نویسنده: پویا جفاکش


«"عرفان آرکادی"، خرده‌فرهنگی است که در حال حاضر در انتظار [عصر] طلایی جدید در حال توسعه است - آرکادیا اصطلاحی است که خانواده ی جام مقدس در بهشت ​​این عصر به کار می‌برد. این خرده فرهنگ - که روزی، امیدواریم به فرهنگ مسلط تبدیل شود- فرهنگی است که بر اساس ایده های غیبی و هرمسی ساخته شده است، با دیدگاهی کاملاً نخبه گرایانه و طرفدار سلطنت. این فرهنگ ارزش های سنتی را در بر می گیرد - ارزش هایی که در آزمون هزاره ها مقاومت کرده اند - و در مقابل فرهنگ پاپ برابری طلبانه و ضد روشنفکری ضعیف و منحط کنونی ما قرار دارد.»

این نقل قولی از تریسی ار.توایمن در مصاحبه با مجله ی Wolfzeit است که سایت Ordo Lapsit Exillisدر ابتدای مطلبی با عنوانThe Arcadian Mystique: Rebirth of the Golden Ageآورده است. این سایت متعلق به فرقه ای به همین نام است که به گفته ی خودش اسم خود را از سنگی گرفته است که در تاج لوسیفر بود و از آن به پایین سقوط کرد و سنگ بنای معبد سلیمان شد و ازاینرو در ادبیات تمپلارها مفهومی نمادین یافت. به گفته ی سایت، سقوط این سنگ، بازیافتی از سقوط خود لوسیفر یا شیطان از آسمان بود. اینطورکه معلوم است، سایت میخواهد از این سخن توایمن، حمل بر درآمیختگی شورش شیطان با روشنفکری کند اما روشنفکری را در آمیختگیش با فرهنگ پاپ اثرگذار میداند و بلافاصله پس از نقل قولش از توایمن، از همدستی روشنفکری و هنر در تولید فرهنگ لوسیفری و برای پیشرفت جامعه سخن میگوید.:

«عصر جدیدی در حال طلوع است، احیای غیبی جدید در کافی‌شاپ‌ها و محوطه‌های دانشگاهی قرن بیست و یکم، دوره ای که ما آن را رمز و راز آرکادی نامیده‌ایم . این روح عصر قرار است ظرف چند سال آینده جهان هنر، موسیقی و ادبیات را پشت سر بگذارد. در واقع، در حال حاضر به خوبی در حال انجام است. شما شاهد محبوبیت فیلم هایی مانند چشمان کاملا بسته، از جهنم، جمجمه ها، دگما، کلاله، دروازه ی نهم، مهاجم مقبره، هری پاتر، ارباب حلقه ها، آتلانتیس: امپراتوری گمشده، و ماتریکس هستید که همگی حاوی عناصری از رمز و راز آرکادی هستند. ما در عصری هستیم که مدونا کابالا را مطالعه می کند و کلسی گرامر، که نام دخترش را میسون گذاشته است، آشکارا در تلویزیون درباره ی اسرار ماسونی صحبت می کند. مایکل ریچاردز، بازیگر نقش کرامر در سینفلد، چندی پیش روی جلد مجله ی اسکاتلندی [ماسونی] رایت قرار گرفت. مضامین آرکادی در نمایش هایی مانند شکارچی عتیقه و ماجراهای ژول ورن نشان داده می شود ، در حالی که کانال History تقریباً به همان اندازه ی تصاویر جنگ جهانی، دوم تحت سلطه ی تصاویر فراماسون ها، تمپلارها و ویرانه های آتلانتیس است. مجله ی High Times اخیراً یک داستان روی جلد در مورد الیستر کراولی و سیا منتشر کرد و چند سال قبل از آن، داستانی در مورد Priory of Sion نوشته ی رابرت آنتون ویلسون منتشر کرد. نمادها، کلمات کلیدی و عناصر دیگر در فرهنگ عامه در همه جا ظاهر می شوند و در شرف تبدیل شدن به جریان اصلیند بدون اینکه ما حتی متوجه آن شویم، و با این حال این دگرگونی ظریف مسلماً تأثیر فوق العاده ای خواهد داشت. این چیزی کمتر از کشف مجدد قدیمی ترین سنت جهان، سنت آرکادیایی نیست که نماد آن جریان زیرزمینی است. از نظر فنی، جریان زیرزمینی که در اصطلاح غیبی به آن اشاره می‌شود، رودخانه ی آلفیوس (از یونانی به معنای منبع) است که در آرکادیا در یونان واقع شده است. این واقعاً به زیر زمین نیز می رود و دوباره در فواره ی آرتوسا در اسپانیا ظاهر می شود و زمانی اعتقاد بر این بود که توسط خدایان از زمین بیرون آمده است. یونانیان بر این باور بودند که خدایانشان زمانی مستقیماً از قلمرو بهشتی خود در دشت‌های آرکادی ، در دوران افسانه‌ای طلایی، دوران صلح، هماهنگی و روشنگری که توسط اصول عرفانی هرمتیک دیکته شده بود، بر زمین حکومت می‌کردند. با پایان یافتن این دوران، نوادگان انسانی خدایان، خانواده‌های جام مقدس، آموزه‌ها و سنت‌های هرمسی خود را پذیرفتند و آنها را از طریق تشریفات انجمن‌های اسرارآمیز به فرزندان خود منتقل کردند. برای غیبی ‌شناسان مدرن، آلفیوس نشان‌دهنده ی جریانی زیرزمینی از دانش مخفی است که از خدایان عصر طلایی از طریق خانواده‌های زیرزمینی جام مقدس و شاخه‌های سازمانی Prieuré de Sion - Templars ، Rosicrucians ، فراماسون‌ها ، و غیره منتقل شده است. البته، OLE نیز به انتقال این سنت ها کمک می کند. امروزه، سنت هرمسی آرکادیا به مجموعه‌ای مغشوش و متضاد از سیستم‌های غیبی مختلف از عمل و عقیده تبدیل شده است، که بیشتر آن‌ها بیشتر به سمت چاپلوسی از خود هستند تا تداوم یک سنت مقدس، و با برجسته شدن ماتریالیسم و ​​دیگر آرمان های کم عمق، اهمیت سنت هرمتیک/ارکادی کاهش یافته است. کسانی که با پیگیری ایده‌آل‌های مدرن احساس عدم تحقق می‌کنند، و احساس می‌کنند چیزی در زندگی‌شان کم است، اغلب به نسخه‌های فاسد هنرهای هرمتیک روی می‌آورند که در نهایت بیشتر ضرر می‌کنند تا فایده. پل لوکور به عنوان عضوی از فرقه ی دیر صهیون، زمانی در کتاب خود به نام عصر دلو نوشت : "هنگامی که یک نهر آلوده است، اگر می خواهید آب خالص را پیدا کنید، لازم است که به سرچشمه برگردید. در مورد سنت هم همینطور است - فقط در اصل خود خالص می ماند." هدف Ordo Lapsit Exillis این است که به عنوان یک فانوس دریایی عمل کند که یک بار دیگر، آغازگران شایسته را به سوی آن سنت باستانی، بازگشت به سرچشمه ی جریان زیرزمینی و تحریک دوباره ی تولد در عصر طلایی روی زمین هدایت کند. این فرآیندی است که هر جوینده ی عاقل حقیقت از بودن در آن احساس افتخار می کند. امیدواریم شما نیز در این امر با ما همراه باشید.»

صحبت های بالا عمیقا درباره ی نقش قدیمی است که در غرب به سلطنت ها و اشرافیت ها در سر پا نگه داشتن سنت های اخلاقی و فرهنگی ممالک نسبت داده میشود، حتی اگر بخشی از افراد این سلطنت ها و اشراف، خودشان به آنچه به مردم دیکته میکنند، وفادار نباشند. نماینده ی معروف این جریان، ادموند برک انگلیسی، دشمن سرسخت انقلاب های فرانسه است که معتقد بود سقوط سلطنت در فرانسه، باعث موج جریان های ضد فرهنگی و کشته شدن مردم وحشی با بدخواهی همدیگر انجامیده است. حالا که ما در عصر دموکراسی به سر میبریم، انتظار میرود سنت های فرهنگی و فلسفی فراموش شده از طریق هنرهای محبوب مردم، به زندگی آنان راه یابد. ادعا شده اخوت ها با هدف احیای اصول درست شده اند. اما هیچ الزامی وجود ندارد که آنچه را که وعده میدهند عملی کنند. فیلیپ گاردینر از پژوهندگان اخوت های رمزی، این عدم پایبندی به قول و قرار را یک پیامد طبیعی سرشت اجتماعی بشر تلقی میکند.:

«انسان در گروه‌هایی مانند گله‌های ماهی و گله‌های پرندگان جمع می‌شود. این گروه ها به مذاهب، انجمن های مخفی، حکومت ها و فرقه ها تبدیل می شوند. دلایل این گروه بندی ها همان است که برای حیوانات به هم می پیوندند. ما برای محافظت در برابر شکارچیان، برای قدرت در تعداد گرد هم می آییم. فرقی نمی‌کند فراماسون باشید یا پیشاهنگ ، دلیل اینکه با افراد هم‌نژاد و همفکرتان متحد می‌شوید، قدرت و محافظت است. در تحقیق گسترده برای کتاب و دی وی دی جدیدم، انجمن های مخفی: دانش ممنوعه ی گاردینر، مکاشفه هایی درباره فراماسون ها، تمپلارها، ایلومیناتی ها، نازی ها و فرقه های مار ، دریافتم که از نظر تاریخی، انجمن های مخفی جهان همه به هم مرتبط هستند و همه از یک منبع مشابه، اگر نه یکسان، سرچشمه می‌گیرند، و رشته‌هایی که از میان آنها می‌گذرد، توسط دانشمندان در طول اعصار ردیابی شده‌اند. همانطور که Le Couteulx de Canteleu در Les Sectes et Societes Secretes منتشر شده در سال 1863 گفت: "همه ی انجمن‌های مخفی شروع‌هایی تقریباً مشابه دارند، از مصری‌ها گرفته تا اعضای ایلومیناتی، و بیشتر آنها زنجیره‌ای را تشکیل می‌دهند و دیگران را به صحنه می‌آورند." طبق مقاله ای که در پاتریوت 1922 توسط جی جی دارگون با عنوان "آناتومی انقلاب" منتشر شد: "برای قرن ها مکاتب خاصی از فلسفه ی عرفانی وجود داشته است. عناصر بودیسم، زرتشتیان و غیبت مصری با اسرار یونانی، کابالیسم یهودی، و قطعاتی از آیین های باستانی سوریه آمیخته شده است. از غوغای فلسفه ی مشرق زمین، جادو و اساطیر برخاستند، فرقه های عرفانی و پس از ظهور اسلام، فرقه های بدعت مدار." ... به گفته ی Le Couteulx de Canteleu ، کشیشان یا رهبران سازمان ها از سلسله مراتب مصر پیروی می کردند. در بالاترین سطح، کشیشی وجود داشت که به تنهایی می توانست جادو کند و با خدایان تماس بگیرد. در مرحله ی دوم، ما آغازگران بزرگتر را می یابیم، کسانی که از بین مردم انتخاب شده اند و باید به هر قیمتی رازداری را حفظ کنند و از کشیش محافظت کنند. در مرحله ی سوم، به مبتکران کمتر فقط چیزهایی گفته شد که مناسب تلقی می شدند. در این تثلیث سلسله مراتبی، ما نقشه ی اکثر، اگر نگوییم همه ی انجمن های مخفی جهان را می بینیم. اکثر فراماسون‌های امروزی در دسته ی افراد مبتکر کوچک قرار می‌گیرند. آنها دیگر به دنبال آن نیستند، زیرا آنها چیز دیگری نمی دانند. تنها در بالاترین درجات فراماسونری اسرار واقعی فاش می‌شود، و با این حال، عده‌ای بوده‌اند که ادعا می‌کنند مبتکران سطح بالاتر یا در واقع «کشیشان» بوده‌اند و از آن زمان «لوبیاها را ریخته‌اند». هر کسی که این اسرار فرضی طلای پودر سفید و حتی توطئه‌های یهودیان را دیده باشد، می‌داند که این در بهترین حالت اطلاعات نادرست و در بدترین حالت پول‌ساز است. هر نسلی تمایل دارد به آینده نگاه کند و فراموش کند که گذشته ی ما پاسخ های هوشمندانه و متفکرانه ای برای سوالاتی دارد که همیشه مرتبط هستند و خواهند بود. از آنجا که ما هر نسل را از نو آغاز می کنیم، نمی بینیم که رشته ای از نسل قبل در هر نسل می گذرد – رشته ی جامعه ی مخفی. در قرن بیستم، روانشناسی و روانکاوی و کلمات هوشمندانه ی جدیدی که همراه آنها آمد، ظهور کردند. با این حال، چرا آنقدر مغرور هستیم که باور کنیم ریشه ی مشکلات روانی انسان را کشف کرده ایم؟ این کاملاً آشغال است. "سایکه" [کلمه ی به کار رفته برای روان در روانشناسی یا سایکولوژی] خود یک الهه ی یونانی بود.»:

“Secrets of the stars”: Philip gardiner: scribd.com

چه بسیار بدعت هایی که در اثر فرهنگسازی های اخوت های رمزی، کم کم در جامعه عادی شدند و مردمان، آنها را با سنت های اصیل اشتباه گرفتند؟ شاید به همین دلیل است که اخوت های رمزی، علاقه ی خاصی به رنه لوشاتوی فرانسه مرکز کیش جام مقدس دارند چون آنجا هنوز در حد یک روستای کمتر توسعه یافته باقی مانده و به نظر میرسد زمان در آن کند میگذرد و خیلی چیزها در حد اصلش باقی مانده است و باید سراغ عصر طلایی را هم درآنجا یافت.

رهبر عصر طلایی، کرونوس یا ساتورن بود که توسط پسرش زئوس یا ژوپیتر سرنگون و عصر طلاییش خاتمه یافت. تریسی توایمن به نقل از اوولا مینویسد ساتورن پس از آن در سرزمین دور و تاریک قطب شمال اقامت گزید جایی که به سبب داشتن ستاره ی قطبی معروف به عمود جهان، محل کوه کیهانی بود و ساتورن به ارباب کوه نیز معروف بوده است. فرمانروای قطب شمال، دب اکبر، خدای ارکادیا بود. طبیعتا انتقال کرونوس به ارکتوس یا قلمرو قطبی، داستان هایی درباره ی وجود یک بهشت در پس تاریکی و یخبندان شب طولانی قطب شمال ایجاد کرده است که با سفرهای هرکول به اوالون، جایی برای نقش آفرینی او در آیین های عرفانی باز کرده است. هرکول سوار بر یک جام طلایی که هلیوس خدای خورشید به او داد در دریا سفر کرد. این جام، خواص آهنربایی داشت و پیوسته به سمت شمال حرکت میکرد. اینم جام طلایی، یکی از مابه ازاهای تمثیلی جام مقدس تلقی میشود. ازقضا یک سازه ی معروف به قبر هرکول در رنه لوشاتو وجود داشت که میتوانست بومی شدن افسانه های عرفانی عصر طلایی در رنه لوشاتو را به هرکول نسبت دهد. رنه لوشاتو محل سکونت کاتارهای البیژنی بود که نامشان با البیون نام قدیم بریتانیا قابل مقایسه است و بریتانیایی ها نیز به واسطه ی ماجراجویی های آرتور در قطب شمال، خود را تا حدی وارث عرفان سرزمین قطبی میشناسند. بنابراین تعجبی ندارد که به رنه لوشاتو توجه داشته باشند. کلیت این عرفان در تمام اشکال خود، از نوع رزیکروسیان یا رز-صلیبی است که به شخصیتی افسانه ای به نام کریستین رزنکراتس نسبت داده میشود. توایمن مینویسد:

«اسطوره‌شناسی پیرامون کریستین روزنکروتز ، همنام افسانه‌ای اخوان رز- صلیبی ، ممکن است سرنخ‌هایی را در مورد محل لوح زمردی هرمس ، که حکمت هرمسی آن‌ها بر آن استوار است، و همچنین یادگار مشهور جام مقدس که مجله تا حد زیادی در مورد آن است را روشن کند، همچنین اساطیر حول موضوع زمین توخالی و مکان جسد یک خدا یا پادشاه مرده را به ما بگوید. در سوال: محل مقبره روزنکروتز، گفته می شود که او در سن 106 سالگی در سال 1484 درگذشت و در یک طاق مخفی، در اعماق غاری در داخل یک کوه، که "توسط یک خورشید درونی" (یا مصنوعی) روشن شده بود، به خاک سپرده شد. مکان این مقبره تا 120 سال بعد که توسط گروهی از برادران روزیکروسین کشف شد، مخفی نگه داشته می شد. در اینجا آنها انباری از نوشته های اسرارآمیز مقدس را یافتند که حکمت اصلی نظم آنها شد. و با این حال، گفته می شود که حکمت آنها بر اساس لوح زمردین هرمس است ، و این سوال را مطرح می کند که آیا در واقع لوح زمردی بوده که آنها پیدا کرده اند یا نه. آنها همچنین جسد ارباب خود را «پاک و مصرف نشده» یافتند، گوشت او حتی یک ذره تجزیه نشده بود، اما ظاهری چونموم شمع یافته بود. با کشف مقبره و نوشته‌های اسرارآمیز مقدس، برادران Rosicrucian، که ظاهراً از زمان مرگ رهبر خود ۱۲۰ سال پیش مرده بودند، دوباره متولد شدند و برادرانی که این کشف را انجام دادند، برای انتشار این خبر به همه ی مردم جهان در گوشه های مختلف زمین حرکت کردند. همانطور که کریستوفر مکینتاش در کتاب خود به نام Rosicrucians اشاره می کند ، بسیاری از عناصر این داستان بسیار آشنا هستند. "ایده ی پادشاه یا رهبری که نمرده، خوابیده است و روزی بیدار خواهد شد، ایده ای آشناست. این نه تنها در مورد شاه آرتور، بلکه در مورد شخصیت های تاریخی مانند شارلمانی و فردریک بارباروسا نیز اعمال شد. در افسانه ی روسنکراتز، این اخوت است که دوباره بیدار می شود، در حالی که بنیانگذار آن، اگرچه ظاهراً مرده است، به عنوان نمادی از تأثیر دائمی خود از طریق پیروانش، پوسیده باقی می ماند. در واقع این ایده «خدای خفته» یا «پادشاه گمشده» که روزی بیدار میشود/باز خواهد گشت، کهن الگوی بسیار رایجی است. این در مورد کرونوس یونانی، ساتورن رومی، و شیطان/لوسیفر افسانه های کتاب مقدس، و همچنین عیسی مسیح از همان کتاب، مجموعه ای کامل از خدایان سومری، و "پادشاه ماهیگیر" داستان جام اعمال شده است. اما آیا سرنخ دیگری وجود دارد که نشان دهد این داستان روزنکروتز ممکن است بخشی از یک سنت بسیار قدیمی باشد؟ یک نمونه ی گویا را می توان در آیین آدپتوس کوچکتر از فرقه ی هرمسی طلوع طلایی Order of Golden Dawn یافت. در این آیین، مشتاق وانمود می‌کند که در واقع کاشف مقبره ی روزنکروتز است. رئیس مراسم پذیرش، نقش روزنکروتز مرده را بازی می کند و در اوج مراسم، دوباره زنده می شود. این نسخه ی طلوع طلایی از آیین هیرام ابیف فراماسونری است، و این مهم است، زیرا همانطور که هیرام ابیف توسط ماسون ها با اوزیریس مرتبط شده است، و آیین های مصری که مرگ و قیامت ساختگی را نیز شامل می شود، روزنکروتز نیز جزو این آیین است و به اوزیریس تشبیه شده است. در نقل قولی از این آیین آمده است: "این مکان توسط اخوان و سوره های باستانی ما «مقبره ی اوزیریس اونوفریس، عادل» نامگذاری شده است." جزئیات دیگری از مقبره که در این آیین آورده شده است، به مراتب تکان دهنده تر است. طبق این آیین، مقبره دارای هفت ضلع است که روی آن‌ها «نشان‌هایی» نوشته شده است، که روی مربع‌های رنگی حک شده‌اند که به چشم غیرمسلح به نظر می‌رسد که «درخشنده» هستند. در پشت هر یک از این مربع های چشمک زن یک کشو یافت می شود که هر کدام حاوی بخشی از نوشته های اسرارآمیز مقدس است که " Corpus Rosicianicum " اخوان است. در وسط مقبره، مستقیماً بر روی بدن، یک محراب دایره‌ای قرار دارد که بر روی آن چهار مجسمه ی کروبی - شیر، عقاب، مرد و گاو - و همچنین عبارات عجیب و غریب زیر حک شده است:

"Nequaquam Vacuum - No Where a Void
Libertas Evangelii - Liberty of the Gospel
Dei Intacta Gloria - شکوه بی آلایش خدا
Legis Jugum - یوغ قانون"

بر فراز محراب که بر جسد پوسیده ی موسس آنها می درخشد، «خورشید مصنوعی» قرار دارد، با این تفاوت که در این آیین به هیچ وجه خورشید نیست، بلکه گل سرخ توصیف می شود! به نقل از این آیین:

"اگرچه در مقبره، خورشید نمی تابد، اما با گل رز نمادین ما در مرکز اولین سقف هفت ضلعی روشن می شود".

همانطور که بسیاری از خوانندگان انتقام داگوبرت احتمالاً می‌دانند، این مفهوم "خورشید درونی" با افسانه ی مشابهی در رابطه با نظریه ی به اصطلاح "زمین توخالی" مشابهت دارد. بر اساس این افسانه ها، که برخی از آنها مدرن و برخی دیگر به طرز شگفت آوری قدیمی هستند، کره ی زمین توخالی است، پوسته ی زمین تنها 300 فوت ضخامت دارد، که فراتر از آن می توان دنیای جدیدی به نام "آگارتا " را یافت که می توان وارد آن شد؛ در قطب شمال و جنوب، که به گفته ی برخی، توسط غول‌هایی که تا عصر پدرسالاران کتاب مقدس زندگی می‌کنند، پر جمعیت بودند. در واقع، به گفته ی برخی، این مکان واقعی باغ عدن یا اقامتگاه خدایان است که به معنای واقعی کلمه در مرکز چیزها، در رحم زمین قرار دارد. همچنین بر بالای یک کوه سفید جادویی قرار دارد که بارها و بارها در اساطیر مختلف ظاهر می شود، زیرا این "کوه جهانی" است که محور زمین را فراهم می کند. طبق افسانه‌ها، این دنیای درونی توسط یک "خورشید مصنوعی" یا "خدای دودی" روشن می‌شود، توپی از الکترومغناطیس که گفته می‌شود گرما و نور را برای ساکنان درونی زمین فراهم می‌کند. در حالی که این شبیه داستان های علمی تخیلی به نظر می رسد، در واقع شباهت های زیادی در داستان های کتاب مقدس و آخرالزمان فرشتگان سقوط کرده دارد که پس از جنگ در بهشت، در جهنم، گودال، واقع در روده های زمین، زندانی شدند. در آنجا شیطان بر آنها فرمانروایی می کند ، که طبق سنت، "رب الارض" نامیده می شود. در دنیای هرمسی و کیمیا نیز تشابهات زیادی وجود دارد. کیمیاگری به جستجوی «اکسیر زندگی» گریزان است، نوعی ماده ی شفابخش که می تواند سلامت، ثروت، جاودانگی و رهایی معنوی را برای صاحبش به ارمغان بیاورد. به معنای واقعی کلمه، شامل تبدیل فلزات پایه به طلا است، در حالی که به طور مجازی، شامل تبدیل تفاله ی روح تصفیه نشده به "Lapsit Exillis" - سنگی از بهشت ​​است . این سنگ نشان دهنده ی کمال ایدئال، ادغام اضداد در یک کل واحد است، و با این حال به آن «سنگ پنهان» نیز می گویند، زیرا در میان همه چیز قرار دارد، و مردم آن را نمی بینند، و باعث پیدایش تمثیل ماسونی از «سنگ رد شده» در ساختمان معبد سلیمان و در نهایت سنگ بنای خانه ی خدا می شود. این سنگ نیز با خورشید برابر شده است که درخشندگی کامل دارد و مانند پادشاهی بر قلمرو خود بر آسمان ها حکومت می کند. فرآیند کیمیاگری، چه فیزیکی و چه تصویری، شامل مرحله ای به نام انحلال است، زمانی که عناصر (یا احساسات پایه و منیت مشتاق) حل می شوند تا بعداً با خلوص روح یا «طلا» جایگزین شوند. این مرحله نماد خورشید سیاه است. و این مرحله ی خورشید سیاه با هیچ کس دیگری به جز زحل یا کرونوس، خدای خفته ی مدفون در قبر زیرزمینی که "پنهان" نامیده می شود، برابر نیست. و دقیقاً به همین دلیل است که اکسیر زندگی "سنگ پنهان" نامیده می شود - زیرا در میان این تفاله یا ماده ی پایه پنهان شده است، خورشید سیاه، که پس از حل شدن، درخشش درخشان درون را نشان می دهد. این ماده ی زائد، "ماده ی اولیه" نامیده می شود ، «ماده ی اصلی» که تمام اشکال دیگر از آن ساخته شده است. در همان زمان، برخی می گویند، مفهوم خورشید سیاه به وجود آمد، زیرا تمدن های باستانی معتقد بودند که خورشید در شب و هنگام غروب در غرب می میرد و به دنیای زیرین فرود می آید و در آنجا سیاه می شود و روز بعد دوباره در شرق زنده می شود. آنها تصور کردند که خورشید در واقع از طریق یک گذرگاه مخفی زیر زمینی به زیر زمین سفر می کند و هیروگلیف هایی داشتند که این را نشان می داد. به طور قابل توجهی، یک شعار کیمیاگری به نام " VITRIOL " وجود دارد که مخفف کلمات لاتین است که به "بازدید از بخش های داخلی زمین" ترجمه می شود: "با اصلاح، سنگ پنهان را پیدا خواهید کرد." پس آیا این سنگ پنهان همان خورشید سیاهی است که زمین درونی را روشن می کند و نیز "خورشید پنهان" که آرامگاه کریستین روزنکروتز را روشن می کند؟ واضح است که طلوع طلایی از بیان این آیین، خورشید پنهان را مترادف با گل رز عارفانه می داند که نماد نظم آنهاست. این گل رز همیشه نه تنها با واژن زن، بلکه با جام مقدس که "سنگ پنهان" و "سنگ از بهشت ​​افتاد" نیز نامیده می شود تطبیق میگردد و همچنین اعتقاد بر این است که حاوی اکسیر زندگی است. بنابراین به نظر می رسد که این پنج نماد - خورشید سیاه، رز عرفانی، جام مقدس، سنگ از بهشت، و اکسیر زندگی - همه اساساً یک چیز یا حداقل بخش هایی از یک چیز را نشان می دهند. با همین روند، این واقعیت که گل رز بر روی یک صلیب متساوی الاضلاع قرار می گیرد می تواند نمادی از مکان آن در "مرکز چیزها" باشد - که به طور مجازی در عمیق ترین فرورفتگی های روح فرد یافت می شود، جایی که تعادل نیروهای متضاد و به معنای واقعی کلمه، در مرکز محور زمین در آن قرار دارد...»:

The real tomb of god: tracy r.twyman: dragonkeypress: october2004

حساب سنت هایی را بکنید که زمانی درصدد فراهم کردن بهشت مردم بودند ولی مثل ساتورن، از دوزخ های تاریک سردرآوردند و به «تفاله» های بی مقدار تبدیل شدند و صرفا از همین رو است که مقدسند. قطعا خیلی چیزها در زمین الان این موقعیت را دارند و قرار است همه ی آنها حکم منجی موعودی را داشته باشند که مثل رزنکراتس –از نسخه های رزیکروسیان عیسی مسیح- در وجود پیروان و فرقه ی خود رستاخیز میکنند. شاید رستاخیز مهدی غائب شیعی در فرقه ی ولایت فقیه هم یکی از همین چشم اندازهای ناخوشایندی است که قرار است زمینه ی احیای نوعی بهشت در آینده ی ایران را فراهم کند و فعلا اینطور به نظر نمیرسد.