آیا انقلاب ایران، یک آغاز جدید برای تاریخ است؟!
تالیف: پویا جفاکش
این، آرم گائودیاماتا در یک نسخه از هندوئیسم به نام گائودیا ویشنوئیسم است که سات-کونا در شش نقطه (سات) از شش ضلعی آن، شش نعمت را قرار داده است: شهرت (یاسا)، زیبایی (سری)، دانش (جنانا)، انصراف (وایراگیا)، ثروت (آیسوارا)، و قدرت (ویریا). به طرز جالبی، این نعمت ها حامل و مشوق نوعی جاه طلبی هستند که با درآمدن شش ضلعی به شکل ستاره ی داود یهودیان نسبت مستقیم دارد. درست مثل یهودیت، از انسان ها انتظار میرود که در راه به دست آوردن این نعمت ها تلاش کنند و رنج ببرند حتی اگر این رنج، بیهوده و عذاب آور به نظر برسد. ظاهرا یکی از دلایل درآمدن مسیح از دل یهودیت هم همین بوده که چنین رنجی را طبیعی جلوه دهد. خود خدا –و فقط یهوه ی یهودی ها اجازه دارد خدا باشد- به شکل انسانی به نام عیسی مسیح درآمد و به خاطر ادعای شاه یهودا بودن، به طرز فجیعی شکنجه و مقتول شد تا بگوید بشر در رنج بردن در راه افتخار و قدرت، تنها نیست. در کابالا که به وحدت وجود اعتقاد دارد دیگر حتی انسان به خودی خود نیست که در راه به دست آوردن ارزش های زندگی مادی، رنج میبرد، چون همه ی موجودات، یک تکه از خدا هستند و آن آدم فقیر و بی چیزی که به شدت احساس درماندگی میکند یک تکه از خدا است که دارد از فقر رنج میبرد. این وحدت وجود است که یهودیت را با هندوئیسم متحد میکند. کریشنا که در نسخه ی انسانی ویشنو بودن، همتای کریست/مسیح در نسخه ی انسانی یهوه بودن است، در حالی که ظاهرا ارابه ران بی اهمیت شاهزاده ارجونا است هویت واقعی خود را که خدای ویشنو در قالب تمام جهان مادی با رودخانه ها و دریاها و جنگل ها و صحراها و موجودات زنده ی درون آنها است بر ارجونا آشکار میکند. در گائودیا ویشنوئیسم، ویشنو/واسو دوا، از طریق برابری با پوروشه یا پرجاپتی، حتی تصویر دقیق تری از مسیح به دست میدهد. پوروشه خدایی است که میمیرد تا از جسدش جهان مادی پدید بیاید همانطورکه یهوه در قالب مسیح با رنج و درد میمیرد تا جامعه ی نوینی با اسلوب ارزشمداری خاص برآمده از زندگی مسیح خلق کند که خدایانش سیاستمداران آن جامعه اند چون چنین سیاستمدارانی در به دست آوردن هر 6نعمت گائودیاماتا موفق به نظر میرسند. اتفاقا گائودیا ویشنوئیسم هم مثل مسیحیت دارای تثلیث است ولی تثلیثش کمی متفاوت تر و البته اصیل تر از تثلیث مسیحیت کاتولیک رومی است. سه خدای تثلیث گائودیا ویشنوئیسم، پراماتما، بالاراما و کریشنا هستند. این سه خدا ریشه در سه تجسم خداوند سامی دارند که به ترتیب عبارتند از ال، بعل و آدون. تجسم اول که ال، الی، علی، ایلو و اله نام دارد، در لغت هندی "هری" به معنی مقدس که بیشتر برای کریشنا به کار میرود همچنان دیده میشود. او خدا را در برترین تجلیش نمایندگی میکند که تمام تجلی های مادی و غیر مادی او را در بر میگیرد. بعل یا یاهو، تجلی او در جهان مادی و متشبه به پسر ال است و روح حاکم بر جهان مادی را نشان میدهد و در ارباب انواع ضرب میشود. آدون، روح حاکم بر هر فرد موجود زنده بخصوص انسان است و به مانند موجودات زنده چرخه ی رنج و تغییر و مرگ و رستاخیز را تجربه میکند و ازاینرو در قالب تم یا تاموس یا تموز یا آدونیس بیشتر به سبب یک ایزد که میمیرد یا سقوط میکند و به جهنم تبعید میشود و دوران سروری را پس میگیرد تصویر میشود. او در طی این چرخه به خورشید تشبیه میشود چنانکه تم به صورت آتوم، و آدون به صورت آتون در مصر، خدایان خورشیدی هستند. ریشه ی لغت در صورت جدا کردن "ن" و "م" تعریف از آن، با لغات یونانی AUTOS یعنی خود و ONTUS یعنی هستی مرتبط است. رهایی از مصائب وارد شده در جهان مادی که به رهایی آدون مرتبط است با مضمون "موکشا" (رهایی) در هندوئیسم مرتبط است. با این حال، همه قادر به این رهایی نیستند و فقط کسی که با بعل یا روح جهان مادی ارتباط نزدیکی پیدا کرده باشد به سرچشمه ی سروری الهی خود در ال یا پاراماتما دست می یابد. این بعل، در هندی بالادوا (یعنی بعل خدا) است که بالاراما تجسد انسانی او است و کریشنا به سبب اتحاد با او قدرتمند است. در گائودیا ویشنوئیسم معمولا وقتی از بالاراما صحبت میشود، نیتیاناندا پرابهو منظور است که محبوب معنوی شری چایتانیا تجسد کریشنا و درواقع کریشنای اصلی در دوران حکومت مغول ها بر هند بود. بیشتر آموزه های بنیادی درباره ی ارتباطات ذکر شده در یکی از منابع مرتبط با فرقه ی چایتانیا یعنی "سری چایتانیا کاریتامرتا" نوشته ی کرسناداسا کاویراجا گوسوامی آمده است. ویشنو در آن، بارها سان کارسانا نام میگیرد که همان سری کریشنا یا هری کریشنا است. مطابق این متن «در اقیانوس علّی، مها ویشنو گسترش اولیه ی پوروشا از سانکارسانا قرار دارد. این مها ویشنو نگاه خود را بر انرژی مادی قرار میدهد و با انعکاس بدن متعالیش، خود را در عناصر مادی ادغام میکند.» مسیر طی شده با آرمیدن ویشنو بر بستر مار چند سر سشا بر روی امواج آب های آغازین و درآمدن یک گل نیلوفر آبی از ناف او ربط می یابد زمانی که برهما خدای خالق از این گل نیلوفر آبی برمیخیزد و جهان جدیدی خلق میکند. در منبع فوق میخوانیم:
متن102: «از ناف او گل نیلوفر آبی بیرون آمد که زادگاه خداوند برهما شد.»
متن103: «در ساقه ی آن نیلوفر آبی، چهارده جهان بود. بنابراین پروردگار متعال، به عنوان برهما، کل خلقت را آفرید.»
نیلوفر آبی دراینجا از ناف می آید که تلویحا به معنی مرکز است و گیاه مزبور، جانشین درخت کیهانی است که زمین را در مرکز دنیا به آسمان وصل میکند. در انسان ها این درخت با عصا عوض میشود و عصا وسیله ی نمادین رهبران و پیامبران است ازجمله موسی که عصایی داشت که به مار تبدیل میشد و یک عصای دیگر با مار برنزی بر آن را وسیله ی درمان بیماری کرد. در انجیل یوحنا (3 : 15-14) آمده است: «همانطورکه موسی مار را در بیابان برافراشت پسر انسان نیز باید برافراشته شود تا هر که به او ایمان دارد هلاک نشود بلکه حیات جاودانی داشته باشد.» دراینجا عیسی بالای صلیب با مار برنزی روی عصا و از طریق او با درخت کیهانی این همان میشود. ازاینجا همچنین نتیجه میگیریم که نیلوفر آبی برهما که عیسی را بالای صلیب نشان میدهد دنباله ی مار سشا است که ویشنو بر آن خوابیده است. نیلوفر آبی را در داستان به دنیا آمدن هلیوس فانس خدای خورشیدی خالق جهان در یک اسطوره ی یونانی نیز داریم که با شکلی از هورس خدای خورشید مصری تطبیق میشود. در داستان هورس، این نیلوفر آبی از رود نیل برمی آید. کلمه ی نیل، تلفط قبطی لغت "نهر" به معنی رودخانه است که منشا نام گرفتن ویشنو خوابیده بر آب ها به نارایانا است. نارایانا را همچنین میتوان به عنوان "ناهارین" یا "ناهاریم" به معنی سرزمین نهرها برای بین النهرین متصل کرد که با لغت "میزرائیم" یا "مصر" برای خاستگاه موسی قابل جمع آمدن است. میزرائیم میتواند از مهرائیم و از طریق آن "مری" به معنی آب ها بیاید. عنوان مریاموس برای خدای آب های رومی با آن مرتبط است. مریاموس پدر «تیبر» خدای رودخانه ای به همین نام است که شهر رم در جوار آن شکل میگیرد. مریاموس را میتوان معادل نرئوس خدای دریا گرفت که نام او هم از لغت "نهر" می آید. اما جالب است که مریاموس با مریم یا ماریا مادر عیسی هم قابل جمع آمدن است. این مادینه سازی در "سری چایتانیا کاریتامرتا" هم بروز میکند و ویشنو را در جیوا یا عنصر مادینه ی هستی منعکس میکند.:
متن41: «سان کارسانا بسط دوم گسترش شخصی واسو دوا برای سرگرمی است و از آن جایی که او مخزن همه ی موجودات زنده است، گاهی اوقات به او جیوا میگویند.»
متن42: «درآنجا [در آسمان روحانی] ویژگی شخصی بالاراما به نام مهاسانکارشانا پناهگاه انرژی معنوی است. او علت اولیه است، علت همه ی علل.»
متن45: «یک قدرت حاشیه ای وجود دارد که به نام جیوا معروف است. مهاسانکارشانا پناهگاه همه ی جیوا است.»
متن46: «سانکارشانا پناهگاه اصلی پوروشا است که این جهان از او آفریده شده و در آن منحل شده است.»
متن74: «بسط خود بالاراما مهاسانکارشانا نامیده میشود و قطعه ی او پوروشا، به عنوان کالا یا بخشی از یک بخش عمومی شمرده میشود.»
متن75: «من میگویم که این کالا، مها ویشنو است. او مهاپوروشا است که سرچشمه ی سایر پوروشاها است و همه چیز را فرا گرفته است.»
بنابراین دراینجا بالاراما از طریق برابری با جیوا که با شاکتی ها یا جنبه های زنانه ی ویشنو مثل لاکشمی تطبیق میشود، با رادا تجسد زمینی لاکشمی و معشوقه ی کریشنا برابر میشود و اتحاد کریشنا و رادا نسخه ای از اتحاد کریشنا و بالاراما معرفی میگردد و به اتحاد چایتانیا و نیتیاناندا فرافکنی میشود. به همین دلیل هم هست که متن204 میگوید ناروتاما داسا ساکورا بیان کرده است بدون رحمت بی بدیل نیتیاناندا پرابهو نمیتوان وارد امور رادا و کریشنا شد. با این حال، این هم موضوع مهمی است که برترین تجلی جیوا «مایا» الهه ی توهم است و مادیات در انسان ها ایجاد مایا یعنی وهم میکنند. علت مخالفت شدید مذاهب اسلام، غنوصی، پروتستان و مایاوادی هندو با تشبیه خداوند به موجودات زمینی نیز همین وهم آمیز بودن اشکال مادی است. مایا یا وهم، عامل اصلی ستیز انسان ها و نابودی و تخریب آنها به دست هم است. ازاینرو بالاراما با تجلی به جیوا، بیش از هر چیز به شیوا یا رودرا خدای نابودی و معروف به مهادیو تبدیل میشود. در گائودیا ویشنوئیسم، اسم شیوا بیشتر به صورت شامبو تلفظ و با بالاراما تطبیق میشود. رشد تجلی جیوا یا شاکتی که الهه است با به خواب رفتن شیوا و رقص جنبه ی زنانه اش کالی وحشتناک روی بدن بی حس او نشان داده میشود. این، جایی است که بالاراما هیچ کاری که نشانه ای از هوشیاری او درباره ی امور جهان داشته باشد از خود بروز نمیدهد و به نظر میرسد دنیا را به دست الهه ی هرج و مرج سپرده است، تصویری شبیه سپرده شدن جهان به سخمت الهه ی شیرگون وحشتناک برای مجازات نابودگرانه ی انسان ها در دین قبطیان. طبیعتا این تصاویر در زمانه های اختلافات فرمانروایان و قربانی شدن مردم در هرج و مرج اقتصادی-سیاسی ناشی از آن و حتی جنگ های ویرانگر پیش آمده برجسته میشوند و سیاستمداران خودبین میل به برجسته کردن تصویر هرج و مرج ناک خدای جهان مادی پیدا میکنند. در مصر، سیت در ایامی که خدای سترونی و نابودی تعیین شده بود بیش از هر خدای دیگری با "بعل" سامی تطبیق شد و ممکن است یهودیت که میخواست نظم جدیدی را ایجاد کند پیرو همین وضع، یاهو را از بعل جدا و به یهوه تبدیل نمود تا کسی با او به یاد بعلی که سیت بود نیفتد. همین دوگانگی را در دیونیسوس می یابیم که از اول یک خدای مهربان و اخلاقی بود ولی به تدریج تصویر وحشیانه ی او در قالب مروج کشتار و قربانی خونین، مصرف افراطی مواد مخدر و مشروبات الکلی، و عیاشی های هرج و مرج ناک جنسی جا افتاد و در افراطی ترین حالت خود، سابازیوس نام گرفت، لغتی که دقیقا همان صبایوت لقب یهوه است و سبع گون یعنی شیرمانند معنی میدهد کمااینکه هنوز هم پرکاربردترین نماد یهوه شیر درنده است. ویشنو نیز یک تجلی شیرگون وحشتناک به نام ناراسیمها دارد که احتمالا تصویر شیوا از روی او گسترش یافته است. پیوند این تصویر وحشیانه با شیر، در ارتباط مستقیم با جداناپذیری جهان مادی از زمان است. زمان، موجودات را به وجود می آورد و از بین میبرد و ازاینرو به شیری تشبیه میشود که فرزندان خود را میخورد. او را در قالب کرونوس یا ساتورن خدای زمان یونانی-رومی که فرزندان خود را میخورد در ظاهری انسان مانندتر باز می یابیم. کرونوس درنهایت توسط یکی از پسرانش که زنده مانده است یعنی زئوس یا ژوپیتر سرنگون میشود. ژوپیتر درواقع همان یهوه است. از طرفی زئوس و کرونوس از ابتدا خدایی واحد بودند. بنابراین انقلاب زئوس علیه کرونوس، معرف نوعی بازسازی در شخصیت یهوه است که با بازسازی متشرعانه ی یهوه صبایوت و تبدیل دیونیسوس به موسی نسبت دارد.:
“BALARAMA JAYANTI ADVENT OFFERING WITH VAISHNAVA REFRENCES TO THE THEOLOGY OF CHRIST REPISAL”: DAVID SHERMAN: GOLDSUNAURA: 22 AUG 2021
پس روشن است که یک سانسور فرهنگی عظیم در اروپا و شرق سامی رخ داده که پیشزمینه ی ذهنی اصلی آن در هندوستان که کمتر از نواحی پیش گفته دستخوش تغییرات فرهنگی به نفع یکتاپرستی یهودی شده بهتر باقی مانده است. یکی از مدارک درباره ی پیوستگی این پیشزمینه ی فرهنگی از اروپا تا هند، خود نام "هند" برای شبه قاره است که قبل تر برای مردمی در افریقا و خاورمیانه به کار میرفت. ژوزفوس به نقل از کلارخوس به نقل از ارسطو نقل میکند: «این مرد از نژاد یهودی و اصالتا اهل کوئله ی سوریه بود که نژادشان از فیلسوفان هندی است... گفته میشود که فیلسوفان در هند، CALANOI و یهودیان در سوریه به نام محل سکونتشان خوانده میشوند زیرا مکانی که در آن ساکن هستند یهودیه نامیده میشود. نام شهر آنها بسیار عجیب است. آنها آن را اورشلیم مینامند.» لاکاپله این کوئله را با کالح مقایسه میکند: یکی از کنسول هایی که بنابر منابع بروسوسی دروغین، نبوکدنصر شاه کلدانیان در کنار چندین کنسول آسیایی و کنسول مصر برافراشت. مگاستنس به نقل از بروسوس، از فتح لیبی (افریقای شمالی) و ایبری توسط نبوکدنصر میگوید. از مجموع نواحی یادشده به نظر میرسد امپراطوری نبوکدنصر بروسوس، به وسعت امپراطوری اسلام و درواقع نسخه ی دیگری از آن بوده باشد. از طرفی نبوکدنصر و پدرش نبوپلسر علیه سروری امپراطوری پیشین آسور یا آشور بر کلدانیان شوریدند و درواقع سرزمین های اصلی و مهم امپراطوری آشور را متصرف شدند. نام آشور از خدایی به همین نام می آید که در مصر، اسری یا ازیریس نامیده میشود و کهن الگوی شاهان مصر است که منابع یهود، آنها را فراعنه میخوانند. ازیریس به ورزاو متجلی میشود و به نظر میرسد ورزاو مقدس ازیریس، همان گوساله ی سامری است که موسی بتش را میشکند و یهود را به خاطر پرستش آن لعنت میکند. راجر صباح، نشان داده است که به اصطلاح مذهب مصر باستان شامل مذاهب آمون و ازیریس، درواقع نسخه ی قبلی یهودیت قبل از سانسور آن و ایجاد یک یهودیت جدید بر اساس کتاب مقدس مسیحی و بر اساس کارهای یونانیان بوده است. این، شاید بعضی مطالب غامض موجود در کتاب "علیه آپیان" منسوب به ژوزفوس فلاویوس را روشن کند. ژوزفوس، این کتاب را در پاسخ به نوعی نفرت نسبت به یهودیان در روم مینویسد که معتقد است از اتهامات آپیان ریشه گرفته است. آپیان یک نفر مصری بود که به کل تابع فرهنگ حکومت غالب یونانی درآمده بود و به آنتیوخوس شاه یونانی سوریه خدمت میکرد. او مدعی شده بود که یهودیان را در حال پرستش یک سر خر و آماده کردن یک یونانی بیگناه برای قربانی کردن خدایشان یهوه غافلگیر کرده است و این به آنتیوخوس سلوکی، بهانه ی تصرف معبد یهود و دخل و تصرف در مذهب یهودی را داده بود. ژوزفوس مدعی است این اتهامات دروغین بوده اند و آنتیوخوس که به پول نیاز داشت با این اتهامات واهی امکان پیدا کرد تا گنجینه ی معبد یهود را تصرف کند. به هر حال، ژوزفوس برای اعتبار دهی به یهود، به تخریب یونانی ها میپردازد و این تخریب گری، بعضی نکاتی را که در زمان جعل کتاب "علیه آپیان" در قرون وسطای متاخر بدیهی بودند ناخواسته افشا میکند. ازجمله ژوزفوس مینویسد که قدیمی ترین نوشته های یهودی هیچ چیزی درباره ی یهودیان نمیگویند و دلیلش را این می آورد که یونانی ها فقط با کشورها و اقوام سواحل دریا ارتباط داشتند و یهودی ها بسیار دور از دریا زندگی میکردند. پس نتیجه میگیریم که ورود یهود به جغرافیای یونانی یک اتفاق متاخر است. ژوزفوس همچنین یونانی ها را ملتی فاقد آگاهی ملی میخواند و درمقابل اقوام ثابت باستانی چون کلدانی ها، سوری ها، فنیقی ها و قبطی ها قرار میدهد. با این حال، وقتی میخواهد تاریخ یهود را توی سر یونانی ها بزند پای فنیقی ها را وسط میکشد و اختراع تمدن و الفبای یونانی توسط فنیقی ها را مطرح میکند درحالیکه زبان عبرانی یهود فقط یک شق از فنیقی است و فنیقی ها به پرستش خدایان دشمن یهوه معروف بوده اند. انگار یهودیت فقط در دوره ی متاخر تاریخ یونان از فنیقی گری مجزا شده باشد. مهمتر از همه ی اینها این که ژوزفوس درحالی از یهودیت دفاع میکند که جهانبینی حاکم بر کتاب های او کاملا مسیحی است. جروم استریدونی، کتاب های ژوزفوس را در رده ی ادبیات مسیحی طبقه بندی کرده و بده ی محترم، ژوزفوس را یکی از پدران کلیسا خوانده است. پس ظاهرا یهودیت واقعا توسط مسیحیت بازسازی شده است. این، ظاهرا با هویت خود ژوزفوس قابل جمع آمدن است. ژوزفوس در زندگینامه ی خود ادعا میکند یک فریسی است ولی هیچ صحبتی از تاثیرگذارترین فرد جریان فریسی در زمان خود یعنی یوحنان بن زکای نمیکند. جالب این است که کار ژوزفوس و یوحنان بن زکای هر دو به یک شکل پیش رفت و آن، پیشگویی امپراطور شدن وسپازیان ژنرال فاتح یهودیه بود. ممکن است یوحنان بن زکای و ژوزفوس دو نام برای یک نفر باشند. یوحنان بن زکای در ازای خدمت به وسپازیان، موفق به تاسیس یک مدرسه ی خاخامی در یاونه در جلیل در جوار دریاچه ی طبریه شد. به طرز مرموزی، یاونه معادل یاوان یعنی نامی است که یهودیان برای یونانیان استفاده میکردند یعنی انگار فریسی گری و اشرافیت یهود از یونان و با دستکاری های خود آنتیوخوس سلوکی در مذهب اورشلیم به وجود آمدند. حالا این را کنار این مطلب بگذارید که ژوزفوس به رم خدمت میکند و طبریه نام از امپراطور تیبریوس دارد که نامش مرتبط با رود تیبر رم است. در منابع فارسی، ترکی و عربی، روم و یونان یک موجودیت واحد و برابر با کل اروپا هستند. روم بر یک بستر تمدنی یونانی زبان در ایتالیا پدید آمد و همانطورکه از کتاب ژوزفوس برمی آید، در زمان او تازه لاتینی نویسی داشت علیه یونانی نویسی رشد میکرد. ژوزفوس حتی تمام اروپاییان به جز لاتینی زبان های رم را یونانی میخواند. جالب تر این که درحالی از یونانی نویسانی که علیه یهود نوشته اند ابراز انزجار میکند که هیچ صحبتی از نویسندگان لاتین همدوره ی خود چون سوئتونیوس، تاسیتوس، پلینی و سیسرون که همگی بر ضد یهود نوشته اند نمیکند، احتمالا به خاطر این که نوشته های این نویسندگان لاتین هنوز جعل نشده بودند. میدانیم که عاملان رسیدن اساس تمدن به لاتینی های اولیه ی رم را اتروسک های آسیایی میشمرند. این اتروسک ها را میتوان با سکایی ها و تاتارهای مهاجر به اروپا تطبیق کرد که اشرافیت های دورگه ی امپراطوری مقدس رم را پدید آوردند. در میان این سکایی ها یهودی های اشکنازی بودند که از نسل ترک های یهودی شده ی خزر بودند و یک شق آرامی-عربی-فنیقی در میان ترک ها را دچار تحول کرده و نمایندگی کرده بودند که درنهایت به کابالا منجر شد. لغت خزر یا غزر در اصل همان قزاق برای اعقاب آنها است و قزاق به طور کلی معنی جنگجو میدهد. بنابراین اخوت قزاق ها با اخوت لژیونرهای رومی حول سول اینویکتوس یا میترا قابل تطبیق است که خدایی گاوکش و از این جهت نسخه ی قبلی موسای گوساله شکن است. این جریان، احتمالا یهودیت اولیه را قبل از این که توسط یونانی گری مسیحی دچار تحول شود نشان میدهد. همانطورکه ژوزفوس مینویسد، در بین یونانیان هیچ یک به اندازه ی اسپارت ها دچار تعصب و عصبیت های قومی، جمعی و ضد اندیشه ورزی نبودند. اسپارت ها دشمن فلسفه بودند و ژوزفوس، فیلسوفان یونانی مانند افلازطون، فیثاغورس و اناکساگوراس را پیرو عقاید یهودی میشمرد و میگوید گناه این فیلسوفان این بود که این عقاید را به زور حاکم نکردند. نام اسپارت به روشنی نزدیک به لغت شپرد به معنی چوپان است که روی سافاردیم یا یهودیان اسپانیایی مانده و باعث نام گرفتن کشور اسپاردا یعنی اسپانیا است. زبان اسپارت های باستان با زبان باسک های اسپانیا و ملت های مرتبط با آنها در فرانسه ارتباط قوی ای دارد و باسک ها ملت های تحت رهبری اشرافیت فریسی یهود در اسپانیا و فرانسه بودند. این اشرافیت با فرانک ها درآمیختند و با آنها در ایجاد امپراطوری روم مقدس به رهبری شارلمان نقش ایفا کردند. شارلمان به معنی شاه بزرگ، در اصل یک بازی لغوی با لغت شولومان یا سلیمان است که نام بزرگترین شاه یهود است. شارلمان به صورت کارلوس مگنوس به همان معنی شاه بزرگ، لقب شارل پنجم بود که یک شاه اسپانیایی-ژرمن است. وی فاتح رم ایتالیا است و آنجا را تخریب و غارت کرده است، درست مثل وسپازیان و پسرش تیتوس در اورشلیم. درواقع اورشلیم اصلی رم ایتالیا است و پاپ هایی که در دوران شارل پنجم بر رم حکومت میکردند، همه از خاندان های اشرافی یهودی اسپانیایی بودند. از طرفی، شارل پنجم، معاصر یک شاه ترک به نام سلیمان در رم شرقی یعنی قستنطنیه یا استانبول کنونی بود. درواقع، سلیمان قانونی در قستنطنیه و شارل پنجم در روم غربی، دو روایت مختلف از سلیمان واحدی بودند که بر یک اسرائیل متحد حکومت میکرد و بعد از مرگش، آن قلمرو به دو قلمرو یهودیه و اسرائیل تجزیه شد که همان روم های شرقی و غربی یا امپراطوری های عثمانی و روم مقدس هستند. شارل پنجم با آنتیوخوس سلوکی قابل تطبیق است و عثمانی ها با حشمونی های یهودی قابل تطبیقند که اورشلیم –این بار: قستنطنیه- را از سلوکی ها پس میگیرند. سلوکی ها همان سلجوقی ها هستند و با دنباله ی آسیایی قزاق های ترک یاد شده قابل تطبیقند اما به دلیل یونانی مآبی، جداگانه به شکل یک امپراطوری یونانی بیزانسی هم درآمده اند که به دست عثمانی ها ساقط شده است. تبدیل سلجوقی به عثمانی با جدا شدن از فریسیان، به داستان یوحنای هیرکانی یا جان هیرکانوس شاه حشمونی برمیگردد که خود را همزمان شاه و کاهن اعظم نامید و این فریسیان را که عنوان شاهی را از خود میدانستند خوش نیامد. این جا یک ارتباط بین فریسی ها با سامری ها یا یهودیان مرتد که نسخه ی یهودی مطلوب سلوکی ها بودند و جان هیرکانوس معبد آنها را هم ویران کرده بود ایجاد شد که یادآور جمع آمدن فریسیان و نایهودیان در مذهب پارسی است. پارس یا فارس که همان پاروشیم یا فریسیانند در داستان ازدواج اخشوارش با استر یهودی پدید آمدند. این زن یهودی، شوهرش را به سمت قدرت دادن اشرافیت یهود در کشورش هدایت کرد. اخشوارش همان کورش یا سیروس مسیح اشعیا است که نامش تلفظ دیگری از آسور و سور است و مرز سوری ها و یهودی ها را نشان میدهد. وی و نسخه ی دیگرش داریوش به امر به تجدید بنای معبد سلیمان مشهورند ضمن این که تالیف تورات توسط عزرا –نام مستعار مخترع اصلی موسی، دینش و تاریخ دینش- در زمان او انجام شده است. از طرفی میدانیم سلیمان برای ساخت معبد اورشلیم، از حیرام شاه فنیقی صور یاری گرفت ولی در نوشته های ژوزفوس، این حیرام معاصر کورش است. بنابراین کورش و سلیمان نخست یک نفر و برابر آنتیوخوس و البته شارل پنجم بوده اند. نسخه ی شرقی فریسی گری که همان پارسی یا فارسی است، از عثمانی به سمت نواحی خارج از آن در شرق گسترش یافت. محل رشد زبان و ادبیات فارسی را آسیای مرکزی در دوران حکومت سامانیان تعیین کرده اند. لغت "سامان" تلفظ دیگر لغت "شمن" برای روحانیون ترک است و در ادبیات اسلامی، شمن ها با بوداییان، و هر دو با صابئین تطبیق میشوند که شق اخیر دنباله ی کلدانیانند. ژوزفوس نیز ریشه ی یهود را در کلدانیان میخواند. در آسیای مرکزی سامانیان، شهرهای سمرقند و خوارزم قرار دارد که اولی معنی سرزمین سامری ها را میدهد و دومی نامش تلفظ دیگری از "گریزیم" نام محل معبد مقدس سامری ها است. گفته میشود قلمرو سلجوقیان علاوه بر ترکیه ایران و آسیای مرکزی را در بر میگرفته ولی در این قسمت ها متلاشی شده و ریز-قلمروهای به وجود آمده به تصرف شاهان خوارزم درآمده اند. نظر به اتحاد خوارزم و سمرقند توسط سامری ها این باید در شکست و فروپاشی موقت عثمانی بعد از دستگیری بایزید سلطان عثمانی به دست تیمور گورکانی شاه سمرقند بازتاب یافته باشد و خود، برابری اولیه ی مفاهیم عثمانی و سلجوقی را نشان میدهد. درواقع همانطورکه تصور میشود عثمانی روم شرقی را از روم اصلی در غرب جدا کرده است، با فرض برابری عثمانی با روم، همین بازسازی تاریخی روی نسبت عثمانی با همسایه های شرقیش اعمال میشود.:
“CONTRE-APION”: DIDIER LACAPELLE: THEOGNOSIS: 7 DEC 2021
مارک گراف، شکلی از موسی را در داستان بوعلی سینا یا ابن سینا یکی از بنیانگذاران فلسفه ی اسلامی از قلمرو سامانیان شناسایی میکند. او برای این که به خدمت سلطان محمود غزنوی درنیاید از خوارزم میگریزد و پس از عبور از صحرایی وحشتناک به باوند و سپس نیشابور میرسد، امری که یادآور آوارگی موسی و قومش بعد از فرار از مصر و در راه اورشلیم در بیابان است. مطابق یک افسانه ی عامیانه ی ایرانی، بوعلی سینا دانش خود را از یک دیو دزدید و مارک گراف معتقد است این دیو، همان سلطان محمود غزنوی است. دزدی بوعلی از دیو و فرار معجزه آمیز و جادوییش از مقابل دیو به دنبال این دزدی، همان دزدی موسی و قومش از فرعون و فرار موفق و معجزه گونشان از لشکر فرعون است. به گفته ی مارک گراف، دزدی علوم جادویی و انجام معجزه با آنها توسط ابن سینا از دیو، همچنین معادل دزدیدن اسم اعظم خدا از معبد یهود توسط یسوع یا عیسی مسیح به روایت کتاب تولدوت یشوع است.:
“Persian tales”: Mark Graf: chronologia: 20/5/2014
به نظر میرسد این دزدی به شکل باورپذیرتر در داستان ابن سینا و کتابخانه ی شاه سامانی منعکس شده باشد. ابن سینا در ازای درمان بیماری مرموز شاه سامانی، اجازه ی مطالعه در کتابخانه ی مخصوص او را می یابد و بعد از کسب فیض بسیار از آن، کتابخانه را آتش میزند تا کس دیگری از آن بهره مند نشود و آنگاه از کشور سامانیان میگریزد و به خوارزم میرود. با توجه به این که کمی بعد از این فرار، سلطان محمود غزنوی کشور سامانیان را تصرف میکند به نظر میرسد کشور سامانیان برابر با مصر و خوارزم برابر با گریزیم باشد که قبل از اورشلیم، محل معبد مقدس یهود بود. درنتیجه نیشابور نیز با اورشلیم برابر میشود. ممکن است گنج دزدیده شده شامل اسم اعظم خدا به صورت یک جسد انسانی درآمده باشد. چون موسی نیز حین فرار از مصر، جسد پوسیده ی یوسف اسرائیلی را که عزیز مصر و برای مصریان محترم بود با خود برد و در گریزیم دفن کرد. حالا اگر مکتبی را که ابن سینا از بین برده و به شکل نوسازی شده به نیشابور برده است فرزند او به شمار بیاوریم این مکتب به صورت یک شخص از نام بوعلی (پدر علی) مستفاد میشود: "علی" که هم یکی از نام های الله خدای اسلام است و هم نام چند تن از مقدسین مذهب شیعی که ابن سینا به آن تعلق دارد. در نیشابور، قریه ای به نام سناباد قرار داشته که به دلیل دفن یکی از این "علی" ها در ایران، کانون مقدس تشیع شده و در دوره ی مدرن به شهر عظیمی به نام مشهد مقدس بدل گردیده است. این علی، علی ابن موسی معروف به رضا است. اگر درست باشد که ابن سینا یک نسخه از موسای یهودی است، عجیب نیست که قدیس مزبور، علی پسر موسی نام داشته باشد. رضا همچنین ثامن الحجج و هشتمین امام است شاید چون فلک خدا (الله/علی) هشتمین فلک بعد از آسمان های هفتگانه ی سیارات است و البته لغت "ثامن" با لغات "سامان" و "شمن" مرتبط است. یک علی ابن موسای دیگر در کوفه ی عراق دفن است که لقبش سید رضی نزدیک عنوان رضا برای علی مشهد است. جالب اینجاست که یک سیدرضی دیگر داریم که جمع آورنده ی سخنان یک علی مقدس تر به نام علی ابن ابیطالب در کتاب مهم نهج البلاغه است. این سیدرضی، محمد ابن حسین نام دارد. درباره ی این اسم باید توجه کنیم که حسین، نام اصلی بوعلی سینا است و محمد عنوان پیامبر اسلام. بنابراین محمد ابن حسین، میتواند اسلام ریشه گرفته از بوعلی سینا را نشان دهد؛ بوعلی سینایی که خود، یک نسخه از موسی است که دانش فارسیان یا فریسیان قلمرو سامانی را نشان میدهد. این سامانیان، یک اشرافیت فارسی و مروج زبان فارسی هستند که نسب خود را به یک حکومت قدیمی تر فارس در ایران باستان به مرکزیت عراق امروزی میرسانند که معمولا از آنها به عنوان «عجم» یاد میشود. سلطان محمود غزنوی که جانشین سامانیان میشود نیز زبان رسمی حاکم بر دربار خود را فارسی تعیین میکند و دربارش پر از شعرای فارسی گوی است. با این حال، همانطورکه مهمترین کتاب درباره ی حکومت ایجاد شده توسط محمود یعنی تاریخ بیهقی نشان میدهد هیچ راه و رسمی که بتوان آن را به ایران باستان نسبت داد در حکومت او مورد اشاره و توجه نیست.: «بسیاری از عناصر "تداوم" را میتوان در تاریخ بیهقی سراغ گرفت. اما این عناصر عموما آگاهانه نیستند زیرا او خود میگوید که "از ملوک عجم که از ما دورتر است خبری نداریم" و این بی خبری انتساب مقوله ی آگاهانه و قصدمندانه ی "بیداری" به او را بسیار دشوار میکند و "مقاومت مصالح" آن میزان خبری نیز که از شاهان پیش از اسلام میدهد (مثلا شکارهای بهرام گور و غیره) برای تحمل بار این عنوان سنگین کفایت نمیکند.» ("در کشاکش تقدیر و تدبیر: نگاهی به تاریخ بیهقی از منظر شهریار ماکیاولی": زانیار ابراهیمی: سیاستنامه: شماره ی32: پاییز 1403: ص138) تنها جلوه ی معروف ایران باستان در تاریخ بیهقی، مهمانی های تجملاتی توام با رقص و آواز با اسراف بسیار در دربار مسعود غزنوی است که اصلا خوشایند بیهقی نیست. (همان: ص139) ابراهیمی، تاریخ بیهقی را با "شهریار" ماکیاولی مقایسه میکند. در هر دو کتاب، برسازی کشور و دادن نظم و سامان به آن، مهمترین هدف است منتها برای ماکیاولی که میخواهد ایتالیا سامان یابد، این هدف باید تحقق یابد درحالیکه برای بیهقی، این هدف با سلطان محمود تحقق یافته و اکنون با سلطان مسعود (پسر سلطان محمود)، در حال از هم پاشی است. همچنین درحالیکه ماکیاولی خواهان اختیار گرفتن جوانان بی ارتباط با گذشته است، بیهقی بخش اعظم بدبختی های زمان خود را نتیجه ی جوانگرایی سلطان مسعود و فاصله گرفتن و حتی خیانت های او نسبت به پیران باتجربه ای که به پدرش سلطان محمود خدمت کردند میداند. البته سلطان محمود با ارزش هایی شبیه ماکیاولی حکومت را برقرار کرد. به نوشته ی ابراهیمی، ویرتو یا شرافت ماکیاولی، یک شرافت جنگی است و او بیشتر خواهان رشد جنگجویی رومی است تا فلسفه ی یونانی. در نزد ماکیاولی، کشور عرصه ی نبرد ویرتو (شرافت یا کنشگری) و فورتونا (تقدیر) است و درحالیکه ویتو مردانه است فورتونا نامی زنانه است و از الهه ی رومی بخت گرفته شده است. در کتاب بیهقی، اینها با مقابل هم قرار گرفتن مداوم تقدیر و تدبیر رخ مینمایند و درست مثل فورتونای ماکیاولی، تقدیر به یک زن با نام مستعار "عروس آراسته" تشبیه میشود. (همان: ص142) با این حال، بیهقی سرمشقی شبیه ماکیاولی را از یک فیلسوف یونانی یعنی افلاطون بیرون میکشد:
«افلاطون در کتاب چهارم جمهور (بندهای 435 و 436) از "نیروهای سه گانه ی نفس انسان" نام میبرد که "عقل و غیرت و شهوت" اند یا به تعبیر دیگر (بند440) سه قوه ی "عاقله و هوی و هوس و خشم" اند. همانطورکه میدانیم، سه جزو نفس افلاطونی با سه طبقه ی نگهبانان، سربازان و پیشه وران تناظر دارند. بیهقی نیز دقیقا از همین عالم صغیر به عالم کبیر گذر میکند. او تعبیر دیگری از عالم صغیر -یعنی نفس انسان- به دست میدهد: "حکما تن مردم را تشبیه کرده اند به خانه ای که اندران خانه، مردی و خوکی و شیری باشد، و به مرد خرد خواستند و به خوک آرزوی و به شیر خشم." و تعریفی که از عدالت به دست میدهد تفاوت چندانی با عدالت در نظر افلاطون (بند 441) ندارد. افلاطون درباره ی عدالت در نفس انسان میگوید: "شخص فقط آنگاه که اجزای نفس وی هر یک به وظیفه ی خود عمل کند، میتواند خود را عادل دانسته و بگوید که به وظیفه ی خود عمل مینماید.{...} چون عقل منشا حکمت و مامور سرپرستی نفس در کلیه ی شوون آن است." و بیهقی میگوید: " هر مردی که او تن خویش را ضبط تواند کرد و گردن حرص و آرزو بتواند شکست روا است که او را مرد خردمند خویشتندار گویند و آن کس که آرزوی وی به تمامی چیره تواند شد چنانکه همه سوی آرزوی گراید و چشم خردش نابینا ماند او به منزلت خوک است، همچنانکه آن کس که خشم بر وی دست یابد و اندر آن خشم سوی ابقا و رحمت نگراید به منزلت شیر است." بیهقی سپس به عالم کبیر (سیاست) گذر میکند: "نفس گوینده پادشاه است. {...} خشم لشکر این پادشاه است که بدیشان خلل ها را دریابد و ثغور را استوار کند و دشمنان را برماند و رعیت را نگه دارد.{...} و نفس آرزو رعیت این پادشاه است، باید که از پادشاه و لشکر بترسند، ترسیدنی تمام و اطاعت دارند." البته در میان متون کم و بیش معاصر بیهقی، میتوان نمونه ای از التفات به دو قوه ی خشم (یا شیر) و شهوت (یا خوک) را مشاهده کرد. قوه ای که بیهقی آن را محرک نام و ننگ جستن میداند و در داستان سپاه سالار غازی به تعبیر یونانی آن، تیموس، اشاره کردیم. نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله –مقاله ی دوم، در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر، که حدودا صد سال پس از تاریخ بیهقی تالیف شده است- از دو قوه ی خشم و شهوت به ترتیب تحت عنوان "قوت های غضبانی و شهوانی" نام میبرد و حکایت احمد ابن عبدالله خجستانی را ذکر میکند که دیوان حنظله ی بادغیسی، قوه ی غضبانی او را با این شعر به حرکت درمی آورد:
مهتری گر به کام شیر در است،
شو خطر کن، ز کام شیر بجوی؛
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه،
یا چو مردانت مرگ رویاروی.
به رغم این شباهت ها، خطبه ی بیهقی، از سه جهت مهم با جمهور افلاطون متفاوت و به متون هم عصر خود مانند چهار مقاله یا چنانکه خواهیم گفت، کلیله و دمنه، نزدیکتر است. نخست، باید به دوگانه ی تاسیس و ضبط بازگردیم. افلاطون در پی تاسیس نوعی نظام سیاسی ایدئال در آینده است، حال آن که مهمترین هدف بیهقی، ضبط نظام سیاسی مستقر است. دوم، افلاطون نظام مطلوبش را در خاک مُثُل بنا مینهد و بیهقی آرزومند حفظ ملک غزنوی در خاک تاریخ است. افلاطون فیلسوف، میانه ای با تاریخ ندارد؛ تاریخ، عرصه ی تاخت و تاز توخه ی یونانی –یا فورتونای رومی- و اصلی ترین مشخصه اش ناپایداری است. در مقابل، بیهقی مورخ سراپا غرق تاریخ است و میخواهد "تاریخ پایه ای" بنویسد و بنای بزرگ آن تاریخ، افراشته گرداند و این، خود، تیموس بیهقی است، یعنی نامجویی او. از این نظر، بیهقی میانه ای با وضع ایدئال یا نظام سیاسی ایدئال ندارد و نیز از هر آنچه بوی اسطوره و اوهام غیر رئالیستی بدهد بیزار است. او در جلد دهم تاریخ خود، در جملات تندی که آن را نشاندهنده ی ناهمدل بودن و شاید خصومت با شاهنامه گرفته اند، چنین میگوید: "بیشتر مردم عامه آنند که باطل ممتنع را دوست تر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گرد آیند و وی گوید در فلان دریا جزیره ای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگ ها نهادیم، چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید از جای برفت، نگاه کردیم ماهی بود؛ و به فلان کوه چیزها دیدم و پیرزنی جادو مردی را خرد کرد و باز پیرزنی جادو گوش او را به روغنی بیندود تا مردم گشت؛ و آنچه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب بر ایشان خوانند." این رئالیسم بیهقی و استغراق او در واقعیت تاریخ، او را بیشتر به ماکیاولی شبیه میسازد که در سخنان مشهوری در فصل 15 شهریار، راه خود را از "جمهوری ها یا پادشاهی هایی" جدا میکند که "در جهان واقعی وجود نداشته و هرگز نه کسی نظیر آنها را شنیده و نه خوانده و نه دیده است زیرا واقعیت زندگی آنچنان که هست یا آنچنانکه باید باشد فاصله ی زیادی با آن دارد و آن کس که از واقعیت غفلت کند و به پندار امید بندد به جای کامیابی نابود خواهد شد. {...} بنابراین خیالپردازی درباره ی فرمانروا را باید کنار گذاشت و درباره ی واقعیت سخن گفت."» (همان: ص3-152)
اما اینجا تناقضی وجود دارد. ماکیاولی اصول حکومت "شهریار" خود را از زندگینامه های موسی، تزئوس، رومولوس و سیروس (کورش) بیرون میکشد که همگی بنیانگذارانی اساطیری هستند و زندگینامه ی همه شان مملو از قصه های غیر قابل باور و افسانه ای است. بنابراین ماکیاولی دقیقا با غیر واقعی بودن داستان ها سر و کار ندارد و فقط دارد تاریخ جدیدی را جانشین تاریخ قبلی میکند. بیهقی یا بهتر است بگوییم جاعل او هم همین کار را با زمانه ی غزنویان میکند و فرعون موسی و دیو بوعلی سینا را به سلطان محمود غزنوی "تاریخی" تبدیل میکند و به نام تاریخ، افسانه ی جدیدی خلق میکند که آنقدر با افسانه های مملو از جنبل و جادوی قبلی فرق میکند که با واقعیت مو نمیزند. اما چگونه است که این تاریخ، با ایدئولوژی ماکیاولی ایتالیایی و مسیحی هم پهلو است؟ احتمالا به خاطر این که ریشه اش رومی و به همان اندازه یهودی است.
فومنکو و نوسفسکی به این صحنه اشاره میکنند که محل حکومت پاپ مدتی در آوینیون فرانسه بوده و بعدا به رم ایتالیا منتقل شده است و معتقدند تاریخ قبلی رم ایتالیا برای وانمود کردن برگشتن مطلب به اصلش ساخته شده و درواقع آوینیون در محل رم بودن، پیشوای مقر فعلی پاپ است. آوینیون در این مدت، تحت نفوذ مستقیم شاه پاریس بوده است و به عقیده ی فومنکو و نوسفسکی، نام پاریس و همچنین نام قوم ژرمن حاکم بر آنها یعنی فرانک، از ریشه ی "پارس" است و رم –و البته در درجه ی اول، آوینیون- از طریق این قوم، همچنان به تاریخ اورشلیم ربط می یابد. اشرافیت یهود به دنبال یک مهاجرت از اورشلیم به بابل، در دربار پارسیان، ارج و قرب و قدرت یافتند. برای رم، حمله ی بابلیان معادل حمله ی اعراب است. اعراب به ناپل حمله بردند که نامش نئاپولیس یا شهر جدید است که لقب رم ایتالیا نیز هست ازآنروکه شهر جدید مهاجران تروایی گریخته از حمله ی آخایی های یونانی شده بود. خود این تغییر پایتخت از تروا به نئاپولیس یک نسخه از تغییر محل اورشلیم است. محل تروا را در ترکیه میدانند که اتفاقا یک رم یعنی قستنطنیه/استانبول هم درآنجا است. اعراب به قستنطنیه هم حمله بردند و نبرد آنها در یک جبهه باعث تضعیف رومی ها در مقابل بلغارها در جبهه ی دیگر شد و بلغارها قستنطنیه را محاصره کردند ولی در اثر مرگ ناگهانی رئیسشان که به معجزه ی خدای مسیحیت نسبت داده شد مجبور به عقبنشینی شدند. فومنکو و نوسفسکی بر اساس این که بلغارها اسلاف قزاق ها و ازجمله عثمانی ها هستند معتقدند این حمله روایت دیگری از فتح موفقیت آمیز قستنطنیه توسط سلطان محمد فاتح بود و تاریخ بین این دو واقعه ساختگی است. از طرفی همزمانی یورش بلغارها با اعراب صدر اسلام، اتحاد آنها را نشان میدهد و سلطان محمد فاتح یک نسخه از محمد پیامبر است. همچنین از طریق برابری این اتفاق با فتح تروا، "پاریس" شاهزاده ی مقتول تروایی که هدف اصلی جنگ تروا بود، اشرافیت یهودی است که به پاریس یا پارس دیگری در غرب منتقل شده است. بنابراین پیروزی عثمانی بر قستنطنیه و پیروزی بابلی ها بر یهود، پیروزی ترک بر پارس هم هست و سلطان ترک، محمود غزنوی که قلمرو پارسیان را در آسیای مرکزی تصرف میکند، یک نسخه ی دیگر از محمد پیامبر و درواقع نسخه ی افغانستانی سلاطین عثمانی است. عثمانی ها میخواستند دین یهود را که دچار انحراف شده است، احیا کنند و از این جهت کاملا تابع محمد پیامبر بودند. مکه ی محمد و معبد مقدسش کعبه نسخه های دیگر اورشلیم و معبد مقدسش هستند که در زمان حمله ی بابل مدتی بود که به انحطاط رفته و مانند مکه ی دوره ی محمد به لوث شرک آلوده شده بود. درست مانند موسی که از سرزمینش مصر/ماگان به مدین فرار کرد و بعدا بازگشت تا فرعون را شکست دهد، محمد از مکه گریخت و به مدینه رفت و بازگشت و مکه را فتح کرد ولی به مانند موسی در مدین/مدینه ساکن شد. ارمیا نبوکدنصر شاه بابل را فرستاده ی خدای یهود میخواند شاید چون او هم مثل محمد یک موسای بازگشته بود و فرمانروایان عثمانی و نسخه های ترک آسیای مرکزیش هم در چنین جایگاهی قرار داشتند.:
“History: fiction or science”: ANATOLY FOMENKO: CHRON2: CHAP4: SECT15-17
فومنکو که تاریخ را به هدف روسیه-مرکزی و بازنویسی تاریخ به نفع وطنش روسیه زیر سوال برده است، پارس را دراینجا روسیه میگیرد با این استدلال که "روس" همان "پروس" آلمان است که "پ" اول آن افتاده است و پاریس و فرانک فرانسوی هم باید همان باشند. اما ما به خوبی میدانیم که پروس به این خاطر روس شده که اسلاوهای تحت رهبری رومانف های آلمانی ازآنجا به دشت قبچاق آمده و با شکست دادن مغول های مسلمان، آنجا را اسلاوی کرده اند. بنابراین رم فرانسوی-آلمانی فرانک ها با رومانف ها به شرق و قلمروهای تاتاری منتقل شده و تبار خود را با تمام ایدئولوژی های غربی مقوم خود ازجمله نظریات ماکیاولی درآنجاها بازسازی کرده است. پس ما به اندازه ی ماکیاولی، در آسیا درحال بازتعریف موسی به عنوان یک بنیانگذار صد درصد یهودی هستیم. اگر محمد پیامبر یک نسخه از موسی باشد، سلطان محمود غزنوی هم هست و وقتی ابن سینا از قلمرو سلطان محمود یک موسای دیگر است که از موسای غزنوی میگریزد معنیش این است که سلطان محمود یک موسای اصلاح شده است و ابن سینا موسای سابق که میخواهد دوام پیدا کند. پس خیلی جالب است که این ابن سینا بعد از ترک خوارزم به سمت ایران، در همدان به وزارت میرسد و قدرتی به هم میزند و پس از سقوطش در همان جا هم میمیرد. چون همدان، محل مقبره ی منسوب به استر و مردخای -قهرمانان یهود در اسرائیلی کردن دربار اخشوارش و پیدایش فارس یعنی نایهودی های پیرو مرام فریسی- هستند. امروزه همدان را با اکباتان هرودت برابر و در کنار شوش، دو پایتخت پارس های باستان در نظر میگیرند فقط برای این که مقبره ی استر و مردخای به حق در آن قرار گرفته باشد. همانطورکه دیدیم استر و مردخای به نوعی ابتدای یهودیت را نشان میدهند قبل از این که یک موسی اختراع شود و معنی یهودیت را عوض کند. ابن سینا هم با فرار از سلطان محمود به نوعی همین یهودیت اولیه را نمایندگی میکند با این تفاوت که او به خاطر اسماعیلی مذهب بودن و ریشه داشتن حکومت اسماعیلی ها در مصر/قبط، ارتباط سرراست تری با اعتقادات مصری دارد و اگر مصر اسماعیلی بوعلی سینا همان مصر فرعونی موسی باشد، "علی" بوعلی سینا هم مضمون "علی" فرعونی را پیدا میکند. پس با توجه به این که به قول راجر صباح، مذهب فرعونی، نسخه ی قبلی یهودیت را نشان میدهد به کاهدان نزده ایم.
جرالد مسی معتقد است که "علی" در مصر، هم لغت فرد است و هم لغت جمع، و این، معادل توراتیش "الوهیم" را اثبات میکند که هم میتواند خدا معنی شود و هم خدایان. "علی" مصری یک روح یگانه است که در هفت روح اولیه ضرب شده است و اینها هفت روح به رهبری شو خدای شیرگون هستند که در آغاز خلقت، زمین را از آسمان جدا میکنند. از علی، سه تایشان، مهمترند و در شکل گیری جهان، نقش فعال دارند: سوت، موکل تاریکی؛ هورس، موکل نور؛ و شو، موکل هوا. در اساطیر ژاپنی نیز سه کامی (روح ایزدی) بیشترین نقش را در خلقت زمین ایفا میکنند. خالقان جهان ژاپنی، زوج ایزانامی و ایزاناگی هستند که معادل زوج شو و تفنوت در مصرند که خدایی واحد در دو جنبه ی زنانه و مردانه اش را نمایندگی میکنند و از این جهت، همتای یین و یانگ چینی هستند. شو هوا است و تفنوت، رطوبت درون هوا است که وقتی منقبض میشود به آب جامد بدل میگردد و این، آغاز پیدایش ماده است. در افسانه های کلدانی هم جهان از آب به وجود آمده است و پیدایش زمین و آسمان قبل از پیدایش نظم گیتی بوده است. انشار و کیشار که به ترتیب آسمان و زمین اولیه بوده اند، دو پهنه ی آبی بودند که هنوز به گونه ی امروزینشان درنیامده بودند و دو بخش پیکره ی آبی تهامات الهه ی آب ها را تشکیل میدادند. کلدانیان معتقد بودند که آسمان قبل از زمین نظم پیدا کرد. جانوران درست همانند مثل افلاطون، نخست در آسمان به وجود آمدند و ارواحشان در صورت های فلکی شکل گرفته توسط ستارگان نهاده شد و با جامد شدن زمین، ارواح آنان به گونه ی موجودات زمینی جامد شد و در زمین تحول یافت. افسانه های مصری که الگوی تفکر توراتی شدند نیز همین برداشت ها را داشتند. در مصر، آسمان با موفقیت بیشتری مادینگی اولیه ی خود را حفظ کرد و آنات یا نات یعنی الهه نامیده شد. بنابراین تطور زایندگی الهه از آسمان به سمت زمین، امری طبیعی بود. او به عنوان روح آب ها نخست در قالب صورت فلکی کتوس و در قالب یک ماهی در آسمان مستقر شد. اما بعد میل به توسعه در خشکی پیدا کرد. به عنوان روح آب ها این با خصلت نیل مقایسه میشد، رودخانه ای که به صورت یک چشمه از دل یک دریاچه در اعماق افریقا در می آید و بعد به صحرا میزند. اسب های آبی از دریاچه ی سرچشمه تا خود مصر همراه آنند. آنها جانورانی هستند که هم در آب زندگی میکنند و هم در خشکی، و تمثالی از ماهی کتوس در حال تبدیل به جانوران خشکی را به ذهن می آورند. برای مصریان، اسب آبی، سمبل تااورت الهه ی قطب شمال است. او دب اکبر مادر دب اصغر است و ستاره ی قطبی که عمود جهان است در دب اصغر قرار دارد. عمود جهان به صورت درخت یا کوه، وصلگاه آسمان به زمین است. اما الهه که در این قسمت از زمین یعنی تاریک ترین ناحیه ی آن مستقر است، فقط نیروهای تاریکی ایجاد میکند که به اعماق تاریک زمین نفوذ میکنند. دلیلش هم مشخص است. بنا بر ستون نوشته ی اسفنکس، در آغاز، پیدایش از سوت/سیت بود. سیت یکی از "علی" است و دراینجا علی هفتگانه است که به شکل هفت ستاره ی دب اکبر، کالبد الهه را تعیین کرده است. تااورت معروف به آپت است که با لغت "هپت" به معنی عدد هفت مرتبط است و همچنین رابط است با نام "حوا" در تورات که به شکل زن از آدم جدا شد و هبوط او به زمین را میسر کرد. او درست مثل زنان که دختران حوا هستند با تاریکی و شر مرتبط شده است. پس دست بالا با سیت موکل تاریکی است و تمام آفرینش ها در ابتدا با او است. او فقط سباعو یعنی شیاطین تاریکی را تولید میکند. اما در جهان زیرین یعنی دوزخ، آفرینش از دیدرس او خارج میشود. نور رقیبش هورس تا حد خورشید توسعه می یابد و نژاد خورشیدی انسان ها را میسازد که به همراه خورشید از اعماق زمین درمی آیند و با تاریکی میجنگند. نور تا این لحظه آتوم یعنی خورشید غروب است که به جهان زیرین رفته است و نام "آدم" از همین لغت "آتوم" می آید. در جهان زیرین قبطی که آمنتا نام دارد، نام شهرها و اماکن همه معادل نامجاهای قبط است که با مصر کنونی تطبیق میشود. ازاینرو مسی معتقد است مصر اصلی، خود جهنم جهان زیرین است و فرعون، حاکم جهنم که بر ارواح انسانی یعنی بنی اسرائیل آینده ظلم میکند. روح حاکم بر آدمیان تا این لحظه و قبل از این که خورشید به صورت مسیح، آنها را از دوزخ بیرون بیاورد، دوزخی است. جانور خورشید، شیر است ولی موجودی شکارچی است که آدم ها را در شب شکار میکند. او لحظه ی بعدی تکامل اسب آبی علفخوار ولی کشنده به حد سلطان درندگان است. در این تحول، "سخت" یا "سخمت" را می یابیم: الهه ای که به شیر نر تبدیل میشود و حالا این شیر نر معادل یهوه ی یهود است. قاهره مرکز مصر نام از "آخر" یا "خار" یا "کار" یا "قهر" به معنی شیر دارد و شهر آن یعنی فسطاط در حوالی جیزه محل دروازه ی دوزخ یا "اخرتو" قرار دارد که توسط یک مجسمه ی شیر-انسان موسوم به ابوالهول محافظت میشود: یهوه در جایی بین شیر و مرد. او را معمولا اسفنکس مینامند، درحالیکه اسفنکس در اساطیر یونانی، یک نیم شیر-نیم زن است و سخمت را نمایندگی میکند. سخمت، برای مجازات گنهکاران، جهان را به نابودی میکشد و این کاری است که یهوه تقریبا در تمام تورات و پیش از بدل شدن به عیسی مسیح دارد انجام میدهد. پس کشتار و خشونت برای ایجاد بهشت لازم است و راه بهشت از جهنم میگذرد. نشانه های بهشت، قطع ارتباط با جهان زیرین است که به اندازه ی خاستگاه آفرینش، پر از آب است. گیاهان از آب زیر زمین تغذیه میکنند و رشد میکنند. بنابراین گیاهان هم جهنمیند و یهوه علیه خدای گیاهان یعنی تموز است. بنی اسرائیل هم باید مصر را به مقصد محیطی بیابانی و حتی المقدور عاری از گیاه ترک کنند تا به نظر برسد از آدم های دیگر، بهشتی ترند. آنها هم مجبورند آب و گیاه بخورند ولی چون به سبب بادیه نشینی، بیش از دیگر انسان ها از آب و گیاه فاصله دارند کمتر اشتباه میکنند. بنابراین در تورات، کفار انسانی در قتل عام شدن به دست نژاد خورشیدی، جای سباعو را میگیرند. مصر یا جهان زیرین هم جای به قبط میدهد، چون آنجا به عنوان یک مرکز مهم یهودی از رود نیل سیراب میشود که از درون دریاچه ی نیانزا برمی آید و یادآور ایجاد نهر آسمانی راه شیری درون دریای آسمانی در ابتدای خلقت است. همچنین چون صورت فلکی دب اکبر از پای صورت فلکی ثور یا ورزاو درآمده است، آغاز جهان هم به آغاز عصر فلکی ثور تخمین زده شده به 4000سال قبل از میلاد مسیح حواله داده و منشا تمدنی کاملا جهنمی تصور شد که یهوه ی شیر از طریق بنی اسرائیل و دنباله هایشان در مذهب یهودی-مسیحی با آن مقابله کرد. تصویر زیرزمینی خدای خورشیدی پتاح بود که به شکل خپر خدای سوسک مانند، تونل های جهان زیرین را مهندسی میکرد. بر اساس گزارش کاهن اعظم پانوپولیس از سال سیزدهم حکومت الکساندر پسر الکساندر، علی کارگزاران او بودند و جرالد مسی معتقد است او جانشین و شکل نوین الهه به عنوان کالبد پیشین علی هفتگانه بوده است. اما علی اکنون هشتگانه بود. چون خود پتاح به عنوان جامع هفت نیروی قدسی پیشین، هشتمین و به عنوان مجموع آنها علی در مقام یک فرد بود. :
“EGYPTIAN WISDOM AND THE HEBREW GENESIS”: MALIK JABBAR: THECHRISTMYTH.COM
قطعا این علی هشتم، میتواند همان علی ثامن ایرانی باشد که به هفت امام اسماعیلی به جای علی هفتگانه ی مصری اضافه شده است. حالا ما مانده ایم و این "علی" انکار شده که در قصه توسط بوعلی سینا در ایران کارگذاری شده و از طریق جریانات مخفی شده پشت فلسفه ی منسوب به او ایران را به یک اورشلیم دیگر با یک نژاد خورشیدی دیگر که میخواهند به یک تاریکی جهانی پایان دهند تبدیل کرده است؛ همانطورکه این شعر در کتاب فارسی دوره ی دبستان ما خطاب به ایران میگفت:
خورشید اسلام، یک بار دیگر
تابیده از تو، الله اکبر.
ما به جنگ جهان رفتیم و فکر کردیم با آن فرق میکنیم، ولی فقط یک بار دیگر، تجربه ی تبدیل ابن سینا به بیهقی را تکرار کردیم. عقبه ی ابن سینا افلاطون و دنباله ی ارسطوییش بود. پس همیشه امکان تکرار دوباره ی غلبه ی یک شق از افلاطون بر بقیه اش وجود داشت: جایی که تشکیل حکومت، با غلبه ی خوی شیر بر اکثریت خوک همراه شد بی این که هیچ دستوری درباره ی تکثیر انسان ها مطرح شود. درست مانند بقیه ی دنیا، خوک صفت کردن مردم، با افزایش دچار کردن آنها به هوی و هوس های مادی تکرار شد و ایران، بی هیچ شرمی وارد معرکه ی فعلی جهان شد: معرکه ای که آدم هایش چنان در خوکی فرو رفته اند که شیرها از آن دل کنده اند و در مراتب سیاسیش، به جای شیرها کفتارها حکمرانی میکنند. جهان مورد علاقه ی کفتارها بوی مردار میدهد.
مطلب مرتبط:
شاخ های خدا: از میل به کفر تا میل به هرج و مرج