نویسنده: پویا جفاکش

یکی از نکات عجیب درباره ی مذهب اسلام این است که معلوم نیست چرا تقدس پیامبران یهودی را پذیرفته است. چون همه اش دارد توصیفات جذاب یهودیان از پیامبرانشان را افترا میخواند و یا داستان های آنها را سانسور میکند. سانسور مربوطه حتی از خود قرآن شروع شده است، مثلا از داستان خروج موسی از مصر. ما در قصص الانبیای اسلامی مدام میخوانیم که فرعون به موسی و قومش اجازه داد از مصر خارج شوند ولی بعد پشیمان شد و افتاد دنبالشان. ولی هیچکس نمیگوید چرا؟ این را فقط خود یهودیان با افتخار جواب میدهند: وقتی فرعون به موسی اجازه ی خروج بنی اسرائیل از مصر را داد، موسی و بنی اسرائیل چنان خوشحال شدند و در خروج، عجله به خرج دادند که حتی برای خودشان آذوقه هم جور نکردند. بنابراین در یکی از شهرهای قبطی سر راه، توقف کردند و از مردم خواستند به این قوم غریب مستمند کمک کنند. مردم هم از سر خوشقلبی، هرچه مال و آذوقه ی اضافه داشتند به آنها دادند و آذوقه شان جور شد. در این بین، موسی مدام اطراف را نگاه کرد و پیش خودش گفت: «این مردم چقدر مهربانند؟ حتما جنگیدن بلد نیستند. تا جایی که میبینم، هیچکدام سلاح با خودشان ندارند. جان میدهند برای غارت کردن.» در این هنگام از خداوند متعال ندا دررسید: «موسی. میدانم به چه فکر میکنی؟ یادت باشد اینها کافرند و مالشان بر تو حلال است. پس بیکار ننشین.» موسی هم با کمال میل، امر خدا را به جا آورد و دستور داد مردم شهر را غارت کنند. وقتی خبر به فرعون رسید، اینقدر خشمگین شد که خودش شخصا در راس سپاهی به دنبال موسی و قومش راه افتاد و تعقیب کنندگان در کنار دریا به بنی اسرائیل رسیدند. ازاینجا به بعد دوباره وارد قصص الانبیای اسلامی میشویم جای که با پارتی بازی خدای مهربان، موسی و قومش از دریا میگذارند ولی فرعون و سربازانش به سزای بدنیتی خود در حق قوم برگزیده ی خدا در دریا غرق میشوند.

از سانسور موفق داستان یهودی در تاریخ قلابی اسلام نباید تعجب کرد. چون در اروپا هم مردم، علاقه ای به خواندن متون مذهبی نداشتند تا آن حد که داستان دزدی موسی را به جای بنی اسرائیل یهوه درباره ی اسکندر کبیر شنیده اند. در این داستان که به کتابی قرون وسطایی به نام "اسکندریه" منسوب است، اسکندر در لباس سفیر روم به دربار داریوش شاه پارس یا فارس، پای مینهد و پذیرایی میشود. وقتی سر سفره ی داریوش است خدمتگزاران به داریوش اطلاع میدهند که او اسکندر است. داریوش خشمگین میشود ولی به روی خود نمی آورد و اجازه میدهد مهمان راه آمده را بازگردد. وقتی اسکندر دربار را ترک میکند داریوش مطلع میشود اسکندر تعدادی از جام های گرانقیمت او از جنس الماس را از سر سفره دزدیده است. داریوش این دفعه دیگر طاقت نمی آورد و دستور میدهد سربازان به تعقیب اسکندر پرداخته، او را با جام ها بازگردانند. اسکندر و یاران همراهش از مقابل سربازان داریوش میگریزند و از رود فرات میگذرند. ولی وقتی سربازان داریوش میخواهند از رودخانه رد شوند، آب رودخانه بالا می آید و آنها در آن گرفتار و غرق میشوند.

در داستان بالا، اسکندر دزد همان موسای دزد است و داریوش همان فرعون. مصر نیز همان پارس یا فارس است و لغت فراعوه که صورت عبری فرعون است را نیز باید تلفظ دیگری از فارس دانست. با این که صحبت از رود فرات است ولی این داستان به راحتی میتواند به سبب تصور شدن صحنه ی آن در اروپا بیش از موسای کتاب مقدس، شنیدار یافته باشد. پارس را میتوان با پروس در آلمان نیز برابر دانست. پروسی های اسلاو به همراهی اشرافیت نورمن خود در شرق پیشروی کرده و با افتادن عادی "پ" اول در تلفظ اسلاوی، به "روس" که ریشه ی روسیه است تبدیل شده اند. اگر پرشیا محدوده ای به گستردگی روسیه تا پروس را در بر بگیرد، قوم برگزیده هم تاتارها هستند که در این محدوده از شرق به غرب حرکت میکنند چنانکه اسکندر از پرشیا در شرق به روم در غرب حرکت میکند و برای پیروزی بعدی در یورش به شرق آماده میشود. از میان اقوام تاتار، مجارها بیش از بقیه قابلیت قیاس با بنی اسرائیل را دارند بخصوص ازآنروکه سربازان خود را "هوسار" مینامیدند: تلفظی دیگر از لغت "خزر" که ترک های یهودی شده به آن قوم معروف بودند. درست مثل بنی اسرائیل که پس از ترک مصر، با دنبال کردن خری، از بیابان نجات یافتند، مجارها نیز با دنبال کردن یک گوزن به مجارستان وارد شدند اگرچه نژادشان در اقوام دیگر آنجا تحلیل رفت. گوزن، دشمن مار تلقی میشد و سوزاندن شاخ آن برای دور کردن مار توصیه میگردید. این، یادآور خورده شدن مارهای جادوگران فرعون توسط عصای مارشده ی موسی است. البته سرزمین سرسبز اروپا شباهتی به بیابان بین مصر و قدس که بنی اسرائیل در آن آواره شده بوند ندارد. دلیلش هم این است که دومی با انتقال الیگارشی یهودی از بابل به قاهره در مصر، محل سفر یهودیان شده است. اولی هم به همان ترتیب، نتیجه ی انتقال افسانه های کلدانی از محدوده ی فرات به شمال است. توتم گوزن نیز به همین دلیل برگزیده شده است. در این مورد، "آلفرد هاموری" یادآوری میکند کلمه ی "درامه" به معنی گوزن بزرگ که لقب "حئا" خداوند آب ها در بین النهرین یا عراق امروزی بوده است، در زبان مجاری، تبدیل به teremto به معنی خالق شده است. حئا فرمانروای ابزو یا پهنه ی آبی بوده و در این مقام، جانشین تهاموت اژدهای آبی شده است که به دست مردوخ خداوند خالق کشته و بدنش وسیله ی خلقت دنیا شده است. مردوخ را حئا به نیروی فکر خود آفریده و احتمالا فرمی جنگجو از حئا است. مردوخ همان نمرود پادشاه ایزدی بین النهرین است. حکومت نمرود بر بابل پس از فروکش سیل نوح، قابل مقایسه با حکومت مردوخ بر جهان پس از سرکوب هیولای آبی تهاموت است که بدنش از جنس آب بود. مجارها نسب خودشان را به "کوش-تانا" میرساندند که همان نمرود است. در این نام، کوش نام پسر حام و تانا همان اتانا از فرمانروایان افسانه ای کلدانی است. اتانا سوار بر عقاب به آسمان پرواز کرد و نمرود نیز به عقیده ی مجارها، سوار بر کالسکه ای که عقاب ها آن را میکشیدند به آسمان بر شد. مجارها به گفته ی هاموری، نمرود را همان ساریل sariel فرشته ی مجازات کننده ی گناهان مردم در مسیحیت میدانستند و این نام را به "زاریل" به معنی پسر خدا برمیگردانند، البته خدا از دید نمرود، که همان ستارگان و به مانند خدا نامبردار به ایلی بودند؛ پس زاریل همان «زوروآستر» (زردشت) یعنی "پسر ستاره" بود که درست مثل نمرود، بنیانگذار کیش magy یا جادوگران شمرده میشد. مسیح را یهودیان به مجی منسوب میکردند و البته سه شاه مجی در موقع تولد مسیح، با دنبال کردن ستاره ای به بستر مسیح نوزاد رهنمون شده و او را پیامبر خود یافته بودند. تصویر مجارها از مسیح نیز مرتبط با اصطلاحات کلدانی بود. آنها قهرمانان را miska و افسانه های قهرمانان را meshe مینامیدند که شبیه لغت مسیح است. مجارها قهرمان را به شکل یک سرباز یا هوسار که یک مار بر شکمش قرار گرفته، نشان میدادند و روشن است که دراینجا میسکا و مسیح، با لغت کلدانی mush به معنی مار مرتبط شده اند. موسی نیز بخصوص با توجه به شباهت اسمی باید دارای ماهیت مشابهی باشد که عصای مارشونده اش این ماهیت را افشا میکند. نام فرشته ی میکائیل با توجه به همخانوادگی لغات میکا و مسیح، از این طریق به جنگجویی میکائیل در نبرد آخرالزمانی با اژدها ختم میشود که جانشین نبرد مردوخ با اژدهای تهاموت است. دیگر نشان ارتباط مسیح با مجی، ترادف مجوسان با "گبر" یا آتش پرست است که در نام گابریل یا جبرئیل حکمران بهشت در باور مجارها متجلی میشود. کلمه ی لاتین "گوبرناتور" که در لاتین به governer به معنی دولتمرد تبدیل شده، مرتبط با عنوان "گبر" در گابریل است که نامش به معنی آتش خدا است: اشاره به دیده شدن خدا به صورت آتش توسط موسی. خود بهشت را مجارها karsag مینامیدند و جالب این که ursag یا urzag به معنی پادشاهی و قلمرو سیاسی، تلفظ دیگری از همین کلمه است. هر دو کلمه در منشا به لغت کلدانی hursag به معنی کوهستان میرسند که ارتباطش با بهشت، ناشی از تخیل قرار گرفتن باغ بهشت در سرچشمه های دجله و فرات در کوهستان آرارات در شمال بین النهرین است. در نزد مجارها نه شاه بلکه نخست وزیر که سیاست تعیین میکرد جانشین نمرود در برسازی بهشت زمینی بود و نخست وزیر را به نام elnuk یعنی "از خدا" مینامیدند که دراینجا nuk به معنی "از" مترادف با "از نسل و تبار" و بستگی خونی است. لغت ال به معنی خدا نیز جانشین آنو به معانی خدا و آسمان شده است و به اصلیت کلمه ی النوک در لغت "آناکیم" برمیگردد که فرم عبری اصطلاح "آنوناکی" است. آنوناکی ها دسته ی میانی الوهیم (آسمانیان) در سنت کلدانی –بین دینگیرها در بالا، و ایگیگی ها (حجاجی ها) در پایین- بودند و به دلیل ظاهر بی جنسیتشان (در یک روایت)، نامشان منشا لغت eunuch به معنی خواجه یا خدمتگزار اخته شده است. البته با این که این اصطلاحات، کلدانی هستند، ولی بیشتر دستاوردهای فرهنگی مجارها به قبیله ی szemer نسبت داده شده که از نسل شخصی به نام "کنده" یا «کی کندی» در بلخ دانسته شده اند. بلخ محل مهمترین معبد بودایی آسیای مرکزی و یکی از نامزدهای محل زندگی بودا بوده است. در این صورت، بسیار جالب است که در دیگر محل کاندیدای زیست بودا یعنی سریلانکا نیز از نام پیامبری از بنی اسرائیل به نام "کاندی کومارا" (امیر–کاندی) میشنویم که "خان مقدس" ناحیه ای به نام "کوما" بود. او در شهر سرندیب به یک خدای محلی و درنهایت ملی تبدیل شد و جالب این که نام اصلی سرندیب، کولومبا بوده و سرندیب که لقب آن است، کپی نام سامری کوهستان آرارات است. لغت سرندیب ترکیب دو نام seer به معنی ربی یهودی، و div به معنی قدیس است. پس سرندیب یعنی ربی مقدس، که منظور از آن، کاندی کومارا است. منظور از نسبت دادن آن به کوه آرارات، برابر دانستان قله ی آدم در سریلانکا با آن کوه است. در این قله، جای پای منسوب به آدم ابوالبشر قرار دارد ولی بودایی ها آن را جای پای بودا میدانند و نام گئوتمه برای بودا نیز ممکن است فرم دیگری از نام آدم باشد. سینگالی ها به این قله، هیماله میگویند: نامی قابل مقایسه با هیمالیا مرکز بودیسم جهانگیر تبتی که زادگاه رسمی فعلی بودا یعنی نپال در کرانه ی آن قرار دارد و منشا تاثیرپذیری بودیسم تبت و بنابراین همه ی جهان از زبان و اعتقادات هندی شده است. روشن است که نوعی ارتباط بین بودایی بودن اجداد مجارها با اعتقادات کلدانی-یهودی آنان وجود دارد. در این مورد، باید باز به یک مورد داستان فرار از راه رودخانه در بین تاتارها رجوع کنیم که در منطقه ی جیحون که بلخ هم به آن تعلق دارد، رخ میدهد. جلال الدین شاهزاده ی خوارزم که رهبر ترکان مسلمان است از مقابل سپاه چنگیزخان مغول میگریزد و با گذر از رود جیحون نجات می یابد و چنگیزخان به محمد خوارزمشاه به خاطر داشتن چنین پسری حسادت میکند. جلال الدین موفق به بازپس گیری کشور خود نمیشود همانطورکه مجارها در اروپا در نژاد بومی تحلیل میروند اما درنهایت فاتحان سرزمین اسلام، به راه ترکان مسلمان میروند و تمدن بومی را میپذیرند. اسکندر نیز الگوی ترکان مسلمان عثمانی در ترکیه بود چون ترکیه ارض روم و اسکندر، فرمانروای روم بود که در مقام یک خدمتگزار مسیح –مسیحی که بیشتر به توصیفات اسلام از او نزدیک بود- با کافران میجنگید و عثمانی ها نیز همین مرام را در پیش گرفته بودند: جانشینانی جنگجو برای یک پیامبر صلحجو و مرتاض که بودا و مسیح، دو نام مختلف او بودند. میتوان این را با تضاد صلحدوستی حئا با جنگجویی جانشینش مردوخ مقایسه کرد. اینچنین بود که مسیح کلدانی، همزمان به موسای جنگجو و عیسای صلحدوست تقسیم شد و اسکندر در کسوت یک سرکرده ی شوالیه های مسیحی، شاید ترکیب این دو بود.:

“arian goat”: john frank: hxmokha: 20/5/2017

آنچه مایلم به این حدس و گمان ها اضافه کنم، نظر خودم درباره ی نام "کندی" در مطالب بالا است. به نظر من این کندی کسی نیست جز "ابو یوسف یعقوب ابن اسحاق الکندی" فیلسوف عرب از قبیله ی کنده که برای نخستین بار، فلسفه ی یونانی را در بین مسلمانان تبلیغ کرده است. با توجه به تبدیل معمول "ل"، "ن" و "ر" به همدیگر در خاورنزدیک، کنده میتواند تلفظ دیگری از کلده باشد. به جز این، نام یعقوب کندی و نام پدرش (اسحاق) درست برابر با نام یعقوب اسرائیل و پدرش است که بنی اسرائیل از او پدید می آیند. ضمنا او معروف به ابو یوسف یعنی پدر یوسف است و مهمترین پسر یعقوب اسرائیل نیز یوسف بوده است. بدین ترتیب، کندی، جد مذهبسازان مجار، همان یعقوب جد موسی و مبلغینش لاویان یهودی است. یعقوب ابن اسحاق، به یک روایت، مروج فرهنگ یونانی بوده و طبیعتا نسخه ی یونانی موسی یعنی اسکندر نیز از او تولید و کم کم در تاریخ رسمی، از موسی جدا شده است. صحنه ی زیست این موسای ثانوی، پرشیا در دشت های اوراسی است. او از مقابل همنژادان خود میگریزد تا بعدا در قامت اعقاب دگرگون شده اش در غرب، حق خود را پس بگیرد؛ یعنی مثل مردوخی دیگر بازگردد و تهاموت فعلی را که قطعا شر است تصاحب کند یا به قول خودش ملک شاهیش را از مردم شریر شرق پس بگیرد. از همین رو شیر که جانور اشرافیت یهودا است به عنوان نماد سلطنتی حکومت های غربی و نماد ایزدذ آنها به جنگ اژدهای تاتاری میرود که هم قابل تطبیق با اژدهای تهاموت است و هم نماد شیطان مذهب مغربزمین. قاعدتا اتفاقی نیست که مغربزمین بیش از اسرائیل کوچولو خانه ی صهیونیست ها و ابرقدرت های یهودی است. پس ما ایرانی ها که پرشیا را سرزمین خودمان و اسکندر را مهاجم ددخو و فاسد معرفی میکنیم، وقتی موسی را از اتهامات وارده به او برکنار میداریم داریم متناقض رفتار میکنیم چون بنیاد و منظور هر دو افسانه یکی است.