بابل امریکایی: چگونه جای یهودا و اسرائیل روی جغرافیای اسطوره ای سیاسیون عوض شد؟!
تالیف: پویا جفاکش
در سال 1990 تد چیانگ –نویسنده ی امریکایی با پدر و مادر چینی- رمانی به نام "برج بابل" منتشر کرد که داستانش در بابل باستان منتها یک بابل تحت جهانبینی یهودی اتفاق می افتاد. صنعتگری عیلامی به نام هیلالوم استخدام شده بود تا در ساختن برج بابل همکاری کند. وظیفه ی او این بود که در بالای برج، سقف آسمان را بشکافد تا بشود برج را به آن سوی آسمان و قلمرو یهوه برد. اما وقتی هیلالوم به انتهای مسیر رسید و سقف را شکافت، از سطح زمین و نزدیکی جایی که شروع کرده بود بیرون آمد و معلوم شد که انتهای آسمان دوباره زمین است و آن قسمتی از زمین که شما کار صعود به آسمان را شروع میکنید. هیلالوم خبر این کشف را به اطلاع مردم بابل رساند.
این داستان، تمثیلی است از این که ما عرش الهی و قلمرو خدا را از روی اطلاعاتی که از زمین و اطرافمان به ذهنمان وارد میشود بازسازی میکنیم و خدایی که در آسمان کشف میکنیم همیشه یک خدای زمینی بر اساس ذهنیت های زمینی است همانطورکه تصویر قلمرو پادشاهی او تصویری از جامعه ی زمینی و سیاست اداره کننده ی آن است. در جهانبینی اساطیری یهودی که به شدت قائل به بازی با اعداد است این موضوع به صورت تمثیلی در عدد 11 بیان شده و چون خیلی به درد یک جهانبینی سیاسی زمینی مثل فراماسونری و شعبه ی معنوی مانندش تئوسوفی میخورد در این فرقه ها برجسته شده است. 11 دو عدد 1 را به صورت موازی در کنار هم نشان میدهد. 1 نشانه ی یگانگی گیتی است که هم کابالای یهودی و هم تئوسوفی بریتانیایی بر آن تاکید دارند. دو 1 موازی مثل دو خط موازی هستند که هرگز با هم برخورد نمیکنند اما عین همند همانطورکه ملکوت الهی و جهان زمینی ظاهرا دو واقعیت موازیند ولی ملکوت الهی از روی جهان زمینی کپی برداری میشود. علاوه بر این، 11 عددی ماورائی است چون پیدایش آن نتیجه ی اضافه شدن یک 1 به 10 که عدد کمال است میباشد. 10 کلیت این جهان را نشان میدهد و 1 چیزی است در ماورای آن به نشانه ی یک یگانگی بعد از کثرت این جهان که مثل انگشت های دست تقسیمبندی 10گانه دارد به شرطی که جهان مادی را بدن آدم کدمون یا یهوه ای که کل جهان را تشکیل میدهد و دست هایش نشانه ی دوگانگی جهانند در نظر بگیرید. در عبری عدد 11 به نام "اَخَت اشر" (عربی: احد-عشر) خوانده میشود که ترکیب نام های اعداد 1 و 10 است. در سامی قدیم "عشر" به معنی عدد 10 نام از اسر یا آسور یا آشور خدای بزرگ بین النهرین باستان دارد که نام ملت آشوری از او می آید و همان بعل مردوخ خدای اعظم بابل است. ارتباط این نام با کمال و خلاصه شدن کمال در عدد 10 باعث جشن گرفته شدن دهمین روز آغاز سال سامی به نام "عاشورا" بوده است. نام عاشورا مرتبط با نام های "اسری" (ازیریس) خدای قبطی و اهوره (مزدا) خدای زرتشتی است که خود فرم های دیگر نام آشور هستند. اهوره همانطورکه فرم قبطی دیگرش هرو یا هورس نشان میدهد از "اسر" یا "آسور" دقیق تر است و آسور از تلفظ شدن معمول "ه" به "س" به دست آمده است. بنابراین اصل نام این خدا ایر یا یا هیر یا اهر است که همگی بر اساس تبدیل معمول "ل" و "ر" به هم، همان ایل یا ال نام عمومی خداوند در زبان سامی قدیم هستند. منظور، این است که کلیت خدا همان 10 زمینی است که ما به آسمان فرافکنی میکنیم و با آن 1 نامشخص برابر میکنیم. و اما نام عبری 1: "احد" یا "اخد" به معنی 1 از آحات یعنی "آه" واحد که به جمع تبدیل میشود به دست می آیند و همین آه به "آخ" و "آک" و "یاک" به معنی عدد 1 تبدیل میشود که مورد اخیر خود مبنای "یاهو" نام خدایی است که مبدا اختراع یهوه میگردد. از آخ، آخن به معنی یگانه می آید که مبنای نام آخناتن فرعون قبطی یکتاپرست است. آخن لقب آتون خدای خورشید آخناتن است و این آتون، مرتبط با آدون یکی از صورت های یاهو و از القاب کم کاربرد یهوه در تورات است. یاهو همینطور با یسوع یا یشوع نام عیسی مسیح مرتبط است. این نام ها همینطور نشان از تبدیل آه به "آس" و "اوس/عوص" دارند که این مورد دوم همان جزو اضافه شونده ی us به کلمات یونانی است تا نشاندهنده ی انعکاس خدای واحد در همه چیز زمین است. همین اوس به صورت اوسو و واسو در قبطی تکرار میشود و در هند علاوه بر واسو به نام ویشنو نیز شناخته میشود. همانطورکه یهوه به صورت انسانی که عیسی مسیح باشد تجسد می یابد ویشنو هم به صورت انسانی به نام کریشنا تجسد می یابد. کریشنا ارابه ران شاهزاده ارجونا میشود و با نشان دادن تمام جهان به عنوان بخشی از کالبد خود به شاهزاده، مانند یهوه ی کابالا ماهیت وحدت وجودی می یابد. پیروان کریشنا اکن ها نام میگرفتند که مرتبط با همان آخن لقب آتون مصری است. آک که مبنای آکن و یگانگی است ریشه ی آکوآی یونانی به معنی آب و نشاندهنده ی ساخته شدن جهان از آب است. این موضوع باز یادآور تصویر ویشنوی غنوده بر آب های آغازین است که برهما سوار بر یک گل نیلوفر آبی از ناف او بیرون می آید و جهان را می آفریند. ویشنو در این حالت نارایانا یعنی آبی نام دارد که این لغت مرتبط با عنوان ناهاریم یا ناهارین یعنی سرزمین رودها برای بین النهرین است. لغت "نیل" که نام رود اصلی مصر است نیز تلفظ قبطی کلمه ی "نهر" است و خود "مصر" که نامش قابل تبدیل به "مهر" است احتمالا از "مر" به معنی آب نام دارد. خدای رود نیل، هاپی به معنی آبی است که خود فرمی از ازیریس است. همانطورکه رودخانه در درازی به مار تشبیه میشود، ویشنو نیز در خواب خود بر بستر آب های آغازین، روی مار چند سر سشا یا ششا قرار گرفته که درواقع فرم قبلی او است. نام این مار با نام عدد 6 مرتبط است و ششمین روز هفته یعنی جمعه را نشان میدهد که در فرهنگ هندی روز برکت بخشی آسمان است. این روز در فرهنگ سامی به سیاره ی زهره تعلق دارد که گاهی حالت مادینه دارد. در حالت مادینه و در ارتباط با آب، او مبنای نام گیری ماری یا مریم مادر عیسی از "مر" به معنی آب است. در فرهنگ عبری، جمعه روز آخر آفرینش است و پس از آن، شنبه روز استراحت خدا فرا میرسد که در آن، آنچه خدا به وجود آورده به طور خودبخودی کار خود را میکند. این همان روزی است که خدا در آفریده ها و اتفاقات جهان تجسیم می یابد. هفتمین روز هفته شنبه برای هندوان متعلق به ناراسیمها تجسم دیگر ویشنو است که تصویر یک نیم شیر-نیم انسان را دارد. او همان یهوه ی یهودی است که گاهی به شکل شیر است و گاهی به شکل انسان. در داستان های هندی، ناراسیمها از داخل ستون قصری درمی آید و شاه آسوره ها را به سبب آن که بر پسرش از بابت پرستش ویشنو خشم گرفته است میکشد و پسر شاه را تحت حمایت خود میگیرد. دراینجا خدا دیگر لزوما برای همه برکت بخش نیست بلکه برخی را مجازات میکند و برخی دیگر را برکت و حمایت میبخشد. دراینجا خدا دو تصویر مهربان و خشمگین می یابد و این با سیاره ی موکل این روز یعنی زحل مرتبط میشود. در روم باستان، خدای زحل، ساتورن حامی کشاورزی و صاحب عصر طلایی بود. ساتورن یا کرونوس در ابتدا برابر با ژوپیتر یا زئوس خدای حکومت بود. ولی بعدا به دو شخصیت متفاوت تقسیم و عنوان شد که زئوس پدرش کرونوس را سرنگون کرده و عصر تضاد طبقاتی و برده داری را آورده است. خدای شنبه هنوز ژوپیتر ساتورنوس یا زئوس کرونوس است که برای بدکاران در قالب زئوس ظاهر میشود و برای نیکوکاران در قالب کرونوس. در عوض خدای روز جمعه باید ساتورن یا کرونوس خالص باشد. میدانیم که معمولا خدای زحل و خدای خورشید را خدای یکسانی فرض میکردند و هلیوس خدای خورشید به شکل جوان بی ریشی تصویر میشود که بی ارتباط با دوجنسگی زهره خدای جمعه نیست. هلیوس ملقب به کورس یعنی ارباب بود که خود تلفظ دیگر هورس و سوروس و آسیروس و بنابراین آسور است و جنبه ی زنانه اش به صورت رودا از او جدا میشد و همسر او تلقی میگردید: الهه ی زمین که به عنوان زمین منظم به وجود آمده از دریا در جزیره ی رودس خلاصه میگردید. کورس نام خود را به کریشنا و رودا نام خود را به رادا معشوقه ی کریشنا داده اند که درواقع تجسدهای جنبه های مذکر و مونث ویشنویند. یکی از معجزات کریشنا این است که خود را به شکل 7ریشی مقدس درمی آورد و با همسران 7ریشی زنا میکند. علت این است که 7ریشی همه تجسدهای کریشنایند و به همین ترتیب 7 همسران ریشی ها 7تجسد رادا هستند. این با هفتگانه بودن روزهای آفرینش و تقسیم آنها بین 7سیاره به عنوان صاحبان 7 آسمان مرتبط است. هفت روز خلقت عبری معادل هفت بار آفرینش توسط برهما در مذهب هندو است. آخرین روز این هفته یعنی روز شنبه در عبری سبت یعنی هفتین نامیده میشود که مرتبط با صبایوت لقب یهوه است. هر دو لغت از سبع به معنی عدد 7 می آیند که همزمان به معنی شیر هم هست. نزدیکی تصویر شیرگون به مظاهر نابودی، این احتمال را ایجاد میکند که نام سیوا یا شیوا خدای نابودی هم از سبع بیاید. دوگانگی ویشنو خدای حافظ و شیوا خدای نابودی معادل تقسیم ژوپیتر ساتورنوس رومی به ژوپیتر و ساتورن است. همانطورکه یهوه در پسرش عیسی تجسد می یابد و انجیل را به مسیحیان میدهد، شیوا هم در پسرش گانشا تجسد می یابد و متون مذهبی هندو را مینویسد. نام گانشا معادل با جانوس یا یانوس نام خدای دو چهره ی رومی است که دو چهرگیش همان دو چهرگی ساتورن و ژوپیتر است. در صورتی که مهربانی ساتورن را بر اساس دوجنسگی اولیه اش در هلیوس به جنبه ی زنانه اش نسبت دهیم جانوس به صورت جونو مونث میشود و همسر ژوپیتر میشود که شده است. همانطورکه گفتیم، او به عنوان تصویری از مرحله ی قبلی در روز جمعه، با ششا برابر است و ششا لغتا میتواند همان شاکتی نام جنبه ی زنانه ی خدایان هندو باشد که در عبری معادل با شخینا (سکینه) همسر یهوه است. دراینجا زنانگی با آب های هرج و مرج مترادف میشود. بنا بر برتری مرد بر زن در نظم مردانه ی خانواده و قبیله، دوران ساتورن نیز مفهوم هرج و مرج پیدا میکند و در عین حال، هرج و مرج به عنوان تصویری از جهان مردگان که آدمیان در آن مجازات میشوند درمی آید. در هند، قاضی جهان مردگان، یاما شاه دوزخ است. در بهاگاوادگیتا (29 . 10) کریشنا میگوید: «در میان برقرار کنندگان قانون، من یمه ارباب مرگ هستم.» این یاما یا یمه همان یم خدای دریای کنعانی است که ارباب مرگ و نابودی هم هست و بعل حداد خداوندگار نظم وظیفه ی غلبه بر او را دارد و ارتباطش با دریا مطابق با ارتباط سشا و شاکتی با آب های هرج و مرج است. با این حال، بعل حداد و یم، بسته به فصل های فراوانی و خزان سال، به نوبت به قدرت میرسند و در جهانبینی هندو هم این دوگانگی در هفتگانگی خلقت ضرب میشود. پس هفت مانوانترا یا ذهنیت های برآمده از سر برهما مطرح میشوند که در ضرب شدن در دوگانگی، به 14 مانو بدل میگردید. مانو یا انسان، مفهوم های انسان اولیه و قانونگذار اولیه را دارد و 14 مانو 14 قانونگذار برای 14 دوران مختلف را نشان میدهد که میراث های هر یک، به صورت دوره ای شرایط مختلف سیاسی و اجتماعی را تحت پوشش میگیرند. دوره ها را زمان میسازد و در سامی قدیم، واحد زمان یعنی روز، "یوم" نام داشته که لغتش از همان ریشه ی نام "یم" است. ارتباط با دریا برخاستن جهان و در قالب زمان از برهمای ایجادشده توسط نارایانا یا ویشنوی دریایی را به یاد می آورد و یادآور میشود که در جهان ویشنو هرگز هرج و مرج و بی قانونی، یک مسئله ی کنار گذاشته شده نبوده است. عنوان لوکشوارا برای ویشنو به صورت آوالوکیتشوارا برای بودای بزرگ سابق وارد مذهب هندوئیسم شده که در ابتدا بودای آن از کریشنای ویشنوئیسم قابل تشخیص نبود. تصویر شو-کانون یا بودیستوای فلوت نواز در ژاپن، هنوز ارتباط سابق بودا و کریشنا را یادآوری میکند. در نام این بودیستوا، "کانون" تلفظ دیگر کانان یا کانها یا کانیا عنوان دیگر کریشنا است و شو به معنی فلوت است. در سریلانکا که دشمنی روحانیت بودایی آن با هندوئیسم بسیار شدید است هنوز میبینیم که در فرهنگ عامه مجسمه های قدیسین بودایی بسیار نزدیک به مجسمه های هندو بخصوص در مذهب کریشنا هستند. دراینجا میبینیم که مضمون بودا به عنوان روح جهان، در ارتباط مستقیم با مضمون خلاصه شدن جهان در کالبد ویشنو-کریشنا است و این میتواند این فکر را ایجاد کند که تمام مضامین معنوی درواقع رونوشت های برداشت های مادی در یک جهان بی قانون که از ماهیت وحشی زمان مستقل نیست میباشند. خلاصه شدن شاکتی در مایا الهه ی توهم در نتیجه ی ارتباط یافتن الهه با هرج و مرج، تمام ایده های بشری را به توهم فرو خواهد کاست و هندوئیسم مایاوادا و بودیسم بی خدا به عنوان اصل دین اعتبار خواهند یافت که همانطورکه میدانیم تئوسوفی بریتانیایی به آنها اعتبار داده و امروزه همان ها در دانشگاه های مهم غرب و به دنبالشان در خود مشرق زمین به عنوان اصل مذاهب هندو و بودا برجسته شده اند تا امکان هر گونه برداشت معنوی از دین از بین برود. از این بابت، اخلاق باوری و رعایت اغیار همانقدر مادی تعریف شوند که تعدی و جنگ و نابودی اقتصادی و مافیا و هر گونه حق خوری و عمل غیر اخلاقی که انسانی فقط به سبب داشتن قدرت و امکانات لازم، نثار انسان های زیر دست یا اطراف خود و حتی مافوق خود کند. همه ی اینها با انگاره ی پیاپی پایان جهان در تفکرات اپوکالیپتیک غربی، تایید میشوند. پایان جهان، معادل پایان هفته و تبدیل مار چند سر به شیر خدا است که به جای زمان، همه چیز را میخورد. در این حالت، یهوه ی شیر گون، به گونه ی عیسای آخرالزمان ظاهر میشود که لباس رزم سرخ رنگ پوشیده است، همان لباس سرخی که در موقع قضاوت مردگان، به تن یاما میبینیم. پس هر کس که ادعا دارد جانشین خدا بر زمین است قانونا باید بر اقلیمش به گونه ای حکومت کند که انگار بی قانونی و هرج و مرج حاکم است. او باید جلوه ی همان خدای شیر مانندی باشد که مردمان را بر اساس اعمالشان مجازات میکند و بر نیکوکاران راحت میگیرد و بر بدکاران سخت. پس هرچقدر تعداد بدکاران در دنیا زیادتر باشد –که انتظار مسیحیت هم از آخرالزمان همین است- تعداد قربانیان هرج و مرج نیز بیشتر میشود و این کاملا طبیعی و الهی است. این روند نه کاملا مسیحی است و نه کاملا هندو و نه کاملا بودایی، بلکه از ترکیب آنها به نفع یک عده ی خاص به وجود می آید. تئوسوفی خدا را برمیدارد و مضمون ذرات الهی را که حالا شده اند اتم ها را جانشینش میکند. در زمان آغاز تئوسوفی با الکوت و مادام بلاواتسکی، اسمش اتم نبود و اکاشا بود. کلمه ی اکاشا در تئوسوفی بیشتر کاربرد داشته تا هندوئیسم. ولی معادل غربیش یعنی ether یا اثیر، مابه ازاهای هندوی دیگری هم دارد که خیلی به درد تئوسوفی خورده اند. مثلا در بهاگاوادگیتا 9 . 7، کریشنا میگوید: «من، صدا (شبدا) در اثیر (خه) هستم» که یادآور آن عبارت معروف مسیحی درباره ی کلمه ای است که خدا بود و لابد به بی نظمی نظم داد همانطورکه کریشنا به صورت صدا به اثیر نظم داد. در بهاگاوادگیتا 4 . 7، کریشنا میگوید: «زمین، آب، آتش، هوا، اثیر (خم)، ذهن (ماناه)، هوش (بودهی)، و نفس کاذب (اهانکاره)، در مجموع این هشت مورد، انرژی های مادی جدا شده ی من را تشکیل میدهند.» پس نتیجه میگیریم که در جهان ویشنویی، تمام نفسانیات به اندازه ی بقایای اثیر، بخشی از بدن خدا هستند که حالا دیگر اسمش خدا نیست. به همین دلیل هم هست که روحانیون هندوئیسم ارتدکس، عمدا توجه خاصی به متون حاوی مضمون اثیر نداشته و آنها را ساکت گذاشته اند. هیچ تضمینی وجود ندارد که متون هندو همه چیز را درباره ی آنچه تئوسوفی حکمت گم شده ی هندوان میخواند بیان کرده باشند. پس تئوسوفی با ادعای این که جهانبینی یهودی-مسیحی دنباله ی جهانبینی آریایی اصیلی است که فقط هندوان و بوداییان دارند و در هندوان و بودائیان هم فقط بی خداهای مایاوادا و بودیسم تراودین برحقند، شباهت های یهودیت و مسیحیت با هندوئیسم را بهانه میکند تا هر تکه از یهودیت و مسیحیت را که بشود به اتئیسم کشانید، دنباله ی برحق هندوئیسم وانمایند و اکاشای الهی کریشنا را مبنای تمام بی عدالتی ها و بی خلوصی های دنیای جدید نشان دهند. مشکل این است که اکاشا باید هنوز مثل ناراسیمها بدکاران را مجازات کند و نیکوکاران را پاداش دهد. قاعدتا این پاداش باید بر اساس ملاک های ثروتمندان و مال اندوزان و چپاولگران، بر اساس سطح بالای زندگی مادی باشد. ولی پس چرا آدم های خوب، زندگی مادی خوبی ندارند و آدم هایی که قوانین مشترک هندوئیسم، بودیسم و مسیحیت را زیر پا میگذارند اغلب دارای بهترین سطح زندگی مادی هستند؟ پس تئوسوفی، مفهوم کارما را نگه میدارد و با آن، چرخه ی تناسخ و بازتولد را وارد جهان مسیحی میکند که بر اساس آن، آدم ها در زندگی جدیدشان، تاوان اعمال زندگی های قبلیشان را میدهد. اما تئوسوفی با انکار خدای شخصی، تا مرز بی خدایی و عدم توانایی جسم بی جانی به نام اکاشا در تشخیص بین خوب و بد پیش میرود و معلوم نمیشود این کارما را چه کسی قرار است تشخیص دهد و برقرار کند و چه کسی باید هوشمندانه و با اعتماد به نفس کافی تعیین کند کدام فرد در کدام موقعیت و در کنار کدام فرد دیگر قرار بگیرد تا حساب های کارمایی تسویه شود؟:
“JUDAISMS LORD OF THE SABBATH , THE HELIOPOLITAN TRADITION OF KRISHNA-VISHNU SAPTA NAHA BHAGAVAN/ HELIOS HEBDOMAGENOS”: COLLECTED WORKS OF BHAKTI ANANDDA GOSWAMI: 7 NOV 2010
جزئیات این کیش سازی، بر معادله ی قرار گرفتن اشراف به جای خدایان یا فرزندان آنها قرار دارد. برخاستن آنها از کلیسای عیسی مسیح، بر همین جایگاه خدایی آنها تاکید دارد و این مسیح، نه فقط عیسای انجیل بلکه تمام گزینه های قابل تطبیق با آن، از ازیریس و دیونیسوس گرفته تا بودا و کریشنا هستند. ولی این عیسی است که به عنوان الگوی اصلی همه و تعلقش به رهبران اروپایی و امریکایی فعلی جهان، قطعات گم شده ی پازل را افشا میکند. عیسی در یک طویله متولد و به جای گهواره در یک آخور قرار داده شده است. کلمه ی اروا که برای آخور استفاده شده، همزمان به معنی ظرف غذا هم هست و یادآور به این که عیسی "بره ی خدا" است و به عنوان کسی که مثل گوسفند برای انسان ها قربانی شده، گوشت و خونش به طور آیینی در مراسم عشای ربانی به مصرف انسان ها میرسد. کلمه ی "آراوا" از ریشه ی آرامی "اورو (م)" یا "آرو" به معنی شیر است و به خاطر این مصطلح شده که در بالای آخور گاوها و جانوران اهلی دیگر، تمثال سر یک شیر به عنوان محافظ قرار داده میشد. حیوانات چهارپای علفخوار غذای جانوران گوشتخواری میشدند که شیر به عنوان قوی ترینشان حکم خدا را در بین آنها داشت. ازآنجاکه انسان ها در خوردن جانوران اهلی از درندگان وحشی تقلید میکنند، شیر را به عنوان خدا در طویله یادآوری میکنند تا خورده شدن حیوانات اهلی توسط انسان ها مانند خورده شدن آنها توسط شیر، حالت آیینی و قربانی شدن خودخواسته را پیدا کند. این ارتباط به نوعی در تصویرسازی مجسمه ی آرتمیس الهه ی زمین و شکار با پستان های بسیار تکرار میشود و زیر پستان ها مرتبا یک طبقه مجسمه های شیر و یک طبقه مجسمه های بز ها یا گاوها، نگاشته میشوند که بزها مشخصا همان بزهای قربانی یوم کیپور یهودی برای خدای شیر شکل یهودند. پستان های آرتمیس بیشتر از این که شبیه پستان باشند شبیه تخم حشره اند و خود او بازگوی نقش ملکه ی زنبورها است که تخم میگذارد تا یک کلنی را تاسیس کند. جامعه ی ماشینی مدرن تقلید جامعه ی سلسله مراتبی و بی فکر زنبورها با تضاد طبقاتی آشکار و خالی از شورش است. در بازسازی های علمی-تخیلی انبار تخم های زنبور ملکه، تخم های کولون شده ی به دنیا آورنده ی موجودات فراوری شده ی شریر و شیطانی در آزمایشگاه های نازی ها و دانشمندان شیطانی را داریم که خود، بازسازی یک اعتقاد قدیمی تر مبنی بر دستکاری های آنوناکی ها یا خدایان بین النهرین در موجودات طبیعی زمینی منجمله انسان برای ایجاد موجودات برتر در جهت اهداف آنها است. عیسی، بودا، دیونیسوس و دیگر قهرمانان الهی که پسر خدا ولی به شکل انسان هستند دقیقا حالت چنین کولون هایی را دارند و ازآنجاکه آدم ها حکم گله ی گوسفند یا گاو خدایان را دارند، هر یک، نیمه خدایی محسوب میشوند که گوسفند بودن یا گاو بودن را به خدا بودن ترجیح داده و در این راه قربانی شده اند. تمام این قهرمانان برای نجات انسان به جنگ موجودات ماوراء الطبیعی که شیاطین و تیتان ها خوانده میشوند میروند. شیاطین درواقع نسخه های غیرفیزیکی تیتان ها هستند. در افسانه های یونانی-رومی، تیتان ها نسل اول فرمانروایان زمین و تحت فرمان کرونوسند که بعد از سرنگون کردن پدرشان اورانوس خدای آسمان، در زمین به قدرت رسیده اند. آنها بعد از شکست خوردن از زئوس، به تارتاروس یا دوزخ تبعید شدند. در تعالیم پطرس و یهودا آمده است که نفیلیم یا غول های سرکش دوران قبل از سیل نوح هم توسط یهوه به تارتاروس تبعید شدند. این غول ها که به نام آناکیم هم شناخته میشوند دورگه های فرشتگان هبوط کرده و طاغی علیه یهوه با انسان های زمینی بودند و روشن است که آناک یا عنّاق، تلفظ دیگر "آنوناکی" است. تیتان ها در نبرد خود علیه زئوس پشتیبانی مادرشان گایا الهه ی زمین را داشتند که میتواند نسخه ای دیگری از همان آرتمیس عجیب و غریب فوق باشد. مابه ازای او در افسانه های بین النهرین، تهامات الهه ی هرج و مرج و از جنس آب است که مادر آنوناکی ها است ولی علیه آنها میشورد و مردوخ او را شکست میدهد و از جسدش زمین و آسمان جهان مادی را میسازد. تصاویر تیتان ها در نگاره ها و مجسمه های معروفشان آنها را با پاهایی به شکل دم مار یا دم ماهی نشان میدهد که میتواند نشاندهنده ی این تبار آبی و اژدهایی آنها باشد. شورش تهامات، در حکم آمدن و رفتن سیل نوح و پیدایش زمین سفت و حیات زمینی پس از آن است. تبدیل جسد آبی تهامات به زمین سفت، میتواند معادل با تبدیل آنوناکی ها به عنوان مجموعه ی تولیدات او به بخشی از جهان مادی کنونی باشد. یکی از نظریات کشیشی درباره ی شیاطین آن بوده که نفیلیم بعد از نابودی در اثر خشم خدا و بخصوص در سیل نوح، به لحاظ فیزیکی از بین رفته اند ولی ارواحشان در زمین باقی مانده و به شیاطین نادیدنی تبدیل شده است. نظریه ی پایستگی ماده این فکر را به این شکل تغییر داده که ذرات مادی اثیری و شیطانی بدن نفیلیم جذب زمین شده و همراه محصولات غذایی به بدن انسان ها راه یافته و سرشت بشر را شیطانی کرده و مراحل خاصی میطلبد تا این طبیعت شیطانی در بشر کم کم تصفیه شود. اینها همه معادل های دیگر تولید بشر از جسد تهامات و خون کینگو –شوهر تهامات- ولی با اضافه شدن روح مردوخ هستند که نبرد دوگانه ی روح و جسم در کالبد بشر بر اساس غنوصی گری را توضیح میدهد. این وضعیت از زمان سیل نوح شروع میشود که ظاهرا هزاران سال پیش رخ داده است ولی فقط امروزه چنین تصور میشود چون این هم از ادعاهای رهبران جدید جهان و تاریخ دروغینی است که برای جهان نوشته اند. در جلد چهارم یک کتاب عتیق به نام HISTORY OF ALL NATIONSکه تاریخ چاپش 1749 قید شده است، زمان سیل نوح، سال 1656 قید شده است. احتمالا منظور، میتواند سال 1656 از آغاز جهان در تقویم عبری مستفاد شود ولی ظاهرا در ابتدا فرقی بین آن و سال 1656 میلادی نبوده است. یعنی اتفاق در 93سال قبل از تاریخ چاپ کتاب افتاده است. ولی کوربن دالاس، معتقد است تاریخ چاپ هم قلابی است چون تاریخ تا خود قرن 19 و حتی تا نیمه ی اول قرن 20 مرتبا در حال دستکاری بوده است. نقش انگلستان در تاریخ جهان بخصوص حکمفرمایی ایدئولوژی کتاب مقدسی حاکم بر باستانشناسی از زمان گسترش آن در زمان ادوارد هفتم دور از نظر نیست. ادوارد هفتم با مرگ ملکه ویکتوریا به تخت نشسته است. ملکه ویکتوریا از 1837 تا 1901 حکومت کرده است. ظاهرا سال مرگش 1901 تعیین شده تا دوران جدید با آغاز قرن 19 شروع شود. از طرفی حکمفرمایی ملکه به طرزی غیر معمول طولانی است و احتمالا فقط برای این که قرن 19 را بسیار طولانی تر از آنچه هست نشان دهد و اینطوری بیشتر قرن خیالی 19 در دوران حکومت ویکتوریا حل میشد تا حداقل تاریخ بریتانیا به عنوان مخترع تاریخ جهان یک رنگی از واقعیت بر خود داشته باشد و معلوم باشد تاریخ دروغین دیگر کشورها در خدمت کدام کشور است. پس زمان چاپ احتمالی کتاب بالا هم باید حتی المقدور نزدیک به قرن 19 یا داخل آن باشد تا سیل نوح، توضیح دهد چرا تمام شهرهای قدیمی اروپا و امریکای شمالی، در عکس های اواخر آن قرن، در میان انبوهی از گِل بنا شده اند؟! در عین حال، سیل جهانی با معنی شدن به منظور کنایی اصلیش یعنی بی نظمی بزرگ، میتواند مجموعه ای عظیم از عوامل فاجعه آمیز مختلفی که باعث انقراض گسترده ی جانوران و گیاهان در سطح زمین و نابودی یا متروک شدن تمدن های باستانی مثل آنچه در پمپی و مصر و اتفاق افتاد شدند را در بر بگیرد همچنین عوامل انسانی که با جنگ، تمدن های قبلی را ریشه کن کردند. در چنین جنگ هایی بومیان نقاط مختلف به سادگی از جنس نفیلیم افسانه های یهودی شمرده شده اند همانطورکه عمالیق و کنعانیان در تورات، به دستور موسی، هدف نسل کشی وحشیانه قرار میگیرند. غرق شدن لشکریان فرعون در دریا با جادوی عصای موسی نیز روایت دیگر نابودی نفیلیم در سیل نوح است. در مورد کنعانیان مربوط شدن اسمشان به کانین یا سگسان را مد نظر داریم که باعث شده تا آنها را انسان هایی با سر سگ تخیل کنند که بی ارتباط با گرگنماهای افسانه های اروپای مسیحی نیستند. سنت کریستوفر غول کنعانی که پیرو عیسی مسیح شد و در راه نهضت او به شهادت رسید، در ادبیات قدیم اروپا و هنوز در اروپای شرقی به شکل مردی با سر سگ یا گرگ ترسیم میشود. سیاهان نیز چون اولاد حام ابن نوح و دارای منشا احتمالی از نفیلیمند هدف نسل کشی تلقی میشوند همانطورکه کنعانیان هم از نسل حام و معمولا سیاهپوست در نظر گرفته میشدند. این است که در نقشه های منسوب به قرن 16 افریقای سیاه مملو از شهر است و در ابتدای قرن 19 بیابانی وحشی با حداقل جمعیت انسانی که آن انسان های باقی مانده هم بیشتر شبیه به غول هایی بربر و آدمخوار توصیف میشوند. جالب است که خود رهبران اروپا و امریکا نیز از جنس خدایان هستند و از این جهت از مردمشان برترند. آنها در اثر آمیختن با انسان کم کم به حد انسان کوچک شده اند ولی هنوز از درون غول و دارای کیفیات ماوراء الطبیعی فوق العاده اند و برای همین هم موقع خلق مجسمه هایشان آن مجسمه ها را نه در اندازه ی انسان های معمولی بلکه در اندازه ی غول ها میسازند. این مجسمه ها همچنین مرتبا صاحبانشان را در لباس های نسبت داده شده به یونان و روم باستان نشان میدهند چون واقعا دوران آنها فاصله ای از روم باستان نداشته است. حتی ناپلئون با این که کوتاه قد تصویر میشد ولی موکب حامل جسدش در تشییع جنازه یادآور جنازه ی یک غول است. این ناپلئون که خود آخرین امپراطور یک روم عظیم بود خود یک نسخه از مسیح هم بود. نامش را میشود از اضافه کردن "نا" ی تعریف آرامی، به نام آپولون خدای خورشید ارزیابی کرد که مانند مردوخ و البته مسیح آخرالزمان، قهرمانی اژدهاکش است. البته این آپولون عمدا آپلئون تلفظ شده تا با آپولیون نام یک شیطان ضد مسیحی در ادبیات کلیسایی هم نزدیک شود. ناپلئون از دید انگلیسی ها ضد مسیح است ولی از یک نظرگاه دیگر، او مسیح است که در جنگ با دشمنانش که اصحاب ضد مسیح واقعی یعنی برنده ی واقعی جنگ که بریتانیا باشد بودند شکست خورده است همانطورکه مسیح در محاصره ی افرادی بسیار کشته یا متواری شد. مجموعه ی این دشمنان، همان هیولای چند سر آخرالزمانی در مکاشفه ی یوحنا است که یک سرش تا حد معیوب شدن مصدوم شده بود. این سر میتواند یکی از دشمنان چندگانه ی ناپلئون و تصادفا یکی از مضرترینشان برای ناپلئون باشد: کوتوزوف دو بار به سرش گلوله خورد ولی زنده ماند و البته قیافه اش به شدت تغییر کرد. فقط یک هدف والا برای یک موجود الهی میتواند چنین معجزه ای را توجیه کند. نام روسی کوتوزوف، او را جلوه ی دیگری از تزار الکساندر اول میکند که روسیه را از چنگ ناپلئون درمی آورد و ممکن است نام کوتوزوف به الکساندر تغییر کرده باشد تا او با یک الکساندر اصلی تر که نسخه ی دیگر مسیح است، یعنی اسکندر مقدونی پسر زئوس برابر شود. جالب این است که الکساندر و ناپلئون اگرچه مقابل همند ولی تصاویرشان روی پلاک های نمادین مختلفی مقابل هم حک شده و این نشان میدهد که: 1- آنها نمادهای جریان های اصلی مقابل هم بوده اند که به تقابل روشنگری فرانسوی (بعدا امریکایی) با استبداد و اختناق روسی برمیگردد که در قرن بیستم دنیا را به دو جبهه تقسیم نمود. 2-هر کدام از این دو جریان جایزند که خودشان را مسیح یا منجی و جریان مقابل را ضد مسیح و شیطانی تلقی کنند و دنیا را عرصه ی نبردهای فراوان خود کنند تا همیشه و تحت شرایطی خدایان در میان سیاستمداران کذابی پرستش شوند که به آدم ها چنان مینگرند که یک جانور درنده به گله ی چهارپایان اهلی. از دید هر جناح که به قضیه نگاه کنید جناح مقابل، معادل تارتاروسی هستند که نفیلیم به آن تبعید شده اند. ولی چون قلم در دست جناح لیبرال غربی است و آنها تاریخ را مینویسند این شرق است که تبدیل به تارتاریا یا تاتارستان بزرگی میشود که تاتارهای ترک-مغول به روش های جهنمی بر آن حکومت میکنند و بعد از تکه پاره کردن هر تکه از این تارتاریا، یک تاریخ متمدن ماقبل تاتاری برایشان مینویسد که با استبداد منور اوایل غرب مدرن مو نزند و از طریق آن مردم آن سرزمین ها را به طرف خود بکشاند.:
“could jesus have been a clone?”: Korbin Dallas: STOLEN HISTORY: 30 JUNE2023
همانطورکه مستحضرید اشرافیت های خود مغربزمین هم ریشه در اسکیت ها یا سکاهای تاتار آمده از شرق دارند و باید از این گذشته خود را مبرا کنند. Philip NEAL در فصل هشتم کتاب AMERICA , BRITAIN: TWO NATIONS THAT CHANGED THE WORLD مدعی است که این اجداد اسکیتی رهبران غرب، تاتار نبوده اند، بلکه اسرائیلی هایی بودند که مقدر بود پیشگویی های تورات را محقق کنند. در تورات، یهوه رهبری پسران یعقوب را به یوسف و اولاد او وعده میدهد ولی انگار که یادش رفته باشد وعده اش چه بود از طریق سموئیل نبی، دست داود از یهودا را بالا میبرد و اولاد یهودا را رهبر بنی اسرائیل میکند. این باعث شورش اولاد مناشه پسر یوسف میشود و ده قبیله ی اسرائیل از دولت یهودا جدا میشوند و کشور اسرائیل را تاسیس میکنند و فقط قبیله ی بنیامین با یهودا میمانند و به نام آنها "یهودی" میشوند و کشور یهودیه را تشکیل میدهند. دولت اسرائیل در شمال به تسخیر آشوری ها در می آید و باشندگانش به سرزمین های ماد تبعید میشوند. اما گروهی از آنها از طریق خدمت به آشوریان، به مدارج بالای قدرت میرسند و امکان قدرتگیری در خارج از مرزهای آشور را می یابند و اینها همان کسانی هستند که در شمال به نام یهودیان خزری یا اشکنازی شناخته میشوند و به فراوانی به اروپا میکوچند. از طریق برابری با اسکیت ها، نیل، آنها را برابر با کیمری ها و سکاهای تاریخ آشور میکند. کیمری ها به آشوری ها در سرکوب اورارتو یاری میرسانند و جانشین اورارتو در آسیای صغیر میشوند و کم کم تمام آسیای صغیر را به تسخیر خود درمی آورند. هرودت که در دوران استقرار کیمری ها در حدود دریای سیاه آنها را شناخته، مینویسد کیمری ها از ماد آمده اند و همین نیل را در اسرائیلی بودن آنها محکم تر میکند. سکاها نیز همانطورکه هرودت مینویسد بعد از کمک کردن به مادها و بابلی ها در ساقط کردن آشور، در ماد قدرتی به هم زدند ولی شکستشان از مادها آنها را به سمت شمال و غرب متواری کرد. بدین ترتیب نیل معتقد است بابلی های پیروز آشور، از طریق متحدان غیر بابلی خود برای بیرون کردن سکاها و کیمری هایی که قبلا مزدوران آشور بودند همت زیادی نشان داده و دشمنی بابلی ها با اسرائیل از جنس دشمنیشان با یهودا و فتح اورشلیم و تخریب معبد آن توسط بابل است. با اخراج سکاها و کیمری ها از خاورمیانه آنها به شمال و دشت های اوراسی و ازآنجا به غرب و تا اعماق اروپا رفتند و تحت عنوان ساکسون ها یعنی فرزندان سکایان، بریتانیا را اشغال کردند، جایی که مقدر بود ازآنجا و مستعمرات بعدی بریتانیا در امریکای شمالی، اربابان جهان شوند و تمام این مدت، رهبران اینان از نسل پسران یوسف بوده اند و وعده ی خدا درباره ی سروری خاندان یوسف، پشت سرشان بود. نیل از این فرصت استفاده میکند و با استفاده از نظریات جدید درباره ی هندواروپایی بودن سکاها و کیمری ها مدعی میشود که قبایل گم شده ی اسرائیل نه تاتار بلکه دارای قیافه ی اروپایی بودند و ساکن شدن سکاها و کیمری ها در منطقه ی پر از زردپوست روسیه باعث شد تا به اشتباه، تمام اهالی زردپوست و وحشی آن سرزمین، سکا و اسکیت نامیده شوند.
حرف های نیل، بر اساس پیشفرض های امروزی درباره ی قرار داشتن سرزمین مقدس یهود در کشور کوچک اسرائیل است که فقط در دوره ی مدرن و به ضرر بومیان آنجا، از یهودیان مهاجر اروپایی پر شده است. اما دیدیه لاکاپله معتقد است که اسرائیل اصلی و ماقبل نوشته شدن کتاب مقدس، به وسعت آسیا بوده و یهودیه همان آیودای راما و یدوی کریشنا است که آنها هم نام های دیگر خود آسیایند. آیودا اکنون بخشی از بهاراتا یا هند امروزی شناخته میشود به خاطر این که بهاراتا و ایودا در ابتدا مترادف هم بودند و هند هم که با بهاراتا تطبیق شده است خود آسیا است. در زبان فارسی، لغت هندی معادل سیاهپوست بود. منابع یونانی هم لغات "هندی" و "اتیوپیایی" را مشترکا به معنی سیاهپوست تلقی و هند اصلی را اتیوپیا یا افریقای سیاه میشمردند، همانطور که مصر را هم پر از هندی و اتیوپیایی توصیف میکردند. در مغربزمین معمول است که لغت "اتیوپی" معادل لغت "کوش" قرار گیرد که نام از کوش ابن حام ابن نوح، جد سیاهان دارد. یکی از نام هایی که هندیان برای کشورشان به کار میبردند هم کوش بود. در ابتدای قرن 19 در هند، کوش نام فرمانروایی فاتح شمرده میشد. او میتواند همان باخوس یا دیونیسوس خدای یونانی-رومی باشد که پدرش زئوس او را به جنگ هندیان میفرستد و هم بر اساس اسمش میتواند برابر با اوغوزخان بنیانگذار ملت ترک باشد که ایران و هند را تصرف کرد. کوش قصه ی هندی، قلمروش را بین دو پسرش تقسیم کرد. "بالی" که نام از "بعل" خدای سامیان دارد، به حکومت ایران شمالی و غربی رسید و باقی مملکت از هند جنوبی تا مصر به پسر دیگر به نام "راما" تعلق گرفت. راما ساخت و سازهای زیادی در مصر کرد. ازآنجاکه هند جنوبی میتواند "هندیه" در جنوب عراق باشد، منطقه ی مزبور میتواند همان سرزمین بین نیل تا فرات باشد که یهوه به ابراهیم وعده میدهد و این ابراهیم، همان خدایی است که تحت عنوان برهما در ابتدای خلقت جهان شناخته شده ی هندوان قرار گرفته است. بنابراین قلمرو راما معادل اسرائیل ایدئال اولیه است. ابراهیم تورات شبیه یک فاتح نیست ولی از بین النهرین شامل فرات برمیخیزد و به مصر میرود و با معجزه ی الهی، شکستی بر فرعون مصر وارد میکند. درمقابل، صلاح الدین ایوبی جنگاوری است که در منطقه ی بین النهرین مطرح میشود ولی مصر را فتح میکند و مثل راما بیشتر توجه خود را معطوف آنجا میکند. صلاح الدین بیشتر به فاتح اورشلیم معروف است که باز ارتباطی با اسرائیل حاصل میکند. هندی ها افسانه های دیگری هم درباره ی ورود نژاد خود به افریقا داشتند که بیشتر به فتوحات صلاح الدین شبیهند. یکی میگوید یدوها که قبیله ی کریشنا هستند و نامشان مرتبط با اصطلاح یهودی، بعد از اخراج از هند به مصر رفتند و آنجا را فتح کردند. در دومی که جالبتر است "شرما" پادشاهی هندی بود که مصر را تصرف کرد. نام شرما قابل تطبیق با نام سئیریم یا سلم، پسر فریدون است که به حکومت روم رسید. این داستان در کتاب فارسی شاهنامه آمده و بر اساس آن، فریدون به مانند کوش، پادشاهیش را بین سه پسرش تقسیم کرد. دو پسر دیگر، ایرج و تور یا تورج بودند که سرزمین هایشان به نام هایشان ایران و توران نام گرفت. قتل ایرج به دست سلم و تور باعث سلسله جنگ های ایران با توران و روم میشود که فقط قسمت جنگ ایران و تورانش خیلی طولانی و دنباله دار میشود. این نکته هم جالب توجه است که نام "سلم" میتواند از "سول" یا "سور" "آسور" بیاید که خدای آسوریان است و این درحالیست که در گذشته اصطلاحات ایران و آسورستان از هم قابل تمییز نبودند. بنابراین ممکن است ما در ابتدا فقط همان دو پسر قصه ی هندی را داشته باشیم که بعدا سه پسر شده اند تا سه پسر فریدون با سه پسر نوح –حام و سام و یافث- جور در آیند. هم معنی بودن تور و تورانی با ترک و تاتار، کمک میکند تا جنگ دو برادر را از روی داستان دیگری درباره ی ورود هندیان به مصر بازسازی کنیم. در این روایت که شبیه قصه ی یدوها است، پالی ها یا چوپانان قومی هندی هستند که مصر را تصرف میکنند. یدوها هم مثل خدایشان کریشنا چوپان بودند. پالی های این داستان، پیروان پادشاهشان پالی بودند که پیامبر کیش خدایی به نام ایرشو بود ولی توسط برادرش "تراکی" که در نام میتواند همان "ترکی" یا تورانی باشد، از سرزمین خود اخراج و آواره شد. ایرشو مسلما همان هرسو یا هورس یا اهور یا آسور است که علاوه بر هورس به شکل ازیریس هم در مصر پرستش میشود و ازیریس نسخه ی قبطی دیونیسوس یونانی تلقی میشود. ازآنجاکه توران نسبت به بین النهرین با شرق و شمال ارتباط دارد، تراکی مزبور میتواند برابر با بالی برادر راما و پسر کوش در مناطق اطراف باشد که فقط بعد از فتح قلمرو برادر، به نام او بالی یا پالی نام گرفته است. در اساطیر هندی، تراکی دیگری را میشناسیم که شاه اسوره ها بود و توسط اسکاندا پسر مهادوا (شیوا) کشته شد تا دیوه ها که خدایان مثبت هستند قدرت خود را پس بگیرند. نام اسکاندا قابل درآمدن از "اسکندر" صورت شرقی نام الکساندر مقدونی است. اسکندر هم فاتح بین النهرین بود و هم فاتح مصر و هم حمله ور به هند. مهادوا/شیوا پدر اسکاندا برابر با زئوس پدر اسکندر است. اسکندر در مصر او را با آمون خدای اعظم آنجا برابر کرد و خود را پسر زئوس-آمون نامید و مثل زئوس-آمون او را با شاخ های قوچ یا کلاهخود با شاخ قوچ مجسم کرد که این ارتباط با گوسفند، نشان برابریش با چهره ی فاتح عیسی مسیح است کمااینکه در اسکندرنامه های شرقی، اسکندر پیوسته در حال گسترش مسیحیت و نماد صلیبی است. از نظر شرقیان او رومی است و بنابراین فاصله ی زیادی از کلیسای کاتولیک رم ندارد. پدرش زئوس/یهوه علاوه بر شیوا قابل تطبیق با ویشنو نیز هست. شیوا و ویشنو امروزه دو خدای مقابلند که پیروانشان با هم رقابت دارند ولی ظاهرا در ابتدا شیوا فرم انتقامجوی ویشنو بوده است. اگر تراکی قصه ی اسکاندا همان تراکی برادر پالی باشد، بنابراین انتقامجویی ویشنو/شیوا برای پس گرفتن گروهی از قدیسین الهی، او را با تجسد انتقامجوی ویشنو یعنی پاراسوراما برابر میکند که طبقه ی کشاتریا (جنگجویان) را نابود کرد چون حقوق طبقه ی برهمن (روحانی) را تصرف و بر آنها ظلم میکردند. این پاراسوراما میتواند خود راما پسر کوش/اوغوزخان باشد که حق خود را طلب میکند. برهمن ها نام از برهما دارند که اگر برابر با ابراهیم باشد، معادله کامل میشود. تصرف حقوق شاهی و روحانیت به طور همزمان یادآور به قدرت رسیدن حشمونیان است: خاندانی از یهود که علاوه بر کهانت خانوادگی خود مقام شاهی را هم تصرف و باعث خشم فریسیان شدند. حشمونیان به دست رومیان از بین رفتند و این رومیان که در شرق از یونانیان قابل بازیابی نیستند میتوانند بازگشت اسکندر/ اسکاندا/ویشنو به صورت پاراسوراما باشند. هنوز پاراسوراما زنده بود که ویشنو به صورت یک رامای دیگر یعنی راما چاندرا پادشاه ایودا شد. راما چاندرا مجذوب پاراسوراما شد و راه جنگل در پیش گرفت و زهد پیشه کرد. این اتفاق باعث شد تا فدائیان ویشنو جرئت کنند به حقوق برهمن ها تعدی کنند و تا آن حد بر آنها سیطره یابند که با آنها از یک ظرف غذا بخورند. این رفتن به جنگل در راه زهد از سوی پادشاهی که اسمش هنوز راما است، میتواند همان ترک سرزمین فتح شده توسط اسکندر به سمت جهان وحش برای کشف و فتح سرزمین های جدید باشد درحالیکه لباس فاتح هنوز شبیه لباس افراد معمولی چون سربازان خودش است و جامه های زیبای شاهی به تن نکرده است. میتوان تبدیل فدائیان ویشنو به کشاتریاهای جدید را هم با بازگشت حشمونیان یا کسانی که وسوسه ی مثل آنها شدن را دارند تعبیر کرد. حشمونی ها در نام معادل عثمانی ها هستند و بازگشتشان بازگشت امپراطوری عثمانی مدتی بعد از فتح آن توسط تیمور لنگ است. چون تیمور هم مثل اسکندر، هر جا را میگرفت ولش میکرد و دنبال فتح جدید میرفت و اینطوری مدام سرزمین ها را از دست میداد. درواقع اسکندر/تیمور، دوره ی اولیه ای است که با تخیل دوره ای متاخر به بنیادی در ماقبل آن، دوره ی ثانویه معرفی میشود. در این مورد، دولت سلجوقی که عثمانی از دل آن بر آمد، دوران اولیه ای است که عثمانی خود را در قالب بنیادی در ماقبل آن به صورت دوران عظمت سلجوقی خیالپردازی میکند. این دوران عظمت توام با تعصب دینی از جنس تعصب عثمانی تخیل میشود ولی همانطورکه عثمانی در اسم همان حشمونی است، سلجوقی هم در اسم همان سلوکی یعنی دولت یونانی مقابل حشمونی است چون سلجوقی ها اگرچه ترک بودند ولی یونانی مآب هم بودند تا جایی که مسیحیان یونانی توانستند گذشته ی سلجوقی را به صورت یک دوران خیالی حکومت یونانیان بر بیزانس تخیل کنند. امپراطوری تخیلی سلجوقی به دو دولت سلجوقیان روم و سلجوقیان بزرگ تقسیم شد و سلجوقیان بزرگ متلاشی شد و سرزمین هایش یک به یک به دست دولت خوارزم افتاد درحالیکه سلجوقیان روم به عثمانی تبدیل شد. ولی واقعیت این است که این تقسیم شدن، همان تقسیم حکومت اسرائیل به دو دولت یهودیه و اسرائیل است. قلمرو اسرائیل بعد از افتادن به دست آشوری ها درنتیجه ی ترکیب اسرائیلی ها با نایهودی ها تبدیل به قلمرو سامری ها میشود. سمرقند پایتخت تیمور، نامش به معنی سرزمین سامری ها است و خوارزم یعنی حکومتی که تیمور، تمام امکانات آن را برای آباد کردن سمرقند مصرف کرد، نام از گریزیم محل معبد مقدس سامری ها دارد. بنابراین تصرف سلجوقی بزرگ به دست خوارزم، همان تصرف عثمانی سابق به دست تیمور سمرقندی است و سمرقندی های این تیمور، همان سامریانی هستند که سلوکی ها آنها را بر ضد یهودیان ناراضی، به دین قالب یهودی تبدیل میکنند. نتیجه این که کودتای عثمانی علیه سلجوقی و ساقط شدن بیزانس توسط عثمانی، هر دو روایت های دیگر درآوردن مملکت از یک بدعتی هستند که درواقع بدعت نیست. از نظرگاه یهودی، این بدعت، بدعت سامری است که همانطورکه داستان های مسلمانان نشان میدهد، با گوساله پرستی هارونی ها آغاز میشود و این گوساله پرستی، همان پرستش ازیریس در قالب گاو آپیس در مصر است. شکسته شدن بت گوساله در تورات به معنی دوران جدید تعریف یهودیت است. خلق تورات به عزرا یا عزیر نسبت داده میشود که نامش صورت دیگری از آسور و البته ازیریس است. از طرفی عزرا از طرف سیروس یا کورش پارسی به سرپرستی یهود برگزیده شده است که نام کورش و سیروس نیز مرتبط با آسور است و او پارسی است چون پارسی/فارسی همان پاروشیم یا فریسیانند که پیروان اشرافیت یهودا به نشانه ی دوره ی پبدایش یهود شمرده میشوند. بدین ترتیب، یک خدا دو رونوشت انسانی پیدا میکند که یکی شاه است و دیگری روحانی و هر دو مشغول به یک هدف. چون این همان یک کاسه شدن برهمن ها و کشاتریا بعد از زاهد شدن رامای شاه را نشان میدهد. اما این گاوکشی موسایی بیشتر یک اتفاق غربی است تا یک اتفاق شرقی. راما که شاهی را به سمت زهد ترک میکند شبیه شارل پنجم امپراطور روم مقدس است که در اواخر عمر از شاهی استعفا داد و به گوشه گیری برای عبادت پرداخت درحالیکه قبل از آن مثل پاراسوراما فتوحات زیادی را مرتکب شده بود. شارل پنجم با فتح و غارت رم، پاپ را مجبور به قبول تاجگذاری او کرد و این شبیه تعدی پیروان راماچاندرا به ساحت برهمن ها است.درواقع راهی را که شارل پنجم گشوده بود پیروانش ادامه دادند اگرچه خود از آن کناره گرفت. او میتواند نمادی از کودتای اشرافیت یهود تحت رهبری داود علیه حکومت پیامبران و ورود قوانین ضد الهی به ساحت مذهب توسط قدرتمداران و جنگجویان باشد. اینها همه از گناهان شوالیه های معبد یا تمپلارها بود و تمپلارها که اسلاف فراماسونری بودند حول تمثیل میترای گاوکش متحد میشدند که درواقع فرم اصلی موسی قبل از بازسازی مجدد او توسط رقبای مسلط شده ی تمپلارها بود. میترا همان سول اینویکتوس یا خورشید پیروز رومیان است که زمان تولدش تبدیل به کریسمس یا زمان تولد مسیح و روز مقدسش یکشنبه یا روز خورشید، تبدیل به روز مقدس مسیح شده و بنابراین کارکردهایش بین موسای یهودی و عیسای مسیحی تقسیم شده که دو تکه ی کتاب مقدس یعنی عهد قدیم و عهد جدید به کیش های آنها تعلق دارند و مجموعا راهنمای جامعه ی مسیحی هستند. قلمرو راستین مسیحیت، مغربزمین است و آنجا به عنوان قلمرو جدید یهودا علیه سامری های گاوپرست در شرق میجنگد. این سامری ها اکنون مسلمانان عثمانیند که نمادشان هلال ماه است. این هلال ماه در هندوئیسم، نماد شیوا است که هنوز مجسم به ورزاو جانور ازیریس است. اکنون قلمرو فرزندان ابراهیم و محل وعده ی صادق یهوه، اروپا و امریکا است و آنها به دعوای نمرود پسر کوش با ابراهیم ادامه میدهند که دنباله ی دعوای پسران حام و پسران سام در انتهای دوران نوح است. حام که قبلا بیشتر CHAM یا خام نامیده میشد اصلا شخص باستانی ای نبود. چون "خان" که عنوان رهبران تاتارها بود مرتبا CHAM نوشته و خان بزرگ، خام بزرگ نامیده و بنابراین با حام برابر میشد. بنابراین در شرایط بی امکانات گذشته که اتفاقات دنیا و زمان آنها ناشناخته بود، میشد کل اتفاقات را به اندازه ی زمان قدرتگیری اروپا تازه دید. امپراطوری نمرود که از نسل کوش بود، برابر با تارتاریا یا تاتارستانی به وسعت آسیا بود که همان کوش نام دیگر سرزمین هند بود و نام از پادشاهی به نام کوش داشت که همان اوغوزخان تاتارها بود.:
SYNCRETISMES: DIDIER LACAPELLE: THEOGNOSIS: 11 APR 2020
بدین ترتیب، دوگانه ی یهودا-اسرائیل، تا اندکی پیش همان دوگانه ی اروپا-آسیا بود و آسیا اسرائیل سامری شده بود و اروپا یهودای برحقی که مسیح منجی از خاندان یهودا پشت و پناه او است. پس چه شده که اکنون اروپا و فرزندش امریکا به خیال اسرائیل بودن افتاده اند و میخواهند خدا را از بابت فراموشکاری درباره ی وعده ای که به یوسف داده بود با جا زدن رهبران خود از نسل یوسف نجات دهند؟! برای این که جای یهودا و اسرائیل عوض شده است. به مدل تجدید تاریخ یهود، اروپا با هر فتحی که در شرق کرد به تجدید تاریخ قلمرو بومی که معمولا کشوری جدید بود پرداخت و یهوداهای جدیدی تولید کرد که مردمشان یهودا بودن را از خود اروپایی های متقلبی که اعتقادی به یهودا نداشتند بیشتر جدی گرفتند و یک دفعه اروپایی ها خودشان تبدیل شدند به سامری های منحرف. هیچ یهودای دروغینی نمیتواند به سعادت راستین برسد وقتی الگویش یهودای تورات، فقط با معجزات دروغین و دخالت های ابلهانه و بی دلیل یک یهوه ی دمدمی مزاج به سرمنزل مقصود میرسیده است. برای همین هم در مقابل چنین یهوداهایی، اروپاییان احساس میکنند سامری بودن همیشه امکان بیشتری برای نفوذ و غلبه نسبت به اینان را فراهم میکند. حالا امریکا مرکز اروپایی جدید جهان، برابر با مرکز جهان سامری آسیایی یعنی بابل سابق است، اما بابل تد چیانگ که خودش برج بابل را میسازد تا به خدا برسد و وقتی به بهشت خدا میرسد کشف میکند که این بهشت، خود بابل که حالا اسمش امریکا است میباشد.