نویسنده: پویا جفاکش

در سال 1998، کتابی منتشر شد به نام «سکسولوژی بدون سانسور: اسناد علوم جنسی» که مدعی است پایه های علوم جنسی مدرن و تاثیر رسانه ای آن بر جهان را آشکار میکند. این کتاب، شمل مجموعه ای از اسناد تحقیقاتی سری در مورد گرایشات جنسی انسان ها و آرشیو شده در سال های 1880 تا 1940 است که تحت ویرایش لوسی بلند و لورا دوران منتشر شده اند. در زمره ی مهمترین موضوعات مورد توجه این تحقیقات، همجنسگرایی، دوجنس گرایی و کنترل تولیدمثل بوده که در سال های پایانی قرن 19، دلمشغولی های علمی بسیاری از سیاستمداران مدرن در خصوص اوضاع روانی-اجتماعی مردم متبوعشان بوده اند. در بیرون و در میدان جامعه، ادبیات آبکی دلدادگی های دختران و پسران اشرافزاده خودنمایی میکرد و در پشت صحنه، واقعیات روانی متفاوتی که اشراف اروپایی آنها را سانسور میکردند و مزاحم انبوهی موقتی تولیدمثل و رشد عظیم جمعیت در کشورهای آینده ی مورد نظر خود می یافتند. اما چرا سیاستمداران به افزایش جمعیت جهان اهمیت میدادند و این چه نسبتی با توسعه ی علوم جنسی در صنعت ارتباطات رسانه تحت حمایت پیروان فروید داشت؟ به نظرم پاسخ این سوال را باید در نزد یکی از خود پیروان فروید یافت: دونالد وودز وینیکات. او تاجرزاده ای از خاندانی ثروتمند در انگلستان بود که تا آخر عمر، تحت تاثیر زندگی با مادر افسرده و روانی خود بود. مادر او علت اصلی توجه او به بیماران روانی بود و آنقدر جزوی از او شده بود که خود را در ازدواج ناموفق وینیکات با یک زن هنرمند افسرده به نام آلیس باکستون تکرار کرد. این تجربه، وینیکات را به شدت متوجه نظریه ی فروید درباره ی تاثیر قوی و غیرقابل مقایسه ی پدر و مادر بر شخصیت فرزند گذاشت. وینیکات هم معتقد بود این تاثیر غیر قابل شکست است و سرکوب آن در بزرگسالی، پیامدهای روانی دارد ولی مطمئن بود که فرد نمیتواند در جامعه ی مدرنی که مردم در آن نمیتوانند جلو هم خودشان باشند و باید برای هم نقش بازی کنند تا از آسیب یکدیگر در امان بمانند، زندانی کودکی خود بودن را افشا کند. وینیکات پس از ازدواج با همسر دومش کلر، تحت تاثیر تحقیقات او درباره ی بازی کودکان قرار گرفت و همان موقع راه نجات را یافت. او متوجه شد که یک خرس اسباب بازی، میتواند برای کودک هم حکم یک کودک را داشته باشد هم حکم یک خرس واقعی و هم حکم یک توپ بازی را. اما درواقع بین خرس اسباب بازی و خرس واقعی خیلی فرق است. بنابراین باید صنعت سرگرمی در زندگی مردم توسعه یابد تا آنها در وقت سرگرمی موقتا خودشان باشند و در وقت جد و کار روزانه دشمن احتمالی هم. یک ملت میتوانند موقع تماشای بازی فوتبال تیم ملی موقتا با هم همدل شوند و در غیر آن سر همدیگر را کلاه بگذارند. به همین ترتیب دو پسر ایرانی میتوانند موقع دید زدن دخترها در عزاداری محرم، موقتا برای هم حکم خرس عروسکی را داشته باشند و به محض تمام شدن این سرگرمی، همدیگر را به چشم خرس واقعی ببینند. میدانیم که هر چقدر جامعه بزرگتر باشد مردم کمتر همدیگر را میشناسند و کمتر هم میتوانند به هم اعتماد کنند. بنابراین لحظات موقت اتحاد، فقط تحت حمایت معنوی حاکم مدرن اتفاق می افتند و بدون آن، مردم همدیگر را تکه پاره میکنند چون یکچنین جامعه ای مسلما دشمن اتحادیه ها و سنن متحدکننده ی بومی جوامع خواهد بود: تفرقه بینداز و حکومت کن. این، درسی بوده که حکومت های اروپایی به سبب عقبه ی مسیحیشان، از توصیف کلیسا از تمدن های منقرض شده ی ماقبل مسیحی گرفته اند که به طرزی اغراق گون جادویی و ناچارا شیطانی توصیف شده اند.

ولی علم مدرن حداقل آنقدری برای تجربه ارزش قائل شده که اعتراف کند از تمدن های غیر مسیحی نمیتوان تصویر جنسی مقبول مدرنیته با زن های آزاد به هم ریزنده ی اجتماع همجنسگرا را به هیچ شکلی استنباط کرد و مسیحیت فقط داشته لیلی به لالای خدایش میگذاشته و تمام دستاوردهای اخلاقی را به ریش او میبسته است. بنابراین فرویدیسم به جاده ی شبه علم زد و از جامعه ی مدرن مانند ماقبل تاریخ در آتلانتیس سخن گفت. این جامعه در 12هزار سال پیش و مدتها قبل از تاسیس تمدن مالوف در 6000سال پیش وجود داشته است. تمدن 6000ساله جانشین تاریخ 6000ساله ی یهود است که در ابتدای عصر ثور (صورت فلکی ورزاو) تاسیس شده است و ازاینرو هم ازیریس نخستین فرعون مصر مجسم به ورزاو است و هم بعل بابلی ها و آشوری ها. چون به پیروی از تاریخ مدون تصور میشود این سه تمدن، نخستین پادشاهی های قانونی و اخلاقی زمین را دارند. مردوخ یا بعل بابلی، که در نسخه ی آشوری خود آشور نام دارد، با سرکوب زنی هیولایی و پیشرو به نام تهاموت که به آب دریا مجسم است، نظم را بر جهان حاکم و به همراه همسر وفادار خود ساربانیتو که در آشور عیشتار نامیده میشود به حکومت بر شهر تازه تاسیس خود بابل میپردازد. این اتفاق در "رأس الستیم" یا آغاز بهار اتفاق می افتد که ایام فراوانی سال است و در دوره ی نسبت داده شده به آغاز تمدن، در برج ثور اتفاق می افتاده است که برج زهره سیاره ی عیشتار بوده است. خود عیشتار نیز به صورت ثریا (ثور ماده) در کوهان ورزاو این صورت فلکی شبیه سازی میشده و این کوهان 7ستاره داشته به تعداد 7سیاره ی مهم آسمان، کمااینکه ثریا به معنی آسمان نیز هست. سارپانیت یا عیشتار، حکم زن اهل خانواده را داشته است و تهاموت حکم زن آزاد را. پس تهاموت در قبل از بهار، نمایانگر ایام تباهی طبیعت و غلبه ی سیاهی شب بر جهان در زمستان بوده است و بهار بعل در طول سال قرار بود مجددا به آن مرحله برگردد. کتاب جودیت در تورات این بازگشت را به یهودیت نسبت داده است. مطابق این کتاب که حکم جواز شرعی تولید پرستو یا جاسوس زن جنسی برای ضربه زدن به دشمنان را دارد، نبوکدنصر پادشاه آشوریان که بر نینوا حکومت میکند، در شرق، دشمن خود ارفکشاد شاه اکباتان را شکست میدهد و قلمرو او را تصرف میکند. نبوکدنصر سپس سردار خود هولوفرنس را برای سرکوب شاهان غرب در لبنان و دمشق بدان سو روانه میکند. هولوفرنس در یهودیه، گول جودیت (یعنی زن یهودی) پرستوی بنی اسرائیل را میخورد. جودیت هولوفرنس را در خواب میکشد و با به آشوب کشیده شدن لشکر آشور، آنها به دست بنی اسرائیل از بین میروند. جودیت بازگشت زمستان است و نبوکدنصر، نظمی بهاری در شرق که بر تاریکی قبل از خود (در شرق ورایی در جهان زیرین/اکباتان) غلبه کرده است. هولوفرنس خورشیدی است که در پیشروی خود به غرب به دست نیروهای تاریکی از پای درمی آید. پس جودیت همان تهاموت است. تهاموت به خاطر دریایی بودن، خود آتلانتیس غرق شده است و قابل مقایسه با طوفان نوح که بابل پس از فروکش آن ساخته شد. مطابق یک افسانه ی مسیحی، خدای مسیحیت که با یهوه ی یهودیان تطبیق شده، دو ستاره از صورت فلکی ثریا برداشت تا سیل نوح رخ دهد. گینگزبرگ به روایتی اشاره میکند که بر اساس آن، این دو ستاره پس از ترک پلیادس یا ثریا، در جوار ساتورن قرار گرفتند که اکنون زحل است ولی در آن زمان ستاره ی قطبی بود. با پایان سیل، ساتورن محل خود را ترک کرد و دو ستاره ی مزبور جای آن را گرفتند. این قابل مقایسه با روایتی از هگینوس است که مطابق آن، ستاره ی الکترا در ثریا، به صورت یک ستاره ی دنباله دار به جوار ستاره ی مئزر در صورت فلکی دب اکبر در حدود قطب شمال رفت و به ستاره ی السهی یا سها تبدیل شد. این به نظر میرسد نسخه ی تکمیل کننده ی افسانه های تشریح نشده درباره ی معاشقه ی 7ستاره ی دب اکبر با 7ستاره ی ثریا است. در اساطیر یونانی نیز الکترا "ستاره ی گم شده" نامیده میشد چون 6خواهر پلیاد دیگر خود در پلیادس را ترک گفت و در زمین با شاه ساموتراس ازدواج کرد. زئوس شاه خدایان با او آمیخت و او را به داردانوس حامله کرد. به دنبال یک سیل بزرگ در مدیترانه که همتای سیل نوح است داردانوس به طراوده رفت و با دختر تئوکر شاه آنجا ازدواج کرد. او شهر داردانیا را که همان تروا است ساخت و بعد از مرگ تئوکر جانشین او و جد شاهان تروآ شد. پس از مرگ داردانوس، الکترا او را جانشین خودش در صورت فلکی ثریا کرد و داردانوس به درخشان ترین ستاره ی ثریا تبدیل شد. کلمه ی داردان تلفظ دیگر تروادان یا طراودی است و میتوان آن را با تروجان به معنی تروآیی مقایسه کرد. بریتانیا نیز توسط تروایی ها مسکون شده و لندن troyanevant یا trinovantum یعنی تروآی جدید خوانده میشد. یک دلیلش این است که سیلی عظیم باعث جدا شدن بریتانیا از اسکاندیناوی شده و خدایان اسکاندیناوی نیز اعقاب شاهان تروآ خوانده شده اند. سیل بریتانیا و سیل فراری دهنده ی داردانوس هر دو قابل مقایسه با سیل نوحند.:

“bill mcdonalds general composite of the roswell spacecraft”: m.g.mirkin, b.boyer: thunderbolts: 2011: p40

روشن است که تروآ به عنوان منشا روم و مسیحیت اروپایی، جانشین سیل شده و هویت نوین خود را از ستاره ی قطبی گرفته که به الکترا بدل شده بوده است. ستاره ی قطبی نشان قطب شمال و غلبه ی تاریکی است و تغییر ماهیت عیشتار بهاری به تهاموت و بنابراین جودیت را نمایانگر است. برای تروآی تبدیل شده به روم که محلش ترکیه بوده، این شمال، قلمرو روسیه بوده و به دلیل ارتباط با تاریکی، یکی از کاندیداهای عمده ی محل ظهور آنتی کریست شمرده و نابودگر جهان خوانده شده است. البته مسخره است که جایگاه کنونی روسیه را به چنین نقش آخرالزمانی ای نسبت دهیم چون روسیه ی قرن19 نیز به لحاظ جمعیتی تفاوت ویژه ای با دیگر نواحی ای که سیاستمداران اروپایی نگران جمعیت کم آنها بودند نداشت. این شاید حتی با تغییر مذهبی-نژادی روسیه از یک سرزمین عمدتا مغول-تاتار با مذاهب گوناگون و تحت حکومت مسلمانان به یک مملکت اسلاو زبان و نیمه اروپایی مسیحی بی ارتباط نیست. رادوسوت از زمستان وحشتناک و کشنده ای صحبت میکند که در اوایل قرن 19 بخش عظیمی از امریکای شمالی و چندین کشور اروپایی را فراگرفت و جلوه ی انگلیسیش در اثری از لرد بایرون نیز ظهور یافت. هوای غیر طبیعی باعث از بین رفتن محصولات کشاورزی و 10برابر شدن قیمت آنها درز اروپا در 1817 شد. اما در تاریخ روسیه که به قول محقق مال خود روسیه نیست و اروپایی ها آن را برایش نوشته اند، علیرغم سخت بودن زمستان های معمول روسی، هیچ صحبتی از اثر چنین فاجعه ای نیست. مسلما نسخه ی روسی چنین زمستانی برای ایجاد قحطی و نابودی عظیم جمعیتی در روسیه کافی بوده است. شاید ناپلئون هم به همین علت جرئت کرد به روسیه حمله کند. چون سد امنیتی در برابر خود نمیدید. او به راحتی تا مسکو پیش رفت ولی در اثر سیاست زمین سوخته ی مردم آن سرزمین، عملا هیچ چیز به دست نیاورد و بخش اعظم سربازان فرسوده و زخمی و بیمار خود –بیماری ای مرموز که احتمالا عامل مرگ زودرس خود ناپلئون نیز شد- از دست داد. روسیه ی به باد رفته ی ناپلئون به دست تزار الکساندر اول و همدستان بریتانیاییش افتاد ولی این احتمالا بدان معنا است که به رومانف ها بازنگشت بلکه توسط آنها فتح شد و روسیه ی قبل از ناپلئون درواقع روسیه ی تاتارها یا همان تارتاریا بود. آ.ای.اورلوف در سال 2004 ادعا کرد علت این که تمام زیرساخت های سیاسی و فرهنگی روسیه به اواسط قرن 19 برمیگردند این است که جمعیت آنجا یک بار منهدم شده و از نو رشد کرده با این فکر عجیب که این انهدام به همراه یخبندان و بیماریش کار بمب های هسته ای اروپای غربی بوده است و این بمب ها برخلاف آنچه ادعا شده اختراع قرن بیستم نیستند! ولی واقعیت این است که پروفسور اورلوف درست مثل مردمی که به حرف های دانشمندانی مثل او توجه میکنند گذشته را از روی حال بازسازی کرده و نمونه ی تمام قدی از ابتذال تاریخسازی مدرن در کپی کردن روش های سلف رقیب خود است. نقش روسیه در تاریخ مدرن به سبب شوروی برجسته است و نه حتی اسلاوهای تحت حکومت شاهان ژرمن رومانف که کاری جز تصرف یک زمین خالی نداشتند. اما در مقام شورش روسیه ی کمونیست علیه خدا و حتی پیشتر در قیام رومانف ها علیه خویشاوندان بریتانیایی خود، روسیه در جایگاهی قرار گرفت که به دلایل نجومی به آنتی کریست شمالی داده شده بود؛ جایگاهی که ما نیز در ایران با تکرار مکرر داغ عهدنامه های گلستان و ترکمانچای –که بر اساس آنچه گفته شد، نمیتوانسته اند در ابتدای قرن 19 رخ داده باشند- نشان میدهیم تقریبا آن را باور کرده ایم. ولی این جایگاه شمالی در درجه ی اول نه نسبت به ایران بلکه نسبت به ترکیه یا روم شرقی سابق برقرار شده که زادگاه مسیحیت بود و به عنوان جانشین تروا و درنتیجه بابل، انتظار یک جودیت شمالی را میکشید.

همتای جودیت در مقام یک پرستو، روکسولانا (خرم سلطان) زن روس است که ذهن سلطان سلیمان قانونی را تسخیر کرد و او را به انجام اعمالی برخلاف مصلحت کشور و سلسله اش واداشت. پسر روکسولانا به نام سلیم پس از به قدرت رسیدن چنان مملکت را به یهودیان فروخت که مردم درباره اش حرف درآوردند که پسر واقعی سلطان نیست و پدرش یک یهودی است. اینجا تصویر روکسولانای روسپی به تصویر زن آزاد مدرن نزدیک است. فومنکو و نوسفسکی در تحقیقی تحت عنوان "روکسولانای رافائل کیست؟" که در 2019 از طرف ast منتشر شد، مدعی شدند که روکسولانا همان مادر-خدا و المثنای مریم مقدس است. رابطه ی او و سلطان سلیمان، درواقع مدل انسانی تر شده ی رابطه ی کلئوپاترا و ژولیوس سزار است که در آن، کلئوپاترا همان ایزیس همسر و مادر هورس خدای الگوی فراعنه و شاهان است. ایزیس هورس را به جای حکومت به درون میبرد و از نو میزاید همانطورکه کلئوپاترا حکومت مصر را به حکومت روم میدوزد و ترکیه ی سلیمان نیز ارض روم است جایی که تروآ خاستگاه رومیان به آن منسوب است (گفتار 4 – 6) روکسولانا همچنین همان استر –یک پرستوی یهودی توراتی دیگر همتای جودیت- در کتاب استر یهودی ها است که با اخشوارش شاه پارس ازدواج میکند و با اعمال قدرت خود بر شاه، دشمنان یهودیان را از بین میبرد. ابراهیم پاشا صدراعظم سلطان سلیمان نیز مدل دیگر هامان –صدراعظم اخشوارش- است (گفتار 6-6).
یک شباهت آشکار کلئوپاترا و روکسولانا این است که هر دو آنها با کشتن خویشاوندان خود، زمینه ی زوال سلسله ی خود و تغییر موقعیت جهان را فراهم می آورند. اما تصویر کلئوپاترا به تصویر زن آزاد و آنچه برای بزرگ شدن جامعه لازم به نظر میرسد نزدیکتر است. این باعث میشود تا فومنکو و نوسفسکی در کتاب دیگری به نام «تپه ی مسیح و مادر خدا» (انتشارات
ast : 2018) کلئوپاترا را با یکی از مشهورترین نمونه های مبلغ عشق آزاد در ادبیات غرب یعنی ایزولده (ایزوت) قهرمان داستان تریستان و ایزوت مقایسه کنند. تریستان خویشاوند شاه مارک که برای آوردن ایزوت همسر آینده ی شاه رفته بود، به طور اشتباهی معجونی جادویی را که مادر عروس برای دل بستن شاه و همسرش فرستاده بود نوشید و تریستان و ایزوت دچار عشقی حرام به هم شدند که درنهایت به مرگ هر دویشان انجامید. به نوشته ی نویسندگان در مقدمه ی کتاب، این داستان در عمل خیلی کوتاه و سطحی است و بیشتر کتاب های واصف آن، برای پر کردن آن، آنقدر آن را کش داده اند که گاهی میتوانید 50صفحه را بدون خواندن پشت سر بگذارید بدون آن که چیزی از دست بدهید. ادبیاتی بسیار خسته کننده دارد و با این حال ده ها روایت از آن موجود است ضمن این که به قول میخائیلوف، قصه ی پیتر و فورونیای موروم در روسیه و منظومه ی فارسی ویس و رامین نیز نسخه هایی از آن محسوب میشوند. ازاینرو نویسندگان معتقدند علاقه به این داستان، به دلیل زمینه ی مذهبی آن است و چندین مابه ازای مذهبی برای آن پیدا میکنند. نویسندگان در فصل اول گفتار 46 عنوان میکنند که داستان تریستان و ایزوت برخلاف آنچه ادعا شده محصول قرون 12 و 13 نیست و در قرن 18 پدید آمده است، اما بر داستان های قدیمی تری استوار است؛ مهمترینشان این که تریستان، یوسف ابن یعقوب است و ایزوت همان همسر پوتیفار و شاه مارک نیز خود پوتیفار ( فصل اول: گفتار 6 . 1) تریستان و ایزوت همچنین آدم و حوا هستند و نوشیدنی جادویی همان میوه ی ممنوعه که آدم و حوا را به گناه واداشت. (فصل اول: گفتار 5و6) شاه مارک که درواقع معجون به او تعلق داشت و زن باید در خدمت او میبود ابتدا خدای یهودیت بود و بعد نسخه ی المثنای مار باغ عدن، اژدهای سنت جورج، تایفون، ست و شاه هرود شد. (فصل4: گفتار 6 . 53) بیشتر بحث های مهم برای ما در فصل اول مطرح میشوند ازجمله شمشیر شاه مارک که بین تریستان و ایزوت حائل میشود و کنایه است از جدا شدن حوا از آدم توسط خدا چون حوا از دنده ی آدم به وجود آمد (گفتار9)؛ یوسف ابن یعقوب همان یوسف شوهر مریم مقدس است که مثل تریستان نسبت به شاه مارک، در مثلث عشقی با خدا و همسرش قرار گرفته است (گفتار 11)؛ تریستان احمق و دیوانه شمرده میشود و این در نسبت با به ریسک گذاشتن زندگیش بر سر عشق حرام به یک زن است (گفتار 27) و این قابل مقایسه با تمثال زن خر سوار است که منظور خود را در داستان سواری کردن همسر اسکندر بر پشت ارسطو روشن کرده است؛ تریستان هم ایزوت را بر پشت خود حمل میکند و برای نجات از مجازات به آن سوی رود نزد شاه آرتور میبرد؛ این همتای فرار مریم و یوسف از فلسطین به مصر از طریق دریا است (گفتار 28)؛ تریستان به مانند سنت جورج اژدهایی را میکشد ولی زبان مسموم اژدها او را مجروح میکند و باعث مرگ دردناک و تدریجی تریستان میشود؛ این همتای بوسه ی یهودا به عیسی است و همچنین مطابق با زخمی است که مار به آدم با اخراج او از بهشت به واسطه ی حوا میزند (گفتار 43).
اگر ایزوت به واسطه ی کلئوپاترا همان ایزیس باشد که حکومت و خدایش را تو میبرد و مثل مریم مقدس او را به صورت مسیح از نو میزاید، تطبیق او با جودیت و استر یهودی، معنی خاصی به روکسولانا خواهد داد. مسیح رومی روکسولانا که الان هرچه میگذرد بیشتر به سلیم عیاش جانشین سلیمان شبیه میشود، فرزند مار است ولی چون مادرش المثنای استر یهودی است انعکاس یهودی دارد و پسر خدای یهودیت هم محسوب میشود. ولی یک نکته روشن است: روکسولانا حوایی بوده که از پیکره ی خود آدم جدا شده و مرد قرون 19 و 20 در انگاره ی زن آزاد بخشی از خودش را جستجو میکرده است. بدین ترتیب پیدایش جامعه ی بزرگ با تولیدمثل و خارج شدن سریع تولیدمثل از صحنه بدون زن آزاد، نتیجه ی طبیعی همین مسئله بوده اگرچه بیشترین سودبرندگان از آن، قدرت های بزرگ بوده اند.