همه ی این اسامی مترادف تریپولی و نشانه ی به هم آمیختن مجددصنعت و زنانگی هستند. دایانا و آتنا فقط در تلفظ، نامشان متفاوت است. پس آتنای نیزه دار، فرم تکامل یافته ی دایانای مسلح شکارچی است که نیزه اش او را برجسته میکند، نیزه ای که کار خدای صنعت است و نشان میدهد در پادشاهی این الهه –مثلا در امریکا- صنعت، سلاحی است در دست عقلی که از به هم ریختن نظم اجتماعی با مردانه شدن زن ها تبعیت میکند.




















این موضوع اگرچه خیلی منطقی به نظر میرسد، ولی عمدا به زبان رمز و از زبان خدایانی که به خاطر کیفیت ستاره ایشان در باور امروزیان تبدیل به یوفو و ای تی شده اند بیان شده است دقیقا برای این که کیفیت الهی بیابد و افراد جرئت نکنند از خواست خدایان اگرچه به ضرر آنها است شانه خالی کنند. اما آنقدرها هم از فرضیات مذهب اخیرا غالب یهودی-مسیحی درباره ی خدایان اختری سابق و کارکردهای جداسازی جنسیتی آن فاصله ندارد. اگر کیفیت آمازون ها مردانه تصویر شده، ازآنرو است که مردانگی چیزی متفاوت از زنانگی شده است و این دو در مسیحیت و مذاهب تابعه و تولید کتاب مقدس آن، از هم مجزا شده اند. مثلا مهربانی و روراستی، زنانه و تابع ضعف تلقی شده، و تقلب و تحقیر و آسیب زدن، مردانه و نشانه ی قدرت. پس تابعان فکر وجود ای تی ها به درستی شیطان مسیحیت را به یوفوها دوخته اند و اینطوری دو شق ظاهرا متضاد مسیحی و ضد مسیحی را در وضع پیش آمده با هم در یک کیهان متحد کرده اند. به عنوان مثال، نوئل هانتلی مینویسد:
«به طور دقیق، این زنان نیستند که سرکوب شده اند، بلکه انرژی زنانه است - آنها دقیقاً مترادف نیستند. این اقدام منفی را میتوان یکی از محافظتشدهترین و مطمئناً پنهانشدهترین اسرار سیاره ی زمین برای هزاران سال در نظر گرفت. این سرکوب برای مردان و زنان اعمال می شود. "مذکر" به معنای مذکر نیست. فیزیک در نهایت به اندازه کافی در علوم انسانی پیشرفت خواهد کرد تا نسبت انرژی های مردانه و زنانه را درک کند. نر متعادل دارای نسبتی از مؤلفه انرژی زنانه است که در حالت ایده آل 50% خواهد بود. مرد متعادل، 50/50 مذکر/مونث است. با این نسبت، انرژی مردانه نمی تواند تحریف شود. انرژی زنانه در زنان ممکن است ایده آل در نظر گرفته شود، حتی اگر 100٪ زنانه باشد. اگرچه بخش کوچکی از انرژی مردانه ممکن است عملی باشد، اما می تواند توسط مرد تامین شود. به نظر می رسد که این تفاوت بزرگ قابل انتظار است، زیرا ما فقط باید تفاوت عظیمی را در این سیاره بین نرها و ماده ها مشاهده کنیم - آنها تقریباً نسبت به یکدیگر بیگانه هستند (این امر به راحتی قابل مشاهده نیست زیرا چیزی که بدیهی تلقی می شود، برنامه ریزی شده است). اگر مرد متعادل نظری را در نظر بگیریم و او را مردانه تر برنامه ریزی کنیم -دقیقاً همان چیزی که امروز جامعه با ناآگاهی شدید از تصویر بزرگ تشویق می کند- او دچار انحراف می شود. رفتار از هنجار منحرف می شود (شرایط امروز)، و یک تمدن به سمت نابودی پیش خواهد رفت. الهام بخش حتی یک انیشتین در هنگام کشف، از مؤلفه ی انرژی زنانه در درون فرد سرچشمه می گیرد و انرژی مردانه آن را به ثمر می رساند). بنابراین زنانه شروع می کند و می آفریند، و انرژی مردانه آن را به عمل می آورد. توجه داشته باشید که به طور مشابه، زن برای مردانه تر بودن برنامه ریزی شده است. از نظر فیزیک، انرژی مغناطیسی با قطبیت زنانه و مردانه با انرژی الکتریکی مرتبط است. مطالب فرازمینی و معنوی برای مدتی به این موضوع اشاره میکردند، اما دکتر لری بورن حتی کتابی در این باره در سال 1965 نوشت که امروز تجدید چاپ میشود و مورد استقبال قرار میگیرد. او روشن می کند که ابتدا نیروی مغناطیسی و سپس نیروی الکتریکی وارد می شود و به درستی اضافه می کند که موج الکترومغناطیسی باید به موج مغناطیسی-الکتریکی تغییر نام دهد. این اصل زنانه/مردانه در همه ی پدیده های جهانی وجود دارد. یکی از ابزارهای کنترل و سرکوبی که بیگانگان منفی، به ویژه خزندههای دراکونیایی که اساساً از طریق انسانها کار میکنند، استفاده میکنند، سوگیری انرژی گونهها به سمت مردانه است. اگر کسی یک نمونه ی علمی-تخیلی از یک تمدن "پیشرفته" میخواهد که به این شکل نامتعادل است، کلینگونها را در Star Trek در نظر بگیرید. با این حال، ما نباید از دیدگاه بزرگتر غافل شویم و اینکه این طراحی یک هدف مورد توافق داشت. اینجاست که انرژی لوسیفریک وارد تمدن ما می شود. همه ما می دانیم ایده ی وسوسه هم پیامدهای مثبت و هم منفی دارد. هدف آن مثبت بود، اما میتوانست به منفی منجر شود. این اصل است و چه کسی به مفهوم لوسیفر اعتقاد داشته باشد یا نه، این واقعیت را تغییر نمی دهد که فیزیک انرژی هایی که نژاد ما را متعادل می کند از این نوع بود. اطلاعات ET در واقع به ما می گوید که لوسیفر نسبت به انرژی مردانه عدم تعادل داشت. کتاب مسابقه ی اکسپلورر، نشان میدهد پدرش از صورت فلکی جبار - منبعی مردانه - و مادرش از سیریوس (مونث) بود. انرژی مردانه در لوسیفر تسلط یافت و این شرایطی بود که به زمین ارائه شد. نژاد ما در سطح آگاهی تودهای با این آزمایش به اصطلاح موافقت کرده بود که هدف آن کاوش فردیت و پردازش دادهها در ماهیت مشکلات، منفیگرایی، انرژیهای تکه تکه شده بود تا آنها را به یکپارچگی برساند. توجه داشته باشید که لوسیفر فرافکنی از موجودی بالاتر و روشنفکر خواهد بود که داوطلب میشود در این آزمایش نقش «شیطنتساز» را بازی کند. سپس لوسیفر روی زمین به گونهای برنامهریزی میشود که منبع خود را فراموش کند و نقشی واقعی داشته باشد. نیت بدی نبود، حداقل در ابتدا. طبق این اطلاعات ET، لوسیفر به زمین آمد (به همراه سایر سیریوسی ها) و آنچه را که می دید دوست نداشت: آتلانتیس ها در هماهنگی، با کار تیمی کامل، پشتیبانی از همه، سازمانی که به کل اولویت می دهد، بیش از حد انرژی زنانه عمل می کنند. لوسیفر حتی با یک فناوری خیرخواهانه (که در اینجا توضیح نمی دهیم) بومیان را تشویق کرد که بیشتر برای خودشان عمل کنند، ابزارهایی را ایجاد کنند و مطابق با اصول هماهنگ نباشند. این برای مردم آن زمان جذاب به نظر می رسید. پس از چند هزار سال تمدن در حال جنگ بود. درگیری معرفی شده بود. لوسیفر در واقع متوجه شد که شیطان شده است و میخواست خود را از این وظیفه کنار بگذارد. به طور خلاصه، او نتوانست و سپس تلخ و عمدا شیطانی شد. این وضعیت امروز وجود دارد. گونه ی ما به هدف کاوش و توسعه ی فردیت و استقلال دست یافته است، اما همانطور که می توان دید بیش از حد به جدایی فراتر از حد مطلوب رفته است. این جدایی فزاینده منجر به توسعه ی نفس عظیم در این سیاره شده است که منجر به کمبود توانایی در تجربه ی شفقت، درک دیدگاه دیگران و به ویژه رنج دیگران می شود. اجازه دهید برخی از ویژگی های واقعی انرژی های مردانه (الکتریکی) و زنانه (مغناطیسی) را خلاصه کنیم. انرژی مردانه، از منظر معنوی بالاتر، همانطور که قبلاً گفته شد، "اجازه داده شده است" بر آن تسلط یابد، تا مسابقه را به سوی استقلال و فردیت بیشتر سوق دهد. بنابراین این انرژی باعث ایجاد یک واقعیت کمی می شود (تکه تکه شده است و نیاز به منطق سه بعدی دارد). انرژی زنانه به منبع (سکوت مغناطیسی و نیروی جاذبه) متصل است. این یک نیروی کاملاً خیرخواه، کل نگر و کیفی است در جهت تامین انرژی های نگهدارنده، پرورش دهنده، شهود و الهام، و همچنین انگیزه ی فکر و عمل. انرژی مردانه علاوه بر عمل، عقل و منطق را به همراه دارد که باید توجه داشته باشیم که فقط سه بعدی است، یعنی خاصیت دنیای بیرونی ما است و به فضای درونی و ابعاد بالاتر رسیدگی نمی کند. انرژی مردانه بی قرار است و برای همیشه (حتی اگر ناخودآگاه) منبع را جستجو می کند. به ویژه با توانایی ها در سطح مواد سازگار است. با این حال، یکی از نقاط قوت اصلی آن این است که تغییر ایجاد می کند، حتی اگر شده، با ایجاد ناراحتی. این می تواند برای آگاهی بالاتر (مانند منبع) بسیار ارزشمند باشد، که خواهان اکتشاف و بررسی احتمالات جدید است. با شروع جامعه ی به شدت مردانه ی ما، هر چه تمدن پیشرفته تر باشد، انرژی زنانه ی بیشتری به خود می گیرد. چه اتفاقی میافتد وقتی که ما در یک گونه انرژی بیش از حد زنانه داشته باشیم که بر نسبت ایدهآل 50/50 برای جنسش نر و 100 درصد انرژی زنانه برای جنس ماده برتری دارد؟ چنین تمدن هایی ظاهراً در کهکشان بسیار رایج هستند و میلیون ها سال در حالت سعادت زندگی می کنند اما راکد. با این حال، همانطور که ذکر شد، این برای آگاهی بالاتر مطلوب نیست و نوع بشر که اکنون به طور کامل در مورد منفی بودن تحقیق کرده است، به برخی از این نژادها این امکان را داده است که تشخیص دهند که برای تکامل آگاهی خود باید مقداری انرژی و ناراحتی مردانه وارد کنند. به علاوه به نظر می رسد که نسبت های قابل اجرا ی دیگری بین مردانه و زنانه وجود دارد (به عنوان مثال، نژاد اساسانی که معادل ترکیبی از انسان و زتا است) که متعادل ترند. چیزی در حدود 55 درصد مرد، 45 درصد زن برای مرد و بالعکس برای زن. به نظر می رسد که انسان ها نیز می توانند به این نسبت تکامل یابند. انحرافات تعادل مردانه/زنانه در هر جنسیت امروزی به سمت مردانگی مفرط به وضوح در تصویر خودخواهانه و خشن، و رفتار خودخواهانه، بی احساس و فقدان شفقت، و توانایی برای دانستن رنج دیگران آشکار است. بیشتر جنبه های تأثیر جامعه بر مردم منعکس کننده عدم تعادل مردانه است. از آموزش مغز چپ، هرمانان صنعت سرگرمی با تصاویری از موفقیت مادی، وسواس در رقابت، رفتار بی احساس و سرد، تک روی، و غیره داریم. با این وجود، ما شاهد گرایش به سوی جامعه ای زنانه تر، به معنای متعادل هستیم، البته نه در قالب جنبش آزادی زنان، که همچنان انرژی مردانه را در حمله به این مشکل منعکس می کند. زنان با این توهم وسوسه می شوند که مردانه تر شوند. ما در مورد زنانی که کارهای مردانه را انجام می دهند یا احتمالاً بدن عضلانی دارند صحبت نمی کنیم، بلکه در مورد شخصیت، روانشناسی زن - طبق ویژگی هایی که توضیح دادیم صحبت می کنیم. زن برای مدت طولانی در طرف بازنده بوده است که یک واکنش ناخودآگاه طبیعی است که به طرف دیگر "حرکت" کند. اما این جنبه ی دیگری از تله است. غم انگیز است که می بینیم زن تحصیل کرده استاد می شود و در نهایت می تواند مانند یک مرد منطقی فکر کند، سپس آن "شهود غیرمنطقی" را از بین می برد. شهود، الهام و ادراک کل نگر مربوط به مغز راست است. این شامل اصل زنانه است، در حالی که مغز چپ منطق، عقل، زبان، تجزیه و تحلیل و تکه تکه شدن را کنترل می کند. شهود همیشه درست است. هیچ محدودیتی برای قدرت آن حتی در نهایت برای دستیابی به بالاترین ارتفاع عقل از طریق مغز راست وجود ندارد. بنابراین آموزش طراحی شده است (با تأثیرات منفی زمینه ای) برای سرکوب مغز راست و توسعه ی مغز چپ، با استفاده از دومی برای تعریف هوش و عقل با ایجاد واقعیتی بر اساس این ویژگی های چپ مغز. همه ی واقعیت ها معتبر است. این کاملاً به انسان بستگی دارد که واقعیتی را انتخاب کند که در کل مطلوب ترین باشد. اگر کسی هنوز در مورد علل منفی بودن در بین انسانهای این سیاره سؤال میکند، در واقع بیان میکنیم که اگر با حالت نظری وحدت مغناطیسی کامل شروع کنیم، هیچ افزایش منفی ایجاد نمیشود، زیرا این وحدت از هر آسیبی به هر چیزی جلوگیری میکند. جامعه کاملاً خیرخواه باقی می ماند. اما اگر کمی منفیگرایی، یا پتانسیل تغییر، و رشد فردیت را از طریق انرژی مردانه معرفی کنیم، آنگاه انسانها میتوانند به ایجاد منفیگرایی ادامه دهند - این همان چیزی است که اتفاق افتاده است. این عدم تعادل مردانه و زنانه در نهایت به عنوان عامل کلیدی و عامل انحطاط گونه ی ما شناخته خواهد شد و بالعکس، تصدیق درست نقش اصل زنانه و احیای آن در جامعه، ایجاد تعادل و هماهنگی، آرامش، سلامت عقل و تکاملی والاتر را برای کره زمین به ارمغان خواهد آورد. بسیار حیاتی است که ما اهمیت بیسابقه ی این تحریف عظیم را در تمدن خود که میتواند تعیینکنندهترین عامل در بقای گونه ی ما باشد، درک کنیم.»:
“the real reason wht women have been oppressed”: noel huntly: bibliotecapleyades.net




















شما میتوانید در این نقد، جای موجودات فضایی را با آنوناکی ها یا ارباب انواع در ستاره شناسی کلدانی، اجنه و فرشتگان در مذهب یهودی-مسیحی، و جنبه های شخصیتی فردی و جمعی متفرق و داستانی شده در روانشناسی، جانشین کنید بدون این که در نتیجه گیری تغییری ایجاد شود. در هر حال، اسطوره به لحاظ روانشناختی یک حس مشترک را بیان میکند: دنیایی با موجودات نیم مرد-نیم زن و تمام زن، که با قدرت گرفتن مردانگی، در آن، حتی زنان متلبس به مرد میشوند تا زنانگی را انکار کنند و از تاثیرگذاری انسانی آن به نفع مردانگی ای خشن و کشنده بکاهند. آیا آتنای مسلح به جنگ افزار فراماسونری همین شخصیت نیست و تصویر پادشاه در لباس زنانه، برای اثبات جانشینی حکومت کشتارگر به جای چنین موجودیتی نیست؟
در این مورد بجا است توجه کنیم که آتنا را پالاس میخواندند که اصل آن "پالا" تلفظ دیگر "بعله" به معنی رب النوع مونث است. مدل پالا، در اصل عنوان "ماری" الهه ی حکومت در سوریه بود و جلوسگاه پادشاه، پالاتو به معنی محل پالا بود که لغت پالاس به معنی کاخ شاهی از آن می آید. ماری بر شهری به نام خودش حکومت میکرد که حکم یک سرزمین مقدس برای شاهان را داشت و حمورابی با فتح آن، مشروعیت خود را ثابت کرد. اعتقاد بر این بود که شهر ماری، بهشتی روی زمین است چون زمانی که سیل نوح رخ داد، ماری، درخت زندگی در بهشت عدن را برای این که زیر سیل نرود، از جای خود کند و پس از پایان سیل، در خانه ی حیاطش در ماری سوریه کشت. اما پس از این که پرنده ی انزو و مار و لیلیت جن مونث در درخت لانه کردند، دستور به قطع درخت داد. مار و لیلیت درواقع همان سمائیل و لیلیت –دو جن بدنام روایت های مسیحی متواترتر- بودند. مار باقی ماند و به دور بقایای شاخه ای از درخت در حیاط ماری پیچید. ماری از مار خوشش آمد و در قالب یک مار ماده با او دور شاخه پیچید و جفتگیری کرد. حاصل این حرکت، تولد پسری به نام تحوت از آن دو بود. تحوت را یونانیان و رومیان، به نام های هرمس و مرکوری میشناختند و او را با عصای کادوسئوس که دو مار به دورش پیچیده اند نشان میدادند که همین شاخه و دو مارش، جفت مار بالایند. ماری معروف به مایا یعنی مادر حیات بود. یهودیان کیمیاگر، مار را هم برعکس نام او یاما خواندند و با خدای مرگ تطبیق کردند. در هندوستان، مایا الهه ی وهم، و یاما خدای مردگان شد. محل زندگی یاما را در کوهستانی در وسط اقیانوس میدانستند. بعدا این کوهستان، با کوه فوجی در ژاپن تطبیق شد و آن کوه، فوجی یاما نام گرفت. با این حال، یاما به خدای بسیار مشهورتری هم معنی بخشیده است. یاما را همان یام یا I am یعنی "هستم" میدانند که لقب یهوه خدای یهود است چون او از میان بوته ای مشتعل با موسی صحبت کرد و خود را "یام" معرفی کرد و جالب اینجاست که در همان صحنه، تکه چوبی در کنار خود را به موسی سپرد که تبدیل به مار میشد و حکم عصای موسی را پیدا کرد. یهودیان در بازی با کلمات خود، نام مریام یا مریم مادر عیسی را به مری (ماری) و یام (یهوه) تجزیه و او را هرمافرودیت تلقی کردند و با کادوسئوس تطبیق نمودند. عیسی در صورتی میتوانست اثرگذار باشد که با مار یام همذات شود و با ماری جفتگیری کند. در این حالت، ماری به ماری ماگدالین یا مریم مجدلیه تبدیل میشود: یک روسپی توبه کرده که به همسری عیسی درمی آید و با خود، جام مقدسی را که حاوی خون عیسی است، حمل میکند. این جام کنایه از مهبل مریم و خون عیسی کنایه از نسل او است که اشرافیت های اروپایی برخاسته از فرانسه ی جنوبی محل مزار منسوب به مریم مجدلیه را نمایندگی میکند. ماری سوریه نیز مطابق نگاره اش، در دستان خود جامی داشت درحالیکه در گردن، گردنبندی از انگور حمل میکرد. انگور، میوه ی دیونیسوس خدای شراب است که فرمی از آدونیس یا مرد سبز، خدای طبیعت به حساب می آید. عیسی دراینجا به جای دیونیسوس با انگور سیاه تطبیق شده و عصاره اش که خون حاوی جام مقدس یعنی شراب است، با قتل او به دست می آید. شراب میوه ی بیخودی و لایعقلی است و فضایی را نمایندگی میکند که با خورده شدن میوه ی ممنوعه ی درخت حیات توسط آدم و حوا، بر بهشت عدن حاکم شد. درواقع، انگور را سیب آبی میخواندند چون میتوانست جانشین سیب به جای میوه ی ممنوعه ی باغ عدن باشد. طبیعتا بیخودی و لایعقلی حاصل از شرابخواری، کنایه ای است به هرج و مرج جنسی، اجتماعی و جنگی که یادبود آن در سبت سیاه یهودی به صورت آیین های شهوانی و خونین جشن گرفته میشود. این ذات بشر هبوط کرده تلقی میشود که تنها نظم حکومت میتواند آن را سرکوب و منحصر به خود کند و حکومت، ویژه ی جانشینان مسیح است. بنابراین ماری الهه ی حکومت، یک روسپی است که فقط در جوار مسیح توبه میکند و همسر او و حاکمان پس از او میشود.:
“Mary”: William henry: bibliotecapleyades.net
اینطوری و با یک کاسه شدن مسیح، سمائیل و یهوه، بخشی از تصویری که ما با قاطی کردن اسطوره ها از بهشت زمینی ساخته ایم به هم میخورد. چون حالا بهشت زمینی –ادعایی که همه ی حکام درباره ی کشورشان دارند- ساخت خدای مبتذل معمول (یهوه) نیست بلکه برعکس، یهوه بهشتی است چون در پادشاهی ملکه ی آن (ماری) ساکن شده است. همانطورکه انتظار داریم این نوع ادعای خدازادگی در تبارتراشی، اول از همه در فرانسه ی جنوبی رقم میخورد. بنیانگذار سلطنت خاندان تاریخی بوربون در فرانسه، آنری (هنری) چهارم است. او به یک دلیل مشخص، مدلی بومی از بنیانگذار تبار شاهان خدایی است و آن این که نامش henry iv نوشته میشد و این iv است که به اشتباه 4 لاتین دانسته شده است درحالیکه تا قرن 19 عدد 4 را در لاتین به صورت iiii مینوشتند و iv درواقع بیانگر کلمه ی "یو" یا یهوه است. هنری یو یعنی هنری پسر یهوه. هنری به اصطلاح چهارم، به دلیل عدم پسر داشتن پادشاه وقت و ازآنجاکه ارشد خاندان سلطنتی (کاپت) بود به عنوان اولین بوربون به تخت سلطنت نشست. بوربون ها اعقاب لویی نهم کاپت پادشاه فعال فرانسه در جنگ های صلیبی خوانده شده اند اما این فقط یک ادعا است که در شکم جعل پیشینه برای سلطنت های قرون وسطایی گنجانده شده است. به مادر هنری دقت کنید که یک شاهزاده خانم ناواری و باعث ارتقای موقعیت شوهرش آنتوان بوربون است. ناواره پادشاهی باسک جنوب فرانسه بود. ازآنجاکه نیمی از باسک در فرانسه و نیمی در اسپانیا است، اینجا محل خوبی برای متحد کردن پادشاهی های اسپانیا و فرانسه بدون به رخ کشیدن قصه ی دروغین نسب بردن بوربون های اسپانیا از لویی 14 فرانسه به ضرر استعمارگران سابقا زورمند ولی سپس تر بازنده ی اسپانیایی است. پس پادشاهی فرانسه از طریق یک زن ناواری به وجود می آید و ازآنجاکه سلطنت انگلستان نیز تباری فرانسوی دارد، هنری چهارم فرانسه از قرن 17، به صورت هنری چهارم انگلستان از قرن 15 بازتولید میشود. هنری چهارم اولین پادشاه انگلستان است که فرانسوی زبان نیست. پدر او "جان گاونت" به لحاظ اسمی، یادآور یوحنای تعمیددهنده است که اخوت های سری، او را مسیح راستین و تجسد واقعی یهوه میدانند. جان گاونت که دوک لانکستر است علیه شاه وقت موسوم به ریچارد دوم شورش میکند و پس از مرگش، شورش توسط پسرش هنری با موفقیت تداوم یافته و به سقوط ریچارد و به تخت نشستن هنری می انجامد. این بار هم علت موجه بودن هنری در سلطنت، مادر او است که از نسل سلطنت فرانسوی حاکم است. میتوان به جرئت گفت مادران هر دو هنری، مابه ازای ماری یا مریم مجدلیه اند و پدران ابتدائا کمتر مهمشان با تبدیل شدن به یهوه، به صورت شجره نامه های خدایی دور و دراز تکامل یافته اند. هیچکس نمیتواند باور کند چنین فکر خرافی پیچیده ای، همزمان به ذهن همه ی مردم جهان رسیده و اشراف همه را زن پوش کرده باشد مگر این که احساس کنیم همه ی سلسله های حکمران متمدن جهان که در قرن 19 وارد تاریخ شده، با رشته های استعماری به هم دوخته شده و تاریخسازی و فرهنگ پروری غرب برای خود را قبول کرده بودند، با حکومت سیستم پولی و فکری غرب بر خود موافقت داشته بوده باشند. شاید این موضوع برای ما ایرانی ها هم جالب باشد. احتمالا غربزدگی ما با تغییر لباس پهلوی آغاز نشده و لباس های سنتی ما خودشان بخشی از یک طرح غربزدگی ریشه دارتر بوده اند که امکان نداشت به خودکامگی خدایی رضاخانی و اثر دیرپای آن بر سیاست و فرهنگ و جامعه ی ایران ختم نشود.





















.jpg)
.jpg)

.jpg)
.jpg)




.png)
.png)





.jpg)
-(1).png)
-(2).png)
-(3).png)
.png)
.jpg)







































































.png)




















