چرا ایرانی ها علیه غرب شوریدند و چرا بیشترشان به سرعت از این کار پشیمان شدند؟
نویسنده: پویا جفاکش
اخیرا و در تاریخ 18 آذرماه 1401 به همراه دوستم که تبارش از روستای لفمه جان در نزدیکی لاهیجان است به آنجا رفتم تا برای دومین بار در عمرم، درخت مقدس معروف "مزه دار" را ببینم. دفعه ی اول که آن را دیدم شب بود. ولی در ملاقات عصرگاهی اخیر، فرصتی شد تا این عکس ها را از مزه دار بگیرم.:
پدر دوستم تعریف میکرد پدربزرگش که بیش از صد سال عمر کرده بود، میگفته وقتی بچه بوده، این درخت به همین تناوری بوده است. تردیدی وجود ندارد که ریشه ی تقدس آن به پرستش طبیعت در زمان های نه چندان دور باز میگردد. اما فعلا این درخت را نظر کرده ی پیامبر یا ائمه یا امامزادگان شیعی میخوانند. بستن شال سبز به آن هم به همین دلیل است. الان فقط یکی از این شال ها میبینید. ولی دوستم تعریف میکند در اوایل دهه ی 1380 وقتی کودک بوده، دورتادور این درخت را شال ها و پارچه های نذر مردمان پوشانده بود. دلیل این که امروز اینطور نیست به گفته ی دوستم، کم شدن اعتقادات و تعبیر آنها به خرافات است. همه میدانیم که امامان و امامزادگان هنوز ابزار نذر و دعای مردمند. اما هرچه میگذرد ارتباط آنها با خاستگاهشان در طبیعتپرستی هم کمتر میشود. مذهب تشیع با هرچه بیشتر سایه انداختن رسانه های شهری بر فرهنگ عمومی ایرانی، از طبیعت فاصله میگیرد و به گونه ی تمدن شهری استحاله می یابد. این امر، چالش هایی نو را پیش روی آن گذاشته که با توجه به کباده کشی تشیع در بازگشت به اصل تعجبی ندارد. برعکس، زبان فارسی، پیروزمند تر از همه به پیش میرود چون برعکس چسبیدگی تشیع به اعراب بیابانگرد و ابتدایی، از ابتدا ادعای حمل مدنیت از ایران باستان را داشته است و به نظر میرسد تصویر خیالی از ایران متمدن باستان، علت اصلی فراموش شدن تصویر بدوی بیشتر ایران تا حدود 40سال پیش باشد. نمودی از این پیروزی این که من و دوستم که هر دو روستایی زاده های گیلکیم، در جلو درخت مقدس در روستا به زبان فارسی با هم صحبت میکردیم. با این حال، زبان فارسی درحالیکه پشت ادعای چسبیدگیش به تشیع قایم شده تا فراموش شود دشمنی اصلیش با گویش ها و لهجه های ایران به عنوان بخشی از سنت ایرانی است هنوز خود را وسیله ی ستیز با غرب نشان میدهد. نشان به این نشان که تنها 8روز بعد از دیدار دوم من از مزه دار و در تاریخ 26 آذر 1401، اخبار ساعت 20 شبکه ی چهار، بعد از معرفی چند کتاب در تبلیغ فاطمه و یاران ائمه ی شیعه و تبلیغ کثرت در فرزند آوری و مانند آنها، گزارشی از مصاحبه های خبری وزرا پخش کرد و کاربرد وسیع کلمات اروپایی در گفتار آنان را سوژه کرد و به آنان ایراد گرفت که به مابه ازاهای فهرست شده از سوی فرهنگستان زبان فارسی در مقابل این کلمات، پایبند نبوده اند. نمونه هایی از این ایرادها را در عکس های زیر میبینید:
واقعیت این است که اگر الهام یعقوبیان و باند حامیش در موساد و سی آی ای از ابتدای دهه ی هشتاد توانستند هخامنشیان و مهرشان به یهود را در مقابل اسلام یهودی کش محمد و دار و دسته اش برجسته کنند، بدون قدرتگیری روزافزون زبان فارسی در ایران و به بهانه ی فارس بودن اکثر شیعیان به حق پیرو محمد در تاریخ دروغین ایران ممکن نبود. فارسی زبان هخامنشیانی بود که در مقابل بتپرستی یونان باستان قیام کرده بودند و حق داشتند با اسلام ایستنده در مقابل صلیبی گری ترکیب شوند تا بعدا خود آن اسلام را تخریب کنند. چون واکنشی بودند به حرکت مشابهی در اروپا که به نام تقویت مسیحیت، آن را با بتپرستی یونانی-رومی آمیختند و با این شگرد، درنهایت مسیح را در مذبح خدایان یونانی شهوتپرست و وحشی ای در مسیحی ترین تعریفشان قربانی کردند تا دنیای مدرن را متولد کنند و این باید به بهای نابودی ولااقل استحاله ی تشیع ولی به نام آن، در ایرانی که فکر میکرد پارس باستان است و وظیفه ی ایستادگی مجدد در مقابل غرب را دارد تقلید میشد.
مسلما این موضوع از دید بیشتر ما عجیب به نظر میرسد. چون همیشه به ما گفته اند که بعد از 1000 میلادی، تمام اروپا مسیحی بوده است. ولی در منابع تاریخی، از وجود معابد بتپرستان در قرن 15 و در ترکیب آنها با مسیحیت کلیسایی صحبت رفته که تحت نظر سیگیسموندو پاندولفو معروف به "مالاتستا" (خیره سر) اداره میشده و خود را با منابع کلاسیک توجیه میکرده اند. مالاتستا خود را از نسل اسکیپیو افریکانوس (افریقایی) معرفی میکرد و احتمالا هم جاعل او است. وی که به "گرگ ریمینی" معروف بود، آلبرتی را به عنوان یک شاعر و حامی هنر (از ویتروویوس کلاسیک) دعوت کرد تا معبد فرانسیسکن را به یک معبد بتپرستان و احتمالا ساختمان اصلی آن مکتب تبدیل کند و در یکی از کلیساهای این معبد بود که خاکستر جمیستوس پلتون نگهداری میشد کسی که احتمالا نامش ریشه ی نام های پلاتو (افلاطون) و پلوتین (افلوطین) و معبدش منشا نوشته های افلاطون و افلوطین است. مالاتستا که در رم، دشمنان زیادی داشت، ژنرالی بود که از طرف ونیز برای جنگ صلیبی با عثمانی ها اعزام شده و در پلوپونزوس فرمانده ی میدانی بود. مرکزیت او در تلفیق کلیسا و بتپرستی، باعث شد تا صحنه ی رودررویی مستقیم او با شرق، به میدان اصلی تمدن نسبت داده شده به یونان باستان تبدیل شود. مالاتستا اسکندری بود که یونان را میگرفت تا آن را پرتابگاه خود به دل امپراطوری پارس یعنی عثمانی تبدیل کند و به مانند اسکندر، مکاتب افلاطون و شاگرد متمردش ارسطو را گسترش دهد. این که او یونان بیگانه و زخم خورده را کانون خود کرده بود، با مدافعه گری صلیبیون از دانش اعراب و تاثیر آن بخصوص در ونیز مرتبط بود و اعراب در امپراطوری عثمانی، دچار انحطاط اقتصادی و فرهنگی شده بودند. دانش اندوزی نخستین یونانیان از ملل رو به اضمحلال کشور پارس، در حکم دانش اندوزی صلیبیون ار اتباع عثمانی بود. صحت این دانش، بنیادی انجیلی داشت و به بزرگترین مرد خدا در انجیل مربوط میشد: ایوب که یک عرب ادومی بود و نه یک اسرائیلی. دچار شدن او به ورشکستگی اقتصادی، سرنوشت اعراب بود و درست در این صحنه مشابهاتی به افلاطون می یافت. افلاطون سقراط را سخنگوی خود کرده و او را به جای خود نشانده بود. سقراط مرد فقیری بود که مدام از همسر خود سرکوفت میشنید، درست مثل ایوب در ایام فقر. ایوب مدتی در مصر مشاور فرعون بود. افلاطون نیز به مصر سفر کرده و درآنجا دانش اندوخته بود درحالیکه افلوطین و استادش آمونیاس ساکاس –مدل دیگر سقراط- مصری بودند. در دوران ممالیک، مصر پناهگاه عقاید نیمه پاگانی-نیمه مسیحی در مقابل مسیحی ستیزی و یکدستسازی فرهنگی عثمانی در خاورمیانه بود و یادآور به همکاری یونانیان و مصریان علیه پارسیان در نوشته های کلاسیک. زندگینامه های قرون وسطایی اسکندر، وصل کننده ی این دو مفهوم به هم بودند. نکتانبو آخرین فرعون مصر پس از شکست خوردن از پارسیان، در کسوت یک جادوگر، به مقدونیه و نزد فیلیپ آمده و دلباخته ی همسر او الیمپیاس شده بود. نکتانبو الیمپیاس را قانع کرده بود که به زودی آمون با او آمیزش جنسی کرده و او را صاحب پسری خدایی خواهد کرد. آنگاه نکتانبو خود را به شکل آمون درآورده و مدام با الیمپیاس آمیزش کرده بود و باعث تولد اسکندر شده بود. بعدها اسکندر بر نکتانبو خشم گرفت و در فرصتی او را کشت. اما نکتانبو در آخرین لحظات زندگی، به اسکندر گفت که پدر واقعی او است. اسکندر از این موضوع چنان دیوانه شد که تمام زندگیش تحت تاثیر جنون و عدم تعادل روانی قرار گرفت. این داستانپردازی در خانه ی بعدی شوالیه های صلیبی یعنی جزایر بریتانیا به صورت داستان آرتور بومی شد. آرتور با خواهر خود بدون این که او را بشناسد همبستر شد و از این همبستری، موردرد دشمن آینده ی او متولد شد. در این هنگام، آرتور خواب دهشتناکی درباره ی حمله ی اژدها و شیردال ها به قلمرو خود دید. مرلین جادوگر خواب او را تعبیر کرد و واقعیت را به او گفت؛ این که او با خواهر خود خوابیده و از این گناه، پسری زاده شده که در آینده پادشاهی او را نابود خواهد کرد. در داستان آرتور، پدر و پسر متقابلا به هم زخم میزنند. موردرد کشته میشود و آرتور که به شدت زخمی شده، برای درمان به آوالون میرود. خوابیدن برادر با خواهر دراینجا اتصال مستقیم تری به افسانه ی ازدواج فرعون ها با خواهرانشان دارد. همینطور موتیف رویایی پیشگویی کننده درباره ی تولد پسری که دشمن پدر میشود به افسانه ی ادیپوس ربط می یابد. ادیپوس هم در موقع تولد رها میشود چون پیشگویی شده بود که او در آینده پدر خود را میکشد و با مادرش ازدواج میکند و این پیشگویی تحقق می یابد. زادگاه ادیپوس تبس نام داشت و این شهر هم در یونان وجود داشت و هم در مصر. درواقع مطابق تمام این تفاسیر، یونانی شدن اسکندر، همان مصری شدن او است و مرتبط با مصری مآبی شوالیه های صلیبی و میراثشان فراماسونری است. اسکار وایلد، در داستان "تصویر دوریان گری"، لیستی از قهرمانان خوش چهره ی شریر ارائه کرده که همتای قهرمان داستان، دوریان گریند: زیبا ولی روانپریش و مجنون و خطرناک. یکیشان همین مالاتستا است که وایلد نوشته است مجسمه اش را به دستور پاپ سوزاندند و یک جنگ صلیبی علیه بتپرستی رو به رشد او به پا کردند. مالاتستا با چند تن از شخصیت های دیگر لیست باید همتایی داشته باشد ازجمله الاگابالوس یا هلیوگابالوس امپراطور جوانمرگ که خود را تجسد خدای خورشید میخواند و وایلد درباره اش مینویسد خود را همچون زنان می آراست و به همراه زنان دوزندگی میکرد. صحنه ی دوزندگی با زنان، در زندگینامه ی هرکول هم تکرار میشود آنجاکه هرکول به بردگی زنی به نام اومفال درآمده و اومفال به تن او لباس زنانه پوشانده بود. اتفاقا الاگابالوس، خود را معشوقه و ملکه ی ارابه رانش هیروکلیس معرفی میکرد و نام هیروکلیس که شبیه هراکلس است ممکن است رابط هرکول به این صحنه باشد. این راستایی، مالاتستا را به واسطه ی الاگابالوس به صحنه ی جنون اسکندر –امپراطور جوانمرگ و تجسد خدا- نزدیکتر میکند: صحنه ای که میتواند از یک تصور صلیبی و جنگجو از عیسی مسیح برخاسته باشد:
“wilde on villains of history”: mark graf: chronologia: 11/2/2012
این که رهبران سیاسی غرب خود را با زیبارویان جوان مجنون مقایسه میکنند به نیروهای نهفته در درون بشر برمیگردد. زمانی که شخص در اوج جوانی پیروزی هایی کسب میکند در درون احساس نیاز به غلبه ی نیروهایی حتی جوانتر بر خود پیدا میکند و انقلاب ها هم ازآنجاکه از احساسات شخصی انسان ها ترکیب شده اند در جوانی خود چنین حسی دارند. اگر انقلابی همیشه بخواهد جوان بماند باید در این حس باقی بماند و همین حس است که کم کم سبب تخریب هر باوری که انقلاب ادعای دفاع از آن را داشته است میشود. نه در غرب و نه در ایران، هیچوقت مسائلی که حکومت، آنها را خط قرمز خود نامیده است دغدغه های واقعی رهبران حکومت نبوده اند چون حکومت ها بر اساس تجربه میدانند که هر چیزی که شخصا خیلی بر مقدس بودنش اصرار کنند درنهایت دچار نقصان شدید خواهد شد.
مطلب مرتبط:
شورش بی خطر ببر: آیا اسلام و ایران ذاتا بزرگ ترین دشمنان کفر غربیند؟