قیمت کیمیای محبت
نویسنده:پویا جفاکش
شاید صحبت کردن درباره ی مقاله ای که سه سال پیش نوشته شده چندان معقول به نظر نیاید اما حفظ شدن تازگی موضوع مرا بر آن داشت که کمی در این باره قلم بزنم.این مقاله ی سه قسمتی به نام «همجنس گرایی در کی پاپ» در سایت "مهبد" انتشار یافته و پس از کوبیدن "گرایشات خاص" بعضی خوانندگان جوان کره ای (و معدودی غربی چون جاستین بیبر) بخصوص با سعی در شناسایی این روابط خاص در دو عضو همگروه کی پاپ به نامهای "کیم هوچول" و "مین کیونگ هون" این افراد را عاملان فراماسونری و شیطان پرستی در ترویج این گونه روابط در میان پیروان این بت ها ارزیابی کرده است.حجم بالای نظرات که بسیاریشان مطابق عادت ما ایرانی ها با فحش و ناسزا همراه بودند و اکثر قریب به اتفاق آنها به حمله ی خانم نویسنده به دو بت کره ای نامبرده نقد داشتند نشان از شهرت این گونه بتهای رسانه ای در میان قشرهایی از ایرانیها دارد.نکته ی امیدبخش این بود که بسیاری از نظردهندگان ، صرف بوسیدن متقابل و روابط بسیار محبت آمیز میان دو نوجوان مزبور را دلیل هوی و هوس ارزیابی نمیکردند و همین نشان میدهد جامعه ی ایرانی هنوز به اندازه ی جامعه ی غربی به محبت به چشم "سلام طمع دار گرگ" نمینگرد. البته نظردهندگان اکثرا قبول داشتند که این گونه حرکتهای محبت آمیز از بالا دیکته میشود تا "فن"ها با شور و شوق کی پاپ را دنبال کنند.این مسئله ی مبرهنی است و هرچقدر در هنرمندان کشورهای شرقی پیچیده به نظر برسد درباره ی بتهای غربی مانند "زین ملک" انگلیسی ساده و عریان است.اما آنچه مرا به این بحث وارد کرده این است که شاید حرف و حدیث های اینچنینی پیشزمینه ای باشد بر "فضولی" هایی که در رسانه های انگلیسی در چند و چون "روابط خاص" دو بت مزبور و دیگر بت های جوان بسیار زیاد به چشم میخورد و نشانه ای از یک درد است: دردی که افراد مشترک در آن را دور هم جمع میکند و همین تجمع ،بتهای دردمند را از حس رنج آور تنها بودن میرهاند.ساده است که این بتها را بازیچه ی دست قدرتمداران و فراماسونری بخوانیم اما باید سوال را به این مسیر برگرداند که اگر این موضوع حقیقت دارد چرا آنها حاضر به بازیچه شدن هستند؟


Kim Heechul and Min Kyung Hoon
بگذارید مثالی بسیار مشهورتر بیاورم:"الدوس هاکسلی" به عنوان الهامبخش بزرگ هیپی ها و رواج دهنده ی مواد مخدر در امریکا نمادی از استثمار دنیاطلبان بریتانیایی و امریکایی به حساب می آید.او فرقه ی ماسونی "مرگ" را با محوریت پرستش ازیریس تاسیس کرده و در تنظیم آن از تلفیق فرقه های ماسونی ایزیس و دیونیسوس با آموزه های روحانیون تبتی و باستانشناسی مصر سود جسته است.هاکسلی همچنین عضو موسسه ی بیرحم و بدنام تاویستاک بوده است.تخصص این موسسه بنا بر ویکی پدیای انگلیسی، "روانشناسی رسانه"(مدیکال سایکولوژی) است و بر اساس عقاید فروید تز ارائه میدهد(مجسمه ای از فروید جلو ساختمان مرکزی آن در بریتانیا نصب شده است).بدگویان میگویند تمام بحران های اخلاقی امروز جهان از جنگ و جنایت گرفته تا فحشا و مواد مخدر از آنجا هدایت میشود.با این مقدمه هاکسلی باید یک جانی خونسرد به حساب بیاید.اما مسئله اینجا است که او در هنگام تولد یک فراماسون تاویستاکی نبوده است.شرایط او را به این مسیر کشانده است.آلدوس هاکسلی نوه ی توماس هنری هاکسلی بیخدای معروف بود که به خاطر حمایت پرشور از داروینیسم «سگ بولداگ داروین» لقب گرفته بود.آلدوس در چهارده سالگی مادر خود را از دست داد و پس از آن هم برای یک سال و نیم در اثر عفونت چشمی تقریبا نابینا بود.در سنین جوانی او کسی که بر زندگیش تاثیر بسیار نهاد،بدبختانه "دی.اچ.لاورنس" نویسنده ی رمان پورنوگرافیک "معشوق لیدی چترلی" بود (گفته میشود هاکسلی قهرمان رمان معروف خود "پوان بر ضد پوان" را بر اساس شخصیت لاورنس پرداخته است) و خیلی زود لاورنس را هم از دست داد.و بعد چه کسی وارد زندگی هاکسلی شد؟ "کریستوفر ایشروود" رمان نویس و فیلمنامه نویس که به آیین های هندو و بودیسم ذن علاقه ی فراوان داشت اما این علاقه در جهت مخالفت با سنت مسیحی رایج بود مخالفتی که در زندگی عاشقانه ی ایشروود با "دان باکاردی" نقاش پرتره بازتاب یافته است(این دو عاشق و معشوق همجنس تا زمان مرگ ایشروود با هم زندگی کردند).از این رو هاکسلی آموزه های عرفان شرق دور را تا حد بی اعتنایی به این دنیا و به کار گرفتن مواد مخدر در این راه پذیرفت.شاید اگر او با پیشینه ی خانوادگی و دوست پذیری دیگری به این عرفانها دست می یافت آدمی کاملا متفاوت میشد.

aldous huxley

پوستر فیلم مستند "کریس و دون:یک داستان عاشقانه" به کارگردانی "گوئیدو سانتی" و "تینا مسکارا" که درخصوص زندگی کریستوفر ایشروود و دان باکاردی است.ایشروود 30سال از دان بزرگتر بود
وقتی هاکسلی و فراماسونها دردمندند از مردم عادی چه انتظاری دارید؟اما این درد چیست و چگونه بتها را به سمت راضی کردن "فن"ها میکشاند؟دردی که در بتهای کره ای دیده میشود احتمالا همان دردی است که باعث شد تا الیوت راجر 22ساله در سال 2014 به ضرب گلوله عده ای را بکشد و عده ای را زخمی کند و بعد به زندگی خود پایان دهد.او در ویدئویی که پیش از این اتفاق بر یوتیوب گذاشته بود میگوید که به شدت از زنها متنفر است.به عقیده ی متخصص نامداری به نام دکتر روبی لودویگ، الیوت دارای گرایشات همجنس خواهانه بوده و به دلیل این که مردها به زنها بیش از او توجه داشتند احساس حقارت میکرده است(1).به عبارت دیگر،الیوت از مردها و زنها و در مجموع از انسانها و اصلا از انسان بودن خودش متنفر بود و این نفرت را با چنین جنایتی فریاد زد.به نظر من این توضیح را باید کامل کرد:خوشبختانه گزارش "اسمولکو" از این ماجرا برخی جنبه های دیگر قضیه را آشکار میکند: الیوت کسی بود که پدر و مادرش از هم جدا شده و او نزد پدرش بزرگ شده بود. این پدر یعنی "پیتر راجر" برای هالیوود برنامه های فاسدی تهیه میکرد که مطابق میل فراماسونری بودند.اسمولکو گوشه ای از مجموعه عکسهای مثلا هنرمندانه ی پیتر راجر از زنان برهنه را در گالری عکس "ساعتچی" نشان میدهد.نویسنده میگوید وقتی انسانی از کودکی در میان عکس های جنسی بزرگ شود آیا ممکن است تعادل روانی داشته باشد؟(2).پس الیوت کودکی بود که به جای مهر مادری،فساد مدل های زن دور و بر پدرش را میدید.آیا تعجبی دارد که از زنها متنفر باشد؟بیایید به دور و برمان نگاهی بیندازیم:آیا الیوت تنها کسی است که از کودکی با محرک های جنسی مواجه بوده است؟آیا به جای این که از حجم عظیمی از جوانان جنایتکار شگفتزده شویم نباید از این که بقیه ی جوانان افسرده جنایتکار نمیشوند از خود بپرسیم؟

elliot-rodger
به کره برگردیم: آنجا کشوری است که به اصطلاح هنر آن در دوران مدرن از ژاپن تاثیر فراوانی پذیرفته است: این که بازیگران فیلمهای کره ای شبیه شخصیتهای انیمه های ژاپنیند گوشه ای از این تاثیر است.به خاطر دارم در اواسط دهه ی 1380 برنامه ی "سینما1" از شبکه ی اول سیما، فیلم ژاپنی "شمشیرزن نابینا"(ژانر:تاریخی-رزمی) از تاکیشی کیتانو را پخش و تحلیل کرد.یکی از تحلیلگران خانمی بود که درباره ی فرهنگ ژاپن مطالعه داشت.ایشان میگفت این فیلم سینما را به صحنه ی کابوکی (تئاتر سنتی ژاپن) تبدیل کرده است: از سویی در میانه ی داستان غم انگیز و خشن فیلم،موضوعات مسخره روی میدهد(به مانند کابوکی) و از سوی دیگر یکی از شخصیتهای فیلم پسری زن پوش بود که در طول فیلم دو بار در معرض توجه سوء مردان هم قرار گرفت و به عقیده ی این خانم نمادی از بازیگران نقش های زنانه در تئاتر کابوکی است که همواره مردانی زنپوشند(این مسئله در اصل از اخلاق چینی ناشی میشود که حضور زنها را در تئاتر نمیپذیرفت و هنوز هم در اپرای سنتی پکن مردان نقش زنان را بازی میکنند.البته اپرای شائوشینگ را هم داریم که در آن همه ی بازیگران از جمله برای نقش های مرد، از زنانند). بعدا که پای درامهای کره ای به ایران باز شد، دیدم هم در میانه ی داستان انتقام آمیز این فیلمها آدمهای خنده دار پیدا میشوند و هم در بیشتر درامهای با موضوع دوران معاصر و حتی قدیم میتوان پسرانی با ظاهر زن نما را دید.شاید مورد اخیر به سابقه ی کشورهای همسایه برگردد.چون هم در چین و هم در ژاپن پسرانی که در تئاتر نقش زنها را بازی میکردند و از خود ظرافت زنانه نشان میدادند بین تماشاگران بسیار محبوب بودند. شاید شخصیتهای انیمه های ژاپنی و درامهای کره ای انعکاسی سطحی و عاری از محتوا از آن پیشزمینه باشند.چنین انعکاس هایی میتوانند درد را آشکار کنند.

بازیگر نقش زنانه در تئاتر سنتی چینی
انیمه ها و مانگاهای ژاپنی ژانر "یائویی"(عشق پسر به پسر) بیشک از عوامل موثر بر بتهای کره ایند.جالب این که بسیاری از مانگاهای این ژانر را خانمها میکشند و بخش عظیمی از مشتریان آنها نیز زنان و دخترانند.در این مانگاها تاکید بیشتر بر احساسات است تا شهوت خالص امری متضاد با بسیاری از مانگاهای دیگر ژانرها که از تصاویر تجاوزی سادیستی و حیوانی به زنهایی که خواهان تجاوزند بهره میبرند.اما چرا عشق واقعی در مانگا نه بین زنان و مردان بلکه بین پسرانی زن نما باید دیده شود؟و چرا خانمها به این مسئله علاقه نشان میدهند؟شاید از آن رو که حتی زنان هم از جنس خودشان متنفر شده اند و معصومیت زنانه را در مردان، مردانی صادق که در جامعه ی راستین کمتر دیده میشوند میجویند.درد همینجا است که تصویر زن خوب امروز نایاب است و چه کسی مسئول این وضع است جز حاکمان واقعی ژاپن یعنی استثمارگران غربی بخصوص پس از جنگ جهانی دوم:کسانی که ژاپن را جولانگاه سیا و موساد و ام آی سیکس و فراماسونری(تمام نخست وزیران ژاپن پس از جنگ دوم جهانی فراماسون بوده اند) و مافیا و یاکوزاها کرده اخلاق ژاپنی را منقرض کرده اند.نویسندگان مانگاها ظاهرا با کشیدن شخصیتها به شکل غربیان نماد تمام قدی از پذیرش غرب و فراماسونریند.اما درد جایی در آثار آنها نیز خود را معترضانه آشکار میکند و این جا است که مانگای یائویی "شاهزاده ی صحرا" از خانم یوکا نیتا ظهور میکند.این مانگا داستان یک شاهزاده ی اروپایی را روایت میکند که به بردگی یک شاهزاده ی عرب درمی آید و آن عرب برای او برنامه هایی دارد.طرح رویی جلد اول این مانگا دو نوجوان با لباس عرب صحرانشین را نشان میدهد که با خونسردی و وقاری با تمانینه،نوجوانی بلوند و دست بسته را لخت میکنند و نوجوان بلوند حالتی تسلیمپذیر دارد.زمانی فرانتس فانون بیان کرده بود که چگونه مرد استثمارشده ی سیاهپوست در آرزوی لکه دار کردن زن سفیدپوست است تا انتقام سیاه را از سفید بدین شکل بگیرد.حالا دیگر اما جنس زن آبرویی ندارد که بخواهد لکه دار شود.پس خانم یوکا جوان عرب (نماد نسل امروز مسلمانان) را در حال تفوق بر هم نسلان مذکرشان در غرب نشان میدهد همنسلان غربی که با استقبال از مانگاها و بازی ها و انیمه های ژاپنی طبع زنانه ی خود را آشکار میکنند.به نظر من کار خانم یوکا نوعی همدلی آگاهانه یا ناآگاهانه با رادیکالیسم انقلابی و تروریستی اسلامی است که گویا به چیزی شبیه به مرام سامورایی تداعی گر است.آیا این نوعی نگاه تحسین آمیز به جوانان سرگشته ای چون الیوت راجر نیست؟

به عنوان جمع بندی از آنچه گفته آمد میتوانم بگویم آنچه درد ما را ایجاد میکند مردانه شدن تدریجی محبت و بروز تصویر زن نه به صورت سمبل معصومیت بلکه در قالب عروسک شهوت انگیز و ملعبه ی مردان است ملعبه ای که دیگر قدیمی شده و مردان لذت کافی از آن نمیبرند.گفته میشود 52درصد جمعیت زمین را زنان تشکیل میدهند.وقتی چنین جمعیت زیادی از مردم اعتباری نداشته باشند آیا جامعه تنشناک نخواهد شد؟روابط محبت آمیز بین دو بت کره ای به خودی خود چیز خطرناکی نیست.این خطرناک است که جمعیتی عظیم پول و وقت خود را برای تماشای یک لحظه بروز محبت بین بتها خرج کنند.
پینوشتها:
1-California killings: Fox News expert says 'homosexual impulses' could have caused Elliot Rodger's killing spree:independent: Monday 26 May 2014
2-“MASONIC PERVERSION IS TO BLAME, NOT GUNS”: Smoloko: May 30, 2014