نویسنده: پویا جفاکش

چند هفته پیش، روزنامه ی هفت صبح، خبری منتشر کرده بود درباره ی پایان وحشتناک رابطه ی یک پسر 21ساله با یک دختر 17ساله در یکی از شهرهای ایران. آقا پسر که دست رد به سینه اش خورده بود، با حیله ای دخترخانم را به یک مدرسه ی متروکه کشانده و او را کشته بود و سپس برای انتقام گرفتن از مادر دختر، از آتش زدن جسد دختر فیلم گرفته و آن را با موبایل دخترخانم برای مادر او ارسال کرده بود تا او را زجر دهد؛ به خاطر این شاهکار هم ظرف دو ساعت دستگیر شده بود. این یک داستان تکراری از چرخه ی عشق و نفرت است و این که بیشتر اوقات، وقتی کسی را دوست داریم، او را به خاطر هوس یا منافع خودمان میخواهیم و نه به خاطر خودش. ولی اگر او در خدمتمان نباشد، معمولا شخصا به او صدمه نمیزنیم مگر این که حس کنیم خدا هستیم و باید به دست خودمان، عدالت را اجرا کنیم. از زمانی که یهوه خدای یهود به صورت عیسی مسیح تبدیل به انسان شد و مذهبسازان و اومانیسم، هویت خدای انسان شده ی مسیح را در همه ی آدم ها تکثیر کردند، مردم به اندازه ی یهوه ی دمدمی مزاج، دو شخصیتی شده اند و همانطورکه سینما از طرف آدم ها علائقشان را انعکاس میدهد، متمایل به کشتن دوست و معشوق سابق خود در منتهای نفرت. این معشوق ها و دوست های سابق، همه در جایگاه آن ملت های بدبختی هستند که یهوه از سر عشق و علاقه، به آنها زورگویی کرد و زمانی که احساس کرد مردم دیگر زیر بار حرف زورش نمیروند، آنها را از شدت خشم و نفرت، زجرکش کرد و رفت سراغ یک قوم بدبخت دیگر. ما همیشه میشنویم که خدا مردم را دوست دارد؛ اما چطور میتوان به این دوست داشتن اعتماد کرد وقتی بر یک خودخواهی کاملا بشری از جنس هوی و هوس یک عاشق شکست خورده است و جزو میراث طبیعی مشترک ما و جانوران است؟ خدا چطور ممکن است واقعا انسان ها را دوست داشته باشد وقتی از کشتار دسته جمعی آنها احساس پیروزی میکند و در توراتش با لذت جنون واری در حد یک قاتل زنجیره ای، پیروزیش را وصف میکند؟

سر لاورنس گاردنر –از اشراف بریتانیا که به بیشتر این اشرافیت نگاهی منفی دارد- به این سوال پاسخ داده است. او با تکیه بر بعضی کتاب های حذف شده از عهد عتیق (تورات) مثل کتاب یاشر معتقد است متن فعلی عهد عتیق، نتیجه ی دستکاری در متونی قدیمی تر و سپس تلفیق آنها است و در این متون، دو خدا با دو شخصیت کاملا متفاوت، مورد توجه بودند و در تورات فعلی، این دو خدا هر دو زیر نام یهوه طبقه بندی شده و یهوه را تبدیل به یک بیمار دو شخصیتی کرده اند. از این دو، یکی الشدای خدای کوه نشین طوفان بود که به صورت «خدای خشم» توسعه یافته و عاشق به بردگی گرفتن انسان ها بود. انسان ها در مقابل خشم او، بندگانی بودند که از سر ترس، او را اطاعت میکردند و اصطلاح «خدا ترس» ازاینجا می آید. دومی «آدون» یا «آدونیس» است که دوستدار انسان ها است و به مردم تا حد ممکن کمک میکرد و سعی مینمود تا انسان ها را به سمت بهروزی و سعادت راهنمایی کند. در تورات، درحالیکه آدون صفت یهوه شده، لقب آدون یعنی بعل (صاحب)، عنوان دشمن یهوه شده است و وقتی یهوه یهودی ها را به سزای پرستش بعل، زیر تیغ سربازان بی رحم آشوری میفرستد، درواقع دارد انتقام توجه مردم به آدون را میگیرد. گاردنر معتقد است تضاد همین دو ایزد است که به صورت تضاد اهوره مزدا و اهریمن بن مایه ی مذهب زرتشت شده است. وی همچنین تاکید میکند که محل اصلی تهیه ی این داستان ها فلسطین نیست و آنها در عراق و با گرته برداری از اساطیر بین النهرینی به وجود آمده اند. در این اساطیر، ثنویت فوق الذکر در قالب های دوگانه ی انلیل و انکی، یا ایلوکورگال و حئا حود را نمایان میکنند. انلیل که خود را به دروغ قادر متعال میخواند، خدایی بی رحم است که آدم ها را با سیاست ترور به پرستش خود مجبور میکند درحالیکه انکی اراده به پرورش و پیشرفت مادی و معنوی انسان ها دارد. انلیل از باسواد شدن و دانش اندوزی آدم ها متنفر است و آن را مزاحم ترس آنها از خود میداند. قوم لوط را که در تورات یهوه نابود کرده است، در یک روایت سوری انلیل از بین برده است، این بار نه به خاطر این که قوم لوط فاسد و جنایتکار بودند، بلکه به خاطر این که آنها جامعه ای متمدن و مبتنی بر رعایت دانش و فرهنگ بنا نهاده بودند. نکته ی جالب این که لغت انکی را آکدی ها به معنی کهن الگو استفاده میکردند یعنی قرار بود انسان ها او را الگو قرار دهند و در مردمدوستی و رعایت حقوق دیگر مردمان از او الگو بگیرند. در این راه، حئا یا انکی به پدر الهی مردم تبدیل شد و افسانه ای در توضیح این معنا به وجود آمد. در این افسانه، نخستین آدمیان، حیواناتی غریزی و آنقدر ضعیف بودند که به فراوانی توسط درندگان خورده میشدند و جمعیت قلیلی از آنها وجود داشتند. حئا چون فیزیک انسان را تنها مورد استثنایی قابل حمل الوهیت و روح ایزدی در زمین تشخیص داد، تصمیم به تکثیر خود در بشر گرفت. در این راه، حئا و همسرش ننه، به کالبد مرد و زنی انسانی با جسم فیزیکی درآمدند و با هم آمیختند. از این آمیزش، آتابا و آوا پدید آمدند که همان آدم و حوای توراتند. آتابا و آوا، سه پسر صاحب شدند به نام های هه ویل (هابیل)، قابیل (قائن)، و ساتانائیل (شیث). قائن، بیش از همه موجودیت ایزدی حئا و ننه را در خون خود داشت و سه چهارم وجودش ایزدی بود. ازاینرو قد و قامتی بسیار بالاتر از برادرش هابیل یافت و سبب شد «خون هابیل در زمین فرو برود.» یهودی ها این جمله را اینطور برداشت کردند که قائن از هابیل قوی تر بود و خون او را ریخت و داستان برادرکشی قائن را ساختند و او را اولین قاتل خواندند نه به این خاطر که متن را اشتباه فهمیده بودند بلکه چون میخواستند تمام مردم نا یهودی جهان را به واسطه ی حام ابن نوح، از نسل قائن بخوانند و آنها را ذاتا شرور تلقی کنند. اما معنی اصلی این متن این بود که قائن به خاطر شکوه ایزدیش، تمام زنان را به خود جذب میکرد و برعکس، هابیل همسری نیافت و با مرگش و دفن شدنش در زمین، نسلش هم مرد. چند زنی قابیل در جامعه ی قلیل نخستین بشر، برای تکثیر روح ایزدی در بشری که تا آن زمان حیوانی بیش نبود، لازم بود، اما فرصت طلبان، آن را جواز ابدی چند همسری و حتی زنبارگی مرد فرض کردند. اشرافیت یهود که با تلفیق حئا و انلیل زیر نام یهوه عملا در تیم انلیل قرار گرفته بودند، جهاد و کافرکشی برای از بین بردن میراث معنوی پیشین را در پیش گرفتند و در این راه به بدنام کردن قائن با نسبت دادن جادوگری و شیطانپرستی و تمام چیزهای بد دنیا به او و اولادش پرداختند و عمدا این امکان را ایجاد کرند که وقتی مردم از جنایات و ریاکاری های خاخام ها و شاگردان کشیششان زده شدند، به میراث قلابی و به شدت شیطانی قائن رجوع کنند و جهان را بیش از پیش، از جنایت و تباهی آن گونه که انلیل میپسندد پر کنند. اینطوری یهودیت و تولیدات مسیحیش، در پست فطرتی شاگرد فرزندان حام تلقی میشوند که دنباله رو مکتب قائنند و در مصر، از آن یک عرفان فربه تهیه کرده اند. بدین ترتیب، مریم مقدس کسی جز ایزیس مصری نیست که یهودیان او را همان لیلیت جن میدانند. عیسی ابن مریم هم کسی جز هورس پسر ایزیس نیست و فرم اصلیش سوبک یا هورس در هیبت تمساح بوده و به همین دلیل نام بردار به مسیح یا مشیا است چون مسیح همان "مسح" در مصری به معنی تمساح است و ارتباط تمساح با آب، یادآور مسح شدن و غسل تعمید است. عرفان مصری حول فراعنه یا خدایان انسان گون میچرخد که یادآور وجود اکثرا ایزدی قائن است. شاهان سکایی که به عنوان فرمانروا علاقه مند به ایزدی تلقی شدن بودند، از جادوگری قائنی استقبال کردند و تمساح خاورمیانه را به صورت اژدهای اساطیری توسعه دادند و همین اژدها در اشرافیت سکایی الاصل اروپایی، نماد پندراگون یا خانه ی سلطنتی شد. سیگیسموند امپراطور متعصب مسیحی روم، یک اخوت مخفی اژدها را اسباب اتحاد اشرافیت صلیبی اروپا برای جنگ با حکومت های ترک مسلمان شرق نمود.:

“STAR FIRE: THE GOLD OF THE GODS”: LAURENCE GARDNER: NEXUS MAGAZINE: JULY1998

گاردنر علیرغم رسیدن به این درجه از واقعیت تلخ این رویدادها اما باز هم بیهوده سعی میکند به اصل فرهنگ اولیه دریچه ای باز کند و البته دریچه اش هم به روی بنگاه مستخدم در آن یعنی فراماسونری باز میشود و سعی در وجهه بخشی به جادوگری میکند و در این راه حتی به تناقض گویی هم می افتد چنانکه فاحشه خواندن زنان جادوگر را افترا میخواند ولی باز هم اتهام کشیش ها در باب تقدس خون قاعدگی در بین آن زنان را علیرغم بن مایه ی جنسیش تکرار میکند و حتی سعی میکند آن را از نظر علمی توجیه کند.

اما مدت ها پیش تر و در قرن 19، سرهنگ فورلانگ انگلیسی در شارلاتانیسم فرهنگی کیش های سلطنتی، خیلی بهتر روشنگری نموده بود. به نوشته ی او، مذهبسازی سکاهای تورانی، دنباله ی دستکاری های عجیب و غریب استادان سامریشان در یهودیت بود. سامری ها ظرفیتی به یهودیت دادند که امکان داد همه چیز را از گاوپرستی گرفته تا پرستش آلت جنسی نرینه را بتوان به آن آمیخت. درست به پیروی از سامری ها سکاها نیز در تقدس سازی برای اماکن و انتقال دادن جایگاه های مقدس، سهل گیر بودند و چندین اورشلیم، معبد سلیمان، بابل، پارس، ساموتراس و لاریسا را در محدوده ی وسیع بین مناطق اتروسک نشین ایتالیا و لاریس در کاتیوار هندوستان ایجاد کردند. در قرون متاخر، تنها دو سوی این منطقه در ایتالیا و هندوستان بودند که اهمیت فرهنگی ویژه ای در غرب داشتند. ایتالیا محل واتیکان رم بود و رم ایتالیا به عنوان مابه ازای اورشلیم، در پالاتین نسخه ی بومی شده ی پالستین یا فلسطین توسط نسخه ی ایتالیایی موسی یعنی رومولوس بنا و تقدیس شده بود. رم دنباله رو یونان بود و یونان را در شبه جزیره ی بالکان تعیین کرده بودند چون بین ایتالیا و فنیقیه قرار داشت و ترجیح بر آن بود که فنیقی ها که بانیان تمدن اروپا هستند از یک منطقه ی نزدیک تر شروع کرده و بعدتر به ایتالیا پای گذاشته باشند. بنادر فنیقی شامات، ارتباط خود با ایتالیا را هنوز داشتند. ولی چشم انداز شرق ماورای آنها در دشت بابل در عراق عرب چندان جالب نبود. بین النهرین کهن، سرزمین کم جمعیت و عقب مانده ای بود. منطقه ی بین آن و هندوستان که با «پرشیا» و «ایران» تطبیق شده بود، حتی از آن هم ناآبادتر و فلاکتزده تر بود. اما هندوستان در پس آن، به دلیل فضای استوایی متنوع از نظر وفور گیاهان و جانوران، به سرزمین پرجمعیتی تبدیل شده بود و قابل باور بود که سخنگوی راستین شرق باشد. با این حال، دراینجا هند هنوز ترجیحا سخنگوی یک شرق نزدیک به غرب بود. زبان های آریایی آن، همخانواده با زبان پهلوی بودند که زبان پارتیان تلقی میشد. پارت ها تورانی و گاهی همان هون های تاریخ روم تلقی میشدند و خدایشان موسوم به "آکوس" بود که دقیقا همان اکو در کلدانی به معنی "پسر" (فرزند) است و همنامی آن با اصطلاح رایج مسیحی درباره ی عیسی مسیح جالب به نظر میرسد. اوزیبیوس نوشته است آنها یک انجیل مسیحی مخصوص خود داشتند که نسخه ای از آن به کشیش های قستنطظنیه در روم شرقی هم رسیده بود. زبان کتبیشان پهلوی بر بنیاد یک گویش بسیار ساده شده ی کلدانی-سوری در زمینه ی زبان سیاهپوستان کوثا در عراق استوار بود ولی یهودیان بودند که آن را نوسازی و ترویج کردند که بعدا از آبشخورهای اصلی زبان فارسی شد. پهلوی به زبان مقدس زرتشتیان تبدیل شده بود که در هندوستان یک اشرافیت قدرتمند موسوم به پارسی تشکیل داده بودند. این اشرافیت، پیروان خود را به اطاعت از اهوره مزدای خوب و دشمنی با اهریمن بد دعوت میکردند ولی خود هر دو را گرامی میداشتند و در این دوگانه پرستی، به بودا اقتدا میکردند که از پذیرش واقعیت تلخ هستی و عدم قضاوت درباره ی آن سخن میگفت و این پذیرش را یک نوع پرستش تلقی میکرد. این بودای هندی، با بودای پرهیزگار مالوف چینی ها فرق میکند و یک بودای اصیل تر سکایی است که احتمالا بودای مورد زیارت زوار در بلخ است. خدای او درست مثل خدای طالس و فیثاغورس، روح جهان مادی و عامل هر چیزی است که در جهان اتفاق می افتد. در جاهایی هم که به پرهیزگاری میزند، تفاوتی با پرهیزگاری فیثاغورسی از خود نشان نمیدهد. به نظر میرسد او در قالب انسانیش ساکیامونی (به معنی رئیس سکاها) یک تجلی بی ملاحظه از یهوه ی یهودی باشد که وقتی در جهان مادی مجسد میشود، در توحش نشان دادن از خود، شرمی ندارد و در این حالت، یادآور یکی از خدایان غربی پیچیده به فیثاغورسیسم به نام زالموکسیس ساکن تراس است. برخی گفته اند زالموکسیس قرن ها قبل از فیثاغورس میزیست و برخی گفته اند شاگرد فیثاغورس بود. برخی زالموکسیس را یک خدا دانسته اند و برخی او را پیامبر خدایی به نام گیبیلیسس خوانده اند که به سوی قوم گم شده ی آتیا فرستاده شد. زالموکسیس پوست خرس میپوشید و در جنگل در غاری میزیست و در بیرحمی و توحش، از خرس قابل تمییز نبود. او را فردی از گروهی از جادوگران دانسته اند که از شدت خدائیت، هیچ تمییزی بین خوب و بد نمیگذاشتند تا جایی که بچه های خود را میکشتند و همسران خود را به فحشا با خدایان خود میسپردند. این قصه ها همه نتیجه ی جمع آمدن اورشلیم یهوه در اور هستند که همزمان به معنی شهر، آتش و بیشه زار است. چون خدای تمدن، یهوه ی هبوط کرده به جهان زیرین به واسطه ی غار و در حکم یک انسان غارنشین و جانور غریزی است که آتش را میپرستد تا از او محافظت کند. آتش، نسخه ی زمینی خورشید است و ورود او به غار، مثل ورود خورشید به زیر زمین در غروب است. آتش جمع کننده ی آدم ها در غار است ولی ماده ی لازم در صنعت و خلاصی از این شیوه ی زندگی و بلاخره شهرنشین شدن انسان نیز هست. فیثاغورسی ها آتش و خورشید را به عنوان عنصر نخستین تقدیس میکردند. این، همتای آتش پرستی زرتشتی ها است. در بعضی نواحی هندوستان، معبد آتش هندوها را "کورفکان" به معنی خانه ی آتش میخواندند. "کور" که دراینجا به جای آتش به کار رفته، همان کوروس و هوروس خدایان مصری-یونانی خورشید، و نیز کورش بنیانگذار پادشاهی پارسیان یا فارسیان است. فارسیان به گفته ی فورلانگ، اعقاب یهودی های فریسی ساکن صخره ی موسوم به «ایر» در کوه موریاه دانسته میشدند. نامیده شدن سرزمین فارسیان به «ایران» ازاینرو است. در اورشلیم نیز مکانی موسوم به «ایر پولیس» متعلق به این فریسیان بود. لغت «ایر» که با YER به معنی آتش قابل مقایسه است، قبل از این که نام خود صخره باشد، نام غار مقدس آن بود که برای یهوه فقط در تلفظ، با اور یا شهر برای انسان ها تفاوت داشت. فورلانگ، ایرپولیس را در لغت همان «هیروپولیس» به معنی شهر خورشید میداند که نام یونانی یکی از شهرهای مقدس سوریه بود.:

“rivers of life”: v2: james forlong: green press: 1883 :P127-134

فیلیپ گاردینر، «ایر» را فرمی از «یر» به معنی تماشاگر میداند و «یر» دراینجا مترادف «ناظریم» است که همان آناکیم یا نژاد انسان های خدامانند با توانایی های فرابشری بودند و دورگه ی فرشتگان هبوط کرده از زنان زمینی به شمار میرفتند. این فرشتگان به «گریگوری» موسوم بودند از ریشه ی EGREGOR به معنی تماشاگر. این لغت به معنی نگهبان نیز بود و به مفهوم رب النوع به کار میرفت. بر این اساس گفته میشد تمام این فرشتگان هبوط نکردند و گروهی از آنها هنوز ناظر و مراقب اعمال آدمیزادند. این فرشتگان، بنی الوهیم یعنی فرزندان خدا تلقی میشدند. اما گاهی "م" در «الوهیم» علامت جمع تلقی میشد و خود آنها الوهیم به شمار می آمدند. «ال» یا «ایلو» که همان «اله» است با «ایر» و «یر» فقط تفاوت لفظی دارد و ردیابی منشا لغت «الف» ELF به معنی جن از ELV و از طریق آن، ILU نشان میدهد که چرا جاهایی «الوهیم» معادل «ایریم» یا ناظران به شمار رفته است. گاردینر، لغت «ایریم» در عبری را معادل «ارم» در عربی میداند. «ارم» سرزمین تمدن قوم عاد در یک بهشت پرگیاه بود که اکنون به جایش بیابان وحشتناک و سوت و کور موسوم به «ربع الخالی» قرار دارد. این همتای نابودی باغ عدن آدم و حوا در تورات است و میدانیم که علفزار اطراف بابل نیز عدن نامیده میشد. در دراستان ارم هم «ایر» درست مثل «اور» علاوه بر نام قوم، جایگاه نیز هست. مصریان خدایان را "نتر" مینامیدند که تلفظ قبطی لغت «ناظر» است. سرزمین خدایان "تا نتر" بود که «تا اور» یعنی شهر بزرگ نیز نامیده میشد. اور در قبطی به معنی قدیمی نیز هست که این میتواند اشاره به زمان خدایان یا همان ناظریم داشته باشد. از طرفی یهودیان، لغت «اور» را مخفف «اور کسدیم» یعنی شهر کلدانیان که ابراهیم از آن آمد به کار میبردند و ازاینجا اور معادل یک شهر خاص در شنعار یا بین النهرین نیز شد که تصور میشد مدت ها قبل از به عظمت رسیدن بابل توسط نبوپلسر و نبوکدنصر، مرکز فرهنگی عمده ی بین النهرین بوده است. بنابراین، اور محل آنوناکی ها –تلفظ دیگری از آناکیم- به شمار میرفت که همان خدایان بین النهرین به شمار میروند.:

“WATCHERS, ELOHIM AND EGREGORS”: PHILIP GARDINER: BIBLIOTECAPLEYADES.NET

دراینجا نکته ی جالب روشن میشود. آنوناکی ها یا به اصطلاح خدایان کلدانی، فرزندان تهاموت الهه ی دریا بودند که یکی از آنوناکی ها به نام مردوخ، او را کشت و از جسدش جهان مادی را آفرید. بنابراین آنوناکی ها یا خدایان از جنس جهان مادی هستند و هر قدرت ایزدی ای که داشته باشند نتیجه ی فرافکنی روحانیت ما انسان ها به فیزیک آنها است. همانطورکه روشن شد ورود نیمه خدایان به اور، همتای ورود آتش به غار انسان اولیه است و آتش به این دلیل غار را تبدیل به شهر کرده که صنایع را گسترده و امکان شکل دادن به مواد در آهنگری و تکثیر مصنوعات را فراهم کرده است. بنابراین آتش همتای تهاموت در تولید خدایان است و خدایان، مصنوعات خود ما هستند که به ما جلوه ی خلقت میبخشند. یعنی ما حکم مردوخ را پیدا میکنیم که جسد تهاموت یعنی طبیعتی که سرکوبش کرده ایم را اسباب خلقت خود میکنیم و در این راه با خدایان پیشین یعنی غرایز و قوانین جهان مادی که مخلوق همان طبیعتند کنار می آییم. مجموعه ی این نیروها در اورشلیم وجود ما که خدایش یهوه یا انلیل است، منظم میشوند و بنابراین تنها یهوه ی موجود، خود ماییم. ما خودمان را به خدایی انتخاب کرده ایم و خدای دروغینی از جنس خودمان را به بیرون فرافکنی کرده ایم که هیچ ربطی به خدای واقعی ندارد. بنابراین وقتی فکر میکنیم خدا دشمن انسان است، باید فکرمان را به جمله ی دیگری ترجمه کنیم: این مجموعه و برایند روحیات کنونی انسان های عصر رسانه است که دشمن فرد فرد آنها است و تا وقتی نورم های این روحیه ی جمعی تغییر نکنند خدای واقعی جای درخور خود را در قلمرو ذهن انسان ها نخواهد یافت.