عبادت انگلیسی در عصر آتش: شیطانپرستی عملی با یک زندگی معمولی
نویسنده: پویا جفاکش
ناگهان سنجاقک ها همه
هلی کوپتر شدند
خفاش ها هواپیمای جاسوسی
و لاکپشت ها تانک و زره پوش
تنها انسان باقی ماند
تنها
تا در گلوله باران شهر
کشته شود.
این شعر به نام "تنها انسان" از سعید اسکندری، انعکاسی از حس پوچی انسان، از راه آمده اش است. اشکال بزرگ این شعر آن است که وقتی میخواهد آدم ها به عنوان تنها چیزهای مهم باقی مانده به همدیگر صدمه میزنند پای گلوله و جنگ را وسط میکشد. متاسفانه آدم ها برای چپاول کردن همدیگر نیاز دارند حتما مثل امریکایی های قدیم و جدید، هفت تیر کش باشند. مردم بیش از جسم هم، روح هم را آزار میدهند و از شدت بی صداقتی، همدیگر را در حس تنهایی و انزوا فرو میبرند و دچار همدلی با ادبیاتی مثل شعر بالا میکنند. راننده ای میگفت به یکی از دوستانش جایی را که بادام خوب داشت معرفی کرد ولی تاکید کرد که موقع خرید از بادام فروش، گیلکی صحبت کند چون فروشنده همین که حس کند طرف نابومی و ناوارد است گرانتر از قیمت اصلی به فرد میفروشد. دوست نامبرده به آن بادامفروشی رفت و مطابق دستور، به زبان گیلکی تقاضای بادام کرد. کمی بعد شخص دیگری وارد شد و به زبان فارسی همان بادام را تقاضا کرد. فروشنده با وجود این که خریدار قبلی هنوز در محل بود بی تعارف بادام را به قیمتی گرانتر به مشتری فارسی گو فروخت. راننده اضافه کرد این داستان را برای یک جوان سرنشین تعریف کرده و با خاطره ی مشابهی از جوان روبرو شده است: «رفتم توی یک بستنی فروشی و به زبان فارسی، تقاضای بستنی کردم. فروشنده قیمت را 14000 تومان اعلام کرد. برآشفتم و به گیلکی گفت: "برا. مو فارس نیام. گیلونه شینم." [یعنی برادر. من فارس نیستم. اهل گیلانم.] فروشنده گفت: "میشود 4000 تومان."!»
رفتار خود مردم، باعث بی اعتمادی آنها میشود و خود-باهوش پنداریشان از همینجا تغذیه میشود. چون معروف است که این، نوابغند که همیشه احساس تنهایی و نارضایتی از زندگی دارند. شعری از "ویکتور تسوی" هنرمند راک روس که در بین مردمش به نبوغ شهرت دارد با همین پندار بازی میکند:
سینه ام را باز کن، به درونم نگاه کن.
خواهی دید همه چیز در آنجا آتش گرفته است.
یک روز دیر میشود، یک ساعت دیگر خیلی دیر.
یک لحظه دیگر نمیتوانی بلند شوی.
اگر کلیدها برای درها مناسب نیستند،
با شانه ی خود به درها ضربه بزنید.
مامان، همه ی ما به شدت بیمار هستیم.
مامان، میدانم همه ی ما دیوانه شده ایم.
روس ها برای عنوان نابغه، کلماتی را استفاده میکنند که در اصل به معنی دیو و قابل مقایسه با دمون در زبان های اروپای غربی است. روس ها بر اساس اعتقادات مسیحی ارتدکس و سفت و سخت خود، نوابغ را به این دلیل افرادی برتر از افراد معمولی میدیدند که روح خود را به شیطان فروخته اند. بر اساس "قرارداد" با شیطان، آنها توانایی های ویژه دارند ولی در اثر جادوی شیطانی، بیمار و مالیخولیایی هستند. بقیه ی مردم، گول شیطان را میخورند، اما نوابغ خانه ی شیطانند. پس بقیه ی مردم، در کالبد خدا میزیند و نوابغ در حاشیه اند و فردگرا و مخالف جامعه، همانطورکه شیاطین فرع و حاشیه بر خدایند. در اروپا با کلمات، این فلسفه را به بازی گرفته اند. Dem که مخفف demon است اگر حروفش وارونه قرار بگیرند لغت med را میسازند به معنی میان و مرکز، که منشا لغت media یا رسانه است که سابقا همیشه در دست حکومت ها بوده است. حکومت هم جانشین خدا بر زمین است و اکثر مردم جذب آن بوده و منتقدان شیطانی در حاشیه قرار داشته اند اما نه در عصری که مردم خودشان تبدیل به مدیا و به غلط صاحب آن تصور میشوند. چون آن وقت ممکن است دیگر حکومت در مرکز نباشد و هر کسی برای خودش مرکزی علیه دیگران باشد. حتی این مبنای کلمه سازی هم شده است. اگر dem حاشیه ای را به جای d با th با همان صدای "د" بنویسیم، لغت them به معنی در ارتباط با "آنها" یعنی دیگرانی غیر از "من" و "ما" یا به عبارت دیگر "من و افراد مشترک المنافع فعلی با من" به دست می آید. از سوی دیگر them park به معنی محل تجمع درندگان یا انسان های وحشی مثل ومپایرها بوده و از این جهت، them معنی دشمن هم میداده است. پس عصر فردگرایانه ای داشته پیشبینی میشده که در آن، همه غیر از "من" دشمنان بالقوه ی منند. تا قبل از این، من و انبوهی دیگر در مقابل جهان ایستاده بودیم. حالا من یکتنه در مقابل کل دنیا ایستاده ام. آیا باید حس کنم که در این جنگ، پیروز میشوم؟ یک جای کار میلنگد و آن برای اهل خرد مشخص است. من هنوز با احساس انسان های نیمه خدایی جادوگر عصر نفیلیم زندگی میکنم که حالا به صورت انبوه قهرمانان مارول و کمیک دی سی بازتولید شده اند و هیچکدام از کارهایشان مثل آدم نمیماند. آنها همه جور خلافی میتوانند مرتکب شوند. ولی من نمیدانم چرا باید به پیروی از جادوگرهای دست آخر دنیا مثل عیسی و محمد، باید مثل آدم معمولی زندگی کنم و قانون را رعایت کنم. آیا این برای من ضعف نیست؟ در اروپا و خاورمیانه کسی دلیل این موضوع را نمیداند درحالیکه همان حلقه ی گم شده ی باورپذیر بودن شکوه ایران و روم باستان برای مردم دلزده از قرون وسطای اسلامی و مسیحی است. این حلقه ی گم شده را در هندوستان زنده و پیدا میبینید ولی اینقدر سرگرم تاریخ رسمی هستید که فکر میکنید بی اهمیت است. واقعیت تاریخ را رها کنید و به تفکرات واقعی و ناحکومتی هرچقدر هم نادرست باشند دقت کنید. قبر مسیح اینجا در هندوستان و به طور دقیق در کشمیر است هرچند الان اغلب فقط پیروان فرقه ی احمدیه به قبر مسیح بودن آن باور دارند ولی دقیقا همین قبر است که سند جدا شدن عصر خدایان هندو از مبدعانش در مکاتب یهودی و مسیحی تبار است و آنقدر در اینجا فلسفه اش قوی است که اجازه داده خدایان جعلی قدیم یا همان نفیلیم در کنار پیامبران یهودیت و مسیحیت زندگی و آنها را تایید کنند. این نتیجه ی پایه گذاری هندوستان توسط تاتارهای مسلمانی است که مذهبشان در مرز یهودیت و مسیحیت یهودی تبار قرار دارد.
پیروان این مقبره، عیسی را به نام "یوز آصف" مینامیدند. "یوز" یعنی مامور اجرای یاسا یا قانون در نزد تاتارها. تلفظ دیگر آن "اوز" که ریشه ی نام قوم "ازبک" (یعنی بیگ یا حاکم قانونی) است، از ریشه ی "ایشو" یا "اس" و "اساس" است و هر دو تلفظ، با نام های "یسوع" و "عیسی" برای مسیح داودی قابل تطبیقند. آصف نام وزیر و خادم مورد اعتماد سلیمان پسر داود است و این نام با این اعتقاد توجیه میشود که عیسی بانی معبد جدید سلیمان در کشمیر بود. او به تنهایی به هند نیامده بود. زمانی که عیسی زنده شد و از سرداب درآمد به یارانش پیغام داد و آنها پیروان خود از بنی اسرائیل را جمع کردند و به ارض موعود جدید یعنی هندوستان کوچیدند. بنی اسرائیل در کوهستان های شمال کشور ساکن و تبدیل به قوم افغان شدند. خود عیسی ولی به بنارس کوچید و ازآنجا راهی نپال شد. درآنجا مردم را منتظر خود یافت. چون گئوتمه بودا ظهور یک بودای سفید در آینده را پیشبینی کرده بود که همان مئیتریه بودا یا منجی موعود بود. پس بودایی های نپالی تعالیم مسیح را به بودیسم هندی زبان خود آمیختند و آنها را به سرزمین همسایه یعنی تبت تحویل دادند که منشا بودیسم متعارف در سرتاسر شرق آسیا واقع گردید. نه فقط خدای بودایی ها بلکه خدایان هندو نیز ظهور مسیح را پیشبینی کرده بودند. سه پادشاه شرقی که در زمان تولد مسیح در بیت اللحم ظاهر شدند همان برهما، ویشنو و شیوا سه خدای اعظم هندو بودند. به همین خاطر بود که عیسی پس از ناامید شدن از یهودیه راه هندوستان را در پیش گرفت. عیسی در هندوستان ازدواج نیز کرد و سه فرزند صاحب شد. دهکده ای در ازبکستان وجود داشت که گفته میشد تمام مردم آن از نسل عیسی مسیحند. با این حال، عیسای این قصه در جادویی بودن، حتی به گرد پای خدایان هندو نمیرسد. مرگ و رستاخیز او هیچ ارتباطی با جایگاه جهانی ای که مسیحیان برای عیسی قائلند ندارد بلکه همچون مدل های بومیش مثل کریشتا (کریشنا) و حتی خود بودا کاربرد محلی دارد و به اینجا آمده تا هندی بودن را مقدس کند و کاری به بقیه ی دنیا ندارد. این هم به نوع اسلام حاکمان هندوستان برمیگردد که آنقدر از منطقه ی اصلی اسلام تحت حکومت عثمانی ها فاصله داشتند که حتی مرز مشترک برای رقابت با اسلام جهانخوار عثمانی ها در دسترسشان نبود و دلیلی نداشت ادبیات جهانخوارانه ی مسیحیت اپوکالیپتیک اروپایی را برای به پا کردن جنگ های جهادی در دنیا کپی کنند وقتی اداره ی هندوستان پر قومیت هم از سرشان زیاد بود. به همین دلیل، حتی مرگ و رستاخیز عیسی نیز یک اتفاق معمولی بود. او دچار مرگ موقت شد که برای آدم های معمولی هم پیش می آید. مثلا کسی را فکر کرده اند مرده است، به قبرستان میبرند و یکهو طرف زنده میشود و همه تعجب میکنند. فرار عیسی از مرگ هم همینطوری بود: فرار از یک کشور به کشور دیگر، نه فرار از زمین به آسمان. اینجا مسئله خیلی عادی و در حد انسان های معمولی تعریف شده فقط به این خاطر که دلیلی برای خدایی کردن عیسی وجود نداشته است. پس عیسی چهره ی واقعی خود به عنوان الگوی اخلاقی مردم عادی را حفظ میکند و مردم نیز استقبال میکنند چون اینطوری میتوانند مطمئن باشند خدایانشان جادویی بودند چون مال عصر دیگری بودند، عصری که عیسی به خواست خود خدایان به آن خاتمه داد. پس از آن هرکه در زمین زیسته انسان است و قابل جمع آمدن با شخصیت های داستانی بی نام و نشان. به همین دلیل دیگر هیچ هندویی زندگینامه ی هیچ فردی را حفظ نمیکند و داستان های مارولی خدایان هندو یا همان نفیلیم جادوگر از هزاران سال قبل حفظ و مبنای فستیوال های گوناگون میشوند درحالیکه هیچکس داستان های پادشاهان صد سال پیش بلکه 50سال پیش را هم نمیدانسته است. بی تردید مبنای این داستانپردازی، یهودیان فریسی بودند که به اطاعت از اعقاب داود و سلیمان میپرداختند و مقدس کردن کشور با معبد سلیمان به سبب آنها بوده است. از طرفی آنها مبنای عرفان خراسانی بودند که سرتاسر هندوستان، خاورمیانه و افریقای شمالی را تحت تاثیر قرار داد و در بازتعریف تمام فرقه های اسلامی –حتی شاید وهابیت ضد عرفان- نقش آفرینی کرد. به همین دلیل، تاریخ برای بیشتر مسلمان ها در اندکی بعد از مرگ پیامبر اسلام –به عنوان یکی از کپی های جنگجوی عیسی مسیح- متوقف میشود. در اروپا نیز باز اشرافیت یهودی فریسی یا اعقاب خودخوانده ی شاه داود بودند که نقش آفرینی اصلی در این موضع را داشته و حتی تورات و انجیل را به این شکل تنظیم و تفسیر کرده بودند بطوریکه بنیامین تودلایی پایتخت آنها یعنی ناربونه ی کاتالانیا را "مرکز انجیل" خوانده بود. بخش زیادی از میراث آنها پس از پیروزی کاستیلی های بیزانسی تبار بر کاتالانیا و تغییرات بعدی در مسیحیت پاپی به پیروی از این رویداد –که توام با ناپدید شدن رش گلوتا یا خاندان شاه داود از صحنه ی تاریخ بوده است- به جای ماندند ازجمله در کلمات اسپانیایی. مثلا کلمه ی "آنو" به معنی سال که دراصل از لغتی سامی به معنی خدا می آید. تغییرات سال قانونمند است درست مثل تغییرات آدم ها و جامعه شان در پس از ناپدید شدن اکثر نفیلیم از روی زمین. تا وقتی نفیلیم و اجداد جنشان بودند، رقابت های آنها وقایع دنیا را بی حساب و کتاب میکرد. اما الان خدا در خلقت رقیبی ندارد پس دلیلی هم بر مهم انگاشتن فعالیت های انسان ها نیست. تغییرات انسانی را فقط یک چیز به جلو خواهد برد: جنگ. جنگ را آتش پیشرفت میدهد که آهن را نرم میکند بلکه به سلاح جنگی تبدیل شود. آتش عنصر خورشید است و از آسمان می آید جایی که خدا در آن است. برعکس آهن سفت از جنس زمین سفت است و زمین مثل یخ، از منجمد شدن آب پدید آمده است که ضد آتش است. پس زمین سفت از یخ سرد پدید آمده که در مقابل آتش گرم قرار دارد و جهان حاصل برهمکنش آنها است. یخ سفید است و آتش زرد. این دو رنگ، رنگ های تخم مرغ و محتویات آنند. نفیلیم جنگی و آتشین بودند چون مارسان و متشبه به سوسمار بودند و مار و سوسمار از توی تخم درمی آیند. پس آتشین بودن نفیلیم از خدا است و سفیدیشان یعنی همان چیزی که ازشان دیده و مانع درک شدن فحوای شیطانی وجود مردم نخستین از دید مخاطبان جنگسالاران یهودی میشده، از مادرشان که زهدان زمین بود. دقیقا اینجا جنبه ی مخفی دیگر آنو یا خدا ظاهر میشود. آنو یا انو همانطورکه در اسپانیایی به معنی سال است به معنی کفل نیز میباشد. از طرفی "کونو" تلفظ دیگر آنو در اسپانیایی به معنی آلت جنسی زن است درحالیکه در خاورمیانه "کون" به معنی کفل انسان و دیگر جانوران، و یا ته چیزها موقع جانبخشی به آنها بوده است. علت این است که کفل جاذبه ی جنسی دارد درحالیکه هم مال مرد و هم مال زن است درحالیکه از دید مردسالار یهودی، فقط زن وظیفه ی شهوت انگیز بودن دارد و هدفگیری جنسی نیز باید متوجه آلت جنسی زن شود که مختص زن است. وقتی خدایان یعنی انسان های ماقبل یهودی، مرد و زنشان از هم قابل تشخیص نباشد و همانطورکه یهودیان ادعا میکنند دوجنسگرا بوده اند، جاه طلبی یکطرفه ی غیر شراکتیشان مورد ظن قرار میگیرد و این میشود که ملت پوست سفید بیرونشان را میبینند و به آتش زرد درونشان پی نمیبرند و نمیفهمند چرا آنها آنطورکه جنگسالار یهودی یا یهودی زده ادعا میکند باید شیطانی باشند؟:
“bill mcdonalds general composite of the roswell spacecraft”: m.g.mirkin, b.boyer: thunderbolts: 2011: p40
منبع بالا اضافه میکند که تخم کیهانی دو رنگه، همان تخم مرغ های ایستر مسیحیان در آغاز بهار نیز هست که به الهه ای به نام ایستورا منسوب است و میتوان او را بازتولید عیشتار در جشن سال نو بابلی در آغاز بهار ارزیابی کرد. تصور میشد که چون عیشتار یا فرم مونث خدای زهره، موکل برج ثور یا ورزاو است و به صورت مجموعه ستارگان ثریا در کوهان ثور بازتولید میشود آغاز جهان و آغاز بهار با هم در آغاز عصر ثور یعنی عصری که اعتدال بهاری در برج ثور رخ میداد و زمانش را حدود 6000سال پیش تخمین زده اند رقم خورده است. بنابراین آتش در این زمان در آب جانبخشی کرده و این دو به مثلث های بالا و پایین تشکیل دهنده ی ستاره ی داود تشبیه میشوند. عیشتار از این آتش جان گرفته و بدل به زنی مردآسا و جنگجو شده است که الگوی فرضی و تخیلی کشیش های مسیحی از زن شیطانی است و اکنون همه ی زن ها میخواهند به این مدل اقتدا کنند و مرد نما شوند چون مردانگی مقدس است و تنها عامل این تقدس هم آتش جنگ است. جنگ چیزی نیست که با یهودیت به وجود آمده باشد. اما یهودیت وظیفه داشته به عنوان جانشین خدای آسمان بر زمین، آن را در راه از بین بردن خدایان انسان مانند زمینی به کار گیرد و ازاینرو آتش خدایی را بلعیده و بیرون داده بود. بیخود نیست جنگ را همیشه توام با شعله های آتش نابودکننده ی بناهای مغلوبین نشان میدهند. تمدن مغلوبین با آتش گرفتن، خدا را از وجود انسانیش آزاد میکند. ولی هرچقدر آدم ها از خدائیت تهی تر میشوند آغوش خدا برای پذیرفتن آنها بازتر میشود و اینجاست که بهانه برای پدید آمدن مذاهب یهودی بنیاد ضد یهود از درون اقوام مغلوب فراهم میشود. مسیحیت، اسلام، بودیسم و هندوئیسم یکی پس از دیگری از راه میرسند و شرط تقدس را نه یهودی بودن بلکه پیرو خدای یهودی بودن امر میکنند. اینچنین امت خدا ملل زیادی را دربرمیگیرد و مردم با هم قاطی میشوند. مردمی هم که چند رگه باشند دلیل کمتری برای پایبند بودن به یک قانون خاص دارند و درنتیجه خلاق ترند. همان روس هایی که نوابغ را مسخ شیاطین میخواندند به این هم معتقد بودند که اکثر نوابغ از ازدواج افراد ملت های متفاوت پدید می آیند. به این نوابغ، اصطلاحا اژدها میگفتند، نامی که احتمالا به سبب تلفیق جوامع روس ها با تاتارها در دوران رومانف، از روی اژدهای معروف چینی به دورگه های تاتار-روس گفته شده است. خود ویکتور تسوی هم دورگه ی روس-کره ای است و دشمنان ارتدکسش گاها مدعی میشوند که اژدهای چینی ها از طریق خون زردپوستش او را هدایت میکند. البته تقریبا تمام روس ها خون تاتار دارند و بیخود نیست تصور کرده اند که ملت برگزیده اند و رسالت الهی دارند لابد چون نابغه اند و به درد دنیای فردگرا میخورند. توجه کنید که به محض این که ملت های شیطانی، تابع خدای یهودی میشوند فیلشان یاد هندوستان میکند و دوران نفیلیم بودن خود را به یاد می آورند و فکر میکنند بهتر از یهودی های معمولی و برده زاده –یا مشابه هایشان در مذاهب کپی شده از یهودیت مثل عرب ها برای اسلام- میتوانند رسالت الهی را به پیش ببرند. (خود ایران هم اگر اسلام یهودی تبار، آن را نساخته بود، امکان نداشت نفیلیم شاهنامه و تورات را جدی بگیرد و فکر کند رسالت الهی برای کشورگشایی دارد). این شاید همان مطلبی باشد که در تئوسوفی روسی از آن تعبیر به ظهور «عصر آتش» شده است. یادمان باشد آتش قدرت ترکیب سازی عناصر با منشئات نامشترک را دارد و این کار را در آشپزی انجام میدهد. ا.پرووشین در مقاله ای به نام "ماسون های شوروی" که در شماره ی 14 سال 2007 نشریه ی "جادو و عرفان" منتشر کرد، نوشته است که تئوسوفیست های روسی اوایل دوران شوروی نیز معتقد بودند در عصر آتش، آتش الهی عناصر گوناگون تمدنی ملل مختلف را با هم ترکیب میکند. آنها که از تئوسوفی بریتانیایی پدید آمده بودند، به برجسته کردن وجوه مشترک هندوئیسم مورد علاقه ی مادام بلاواتسکی و تئوسوفی بریتانیایی او، با مسیحیت ارتدکس روسی و ترکیب کردن آنها با هم اقدام نموده بودند. آزادی عمل آنها در دوره ی لنین، به موازات همکاری کمونیست ها با فراماسون ها در آن دوره برقرار بود. تا آن زمان، کمونیسم و فراماسونری به نقاط مشترک خود توجه داشتند: 1-انترناسیونال و فرامیهنی بودن، و 2-چاقوی دولبه دانستن همه چیز با پرهیز از تقسیم مسائل به صفات اخلاقی مطلق خوب و بد. ولی جانشین لنین آنطورکه غربی های فرستنده ی لنین به روسیه انتظار داشتند تروتسکی از آب درنیامد و مشت آهنین رهبر جدید شوروی یعنی استالین، فراماسون ها و به همراه آنها تئوسوفیست ها را از عرصه ی آشکار سیاسی پاک کرد. چیزی که میتوان به فحوای این مقاله اضافه کرد آن است که قطعا دلیل چنین حذفی، این نبوده که اهداف مشترک قبلی با ورود استالین به صحنه، رد شده بودند بلکه این بوده که استالین به نفوذ ممالک غربی ای که لنین و همکارانش را برای انقلاب کمونیستی علیه حکومت تزاری، با قطار به روسیه فرستاده بودند مظنون بود و فراماسون ها و حاملان رازوری غربی را پیروان آنها میدانست. وگرنه کمونیسم در دچار کردن بخش عظیمی از مردم دنیا به رنج های تمام نشدنی بی اندیشیدن به خوب و بد مطلق بودن چیزها و لازم دانستن زیر پا گذاشتن اخلاقیات در وقت لازم، بسیار به محتوای آیینی تئوسوفی و راهبران فراماسونش نزدیک شده بوده است. این محتوای آیینی یعنی نئوهندوئیسم به گفته ی ایگور کولیکوف بسیار به آنچه در غرب شیطانپرستی نامیده میشود نزدیک است و برخلاف مسیحیت و اسلام، با دوگانه ی خوب و بد اخلاقی، میانه ای ندارد. همانطورکه از جلوه ی بیرونیش تانترا برمی آید به شدت متمرکز بر فقط یکی از سه خدای اعظم است: شیوا خدای تانترا و یوگا. دو خدای دیگر یعنی برهما و ویشنو به ترتیب خدایان خلقت و محافظت از موجودات و جهانند درحالیکه شیوا خدای نابودی است و جنبه ی مونثش کالی که نوعی افراط در تصویر مسیحیت از عیشتار مخسوب میشود، الهه ای جنگجو، وحشتناک، خونریز و دشمن نظم است که به عنوان تجسم مادر پرستیده میشود؛ مادری که نه به خاطر مهربانی و آموزندگی بلکه فقط از روی ترس اطاعت میشود و اطاعت ناعقلانی و ترس آمیز از قانون هستی را میپسندد. کولیکوف در مقاله ی «شیطانپرستی در استتار نوهندوئیسم» که در itmir,org منتشر شده، درباره ی توجه به کالی، مثال می آورد:
«سوامی ویوکاندا گفت: "من ترسناک را میپرستم. این اشتباه است که باور کنیم همه ی مردم فقط به ولع لذت رانده میشوند؛ بسیاری از افراد ذاتا میل به عذاب دارند. بیایید وحشت را به خاطر خودش پرستش کنیم. کمتر کسی جرئت پرستش مرگ یا کالی را داشته است. مرگ را بپرستیم! هنوز عده ای هستند که به وجود کالی میخندند. اما امروز اینجا در میان جمعیت است. مردم با ترس در کنار هم هستند و سربازان به کشتن برای مرگ فرا خوانده میشوند. چه کسی ادعا میکند که خدا نمیتواند خود را در قالب شر و همچنین به صورت خیر ظاهر کند؟ اما فقط یک هندو جرئت دارد او را به عنوان شیطان پرستش کند." طبق روایت یکی از شاگردان ویوکاندا –خواهر نیودیتا- او [یعنی ویوکاندا] با التماس گفت: "بیا ای مادر، بیا! زیرا نام تو وحشتناک است!" و ایدئال او "ادغام با وحشتناک برای همیشه" بود. کالی با قربانی کردن بزها خشنود میشد. برای توجیه این موضوع، ویوکاندا گفت: "چرا برای تکمیل تصویر، مقداری خون نریزیم؟" تنها در هندوئیسم است که با پرستش شر به خاطر خودش مواجه میشویم. وانگهی این عبادت گاهی صورت ارتکاب شر در راه قربانی دادن به کالی را به خود میگرفت. به عنوان مثال، فرقه ی اراذل و اوباش با برچسب "خفه کننده ها" به قربانی کرن مردم [با خفه کردن آنها و دزدیدن اموالشان] برای الهه ی مرگ [یعنی همان کالی] مشغول بودند.»
تا اینجا شیطان خیلی شیطانی به نظر میرسد اما آنچه کولیکوف در ادامه از قول رام داس (ریچارد آلبرت) درباره ی کالی مینویسد، حوزه ی نفوذ او را عمومی تر از قاتلین نشان میدهد؛ آنقدر عمومی که میتوان گفت کالی به این خاطر ناشناخته مانده که اکنون تقریبا همه با او میزیند:
«کالی وجهی از مادر الهی است. اما چه مادری! او واقعا وحشتناک است. جهنم او نفرت میلیون ها نفر را برمی انگیزد. میدانید چرا؟ زیرا آنها میخواهند به آنچه فکر میکنند هستند بچسبند. او آتش تطهیر است. او [یعنی کالی] امتیازات مردم را از آنها خواهد گرفت و تنها ارواح پاک باقی خواهند ماند که به سوی یگانه صعود میکنند. لحظه ای که دیگر به جدایی خود، به تفاوت های فردی خود، به تحمیل آنچه که جهان باید باشد، دلبسته نیستید، ناگهان دیگر این شکل از کالی را نمیبینید.»
این دنیای معنوی ایدئال تئوسوفی است. اکثر مردم در کمال بلاهت آن را میپذیرند و آنها که عاقلند و آن را نمیپذیرند کار بیفایده نمیکنند و سکوت اختیار میکنند و منزوی میشوند. قانون دنیا در عصر مدیا یا رسانه وارونه میشود. شیاطین مدی یا مرکزند و خدا در حاشیه.