مغز سیاسی در مقابل مغزهای فرهنگی: آیا تجدید نظر در کل فرهنگ کهن فعلی آدمیزاد، عاقلانه است؟!
تالیف: پویا جفاکش
ریش و ژولیدگی چارلز منسون، یکی از دلایل اقامه شده برای نمایشی بودن دادگاه او است چون سابقه نداشته متهمی را با چنین ظاهری به دادگاه بیاورند.
مایلز متیس، سعی میکرد تا با نشان دادن تناقض های عکس های صحنه ی ترور کندی، قلابی بودن آنها را نشان دهد.
شبی مطابق معمول همه ی شب ها، پلنگ پیر، پلنگ های جوان را دور خود جمع کرده و اعتقادات قوم را به آنها می آموخت. این بار لای حرف هایش، چیزی گفت که پلنگ های جوان را تحت تاثیر و البته تحت وسوسه های بلندپروازانه قرار داد و آن این که اگر پلنگی عطسه ای کند که موقع آن عطسه، یک گربه از بینیش بیرون بیفتد، سلطان جانوران خواهد شد. بعد از پایان سخنرانی پلنگ پیر، هر کدام از پلنگ های جوان، یک علف در دست گرفتند و بینی خود را قلقلک دادند و مدام عطسه کردند بلکه گربه ای از عطسه شان به وجود بیاید. اما هرچه عطسه کردند کمتر نتیجه گرفتند. عطسه ها تا صبح ادامه داشت و بعد با خرناسه های خواب پلنگ های بی خیال شده عوض شد. اما یکی از پلنگ های جوان، اینقدر در هوس پادشاهی فرو رفته بود که دست بردار نبود. همینطور از بیشه ای به بیشه ای و از دشتی به دشتی میرفت و عطسه میکرد بلکه شاید گیاهان محیط خاصی اثر کنند و عطسه گربه بزاید. کم کم تاریکی غروب گسترش یافت و به دنبالش شب به نیمه رسید و پلنگ باشهامت، محل عطسه کردن خود را کوچه های های خلوت یک روستا تعیین کرد. از یکی از عطسه های بلند او گربه ای که در بلندی ساختمانی به خواب رفته بود با وحشت از جا پرید و درست جلو پای پلنگ جوان که چشمانش از عطسه بسته شده بود روی زمین افتاد. پلنگ جوان تا چشمش را باز کرد و گربه را دید، تصور کرد آرزویش برآورده شده و یک گربه از بینیش بیرون افتاده است. هرچه گربه سعی کرد اشتباه او را اثبات کند و خودش را از دست این پلنگ یکدنده نجات دهد اثر نکرد. تا صبح فردا پلنگ، با یک گربه در چنگالش به بارگاه شیرشاه رسیده بود. پلنگ جوان، گربه را جلو شیر انداخت و ادعا کرد که موقع عطسه از بینیش پایین افتاده و اکنون شیر باید تخت حکومتش را به او واگذار کند. شیر که از اعتقادات پلنگ ها بی خبر بود پرسید موضوع از چه قرار است؟ پلنگ و گربه هر دو روایت خود را گفتند. شیر که کمی نگران شده بود که حرف پلنگ درست باشد، قضاوت را به قاضی استخدامی دربارش کرکس دانا واگذار کرد. کرکس به صحبت های دو طرف گوش داد و گفت: «چون این گربه حرفی خلاف سخن پلنگ میزند معلوم نیست که گربه حتما از بینی او بیرون افتاده باشد. اما اگر پلنگ راست بگوید و عطسه اش در اثر هوای روستا گربه تولید کرده باشد، پس حتما توی سرش باز هم گربه هست. پس اگر سرش را بکوبیم میتوانیم گربه ها را بیرون بکشیم و درستی حرفش را ثابت کنیم. پلنگ که از راستی ادعایش مطمئن بود قبول کرد. خرسی که زورمندترین درباری شیر بود چوب کلفت و محکمی را برداشت و با آن توی سر پلنگ جوان زد. پلنگ خیلی دردش گرفت ولی خم به ابرو نیاورد. خرس بار دوم محکمتر زد و این بار پلنگ از درد داد و بیداد کرد ولی باز هم حاضر به تحمل ضربات بعدی شد. چوب سوم که به سرش خورد چنان با سرعت فرار کرد که هم گربه از خوشحالی به رقص افتاد و هم شیر، نفسی به راحتی کشید. پس از آن، پلنگ جوان، هیچ وقت به سلطان شدن فکر نکرد و هر وقت هم صحبتی درباره ی امکان شاه شدن یک پلنگ با عطسه کردن میشنید، از یادآوری خاطره ی ناخوشایندش در هم فرو میرفت و سکوت میکرد.
این داستان ایرانی، روی خرافه ای بنا شده که میگوید گربه موقع عطسه ی شیر، از بینی او فرو افتاده است؛ مشخصا به خاطر باور به فامیلی شیر و گربه. روایت مشابهی هم هست که میگوید موش که شکار اصلی گربه تلقی میشده است، در اثر عطسه ی خوک به وجود آمده است چون موش به خاطر سرعت تکثیر و فراوانی زاد و ولد، جانور شهوتناکی محسوب میشده و خوک هم نماد حیوانی شهوت است. اما در مورد داستان بالا به طور اخص یک قصه ی مذهبی مطمح نظر است که مطابق آن، شیر به خاطر تولید گربه در اثر عطسه اش سلطان حیوانات شد. توضیح این که موقع سیل بزرگ، در کشتی نوح، موش از فرمان نوح مبنی بر خودداری جانوران از تولید مثل، سرپیچی کرد. نسل موش ها در کشتی زیاد شد و آنها با جویدن چوب های کشتی، همه ی جانوران را در خطر غرق شدن قرار دادند. اما شیر، با عطسه ی خود، گربه را تولید کرد که موش ها را تار و مار نمود و چون شیر باعث نجات تمام جانوران شد، از طرف نوح و خدایش، اجازه ی سلطنت و سیطره بر دیگر حیوانات را یافت. این پیشینه ی مذهبی، پلنگ پیری را که اعتقادات قوم را به پلنگ های جوان می آموزد، یک شخصیت مذهبی میبخشد. پلنگ جوانی که به خاطر مطامع مادی خود، این اعتقاد مذهبی را جدی و واقعی تلقی میکند تا جایی که به خاطرش خود را حتی تا نزدیکی مرگ در معرض آزار قرار میدهد نماد فرد یا جامعه ای است که اعتقادات مذهبی را کورکورانه و به طرزی ریسک آمیز ولی در راه منافع مادی جدی میگیرد و فقط در اثر ضربات مهلکی که به خاطر اعتقادش تحمل میکند از آنها دست میکشد. ولی آیا این به معنی خرافی بودن تمام اعتقادات قوم است؟ توجه کنیم که پلنگ ها تربیت فرزندانشان را به پلنگ پیر سپرده بودند چون به او اعتقاد داشتند و در جامعه ای به خطرناکی یک جامعه ی شکارگر اولیه شبیه به جوامع حیوانات شکارچی بزرگ –همانطورکه جامعه ی انسان اولیه اینطور بود- فقط تجربه ی درست بودن دست کم بخشی از دانش های یک شخص، میتوانست چنین اعتمادی را به او جایز کند. این که بخشی از آن اعتقادات غلط بودند هم میتوانست با تجربه ثابت شود همانطورکه پلنگ های جوان دیگر هم داستان شاه شدن پلنگ با عطسه را جدی گرفتند و وقتی نتیجه نگرفتند آن را رها کردند. پس بیایید توجه کنیم که پلنگ کله شق قصه ی بالا که به هوس شاهی خرافه را به ایمان تبدیل کرد چرا قهرمان قصه شد؟ اگر او نماد یک فرد یا جامعه است معنیش این است که درباری هم که او علیهش دعوی میکند نماد یک حکومت نیرومند است. آیا تاریخ را حکام نمینویسند؟ آیا به نفع شیر نبود که تمام جاه طلبانی که علیهش توطئه میکنند با چنین ابلهی مقایسه شوند؟ حتی میتوان گفت خود این قصه هم شبیه روایات تاریخی است چون از تمام تعالیم پلنگ پیر به قومش، فقط همینی که یک جوان باایمان بدبخت را مسخره ی عالم کرده است را ثبت کرده و بقیه اش به بهانه ی این که نمیشده از تویشان داستانی درآورد ذکر نشده اند. این دقیقا سانسور نیست. شما در لحظه نمیتوانید فرهنگی را که رقیب شما است –مثل فرهنگ پلنگ ها که یک زمینه ی ظریف برای شورش علیه زورگویی شیرها دارند- انکار کنید ولی میتوانید آن را با ابلهانه نشان دادنش از قدرت بیندازید و این، کاری است که امروزه در عرصه ی رسانه مدام در حال رخ دادن است.
نوع تخریب رقیب با جا زدن خود به عنوان موافق، از فضایی مذهبی وارد فضای رسانه شده است. همانطورکه میدانیم در دیدگاه های صلیبی یهودی-مسیحی، تمام نظرهای مخالف به satan نسبت داده میشوند که همان "شیطان" در عبری است. نام شیطان از ریشه ی "شیت" یا "سیت" به معنی درخشیدن است. معادل آن در آرامی "شید" به معنی جن است که فرد مجنون و دیوانه را به نامش "شیدا" یعنی جن زده مینامیدند. این ریشه در زبان های انگلیسی و ایرلندی به صورت shit به معانی زباله یا آشغال، مبتذل، احمق، و فریبکار به کار میرفته و اکنون از طریق فیلم های امریکایی، شهرت جهانی یافته است. تلفظ دیگرش یعنی "سیت" setهم در قبطی نام یک خدای جنایتکار است که به عنوان شیطانی که مقابل هورس خورشیدی ایستاده است شناخته میشود. اما عجیب اینجاست که هر دو تلفظ به صورت های seth در لاتین و "شیث" در عربی، عنوان پسر خوب آدم هستند که اولادش علیه پسر بد آدم یعنی قائن یا قابیل ایستاده اند. قابیل روحش را به شیطان فروخته و شاید در درخشان بودن همچون شیطان، تکرار هورس خورشیدی است که سیت (شیث) به نمایندگی از تاریکی با او میجنگد. آیا دعوای اولاد آدم به جای همه ی انسان ها نبرد مشتی شیطان علیه مشتی شیطان دیگر است؟ بستگی دارد از کدام زاویه به قضیه نگاه کنید. اگر مثل یهود، آدم را پدر همه ی انسان ها بدانید، بله؛ ولی اگر از نظرگاه نبطی های توصیف شده توسط ابن وحشیه به قضیه نگاه کنید، آدم را یک فرد عبوث شورشی در میان جمع کثیری از مردم بابل خواهید یافت که برعکس بقیه بسیار پر اولاد و ازاینرو صادر کننده ی کج خلقی خود به تمام جهان خواهد بود. از این زاویه یهوه ای که آدم پیامبرش بود فقط یکی از چندین توصیف از خدا و فرهنگ و تمدن مربوطه اش در میان توصیفات گوناگون خواهد بود. ولی میبینیم که یک میل گسترده به محدود کردن تمدن و اعتقادات مفید و مضر انسانی به یک قوم خاص، مبنای تکرار ادعای تورات درباره ی آدم به یک زبان ظاهرا غیر دینی میشود. مایلز متیس دقیقا چنین کاری کرده است. فقط به جای لغت "جهت دهنده" ی «یهودی» از لغت «فنیقی» استفاده کرده و مبنای تمام چیزهای جهان را به ناوگان کشتی رانی فنیقی ها رسانده است. مایلز متیس، درست بر اساس گیج کنندگی لغات همان گونه که در بالا مشاهده شد ادعای خود را با نشان دادن چندپهلویی لغات در ریشه ی آرامی و فنیقیشان اثبات میکند و همه چیز را به یک زمینه ی اولی در دربارهای فنیقی میرساند. تاکید او بر مضامین قدرت و دربار در مورد ریشه ی کلمات، بخصوص متوجه پیروان تئوری های توطئه در کشورش ایالات متحده است که معمولا ریشه ی تمام مشکلات کشورشان را به یک حکومت جهانی در لندن یا واتیکان و ایادیشان در ایالات متحده میرسانند. در ایالات متحده معمولا رد حکومت جهانی تا اتلانتیس افسانه ای افلاطون دنبال میشود؛ بیشتر به خاطر شهرت تاسیس «آتلانتیس جدید» در ایالات متحده توسط انگلستان بر اساس دستورالعمل فراماسونی کتابی به همین نام منسوب به فرانسیس بیکن انگلیسی. اما مایلز متیس، با ورق زدن فرهنگ لغات، این ریشه ی تمدن جهانی را محصول بازی با کلمات در یک فرهنگ ثانویه بر فرهنگ اولیه ی آن میخواند. به نظر متیس، آتلانتیس یک پادشاهی دریایی است زیرا لغت همخانواده ی thalatta به معنی دریا است که به صورت "تالاسا" هم در آمده است؛ آتلانتیس نسبت به سرزمین افلاطون، یک کشور دور است چون لغت همخانواده ی دیگر telethen به معنی دور را به یاد می آورد؛ دوران آتلانتیس به پایان میرسد چون لغت همخانواده ی دیگر teleutaios به معنی پایان و یک لغت مشابه دیگر یعنی teleutao به معنی به پایان رسیدن است؛ نابودی آتلانتیس در اثر مجازات الهی است چون ou tletos به معنی "غیر قابل تحمل" است. آتلانتیس به نام پادشاه آن "اطلس" نامگذاری شده است که به گفته ی افلاطون، Eumelosبرادر این اطلس، معروف به GADEIROS بوده که یک نام فنیقی و مطابق با شهر فنیقی "غدیر" در محل کادیز کنونی در اسپانیا بوده است. بنابراین متیس نتیجه میگیرد که «زبان بومی آتلانتیس، فنیقی بود». پس آتلانتیس و به دنبالش تمدن تمام جهان، توسط فنیقی ها درست شده اند که البته دراینجا فنیقی هم به حد معنای متعارف "یهودی" فروکاسته و جانشین آن شده است. مطابق همین نوع بازی با کلمات، ساسیکسا هم با نام مایلز متیس بازی کلامی میکند: مایلز همان مهیلیس یا میکله یا مایکل یا میکائیل است که در عبری به "شبیه خدا" معنی میشود و MATHIS هم شکل انگلوساکسون متاتیاه به معنی هدیه ی یهوه است. نتیجه این که مایلز متیس، هدیه ی یهوه خدای یهود به زمینی ها است که مثل خدایش یهوه با کل زمین برخورد میکند. اما مشکوک بودن مایلز متیس شاید اصلا به ذهن نمیرسید اگر کارش در حد به هم بافتن های لغات قدیمی محدود میماند و با عجیب ترین دلایلی که ممکن است به ذهن برسد کل تاریخ ایالات متحده را به مسخره نمیگرفت.این موضوع بخصوص مورد توجه است که مایلز متیس یکی از ریشه های یک تئوری توطئه ی مشهور مبنی بر تفسیر تمام زنان زیبای پرده ی رسانه های امریکایی به مردان زن نما است که به تنهایی برای این که هر فرد جدی ای را از تکرار اطلاعات درست موجود در مطالب مایلز متیس منصرف کند کافی است. آلن ویسبکر در 9 مارس 2017 «نامه ای سرگشاده به مایلز متیس» را در اینترنت منتشر کرد و در آن، او را یک مامور نفوذی برای به انحراف کشیدن بدبینی های پیش آمده به روایت های رسمی سیاست معرفی کرد. گفتگوی اخیر مایلز متیس با سوفیا اسمال استورم مدت کمی بعد از نوشته ی ویسبکر درباره ی عدم موفقیتش در ارتباط با دیوید وایس از طریق خانم سوفیا توجه ویسبکر را به خود جلب کرده بود. دیوید وایس و اسمال استورم، جزو پیامبران نظریه ی "زمین تخت" بودند که هم متیس و هم ویسبکر با آن مخالفت میکنند. ویسبکر بعضی از دلایل خانم سوفیا در مورد تخت بودن زمین را زیر سوال برده و آن را همراه عکس های مربوطه برای ایشان ارسال کرده بود. ولی خانم سوفیا پوزشخواهانه از انتشار مطالب سر باز زد و حاضر به گفتگوی خود یا دیوید وایس با ویسبکر نشد. ویسبکر که از مدتی قبل، وایس را یک جاسوس دولت برای به مسخره کشیدن نظریات توطئه میدانست ولی خانم سوفیا را داناتر و با وجدان تر تشخیص داده بود متوجه شده بود که سوفیا و مافوق هایش فقط کارمندهای مزدبگیر دولتند و فرق سوفیا با بقیه در این است که او از دروغ گفتن، کمی عذاب وجدان پیدا میکند. برای همین خیلی عجیب بود که خانم سوفیا با مایلز متیس که او هم مخالف نظریه ی زمین تخت است مصاحبه کرده باشد. از طرفی مایلز متیس، چند سال قبل ترش به دنبال گسترده شدن شایعه ی پیتزاگیت [که میگفت دموکرات های تحت اداره ی کلینتون ها و وردست های هنری و ورزشیشان، در یک پیتزا فروشی، بچه ها را مورد تجاوز قرار میدهند و آن پیتزافروشی، یک راه زیرزمینی به کاخ سفید دارد]، ادعا کرده بود که دیوید سیمن –یکی از افراد نام برده شده در پرونده ی پیتزاگیت- مدتی است ناپدید شده است درحالیکه همان زمان، دیوید سیمن کاملا آشکار سر جای خود بود و فقط به این خاطر میتوانست مهم باشد که اخیرا گفته بود گنده شدن موضوع زمین-تخت ها برای کمرنگ کردن شایعه ی پیتزاگیت بوده است و ادعای مخفی شدن دیوید سیمن شاید راهی برای غیر واقعی به نظر رسیدن این نقل قول بوده است. شاید هنوز هم متیس، از بزرگنمایی زمین-تخت ها برای کمرنگ کردن نظریات مخالف جدی تر سیاسی استفاده میکند. مایلز متیس از مصاحبه با ویسبکر و تقریبا هر کس دیگری از اپوزیسیون که خواستار مصاحبه با او بود سر باز زده بود و حتی موقع سرچ نامش در گوگل، عکسی از او به دست نمی آمد، پس چطور شده بود که با زمین-تخت هایی که باهاشان ظاهرا مخالف است مصاحبه میکند؟ آیا این، با این بدبینی گسترده به زمین-تخت ها بی ارتباط نیست که سرانشان متهمند وظیفه دارند بدبینی های به جای به وجودآمده نسبت به گزارشات ناسا و کیهانشناسی ایدئولوژیک پشت آنها را با ترویج خرافات، تخریب کنند؟! بنابراین ویسبکر بدبین میشود که متیس، کسی است که اطلاعات راست و دروغ را منتشر میکند تا بوسیله ی دروغ ها راست ها را هم خراب کند یا نظریات مخالف اثبات نشده ولی قابل مداقه را به محض ظهور، با گرفتن زیر پر و بال خود به گند بکشاند. دراینجا ویسبکر به همزمانی زیر سوال برده شدن قتل شارون تیت توسط افراد چارلز منسون، با زیر سوال برده شدن قتل جی.اف.کندی در عملیات مایلز متیس توجه میکند. ویسبکر با مایلز متیس موافق است که گزارش رسانه ای قتل های خانواده ی منسون و دادگاه مربوطه همه عملیاتی روانی برای خنثی سازی تب هیپی گری بودند و اگر الان چنان قتلی به دلایل مشابهی روی دهد اصلا چنین سر و صدایی دورش شکل نمیگیرد. ولی به نظرش وقتی کسی این ادعای خوشایند ویسبکر را در کنار ادعای ظاهرا ابلهانه ی قتل کندی به توطئه ی خودش مطرح میکند دیگر چه کسی ممکن است جرئت کند نظریه ی قلابی بودن دادگاه منسون را جدی بگیرد؟! ویسبکر اینجا کاملا شخصی میشود و در نامه ی سرگشاده اش عصبانی است که متیس، تمام قهرمانان امریکایی زندگی او از جک لندن گرفته تا باب دیلن را جاسوسان نیروهای شوم سیاسی معرفی کرده است. او برای این که اثبات کند متیس یک دشمن امریکا است، آغاز بیوگرافی خودنوشت متیس که به جای تولد و آغاز زندگیش با گرفتن دکترا از دانشگاه ویسکانسین شروع میشود را سوژه میکند و میگوید درحالیکه امریکایی ها معمولا برای دانشگاه از لغت کالج استفاده میکنند متیس از لغت یونیورسیتی استفاده کرده که معمولا انگلیسی ها استفاده میکنند؛ او بارها در نوشته هایش کلمات را با لهجه و حتی نام بریتانیاییشان مستعمل کرده و در جایی که امریکایی حتما اول کلمه THEاستفاده میکند متیس مثل خیلی از بریتانیایی ها THE را می اندازد. ویسبکر اینجا وارونه ی منظور خود حرکت میکند چون کاملا دارد فرض را بر این میگذارد که متیس، واقعا میخواهد قهرمانان امریکا را تخریب کند. او ناراحت است از این که با کسانی به زندگیش معنی داده که متیس با تخریب آنها میخواهد معنای زندگی یک نسل از امریکایی ها را نابود کند بی این که توجه کند بسیاری از این افراد فقط به خاطر این مشهور شده اند که مثل متیس، درحالیکه وانمود میکردند مخالف سیاست های امریکا حرکت میکردند درواقع در جهت آن حرکت میکردند. حتی علت این که مقاله ی او در مورد منسون و تیت برخلاف مقاله اش در مورد کندی ابلهانه نیست میتواند این باشد که بعد از تمام شدن تاریخ مصرف پایین آوردن تب هیپی گری، میخواهد از روسای هیپی ها و دیگر ضد فرهنگ (آنتی کالچر) های انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 یعنی انقلابیون ظاهری سابقی که همه الان جزو کارگزاران فرهنگی ایالات متحده ی امریکا هستند اعاده ی حیثیت کند. جالب این که در مورد احتمال ساختگی بودن صحنه ی قتل جی اف کندی هم متیس اولین کسی نبود که چنین نظری داد. دالاس گلدباگ با نام مستعار اد گیارینی، اولین مطرح کننده ی این احتمال بود که برای ادعایش دلایلی هم داشت ولی شواهد او فقط به وسیله ی متیس مشهور و البته توسط او مصادره و در جریان به دست آوردن نتایجی بسیار متفاوت از آنها، مخدوش شدند. متیس هر از چند گاه به گلدباگ به عنوان یک منبع اطلاعات غلط حمله میکرده است. شاید یکی از گناهان گلدباگ این بود که مدعی بود نسب تمام خاندان های قدرتمند جهان، به یهودی های خزری میرسد. این برای متیس که به ریشه ی یهودی خود معترف است، خوشایند نیست چون فنیقی هایی که از راه دریا می آیند خیلی سرراست ترند تا یهودی های زمین رویی که در کشورهای مختلف سرگردان و با اقوامی مثل خزرها ترکیب میشوند و بعد به سفر خود ادامه میدهند. دانایان قصه نویس یهود ی ها را با عنوان "کاهن" ها میشناسند که در اروپا به COHEN معروفند اما تلفظ هایی مثل COHN هم دارند که به ریشه ی فنیقی کلمه نزدیک تر است. درنتیجه ی درهم آمیختن یهودی ها با تاتارهایی مثل خزرها، همین ریشه به صورت های کان، خان و خاقان تبدیل به یک لقب موفق ترکی-مغولی شده و در تمام آسیا پیچیده و حتی در چین و کره به صورت "هان" به معنی پادشاه درآمده است. یهودی های فنیقی تبار مزبور، مستقیما از شامات به اوراسیا و دربارهای تاتاری نرفته اند. آنها ابتدا در ترکیه ی جنوبی ساکن شده و در اتحاد با بومیان، حکومت کومان یا کوماگن را ایجاد کرده اند که احتمالا همان خاندان بیزانسی کومننوس است و از طریق آمیختن با اسکیت ها به غرب رفته و روم مقدس را برای خود ایجاد کرده است. بنابراین یهودی ها در پیشروی خود به سمت اروپا و ایجاد جهان جدید بوسیله ی ناوگان های دریایی استعمارگران اروپایی، با چندین ملت مختلف درهم آمیخته و لایه های گوناگون معرفتی و فرهنگی را روی هم تلنبار کرده اند که ساده سازی افراطی مطلب با خلاصه کردن یهودی به کشتی ران های سرراست فنیقی، تا حدود زیادی در جهت پنهان کردن این لایه ها انجام میگیرد. متیس تمام حکام، هنرمندان، فیلسوفان و مخترعان تاریخ را از خاندان های سرشناس فنیقی میخواند و هیچ شانسی برای امکان نابغه بودن پلبین ها یا بومیان سرزمین های تحت تصرف فنیقی ها باقی نمیگذارد. زمانی که نظریه ی تارتاریا درباره ی ریشه گرفتن تمام تمدن ها از یک امپراطوری جهانی تاتاری را موضوع نظرخواهی او کردند، گفت که تارتاریا (امپراطوری تاتارستان) یک افسانه است ولی اگر هم وجود داشت، خان های تاتار همه فنیقی بودند. "جاگ هوند" ضمن مشکوک بودن به قدمت 5500ساله ی فنیقی های مایلز متیس و ابراز احتمال به این که فنیقی ها و کل تاریخ بشر بیشتر از چند صد سال قدمت ندارند (امپراطوری فنیقی قرطاجه یا کارتاژ هرگز توسط یک روم خیالی بیش از 2000ساله نابود شده و با انتقال به ونیز، مستقیما وارد اروپای مدرن شده است)، اشاره میکند که مطالب اصلی تمدن فنیقی مایلز متیس، در کتاب شبه مذهبی "نفرین کنعان" از یوستیس مولینز آمده است، ضمن این که مطابقت هایی با نظریه ی خزندگان باستانی دیوید ایک دارد (اگرچه مایلز متیس، دیوید ایک را "مخالف کنترل شده" میخواند که البته افشاگری بزرگی نکرده است)؛ مطالب دیگر متیس درباره ی قتل شارون تیت و غرق شدن کشتی تایتانیک هم با زبان و سبک نوشتاری بسیار نزدیک، در مطالب فردی به نام نوئل جی هدلی دیده میشود گویی که تیمی از افرادی با نظریه های توطئه ی یکسان و مطالبی کمی متفاوت برای هدفی واحد به خدمت گرفته شده باشند. تا زمان حال میشده هر روایت تاریخی یا داستانی یا فرهنگی را تا اطلاع ثانوی رسمی نگه داشت و بعد عوض کرد. چون تنها چند نسل است که مردم جهان، دارند چیزهایی درباره ی تاریخ "ملی" خود میشنوند. در این تاریخ ها سال و ماه و روز هر کدام از اتفاقات زندگینامه ی تمام افراد روشن و مشخص است و این درحالیست که تا کمتر از صد سال پیش، تقریبا در تمام کشورها کمتر کسی میدانست سالروز تولدش کی بوده و اصلا چند سال سن دارد. این همه شخصیت تاریخی فقط به درد اشرافی میخورد که آنها را اختراع کرده اند و بنابراین مایلز متیس وقتی ادعا میکند تمام این اشرافیت ها فنیقی بوده اند، حداقل درباره ی فنیقی بودن محتوای این شخصیت های افسانه ای –بنا بر تعریفی که از متیس از فنیقی ارائه میدهد- راست میگوید ولی توجه کنیم که هر کدام از این افسانه ها به اندازه ی بقیه ی محتواهای فنیقی-یهودی، از لایه های مختلف فرهنگی تهیه شده اند و باید مثل بعضی میوه ها برای مصرف، پوست کنده و از الیاف پاک شوند.:
“IS MILES MATHIS IS REAL? IS THE PHOENICIAN NAVY BEHIND EVERYTHING?”: JIM DUYER: STOLEN HISTORY: 14SEP2020
به نظر میرسد تمام تولیدات بشر از دیرباز تاکنون در همین وضعیت چند لایه گیر کرده اند و انتظار بی جای بیشتر ما از این که آنها به اندازه ی تعلیمات دینی خاخام ها و کشیش ها و ملاها سرراست و با دستورالعمل واحد کار کنند است که نگذاشته از آنها استفاده کنیم. هر چیزی که در زمین به وجود بیاید مثل خود زمین طبیعی، ناهموار و پر دست انداز است. فقط انسان است که میخواهد ناهمواری ها را صاف و یکدست کند همانطورکه زمین ناهموار را آسفالت کرده است. ولی حتی برای محض خاطر شهرسازی هم که شده است نمیتوان افق یکدستی در زمین ایجاد کرد و هرچقدر چشم انداز شما از زمین گسترده تر باشد، ناهمواری های بیشتری را جلو چشم خواهید دید.
نظمی که از این بینظمی متولد میشود در افسانه ی آفرینش کلدانی منعکس شده است. تهامات الهه ی هرج و مرج که از جنس آب و مانند آن بی شکل است توسط مردوخ مقتول میشود و از جسدش زمین و آسمان آفریده میشود. یعنی جنس نظم طبیعت از جنس بی نظمی هیولای هاویه است. سربانه همسر مردوخ و ملکه ی خدایان، به عنوان الهه ای که در جایگاه تهامات نشسته است، شکل به روز شده ی بی نظمی است. آشوری ها او را با عیشتار الهه ی زهره جایگزین کرده بودند. یک دلیلش این بود که عیشتار، الهه ی شیرها است و شیر مظهر قدرت است. قدرت انسانی به این دلیل با قدرت سلطان درندگان مقایسه میشود که نظم انسانی با طغیان علیه دنیای وحوش ولی از درون آن برخاسته و درست مثل نظم جنگل که بر بی نظمی نبرد جانوران بر سر هوی و هوس هایشان استوار است، با سلسله مراتب و امتیازات ناهماهنگ همراه است. از این جهت، زهره مکمل خورشید است که شیر، تجسم حیوانی او به شمار میرود. زهره معمولا در لحظات طلوع و غروب خورشید در آسمان ظاهر میشود و در این دو حالت، به ترتیب به ستاره ی صبح و ستاره ی غروب نامبردار است. در بین النهرین، معمولا زهره را با یک گل رز هشت برگ نشان میدادند و تمثال خدای جوان خورشیدی در مصر که از روی یک گل هشت برگ در آب متولد میشود، ظاهرا رابط زهره با خورشید است. زهره همچنین مانند خورشید در غرب زمین غروب و بعدا دوباره از شرق طلوع میکند. ازاینرو عیشتار هم مانند خدای خورشیدی، سفری به جهان زیرین دارد که از آن سالم برمیگردد. تغییرات حرکات خورشید در طول سال، فصل ها را رقم میزند که از روی تغییرات گیاهان شناسایی میشوند. تموز خدای گیاهان، خدای فصل ها است و با خزان طبیعت میمیرد و با بازگشت سرسبزی طبیعت از جهان زیرین به در می آید. وی شوهر عیشتار است. با توجه به این که زهره یک خدای دوجنسه است و در جای خود، مرد و در جای خود، زن میشود، ظاهرا عیشتار به عنوان زهره ی مونث سفر کننده به جهان زیرین، نسخه ی مادینه ی تموز نیز هست. اما برعکس خورشید و تموز که بر اساس نظم مشخصی به جهان ما رفت و آمد میکنند، نظم رفت و برگشت زهره بر باستانیان آشکار نبوده و هیچ کس نمیتوانسته بفهمد او کی ها ممکن است در آسمان ظاهر شود و کی ها نشود. بر همین اساس، سفر عیشتار از خانه اش در اوروک به شهرهای بین النهرین و مدت اقامتش در آنها نیز مشخص نبوده و هیچ کس نمیتوانسته مطمئن باشد که الهه درخواست های او را برای کمک خواهد شنید یا نه.:
“the rosette symbol”: aratta.wordpress.com
دراینجا میتوان ربط قدرت سیاسی و بی نظمی را در این دانست که هر دو جایزند در نظر عموم مردم جامعه بسیار بی قانون و شلخته و آزاردهنده ی اعصاب باشند. اتفاقا بین قدرت گرایی و اعصاب خراب در آدمیزاد به طور کلی هم ارتباطی وجود دارد. هر فردی دوست دارد در زندگی پیشرفت کند و در صورت داشتن اعتماد به نفس بسیار برای پیشرفت، در صورت شکست، احتمالا کاملا به جهت عکس حرکت میکند. هر فردی که کار بزرگی را شروع میکند بخصوص اگر سیاستمدار باشد انتظار سختی موقت را دارد و میخواهد مثل خدایی باشد که به جهنم هبوط میکند و پیروزمندانه برمیگردد. اما در صورتی که این ادای خدایان درآوردن مثل حرکات زهره و زمان از تاریکی درآمدنش غیر قابل پیشبینی از آب دربیاید آن وقت تا حد میل به خودکشی وارونه میشود. روانشناسان تکاملی این موضوع را با تحقیقات علمی نشان داده اند و آن را بیش از این که به نفع روان آدمیزاد باشد به نفع ژن های آدمیزاد و بقای نوع آنها به واسطه ی بقای نوع آدمی تشخیص داده اند. راندولف نسه دانشمند امریکایی مینویسد:
«جان پرایس، روانپزشک بریتانیایی، موفق شد از طریق مشاهده ی رفتار مرغ ها به نتایج مهمی در مورد کارکرد علائم افسردگی دست پیدا کند. مرغ هایی که در یک مبارزه شکست میخورند و درنتیجه جایگاهشان در سلسله مراتب پرندگان تنزل پیدا میکند، از تعامل اجتماعی پرهیز کرده و رفتاری فرمانبردارانه از خود نشان میدهند و به این ترتیب، احتمال حمله ی بالادستی ها کاهش می یابد. پرایس، این تحقیق را بر روی میمون های وروت نیز انجام داد. آنها در گروه های کوچکی متشکل از چند نر و چند ماده زندگی میکنند. نر ممتاز، که عملا شانس جفتگیری با همه ی ماده ها نصیبش میشود، بیضه هایی به رنگ آبی روشن دارد. البته این تا زمانی است که عاقبت در مبارزه به میمون نر دیگری ببازد. آن وقت مثل توپ در خودش جمع میشود، خودش را به عقب و جلو تکان میدهد، از همه کناره گیری میکند، بیضه هایش به رنگ خاکستری مات درمی آید و رفتاری افسرده از خود نشان میدهد. پرایس این علائم را نشانه ی "تسلیم غیر ارادی" میداند. با نشان دادن این که تهدیدی برای کسی نیست، از مورد حمله قرار گرفتن توسط نر ممتاز جدید فرار میکند. بهتر است تسلیم شوی و تسلیم شدنت را نشان بدهی تا این که مورد حمله قرار بگیری. پرایس برای به کار گرفتن این ایده ها در کلینیک، به همکاری با دو روانپزشک به نام های لئون اسلومن و راسل گاردنر پرداخت. آنها مشاهده کردند بسیاری از جلسات افسردگی به خاطر عدم پذیرش از دست رفتن موقعیت برتر در یک رقابت، تشدید میشوند. از نظر آنها بی حوصلگی، پاسخ طبیعی به باخت در رقابت، و افسردگی، نتیجه ی تلاش پیگیر و بیهوده برای دست یافتن به جایگاه برتر است. آنها این وضعیت را "شکست خوردن در شکست" نامیدند، محققان دیگر، خصوصا روانپزشک بریتانیایی، پل گیلبرت، این ایده را بیش از پیش بسط دادند. آنها موقعیت های استرس زای گوناگون در زندگی را از دست دادن جایگاه در نظر گرفتند و مشاهده کردند بسیاری از بیماری ها زمانی بهبود پیدا میکنند که از تلاش بیهوده برای پیروزی در یک رقابت بر سر جایگاه دست میکشند. جان هارتنگ، مردمشناس، به صورت مستقل، گونه ی دیگری از همین نظریه را با نامگذاری جذاب "فریب نزولی" مطرح کرد. به عقیده ی او، قرار گرفتن تحت فرمان کسی که توانایی های کمتری دارد، یک وضعیت خطرناک محسوب میشود. در این وضعیت خطرناک، تمایل طبیعی به نشان دادن توانایی ها و داشته های خود، به چشم تهدید نگریسته میشود و میتواند حتی باعث طرد شدن از گروه شود. راه حل؟ "فریب نزولی"، به این معنی که باید توانایی های خود را به قصد فریب دیگران پنهان کنی. بهترین راهکار میتواند این باشد که خود را قانع کنید ارزش و توانایی هایتان ازآنچه خود تصور میکنید کمتر است، الگویی که تا حدی شبیه به جلوگیری از بروز احساسات و خودتخریبی ای است که فروید به اضطراب اختگی نسبت میدهد... نظریه ی تسلیم تکاملی در مورد بسیاری از بیماران مبتلا به افسردگی که برای درمان به من مراجعه کرده اند، مصداق داشته است. چه بسا همسرانی که برای حفظ زندگی زناشویی خود، دستاوردها و حتی درک خود از توانایی هایشان را محدود جلوه میدهند. استراتژی اجتماعی فریب نزولی، از حمله ی افراد پرقدرت جلوگیری میکند، اما به قیمت بروز علائم افسردگی. وکیلی جوان و جاه طلب به من مراجعه کرد که از فریب نزولی استفاده نکرده بود. او کاری فوق العاده به مشتریان عرضه کرده بود که ایده های یکی از شرکای اصلی را بی ارزش میکرد. به زودی این شریک اصلی شروع به خراب کردن چهره ی وکیل جوان کرد. وکیل جوان به زودی افسرده شد.» ("دلایل خوب برای احساس های بد: چرا اضطراب، افسردگی، پرخوری، بی حوصلگی و... وجود دارند؟": راندولف ام.نسه: ترجمه ی بنفشه شریفی خو: نشر پندار تابان: 1402: ص3-141)
دراینجا شاید بخصوص دیدگاه ریچارد داوکینز اتئیست به ذهن بیاید که معتقد بود ژن ها انگل هایی هستند که بدن ما را تصرف کرده اند و روان ما را به نفع خود دچار تحریف کرده اند. این، زیاد از موضوع مسخ شدن توسط اجنه به دور نیست، بخصوص وقتی یک فارسی زبان باشد که موجودات فیزیولوژیک کوچکی که بدنتان میزبانشان شده است را "انگل" بنامید. این کلمه با ریشه ی انگلوساکسون انگلیسی ها مرتبط است. ساکسون ها "انگلوسگ نامیده میشدند که در زبان لاتین به معنی جن یا موجود فراطبیعی است و اکنون همین کلمه به صورت "انجل" angel به معنی فرشته استفاده میشود. جن ها معمولا ارواح طبیعت و به اندازه ی نیروهای کور غریزی حاکم بر جانوران غیر انسانی، بیرحم تلقی میشوند، شاید به خاطر این که به اندازه ی کرم ها و میکروب ها بی عاطفه و بی وجدانند و در قدرت سیاسی انسان ها نیز کسانی بیشتر بخت راه یافتن به مدارج بالای قدرت را می یابند که از همه بی عاطفه تر، بی وجدان تر، و به همان میزان "جن زده تر" هستند و از موقعیت جدید خود در قدرت برای جن زده کردن تمام جامعه استفاده میکنند.:
«نقل قول آغازین ما از آپوکریفای یوحنا است ، یک متن نگ حمادی که به طور گسترده توسط نویسنده ی عمیقاً روشنگر جان لش مورد بحث قرار گرفته است . آنچه در مورد آن بسیار نفس گیر و چالش برانگیز است این است که ذهن عمیق قدمت و حقیقت احتمالی و ارتباط آن با زمان حال را تشخیص می دهد. همانطورکه لش توضیح میدهد، این قسمت که دیدگاه گنوستیک ها را منعکس می کند:
"تفسیر آنها از "افسانه ی تماس" افشای بی نظیری از نفوذ بیگانگان با یک پیام هشدار دهنده ی قوی برای بشریت است. ممکن است به خوبی معلوم شود که دیدگاه غنوصی از مداخله برای بینش ما از خودمان به عنوان یک گونه ضروری است."
کلمه " الوهیت" در آن قسمت و در سراسر صفحات لاش کلیدی است. حتماً دچار سوء تفاهم پیش می آید و این سوء تفاهم خود نتیجه ی مداخله است. ما از طریق باورهای هذیانی درباره ی الوهیت از پتانسیل واقعی انسانی منحرف شده ایم. برای لش و گنوستیک ها ، خط الوهیت از طریق فرود ما از زمین - گایا - می آید و این ارتباط است که هدف حمله ی مهاجمان است. آنها در واقع نمی توانند کاری در مورد آن انجام دهند - این به سادگی وجود دارد - اما می توانند ما را فریب دهند تا به نفع دسیسه های خود به آن پشت کنیم، همانطورکه برای چندین دین اصلی ما پیش آمده است. خوانندگان ممکن است بخواهند صفحه ی Soul Technology لش از گنوسیهای بت پرست (نه گنوسیهای متأخر مسیحی) را مرور کنند. بحث های آن، آنها را شمنهای قدرتمند توصیف میکند ، و اظهار میدارد که آنچه آنها با دید روشن خود میدیدند به همان اندازه برای درک ما و وضعیت امروز ما مهم است که در زمان خود. به نفوذ ، هشدار ، مداخله ، و خودبینایی اشاره دارد. تفکر متعارف، فکر تسخیر بیگانگان را رد می کند و ادعا می کند که اگر خطری از آن وجود داشت، تهاجم و تسخیر مدت ها پیش رخ می داد. لطفاً آن عبارت را با فهرست عناصر پارادایم ما در بالا ادغام کنید. به یاد داشته باشید: میدان حمله، روانی و ادراکی است. پس کجا باید به دنبال شواهد این تهاجم باشیم؟ در این صفحه سه بعد کنترل را مورد بحث قرار خواهیم داد:
کنترل درونی توسط بسیاری یا همه ما به عنوان موجوداتی که هستیم، چه از طریق ژنتیک یا از طریق اولین محیط پس از تولد، اگر نه قبل از تولد، متحمل شده است.
کنترل بیرونی یا اجتماعی -- بیرونی برای ما به عنوان افراد اما عمیقاً در ساختارهای اجتماعی ما تعبیه شده است، اما دوباره احتمالاً از طریق "درون" به معنای کار بر روی چند فرد بسیار قدرتمند.
کنترل انگلی با واسطه ی چیزی که در ما کاشته شده است، چه به صورت فیزیکی یا غیر فیزیکی به معنای "انگل های ذهنی" یا چیزی که "بدن های بالاتر" را آلوده می کند که در سنت های غیبی یا باطنی غیر غربی و غربی به خوبی شناخته شده است.
این ابعاد - با توجه به اینکه حتی وجود دارند، چیزی که باید در نظر گرفته شود - لزوماً مستقل از یکدیگر عمل نمی کنند. بنابراین سیستمهای کنترل بیرونی ممکن است به گونهای تنظیم شوند که از طریق ویژگیهای ذاتی یا سیستمهای انگلی تعبیهشده ( انگلها ) عمل کنند.
کنترل بیرونی: این تصویر دامنه ی مشکل را نشان می دهد. این نشان می دهد که یک حمله ی گیره ای باعث ایجاد دیدگاه های جهانی به شدت رقابتی می شود، و البته این فقط در سطح بالایی است. هر شاخه از درگیری و مبارزه غوغا می کند. دیالکتیک هگلی و استفاده ی آن از تز و آنتی تز برای رسیدن به سنتز مطلوب به یاد می آید . اگرچه اغلب به عنوان یک روش فلسفی مورد انتقاد قرار می گیرد، اما یک تکنیک قدیمی کنترل اجتماعی است. در واقع فرآیند چگونه کار می کند؟ در ادامه با موضوع گرافیک «علم در مقابل دین»، در نظر بگیرید که چگونه وضعیت راحت کنونی به وجود آمد. همانطور که پل فون وارد (2004) نقل می کند، دانشمندان در دانشگاه های قرن هفدهم که توسط کلیسا تامین می شد، تحقیق در مورد معنای درونی کیمیاگری، عدد شناسی، طالع بینی، پیشگویی و مسائل معنوی را دنبال کردند. اگرچه این مستند نشده است، او متعجب است که آیا کلیسا نمی ترسد که علم گسترده و تهاجمی در نهایت شواهدی را کشف کند که کلیسا اسنادی را در مورد زندگی عیسی و یهوه و تاریخ جعل کرده است . شاید آنها نگران بودند که علم به مرور زمان برای معجزاتی که ادعا می شود مداخله ای از سوی خدای ماوراء طبیعی است، توضیحات طبیعی ارائه کند. از آنجایی که رهبران کلیسا می دانستند این نوع اطلاعات به طور بالقوه در دسترس است، معامله ای را بین سرمایه داران و محققان علم طراحی کردند. اگر مفروضات اساسی کلیسا را زیر سوال نبرید، می توانید بودجه ی مورد نیاز برای تحقیقات علمی را در اختیار داشته باشید. این ترتیب کلیسا را ممکن ساخت تا مردم را منفعل و ترسو نگه دارد و در عین حال انتقال از علم رنسانس به انقلاب صنعتی را تقویت کرد. کایل گریفیث در مقاله ی مهمان خود «مصالحه ی کوپرنیک: منشأ تعصب مادی در علم » دیدگاه دیگری درباره چگونگی ایجاد این ترتیب و معنای آن برای ما امروز ارائه می دهد. در "جنگ در آسمان" (1988)، گریفیث لایه ی دیگری از کنترلکنندگان را معرفی میکند، به اصطلاح « تئوکراسی »، نیرویی که در پشت ادیان قرار دارد. و " کالج نامرئی " که استادانه دیالکتیک هگلی را برای شکل دادن به یک جامعه ی انسانی پیشرفته و فضانورد به کار می گیرد. دو گروه در تضاد شدیدی هستند. ما مهره های بازی آنها هستیم. مقایسه ی افسانه ی « جنگ در بهشت » با اسطورههای گنوسی لش گنوسیزم ، جنگ در آسمان و بازارسال SETI در "تاسیس مخفی امریکا" از ، آنتونی ساتون (2004) به وضوح توضیح میدهد که چگونه روش دیالکتیک هگلی توسط انجمنهای مخفی مانند Order of the Skull & Bones برای هدایت جامعه ی مدرن ما از طریق کنترل مطمئن سازمانهای فرهنگی عظیمش استفاده میشود و همچنان ادامه دارد. راهنمای چی؟ گروههای کنترل به صورت دایرههایی در دایرهها ساخته میشوند که هر کدام دستورالعملها را از عضوی در مرکز خود دریافت میکنند که به نوبه ی خود به دایرهای عمیقتر تعلق دارد. هدف نهایی از دید ما گم می شود، مگر اینکه به خود جهان نگاه کنیم و بفهمیم که شرایطش هر چه باشد و به هر کجا که می رود، از عمیق ترین دایره ها هدایت شده است. این شرایط، البته، یکی از اصول به یادماندنی حواس پرتی از سیاره ی پرورش دهنده ی ما است.
کنترل درونی: این به این می پردازد که ما چه هستیم (از لحاظ ژنتیکی) و چگونه فکر می کنیم. موضوع ماهیت ذاتی ما و نحوه ی انعکاس آن مداخله(های) بخش زیادی از باقیمانده ی این صفحه را اشغال خواهد کرد. برای درک اینکه کنترل یا مداخله ی درونی چگونه کار کرده است، باید بتوانیم خود را بررسی کنیم. منظورم این است که ما در خودمان - یا روانشناسی ما اگر تنوع مداخله ی لش را بپذیرید، یا به طور معمول ژنتیک ما - نتایج یک یا چند "تهاجم" را مجسم می کنیم. اگر چندین مرحله از تهاجم وجود داشته باشد، نتایج ممکن است لایه لایه باشند. آیا ما در ساختار روانی و/یا ژنتیک خود لایه بندی می بینیم؟ ما قطعا انجام می دهیم. من روش جدیدی را برای نگاه کردن به این موضوع پیشنهاد می کنم. در اینجا نقل قول دیگری است:
افسانه
گروههایی از موجودات پیشرفته به اینجا آمدند و سیارهای را یافتند که در آن انسانهای اولیه زندگی میکردند و سپس از نظر ژنتیکی آن را به شکل انسان مدرن ارتقا دادند. روحهای کاملاً پیشرفته (این ما هستیم) وارد شدند و به خود اجازه دادند که به این تکامل انسانی جدید وابسته شوند. در آن مرحله، هنرهای تمدنی را می توان به این خلاقیت های ترکیبی آموزش داد.
پیشنهاد نفوذ و مداخله در امور انسانی در چندین صفحه ارائه شده است (به افسانه مصنوعی مراجعه کنید ). آن صفحه رابطه ی انسانیت را با گروهی مرموز از کنترل کنندگان بررسی می کند. در حمایت از مفهوم مداخله، صفحه اسطوره مصنوعی اطلاعاتی را منعکس میکند که در بسیاری از زمینهها ظاهر شدهاند، که مطمئناً بیشتر خارج از پارادایم استاندارد است. میتوانید آن را در گزارشهای تماس با بشقاب پرندهها، مطالعات آزادانه ی ادبیات تمدنهای باستانی، تفسیرهای آیندهنگر از ژنتیک انسان و بقایای فسیلی، و افسانههای غیبی/متافیزیکی که پیشنهاد شده است، بیابید. سؤالی که بلافاصله پیش روی ما قرار می گیرد این است که آیا این دو گزاره - گزاره ی گنوسی آغازین و موضعی از این صفحات - می توانند به اندازه ی کافی با هم تطبیق داده شوند که یک موقعیت اولیه ی واحد برای کاوش در اینجا ایجاد کنند یا نه. گروهی سعی کردند بر بشریت غلبه کنند. در مقابل گروههایی از موجودات پیشرفته به اینجا آمدند و سیارهای را یافتند که در آن انسانهای اولیه زندگی میکردند و سپس از نظر ژنتیکی آن را به شکل انسان مدرن ارتقا دادند.
گنوستیک ها : حمله روانی و ادراکی بود
افسانه ی مصنوعی : "حمله" شامل "ارتقای ژنتیکی" بود
هر دو : برخورد در اینجا بین نژادهای از پیش موجود رخ داد.
این مقایسه موضع کلیدی را در توصیف لش از عرفان برجسته می کند: دستکاری های ژنتیکی واقعی اتفاق نمی افتد. آنها با استفاده از فناوری واقعیت مجازی شبیه سازی شده اند.
تا آنجا که به Open SETI مربوط می شود، این یک سوال باز و یک سوال فوق العاده مهم است. تفکر انسان برتر از آنها بود و چیزی در مورد لذت و زیبایی آنها خاموش است. و ما «الوهیت» داریم; آنها فاقد آن هستند. به همین دلیل است که آنها فقط با فریب موفق می شوند . در مقابل روحهای پیشرفته (این ما هستیم) وارد شدند و به خود اجازه دادند که به این تکامل انسانی جدید وابسته شوند. این دو موقعیت کاملاً موازی هستند. هر کدام حاکی از برتری ذاتی آگاهی انسان بر « آنها» ی اسرارآمیز است . ریشه این برتری می تواند «الوهیت» باشد. هر چه هست، این نیاز به کاوش دارد. در لش / عرفان، عمل از طریق فریب به دست می آید . درافسانه ی مصنوعی ، روح انسان به آن اجازه داده است . تناقض ذاتی وجود ندارد. ما هنوز ندیده ایم که آیا اصطلاح "روح" در لش / گنوستیک یافت می شود یا نه. پایان سست باقی مانده در مورد آموزش هنرهای تمدنی است.
کنترل انگلی: از مقاله ی ویکی پدیا در مورد انگل ها: "انگل ارگانیسمی است که در بافت زنده ی ارگانیسم میزبان زندگی می کند یا روی آن زندگی می کند." تعامل بیولوژیکی بین میزبان و انگل انگلی نامیده می شود. انگلی نوعی همزیستی است، با یک تعریف، اگر چه تعریف دیگری دارد. تعریف همزیستی انگلی را مستثنی میکند، زیرا مستلزم آن است که میزبان از تعامل و همچنین انگل بهره مند شود. انگل ها معمولا کوچکتر از میزبان خود هستند و مواد مغذی را از مایعات بدن میزبان جذب می کنند، اما این دور از یک استراتژی جهانی است. در واقع استراتژی های زیادی وجود دارد که مربوط به این است که انگل از میزبان خود چه می خواهد و چگونه انگل می خواهد آن را دریافت کند. دسته ی مهمی از استراتژیها شامل اصلاح رفتار میزبان به منظور دستیابی به نتیجه ی مفید برای انگل است و لزوماً برای میزبان مفید نیست -- میتواند برای آن کشنده باشد. نمونه هایی که در طبیعت دیده می شوند عبارتند از زنبور انگلی Hymenoepimecis sp . که خود را به یک میزبان عنکبوت متصل می کند و آن را وادار می کند تا یک شبکه ی ویژه بسازد که توسط زنبور شفیره پس از کشتن و خوردن عنکبوت ( Parsite's web of death ) استفاده می شود. کرم مو نماتومورف انگلی در ملخ و جیرجیرک رشد می کند. وقتی بالغ میشوند، میزبانهای خود را «شستشوی مغزی» میکنند و باعث میشوند که آنها در آب فرو بروند و کرمها را قادر میسازند بیرون بیایند و برای یافتن جفت شنا کنند. ملخها یا جیرجیرکها در این راه میمیرند ( انگلها ملخها را شستشوی مغزی میدهند تا شیرجه بروند ). نمونه های بسیار دیگری از انگلی در طبیعت را می توان ارائه داد. انگلی وجود دارد که به نوع خاصی از خرچنگ حمله می کند و تمام بافت نرم غیر ضروری داخل آن را می خورد، اما اصول اولیه ای را که امکان حرکت ---عضلات کلیدی، اعصاب بینایی و غیره را فراهم می کند، باقی می گذارد. سپس می تواند این خرچنگ نیمه توخالی را تصاحب کند و از آن به شیوه ی یک ستوان امپراتوری در فانتزی جنگ ستارگان استفاده کند. هاری توسط یک انگل ایجاد میشود و نوع خاصی از جنون ایجاد میکند که باعث میشود یک پستاندار آلوده، حتی یک انسان، بخواهد گاز بگیرد یا باعث خونریزی با پستانداران دیگر شود و در نتیجه یک ناقل، یک راه انتقال انگل باز کند.... نکته اینجاست که انگلی میتواند شکلی از تعامل نه تنها بین اشکال حیات در طبیعت، بلکه بین ما و انواع دیگر موجودات باشد، خواه آنها را فرازمینی بنامیم یا هر چیز دیگری . و این تعامل قادر است میل و قصد انسان ها را اصلاح کند و رفتاری را اعمال کند که کاملاً با ماهیت قبلی آنها بیگانه است ، اما احساس می شود به خواست خود آنهاست. جالب است، مگر نه؟»:
“the controllers agenda: Gnosticism, archons/greys”: GERRY ZEITLIN: OPENSETI.ORG
تا اینجا خیلی چیزها روشن شد: انگل ها افراد خاصی را آلوده میکنند و بعد، از بعضی از آن افراد، برای آلوده کردن یک جامعه استفاده میکنند؛ هم از طرق نرم افزاری و هم از طرق سخت افزاری. حالا باید یک ملاحظه ی دیگر را به انجام رساند: وقتی فردی در بافت خاصی از بدنش مثلا اینطورکه اینجا به نظر می آید در مغزش، تحت کنترل انگل ها قرار گرفته است، معنیش این نیست که تمام بافت ها و اعضای بدن او نادرست و غلط کار میکنند و به درد نخورند. ممکن است بعضی از آنها به خاطر عملکرد انگل، دچار نقصان هایی شده باشند ولی هنوز فواید زیادی برای فرد و اطرافیانش دارند. پیکره ی فرهنگی یک جامعه حتی بسیار بزرگتر است و به هیچ وجه معنی ندارد که به خاطر اعمال غلط مغز سیاسی این پیکره ی فرهنگی، همه ی ارزش های آن و با آنها کل پیکره دور ریخته شود تا یک مغز انگلی معیوب دیگر بیاید و وضع حتی پریشان تری ایجاد کند. شاید لازم باشد دقت کنیم که جامعه با فرد یک تفاوت بارز دارد و آن این که مغزهایش بیش از یکیند و جایی که سلول ها بتوانند رابطه ی مغز خود با مغز انگل زده ی بیمار سیستم را به حداقل برسانند کمتر از آن زیان خواهند دید.
مطالب مرتبط:
احساس پوچی عمومی: چاقوی دو لبه ی سیاست که اکنون در حال بریدن دست صاحبش است.
پادشاهی اسمودئوس شیطان: مرحله ی نوین انقلاب ایران و ثبات گفتمانش برای اوج گیری در آینده