فردگرایی افسارگسیخته ی جوامع مدرن از یک دیدگاه اسطوره شناختی
نویسنده: پویا جفاکش
احتمالا برای هر دانش آموز مسیحی اروپایی ای، خاخام مناشه بن اسرائیل یک الگوی بزرگ در درس آموزی است که میتواند نشان دهد مسیحی های نا یهودی چقدر در دانش اندوزی در مقابل یهودی های برگزیده ی خدا حقیرند. این آقا که عضو یک خانواده ی مارانوی پرتغالی بود، در 6 یا 7 سالگی با خانواده ی خود به هلند آمد و در جا از لباس دروغین کاتولیک رومی خارج شد و به همراه برادرش نام های خود را به نام های یهودی مناسه و افرائیم تغییر دادند. بعد این کسی که هیچ دانشی درباره ی یهودیت نداشت در عرض 11سال چنان در کسب فیض از قدرت الهی یهودیت گوی سبقت را از همه گرفت و در اثر اشتغال به کابالا آنقدر به حد یک عارف وارسته نزدیک شد که در 17سالگی یک خطابه ی پر مستمع و پر طرفدار در جمع یهودیان ایراد کرد و یکی از بزرگ ترین خاخام های زمانه شخصا کار انتشار کتابش را به عهده گرفت. چرا ایشان اینقدر خارق العاده بود؟ آخر با همان دانش الهی بی ایرادش ثابت کرده بود که ظهور یهوشوع یعنی مسیح یهودی نزدیک است. وی با یک مارانوی سیاح به نام آنیو د.مونتزینوس دیدار کرده بود که به او ثابت کرده بود سرخپوستان قاره ی امریکا اعقاب ده قبیله ی گم شده ی بنی اسرائیلند و باید یهودیان را برای ایجاد ارض موعود به آنجا فرستاد. در همین هنگام خاخام مناسه بن اسرائیل صرفا به خاطر دانش فراوان و نزدیکیش به خدا مورد استقبال الیور کرامول قرار گرفت که به تازگی شاه انگلستان را اعدام کرده و همه کاره ی انگلستان شده بود. در آن زمان، در سرتاسر انگلستان هیچ یهودی ای نبود. آقای خاخام مناسه دستور داد تمام یهودی ها از سرتاسر اروپا به انگلستان بروند و آنقدر آنجا یهودی جمع شود که انگلستان جا برای زندگی نداشته باشد. آخر قرار بود همه ی این یهودی ها برای ملاقات با مسیح همگام با برادران انگلیسیشان به ارض موعود یعنی امریکا بروند و قدرت آینده ی حاکم بر جهان را در آنجا تاسیس کنند. مونتزینوس هم پس از این که رسالت خود را در آشنا کردن خاخام مناسه با وظیفه ی الهی یهودی ها به اثبات رساند به بخشی از ارض موعود موسوم به برزیل رفت و در بین سرخپوستان زندگی کرد. درواقع او در این رسالت، مکمل خاخام مناسه بود. چون برزیل مستعمره ی پرتغال زادگاه خاخام مناسه بود و همان کاری که مناسه برای انگلستان در شمال میکرد مونتزینوس در جنوب برای پرتغال میکرد. اما صبر کنید. چرا دست اسپانیا کوتاه مانده است؟ مگر کلمب یهودی قبل از همه امریکا را برای اسپانیا کشف نکرده بود؟ نگران نباشید. مونتزوما هست. او بود که در مقام پادشاهان سرخپوستان آزتک که اتفاقا مثل یهودی ها برای ملوخ آدم قربانی میکردند، تشخیص داد رهبر اسپانیایی ها به نمایندگی از اروپاییان سفید پوست، خدای انسان شده ی مکزیکی ها و همتای مسیح است. تعجب نکنید: مناسه، مونتزوما، و مونتزینوس سه تلفظ از یک کلمه اند و در صورتی که سرخپوستان امریکا یهودیان باشند، میتوانید مناسه را به عنوان پیشگام یهودیان در سفر به غرب، نسخه ی اصلی دو یهودی دیگر به نام های مونتزوما و مونتزینوس بدانید.:
“goldsmiths, bankers and kings”: stolenhistory.net
آدم شاخ در می آورد که این ارض ملکوت خدای یهودی یعنی ایالات متحده ی امریکا و البته نسخه های لاتینیش در جنوب، چرا به جای عمل به شرع خاخامی و جمع گرایی افراطی آن، فقط کابالای جنسی و مصرف مواد مخدر و افسانه های یوفو در دنیا منتشر کرده اند و یک فردگرایی جامعه کاه هم رویش انداخته اند که مردم به بهانه ی عمل به گناهان ضد شرعی در چارچوب آن، رقیب و دشمن هم شوند؟ نکند تورات راست نیست و خدای یهود آنطور که مسیحی های دروغگوی قرون وسطی اتهام میزدند واقعا عشق جادو و جنبل جنسی-مخدری و فرو کردن مردم در تنهایی و افسردگی بسیار شیطانی است؟ درواقع پاسخ، راه میانه است. چون اگر تورات چیزهایی گفته باشد که انجیل تشخیص دهد کامل نیست و بخواهد به روش های مختلف اصلاحش کند، راه خنثی کردن دشمنی یهوه با ملوخ و اثبات برابر بودن آنها نیز هموار میشود.
همانطورکه میدانیم مسیحیت به سبب قتل مسیح به دست یهودیان، دارای یک نوع صبغه ی ضد یهودی بوده که به مرور در آن تحلیل رفته است و جالب این که ادعا میشود یکی از دلایل بازگشت مسیحیت به یهودیت، نیاز کشیش ها به بزرگ کردن امت مسیح بوده است؛ ازجمله در همان زمان خیالی بسیار اولیه ای که در آن، عهد عتیق و تورات یهودی به عنوان بخشی از میراث مسیح به انجیل ضمیمه شدند. چون مسیحیان اولیه به پیروی از مسیح از عمل جنسی خودداری میکردند و حتی المقدور ازدواج نمیکردند. جاستین شهید، از زوج های 60 الی 70 ساله ای در روم صحبت میکند که از زمان گروش به مسیح در جوانی، به طور کامل از عمل جنسی خودداری میکردند و فقط با هم زندگی میکردند. کنستانتین کبیر که این را مانع رشد جمعیت در روم مسیحی خود و بزرگ کردن ارتش امپراطوری میدید با رجوع به تقدس عمل جنسی در یهودیت موافقت کرد. عمل جنسی از دید یهودیان مقدس بود به شرطی که در چارچوب خانواده باشد و در خدمت تولید فرزند برای غلبه ی یهودیان بر کفار باشد. این رسالت الهی را کفار نداشتند. جاستین شهید میگوید که بسیاری از مردم امپراطوری روم، ازدواج را فقط در خدمت تولید فرزند میدانستند و زوج ها پس از این که به تعداد فرزندان مورد نیاز خود میرسیدند تا آخر عمر از آمیزش جنسی با هم خودداری میکردند. کشیش های مسیحی، دلیل این موضوع را نشئت گرفتن تمام مردم –یهودی و غیر یهودی- از نوح میدانستند. نوح در زمانی ظهور کرد که پسران خدا (بنی الوهیم) یا همان فرشتگان با زنان زمینی ازدواج کرده و نسل غول های مارآسا یا مردان سوسماری را پدید آورده بودند که در زمین فساد کردند و خدا جواب این فساد را با عذاب نابودکننده داد. بنابراین جذابیت جنسی زنان انسانی برای فرشتگان سبب نابودی عظیمی شد. از طرفی نوح در کشتی خود، زوج های نر و ماده ی موجودات را از آمیزش جنسی با هم بازداشته بود تا ازدیاد جمعیت موجودات در کشتی، به غرق شدن آن نینجامد. ازاینرو دوری از عمل جنسی برای موجودات عادی شده بود و ترکیب این دو عامل باعث شده بود تا انسان های زنده مانده از عذاب به طور خودبخودی علاقه ی چندانی به عمل جنسی با جنس مخالف نداشته باشند. جاستین شهید برای این که بتواند نا یهودیان مسیحی شده را ترغیب به عمل جنسی برای زیاد بچه آوردن و تکثیر امت خدا کند، از موقعیت پسا یهودی مسیحیت که یهودیت پیشین را تحریف شده میخواند برای جابجایی برداشت ها از داستان های یهودی استفاده کرد. وی در این راه، به اعاده ی حیثیت از نفیلیم یا غول های دورگه ی قبل از سیل نوح پرداخت. به گفته ی وی، مردان زمان باستان، انسان های دانایی بودند که میخواستند از دانش فرشتگان خدا برای پیشرفت نوع بشر استفاده کنند و به همین دلیل، دختران خود را به ازدواج پسران خدا درآوردند و اصلا قصد نداشتند در زمین فساد به وجود بیاید. در این راستا دانش فرشتگان نیز از اول شیطانی نبود و سودهای فراوانی به مردم رساند. فرزندان دورگه ی فرشتگان و زمینیان نیز غول های شرور نبودند. بلکه دانشمندان و قهرمانانی بودند که مردم دوستشان داشتند. جاستین شهید در این راستا نفیلیم را "پسران جووه" مینامد و جووه را که همان ژوپیتر یا زئوس خدای اعظم یونانی-رومی است خود یهوه پدر عیسی میخواند. در این راستا او تولد مسیح از زنی زمینی توسط یهوه را ادامه ی پیدایش نسل خدایان به وجود آمده از زنای زئوس با زنان زمینی در اساطیر یونانی-رومی تلقی میکند و خدایانی چون باخوس (دیونیسوس)، مرکوری (هرمس)، هرکول، کاستور و پولوکس، و پرسئوس را در زمره ی نفیلیم میخواند و خدمات آنها به بشر نخستین را میستاید. در میان پدران اسطوره ای کلیسای نخستین، جاستین شهید تنها کسی است که در نوشته های منسوب به او نفیلیم ستایش شده و خدایان یونانی-رومی خانواده ی مسیح تلقی و به نوعی به رسمیت شناخته شده اند. دقیقا به همین خاطر، پذیرش بعدی اکولتیسم و نئو پاگانیسم مرتبط با آن در دنیای یهودی-مسیحی در ارتباط مستقیم با تاییدیه ی جاستین شهید بر پاگان ها قرار دارد. دقیقا به خاطر نوع برخورد جاستین شهید با موضوع است که رمزگرایی عرفان یهودی-مسیحی اینقدر جنسی است. ولی با مداقه در نوشتار خود جاستین شهید است که میفهمیم موضوع احتمالا از اول چنین نبوده است. اگر دقت کنید قهرمانانی که جاستین از آنها نام برده همه مثل مسیح، پسران خود یهوه اند درحالیکه فرشتگان را "بنی الوهیم" یهنی پسران خدا/یهوه میدانند. در این مورد باید توجه کنید که مریم نیز خود، مستقیما توسط خدا به مسیح حامله نشد و خدا روح القدس را فرستاد که یک فرشته تلقی میشود. اینجا ارتباط موضوع با اساطیر یونانی-رومی روشن میشود. فرشتگان یهوه را معمولا پسرهایی بالدار تصویر میکنند و این تصویر در اساطیر یونانی-رومی ویژه ی کوپید یا اروس پسر ونوس الهه ی عشق است. در بعضی نگاره ها کوپیدها هم مثل فرشته ها فراوانی در تعداد دارند. بنابراین روح القدس تقریبا معادل کوپید است و نفیلیم هم تمام آدم هایی که با تیر عشق کوپید از پدر و مادرشان متولد شدند. شبیه این را در هندوستان و در داستان تولد کریشنا نیز داریم. کریشنا تجسد انسانی ویشنو خدای هندو به شکل یک بشر است همانطورکه عیسی مسیح تجسد انسانی یهوه در روی زمین است. مطابق چندین روایت، این "کاما" خدای کامرانی و عشق بوده که ویشنو را به صورت کریشنای نوزاد در رحم مادرش تولید کرده است و کاما نسخه ی هندی کوپید است. از همه ی اینها جالب تر این که کوپید یک همسر هم دارد به نام پسوخه یا psyche که نامش در انگلیسی سایشه خوانده میشود. این کلمه به معنی روان است و سایکولوژی –عنوان علم روانشناسی- از آن می آید. پسوخه درواقع کهن الگوی روان همه ی انسان ها است که خدا کوپید یا فرشته اش را به معاشقه ی آن میفرستد تا شخصیت آدمیزاد از این معاشقه شکل بگیرد. بنابراین مسیح و همه ی نفیلیم، فرزندان تجارب شخصی هر انسان هستند که خلقت ناشی از این تجارب، به خلقت خدا تشبیه میشود. گادفری هگینز به این موضوع اعتقاد پیدا کرده بود وقتی که مرگ زجرناک مسیح پسر یهوه تا حد نزدیک به تکه تکه شدن بالای صلیب توسط یهودیان را با تکه تکه شدن و خورده شدن دیونیسوس پسر زئوس توسط تیتان ها مقایسه میکرد. درواقع، تیتان ها یا نفیلیم شرور، دراینجا با مردمی که عقیده ی متفاوت را تحمل نمیکنند –یهودیان، آشکارترین گروه از این مردم بودند- برابر گرفته شده اند. در هر دو مورد، آنها که صاحب عقیده ی مخالف را تکفیر میکنند، علیرغم صدمه زدن به او، از فکرش تغذیه میکنند.:
Sexual outlaw , erotic mystic: mary k.greer: weiser books: 1997: p59-64
میبینید که اینجا اکولتیسم در مفهوم رمزگرایی با واقع گرایی توراتی همخوان شده است. یعنی فرد گرایی و اصالت فرد به رسمیت شناخته شده منتها تا جایی که به حد «عیسی به دین خود و موسی به دین خود باشد» و آن که تابوهای مذهبی را رعایت میکند، کاری به کار کسی که آنها را زیر پا میگذارد نداشته باشد. تابوهای مذهبی هم خیلی جدی حالتا گناهکارانه به خود میگیرند تا وقتی زیر پا گذاشته میشوند دقیقا بار گناه با خود داشته باشند و امریکا جایی است که در سینمایش قتل آنقدر عمل کثیفی نیست که شهوترانی و قاچاق مواد مخدر. این کمک میکند تا فردگرایی اصلا بار اعتقادی نداشته و هیچ بویی از مطالعه و اندیشه نبرده باشد. آنا ماریا بلوک از دانشکده ی روانشناسی دانشگاه دوندی انگلستان، و اشلی همفری از دانشگاه مونت هلن استرالیا در تحقیق بزرگی به این نتیجه رسیده اند که فردگرایی در وضع فعلی بیشتر به جوانان غربی صدمه زده تا این که به نفع آنها عمل کرده باشد:
«یافته های 14 مطالعه بررسی شده عمدتاً نشان داد که فردگرایی با کاهش رضایت از زندگی همراه با افزایش احتمال علائم افسردگی و افکار خودکشی در جوانان مرتبط است. این به طور انحصاری صدق نمی کرد. 9 مطالعه ی بین فرهنگی که در این مرور گنجانده شده بود، نتایج متفاوتی را نشان داد و با تمرکز بر بزرگسالان نوظهور ژاپنی و آمریکایی، دریافت که جهت گیری های فردگرایانه بر معیار ترکیبی از رفاه ذهنی (SWB) تأثیر نمی گذارد، در حالی که به موجب آن فردگرایی، جهت گیری های جمعی به طور منفی بر رفاه در نمونه ی ایالات متحده تأثیر می گذارد درحالیکه در نمونه ی ژاپنی بر SWB تأثیر منفی گذاشت. با تجزیه و تحلیل داده های جمع آوری شده از دانشجویان کالج در دوازده کشور مختلف، کریس و همکارانش دریافتند که فردگرایی به طور قابل توجهی با سطوح بالاتری از رضایت از زندگی در میان ملتها مرتبط است. با این حال، هنگامی که در برابر نسخه ی اصلاح شده ی SWLS که رضایت فرد را از روابط اجتماعی آنها اندازه گیری می کرد، تحلیل شد، ارتباط بین فردگرایی و رفاه کاهش یافت. یک مطالعه ی قبلی روی دانشجویان از 33 کشور، فردگرایی هیچ تاثیری بر رفاه نداشت. در مطالعه ای روی بزرگسالان در حال ظهور از چین، ایتالیا، روسیه و ایالات متحده، و آلمان به طور مشابه نشان داد که ارزشهای فردگرایانه با رضایت از زندگی در میان ملتها رابطه ی مثبتی دارد. با این حال، در سطح فردی، این تأثیر بین هر یک از ابعاد فردگرایی در همه ی کشورها معنیدار نبود و متناوباً بین جمعگرایی عمودی و افقی و رضایت از زندگی ارتباط مثبت وجود داشت. یافتههای بینفرهنگی در مورد فردگرایی و رفاه به دلیل طیفی از متغیرهای دیگر موجود در دادهها مانند سطح ثروت ملتها، که میتواند وضوح این رابطه را در هم آمیزد، تا حدودی غیرقطعی اس. تحقیقاتی که بر روی تأثیرات فردگرایی و جمعگرایی بر رفاه در سطح فردی متمرکز شدهاند (برخلاف لنز مقایسههای بین فرهنگی) در یافتههای خود سازگارتر است. در 2 مطالعه در مورد دانشجویان آمریکایی، بتنکورت و دور دریافتند که بهزیستی با فردگرایی رابطه ی منفی دارد و با جمع گرایی همبستگی مثبت دارد، در حالی که عزت نفس شخصی و جمعی را به عنوان واسطه ای مهم در این روابط نشان می دهند. اسکات و همکاران ، مخصوصاً برای جوانان استرالیایی، ارتباطی را بین افرادی که سطوح بالاتری برای ارزشهای فردگرایانه اهمیت میدادند و تعدادی از آسیبهای اجتماعی و روانی نشان دادن. اینها شامل حمایت اجتماعی ضعیف تر، شبکه های اجتماعی کمتر رضایت بخش و کاهش شاخص های سلامت روان بود. مطالعه ی بعدی که تأثیرات فردی فردگرایی و جمع گرایی را بر روی یک نمونه ی استرالیایی بررسی کرد، نشان داد که فردگرایی و جمع گرایی به طور قابل توجهی با اجتناب از دلبستگی مرتبط هستند، اما هیچ ارتباطی با نتایج بهزیستی ندارند (به عنوان اضطراب به حشاب آمده است) در حالی که یک مطالعه با تمرکز بر دانشجویان دانشگاه های ترکیه، نشان داد که ارزشهای اجتماعی فردگرایانه رضایت بالاتر از زندگی را پیشبینی میکنند، در حالی که ارزشهای جمعگرایانه رضایت کمتری از زندگی را پیشبینی میکنند. تعدادی از مطالعات بررسی شده، مفهوم فردگرایی را به ابعاد عمودی و افقی آن تقسیم کردند، همانطور که تریاندیس و گلفاندپیشنهاد کردند. تجزیه و تحلیل بین فرهنگی داده های جمع آوری شده از 39 کشور یکی از این مطالعات است که اویشی از این ابعاد در تحلیل خود استفاده کرده است. اگرچه اویشی بهدنبال آزمایش خاص تأثیر ارزشهای فرهنگی نبود، بلکه به دنبال هدفها بود، اما نشان داد که اهداف پیرامون استقلال فردی با سطوح بالاتر رضایت از زندگی در بیشتر فرهنگها مرتبط است. علاوه بر این، فردگرایی افقی (با تاکید بر خودمختاری و اتکا به خود) به طور مثبت با رضایت از زندگی در کشورهای فردگرا (اما نه در کشورهای جمع گرا) مرتبط بود، در حالی که جمع گرایی افقی به طور مثبت با رضایت از زندگی در اکثر کشورهای جمع گرا مرتبط بود. نشان داده شد که فردگرایی عمودی (با تاکید بر خودمختاری و همچنین خودکفایی و رقابت با دیگران) با رضایت از زندگی در اکثر کشورهای فردگرا رابطه ی منفی دارد. تحقیقات بعدی که بین ابعاد عمودی و افقی فردگرایی و جمع گرایی تمایز قائل شده و سپس این ابعاد را در بهزیستی در سطح فردی اعمال کرده است، یافته های مشابهی را به دست آورده است. در مطالعهای بر روی بزرگسالان نوظهور لهستانی، Zalewska و Zawdzka روابط مثبتی بین رفاه ذهنی و جمعگرایی افقی و عمودی، و همچنین فردگرایی افقی، و یک رابطه ی منفی بین رفاه ذهنی و فردگرایی عمودی پیدا کردند. هامفری، بلوک و مولنبرگز در یک مطالعه روی بزرگسالان در حال ظهور استرالیایی دریافتند که فردگرایی عمودی با پریشانی روانشناختی بیشتری که توسط DASS-21 اندازهگیری شد، مرتبط است، در حالی که جمعگرایی افقی با پریشانی روانی کاهش مییابد، و جمعگرایی عمودی و فردگرایی افقی ارتباطی با پریشانی ندارند. یک طرح مطالعه مشابه با تمرکز بر بزرگسالان در حال ظهور ایالات متحده به طور مشابه نشان داد که فردگرایی عمودی رابطه ی منفی با رفاه دارد، با این حال این مطالعه همچنین یک رابطه ی منفی بین فردگرایی افقی و رفاه را که از طریق CES-D اندازهگیری میشود، نشان داد. در اینجا جمع گرایی افقی با همه معیارهای رفاه رابطه مثبت داشت، در حالی که جمع گرایی عمودی با برخی از این معیارها رابطه مثبت داشت. بررسی ما بر تحقیقاتی متمرکز بود که تأثیراتی را که فردگرایی میتواند بر سلامت روانی جوانان در محیطهای غربی داشته باشد، کاوش میکرد. بر اساس تجزیه و تحلیل یافتههای موجود، میتوان نتیجه گرفت که وضوح در حال تکامل در مورد تأثیرات مضری که ویژگیهای خاص مرتبط با ارزشهای اجتماعی فردگرایانه میتواند بر سلامت روانی جوانان داشته باشد، وجود دارد. به نظر می رسد این امر به ویژه در مورد ویژگی های مرتبط با بعد عمودی فردگرایی مربوط به خودکفایی شدید و مقایسه با دیگران صادق است. تحقیقات اولیه ی میان فرهنگی در مورد فردگرایی و بهزیستی که بر روی جمعیتهای عمومی انجام شد، همبستگیهای تا حد زیادی مثبت را نشان داد که ناشی از آزادی و استقلال مرتبط با محیطهای فردگرا در مقایسه با محیطهای جمعگرایانه بود. این جنبههای مثبت فرهنگهای فردگرا را نباید نادیده گرفت، زیرا فردگرایی مجموعهای از آزادیهای اجتماعی را برای داشتن یک زندگی شکوفا فراهم میکند. با این حال، بررسی ما دو اخطار مهم را در رابطه با این یافتههای قبلی نشان میدهد. اولاً، ادبیاتی که فردگرایی و رفاه را در سطح شخصی (و نه در بین فرهنگها) بررسی میکند، نشان میدهد که مزایای گسترده ی فردگرایی که در سطح اجتماعی وجود دارد، وقتی بهصورت فردی به کار میرود، کمتر متقاعدکننده است. یافتهها نشان میدهد که در حالی که فرهنگهای فردگرا در مقایسه با فرهنگهای جمعگرایانه ممکن است دارای مزایایی باشند، این تأثیر یا ناپدید میشود، یا به عنوان یک ارتباط ضعیف بین فردگرایی و رفاه، زمانی که در سطح فردی بررسی میشود، ظاهر میشود. متقابلا، جهت گیری های جمع گرایانه تمایل به ارتباط مثبت با رفاه در سطح فردی دارند. این یافتهها حاکی از اهمیت اجرای ویژگیهای جمعگرایانه ی حفظ روابط اجتماعی قوی در جوامع فردگرا است. ثانیاً، پژوهشی که رابطه بین فردگرایی و رفاه را از طریق ابعاد فرعی عمودی و افقی آن بررسی کرده است، توضیح دقیق تری از نحوه ی عملکرد این رابطه ارائه می دهد. این مطالعات تمایل دارند نشان دهند که متغیرهای ذاتی در فردگرایی عمودی، مرتبط با رقابت و مقایسه ی خود با دیگران وجود دارد که میتواند منجر به سطوح پایینتری از رفاه روانی در جوانان شود، در حالی که ویژگیهای مرتبط با فردگرایی افقی حول اتکا به خود و خودمختاری تمایل به تاثیر کمتری دارند. چنین یافتههایی در چارچوببندی درک ما از رابطه بین فردگرایی و رفاه مهم هستند، زیرا به ما نشان میدهند که ویژگیهای فردگرایانه مرتبط با استقلال آشکار و رقابتپذیری ممکن است برای سلامت روانی فرد مشکلساز باشد. بنابراین، در حالی که جوامع فردگرا به بسیاری از موارد مثبت اجازه می دهند، تعدادی از چالش ها نیز وجود دارد که این محیط ها می توانند برای رفاه فرد ایجاد کنند، اگر خود را به شیوه ای بسیار فردگرایانه جهت دهی کنند. همانطور که در تحقیقات گذشته مشخص شد، یافتههای مربوط به جنبههای فردگرایی با پیامدهای رفاه ضعیفتر، نیازمند توجه بیشتر به عنوان رسانهای است که از طریق آن جوانان امروزی سلامت روان ضعیفتری را در مقایسه با نسلهای قبلی تجربه میکنند. به این ترتیب که آنها به ما نشان میدهند که ویژگیهای فردگرایانه مرتبط با استقلال آشکار و رقابتپذیری ممکن است برای سلامت روانی فرد مشکلساز باشد. بنابراین، در حالی که جوامع فردگرا به بسیاری از موارد مثبت اجازه می دهند، تعدادی از چالش ها نیز وجود دارد که این محیط ها می توانند برای رفاه فرد ایجاد کنند، اگر خود را به شیوه ای بسیار فردگرایانه جهت دهی کنند... بر اساس مطالعات بررسیشده، ما پیشنهاد میکنیم که در حالی که ارزشهای فردگرایانه میتوانند با سلامت روانی فرد ارتباط مثبت داشته باشند، جهتگیری اجتماعی خود به شیوهای بسیار فردگرایانه نیز میتواند به روشهایی تجلی یابد که بر سلامت روانی تأثیر منفی بگذارد. در واقع، در حالی که ویژگیهای فردگرایانه مرتبط با رشد فردی و آزادی بیان، رفاه روانی را افزایش میدهد، سایر جنبههای فردگرایی مانند حمایت اجتماعی ضعیف، رقابتپذیری و مقایسه با دیگران احتمالاً با کاهش ارتباطات اجتماعی و سلامت روان جوانان غربی مرتبط است.»:
“Western Individualism and the Psychological Wellbeing of Young People: A Systematic Review of Their Associations”: Ashley Humphrey , anna maria bliuc: Youth 2022, 2(1), 1-11
من فکر میکنم فردگرایی گناه آلود و دشمکن ساز کنونی به اندازه ی یک فردگرایی مذهبی و الهی، تابع جمع گرایی است. چون ما در دشمن شدن با همنوعانمان به بهانه ی فردگرایی هنوز داریم از جمع تقلید میکنیم: من باید دشمن یا رقیب همه باشم چون همه دشمن یا رقیب منند. به نظر شما آیا راحت تر نیست که در قالب یک جمع گرایی سالم تر سنتی، به اندازه ی سازگار با خودمان و دیگران، فردگرا باشیم؟
مطلب مرتبط:
چطور شد که مذهبی به نام «عشق» به وجود آمد؟