دانلود کتاب «موعودی از پرشیا (بازگشت گرگنماها و خشنودی اسرافیل)»
نویسنده: پویا جفاکش
بخشی از کتاب:
«
سال 2020 آمد و همان اولش خبرهای مهم، رفتن ایران و امریکا تا آستانه ی جنگ بود (نمیدانم چرا هر سال، در سالگرد استخری شدن مرحوم هاشمی رفسنجانی، یک اتفاق خبری بزرگ برای ایران می افتد: یک سال ماجرای پلاسکو، یک سال داستان سانچی و یک سال هم ترور ایادی ایران در عراق و فاجعه ی سقوط هواپیما)؛ و نیز آتش سوزی عظیم استرالیا که مساحتی به وسعت کشور کره ی جنوبی را خاکستر کرد و به مرگ 20 نفر انجامید و کثیری را بیخانمان کرد و دودش آسمان امریکای جنوبی را تیره نمود؛ و نیز تصمیم دولت هند برای اعطای آسان تابعیت هندی به خارجی های غیرمسلمان که باعث کشته شدن عده ی زیادی بخصوص از دانشجویان در شورش های مردمی پس از آن، و حتی تقسیم شدن بالیوود به دو جبهه بر سر این تصمیم شد. در کنار این اخبار خشن اما دیگر اخبار، یکی خبر اختراع مانیتور ال.جی بود که هر وقت اراده کنید میتوانید اشیای پشت آن را ببینید، و ممکن شدن آرایش صورت با دستگاه مجهز به دوربین رزولوشن بالا، و دفاع دوباره ی "جف هوفمان" پیشکسوت ناسا از طرح رابط اکسیژن بین زمین و فضا با فیلترهایی که اکسیژن زمین را به صورت حباب ذخیره میکنند و میفرستند آن بالا تا فضانوردان موقع سفر احتمالی به مریخ، هوا کم نیاورند! اگر میخواهید بدانید پایان دهه ی 2010 چرا اینقدر از زاویه ی امیدهای انسانی، متناقض تشریف دارد، باید یک خبر متواتر سالهای اخیر را از بعد فرهنگی بین این دهه و دو دهه ی قبل از آن مقایسه کنیم و آن، مشاهده ی بیرویه ی یک گونه ی افسانه ای حیوانی به نام "سعلوه" است.
"سعلوه" هرگز یک گونه محسوب نمیشد. او فقط گرگ ماده ای بود که به شکل زنان درمی آمد و مردان را فریب میداد تا گوشتشان را بخورد. درواقع فرم دیگری از سعلی یا "غول" (جن آدمخوار) ماده بود. اما شایعه ی حملات سعلوه به حیوانات اهلی و انسانها در مصر در 1996، و تکرار این اتفاق در 1999 اینبار در قاهره، سعلوه را به صورت قسمی گرگ در مصر ارتقا داد. در دهه ی اول قرن 21 هم چندبار این شایعه خبرساز شد. اما تکرار مرتب و هرساله ی داستان سعلوه در دهه ی 2010 و بخصوص نیمه ی دوم آن، نمیتوانست با گسترش شبکه های اجتماعی و ارتباطات الکترونیکی، نامربوط باشد. در مصر، سگهای ولگرد و کفتارهای خالدار شرور، از قدیم اسباب آزار مردم بوده و حملات جدید نیز قطعا مرتبط با آنها است. پس چه اصراری بر نسبت دادن آنها به یک گونه ی فراطبیعی وجود دارد؟
بنا بر ویکی پدیای عربی، افسانه های سعلوه در مصر، یمن و اهواز گسترش داشته و منشا آن از مصر بوده است چرا که سعلوه انعکاسی از خدایان نیم انسان-نیم گرگ مصر باستان در افسانه های شفاهی آن سرزمین بوده است. اما اروپایی های دانش دیده نیز گاهی مثل مردم عامی عرب با مسائل برخورد میکنند. علاقه به راستی آزمایی افسانه های گرگنما سبب شده تا برخی کریپتوزولوژیستها رد جانوری واقعی را در این ماجرا بجویند. آنها از بررسی روایتهای مردمی در توصیف سعلوه در مقام گرگی «بزرگتر از الاغ و کوچکتر از شتر» و یا «به بزرگی گاو»، آن را با سه خدای سگ سر مشهور در مصر مقایسه کرده اند. آنوبیس، سر شغال مصری را دارد؛ "ست" یا "سوتخ" خدای جنگ هیکسوس ها (فرمانروایان آسیایی مصر)، الهام گرفته از "شا" است که گرگ مانندی شبیه تازی با پاها و گردن بلند و دمی باریک و دراز بوده و ظاهرا همان "گرگ حبشی" است که یک رگ سگ تازی به او برمیگردد. و بلاخره تنها خدا با سری شبیه گرگ خاکستری، "وپواوت" خدای جنگ شهر "آسیوت" است که در متون یونانی، "لیکوپولیس" یعنی شهر گرگ نامیده شده است و فقط همین خدا میتواند با "سعلوه" مرتبط باشد:
“a werewolf connection to ancient Egypt?”: thecloakedgehog.wordpress.com
تبیین پیدایش جانوران یادشده در متن بالا تقریبا ممکن شده است. اولین سگسانان گرگ مانند در افریقا و از جانورانی که نزدیکترین بازمانده هایشان شغال پشت سیاه و شغال پشت نقره ای هستند، پدید آمده اند. از شاخه ی مورد بحث، ابتدا سگ وحشی افریقایی، سپس گرگ حبشی و در ادامه شاخه ای دیگر برآمد که از افریقا بیرون رفت و در آسیا به سگ وحشی آسیایی و سپس شغال طلایی اوراسیایی منقسم شد. از شغال طلایی، گرگ هندی، و از گونه ی اخیر، کایوت، شغال مصری، گرگ و سگ اهلی پدید آمدند. جد شغال مصری و شغال سنگالی، که بنا بر تحقیقی از سال 2015، نزدیکترین خویش کنونیش کایوت است، پیش از پیدایش نخستین نژاد گرگ یعنی گرگ هیمالیایی ساکن هند، از گرگ هندی جدا شده و به افریقا رفته است. بررسی های ژنتیکی نشان میدهد 26درصد ژنوم شغال هندی به گرگ حبشی میرسد و باقی آن وابسته به گرگسانان است. با این حال، هیچ سندی از ورود بزرگترین گرگسان فعلی یعنی گرگ خاکستری به مصر وجود ندارد. گرگ خاکستری به مانند گونه ی منقرض شده و هم اندازه ی "گرگ وحشت" (که پیش از او در قاره ی امریکا میزیست)، از گونه ی منقرض شده ی اروپایی "گرگ غار" پدید آمده است. او در خاورمیانه با گرگ هندی درآمیخته و موجود دورگه ی غیرگونه ی «گرگ ایرانی» را پدیدآورده که در طول پیشروی بیشتر در غرب به گرگنمای کوچکتری (حتی نسبت به گرگ هندی) به نام "گرگ عربی" تبدیل شده است و اثری از ورود گرگهای غولپیکر احتمالی سرزمینهای شرقی مانند "اندروسارکوس مونگولنسیس" (اگر ثابت شود واقعا گرگ بوده است) به افریقا و حتی خاورمیانه دیده نمیشود. به نظر میرسد "وپواوت" تنها اصل آسیایی "ست" را نماینده است و علت محبوبیت اندکش عدم وجود مابه ازای بومی برای گرگ خاکستری در مصر بوده است: همان عاملی که "ست" را با ظاهر گرگ حبشی بسیار موفقتر پیش برد. بنابراین، بازگشت گرگ انسان نما را نه از بعد زیستشناسی بلکه از بعد اسطوره شناسی و بنابراین انسانشناسی باید تبیین کرد.
دراینخصوص باید از تاثیر حکومت ترکان اوغوز بر سراسر سرزمینهای خاورمیانه یاد کنیم. بنابر تحقیقات آقای "زردبلی"، گرگ در کنار شیر، قاپلان و آق سنقر، یکی از چهار حیوان مقدس اوغوزها محسوب شده و بیش از همه موثر بر افسانه های مردمی بوده است و این در یک ضرب المثل آذربایجانی منعکس است: «روباه نمیتواند به شیر، صدمه ای بزند مگر این که یک گرگ باشد»:
“ethnic and political history of Azerbaijan”: ismail bey zardabli: rossendal books: 2018: p151
آق سنقر (باز سفید) در نزد ترکان، نماد خورشید و روز است. پرنده های شکاری، با آسمان و خداوند و اعتلای معنوی در ارتباط هستند و اگر سفیدرنگ باشند، مفهوم خوبی و تقدس را متبادرند. شیر نر، به دلیل یال و رنگ پوستش، مرتبط با خورشید زمینی و جانشین خدا بر زمین، یعنی فرمانروای دارای تایید ایزدی و اولوالامر است. قاپلان یا قافلان را گاها به ببر هم معنی میکنند ولی بیشتر، معرف پلنگ است که حیوان فراوانتری بوده است. پلنگ شبیه شیر است ولی شیر دشمن او است و او با کاهش جمعیت شیر، گسترش یافته است. او فرمانروایی غیردینی و حتی غیراخلاقی را نمایانگر است. اما گرگ در کنار اینان، اگر مطابق ضرب المثلی که گفتیم، یک روباه بزرگ به حساب آید، پس تنها نماینده ی مردم عامی در این جمع است: مردمی که اگر بخواهند، به شیر هم صدمه میزنند یعنی علیه فرمانروا میشورند. اینجا پای جنگجویان قبیله و غیرت نظام مند در میان است. ولی گرگ، جنبه های ناخوشایند هم دارد: همزیستی گرگ عربی و کفتار راهراه و همکاری آنها در شکار، هنوز در صحرای نگب در اسرائیل دیده میشود. این گرگها جسور و شجاعند و همکاری گله ای خوبی دارند؛ کفتار راهراه سرعت آنان را ندارد، ولی به دلیل آرواره ی قدرتمند و جثه ی بزرگ، مجاز به همکاری است. آشناترین خویش این کفتار، کفتار خالدار است که با شیر و سگ وحشی افریقایی، جنگ قبیله ای میکند و طعمه ی پلنگ و یوزپلنگ را از چنگشان درمی آورد. درمقابل، نزدیکترین خویش گرگ عربی، گرگ خاکستری است که درندگان دیگر –از کایوت گرفته تا وشق و سگ اهلی- را در هر فرصتی میکشد. پس، همکاری این دو جانور از نظر نتیجه گیری اخلاقی، نتیجه ی خوبی برای گرگ نخواهد داشت چون کفتار به خباثت و مردارخواری مشهور، و به دلیل خوردن جسد مردگان انسان پیش از ظهور سنگ قبر، بسیار منفور بوده است. گرگ به راحتی میتواند تجسمی از انسان جسوری باشد که برای رسیدن به آزادی و هدف، دست به اعمال غیراخلاقی میزند. گرگنما، نماینده ی چنین انسانهایی است.
در افسانه ی مصری، "سوتخ" گرگنما، ازیریس خدای کشاورزی را که تجسمش گاو نر است، میکشد و ازیریس سپس به صورت "هورس" خدای مجسم در پرندگان شکاری بازمیگردد. "هورس" همان "هیرو" یا قهرمان در عصر "هیروئیسم" است: عصری که "آلبرت پایک" فراماسون مشهور و بدنام امریکایی، آن را ترکیبی از «خشونت وحشیانه ی گرگ نر، حیله گری حیوانی روباه ماده، یغماگری کرکس و شجاعت بیفکرانه ی گاو نر» به شمار می آورد:
“morals and dogma of the ancient and accepted Scottish rite of freemasonry”: albert pike: Charlton pub:1871: p301
در فصل 25 همان کتاب، پایک توضیح میدهد که کشته شدن ازیریس گاو به دست "ست" گرگ، تحویل عصر ازیریس به عصر هورس است که در سالشمار، تفویض اعتدال بهاری در صورت فلکی ثور (گاو نر) به صورت فلکی حمل (گوسفند) است: عصر ثور، عصر ازیریس، و عصر حمل، عصر هورس است. گاو نر، حیوان کشاورزان، و گوسفند، حیوان گوسفندچرانان است. قهرمانان امروزی، ادامه ی حیات قهرمانان عصر چوپانان در اعصار پس از خود هستند و تا زمانی که اعتدال بهاری به صورت فلکی دلو (اکواریوس) که درست مثل صورت فلکی ثور، یکی از چهار صورت فلکی کلیدی (در کنار اسد و عقرب) است، برسد، مجاز به ادامه ی حیاتند. عصر دلو نزدیک و حتی شاید در ابتدای راه خود است و بازگشت "ست" و دیگر گرگنمایان در این تعریف اسطوره ای، قریب الوقوع خواهد بود. آیا مصریان مسلمان بی آن که خود بدانند، با فراماسونری همنظرند؟ پاسخ به این سوال، در گرو بررسی سیر داستانی وقایع بین اعصار ثور تا دلو است که در تاریخسازی استرولوژیک فراماسونری که احتمالا درست نیست، بین 4200 تا 4300 سال به طول انجامیده است. اگر بتوانیم درک کنیم که تاریخدانان در همان زمان که البرت پایک، کتاب فوق را مینوشت، چه درکی از تاریخ باستان داشتند، میتوانیم یک داستان مرحله دار کلی از سیر وقایع داشته باشیم.»