نویسنده: پویا جفاکش




در اواخر هفته ی گذشته، یکی از داغ ترین خبرها مصاحبه ی داریوش روشبین با نتانیاهو بود که در آن، نتانیاهو با تشبیه حمله ی هواییش به رفح با فرود هواپیما در نورماندی فرانسه، موجی از خنده های تلخ را روانه ی خود کرد. همزمان، در نشست مطبوعاتی سخنگوی کاخ سفید در امریکا، خبرنگاری پرسید: «این که خانم نیکی هیلی سفیر سابق ایالات متحده در سازمان ملل روی خمپاره های اسرائیلی بنویسد: "نابودشان کن!"، شما را منزجر نمیسازد؟» و جناب سخنگو پاسخ داد: «خانم نیکی هیلی، یک شهروند عادی است و ما دیپلماسی امریکا را مدیریت میکنیم. ما دنبال آتش بس و دو کشور مستقل هستیم که هر دو در صلح زندگی کنند.»
درحالیکه اخبار غزه هرچه بیشتر فضای حاکم بر سیاست غرب را شبیه یک کمدی سیاه نشان میداد، تنها دستاویز غرب برای نجات، مانوور دادن روی ستایش رهبر ایران از تظاهرات دانشجویان امریکایی به دفاع از مردم مظلوم در فلسطین بود. ایران چهره ای شیطانی در غرب دارد چون با این که تنها کشوری نیست که ادعای دفاع از بومیان فلسطین در مقابل اشغال گری های مهاجران اسرائیلی را دارد، اما دارای تنها حکومتی است که مدام شعار محو اسرائیل از روی زمین را دارد. هیچ کشوری در خاورمیانه وجود ندارد که در مقابل اسرائیل یعنی حکومتی خالی از هر گونه دغدغه ی اخلاقی و بهره مند از تمام بذل و بخشش های اروپا و امریکا، احساس نگرانی نکند. اما ایران یک وضعیت غیر عادی دارد. در ابتدای انقلاب 1357 به نظر میرسید که او دچار یک نفرت کاملا مذهبی و نامعقول نسبت به اسرائیل باشد اما با گذر زمان و بخصوص پس از مذهب زدایی وسیع دوره ی ریاست جمهوری محمد خاتمی، ادبیات نفرت از اسرائیل، آشکارا به شعارهای نازی ها شباهت پیدا کرد و سخنرانان شبه مذهبی چون رائفی پور که از نویسندگان مذهبی امریکایی برای یکسان کردن یهودیت و شیطانپرستی استفاده میکردند، در همان حال که «مرگ بر اسرائیل» میگفتند، از هخامنشیان دفاع میکردند و حتی در مورد خشایارشا –نام جدید اخشوارش تورات- خنثی صحبت میکردند و نفرت را متوجه همسر یهودیش استر مینمودند. بنابراین هرچقدر جلوتر آمده ایم، رسوب یهودی ستیزی آلمانی در ایران را بیشتر یافته ایم، رسوبی در نسبت تام و تمام ناسیونالیسم نژادی ایران با شعار نازی آریایی-اروپایی بودن ایرانی ها (که الان فقط ایرانی ها قبولش دارند)، که با ایجاد نفرت شدید نسبت به اسرائیل، سبب شده بود حتی روشنفکران دوره ی پهلوی هم در سفرهای گاه و بیگاه خود به اسرائیل، به شدت مخفی کاری داشته باشند. حتی گفتمان غربزدگی فردید در ایران که به صورتی کج و معوج به انقلاب اسلامی تکامل یافت هم ریشه در فلسفه ی هایدگر از کارگزاران فرهنگی نازی ها در آلمان داشت و خودش دنباله ای بر آلمان دوستی مزبور بود. درحالیکه گفتمان غربزدگی فردید با خلاصه کردن غرب در سرمایه داری به فرم های خاص و مالوف خود در جلال آل احمد و علی شریعتی نزدیک می آمد، یکی از بی واسطه ترین افراد در ارتباط با فردید یعنی داریوش شایگان، کمونیسم و سرمایه داری را با هم دارای خطر غربزدگی خواند و در کتاب «آسیا در برابر غرب» به سال 1355، ایران را در کنار چین و ژاپن و هند، قطب های فرهنگی آسیا خواند و خواستار احیای فرهنگ باستانی ایران که در عرفان اسلامی متجلی است شد. پررنگی نقش هانری کوربن –ترکیب شگفتی از نیهیلیسم هایدگری با آریایی گری نازی- در کتاب شایگان بسیار بارز و محرز بود. با این که شایگان بعد از انقلاب از بسیاری از ادعاهای خود در آن کتاب دست کشید، اما محتوایی بسیار نزدیک به کار او منتها در یک قالب کاملا مدرن و غرب پسند، توسط سید جواد طباطبایی دنبال شد. در نشست نقد و بررسی آرا و اندیشه ی سیاسی جواد طباطبایی که روز یکشنبه 13 اسفند 1402 در تالار درودیان دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد، احمد بستانی (از هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه خواجه نصیر)، طباطبایی و دکتر عبدالکریم سروش را دو اندیشمندی که بیشترین تاثیر را بر فضای فکری بعد از انقلاب داشته اند خواند که احتمالا حرف درستی است. بسیاری از مردم نادانسته تحت تاثیر این دو نفرند بدون این که اسم های آنها را بدانند. ازجمله گفتمان ایران باستان و تفرعنی که در طول انقلاب، کم کم، فخرفروشی ایرانی ها به اعراب و ادعای فاصله گرفتن از اسلام را به دنبال داشته است، حیات و حتی برای اولین بار، اقبال عمومی خود را مدیون طباطبایی است. باور کردنش سخت است که درحالیکه پرستش ایران آریایی خیالی باستان از نازی های ظاهرا ضد یهود ریشه گرفته است، آن اکنون با پرستش کورش کبیر که امت خدا یعنی یهود را از دست کفار بابلی نجات داده است بازگشته است. چه چیزی میتواند چنین تناقضی را توجیه کند جز علاقه ی شدید آقای طباطبایی به ماکیاولی سردمدار سیاست غرب که مشهورترین جمله اش «هدف، وسیسله را توجیه میکند» است. برای طباطبایی، هدف، ایجاد یک حکومت متمرکز قدرتمند و اشرافسالار در ایران شبیه آن انتظار منفوری است که پهلوی با تخیل ایران باستان میخواست در ایران بومی کند و چون دار و دسته ی هاشمی رفسنجانی در سقوط پهلوی همت گماشتند بلکه خودشان به همان هدف برسند دست طباطبایی را گرفتند و نتیجه این شد که بقیه ی هدف ها، چنان همه ی وسایل را توجیه کردند که ناگهان دیدیم جریان نو اصول گرایی که از سکولاریزاسیون لیبرالیستی رفسنجانی و دشمنان اصلاحطلبش نگران شده است، شعارهای ظاهرا اسلامی پیشین را حالا به زبان ایران باستان تکرار میکرد تا همان هدف پهلوی و رفسنجانی را تصاحب کند. هیچ کدام از این جریان ها اما اقبال عمومی نیافتند و دلیلش هم این بود که گفتمانشان کاملا ایرانی نبود. حتی بستانی، تناقض نظریه ی ایرانشهری طباطبایی را که رنگ و بوی مذهبی داشت در گره خوردن آن به ایدئالیسم آلمانی میبیند چنان که در گزارش سخنرانی او در نشست یادشده به نقل از سیاستنامه (شماره ی 30: بهار 1403: ص 14) میخوانیم: «ایدئالیسم آلمانی که دکتر طباطبایی به آن گرایش داشت، اندیشه ای تماما متافیزیکی است اما در میانه ی قرن بیستم و بعد از هایدگر ما با پارادایم پست متافیزیک مواجه میشویم که فیلسوفان مورد نظر را از سیستم فکری خودشان خارج کرده و آنها را با خوانشی پست متافیزیکی بررسی میکند و سیستم سازی فلسفی دیگر به پایان میرسد. ایراداتی که به نظریات طباطبایی وارد میشود، از همین نگرش سیستم سازی فلسفی نشئت میگیرد که در دنیای امروز، حتی برای تاسیس از آن نمیشود بهره گرفت.» این، به سبب تاثیرگیری مردم از گفتمان هایدگری به واسطه ی انقلاب است درحالیکه گفتمان متافیزیکی طباطبایی به قبل از هایدگر تعلق دارد و فقط میتواند از جنس نازی بازی پهلوی باشد. جدید بودن گفتمان طباطبایی فقط میتواند از طریق نیمه هایدگری بودن کوربن توجیه شود که تشیع ایرانی را دنباله ی ایران باستان آریایی خواند و بر نسب بردن ایران امروز به واسطه ی آن از گذشته ی اروپایی خود سخن راند چیزی که در شیعی شدن رنگ و بوی انقلاب ایرانی نقش مهمی ایفا کرد. این هم یکی دیگر از شق های انتقاد به طباطبایی بود که به دشمنی سرسختانه ی طباطبایی با جامعه شناسی و اصلا علوم انسانی منجر شد. مهدی فدایی مهربانی از هیئت علمی علوم سیاسی دانشگاه تهران، دراینباره در نشست فوق (به نقل از سیاستنامه، پیشین، ص16) گفت: «تاثیری که طباطبایی از کربن گرفته تاثیر جدی ای است، هر دو میخواهند تداوم را نشان دهند. هم طباطبایی و هم کربن هر دو منتقد سرسخت ایده ی جامعه شناختی اند. درواقع طباطبایی معتقد است نواحی این تداوم، کار جامعه شناسی است ولی شرح منطق آن یک کار فلسفی است. نقد ایده ی جامعه شناسی کربن هم همین است. او میگفت این تداوم در اندیشه ی ایرانی ذیل جامعه شناسی قابل درک نیست. طباطبایی نیز همن سخن را با منطق سیاسی بیان میکند.» به بیان دیگر، ما نمیتوانیم از تداوم ایران فرضی باستان در اجتماع عمومی ایرانیان سخن بگوییم وقتی تا خود دوره ی پهلوی، محتویات نسبت داده شده به ایران باستان، هیچ نفوذی در عموم مردم نداشتند و آن ادبیاتی هم که دنباله ی سنت ایرانشهری در دوره ی اسلامی خوانده میشد، تنها در اواخر دوره ی قاجار توسط یک مشت اشرافی از یک تعداد انگلیسی از سمت هند دریافت شده و علیرغم کارهای فرهنگی این اشرافیت در دوره ی پهلوی و جمهوری اسلامی، مردم، تا همین اواخر به آنها از بعد اسلامی اقبال نشان میدادند نه از بعد ایرانشهری. کربن برای این که بخواهد هر طور شده است تداوم ایران را نشان دهد، یقه ی سهروردی را گرفته بود که ظاهرا شیعه بود ولی آن عرفان شیعی ادعایی را به زرتشتی گری میدوخت. اما مذهب سهروردی را هر طور که شما بازخوانی کنید نمیتوانید به تشیع مالوف ایرانی برسانید. مثلا اگر همین مجله ی سیاستنامه را که گفتم، ورق بزنید، در صفحه ی 23 به سخنرانی دیگر احمد بستانی در نشست «پیشگامان ایرانگرایی در دوره ی اسلامی» به همت موسسه ی فرهنگی-هنری سمرقند و با همراهی بنیاد جمشید جاماسیان در بهمن 1402 میرسید که در آن جناب دکتر درباره ی سهروردی میگوید: «وی انسانی درویش مسلک بود که در عین حال، جاه طلبی های سیاسی داشت. در آخر هم به دستور صلاح الدین ایوبی کشته شد. البته روایتی دیگر از مرگ او به واسطه ی امتناع و خودداری از خوردن و نوشیدن نیز هست.» همانطورکه همه ی مطالعه گران سیستم دانشگاهی در ایران میدانند از این دو روایت فقط روایت اول برجسته میشود تا سهروردی را مثل امام حسین شهید نشان دهند و یزید قصه را هم بکنند همان صلاح الدین ایوبی که بیت المقدس را از صلیبی ها پس گرفت. چون با روایت دوم یعنی خودکشی با نخوردن و ننوشیدن، نمیتوانید مسلک سهروردی را برای هیچ ایرانی و اصلا هیچ آدم عاقلی الگو بکنید.
در این وضعیت، بعضی کسان سعی کرده اند سهروردی را با مرامنامه های زندگی اجتماعی حتی اگر شیعی نباشند گره بزنند و از این طریق از تداوم سنت ایرانی سخن بگویند. در ادبیات فارسی، مهمترین الگوی اخلاق و مردم مداری و زیست اجتماعی، اشعار سعدی است که آدمی کاملا جهان-وطن و به دور از قوم پرستی و میهن پرستی است. حمید یزدانپرست در بخش دوم از مقاله ی "سعدی و اهل فتوت" که در تاریخ 9خرداد 1403 در روزنامه ی اطلاعات منتشر شده است، سعی کرده به سعدی وجهه ای عرفانی ببخشد. در این راه، وی به این موضوع توجه کرده است که سعدی از جمله پیشوایان سقایان و همرده با خضر و الیاس بوده است. او 12 سال سقایی کرده و بعد از این که به خضر نبی آب نوشانده است، از سوی او صاحب حکمت بیشمار شده است. حکما به همین دلیل است که در اشعار سعدی، تشنه را سیراب کردن و بیان علاقه به دانش و ادب در قالبی تشبیهات مربوط به تشنگی و آب حیات، بسیار زیاد دیده میشود. این رویکرد باعث میشود تا سعدی به واسطه ی دانش اندوزی در بغداد، به صنف بندی های عراق آن دوره و فتوتنامه های حول صنوف مربوط شود. به نظر نویسنده ستایش فراوان سعدی از فتوت از یک سو و توصیف ترس و نگرانی مردم از فتیان به سبب رشد راهزنان و شهوتپرستان با گروش به این جرگه در اشعار سعدی از سوی دیگر، تایید این ادعا است. آقای یزدانپرست اشاره میکند که رشد فتیان در عراق به سبب استقبال خلیفه ی بغداد از سهروردی بوده است.
این نظریه میتواند کمک کند تا به سهروردی، نه به چشم یک شخصیت واقعی، بلکه به چشم یک الگوی اسطوره ای که میشود از او برداشت های اسطوره ای و مذهبی مختلفی کرد نگاه کنیم. در این صورت، سهروردی میتواند روایت اسطوره ای دیگری از ایرانی گرایی خلافت عباسی و شیعی مآبی بغداد و خلافت آن در دوره ی سلجوقیان باشد که به حکومت سابق دیلمیان شیعی بر عراق نسبت داده میشد. به عنوان مثال، درباره ی موضوع حجاب که امروزه یکی از مهمترین مسائل مورد پافشاری علیه اسلام است، در تاریخ اسلام میخوانیم که در قرون اولیه ی اسلامی، آیات 30 و 31 سوره ی نور مطرح بود که مردان و زنان مومن را تذکار میداد عورت خود را بپوشانند و چون منظور از عورت، معمولا آلات جنسی دانسته میشود، روی پوشش مو و گردن زنان آنقدرها حساسیتی نبود اما در دوره ی حکومت دیلمیان بر عراق، شیخ مفید شیعی که به سبب توجه عضد الدوله ی دیلمی، نفوذ و قدرت زیادی داشت، ادعا کرد که کل بدن زن، عورت او است و باید کل بدن زن پوشیده شود و ازآنجا که عباسیان نیز پارسی مآب بودند و مقوله ی حجاب های بلند در مذهب پارسیان را پذیرفته بودند با این دستور اختلافی نداشتند و این دستور از یک عالم شیعه، از آنجا به کل جهان اسلام منتشر شد. ("بررسی تحل و تطور حجاب زنان در فقه": نادیا جمالی: زنان امروز: شماره ی 48: پاییز 1402)
دیلمیان حاکم بر عراق در آن دوران را غلامان سابق از گیلان در شمال ایران میشمارند اما بومیان گیلان دیلمی خوانده شده اند چون یوحنای دیلمی از عراق، معلم آنان شمرده شده است و ممکن است دیلمی در اصل همان عراقی بوده باشد. در این صورت، دیلمی های حاکم بر خلافت عباسی را ایرانی کرده اند چون بعدا پارس و ایران با هم برابر شده اند. ارتباط این موضوع با شیعه بودن غلامشاهان دیلمی باید به ارتباط یافتن تشیع با پارسی گری و زرتشتی گری توسط سهروردی منوط باشد و جالب این که این موضوع به اسم خود سهروردی برمیگردد.




















شیخ شهاب الدین سهروردی منسوب به سهرورد در حدود زنجان کنونی است. با این حال، دیتریش لاکاپله این نام را به زرتشتی نیز معنی میکند. توضیح آن که یکی از معانی نسبت داده شده به نام زروآستر یا زرتشتر، فرزند عیشتار الهه ی زهره است و زهره وند یا سهره ورد هم میتواند به همین معنی باشد. دلیل این که نام سهرورد به نامجایی در زنجان تبدیل شده، آن است که زنجان اولین حد پیشروی جاسمین ها یا اشرافیت یهودی زن تبار کردها از قبیله ی لاوی در منطقه ی ترک نشین آذربایجان بزرگ سابق است. اشرافیت یهودی بی این که لزوما یهودیتشان معلوم باشد، از آذربایجان به میان ترکان شمالی منتشر شدند و در قالب خزرها و قزاق ها روی به غرب نهادند و با اروپاییان مخلوط شدند و تحت نام گوت ها اشرافیت اروپایی را پدید آوردند. ازآنجاکه یهودیت از طریق مادر منتقل میشود، کسانی که مطابق قانون پدرتباری دیگر اقوام، یهودی محسوب نمیشدند، میتوانستند با نسب بردن از جاسمین ها کاهن لاوی باشند بی آن که کسی بداند. مذهب پارسی با این پوشش به ایران آمد. پارس یا فارس همان فریسی مذهب اشرافیت داوودی است اما پارسیان را این گونه پدید آورده است که با استفاده از استر همسر یهودی اخشوارش شاه مدی بابل، او را به پیروی نصفه-نیمه از یهودیت درآورده است. اسم این استر، از عیشتار می آید و درواقع نسخه ی یهودی شده و طبق معمول انسان شده ی عیشتار است. در مقابل، زرواستر یا فرزند عیشتار، همان اخشوارش است که تحت تاثیر استر، تغییر مرام داده و درواقع نوسازی شده است. اخشوارش در قسمت های مختلف تورات، اسم های مختلفی چون کورش، داریوش، داریوش اخشوارش و ارتاخشتر دارد که به صورت سلسله ای از شاهان موسوم به اکامنید (امروزه هخامنشی) با این اسامی در تاریخ هرودت گسترش یافته است اما نکته این است که هر چهار اسم، شاه بابل بعد از سقوط کلدانیان را نشان میدهد، شاهی که میخواهد معبد یهود را احیا کند ولی درنهایت کار نیمه تمام میماند تا این که اسکندر یونانی، داریوش را سرنگون میکند و معبد تکمیل میشود. این شاه، یک گماشته ی بابلی از اشرافیت یهود را تحت نام زروبابل برای احیای معبد میفرستد و با او پیامبری به نام عزرا همراه است که همه ی گذشته ی یهود را در خواب میبیند و آن را به صورت کتاب تورات درمی آورد. نام زروبابل به معنی فرزند بابل است و با توجه به این که کالبد بابل به زنی فاحشه که همان عشتاروت یا عیشتار است تشبیه میشود زروبابل باز همان زروآستر یا زرتشت است و لاکاپله او را شکلی دیگر از کورش یا اخشوارش میداند. از طرفی نام عزرا نیز از آسور یا آسیروس خدای آشوریان می آید که سیروس یا کورش، تلفظ دیگری از آن است. بنابراین عزرا نیز شکلی پیامبر شده از کورش و زروبابل است چون تورات را عزرا نوشته است که نوشته و به موسی منسوب کرده است. اخشوارش همچنین همان خسروئس شاه پارسی است که از هراکلیوس امپراطور یونانی روم شکست خورد ولی این شکست منجر به حکومت ملت محمد بر پارس شد. لاکاپله هراکلیوس را همان اسکندر میشمرد و سعی میکند منظور از ملت محمد را هم در جنگ های پس از فروپاشی ملک اسکندر بجوید. در تورات میبینیم که در این اثنا، آنتیوخوس شاه سلوکیان، در معبد اورشلیم، مجسمه ی زئوس را نصب میکند و یهودیان را وادار به پرستش او میکند. حشمونیان علیه آنتیوخوس قیام میکنند و دولت سلوکی، در مقابل، سامری ها را که با این موضوع مشکلی ندارند، یهودی های راستین اعلام میکند. لاکاپله یادآوری میکند که زئوس یونانی همان ژوپیتر رومی است که جوویس نامیده میشود و جوویس تلفظ دیگر یهوه است. بنابراین، زئوس معبد آنتیوخوس همان یهوه ی اولیه است و آنتیوخوس نیز کسی جز خود اسکندر نیست. در مقابل، حشمونی ها که علیه شرک شورش میکنند، در نام و محتوا همان عثمانی ها هستند که علیه شرکی که مسیحیت رومی بر یهودیت حاکم کرده است میشورند و همانطورکه عثمانی ها تحت ریاست محمد فاتح، قستنطنیه را از روم یونانی میگیرند، حشمونی ها هم تحت ریاست جان هیرکانوس یا یوحنای هیرکانی، اورشلیم را تصرف میکنند. بنابراین آنچه به پیروزی امت محمد پیامبر نسبت داده میشود، همان پیروزی محمد فاتح عثمانی است. عثمانی ها اصالتا قزاقند و اصلا عجیب نیست که ادعای تصرف میراث یهودی را داشته باشند. با این حال، آنها قبل از این که علیه روم یونانی شوریده باشند، علیه یک روم ترکی شوریده اند که دولت سلجوقی است و نام سلجوقی نیز قابل مقایسه با اصطلاح سلوکی است. درواقع آنچه روم یونانی تخیل و مقدم بر سلوکیان تعریف میشود، یک آمیزه ی صلیبی از قدرتمداران مسیحی غرب لاتینی و همکاران قزاق آنها است که شق اخیر، به شق اول خیانت کرده اند. اسکندر مقدونی، همان اسکندربیگ رهبر آلبانیایی همکار با سلطان محمد فاتح است که بعدا به کمک قوای لاتینی ایتالیا با سلطان محمد میجنگد ولی شکست میخورد و در ایتالیا میمیرد. به نظر لاکاپله، آلبانیای اسکندربیگ نه آلبانی بالکان بلکه آلبان ایتالیا است و خود او نیز نه یک حاکم محلی بلکه نسخه ی دیگر اسکندر کبیر است. اسکندربیگ، یک کلاهخود به شکل سر بزی دو شاخ داشت که یادآور اصطلاح ذوالقرنین به معنی صاحب دو شاخ برای اسکندر است. توجه کنیم که اسکندر، خود را فرزند ژوپیتر و نیز زئوس آمون میخواند که این دومی به شکلی گوسفندی دو شاخ بود. از این جهت، میتوان اسکندر را هم تجسد زمینی زئوس و نسخه ی قبلی یهوه دانست و هم گوساله ی مقدس فرزند زئوس گاوآسا که موسی بت او را شکست. شکستن بت گاو توسط موسی، روایت به روز شده ی قتل ورزاو به دست میترا خدای خورشید نیز هست و از آن جهت اهمیت دارد که یهودیانی که جوزفوس فلاویوس نماد آنها است با ایجاد اخوت مذهب میترا در روم قدرتمند شده اند. گوساله شکنی موسی، صحنه ای کلیدی نه فقط در تورات بلکه در اسلام قرآنی یعنی جایی است که گوساله ی مقدس، «گوساله ی سامری» نامیده میشود. همانطورکه بیان شد، نبرد حشمونیان نه فقط با سلوکیان بلکه همچنین با سامری ها بود. از پرستش یهوه در هیبت گاو در دان و بیتیل سخن رانده اند و این هر دو مکان، سامری نشین بوده اند. معبد مقدس سامری ها در کوه گریزیم قرار داشت که لاکاپله آن را به لحاظ اسمی با خورسم یا خوارزم مقایسه میکند. خوارزم نام دولتی بود که پس از فروپاشی امپراطوری سلجوقی، قلمروهای شرقی آن در ایران کنونی را تصرف کرد و پس از آن، حدود دولت سلجوقی به ارض روم کاهش یافت جایی که بعدا عثمانی از آن برخاست. سابقه ی فرهنگی مشترک عثمانی و همسایه های شرقیش میتوانست این تخیل را ایجاد کند که ایرانی ها همان سامری ها هستند. از طرفی امپراطوری خوارزم بعدا لگدمال مغول ها شد و مغول ها کیخسرو شاه سلاجقه ی روم را در نبرد کوسه داغ شکست سنگینی دادند که منجر به جدا شدن طربزون از روم سلاجقه شد. اینجا کیخسرو همنام خسروئس و البته اخشوارش است. حتی اسکندر نیز در قالب مغولش در جرگه ی دشمنان اسلام خاص عثمانی درمی آید. اصطلاح الکس در نام الکساندر یا اسکندر، معادل الغ در ترکی به معنی بزرگ است و الکساندر یعنی انسان بزرگ. این اصطلاح به صورت هلاکو نام فاتح مغول بغداد میشود. از طرفی سامره پایتخت سامری ها یک مابه ازای مغولی در روسیه دارد که بیشتر به سمور معروف است و گویا ساکنان همان محل، بعدا منطقه ی سمرکند یا سمرقند (یعنی بنا شده توسط سامری ها) را ساخته اند. بنابراین فتح مغول یک همتای سمرقندی نیز می یابد که هجوم امیر تیمور است. تیمور لنگ، عثمانی را فتح میکند و مدتی بلای جان آن میشود. نکته ی جالب این است که فتوحات مغول نه با هلاکو بلکه با چنگیزخان شروع شده است و هلاکو نوه ی چنگیزخان است. به همین ترتیب، تیمور هم نوه ای معروف به الغ بیگ دارد که نامش تلفظ دیگر هلاکو و به همان اندازه انعکاسی از اسکندر است. الغ بیگ متولد سلطانیه در زنجان و یادآور به سهروردی است. نام اصلی او محمد است و همین سبب میشود لاکاپله او را شکل دیگری از محمد فاتح بشمارد. درواقع محمد عثمانی ها شکلی بسیار کوچک و محصور شده از یک محمد قدیمی تر است که ایرانی ها هم خودشان را پیرو او میشمرند. با این حال، محمد محدود شده ی عثمانی علیه روم لاتینی شوریده که روم یونانی قستنطنیه جلوه ای از آن است. اورشلیم یهودی اصلی نیز رم یونانی-لاتینی در ایتالیا است که فقط پس از آن، رم شد که روم ژرمنی شارل پنجم، آن را تصرف کرد. این اتفاق، به همان اندازه ی تصرف معبد اورشلیم توسط آنتیوخوس، به معنای تغییر تعریف دین و حرکت از یهودیت به سمت مذهب شرک آمیزتر ولی مردم نما تر مسیحیت بود. در نسخه ی لاتینیش، یهوه یا ژوپیتر در قالب تجسم مردم گرای خود یعنی ژولیوس سزار ظاهر میشود و با اشراف تحت رهبری پمپی میجنگد. در زمان شارل پنجم نیز یک کاردینال قدرتمند به نام "پمپیو کولون" از خاندان یهودی قدرتمند کولون یا کولوم که همان رش گلوتا یا رهبری یهود هستند داشتیم که مدتی بعد از این فتح، قدرت خود را بازیافت برخلاف پمپی داستان سزار که در جنگ با او کشته شد.:
“ZOROASTER”: THEOGNOSE.WORDPRESS.COM
نبرد نهایی بین پمپی و سزار در محلی به نام فارسالوس رقم خورد که میتوان آن را "فارس آری" یا ناحیه ی فارس خواند. مارک گراف، آن را نسخه ی دیگری از نبرد اسکندر با داریوش بر سر فارس میشمرد. در داستان اسکندر میخوانیم که داریوش پس از شکست گریخت ولی در راه فرار توسط دو تن از افرادش کشته شد. اسکندر از مرگ داریوش غمگین شد و بعدا قاتلان او را گرفت و اعدام کرد. در مورد پمپی هم میخوانیم که او در راه فرار کشته شد ولی سزار از دیدن سر بریده ی او غمگین شد و گریست و دستور داد دو رومی ای که پمپی را کشته اند اعدام کنند. لوکان شاعر رومی در شعر فارسالیا از حضور گورگون پالاس و لشکر سیکلوپ ها در صحنه ی نبرد فارسالوس سخن رانده است که جالب است. گورگون پالاس باید اشاره به مدوسای گورگون باشد که به جای مو از سرش مار روییده بود و با نگاه کردن، دیگران را تبدیل به سنگ میکرد. آتنا ملقب به پالاس الهه ی یونانی-رومی برای از بین بردن بقایای تیتان ها که دشمنان پدرش زئوسند سر مدوسا را طلب کرد. پرسئوس جد پارس ها سر مدوسا را قطع کرد و برای آتنا برد. نبرد زئوس علیه تیتان ها نسخه ی دیگر نبرد مردوخ علیه هیولاهای تیامات الهه ی دریا است که به خلق زمین و آسمان و پبدایش نظم توسط مردوخ انجامید. نسخه ی یهودی این قصه شورش یهودی ها یا امت یهوه علیه مشرکین باستانی است که به غول هایی عظیم تشبیه شده اند و جالوت غول که توسط داود چوپان کشته شد یکی از آخرین آنها بود. مارک گراف، در سایت "امه" به حدیثی درباره ی جنگ بدر بین محمد پیامبر و مشرکین اشاره میکند که ممکن است به این قصه ها نزدیک باشد. زمانی که جنگ تمام شد، محمد از ابن مسعود خواست در لای کشته ها دنبال ابوجهل بگردد که گزارش شده بود از زانو زخمی شده است. ابن مسعود ابوجهل را یافت و سر او را قطع کرد و چون سر ابوجهل بسیار بزرگ بود، طنابی را به گوش های او دوخت و سرش را کشان کشان نزد پیامبر آورد. پیامبر سر را شناخت و گفت: "سبحان الله". مارک گراف میگوید ظاهرا ابوجهل و قریشش هم در ابتدا غول بوده اند و جالب این که ابن مسعود از ابوجهل کینه به دل داشت که او را تحقیر میکرد و پسر شبان میخواند. داود هم یک پسر چوپان بود که هیچ کس باور نمیکرد بتواند سر جالوت غول را قطع کند. در مورد این که چرا سر مدوسا برای سنگ کردن غول ها استفاده شده است ظاهرا مسئله در ابتدا تعبیر آبی بودن غول ها به سبب تولید شدن از الهه ی دریا مطرح بوده است. یعنی همانطورکه آب با یخ زدن تبدیل به سنگ میشود، غول های آبی هم یخ زده اند. پس میتوان گفت حضور مدوسا در صحنه ی نبرد فارسالوس به نفع سزار از آن رو است که لشکر پمپی به جای غول ها نشسته اند. پمپی حامی اشراف بود و سزار تجسد انسانی یهوه (زئوس) که داعیه ی دفاع از مردم را داشت درست مثل موسی شاهزاده ی مصر که سردمدار مردم فقیر و بی چیز شده بود. با این حال، مهاجرت موسی یک همتای رومی دیگر دارد که در آن، معادل فرعون و دستگاه قدرت خود سزار است. در این داستان، همتای موسی، کاتو افریکانوس است که بعد از سقوط پمپی و قدرت گرفتن سزار برای فرار از قوای سزار، راه بیابان های افریقا را در پیش میگیرد. این یادآور به مهاجرت امت موسی در بیابان برای رسیدن به ارض موعود است. در مسیر، مردان کاتو مرتبا مورد حمله ی مارها قرار میگیرند. این مارها نیز به مدوسا شریک زئوس/سزار برمیگردند. زمانی که پرسئوس در افریقا سر مدوسا را قطع کرده بود، در راه بازگشت، تمام قطرات خونی که از سر مدوسا به زمین چکیدند، تبدیل به مار شدند. لوکان مینویسد ارتش کاتو از همه طرف توسط مارهای سمی محاصره شده بودند و در میان آنها مارهایی رنگارنگ بودند که «افریقای کثیف» چنان آنها را پرورده بود که به ابعاد اژدهایان غولپیکر بزرگ شده بودند و میتوانستند به دور گاو نری بپیچند و او را خفه کنند بطوریکه نیاز نبود سمی باشند و سم نداشتند. حمله ی مارها به ارتش کاتو یادآور دچار شدن ملت موسی به مارگزیدگی های پیاپی در بیابان است. موسی عصایی با یک مار برنزی نصب کرد که مارگزیده ها با نگاه کردن به آن درمان میشدند. در مورد کاتو، او یک سیلاس استخدام کرد. سیلاس ها کاهنان بومی بودند که بنا بر استعدادی خدادادی قادر به درمان مارگزیدگی بودند. آنها را از این جا شناسایی میکردند که از نوزادی با مارهای خطرناک بازی میکردند. مارک گراف دراینجا صحنه ی قتل دو مار به دست هرکول نوزاد را به یاد می آورد و مسلک هرکول را به این آش شله قلمکار مذهبی اضافه میکند. درست به مانند موسی و قومش، کاتو و مردانش نیز در بیابان مدتی به تشنگی دچار آمدند تا این که چشمه ای یافتند. بعد از مدتی آنها به معبد ژوپیتر لیبی رسیدند. او یک زئوس آمون غمگین با دو شاخ بزرگ بود که کاهنانش از قول او برای متقاضیان پیشگویی میکردند. افراد از کاتو خواستند تا برای پیشگویی سرنوشت جنگ با زئوس شاخدار مشورت کند. اما کاتو گفت که هیچ چیز نباید جلو جنگ او با پلیدی را که سزار حامل آن است بگیرد و از مشورت خودداری کرد. مارک گراف دراینجا حدس میزند که این، روایتی معقول تر از شورش موسی علیه یهوه ی شاخدار در قالب یک گاو یا همان گوساله ی سامری باشد. او به سرنوشت فکر نمیکند بلکه به وظیفه فکر میکند. کاتو قهرمان مثبت اصلی شعر فارسالیای لوکان است. ام. فون آلبرشت، کاتوی لوکان را «جایگزینی تمام عیار برای خدایان محو شده» میخواند که در کمال خود، از استانداردهای انسانی پیشی میگیرد و از نظر اخلاقی بسیار بالاتر از ژوپیتر سنت حماسی، و فورچون (الهه ی فرصت ها) که مطلوب سزار است قرار دارد؛ با این حال، علیرغم تمام محتوای رواقی تصویر، کاتو «با شور آتشین خود برای آزادی، فداکاری و آمادگی برای مرگ، بیش از آن که به یک فیلسوف متفکر متعادل شباهت داشته باشد، به یک زاهد مقدس یا شهید شباهت دارد.»:
“battle of pharsalus: pompey and Caesar”: mark graf: 27/3/2015




















این که کاتو و سزار هر دو در جایگاه موسی قرار دارند ولی با هم دشمنند جالب است. از آن جالب تر این که انتظار داریم کاتو با قرار داشتن در جرگه ی همپیمانان پمپی، عملا جزو غول ها است و البته از دید بازسازی آن برای تاریخ پارس، او یک پارسی است که ارزش های دشمن یونانی را از خودش بهتر کرده اند و به همین ترتیب، یک مسلمان است که اسلام را از مسلک مهاجمان بهتر کرده است. اینجا یک هیبرید داریم ولی این هیبرید در کجای داستان اسکندر یافت میشود؟
هما شهرام بخت در مقاله ی «بلیناس داند این رازها: نکته هایی در شناخت نظامی و شخصیتی در اسکندرنامه» (روزنامه ی اطلاعات: 9خرداد 1403) به داستان رسیدن اسکندر به آتشکده ای در اصفهان اشاره میکند که اژدهایی در آن پیدا شده بود و وحشت عمومی را باعث شده بود. اسکندر نتوانست از پس این اژدها بربیاید و فهمید آن جادویی است. پس بلیناس حکیم را به سر وقت او فرستاد. بلیناس به نیروی جادو به جنگ اژدها رفت و اژدها از او امان خواست و گفت دختری است که با جادو به اژدها مسخ شده است. بلیناس، دختر را به هیبت راستینش درآورد و با او ازدواج کرد و از او جادوهای بیشتری آموخت. خانم شهرام بخت در ادامه مینویسد: بلیناس یا بلینوس، همان آپولونیوس تیانایی اهل کاپادوکیه است که در تواریخ غربی همزمان با اسکندر نیست؛ وی در سوریه مورد وثوق بوده و ازآنجا در فرهنگ عرب نفوذ کرده است و کتابی به نام "سرالحلیقه" را به او منسوب کرده بودند؛ نوشته های سهروردی بخصوص «آواز پر جبرئیل» متاثر از آپولونیوس تیانایی است. شهرام بخت اضافه میکند که به روایت حسن بن محمد قمی در تاریخ قم، بلیناس، طلسمی در شهر قم نهاده است.
تیانا زادگاه آپولونیوس، با نام های دانا و توآنا نیز شناخته شده است. توآنا مرکز حکومت سوری-ختی توآنا و محل پرستش تارخون خدای ختی بوده و توسط یک جامعه ی لوویایی زبان تاسیس شده است. آن در محل کوهی به نام "مودی" قرار داشته است که آشوری ها به سبب تغییر فراوان "د" به "ل" در زبان آشوری، آن را به نام "مولی" میشناختند. مودی میتواند یک کاندیدای مهم برای مادای یا مدی، محل ظهور اخشوارش/ کورش/داریوش کتاب مقدس باشد. با این که آپولونیوس در تیانا متولد شده است ولی از 14سالگی در طرسوس ساکن و درآنجا تعلیم داده شده است. ازاینرو شخصیت او بیشتر طرسوسی است. وی دارای توانایی یادگیری زیاد و نیروی جذب کنندگی عجیبی بود و به سبب نامش، فرزند آپولون/آپولو خدای خورشید و تجسم زمینی او شناخته میشد. از طرف دیگر، آپولونیوس در معبد اسکلپیوس پسر آپولو و خدای درمان، به کسب مهارت های پزشکی پرداخته بود و مثل اسکلپیوس نیز ریشو بود. درواقع آپولونیوس تیانایی و اسکلپیوس هر دو ممکن است فرم های ریشوی آپولو باشند که معمولا یک خدای جوان بی ریش ترسیم میشود. اصطلاح آپولوس به عنوان مخفف اسم های آپولونیوس و آپولودوروس استفاده میشد و عجیب نزدیکی آن به پولوس عنوان یکی از مهمترین بنیانگذاران مسیحیت است که او هم به طرسوس منسوب شده است. نام اصلی پولس، شائول بود که همان "سول" لاتین به معنی خورشید است و قاعدتا هم شائول و هم پولس، معنی خورشید میدهند. آپولونیوس بیشتر از طریق زندگینامه ی فیلوستراتوس معروف بوده که در آن، تقریبا تمام معجزات مسیح از زنده کردن مرده گرفته تا انواع جادوگری ها به اضافه ی معجزاتی حتی بیشتر مثل باز داشتن حیوانات وحشی از حمله به انسان درج شده بود. مسیحیان مدعی بودند که امپراطوری روم برای ضربه زدن به مسیحیت با اثبات این که این معجزات فقط جادوگریند دستور به نوشتن این کتاب داده است. به هر حال، همین اتهام، در هم آمیختگی تنگاتنگ آپولونیوس با مسیح را نشان میدهد. آپولونیوس درست مثل مسیح، یک اعدام و رستاخیز از مرگ را تجربه کرد. او متهم شد که میخواهد با جادوگری، امپراطور روم را سرنگون کند و بدین سبب به مرگ محکوم شد. به روایتی وی از درون سلولش ناپدید شد و دیگر خبری از او نیامد. به روایتی دیگر، او را کشتند ولی پس از مرگ به آسمان بر شد. در مورد قتلش یک روایت این است که او را مثل پاول گردن زدند و به روایتی دیگر مثل مسیح مصلوب شد. او در زمان مرگ، صد سال سن داشت ولی قیافه اش هنوز جوان بود. حتی دوگانه ی مسیح و توماس، به صورت دوگانه ی آپولونیوس تیانایی با شاگرد آشوریش دیماس تکرار میشود. این شاگرد را به نام های دیمیتریوس و تاداس نیز نامیده اند. همانطورکه سنت توماس به سرزمین های کفار رفت و پاگانیسم های شرقی را از روی مسیحیت ساخت، آپولونیوس و دیماس هم به سرزمین های کفار سفر داشته اند و درست مثل سنت توماس روی هند زوم کرده بودند. در مورد مسیح هم این نظریه وجود دارد که در یک سری سال های گزارش نشده ی زندگیش بعد از فرار در کودکی به مصر، به سرزمین های مختلف سفر کرده تا دانش بیندوزد. اتفاقا در هند امروزی، مسیح تحت نام "عیسی" معروف است و داستان هایی وجود دارد که او از مصر به هند سفر کرده و دراینجا زیسته است. برجستگی مصر به زیربنای یهودی مکتب او برمیگردد. مصر و بخصوص اسکندریه، اولین پایگاه فریسی ها برای دین سازی در جهت نزدیک کردن پاگانیسم به یهودیت بود. پس از آن، فریسی ها به آشوری های بابل پرداختند و در آن منطقه، افرادی برای دین سازی در ایران و هند نیز تربیت کردند. تجربیات به دست آمده با تولید کشیش در جهان یونانی-رومی دنبال شدند. یکی از کارهای فریسی ها در روم این بود که جنایتکاران و جنگجویان بربرهای شمالی اسیر شده که به بردگی درآمده بودند را در ازای تربیت یهودی، آزاد میکردند و به عنوان معلمان دینی به میان دشمنان هون و ژرمن و گاول روم میفرستادند که پیدایش دروئیدهای کلتی احتمالا در دنباله ی این حرکت رخ داده است. در مورد آپولونیوس نیز باید توجه داشت که اگرچه وی از یک خانواده ی یونانی به دنیا آمده است اما مادرش یک یهودی بوده و به لحاظ قانون یهودیت، درست مثل عیسی یهودی محسوب میشده است. آپولونیوس روی یک دین سلطنتی کار میکرده و بدین منظور به ملاقات با تیتوس و وسپازیان پرداخته بود یعنی همان دو امپراطور رومی که جوزفوس به آنها خدمت میکرد. به احتمال زیاد، همکاری آپولونیوس با این دو امپراطور، بازتاب خدمت خدای انسان مانند جوزفوس و یهودی هایی که جوزفوس نماد آنها است به امپراطوری روم میباشد. نتیجه ی این همکاری، پیدایش مسیحیت است. علت این که آپولونیوس و پاول به ترکیه ی جنوبی منسوبند این است که اولین کلیساهای مسیحی همه در این منطقه قرار داشته اند. این منطقه یک مرکز پربار پرستش میترا –نسخه ی دیگر آپولو- بوده و مسیحیت با تبدیل میترا به مسیح حاصل شده است. اما کیش میترای ترکیه به همراه یهودیان از دورااوروپوس در سوریه می آید. [نام اصلی این شهر، دورا است که در آرامی به معنی قلعه است چون شهر حول یک قلعه ساخته شده است. بعد از این که شهر یونانی شد آن را اوروپوس یعنی اروپایی نامیدند. در قدیم آن فقط به نام های دورا و اوروپوس شناخته میشد و اصلاح دورااوروپوس ترکیب مدرنی است که توسط فرانتس کومون مصطلح شده است.] دورااوروپوس، یک شهر بین المللی و محل زندگی اقوام گوناگون بود و ازجمله یهودیان در آن بسیار قدرتمند بودند. دورااوروپوس با شرق تجارت میکرد و تاثیر فرهنگیش در دوردست ها تا چین و ژاپن قابل ردیابی است. یهودی ها بیش از همه از طریق دورااوروپوس در افغانستان کلنی ساختند و تکثیر شدند و از همانجا و از طریق اویغورها در چین نیز نفوذ یافتند. میترای دورااوروپوس همان الاگابالوس یا هلیوگابالوس است که در ترکیه به نام هلیوس شناخته و با آپولون برابر میشد. در میترایوم دورااوروپوس، تصویر میترای گاوکش در کنار تصاویر داستان های پیامبران یهودی دیده میشود که نشانه ی ارتباط یهودیت با میترا در آنجا است. اتفاقا ملکه جولیا که سفارش کتاب زندگینامه ی آپولونیوس تیانایی را به فیلوستراتوس داده است یک بانوی دانشمند سوری اهل حمص است و حمص مرکز پرستش الاگابالوس بوده است. عموی جولیا به نام جولیوس اگریپا یک یونانی شهروند روم بوده که در زمان او زبان یونانی کاملا جای زبان عربی را در سوریه گرفت و این شد که فرهنگ های تمام اقوام منطقه ترجمان یونانی یافت و در یونانی گری ذوب شد. نام جولیا به معنی الهه و درواقع هم معنی با مریم نام مادر عیسی است. میتوان گفت جولیا با مطرح کردن آپولونیوس و درواقع به دنیا آوردن او، درست مثل مریم که از سوی یهوه مامور به دنیا آوردن یک نسخه ی انسانی از او شد، به عنوان اسم رمز یک مکتب فرهنگی یونانی زبان، مامور تولید یک نسخه ی انسانی از الاگابالوس شد که این نسخه در مدل های یهودی خود به شکل هایی چون آپولونیوس تیانایی و عیسی مسیح درآمد.:
“the mystery of gesus, saul of tyana and tarsus, josephus, and edict of milan officiating stage of Christianity”: bipin r. shah: july2020: academia.edu
اگر بخواهیم این اتفاقات را در ظرف نظریات پیشتر گفته شده است قرار دهیم به این نتیجه میرسیم که دوره ی آن باید در زمانی باشد که غرب یونانی-لاتینی در شرق نفوذ یافته ولی هنوز هدف شورش عثمانی ها قرار نگرفته بود. به احتمال زیاد، ظهور عثمانی ها عامل دو تکه شدن روم و جدا شدن از میراث آپولونیوس تیانایی و دیماس است. توجه کنیم که تاداس نام دیگر دیماس را میتوان به تئوتس یا توتاتیس فرم گاول تئوس یا زئوس برگرداند که پیرو او میتواند تئودوسیوس نامیده شود. تئودوسیوس اول، آخرین امپراطور روم متحد پیش از تقسیم همیشگی آن به روم های غربی و شرقی بود که درست مثل کنستانتین کبیر، برای تصرف و یکپارچگی روم با دیگر مدعیان امپراطوری جنگید، شورای نیقیه برگزار کرد و آریانیسم را محکوم کرد. بنابراین کنستانتین به عنوان آغاز روم متحد مسیحی با تئودوسیوس به عنوان پایان روم متحد مسیحی یکسان میشود و چند صد سال تاریخ در یک شخصیت اسطوره ای واحد، خلاصه میشود. تئودوسیوس اول، عامل اصلی محو پاگانیسم و مسیحی شدن کامل روم دانسته میشود. وی را متولد اسپانیا دانسته اند، جایی که محل ورود اشرافیت داودی یهود یا رش گلوتا (رأس الجالوت) به اروپا و اولین سکونتگاه این اشرافیت در اروپا است پس از آن که از کشور قبط یا مصر به سمت غرب کوچیدند.




















تئوفیلوس گیل، دانشمند منسوب به قرن 17 که پاگانیسم یونانی-رومی را شکلی از یهودیت میشمرد، معتقد بود که تئوتس یا توتاتیس در بین گالیک ها همان تحوت خدای قبطی و آموزگار دانش به قبطیان است. نام تحوت در قبطی به سادگی به معنی خدا است. ولی باید به "تویتو" در ژرمن به معنی انسان هم ارتباط داشته باشد. ژرمن ها برای انسان از لغت man هم استفاده میکردند و این شبیه نام menes برای اولین فرعون قبط در تواریخ هرودت است. از طرفی تحوت با مرکوری رومی تطبیق میشد و معادل مرکوری در ادسای سوریه، مونیموس بود که نامش تلفظ دیگری از man و menes به نظر میرسد. سرزمین میزرائیم یا مصری ها در تورات که با کشور قبط تطبیق شده است، قلمرو حامیان شناخته میشود و شورش موسی علیه مصریان با ایجاد یهودیت، شورشی علیه مذهب پیشین حام است. مذهب حام ازآنجا آغاز شد که او با بقیه ی پسران نوح تفاوت پیدا کرد و به لعنت ابدی دچار شد بعد از این که به برهنگی پدرش نوح خندید و آن، هنگامی بود که نوح به طور اتفاقی شراب را کشف کرده و از آن مست شده بود و از برهنگی خود بی اطلاع بود. ترکیبی از مستی شراب و برهنگی، اساس مذهب دیونیسوس باخوس را تشکیل میدهد. فرعون پدرخوانده ی موسی که هدف دشمنی او قرار میگیرد الگوی شاهی را از ازیریس میگیرد که نسخه ی قبطی دیونیسوس است. با این حال، موسی خود به دیونیسوس شبیه است وقتی موسی مثل دیونیسوس (بنا بر دیونیسیکای نونوس اسکندرانی) دو مادر دارد، عصایی دارد که تبدیل به مار میشود، در بستر آب با عصایش گذرگاه خشک درست میکند و با زدن عصا به سنگ، از آن آب بیرون می آورد. موسی با همراهی شخصی به نام "کالب" موفق به سفر خطرناکش به سوی ارض موعود شده بود. این لغت، از "کلب" به معنی سگ می آید و یادآور به dogge لقب دیونیسوس است که در لغت به معنی سگ است. دیونیسوس جنگ های معروفی با هندی ها داشت. هندی به معنی سیاه است و اولاد کوش ابن حام را نیز سیاهپوستان میشناسند و سیاهپوستان را به نام کوش، «کوشی» میخوانند. یکی از نام های دیگر باخوس، بارخوس به معنی پسر خوس یا کوش است. نونوس مینویسد سرزمین هندی ها تا قلمرو تاریکی ادامه داشت و این، لشکر دیونیسوس را نیروهای روشنایی معرفی میکند و خود دیونیسوس را یک خدای خورشیدی نشان میدهد. شاید موسی انقلابی در مذهب دیونیسوس است. دیونیسوس باخوس با زئوس یا ژوپیتر تطبیق میشود که همان یهوه است و در یک گزارش از پیشگوی آپولو، دیونیسوس با لقب یائو خوانده شده که شبیه یهوه است. همانطور یاخوس از نام های دیونیسوس تلفظ دیگر یهوه است و سابازیوس یکی از فرم های وحشی باخوس، نامی نزدیک به صبایوت لقب یهوه دارد. دیونیسوس یکی از شکل های تموز یا آدونیس خدای طبیعت است و نام آدونیس هم مرتبط با آدونیا از القاب توراتی یهوه است. بنابراین دیونیسوس به عنوان شکل تحریف یافته ی آدونیس، یهوه را به عنوان شکل محدود و حتی تحریف شده ی ال خدای اعظم فنیقی نشان میدهد. در گفتارهای سانخونیاتون فنیقی، ال با کرونوس یا ساتورن پدر زئوس تطبیق شده است و البته ساتورن خدای زحل و موکل روز شنبه یعنی همان روز مقدس یهوه است. ساتورن را گاهی فرزند زمین و آسمان به صورت اولین انسان شمرده اند. این عنوان را ساتورن از ریشه ی کلدانیش حئا دارد که اولین ساکن زمین و به وجود آورنده ی موجودات بود. به سبب داستان مربوطه، ساتورن پدر همه ی انسان ها تلقی و با آدم و نوح تطبیق شده است. همتای دیگر ساتورن، ابراهیم است چون هم ساتورن و هم ابراهیم، پسرشان را برای خدا قربانی کردند. نام پسر قربانی شده ی ساتورن، "یهود" بود که هم میتواند خود یهوه باشد و هم امت او که یهود خوانده شده اند. ابراهیم هم اسحاق را قربانی کرد که قوم یهود از او می آیند. در تئوگونی هزیود، کرونوس یا ساتورن تک تک فرزندانش را میخورد تا این که آخری یعنی زئوس نجات می یابد و پدرش را سرنگون میکند. نکته این است که زئوس هم به اندازه ی کرونوس معادل یهوه است و کرونوس قدیمی تر باید فرم پیشین زئوس را نشان دهد. همانطورکه زئوس با فرم قبلی خود ساتورن جنگید، یهوه هم با فرم قبلی خود ملوخ جنگید که به اندازه ی خودش خواهان قربانی های خونین بود و ازاینرو ملوخ را با مارس خدای جنگ هم تطبیق کرده اند. نام ملوخ از لغت "ملک" می آید که یک تلفظ آن به معنی شاه و تلفظ دیگر آن به معنی فرشته است. درواقع نیز ملوخ یک فرشته و یکی از صدها فرم ال علیون یا خدای برتر از همه در بین فنیقیان بوده است. معادل فرشته در بین پاگان ها بعل به معنی پسر خدا یا تجسم او است. این لغت از ترکیب "ب" با "ال" به دست می آید و فنیقی ها حرف "ب" را "بتا" مینامند که از ریشه ی "بیت" به معنی خانه است. در مذهب صابئین کلدانی مسلک که اساس یهودیت است، بیت مضمون ستاره شناسی دارد و به خانه های ماه و خورشید گفته میشود که این خانه ها همان صورت های فلکی هستند زمانی که منبع نور یعنی ماه یا خورشید در آنها قرار میگیرد چون نور نماد خدا است. گاو شکل بودن ملوخ، نشان میدهد او کدام خانه ی خدای نورانی است: ثور یا ورزاو موکل اردیبهشت ماه که سیاره ی موکل آن زهره است. ازیریس الگوی فراعنه مجسم به گاوی به نام آپیس بوده است. زئوس هم گاهی موقع دزدیدن زنان زیبا به شکل ورزاو درمی آید و ممکن است این زنان زیبا نسخه هایی از زهره باشند. از طرفی گاو به دلیل شاخ های هلال مانندش جانوری قمری است و الهگان نیز مضمونی قمری دارند. زهره یک فرم مذکر به نام عاثتر و یک فرم مونث به نام عشتاروت دارد که در مقام موکل ثور، همیشه شکل مونث مد نظر قرار میگیرد. یهوه در قالب خورشید مونث شده ی برج ثور، شکل یک گاو ماده را پیدا میکند که یو نام دارد. یو تلفظ دیگر یائو است که یاو هم خوانده میشود و یاوان نام عبری یونان از آن می آید. اگر یاوان را به یون مخفف کنیم، یونا به معنی یونانی مونث، یکی دیگر از نام های الهه میشود. لغت یونا منشا نام های جونو همسر ژوپیتر، و جانا همسر جانوس –همتای دیگر ژوپیتر- است و در فرم اخیر با دیانا الهه ی ماه هم آوا و برابر میشود. یونا همچنین نامی برای لیبرا است الهه ای که معمولا با پرسفونه الهه ی دوزخ تطبیق میشود. لیبرا نام برج میزان یا ترازو دیگر خانه ی زهره در دایره البروج نیز هست. دو کفه ی ترازو میتوانند خورشید به نمایندگی از روشنایی روز و ماه به نمایندگی از تاریکی شب را نشان دهند که اگر ماه دیانا باشد، خورشید، برادر دوقلوی او آپولو خواهد بود. در این صورت، خورشید میتواند با لیبر فرم مذکر لیبرا برابر باشد که لیبر را معمولا خود دیونیسوس باخوس میدانند. بدین ترتیب، الهگان زیادی در زهره جمع می آیند که نسخه ی رومیش معمولا ونوس نام دارد. ونوس میتواند شخصیت های مختلفی داشته باشد، اما معمولا منظور از ونوس، کیثرا ونوس قبرس است که الهه ای شهوانی است. در این مورد، جالب است که فنیقی ها در نزدیکی بندر قادش (کادیز کنونی در اسپانیا) یک کلنی تشکیل داده بودند و آن را جزیره ی استارته یا عشتاروت میخواندند. نام این جزیره را کیثریا گذاشته بودند که برگرفته از ونوس قبرس است. استارته/ونوس در هیبت کیثرا با جادوگری و فستیوال های شهوانی مرتبط بود و این مقوله را در لشکر موسی به مریم خواهر موسی نسبت داده اند. نام ماریا یا مریم قابل مقایسه با maira زنی جادوگر در لشکر دیونیسوس است. ووسیوس، موسی را یک فرم قبطی-فنیقی از باخوس میدانست. سیلنوس همراه معروف باخوس، کسی بود که در سرزمین هایی که باخوس فتح میکرد قانونگذاری میکرد. سیلنوس را که نیم بز-نیم انسانی دائم الخمر بود، گاها sila نامیده و اهل جایی به نام silo توصیف کرده اند. یهودیان، فرشتگانی که در سفر موسی و قومش به ارض موعود به آنها کمک کرده اند را به نام silo خوانده اند. "پان" یک خدای نیم بز-نیم انسان دیگر، در لشکر دیونیسوس بود و مامور بود تا با ایجاد ترس و استرس و جنگ اعصاب، مردمان را مجبور به اطاعت از خواست های نامعقول دیونیسوس کند. ازاینرو حملات عصبی را به نام او "حمله ی پانیک" میخوانند. برخی اصطلاح wine به معنی شراب را که نماد باخوس است برگرفته از لغت "وای" میدانند؛ اصطلاحی که فنیقی ها موقع ابراز وحشت و درد و ناراحتی به کار میبردند. دیونیسوس باخوس، خدایی کاملا اشرافی است. اصطلاح liber که برای او به کار میرود، به معنی شاهزاده یا اشرافزاده استفاده میشده و اصطلاح liberi به معنی «مردان آزاد» و اشرافزادگان کاربرد داشته است. باخوس با همه ی داستان هایش با فرمی از آپولو به نام elelus تطبیق میشد. وی معادل "شاد" و گشداد" در عبری و شیطانی تخربگر بود که باعث به وجود آمدن نام "آپولیون" به معنی مخرب از روی آپولو برای یک شیطان معروف مسیحی شد. شداد خدای بیماری ها و بدبختی ها بود و اللوس نیز نام از "علل" یا "علت" به معنی بیماری دارد. با این حال، میتوان این لغت را از طریق بازی با کلمات، به "الاله" یا "الله" تبدیل کرد. "وهاب" لقب الله –معادل "هب" و "حوب" در فنیقی- میتواند در یونانی به صورت "فوئبوس" تلفظ و لقب آپولو شده باشد. در سرودی که آپولو را مدام با لقبش "پایان" میخواند، وی elelu hie توصیف شده است. "پایان" یا "پایون" از اسامی دمون ها یا شیاطین مسیحی در قرون وسطی است. اما اللو-هی را گیل همان هاله لویاه مسیحی میداند. به گفته ی وی hie در اینجا همان "حی" یا "حج" نام اصلی یهوه است. چون در الفبای فنیقی حروف را میتوان هم از راست به چپ خواند و هم از چپ بقه راست، لغات "حی" و "حج" میتوانند به صورت های yah,jah خوانده شوند که همان یاهو یا یهوه هستند. لغت yah منشا yeahو yes به معنی تایید است و به همان ترتیب نام یوشع منجی معروف عبری نیز از آن می آید. یوشع تمدن کنعان را تخریب و نابود کرد و جالب اینجاست که در سر راه با غولی به نام og [عوج ابن عنق در اسلام] جنگید. نام og از "حق" تلفظ دیگر "حی" و "حج" می آید و اگر او را خدای تمدن کتعانی بشماریم، نتیجه میگیریم که یوشع دارد با گذشته ی خودش میجنگد. حتی شاید وارونه خوانی یاه از حی نیز شاره به برگشتن راه آمده باشد. یعنی باخوس، آپولویی است که به ضد تعالیم خود تبدیل شده است.:
“the court of gentiles or a discourse touching the original of human literature”: Theophilus Gale: oxon press: 1660: book2: ch1-4
بنابراین یهودیت که با معادله ی باخوس=یهوه جلو میرود، موسایی را تعریف میکند که ضد فرعون میجنگد تا درنهایت فرعون را توجیه کند و گرامی دارد. این معادله میتواند در ایران هم به کار گرفته شود و در آن فقط نام یهوه با الله عوض میشود. ناگهان میبیند که در همان اول تاسیس ایران مدرن در روزگار پهلوی، ما فقط دو قدرت نیرومند داریم: شاهی کفر گستر که دستگاهش درست مثل دسصتگاه فرعون «طاغوت» نامیده میشود و روحانیتی که درست مثل جریان موسی ضد این طاغوت است. طاغوت مزبور، الگوی خود را شاهان هخامنشی هرودت تعیین میکند و تخت جمشید در فارس را به گونه ای بازسازی میکند که یادگار حکومت راستین این شاهان در ایران باشد. همانطورکه دیدیم، سلسله ی مزبور، یک دستگاه حکومتی از روی خدایی شخصی شده است که به دو شکل کورش شاه و عزرای روحانی همزمان بالای سر یهود قرار گرفته است و عزرا که داستان موسی را در خواب میبیند، درواقع نسخه ی فارسی موسی نیز هست و لابد به مانند موسی باید مقابل شاه زمانه قرار بگیرد، شاهی که یهود برای خودی کردن او از یک پرستوی یهودی به نام استر استفاده میکنند که همان عیشتار یا عشتاروت از جلوه های باخوسی یهوه است. همه ی اینها در حالی است که کورش و عزرا دو نام برای یک ایزد و الگوی یک دستگاه واحدند و این دستگاه درحالی در ایران بازسازی میشود که مردم متوجه هماهنگی اجزای کاملا وارداتی آن نیستند.
ادامه دارد...



















