خداحافظ خدا، سلام آدم خدانما: عوض کردن خرافات برای عصر استعمار
نویسنده: پویا جفاکش
آیا شنیده اید که مردم در قدیم و در اثر زیستن در کنار طبیعت وحشی، دارای حس ششم های نیرومند و توانایی های تشخیص بسیار بالاتری نسبت به مردم عصر اینترنت بوده اند؟ خب، ما این سوژه را به صورت رمزگذاری شده در کتاب دده قورقود، و در داستان فرمانروا اراز میبینیم. پسر نوزاد او در دشت از کاروان جا ماند و گم شد. شیری که متوجه این صحنه شده بود به سمت کودک آمد ولی مهر کودک به دلش نشست و او را به منظور نگهداری، تحویل جفت خود داد و بچه در میان شیران رشد یافت. از طرف دیگر، اراز افراد را به همه سو فرستاد تا نوزاد را بیابند. چوپانی اطلاع داد که دیده یک پری ماده، نوزادی را در جایی مخفی کرده است. اراز و سواران رفتند و دیدند که نوزاد، یک تپه غز یا غول یک چشم است. با این حال، اراز که از زنده یافتن پسرش ناامید شده بود، تپه غز نوزاد را به عنوان فرزندخوانده پذیرفت و بزرگ کرد. طی سال ها، پسر اراز بزرگ شد و در اثر زیستن در کنار شیران، به یک نیمه شیر تبدیل شد که اسبان را شکار میکرد و خونشان را میخورد. روزی اراز او را یافت و از دیدن مدال خودش که در زمان نوزادی پسرش به گردن او انداخته و هنوز نزد نوزاد سابق بود پسر خود را شناخت و به نزد خود برد. از آن پس، نام آن جوان، "باسات" یعنی اسب کش بود. باسات تربیت شد و اصول تمدن آدمیان را آموخت ضمن این که به سبب رشد یافتن در میان شیران، بسیار هم قوی و نیرومند بود بطوریکه یک بار، یک ورزاو زورمند رم کرده را دست خالی به زانو درآورد. از طرف دیگر، تپه غز کم کم به یک هیولای پرخور خارج از کنترل تبدیل شد که آدمیان را آزار میداد و ازاینرو اراز او را از جامعه ی انسان ها اخراج کرد. مدتی بعد تپه غز بازگشت درحالیکه به یک غول عظیم رویین تن بدل شده بود که هیچکس حریفش نبود. تپه غز تبدیل به بدترین بلای نازل شده بر اوغوز ها شد. مدام مردم را آزار میداد و دارایی ها و احشامشان را میدزدید و خود مردم را به بردگی میگرفت. نیمی از قهرمانان اوغوز در نبرد با تپه غز کشته شدند. دده قورقود با تپه غز به مذاکره نشست و قرار شد هر روز، گروهی از مردم و گوسفندان به غار تپه غز فرستاده شوند تا او دست از ایجاد بینظمی بردارد. تا این که باسات به سراغ غول رفت. او در غار تپه غز، با همدستی مردمی که به زور به تپه غز خدمت میکردند، با شمشیر تفتیده در آتش، تپه غز خوابیده را کور کرد و سپس در گنج تپه غز، شمشیری جادویی را یافت که با آن، سر غول را قطع نمود.
تپه غز در این داستان، مجموع چندین افسانه به نظر میرسد. قطعا اولین مشابه او پولیفموس سیکلوپ در داستان ادیسه است. این غول یک چشم که مثل تپه غز، گله ی گوسفند دارد و در غار زندگی میکند، ادیسه ی دریانورد و یارانش را در غار خود زندانی میکند و ادیسه با کور کردن او با یک میله ی تفتیده ی داغ در خواب، او را خلع سلاح میکند و خود و یارانش را از غار نجات میدهد. پولیفموس کور، ادیسه و یارانش را نفرین میکند و درنتیجه همه ی دریانوردان مقتول میشوند و آخرینشان خود ادیسه بود که به دست پسر خود به قتل رسید. این الهی بودن پولیفموس، تپه غز را شبیه یک قهرمان الهی رویین تن دیگر نیز میکند که او هم فقط از چشم آسیب پذیر بود: اسفندیار رویین تن که رستم فقط با زدن تیر به چشمان او موفق به کشتنش شد. آشیل، زیگفرید و بالدر نیز قهرمانان الهی رویین تن دیگری هستند که فقط یک نقطه ی ضعف در بدنشان داشتند. درباره ی خود تپه غز نیز شاهد بر الهی بودن او، این است که لغت "تپه غز" درباره ی سوراخ بالای چادر ترکان که دود از آن خارج میشد، به کار میرفت. چادر، نمادی از جهان مادی است و دنیای بیرون آن دنیای معنوی که سوراخ چادر، دریچه ای به قلمرو آسمانی آن است. میتوان آن را دروازه ی خدا یا همان "بابل" نامید و چشم تپه غز به عنوان دریچه ی یک ساختمان یا چادر را فراز آسمانی برج بابل که زمین و آسمان را به هم میدوخت. موضوع دراینجا ارتباط تپه غز با نیروهای وحشی طبیعت یا پریان است که او را واسطه ای بین عالم نیروهای فراطبیعی و مردم طبیعی نشان میدهد. بنابراین او نمادی از جادوگری است و باسات نقطه ی مقابل او. باسات نیز به عنوان پسر اراز و به عنوان موجودی که در میان وحوش بزرگ شده است، با نیروهای جادویی ارتباط دارد. اما او این نیروهای جادویی را از جایی قطع میکند و متمدن میشود که این حکم مرگ تپه غز را نیز دارد. یعنی این که مردم وقتی دیگر نتوانند جادو به کار ببرند، به هم شر نمیرسانند. شاید این دو برادر وحشی را بتوان با رمولوس و رموس دو برادر بانی رم نیز مقایسه کرد که توسط گرگ بزرگ شدند و یکیشان بعدا دیگری را میکشد. این دعوا را میتوان تا مصر و تا دعوای هورس و ست بر سر پادشاهی مصر ادامه داد و به دعوا بر سر جانشینی اراز تعبیر کرد. تپه غز فقط پسرخوانده است و باسات پسر واقعی. بنابراین باسات برابر با هورس جانشین راستین پدرش آمون است و نمایانگر الوهیت آمون که دراینجا همان اراز است و چون اراز به هورس محدود میشود، میشود همنامی اراز و هورس را مورد توجه قرار داد. گیلاربک نوشته است که خود دده قورقود یا آتاقورقود به عنوان بازمانده ی عصر نخستین اوغوزها و داستانگوی آنها، ارواح مردم عصر را که حکم روح آراز را دارد در خود دارد. گیلاربک، نام او را مرتبط با "خور آختی" یا "هرخوتی" عنوان هورس میبیند و اضافه میکند که بر سر قبر دده قورقود در جمهوری آذربایجان، نام او را "آتا خرهوتی" نوشته اند. تطبیق هورس با خدای انسان نما یعنی فرعون، بحث انتقال آفرینش به انسان های خدایی و خادمان به آنها در دنیای بدون خدا را ایجاد میکند؛ هفتمین مرحله ی آفرینش یبا درواقع هفتمین روز خلقت در تورات که خدا در آن استراحت میکند و از هیچ چیز خبر ندارد:
“story of god azer”: firudin gilarbek: bakinter: 7 may 2002
میتوانیم بگوییم این دنیای بدون خدا، دنیای قرار گرفته تحت تاثیر مذهب یهودی-مسیحی است که ارتباط بین خدا و مردم را دیگر جایز نمیداند. این دنیا در آینده به وجود آمده یعنی زمانی که فارقلیط یا منجی موعود که مسیح بازگردنده ی انجیل است، یک بار دیگر به بینظمی پلیدان خاتمه میدهد. درواقع بار اول و بار دوم، هر دو یک مرتبه و ناظر به غلبه ی استعمار و مذاهب مسیحی مانند ساخته شده توسط آن بر جهان میباشد که حکم غلبه ی غرب بر شرق را دارد. بخشی از بار این فرهنگسازی، بر دوش یهودیان نوحی بوده که مدعی بودند مذهب یهودیت همان مذهب نوح است و چون نوح پدر همه ی آدم ها است، باید برای بقیه ی آدم ها هم مثل یهودی ها دین تراشی کرد. برای ترک های اوغوز، این دین تراشی به نام یافث انجام میشد که پسر نوح و جد زردپوستان تصور میشد. ولی داستان تراشی برای او از روی شخصیت توراتی همنام دیگر یفتاح انجام شد: یک رهبر یهودی که به جنگ با عمونی ها بر سر سرزمین گیلعاد رفت و پیش از آن، در راز و نیاز از خدا خواست که اگر در جنگ پیروز شد، اولین داراییش را که در بازگشت به خانه ببیند در راه خدا قربانی کند. ازقضا در جنگ پیروز شد و وقتی به خانه بازگشت اولین داراییش که به استقبالش آمد دختر محبوبش بود و یفتاح ناچارا و همانطورکه وعده داده بود او را در راه یهوه قربانی کرد. این داستان، شبیه داستان آگاممنون یونانی است که برای پیروزی در جنگ با تروا، دخترش ایفی ژنی را قربانی کرد. هم یفتاح و هم آگاممنون برای جنگ به شرق رفتند. برای یافث هم جنگ در شرق اتفاق افتاد. اگر او از آلبانیا که صحنه ی رسوخ یهودیت به میان تاتارها بود برخاسته باشد، در شرق دقیقا با دیوار دربند برخورد خواهد کرد. در منابع اسلامی، ساخت این دیوار را کار قباد ساسانی خوانده اند. اما بومیان جمهوری آذربایجان، آن را همان دیوار یاجوج و ماجوج میدانند و ناظر به برابر دانستن ذوالقرنین با اسکندر کبیر، به نام "سد سکندری" میخوانند. نکته ی جالب این که ممکن است دریایی شدن صحنه ی نبرد آگاممنون نیز همینجا قوت گرفته باشد. چون افسانه هایی درباره ی بنای دیوار در دریا هست ازآنروکه زمانی دریای خزر آبش بالا آمده و پایه های دیوار درون دریا قرار گرفته بود. آذری های قدیم، به این دریا دریای شرق میگفتند اما در بعضی منابع روسی، به آن دریای گالنسکی یا کیلون نیز میگفتند به نام قوم گالیک یا گاول که گروهیشان در کرانه های شرقی این دریا در آذربایجان شمالی مستقر بودند و بعدا به ناحیه ای جنوبی تر در ایران کوچیدند که به نامشان گیلان نامیده شد. این گالیک ها به خاطر داشتن کفل و ران های بزرگ مشهور بودند و چون این خصایص، در بین پیروان دیونیسوس مقدس است آنها با کمال میل به کیش دیونیسوس درآمدند. یهودی های آلبانیا آنها را متهم میکردند که مردانشان به زنان میمانند. اما آنها این تشبیه را به مثابه تعریف در نظر گرفتند و به استقبال از مذاهب اناری ها روی آوردند که به عقیده ی خازانف، قدیمی ترین کیش سکایی و مربوط به پیش از جنگسالار شدن ترکان تحت تلقینات یهودیان است. مذهب اناری، توسط کاهنان جادوگری اداره میشد که مردانی با ظاهر زنانه بودند و به نظر میرسد علاقه ای وجود داشته که اتحاد آنها با گیل ها را پدید آورنده ی یاجوج و ماجوج تلقی کنند. در عین حال، جنوبی که یهود از آن آمده بودند هنوز مقدس بود و موقعیت سد سکندری، نوعی دوگانگی بین شمال و جنوب ایجاد کرده بود که رود ارس به عنوان یک گذرگاه آبی، مرز کننده ی آن به شمار می آمد. این رود، آراز نامیده میشد تا اندازه ای به نام آراز خان دده قورقود تا قلمرو آراز، هر دو جبهه ی خیر و شر را در بر بگیرد. دده قورقود موقع مرگ به کنار آب رفته بود تا روحش به همراه آب به آسمان برود. ارتباط او با آب، او را مدلی از حئا (در بین النهرین) و از طریق آب حیات و سرسبزکنندگی طبیعت برابر با خضر میکند که باید در قلمرو رود آراز بومی شود. برخی معتقدند خضر به سبب خضرا (سبز) کردن زمین به این نام خوانده میشود و قبل تر معروف به ابوالعباس بوده است. اسمش را احمد، ولیا و بلیا نیز نوشته اند که ولیا یادآور مقام ولایت در بین صوفیان است. خضر به سبب طویل العمر بودن، یکی از کاندیداهای مسیح بودن و قرار گرفتن در موقعیت پاراکلیتوس یا همان فارقلیط است و جالب اینجاست که یکی از تلفظ های بومی پاراکلیت، "پیر کلات" بوده که کلات همان قلعت یا قلعه و پیر کلات به عنوان دانشمند قلعه، در حکم دده قورقود در دربار آراز است. کلات همینطور قابل مقایسه با گیلعاد قلمرو یپتاح است که اولاد یافث به راه او رفته اند.:
“the book of horus or torah transcription”: wels adon: sehife: 7/5/2004
نکات جالبی در مقایسه ی این مطلب با داستان تپه غز هست. ادیسه مغز متفکر سقوط تروآ بود و همو بود که پولیفموس سیکلوپ را کور کرد. بدین ترتیب باسات که کورکننده و قاتل تپه غز است، به عنوان جانشین برحق آراز و نماینده ی یافث، میتواند فاتح قلمرو دریایی یاجوج و ماجوج و به جای اسکندر، سرکرده ی عصر استعمار باشد؛ عصری که منطقی بودن و ناخرافاتی بودن را جار میزند. تا حالا که زیاد حرف نادرستی به نظر نرسیده است. ولی باید یادمان باشد این اسکندر، همان هورس و خدایی در قالب انسان است و به نظر میرسد تاثیر کفرانگیزیش در شرق دارد به انسان پرستی ولی انسان پرستی محدود به پرستش سلبریتی های سیاسی-رسانه ای غرب می انجامد.