موسی و الهه ی قورباغه: کلیسا و تبلیغات اعمال شیطانی
نویسنده: پویا جفاکش
در قرن 19، ایالات متحده هنوز سرزمین کابوی ها بود و تمدن سواحل شرقی آن، به تدریج و با از بین بردن سرخپوستان، در حال پیشروی در غرب دیده میشد. در این زمان، نقاشی به نام "جورج کتلین" در غرب سفر میکرد، پرتره ی افراد سرخپوست را به عنوان نمایندگان یک فرهنگ در حال اضمحلال رسم و نام هر سرخپوست نقاشی شده را ثبت مینمود. اگرچه امریکای نوپا و فرهنگ خراب کن، به این مسائل بی توجه بود، اما نگاره های مرموز و آرام سرخپوستان کتلین، در شهرهای اروپا بسیار مورد توجه قرار گرفتند و او را به ثروت و شهرت رساندند. این، در حالی بود که کتلین اصلا دلش برای فرهنگ بومیان امریکا نمیسوخت و معتقد بود آن باید به نفع تمدن غربی از بین برود و خاطره شود. در تمام نگاره های او، دهان های سرخپوستان بسته است. این شاید به خودی خود مهم نبود اگر فلسفه ی "دهانت را ببند" کتلین در ستایش پذیرش وضع موجود مشهور نبود و او کتابی به نام «دهانت را ببند» را ننوشته بود. الآن حدود 2قرن از آن دوران گذشته و اگرچه صدایی از بازماندگان سرخپوستان بلند نمیشود این اعقاب اروپاییان متمدن در امریکا هستند که دهانشان بسته نمیشود و مدام غر میزنند. معلوم نیست چرا؟ شاید باورشان نمیشود که تمدنشان واقعا دنباله ی یک تمدن معقول مسیحی در اروپا باشد. عقل برای اروپایی مقدس است و چه کسی باور میکند امریکای امروز عاقلانه باشد؟ بلاخره وقتی اوبامای نیمه افریقایی، رئیس جمهور شد، جرئت بازگشت آتلانتیس و ارتباط امریکا با جادوگران افریقایی فراهم گردید. افسانه ی بگناس ها برگشت: پیروان اپاخناس فرعون مصر که پس از غرق شدن آتلانتیس و فاصله افتادن بین افریقا و امریکا با دریا، پیوند شاخه ی امریکای شرقی آنها با افریقا به طور سنتی گسسته شد. اما بنیامینی های مرتد مهاجر از فاش مراکش، خود را نزد آنها نماینده ی تفکر مادر در اقریقا خواندند و به کیش خدای خود "ریمون" دعوت نمودند. این بنیامینی هابه واسا یعنی اهل فاس معروف شدند و رهبرانشان همان خاندان واسا هستند که واشنگتون را آباد و جولانگاه فراماسونری کردند (در واقعیت، واسا همخانواده با وایز به معنی عاقل و وایت به معنی سفید است). منشا این افسانه مشخص است. باگناس همان لغت پاگان به معنی مردم دوران قبل از مسیحیت است و ریمون خدای اکدی –که همان "رحمان" عربی است- به خاطر مترادف شدنش با "رومان" یعنی رومی به کنایه از مذهب مردمی مطرح شده که نخستین مسیحیان در امپراطوری روم، آنها را به کیش خود دعوت میکردند. ولی فقه اللغه برای یک امریکایی، آخرین علمی است که پس از شنیده شدن لغت آتلانتیس، به درد تفسیر ذهنی میخورد و حتی وقتی گفته میشودآتلانتیس 12هزار سال پیش نابود شده، برای امریکایی ساکن در سرزمینی خالی شده از سنت های فرهنگی که تجسمی از تحول مذاهب ندارد، انگار صحبت از پارسال باشد. زمینشناسی امروزی که در همکاری با داروینیسم در خدمت ایدئولوژی پیدایش اتفاقی جهان ما است، وجود آتلانتیس را نمیپذیرد و میگوید حیات وحش افریقا نه به سبب وجود یک خشکی متحدکننده ی غرق شده بین آنها بلکه از آنرو دارای خواص مشترکند که قاره های افریقا و امریکای جنوبی در دوران دایناسورها از هم جدا شده و به مرور و طی میلیون ها سال از هم فاصله گرفته اند. همین نوروز امسال، شبکه ی مستند سیما داشت یک مستند خارجی درباره ی زمینشناسی شکل گیری جنگل های ریودوژانیرو و شرق امریکای جنوبی بر اساس تز رسمی فوق پخش میکرد. تا وقتی که پای جانورانی مثل قورباغه ی گاوی –که گفته میشود همدوران با دایناسورها بوده است- وسط بود، وجود همزمان این جانوران در دو سوی اقیانوس اطلس در افریقا و امریکای جنوبی مشکلی ایجاد نمیکرد. اما این واقعیت که اجداد تمام میمون های قاره ی امریکا از گروهی از میمون های درختزی افریقای غربی پدید آمده اند مشکل بزرگی بود. دراینجا راوی فیلم از قول دانشمندان ادعا میکرد که طوفان بزرگی، یک تکه از افریقای غربی با جنگل های رویش و گیاهان و پرندگان و میمون ها و جانوران دیگر داخل جنگل را از افریقا جدا کرده و این تکه خاک پس از مدتها شناوری روی اقیانوس اطلس، به سواحل امریکای جنوبی رسیده، مسافران در آنجا پیاده شده اند و از نو تکامل یافته اند. فکر میکنم امریکایی های مسیحی فقط در مواجهه با مهملاتی از این دست، اقدام به تحلیل عقلی کنند بلکه موفق به اثبات مزدور و دروغگو بودن دانشمندان اتئیست شوند. الآن فضا برای این مواجهه مساعد است چون بسیاری از دانشمندان جدید هم نظریات سنتی را زیر سوال برده اند. همین اخیرا تحقیقات دانشمندان مرکز تکامل میلنر در دانشگاه باث نشان داد جانورانی چون حشره خوار فیلی، هایراکس، ابوذقن، گاو دریایی و فیل که تاکنون بیخود و بی جهت در یک خانواده طبقه بندی شده بودند، درواقع هیچ ربطی به هم ندارند چه رسد به این که جد مشترک نزدیکی داشته بوده باشند. یعنی این که حشره خوار فیلی و ابوذقن و فیل هر سه خرطوم دارند، هایراکس و فیل هر دو عاج دارند، و ناخن های گاو دریایی و فیل شبیه هم هستند دلیل نمیشود که این ها با هم فامیل باشند. بلکه "تکامل همگرا" یعنی قرار گرفتن این جانوران در محیط و سرنوشتی یکسان، اجداد آنها را که همگی افریقایی تبار هستند دچار شباهت های یکسانی کرده است. تا حالا این که جانوری موش مانند به اندازه ی حشره خوار فیلی، جد فیل به عنوان بزرگترین حیوان خشکی باشد، دلیل خوبی برای منطقی بودن تکامل داروینی به نظر میرسید. اما حالا فامیل های حشره خوار فیلی، موش های شبگرد هستند و هیچ کدام از اعضای این خانواده حتی به اندازه ی ابوذقن هم بزرگ نشده اند چه رسد به اندازه ی فیل؟! پس جد گونه ی فیل، چه گونه ای است؟ سوال این است که آیا واقعا چنین جدی وجود دارد؟ این جور خبرها برای ما ایرانی ها مهم نیستند. ولی در کشوری مثل امریکا که هنوز تدریس نظریه ی تکامل در مدارس، مورد مناقشه است، کشیش ها آنها را روی هوا میزنند. در این صحنه طبق معمول، توجه نکردن به داستان های دروغین، حواس مردم را به جاهای غلطی پرت کرده است. مردم، مخالفت با تکامل را در جهت دفاع از تاریخ 6هزارساله ی جهان بنا بر کلیسای رم تنظیم کرده اند بی توجه به این که نظریه ی توطئه ای قبلی در هم معنا کردن بگناس و "ریمون" یا "رومان" (رومی) بی دلیل، پاگانیسم را در حالت رومیش خطرناک ندیده بود. پاگانیسم رومی خطرناک است چون به ادعای کلیسا، خدایان آن خدایانی واقعی، ولی جن هایی دشمن خدای برحق هستند که تمام دشمنان کلیسا عوامل آنانند و به محض این که کلیسا شکست هایی متحمل شود –که کار خیلی آسانی بوده است- قدرت این خدایان که کلیسا از آنها شیاطین بالفطره ساخته است، اثبات و بدل به تبلیغات اعمال شیطانی خواهد شد. پس مسیحیت رومی و ناچارا فرهنگ اروپایی خودش این پاگانیسم را ساخته و به کشورهای دیگر صادر نموده است.
نمود بارز چنین پاگانیسمی، خاندان آنجو هستند که تقریبا در تمام خشکی های جهان، پراکنده شده اند. کلمه ی آنجل به معنی جن –که بعدا معنی فرشته به خود گرفت- انتساب به آنجوها را میرساند که از نسل نفیلیم یا نیمه خدایان انسان نما محسوب میشدند. فعالیت آنها در ایالت مورد مناقشه شان بین فرانسه و انگلستان در تولید ادبیات پاگانی سلتی، باعث مشهور شدن قوم سلت به نامشان به "آندگاوی" یا "آندکاوی" شد. شعبه ی اسکاتلندی آنها که خاندان "ور" هستند نیز به تولید ادبیات پاگانی دروئیدی پرداختند که بعدا با چارچوب شدن برای فرقه ی استعماری تئوسوفی، این چارچوب را به زبان مردم شرق برای آنها جعل ادبی کردند درحالیکه چارچوب مزبور حتی اصالتا سلتی نیز نبود و بر کابالای یهودی و قبالای مسیحی استوار بود. در صدر خاندان ور، "گای دو ماریس" قرار دارد که جزو دو ماریس در آن، انتساب به امریس یا همان امبروسیوس اورلیوس حکمران رومی انگلستان را میرساند که دوران او مبنای افسانه های مرلین شده است. مرلین جادوگری را از مورگانای جادوگر آموخته بود که همان موریگان الهه ی جادو و شراب در ادبیات جادویی است. موریگان، برسازی سلتی الهگان مصری چون هاثور و نفتیس و ایزیس است که با علامت کلید نشان داده میشوند و «گای» در "گای دو ماریس" نیز معادل "کی" انگلیسی به معنی کلید است. این کلید، آنخ نامیده میشود به نام آنخو لقب عنات الهه ی شامات، و همین آنخو نیز مبنای نام آنجو و در زبان های قبطی و افریقایی معادل نگوس و ناگا به معنای پادشاه است. آنخ در کابالا علامت سفیروت "کثر" است:
“from Transylvania to turnbridge wells”: Nicholas de vere: part2: chap8
"کثر"، در کابالا سفیروت معادل مغز است و مغز با فکر کردن به زمین و آسمان و مقایسه ی شخص با موجودات دیگر، مبنای افسردگی، خودکمبینی و درنهایت بینظمی های رفتاری فرد میشود. این بینظمی میتواند شخص را به یک ومپایر یا خوناشام تمثیلی تبدیل کند. در این رویداد، 5سفیروت نقش دارند که با 5قسمت بدن متناظر هستند و 5خدا نماینده ی آنها هستند به ترتیب زیر:
1-کثر: مغز: تیامات
2-دعاث: تیروئید: آه ناهو
3-تیفارث: آویشنک گلو: نین خورساگ
4-یسود: شکم: لیلیتو
5-میلاثرا: ناحیه ی تناسلی: لولوآه
برای کنترل نظم بین این ها مجموعه ای از تمرینات تنفسی و مراقبه ای سفارش میشوند. ولی جز شاگردان، در رها کردن دیگران در افتادن در این بینظمی، لزوما منعی وجود نخواهد داشت. مغز، عنصر تیامات است که همان تهاموت یا تهامه الهه ی بینظمی و مظهر زمستان است که پیروزی بعل مردوخ بر او در آغاز بهار، مبنای جشن اکیتو یا نوروز کنونی در کلده ی باستان بوده است. تهاموت به عنوان نماد بینظمی زمستانی درست مثل بینظمی مغزی انسان های جامعه برای وقوع بهار لازم است. بهار فصل زندگانی است و زمستان فصل مرگ. تا موجودات ضعیف در زمستان نمیرند و تا طوفان های بارانی و یخبندان های زمستان نباشند آب و غذای لازم برای رشد گیاهان در بهار وجود نخواهد داشت. زمین بهاری، از مرگ تغذیه میکند. وقتی مرگ کافی رخ داده باشد، نظم برقرار میشود و باقی می ماند تا فرصت معهود، یعنی تا زمانی که مجددا بینظمی لازم شود. در عالم انسانی، این بینظمی در درجه ی اول به سفیروت های کثر و یسود در مغز و شکم مربوط میشود و سفیروت های دیگر کمکیند. اما سفیروت میلاثرا در آلت تناسلی، جنبه ی دوم سفیروت یسود و کمک اصلی آن محسوب میشود. لولوآه، خدایی است که مرد ومپایر و زن دوشیزه یا معصوم را به هم جذب میکند، رویدادی که به راحتی، هر گونه معصومیتی را در جامعه سرکوب یا نابود میکند و دو طرف آن، به خون و آب تشبیه میشوند. کنترل جنسی برای جلوگیری از وقوع این جذب خطرناک است و بدون این که گفته شود، هدف از آن، نه از بین بردن غریزه ی جنسی بلکه انحراف آن است. ولی این سرکوب فقط تا وقتی ادامه دارد که لازم است نظم برقرار باشد. تا آن لحظه، خدای مسیح و مریم مقدس سروری میکند و سپس فضا به دست شاه اژدهایان در ادبیات پاگانی یعنی سمائیل جن سپرده میشود و او به شکل گوزن نری، لیلیت را اغوا میکند. پیکت های اسکاتلندی پیرو روایت دیگر این تغییر شکل حیوانی هستند که در آن، سمائیل به گراز آبی اورکهارد [نماد خاندان ور] تبدیل میشود. این جانوران به شدت غریزی و شهوتپرست، همان جانوران شکاری و وسیله ی تغذیه ی دیگران هستند که قربانیان عمده ی زمستان محسوب میشوند و زمستان اجتماعی انسان ها نیز به تعداد زیادی از این قربانیان جانورصفت برای وقوع بهار خود نیاز دارد.:
“motto of dragon court and the dragon decent of the royal house of vere”: laurince gardner: bibliotecapleyades.net
مغز، بالاترین و خدایی ترین قسمت بدن انسان است و قابل مقایسه با یخبندان ارتفاعات بالای آسمان که به تیامات زمستانی تشبیه میشود. در تقسیم جهان از نظر ارتفاع به زیر زمین، زمین مسطح، کوه، آسمان پایین و آسمان بالا، کوه معادل تیفارث و نین خورساگ میشود. در افسانه های کلدانی، از کوهی صحبت شده که نینورتا پس از نابودی ارتش سنگی اساگ، از جسد آنان بنا و خانه ی نین خورساگ نموده و آن را وسیله ی دفع دشمنان نیز نموده است که به نظر میرسد قسمت اخیر، نینورتا و دشمنانش را معادل اسکندر و یاجوج و ماجوج کرده باشد. نینورتا که کشاورز انلیل است شهرهای طرفداران اساگ را با گرز آتشینی که از پدرش انلیل گرفته است در هم میکوبد و سرزمین های سرسبز و جنگلی آنان را به بیابان های لم یزرع تبدیل میکند. او ضمنا ارتش سنگی را به پیوستن به خود دعوت میکند و در پایان، از آن غول های سنگی که حاضر نشدند پیرو اساگ باشند تشکر میکند. در گزارش فلاویوس ژوزفوس از فرار یهودیان از مقابل مصریان، نزول طوفان و تگرگ و آتش بر فرعونیان توسط خدا و منجر شدن این رویداد به غرق شدن مصریان در دریا نقل شده است. ارتاپانوس اسکندریه، الکساندر پولی هیستور، نومنیوس افامیه، و اوزیبیوس، موسای یهودیان را برابر با خدایی به نام موسیوس میشناختند که به سرتاسر دنیا لشکر کشید و غول ها را که رهبرانشان میلون در کرت و تایفون در فریجیه بودند شکست داد و آنها را از دشت های پالینه در مقدونیه و کوما در ایتالیا پاک کرد، پس از این اتفاق، بازمانده ی غول ها با انسان ها درآمیختند و به مردمی تبدیل شدند که به خدایان شناخته میشدند. در نبرد کولیکوف، مغول ها هم مورد خشم طوفان قرار میگیرند هم در رودخانه غرق میشوند و هم به آتش سلاح های گرم اسلاوها دچار میشوند. یک دلیلش این است که نماد تاتارها اژدها است. یکی از المثناهای غول کش موسیوس یا همان موسی، هرکول است که اژدهای هیدرا را کشت و جالب این که صخره ای عظیم روی آن قرار دارد و این تکه هم باز یادآور کوه دیوارگون نینورتا است. تور که از مدل های ژرمن هرکول است و به دلیل متولد شدن از ممنون حبشی (یا سیاهپوست عیلامی) در جریان جنگ تروآ، همچون هرکول و موسی با افریقا و ترکیه ارتباط دارد، نیز قاتل اژدهایان و غول ها است و علاقه اش به زیاد شراب نوشیدن مشهور است. موسی مردم سرزمین هایی را که به آنها لشکر میکشید به شراب دچار میکرد و از این جهت با دیونیسوس مقایسه شده است. مسیح هم که در معجزه ای آب را به شراب تبدیل نمود در عنوان خود، شباهت لغوی با نام موسی دارد. کامیلوس رومی –یک مدل ایتالیایی از موسی- به این دلیل توانست گول ها را شکست بدهد که آنها در ضیافت شراب، عقل خود را از دست داده بودند. کامیلوس پس از یک اخراج از رم، مدتی در بین تاتارهای آردیا (از ریشه ی "اردو" یا خیمه گاه) ساکن شده بود و همین پیروزی های او بر بربرهای سلت را استوار بر دانش و تجربه ی عینی نشان میدهد. اساگ دشمن نینورتا نیز موجودی وحشی با پدر نامعلوم بود که در حیات وحش و با نوشیدن شیر حیوانات بزرگ شده بود. ایدئولوژی انتقام الهی در اثر فساد مردم و با فرستادن بیماری و قحطی و بلایای طبیعی، در شرق دور، شهرت دارد و برای فرمانروایان فاسدی که در زمانشان چنین رویدادهایی بروز کند، در زبان های تاتاری و ژاپنی، اصطلاح "سو" به عنوان یک لقب وجود داشته است:
“feats and deeds of ninurta: the battle with asag”: mark graf: chronologia: 13/12/2017
با وارد شدن موسی به این مجموعه، به دروازه ی افسانه ی بگناس های پیرو اپاخناس میرسیم. چون مطابق برخی روایات یهودی، موسی در زمان گذار حکومت مصر از فرعون اپاخناس به فرعون خیان به دنیا آمد و اپاخناس قاتل نوزادان یهودی بوده است. اپاخناس، شکل دگرگون لغت "ابا خناس" به معنی پدر خناس است و خناس به معنی شیطان و مردم بدسیرت میباشد که طبیعتا این مفهوم، شامل خیان که پسر اپاخناس و فرعون مقابل موسی است نیز میشود. ارتباط اپاخناس با امریکا، معمولا به سبب نام گرفتن اپاچی ها از او فراهم میشود و به گزارش اسپانیایی ها از قبیله ای از آپاچی ها موسوم به "فرائون" (فرعون) در حدود نیو مکزیکو برمیگردد که "اعقاب اردوهای فراعوه" لقب گرفته بودند. البته قبیله ای به این نام حداقل امروزه وجود ندارد. بازی کردن با داستان اپاخناس در چارچوب تاریخ مصر به گزارش مانه تو، سبب روایت های جدیدتری شده است که اپاخناس را در رده ی خاندان اپوفیس شیطانی از فراعنه ی هیکسوس قرار میدهد. این روایات، شاهان موسوم به "وزیر" را فراعنه ی محلی که از فرعون بزرگتری اطاعت میکنند توصیف میکند. این که هم پدرخوانده ی موسی در مقام مرد جنگی نزدیک به فرعون، پوتیفار نام دارد و هم کاهن اعظم "اون" که دخترش را به ازدواج یوسف درمی آورد، به خاطر آن است که این دو پوتیفار یک نفرند: شاه جانشین اون یا همان اوزیریس که به نام او "وزیر" نامیده میشود. یهوه خدای یوسف، با اون برابر میشود و جانشینان یوسف از نسل مناسه، ملقب به بریا، ایا، و ایامرو میشوند که همه ی این القاب، به معنی پسر یهوه و یا اصلا یهوه (یعنی تجسد انسانی یهوه) هستند. البته مناسه، یهوه را به صورت آمون تعریف کرد و یوسف را آمن هوتپ یا منتوهوتپ یعنی کسی که آمون از زبا ن او حرف میزند نامید و از طرف دیگر، یوسف و همسرش آسنات دختر پوتیفار را تجسد ازیریس و ایزیس خواند. با هجوم هیکسوس های عرب به مصر، اوضاع به هم ریخت. اپاخناس، بنی اسرائیل را به سبب همراهی روسایشان (خاندان یوسف) با فراعنه ی قبطی، مورد آزار و اذیت قرار داد. اما ازدواج اپاخناس با دو زن قبطی شرایط را تغییر داد. افرائیم ابن یوسف و پسرش شوتلاه، از اردوی بنی اسرائیل به ارتباط با اپاخناس برآمدند و به القاب اشرافی "آنخو" و "رشف" سرفراز شدند. "پرش" که از هر دو خاندان مناشه و افرائیم نسب میبرد، وزیر-شاه شد و در ادامه ی این ارتباط، "اولام بن پرش" با "مریس" دختر خیان ازدواج کرد و به فرعون قدرقدرتی موسوم به سوبک هوتپ تبدیل شد. او و همسرش پدرخوانده و مادرخوانده ی موسی خوانده شده اند. موسی دقیقا در همان روزی به دنیا آمده و در آب رها شده بود که اپاخناس قاتل نوزادان اسرائیلی درگذشته و خیان به جانشینی او رسیده بود. در این زمان، در جنوب، اهموسه قدرت قبطیان را بازسازی کرد و بنی اسرائیل را به سبب همکاری با هیکسوس ها به سختی کیفر داد. او بنی اسرائیل را به بردگی گرفت و در شهری مخصوص آنها موسوم به لوهان که توسط رهبران لئونتوپولیس اداره میشد ساکن کرد تا به انجام کارگری ساختمانی بپردازند. لئونتوپولیس را به سبب به بردگی گرفتن بنی اسرائیل، با بابیلون یا بابل هم تطبیق کرده اند. ظلم اهموسه به قوم برگزیده ی خدا، به وقوع زمین لرزه ها و سیل ها و بلایا در اثر فوران آتشفشان سانتورینی منجر شد و ابر سیاه دود این آتشفشان، آسمان سرزمین اهموسه را برای چندین شبانه روز سیاه کر. وقوع این بلایا سبب ضعف دودمان اهموسه و چیرگی اپوفیس هیکسوس بر آنها شد. اپوفیس در حال حکومت بر شمال، سوبک هوتپ را به حکومت بر جنوب مصر گمارد. در این وضعیت، پیروزی موسی از طرف سوبک هوتپ بر حبشی های هجوم آور از جنوب، سبب رشد شهرت و محبوبیت او شد و این او را موفق به سازمان دهی کیش آمون که نسل پدرخوانده اش بر آن بودند موفق کرد. موسی که از طریق ازدواج با یک شاهزاده خانم حبشی، صلح با حبشیان را پایدار کرده بود، مجموعه ای از خدایان حبشی را زیرمجموعه ی آمون قرار میدهد. به سبب نسب بردن سوبک هوتپ به آنخو یا همان افرائیم، پیروان موسی به "آمنی آنخو" معروف میشوند. پس از مرگ آپوفیس و خیان به فاصله ی کمی از هم، خاندان اهموسه به قدرت برمیگردند و موسی و یارانش زیر هجمه ی خارجی ستیزی، مصر را به مقصد آسیا ترک میگویند. موفقیت های موسی به "بعلاث" فرم مونث بعل نسبت داده میشد، یعنی کسی که عامل نزول بلایا بر قلمرو حکمرانی اهموسه بود و همان شیث یا "ست" تلقی میگردید. ساتیس و ستت، عنوان سیل های رود نیل بودند. بعل مزبور، تجسم ورزاو و قوچ را داشت درست مثل منتو و آمون. فرم قوچ مانند آمون، خنوم [از غنم یعنی گوسفند] نام داشت و خنوم هوتپ از القاب دیگر یوسف بود. آپیس نیز فرم ورزاومانند اوزیریس یا اون بود که با یهوه و آمون تطبیق شده بود. بعلاث نیز همان هاثور الهه ی ورزاومانند مصری تلقی میشد. هاثور در موقع قضاوت به شکل یک قورباغه به نام "حقت" درمی آمد و جولان قورباغه ها در شهرهای مصر بنا بر تورات به عنوان هشداری برای فرعون زمان موسی، از این جا نشئت میگیرد:
“Israel in Egypt”: Stefan claseman: hamburg: 2020: chap5
خیلی جالب است. اینجا یهودیت موسی زیرمجموعه ی آنخو بودن او تعریف شده است و همانطورکه دیدیم آنخو اصل لغت آنجو است. از طرفی، موسی کیش خود را با تغییراتی در مذهب مناشه یعنی آمون پرستی انجام داده و این تغییرات به نفع و با موافقت رژیم حاکم هیکسوس انجام شده که همان خناسان یا اعقاب اپاخناس هستند. در این مورد باید یادآوری شود که این مسئله که تمام قبایل بنی اسرائیل نام پسران یعقوب را دارند به جز افرائیم و مناشه که نام پسران یوسف را بر خود دارند برخی را بر آن داشته که بنی اسرائیل نخست فقط اولاد یوسف و بنیامین –هر دو از یک مادر- بوده اند و بقیه بعدا اضافه شده اند. موسی از قبیله ی لاوی بود و این قبیله در لیست قبایل بنی اسرائیل نیستند و در عوض فقط کهانت همه ی قبایل را انجام میدهند. اگر لاوی ها توسط بنیامینی ها در سیستم شاه داوودی های یهودا باقی مانده باشند آنها از اول بخشی از بنیامینی ها و یوسفی ها بوده اند.:
Manasse: wikipedia
آیا علت این که بنیامینی ها خود را در امریکا پیروان اپاخناس جا زده اند همین نیست که آنها درواقع کنایه از پیروان خاندان اروپایی آنجو بوده اند؟ مسلما این بحث که بنیان تمدن شرق قاره ی امریکا تا چه حد اسلامی-افریقایی و تا چه حد اروپایی بوده، قابل تداوم است. ولی فرار کردن از ریشه ی یهودی-مسیحی هر دو فرهنگ با بهانه کردن پاگان بودن مصری ها و افریقایی ها، دردی از جامعه ی امریکا و هیچ کجای دیگر دنیا دوا نمیکند. مسیحیت و پاگانیسم –منظورم پاگانیسم تعریف شده توسط مسیحیت- مراحل پیاپی چرخه ای واحدند که خود بنا بر حرکت خورشید در آسمان تعریف میشود. خورشید به جنگ نیروهای تاریکی میرود که از غرب می آیند. اما حرکت زیاده از حدش به سمت غرب، او را در دوزخ غرب زمین فرو میبرد. شیر خدا همین خورشید آسمانی است و نظمی را تعریف میکند که در آن همه چیز آشکار است و خاطیان به سزای اعمالشان میرسند. اما بلاخره دوزخ مرگ میرسد و جسد شیر، مواد غذایی رشد گیاهان بینظمی را برای پروار کردن گاوها و گوسفندهای پاگانیسم فراهم میکند تا شیر حق بعدی با خوردن این گوشت های پروار، قدرت ایجاد نظم بعدی را داشته باشد. علف های بینظمی اروپایی-امریکایی امروز، برآمده از جسد نظم یهودی-مسیحی سابقند؛ نظمی که جاودانه تصور کردن آن همانقدر ابلهانه است که ابدی تصور کردن یک ظهر تابان.