نویسنده: پویا جفاکش

بخشی از کتاب:

«عرفان، دو پهلو است و هم میتواند به زبان شفاف سخن بگوید و هم استعاری. ظاهرا خواب کردنش با استعاره پیش میرود و بیدار کردنش با شفافیت. هاله ی تقدسش که همان ابر شمنی باشد نیز به همین خاطر به زن تشبیه میشود. میل به زن، عقل را کور میکند و الهام در غیبت عقل اتفاق می افتد. شراب و مواد مخدر که دیگر ابزارهای جادوگری شوالیه ها و نو شوالیه ها هستند همینطور ضد عقلند. برای مذهب ماقبل یهودی که درست مثل مذاهب امروزی به ولنگاری زن ها بدبین بود این وضعیت به هیولا-زنی به نام مدوسا تشبیه میشد که موهایی ماروش داشت و وقتی به کسی نگاه میکرد او به سنگ تبدیل میشد. پرسئوس که برخی یهودیان، او را یکی از روایت های یونانی موسی میدانند سر مدوسا را برید و از این سر و چشمان سنگ کننده اش برای نابود کردن دشمنانش استفاده نمود. مریم رضایی معتقد است داستان مزبور، کنایه از جادوی جسمانیت زن است که حکومت مردسالار متشرع آن را سرکوب میکند و جسد آن را وسیله ی اعمال قدرت سیاسی خودش مینماید. ("انسانی نه کاملا انسانی": مریم رضایی: "زنان امروز": شماره ی 44: زمستان 1400: ص70-69) درواقع الآن بسیاری از زنان در مشاغلی چون سلبریتی و مدلینگ و جاسوسی، از سینما و موسیقی گرفته تا جنگ رسانه ای، داوطلبانه خود را در مقام یک انسان کشته اند تا بدن بی روح خود را ابزار صدمه زدن به دیگران و سنگ کردن آنها کنند و در این حرکت، از الگوی آسمانیشان الهه ی ابر یا همان امر مذهبی در سطح وسیع تر تبعیت میکنند. هیچ سنگی نمیتواند صدمه بزند مگر این که در دست شخص جانداری باشد و در دوران ابرحکومت های مدرن، تنها کسانی که اجازه دارند جاندار باشند و سنگ نشوند، کسانی هستند که به تایید جانشینان پرسئوس رسیده باشند. تاریخ نیز که در همه جا از ابتدای اهمیت یافتنش در یهودیت، خود را با ادبیات تایید کرده، زیر مجموعه ی امر مذهبی بوده است و ادبیات ممالک اسلامی نیز از این مقوله مستثنی نیست.

اما این حرکت سیاسی، با یک ماسک عرفانی جلو میرود. زن تبدیل به شی ء میشود چون بخشی از بهشت مادی زیست مرد اولیه در بهشت عدن بوده است. حوا با فریفتن آدم، باعث خوراندن میوه ی دانش به او و افتادنش به جهان فعلی میشود. برای این کار، زن باید فریبکار باشد و اصل خود را افشا نکند. بنابراین آنچه که از آن در فارسی تعبیر به عشق میشود، با بسته شدن چشمان مرد و نزول سخت قوه ی فکر او اتفاق می افتد و نتیجه ی طبیعیش هم قاعدتا چیزی جز فروپاشی روحی نباید باشد. بیایید به همان کسی رجوع کنیم که به منظومه های عاشقانه ی فارسی معروف است: جناب نظامی که همانطور که دیدیم نامش کنایه از هزار و یک شب و بنیاد ادبیات فرضی کهن است و البته به معنی شعرگو تا ادبی تر از فرهنگ عامه باشد. بنابراین او نام مستعار روح ادبیات فارسی است. اگر دقت کنید در میان اشعاری که مستقیما به او منسوبند، فقط دو تایشان در ایران معروفند و مسلما تصادفی نیست که همان دو شعریند که به تراژدی ختم میشوند: "لیلی و مجنون" که یک عشق بی سرانجام است و "خسرو و شیرین" که برخلاف اسمش، ایرانی ها همه فکر میکنند رقیب خسرو در شعر یعنی فرهاد که آدم معمولی تری نسبت به شاهزاده ی ایران است قهرمان آن است و میدانیم فرهاد، جان خود را بر سر دلدادگی لغایت احمقانه اش داد. یادم است در کلاس درس ادبیات دوره ی پیش دانشگاهی، بچه ها وقتی از زبان معلم شنیدند که شیرین در دسیسه ی منجر به مرگ فرهاد با خسرو همدست بود، خودشان هم جای فرهاد مردند و زنده شدند. امروز میدانم که برخورد ایرانی با هر دو داستان و رها کردن بقیه، کاملا پیرو برخورد بنیانگذاران بهائیت با نظامی با تکیه ی بیشتر بر نسخه ی جهانی تر عشق نافرجام یعنی "لیلی و مجنون" بوده است. به گفته ی "جک مک لئان"، بهاء الله این تفسیر را از روی تز "هفت وادی" مولانا [که بعدا به عطار در قبل از مولانا منسوب شد] و توجه به یک داستان درباره ی عشق نافرجام در ابتدای دفتر چهارم مثنوی مولانا ساخته است اما نگاه اصلیش به طرف ادبیات مملو از تراژدی های عاشقانه ی تروبادورها در دنیای شوالیسه ها و تمپلارهای غربی بوده است. هفت وادی، هفت مرحله ی عرفانند و مراحل اول، دوم و سوم آن، به ترتیب، طلب، عشق و معرفت میباشند. درست مثل داستان آدم و حوا که در آن، زن به عنوان تنها همدم مرد در بهشت مادی، عامل سقوط و دانشمندی او شد، در لیلی و مجنون نیز قیس عامری با دچار شدن به عشق دختری به نام لیلی، آرامش و زندگی و آبروی خود را میبازد ولی در ازای این عشق بی نتیجه جنبه های مثبتی پیدا میکند. شکنجه ی قیس در راه عشق، با شکنجه ی عیسی در بالای صلیب مقایسه میشود و هر دو آنها خود را قربانی رسیدن به خدا میکنند. این تز در اصل یهودی است ولی از طریق مقایسه با سرنوشت مسیح مقدس شده است: طریق مقایسه با سرنوشت مسیح مقدس شده است. اصل قضیه تز یهودی جستن خدا در جهان ناکامل فعلی بر اساس وحدت وجود یهودی است که اسپینوزا آن را به گونه ی فلسفی بیان کرد:

“”the mystics flight: the parable of majnun and layli”: jack mclean: “Irfan colloquium session”: n36: London school of economics: jult 14, 2001

تحقیق مک لئان، مرا به شدت به یاد جمله ای از قاسم جعفری یکی از نخستین کارگردانان فیلم های عاشقانه ی جوانپسندانه ی تلویزیون انداخت وقتی که در زمان ساخت سریال "مسافری از هند" –پخش: 1382- در برنامه ی "شما و سیما" از او پرسیدند چرا سریال عاشقانه میسازد و او گفت: «عشق زمینی وسیله ی رسیدن به یک عشق بزرگتر است: عشق به خدا.» این همان تز بهایی است تکثیر شده به مقیاس "ان"؛ ولی بدون سرنوشت تلخ مجنون، برعکس همیشه توام با پایان خوش و به هم رسیدن عاشق و معشوق، چون قرار است جوانان با دیدن این فیلم ها دنبال جنس مخالف بیفتند و همه ی اطرافیان خود را همچون آدم بی کس باغ عدن، فدای حوایشان کنند تا پشت سر هم شکست عشقی بخورند بلکه دست آخر به "عشق به خدا" برسند. بعد از گذشت حدود بیست سال از تشویق های قاسم جعفری به عاشق شدن، شما در میان این همه احساس عمومی حقارت جنسی، چقدر «عشق به خدا» پیدا کرده اید؟ این که شکست خوردن در مادیات، تحریک کننده به عرفان و راه خدا است درست است ولی به شرطی که به همان اندازه که مردم را به مادیات –که جنس موافق و مخالف انسان هم فعلا از آنها قابل تشخیص نیستند- حریص میکنید، عرفان و خداجویی را هم به همان اندازه برایشان شیرین کنید تا وقتی در این راه به بن بست خوردند آن راه جلو چشمشان باشد. خدای عرفان تمپلار، صرفا یک بهانه برای فریب دادن فطرت خداجوی بشر است و اصل قضیه ماده پرستی است که اساس وحدت وجود یهودی و مادی کردن خدا با آن و رسیدن به نتیجه ی طبیعی «مرد مقدس=انسان پولدار هوسباز» است. این همان باخیسم کامجویانه است که با برجسته کردن عیشتار یا چنانکه با نام رومیش به حد مزبور تکامل یافته یعنی ونوس یا آفرودیت در مقام زاینده و کالبد جهان مادی، جانشین سوفیا یا خوخمه –جنبه ی مونث یهوه، خدای یهود- شده است...»

دانلود کتاب « تمپلارها و عشق های شکست خورده ی مردان ایرانی»