نویسنده:پویا جفاکش

تصاویر بالا طرح روی جلد و بخشی از یکی از صفحات شماره ی 55و56مجله ی شکاروطبیعت(بهمن و اسفند 1377) را نشان میدهد که حاوی پرونده ای درباره ی شیر منقرض شده ی ایرانی بود.زمانی که اولین بار این مجله را روی دکه ی روزنامه فروشی کنار حشمترود در زادگاهم آستانه ی اشرفیه دیدم تنها مشاهده ی عکس شیر و تیتر شیر ایرانی روی جلد مجله برای این که بخواهم آن را بخرم کافی بود و دیگر بهای مجله مهم نبود که میشد پانصد تومان و آن زمان پول زیادی بود.از طریق آن مجله برای اولین بار دانستم که معدود شیرهای باقیمانده در هند با شیرهای ساکن ایران برادر بوده اند.علاوه بر شیر،تصاویر و مطالبی از ببر و پلنگ و یوزپلنگ و فیل و گراز و خرس هم در مجله دیده میشد.اولین بار آنجا بود که فهمیدم ایران آخرین مامن یوزپلنگ آسیایی در جهان ولی نسل یوزپلنگ در اینجا هم در معرض نابودی است.

البته در کنار حیوانات وحشی بزرگ و مشهور،مطلب درباره ی حیوانات کوچک و به ظاهر کم اهمیت هم در مجله زیاد بود.ازجمله مطلبی تحت عنوان «قزل آلاهای رودخانه ی قشلاق سنندج را نجات دهیم» از "سرهنگ محمد ابراهیم وحدت" که درباره ی آلودگی و شکار بیرویه ی ماهی قزل آلا در آن رودخانه و تلاش خود و پسرانش برای نجات ماهی ها افکار عمومی را روشن میکرد و با عکس های جالبی صدق گفتارهای خود درباره ی وضعیت رودخانه را اثبات مینمود.

من آن زمان مطالبی مانند این را صرفا چیزی برای پرکردن کاغذ ارزیابی میکردم.اما سردبیر وقت مجله آقای فرخ مستوفی ظاهرا جور دیگری به این مسائل نگاه میکرد.او پرونده ی ویژه ی شماره ی بعدی مجله را به ماهی های قزل آلای رودخانه های ایران اختصاص داد.این موضوع بر من گران آمد چون حاضر نبودم 500تومان برای ویژه نامه ای در خصوص یک ماهی معمولی خرج کنم.ولی ماه بعد از آن هم پرونده ی مجله به یک نوع ماهی خوراکی دیگر ایرانی –حتی یادم نیست کدام ماهی- اختصاص یافت و پس از آن هم برای مدتی دیگر "شکاروطبیعت" به آستانه نیامد و وقتی هم که بعدا در رشت مجددا به آن برخوردم سردبیرش عوض شده بود و بیشتر دغدغه ی "شکار" داشت تا دغدغه ی "طبیعت".

فرخ مستوفی

سالها گذشت و من هم دیگر قضیه را فراموش کرده بودم تا رسیدیم به هفته ی حاضر که در عرض یک روز دو برنامه ی متفاوت از شبکه ی مستند سیما مرا به یاد آن موضوعات انداخت.یکی برنامه ی ثریا بود که یکشنبه ها ساعت 8شب از این شبکه پخش میشود.در این قسمت تحت عنوان "ساحل فراموشی" وضعیت سخت و ناراحت کننده ی زندگی مردم در جزیره ی قشم به تصویر کشیده شده بود.ازجمله مشکلات مردم این بود که صید بیرویه ی ماهی توسط کشتی های مردم که لنج های محلی توان رقابت با آنها را نداشتند سبب از بین رفتن ماهی های خوراکی و بیکارشدن ماهیگیران بومی شده بود.این کشتی های مدرن عظیم متعلق به شرکتهای خارجی بودند که اداره ی شیلات با آنها مدارا میکرد و کارگران آنها را هم به جای بومیان، فیلیپینیها و افغانیها تشکیل میدادند که به مزد کمتر راضی بودند.

همان شب ساعت 23 اولین قسمت از مستند "چین وحشی" که در ایران با عنوان "حیات وحش چین" ترجمه شده پخش گردید:مستندی بسیار زیبا با تصاویری بینظیر از مناظر طبیعی،مردم و جانوران کشور چین.اکثر حیواناتی که در فیلم نشان داده میشد حیواناتی بودند که من در آغاز نوجوانی آنها را "معمولی" ارزیابی میکردم.حیواناتی همچون لاکپشتها،قورباغه ها،پرستوها،خفاشها،اگرت های سفید(پرنده ی حواصیل سانی که ما گیلکها به او "چوئون" میگوییم) و البته ماهی ها.اما نحوه ی قرارگیری تمام این موجودات در کنار انسان و بخصوص در متن طبیعت جادویی چین چنان اثرگذار بود که کلمه ی معمولی آخرین توصیفی است که میتوان از آن به عمل آورد.(این مستند زیبا را میتوانید از اینجا بینید.)

این دو مستند مرا متوجه اهمیت حیوانات اطرافمان کردند و این که ما این همه سال است وقت صحبت از طبیعت درخطر ایران فقط یوزپلنگ و گاهی پلنگ را علم میکنیم درحالیکه مشکل خیلی عمیقتر از اینها است.اگر ما حیات وحش خود را با پلنگ و یوزپلنگ میشناسیم به خاطر این است که این حیوانات را بیشتر از طریق مستندهای حیات وحش افریقا میشناسیم و چون افریقا مرکز حیات وحش جهان است پلنگ و یوزپلنگ و زنده یاد شیر هم سمبل حیات وحش ایرانند.این نشان از این دارد که ما حیات وحش افریقا را بیشتر از حیات وحش خودمان میشناسیم.به عنوان مثال بیشتر مردم ایران هیچ اسمی از لاکپشت فراتی و روباه ترکمن(یا روباه سردم سیاه که در غرب بیشتر به نام روسیش روباه کورساک خوانده میشود) نشنیده اند چه رسد به این که تصویر این حیوانات را دیده باشند.در حالیکه وضع این دو حیوان کمیاب بهتر از وضع یوزپلنگ نیست.احتمالا اگر به این مردم بگویی در ایران کفتار وجود دارد پیش خود کفتار خالدار افریقایی را تجسم میکنند و نه کفتار راهراه ایرانی را.در همین مستند "چین وحشی" درنای کمیاب سیبری را نشان دادند که در ترجمه ی فارسی "مرغ ماهیخوار گردن دراز سیبری" خوانده شد و معلوم بود مترجم ایرانی اسم این پرنده را نشنیده و نمیداند این پرندگان ارزشمند زمانی مهمانان طبیعت شمال ایران بوده اند.کمتر کسی میداند 23گونه ماهی در آبهای ایران میزیند که در هیچ کجای دیگر جهان یافت نمیشوند.

و این همه خبر از یک چیز میدهد:مردم بیش از پیش از طبیعت دور شده اند:به طوری که آن را در درجه ی اول از طریق یکی از مظاهر صنعت یعنی تلویزیون کشف میکنند.مردم ما از طبیعت خودشان به اندازه ی فاصله ی بین ایران و افریقای استوایی دورند.این که چرا چنین است پاسخش را میتوانید در قسمت سوم مستند جاده ی ابریشم(بی بی سی:2016) بیابید.در این قسمت که مناظرش در ایران و ترکیه و ونیز اتفاق می افتند راوی (دکتر سام ویلسن) پس از ورود به شهر کلیدی اصفهان میگوید:«از وقتی به ایران آمدم از خودم میپرسیدم پس مردم کجا هستند؟حالا جوابش را میدانم:همه شان آمده اند اصفهان».

در این جمله نکته ی مهمی هست و آن این که قسمتهای مهمی از ایران کم سکنه شده اند تا سکنه ی آنها راهی چند شهر بزرگ شوند.درواقع روند بیابانزایی همانطور که حیات وحش را نابود کرد و با سوق دادن

گوشتخواران بزرگ به سمت اراضی انسانها اسباب انقراض آنها را فراهم نمود،جمعیت بسیاری از روستاییان را نیز روانه ی شهرها کرده است.شهرها پرازدحام شده اند و مردم از فرط روابط تنشناک با همدیگر خوی ددان را یافته اند.برای همین هم هست که حیات وحش ما با وجود ددان معنی می یابد.ما در گوشتخواران بزرگ، طبیعت ایران را نمیجوییم بلکه تصویر خودمان را میبینیم.

بیشه ی گوشتخواران در مینیاتوری از حسین واعظ کاشفی:قرن17میلادی

به نظر من برای تغییردادن این وضع،ساخت سریالهای مستند با سبکی که مستند "چین وحشی" دارد منتها درباره ی حیات وحش ایران برای ما لازم است.این کار صبر و حوصله ی خیلی زیادی میخواهد و وقت و هزینه ی زیادی میبرد اما به تاثیر و نتیجه ی آن برای مردم می ارزد.همچنین برای مخاطب داشتن چنین محصولی، تبلیغات مفید و کافی لازم است.اگر از تلویزیون پخش میشود باید در زمان مناسبی باشد. شاید بعضی از همنسلان من به خاطر داشته باشند که در سال 1374 و نوروز 1375 که برنامه های زیادی از تلویزیون پخش نمیشد دو قسمت مستند بیکلام "شکارچیان رودخانه ی کیه ویرا" که اولین بار کمین و شکار تمساح های نیل علیه ویلدبیستها و گوراسبها را به مخاطب ایرانی نشان دادند، ساعت 10شب که ساعت نمایش سریال است از شبکه ی اول سیما پخش شدند و بخش عظیمی از مردم آنها را دیدند و تحت تاثیر صحنات شگفت آن قرار گرفتند.این را مقایسه کنید با نمایش سریال مستند"حیات وحش ایران" از مانی میرصادقی که در سال 1386 با تبلیغات اندک و بدون هیچگونه تلاش برای جذب مخاطب بدان از همان شبکه پخش شد.

آنچه برای صدا و سیما لازم است آگاه کردن مردم است و نه صرفا برنامه سازی جهت پرکردن وقت.صدا و سیما و دیگر سازمانهای صنعت سرگرمی باید به مستندهای ارزشمند بیش از فیلمها و سریالهای سخیف امریکایی و کره ای بها بدهند.اگر تلاشی جدی برای آشتی دادن مردم با طبیعت صورت بگیرد نه فقط لاکپشت فراتی و روباه ترکمن و مانند آنها بلکه خود یوزپلنگ هم بقای تضمین شده خواهند داشت.