گاو بالدار و جن های کوتوله: ایران مقدس در معرکه ی جنگ افق ها
نویسنده: پویا جفاکش
بازمانده ی یک دروازه از بخش قدیمی باکو در آذربایجان شمالی که قبل از سیطره ی روس ها بر شهر ساخته شده است.
در سال 1994 به طور اتفاقی، کتاب جادویی جان دی موسوم به "الدرایا" در کتابخانه ای در لندن کشف شد. تصور میشد این کتاب به "جان دی" جادوگر دربار ملکه الیزابت اول تعلق داشته و جان دی زمانی که به پول نیاز داشته، همراه دیگر کتاب های کتابخانه اش آن را به فروش گذاشته و از آن زمان ناپدید شده است. جان دی در دوران ارتباط برقرار کردنش با فرشتگان، از فرشته "یوریل" شنیده بود که این کتاب در بهشت به حضرت آدم وحی شده و متنش به زبانی غیر قابل فهم است که فقط فرشته میکائیل قادر به رمزگشایی از آن است.:
“the mad mans library”: Edward brooke hitching: simon aqnd Schuster press: 2020: p149-150
مردم از این کتاب میترسیدند و آن را کتابی شیطانی میشمردند که شایع شده بود هر کس این کتاب را مطالعه کند، ظرف کمتر از یک سال خواهد مرد. در مقابل، مورخان مدعی بودند این کتاب غیر قابل فهم، یک کلاهبرداری جان دی و فرانسیس بیکن است که با نشان دادن یک متن بی سر و ته به ملکه الیزابت به او اطمینان داده اند که از کمک نیروهای الهی در هدفش برخوردار است. با وجود این هر دو نگاه منفی، اما دو نفر جرئت کردند ادعا کنند که قانون به هم ریختن کلمات در زبان دی را فهمیده و ترجمه هایی از آن ارائه کردند که احتمالا کاملا دلبخواهی و فاقد معنی واقعی کتاب یافت شده است:
“the book of soyga, now translated and online”: nick pellong: cypher mysteries: 25 dec 2015
درواقع اهمیت کشف دروغین کتاب الدرایا نه در محتویات آن بلکه در اهمیت نمادین چنین کشفی فقط سه سال پس از سقوط دژ مادیگرایی یعنی شوروی است. در این زمان، دنیا تک قطبی شده بود. ایالات متحده سخنگوی دموکراسی، لیبرالیسم و کاپیتالیسم در تمام دنیا شده بود و در همین زمان، در بریتانیا و سراسر اروپا و حتی جهان، انتقادات از تمام اینها به جا بود. این امریکای تعیین کننده، فرزند خلف بریتانیای کبیر و نتیجه ی پیروزی ملکه الیزابت بر اسپانیا به جادوی جان دی و افتادن عنان استعمار بخشی از امریکای شمالی به دست بریتانیا پس از این پیروزی بود؛ راهی که مقصدش تاسیس ایالات متحده از کار درآمد. متقلب خوانده شدن جان دی و بیکون در تاریخ رسمی بریتانیا تنها حذف ملاک های جادویی و ماوراء الطبیعی این تاریخ به شدت دروغین به نفع خلق حماسه های ابلهانه درباره ی خاص بودن ملت بریتانیا و معجزه کردن ایمان سربازانش به جانشینی به حق پادشاه بریتانیا از طرف خداوند بر زمین است. اما وقتی که شما این کتاب را کشف میکنید بلافاصله یادتان می آید که رشد خلق الساعه ی امپراطوری بریتانیا با سخنگویی جان دی با فرشتگان و جادوگری او به نمایندگی از آنها شروع شد و بعد البته شایعات روزمره را هم دارید؛ شایعاتی مثل این که از نو آشکار شدن رسم الخط های غریب کتاب الدرایا، به تفاوت سبب قدرتمند شدن 5 تا 8 درصدی هیولاهای نژاد حشرات، هیولاهای نژاد ماهیان، اژدهایان، نیمه انسان ها، ارواح مردگان و موجودات بی مرگ در زمین میشود! همه ی اینها یادآوری این است که دنیا اگر فقط پیرو قوانین محض فیزیکی بود، این قوانین فیزیکی به سخنگوی رسمی ماتریالیسم یعنی جناب شوروی کمک میکردند که نکردند؛ پس همه چیز مادیات نیست. اما این، چیزی نبود که مذهب رسمی غرب یعنی علوم تجربی بخواهد به آن اعتراف کند. فقط یک نیرو بود که هنوز این شعار را با صدای بلند سر میداد و با آن مقابل لیبرال شدگی افراطی سرزمینی مقاومت میکرد؛ یعنی شرع سیاسی شده ی اسلامی که غربی ها تاکنون از تقویت آن در خاورمیانه برای نابود کردن کمونیسم استفاده میکردند. اما این نیرو که از ابتدا فقط دست به ضد حمله میزد، با انقلاب اسلامی ایران عملا مهاجم شد و حتی نمونه های سنی اسلام انقلابی هم به شدت تاثیر شعارهای شیعی هستند. این نیرو برعکس مشابه های غربیش، بیشتر ادعای مردمی بودن میکرد بخصوص وقتی علیه ارتجاع های بومی برمیخاست و این روح، از محمد نمی آمد بلکه از آنچه شیعیان، روح دوم محمد میخواندند نیرو میگرفت یعنی علی که بنابر تاریخ اسلام، یک نیروی قیام کننده علیه حکومت های اسلامی وقت ایجاد کرد که بعدا شیعه نام گرفت. در بعضی احادیث، علی و محمد، نوری واحد بودند که به دو قسمت تقسیم شد و چون نور علی در کعبه متولد شد، باعث گردید پیوند محمد و بتخانه ی کعبه ابدی شود. در ایران علی و محمد مجددا به هم پیوستند اما از دید یک رمزگرای اروپایی، این اتحاد مجدد در بزنگاه مدرنیته فقط میتوانست آن سید شیرازی که «علی محمد» نام داشته، باشد. وی به نام «باب» معروف شده است. گفته اند علی محمد برای این که جریانی جدید و پیشرو در ایران قاجار ایجاد کند، ابتدا ادعا کرد باب یعنی دروازه ی بین مردم و امام زمان یا مهدی شیعه است و چون کارش گرفت ادعا کرد یک پیامبر جدید و تجسد خدا روی زمین است. اما به زودی به دستور امیرکبیر صدر اعظم ناصرالدین شاه اعدام شد. پس از او میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل جانشینش شد ولی برادر صبح ازل معروف به بهاء الله که نخست چاکری او را میکرد علیه او شورید و خود را پیامبر خواند و این دو جریان، تحت نام های ازلی و بهایی به جان هم افتادند. این، چیزی است که تاریخ رسمی ایران میگوید ولی برای مردم امروز چندان شناخته شده نیست. چون مدتها است دیگر حرفی از ازلی ها نیست و همه فقط با بهایی ها آشنایند. درحالیکه زمانی «ازلی» حتی اسمی نفرت برانگیزتر از بهایی بود، نه به خاطر این که ازلی ها بیشتر از بهایی ها به اسلام حمله میکردند بلکه برعکس به خاطر این که تمام تلاش ها برای اصلاح اسلام شیعی به ازلی ها نسبت داده میشد. چون درنتیجه ی ممنوع شدن بابی گری در زمان ناصرالدین شاه به دنبال ترور نافرجام ناصرالدین شاه به دست آنان، ازلی ها مثل یهودی های دونمه مذهب خود را مخفی میکردند و اعلام مینمودند که برای رسیدن به اهداف خود، باید در لباس علمای دین اسلام بروند و به نام زدودن خرافات از دین اسلام، کم کم آن را از درون نابود کنند. شیخ هادی نجم آبادی که پدر فکری روحانیون طرفدار مشروطیت شمرده میشود، یک ازلی مخفی کار در لباس عالم شیعی شمرده میشود. با همین بلوای اصلاح دین بود که ناصرالدین شاه ترور شد و زمینه برای انقلاب مشروطیت در زمان جانشین او فراهم آمد. شریعت سنگلجی روحانی درباری رضاشاه نیز به سبب درس خواندن نزد استادان ازلی، به معصومیت و معجزه گر بودن امامان بدبین و به وهابیت نزدیک شده، تا جایی که در یک سفر حج به عربستان، ازآنجا رهاوردهای مکتبی برای ایران به سوغات آورده است. دنباله ی کار سنگلجی، ظهور نو ازلی های درون شیعی و برون شیعی بوده که از درون شیعی ها میتوان به مهندس مهدی بازرگان و آیت الله طالقانی، و از برون شیعی ها میتوان به جلال آل احمد و دکتر علی شریعتی اشاره کرد. اکثر این افراد، جزو دشمنان رژیم شاه و آبای انقلاب اسلامی درآمدند. نکته ی جالب این که شیعیان تندرویی که نوگرایان را به ازلی گری متهم میکردند، شاهد سکولار نظر خود را سید حسن تقی زاده میخواندند که اصلاح دین اسلام و مذهب شیعه را کلا توطئه ی ازلی ها خوانده و ادعا کرده که آنها قصد کرده بودند طی انقلاب مشروطه در ایران به حکومت برسند. نکته ی جالب این است که این آقای تقی زاده، یک رجل انگلوفیل معروف و در معرفی تاریخ معاصر و قدیم ایران، پیرو ادوارد براون فراماسون از بنیانگذاران تاریخ رسمی ایران است و همین شیعیان تندرو که خود تقی زاده را نوکر انگلیس میخواندند، بهایی ها را هم عاملان انگلیس در ایران معرفی میکردند. پس چطور به ذهن اینان خطور نکرده که اتهامات وارده به ازلی ها، تسویه حساب انگلستان با دشمنان بهائیت که ازلی نامیده شده اند باشد؟ اصلا اگر انگلستان به دنبال راه انداختن قائله ی باب، بعدش طرف بهایی ها را گرفته، پس چه کسی این تشکیلات ازلی را اداره میکند و آنها اصلا الان کجا هستند؟ واقعیت این است که "ازلی" اینجا معنی از ازل بودن یعنی اولیه را میدهد و اولیه یعنی تمام آن نیرویی که مقابل خرافی شدن اسلام در ایران ایستاده و به آن اشکال میتراشیده و هنوز هم اشکال تراشی هایش در ایران پس از انقلاب با قوت شنیده میشود. درواقع تشیع افراطی که از انقلاب مشروطه اقبال راستین به پیشرفت یافته بود، بیشتر در زمان محمدرضا شاه و به همت خود شاه شکل سرکوب کننده ی بی مهار به خود گرفت بی این که در ابتدا با قبضه شدن قدرت توسط الیگارشی بهایی مشکلی داشته باشد. 20سال فرهنگ کشی مداوم توسط رضا شاه برعکس تاریخ دروغینی که پسر رضا شاه برای پدرش تدارک دید، علیه آخوندیسم خرافی ضد ازلی نبود بلکه علیه فرهنگ های متعدد این مملکت بود. روحانیون شیعه عملا از رضا شاه بسیار سپاسگزارند که با ممنوع کردن عزاداری امام حسین پسر امام علی برای سالیان طولانی، باعث شد تا کوتاه مدتی پس از رشد عزاداری حسینی در دوره ی محمدرضا شاه، مردم کم حافظه ی ایران فکر کنند تا قبل از ظهور رضا شاه، همیشه ی تاریخ داشته اند در سرتاسر مملکت محرم های پرشکوه تدارک میدیده اند. از آن بدتر حجاب. تنوع حجاب در ایران زمان رضا شاه چشمگیر بود. اما کشف حجاب رضاشاهی بیشتر این حجاب ها را نابود کرد. یکی از آشکارترین نابود شده ها مدل لباس زنانه ی روسری روی کلاه بود که در همان زمان، در سوریه و فلسطین تحت سلطه ی عثمانی هم رواج داشت. بعد از پایان یافتن کشف حجاب، فقط یک حجاب بود که همه جا را فتح کرد: چادر که در زمان قاجار، فقط در همان چند شهر انگشت شمار ایران آن زمان رواج داشت. چرا؟ برای این که چادر، پارچه ی زیادی میبرد و فروش پارچه ی چادر، پول هنگفتی را به جیب سلطان نساجی آن زمان جهان یعنی انگلستان میریخت و جالب این که وقتی هم که دست انگلستان بسته شد، یک مملکت نامسلمان دیگر یعنی ژاپن، بازار چادر ایران را به دست گرفت. درواقع چیزی که تاریخ رسمی ایران از دعوای شیعی-بابی و بهایی-ازلی بیان میکرد، اصلا در ایران اتفاق نیفتاده بود چون خود باب، یک شخصیت وارداتی است. او در اصل خود، همان "بابوف" شورشی دشمن فقر معاصر انقلاب فرانسه است که در 37 سالگی به دستور حکومت، با گیوتین اعدام شد. رهاورد فلسفی او پیدایش مکاتب آنارشیسم و کمونیسم است که بعدا در مکتب فرانکفورت و جریان های ضد فرهنگی دهه ی 1960 مجددا با هم متحد شدند. قدر مسلم این که علی محمد باب، آن پیشوای دلسوز مردم که در لابه لای دو عصر سنتی و مدرن، به دست یک دولتمرد نوساز مردمگرای خشن کشته شد، یک بابوف ایرانی است که توسط نسخه ی ایرانی دموکراسی فرانسوی اعدام گردید. فرانسوا نوئل بابوف –به سادگی یعنی پاپ فرانسوی همذات با مسیح کریسمس- را ناپلئون طی صدور انقلاب فرانسه در کشورگشایی های خود همه جا گستراند. حمله ی ناپلئون به شرق، در تلاش او برای تصرف روسیه مجسم میگردد. طی بازسازی تاریخ از روی دوره ی مدرن از دهه ی 1860 میلادی به بعد، مابه ازای باستانی این شد ورود وارانگی ها به شرق برای تاسیس دولت روس کیف در اوکراین. وارانگی همان فرانکی یعنی فرانسوی است اگرچه به دلایلی ادعا شده وارانگی ها سوئدی های حاکم بر اسلاوهای پروسند. در وقایع نگاری روسی، وارانگی ها در سفر خود از دو آستانه گذشتند: اول اوزوپی (آزوف) و دوم "اولورسکی پوروسکی" یعنی البرز پارسی. آزوف نام محلی در انتهای رود دن و در مرز روسیه و اوکراین است که دریای آزوف نام از آن دارد و مطابق یک افسانه ی روسی، نام از جنگجویی به نام "آصف" دارد. محل آزوف، مطابق باطلاق مئوتیا در جغرافیاهای یونانی است که تصور میشد در ورای آن دریا است و حتی دریای سیاه به وسیله ی آن به اقیانوس منجمد شمالی متصل است. بنابراین اولورسکی پوروسکی منطقه ی بعد از باطلاق های مئوتیا و مانند البرز منعکس در کوه است که میشود کوهستان جنوب روسیه بین دریاهای خزر و سیاه که در جنوب شرقی باطلاق های مزبور واقع است. نام مئوتیا یادآور نامجای مدیا یا ماد است که پارس در جنوب یا جنوب شرق آن واقع بوده است. پارس خصم اسکندر کبیر بود و الکساندر یا اسکندر نیز تبدیل به الکساندر اول روسیه یعنی همان کسی میشود که بلافاصله پس از اخراج ناپلئون از روسیه تزار روسیه میشود. او را باید اولین تزار آلمانی تبار روسیه از خاندان رومانف یعنی رومی دانست و روس نیز چیزی جز پروس با افتادن معمول "پ" اول در تلفظ آلمانی نیست. یعنی اسلاوهای تحت حکومت آلمانی ها همان آلمانی هایی هستند که معتقدند فرانسه ی ناپلئون امپراطوری مقدس روم را از آنها غصب کرده است. فرانسه از فرانک می آید و فرانک ها یک قوم ژرمن بوده اند درحالیکه بومیان فرانسه را یهودی های اسپانیایی و کلت ها و آلپی ها تشکیل میدادند. بنیانگذار امپراطوری مقدس روم، شارلمان، یک فرانک آلمانی بود. امپراطوران روم، سزار نامیده میشدند که «تزار» تلفظ اسلاو آن است. بابوف نیز نسخه ی مدرن عیسی مسیح است که در شورش علیه رژیم روم به دلایل مذهبی جوانمرگ شد. حالا با هرچه رفتن روم داخل شرق، مئوتیا و پرشیا نیز به نواحی جنوبی تری منتقل میشدند. دریای خیالی جدا کننده ی وارانگی ها (فرانک ها) از آسیا شده بود دریای خزر، باطلاق های مئوتیا شده بودند مرداب های وهم آور جلگه ی گیلان. آنچه در ورای آن قرار داشت البته کوهستان البرز بود که قرار بود پارس یا پرشیا در محل آن واقع باشند. فقط یک دولتشهر در این محل وجود داشت: تهران پایتخت ورشکسته ی قاجارها شاهنشاه های قلمرو موسوم به «ممالک محروسه» (مملکت های تحت حراست قاجار) که البته هرچه میگذشت حکام ولایات و روسای قبایل، نسبت به آن یاغی تر میشدد و فقط کمک خارجی میتوانست ممالک محروسه را متحد نگه دارد. روس ها اولین یاری گران قاجار در این راه بودند اما با سقوط روسیه ی تزاری در انقلاب بلشوییکی، انگلستان بود که ابتکار عمل را به دست گرفت و رضاخان را جانشین قاجارها نمود و او را حاکم مستبد مملکت اخیرا نام گرفته به «ایران» نمود. رضاخان از عهده ی فتح نظامی این مملکت برآمده بود اما این مملکت نمیتوانست یکدست باشد مگر این که مذهبی شبیه یهودیان و مسیحیان غربی داشته باشد که بتوان به سرعت ادوات آن را در راه تبدیل مذهب به کفر به مدل مدرنیته ی غربی به کار برد و این نیازمند ایجاد همزمان یک مذهب شیعی بسیار خشن و قدرتمند و یک کفر ضد شیعی بسیار خشن و قدرتمند بود. ازقضا اولی به مذاق خرافات ایرانی خیلی جورتر از آب درآمد و دومی که با بهائیت آمیخته بود، بخصوص به سبب ریشه داشتن بهائیت پارسی در مرکز مقدس آن در اسرائیل یهودی با بدبینی شدیدی نگریسته میشد. قطعا اتحاد اولی با یهودیت خیلی راحت تر بود تا دومی. ازاینرو باید به هرچه مذهبی تر شدن جدال شیعی-بهایی توسط انجمن حجتیه با سوء ظن نگریست. حجتیه با رها کردن خشم شیعی علیه شهروندان بهایی، اصل دعوا را پنهان نمود. خشم شیعیان، متوجه سهم داشتن عمده ی یهودی ها و بهایی های «خارجی» از اقتصاد علیرغم فقر مردم معمولی بود. اما حالا در ایران بعد از انقلاب، کسی از این الیگارشی ها چیزی یادش نیست و درحالیکه هیچ حرفی از آزار و اذیت یهودیان توسط شیعیان نمیشود، دستگیری جاسوسان بهایی در سرخط خبرها است. بنابراین خشم ملی متجلی در انقلاب اسلامی که به سقوط الیگارشی بهایی انجامید، علیرغم نسبت داده شدن به ازلی های مجهول الهویه، بیش از هر چیز، ریشه در توده گرایی بابوف دارد که میتوانست به انواع و اقسام پدیده های متضاد متجلی شود و استعمار باید مینگریست در بر هم کنش این نیروهای متضاد، کدام میوه ی به عمل آمده بیشتر به درد میخورد.:
“BABOV AND BAHAIS”: KARL HAFELHEIM: SEHIFE: 15/10/2009
این برابرگیری ایران با روح زنده ی آسیا یا شرق در زمانی که فرهنگ های آسیایی در حال نابودی در دعوای کاپیتالیسم و کمونیسم بودند، به نوعی بازگشت به زنده شدن شرک در زمانی که اروپاییان به این کشورها مدام در سفر بودند نیز ربط داشت. استعمار بر مسافرت استوار بود و خدای مسافرین در روایات عبری، "بعل عابرین" نام داشت. این لغت از «عابر» در عربی به معنی عبورکننده می آید. اما اصطلاح «عابرین» در عبری برای گاوسانان اهلی شامل گاو و گوسفند و بز نیز معمول بوده است. از طرفی «عابرین» در هجی لاتین با "آبرین" به معنی موجودات بالدار هم املا بود. بنابراین «بعل عابرین» تصویری ترکیبی از گاو –قدرتمندترین گاوسان- با سر یک مرد ریشو و دو بال پرنده پیدا کرد و با لاماسوهای محافظ دروازه ها در آشور برابر شد. دروازه ی تخت جمشید در نزدیکی شیراز در ایران توسط دو موجود این شکلی محافظت میشد و به نظر میرسید ارتباط بارزی با پارسیان که تخت جمشید با پرسپولیس آنها تطبیق شده بود داشته باشند. پارسیان در روایات یونانی قومی کوچنشین و بنابراین «عابر» و از این جهت همهویت با گاو و گوسفند بودند. از طرفی اولین شاهشان کورش در خواب دیده بود که از دو کتف پسرش، دو بال درمی آید که بزرگ میشوند و شرق و غرب زمین را میپوشانند. بنابراین پادشاهی پارس، کله ی آدمی بود بر بدن یک گاوسان قوی که بال هم دارد. پرسئوس پدر قوم پارس، به روایتی با کفش هایی پرنده و به روایتی سوار بر اسبی بالدار در آسمان پرواز میکرد. پرسئوس به تصریح هرودت، آشوری بود. معمولا بین آشوریان و کلدانیان تفاوتی نهاده نمیشد. بروسوس نوشته است که اولین خدایان کلدانیان، مردانی پرنده مانند بودند. بنابراین پارسیان کوچنشین نیز با فتح بابل به دست کورش و رسیدن به خدایی آن، حکم گاوهایی آدم مانند را می یافتند که بال پیدا کرده اند. در کمدی پرندگان آریستوفان، پرندگان و خدایان همتبارند و به زودی دشمن هم میشوند. آریستوفان مینویسد پرندگان و خدایان را کوپید از به هم آمیختن چیزهای مختلف ساخته است. کوپید یک کودک بالدار با تیر و کمان است. بنابراین هم میتواند به خدایان انسان مانند یونان تبدیل شود و هم به پرندگان. همانطورکه میدانیم، خدایان یونان کپی برداری از خدایان آشوریند و البته تمام خدایان آشوری پدید آمده از افسانه های مختلف تموز و مراحل مختلف افسانه ی ریشه ای تموز خدای نباتات در اساطیر آشوری-بابلیند. تموز صورتی کودک مانند داشت و ازاینرو بنیانگذار امپراطوری آشور نیز در افسانه های یونانی، نینوس نام دارد، برگرفته از نینو در آشوری به معنی کودک.:
“TWO BABYLONS”: ALEXANDER HISLOP: CHAP2: SECT2: SUBSECT1
خدای کودک مانندی که یک امپراطوری ایجاد کند، چندان قابل باور نبود مگر این که خدا را به سبب قد کوتاهش کودک بدانید و او را مردی قدرتمند و شرور شبیه یک تاتار در نظر بگیرید. البته نینوس آشوری را با نمرود اولین شاه بابل تطبیق میکردند که از نسل حام و یک سیاهپوست بود. در قرن 19 که استعمار بریتانیا در حال گسترش بود، با کشف پیگمی ها یا مردمان کوتاه قد سیاهپوست در افریقا این فکر به وجود آمده بود که این مردم کوچک که مردانشان کمتر از 150 سانتیمتر طول دارند، همان حلقه های گم شده ی داروین هستند که واسط بین میمون و انسانند. پیگمی های افریقایی در چندین کشور مختلف به یکسان میزیستند بدین ترتیب که جنگل نشین بودند و با شکار روزگار میگذراندند اما با همسایه های کشاورزشان که از سیاهان معمولی بودند در تجارت به سر میبردند و تقریبا همه شان محصولات کشاورزی مصرف میکردند و میکنند. به هر حال، این مدل زیست بدوی یادآور انسان های غارنشین بود. کمی بعد سفیدپوستان انگلیسی در جزیره ی آندمان در نزدیکی مالایا، مجددا با مردم سیاهپوستی روبرو شدند که هم به لحاظ قیافه و هم به لحاظ کوتاهی قد، کاملا یادآور کوتوله های افریقا بودند. نخست تصور شد که آنها مستقیما از افریقا به اینجا مهاجرت کردند. اما مطالعات بعدی نشان داد که آنها به بومیان استرالیا نزدیکترند و جزو بازمانده های سیاهانی هستند که در دوران نخستین مهاجرت انسان ها از افریقا به آسیا و سپس استرالیا، گروهیشان دراینجا از مخلوط شدن با نژادهای تازه تر مصون مانده اند. به زودی حتی کوتوله های زردپوست نیز یافت شدند: قبایل موسوم به تارون که در آسیای جنوب شرقی پخش بودند و به لحاظ نژادی وابسته به مارونگ های استان یون نن در چین بودند. نکته ی مهم درباره ی تارون ها این بود که آنها فقط با تارون های دیگر ازدواج میکردند. بنابراین روشن شد که ازدواج درون گروهی میتوانسته یکی از دلایل بقای نژادهای کوتوله از بدو پیدایش آنها به هر ترتیبی که بوده، باشد. بدین ترتیب، این احتمال مطرح بوده که زمانی انسان های کوتوله در سطح جهان پخش بودند ولی در مخلوط شدن با دیگر نژادها تحلیل رفتند و قبایلی محدود از آنها باقی ماندند. همه ی انسان شناسان این نظر را قبول ندارند و برخی معتقدند جمعیت های کوتوله ی افریقا، آندمان و تارون به دلایل یکسان ولی موازی ای به وجود آمده اند. اما در بریتانیای قرن 19 که دنبال یافتن وجوه اشتراک خود با دنیای شرک بود، اکولتیست ها فقط فرض اول را دوست میداشتند. چون یادآور به یک افسانه ی ایرلندی بود که میگفت زمانی ایرلندی ها کوتوله ها را میپرستیدند ولی سنت پاتریک، به نام مسیح، مردم را علیه آنها شوراند و کوتوله ها به جنگل ها گریختند. اگر کوتوله ها خدایان بریتانیایی ها بودند، پس میتوانستند مبنای وجود یک شرک ماقبل تاریخ بشری هم در آنجا باشند. این سخن را «ویلیام باتلر ییتس» از نزدیکان مادام بلاواتسکی و از واسطه های بین فرقه های تئوسوفی و طلوع طلایی، با جرئت به صدای بلند اعلام نمود وقتی لندن تایمز (6 سپتامبر 1938) خبر یافت شدن دو کوتوله ی قرمزپوش ناشناس در اطراف بالینگاری در وست لیمریک ایرلند در آخرین روز آگوست سال 1938 را منتشر کرد. پیش از آن و در قرن 19 الیزابت اندرو مردمشناس بریتانیایی نظر به کشف اسکلت های کوتوله ها در چند نقطه از سوئیس توسط پروفسور کولرمن، حدس زده بود که گنوم ها یا گابلین ها که جن هایی شبیه به انسان های کوتوله توصیف میشوند، باید انسان های کوتوله ی باستانی اروپا و در ارتباط فامیلی با کوتوله های افریقا و آسیا باشند که با شکست خوردن از انسان های جدیدتر به درون جنگل ها و کوهستان ها پناه برده اند. وی بخصوص به وفور افسانه های آنها در فنلاند توجه داشت و این که فنلاند محل زیست تاتارهای کوتاه قد بوده است. اف.لوگان اما معتقد بود که کوتوله ها همان خدایان دوران ماقبل مسیحی اروپایند که هنوز به صورت اجنه توسط مردم خرافاتی تخیل میشوند. ییتس تصویری از همه ی این عقاید با هم داشت. او معتقد بود انسان های کوتوله ی ایرلند، مدل بومی نفیلیم یا اناکیم، یعنی فرزندان انسان ها از فرشتگان هبوط کرده در متون یهودیند و صنعتگری دورف های کوتوله در اساطیر اروپایی اشاره به این دارد که آنها درست مثل همتایانشان در بابل، بنیانگذار تمدن بومی هستند. ییتس به پیروی از قانون تئوسوفی بلاواتسکی، حقیقت آناکیم یا انسان های دارای توانایی های خارق العاده ی باستانی را در توصیفات خدایان در هندوئیسم و بودیسم میجست.:
“YEATS AND THE LITTLE PEOPLE”: ULRICH MAGIN: BIBLIOTECAPLEYADES.NET
اگر بین النهرین با ضرب شدن نینوس یعنی تموز کودک در تمام مردمش، سرزمین کوتوله ها و مترادف دنیای پرندگان باشد، گاو پارس که با فتح سرزمین نینوس، خودش پرنده میشود، مثل مسیحی های شکست دهنده ی کوتوله ها در بریتانیا حکم آدم های واقعی را می یابد که دانش خدایان شیطانی را از آنها غصب میکند و در خدمت مردم عادی میگیرد. اما او دقیقا انگلیسی نیست و باید شاگردی انگلیسی را کند چون الگویش یهوه ی مسیح نیست بلکه یک گاو است. این گاو را هم اگر در قاموس هندوئیسم ییتس بسنجیم، میبینیم نماد شیوا خدای نابودی است. همترازی خدای مرگ با گاو در مصر نیز مسبوق به سابقه است. ازیریس خدای مردگان مجسم به گاو آپیس است. او نخست بر زمین حکومت میکرد ولی پس از تبعیدش به سرزمین مردگان، میراثش محل نبرد هورس خدای خورشید و ست خدای تاریکی قرار گرفت. این دو خدا همان "روتی" یا شیرهای دو افق هستند که دو افق شرق و غرب را نمایندگی میکنند که یکیشان روشنایی می زاید و دیگری تاریکی. برای ایران پس از سقوط شوروی، این نیروهای شرق و غرب، چین و بلوک غرب هستند. غرب که خودش خودش را «غرب» یعنی محل غروب خورشید و خاستگاه تاریکی میخواند، از ما ایرانی ها انتظار دارد چون ما در سرزمین مردگان و مرده پرستان به سر میبریم و غرب هم رهرو به قلمرو تاریکی مردگان است، پس به راه غرب برویم و تمام تلاشش را هم کرده که ما را شبیه خود کند. موفق هم شده است بطوریکه بیشتر ایرانی ها تقریبا هیچ چیز درباره ی چینی ها و تاریخ و فرهنگشان نمیدانند جز این که چینی ها همه چیز میخورند و در عوضش احساس میکنند فیلم ها و آثار هنری غربی را بهتر میفهمند تا تولیدات هنری غیر قابل فهم چینی را. ولی همه ی این چیزهای قابل فهم، از جنس مرگند و در مقابل کلیشه ی عرفان چینی که عمدا در ایران چیزی متعالی وانمایانده شده، قرار میگیرند و البته ایرانی، همیشه گوشه ی ذهنش این واقعیت را به خاطر دارد که چینی ها مثل ایرانی ها غربگراهایی هستند که به تمدن کهن خود پشت کرده اند. ممکن است آنها در محل شرق تاریکی باشند که در حال تجربه ی طلوع مجدد خورشید امپراطوری از قلمرو خود باشند و این خورشید، جذابیت تاریکی غرب اروپایی را ندارد که خورشیدکش است و مثل فرهنگ شیعی ایران آلوده به مرگ پرستی. مرده چیزی است که روح ندارد، مثل یک شی ء. در دنیای مردگان چه غربی باشد و چه چینی، آدم ها تفاوتی با اشیاء ندارند و صرفا وسایلی برای ارضای هوس های یکدیگرند. حالا چون مطلب غربی از جنس تمثیل است، ما نیز باید مفهوم فرهنگ مرگ را از طریق تمثیل های خدایان بیابیم تا بفهمیم فرهنگ مرگ به نفع ما هست یا نه.
هادس، خدای مرگ غربی، همان نرگال خدای خورشید بین النهرین است وقتی که در غرب غروب میکند و فرمانروای جهان مردگان میشود. او عاشق کشتن آدم ها برای زیاد کردن جمعیت جهنم است ازاینرو خدای جنگ نیز هست و در این حالت، موکل مریخ و معادل مارس خدای جنگ یونانی-رومی است. معبد مرکزی نرگال در کوثا در عراق مرکزی قرار داشت و موسوم به "مسلم" بود به معنی درخت ایزدی (از "میسو" به معنی ایزد بعلاوه ی "لبه" به معنی درخت). خود نرگال نیز موسوم به "مسلم طائیا" یعنی آن که از مسلم می آید بود. مسلم، درخت نام گرفته چون جانشین درخت کیهانی است که جهان های زیرین و روئین زمین را به آسمان میدوخت. در افسانه ی برج بابل، معبد مردوخ با این درخت تعویض شده است و ظاهرا معبد کوثا نیز چنین مفهومی دارد. علت این است که در بین النهرین، نیروهای خیر و شر نسبت به انسان، حئا و انلیل نام داشتند و دو جنبه ی مختلف ایزدی واحد به نام آنو یعنی خدا بودند. در روایت کلدانی متاخر، مردوخ به جای آنو، جامع این دو شده بود و جایگاه تمام خدایان را تصرف کرده بود. مردوخ در مقام موکل مقاومت، نینورتا نام گرفته بود، در مقام حامی تجارت با نبو برابر شده بود، و نرگال نیز «مردوخ در شرایط جنگ» تلقی میشد. مسلم نیز برابر با "مشتری" سیاره ی مردوخ شده بود که آن را به "مس+ تری" یعنی همان درخت مس یا درخت ایزدی تجزیه میکرد. درخت مس را مردوخ در اعماق دریای آشوبناک کاشته بود و ریشه ی آن به "آرالو" میرسید که جایگاه نرگال است. آرالو هم یکی از نام های کوثا است و هم نامی برای جهنم. در عین حال، درخت زندگی وسط دریا معادل ساختن زمین به نشانه ی زمین از دریا به جای هرج و مرج است. بنابراین درخت میتواند با کوه جابجا شود که وقتی وسط دریا باشد جزیره ی خشکی را تشکیل میدهد. پس درخت مس معادل کوه همنام "میشو" میشود که گیلگمش به ورای آن در جهان ناشناخته سفر میکند. یکی از عناوین گیلگمش، «نرگال ارستو» است. ارستو هم تلفظ دیگری از "ارض" به معنی زمین است، هم به معنی خشکی (ضد منطقه ی آبی) است و هم به معنی ناکجاآباد است. گیلگمش برای ورود به کوه میشو، از دروازه ای که توسط مردان عقرب مانند حفاظت میشود میگذرد. این موجودات عقرب مانند، در ارتباط با اشعره تمتیم، الهه ی دریایی هستند که مجسم به عقرب است. وی مادر هفت جن خبیث دوزخ است که در خدمت نرگالند و با جن هایی که 7 گناه کبیره ی مسیحیت را باعث میشوند تطبیق میگردند. در بغازکوی ترکیه، اشعره تمتیم را یک فاحشه به حساب می آوردند.:
“hamlets mill”: Giorgio de santillana , hertha von dechend: 1969: appendix39
در افسانه های یهودی، پادشاه دوزخ را دیو "اشمه دای" یا "هشمه دای" یا "خشمه دای" یا "شمدون" میدانند که در مسیحیت لاتینی، آزمودئوس خوانده میشود. وی در برخی روایات یهودی و نیز در اسلام یهودی تبار، پادشاه همه ی اجنه دانسته شده است. نکته ی جالب درباره ی نام اشمه دای یا هشمه دای این است که آن به سادگی به «هاشم-خدا» ترجمه میشود و هاشم –در عبری یعنی اسم- نامی است که یهودی ها به جای یهوه برای خدایشان استعمال میکنند. عجیب این که هاشم نام جد پیامبر اسلام و پسرعمویش علی هم هست و خاندان آنان بنی هاشم نامیده میشوند و این موضوع از این جهت جالب است که هاشم درست مثل ازمودئوس از نسل اسماعیل ابن ابراهیم است و از طریق محلات دختر اسماعیل به تاریخ یهود هم گره میخورد. محلات از پدربزرگ مادریش که یک جادوگر مصری به نام کسدیل بود، شرارتی به ارث برده بود که باعث زنای او با اگرتیل دیو در بیابان شد. حاصل این عمل شوم، دختری جن به نام اگرات بت محلات بود. اگرات بت محلات به نوبه ی خود با داود شاه یهودیان زنا کرد و از او جن آزمودئوس را به دنیا آورد. آزمودئوس به شکل حداد ادومی تبدیل به انسان شد. حداد، تنها عضو خاندان سلطنتی ادوم بود که از قتل عام به دست یهودیان نجات یافت و به مصر گریخت و درآنجا نیرو جمع کرد تا سرزمینش را پس بگیرد. پس از مرگ داود، حداد به جنگ سلیمان ابن داود رفت و ادوم را از او پس گرفت و مقرر شد که این ادوم بعدا سبب سقوط حکومت داودی ها بر یهودیه شود چون در روایات یهودی، ادوم همان روم است که معبد اورشلیم را نابود کرد. این اتفاقا با نابودی معبد اورشلیم به دست کسدیم یعنی کلدانیان هم قابل همپوشانی است. چون همانطورکه دیدیم ازمودئوس نسب به کسدیل جادوگر دارد که نامش قابل تطبیق با کسدی ها یا کلدانیان است. کلدانیان ساکنان بابل بودند و در دوره ی ممالیک، مصر با بابل برابر دانسته میشد. کسدیل یعنی کسدی ال. ال دراینجا همان ایلو یا اله یعنی خدا است و کسدی همان کوثی یا کوثایی است که در مقام ایزد با خوث xuth پدر یان ian تطبیق میشود که نسل یونیم یا یونانیان از او است. یونیم در تمام سواحل ترکیه، سوریه و حتی مصر ساکن بودند و نامشان با یوناه یا یونس پیامبر نینوا در مطابقت بود. نینوا یعنی سرزمین نینوس، ملک آسوریان یا آشوریان بود که دراینجا آسوری و سوری یکسان هستند و دو شهر سوری غزه و انطاکیه هر دو نامبردار به یونا بودند. کوه هرمون جایی که فرشتگان هبوط کرده با انسان ها آمیختند و نژاد آناکیم یا خدایان را پدید آوردند، در همین محدوده و در جایی به نام اسکیتوپولیس قرار داشت. این کوه در حکم کوه المپ محل حکومت زئوس شاه خدایان یونان بود. اسکیتوپولیس یعنی شهر اسکیت ها. آن چنین نامی دارد چون اسکیت ها در آن شهرسازی کردند. به گفته ی پلینی قبلا نامش نوسا بود و خدایش باخوس را دیونیسوس یعنی خدای نوسا میخواندند. باخوس معروف به بارخوس یعنی پسر خوث نیز بود که خوث با زئوس تطبیق میشد چون اسکیت های حاکم بر اینجا ختی های پیرو عقاید کوثی ها بودند و توسط همانان بود که مفاهیم کسدی یا کوثی با کلدانی برابر شد. آنها به ستاره پرستی و ستاره شناسی کلدانی توجه داشتند. در باور این ملت نیمه یهودی، دانش ستاره شناسی در دوران بنای برج بابل، توسط یکی از اهالی آنجا به نام "ایندوس" کشف شد و ازاینرو این دانش به نام او "ایندوباریوس" یعنی پسر ایندوس نامیده میشد. پیروانش نیز نامبردار به ایندی یا هندی شدند. مهاجرت شاخه ای از اینان به کشور اوریتا در شرق، سبب نام گرفتن آنجا به ایندیا یا هند شد. آپولونیوس مینویسد ایندی ها کشوری به نام اتیوپس به وجود آوردند. این همان اتیوپیا است که پرسئوس با دختر کفئوس شاه آنجا ازدواج میکند و پرسس، فرزند دورگه ی اینان کشور را به نام خود "پرشیا" یا "پارس" نام میگذارد. تبدیل این کشور به یک امپراطوری توسط سیروس یا کورش، در ارتباط مستقیم با پرستش خورشید و نیز آتش به عنوان جانشین زمینی خورشید توسط ایندی ها است. چون کورش، سیروس، سوروس، آسور و سعیروس، همه نام گرفته از "سور" یا "خور" یعنی خورشید هستند. هسیخیوس درباره ی خورشید از جمله ی "سعیروس که همان هلیوس است" استفاده میکند و "هلنی" دیگر عنوان یونانیان، از هلیوس می آید. سینکلوس میگوید وطن ابراهیم، «"سور" سرزمین کلدانیان» بود که قبطیان از آن به نام "سحور" یاد میکنند و آن سرزمین سوریه است که خدایش "سارون" همان هلیوس یا آپولو است. آسور که همان سور است به صورت حاصور و به دنبالش سیسور هم تلفظ شده و یکی از نام های نوح، "سیسورانو" (سیسور-آنو) یعنی سیسور آسمانی بوده است که البته دراینجا اصطلاح آکدی آنو به معنی آسمان و خدا و روح، با نام عبری نوح نیز قابل تطبیق است. دریانوردی میراث نوح بوده که توسط فنیقیان و ازجمله یهودیان از بنادر سوریه گسترش یافته است. در تجارت دریایی پیرو آن، گسترش یهودیان همگام با حرکت اسکیت های تورانی بوده است. ازاینرو به قدرت رسیدن یهودیان عبری زبان شمال افریقا در شبه جزیره ای که به نامشان ایبری نامیده شد، در حالی توام با گسترش زبان های باسکی و کلتی در شبه جزیره ی فوق و نواحی مجاور در فرانسه شد که این زبان ها همگی دارای وابستگی های آشکار با زبان های ترکی-تاتاری بودند.:
“rivers of life”: v2: james forlong: green press: 1883 :P197-9
حکومت یا دستکم تاثیرگذاری رومی های مسیحی و عثمانی های مسلمان بر تمام سرزمین های بالا، آثار پاگانیسمی که یادآور به خدایان یونانی-رومی باستانی باشد را از بین برد مگر در همانجایی که به نام ایندی ها "هند" نام گرفت و تئوسوفی بریتانیایی نیز آنجا را منبع فرهنگسازی خود معرفی کرد. با این حال، این سرزمین را خود هندیان نه هند بلکه بهارات میخواندند. اینجا یک نکته ی مهمتر نیز وجود دارد: گاهی به جای بهارات، از لغت مهابهارات یعنی بهارات بزرگ استفاده میشود. چون بهارات اصلی، به گزارش هاپکینز، قبیله ای به همین نام در منطقه ی "اود" بوده است. این اود، با یودا یا ایودها سرزمین کریشنا تطبیق میشد که خدای ویشنو بود که به شکل یک انسان متولد شد. این کریشا یا کریشنا در میان یودها همان کریست یا مسیح در میان یهودی ها است و درواقع یودا نسخه ی هندی یهودیه است که کل فرهنگ هندی به همراه بهارات، از روی آن گسترش یافته است. کوروش که در کتاب اشعیا مسیح نامیده شده نیز فقط در تلفظ با کریست و کریشنا تفاوت دارد و هر سه ی اینان، شکل انسانی شده ی خدای خورشید هستند.:
“the suns of god”: Dorothy morduck: adventures unlimited press: 2004 :P277,284
روشن است که خدای خورشید قبل از این که به صورت مسیح در شرق طلوع کند، به صورت ازمودئوس در غرب غروب کرده است. برای یهودیه که دراینجا در جایگاه شرق قرار گرفته است او به صورت حداد از مصر در غرب حمله میکند ولی اول در ادوم در شرق ساکن میشود تا به صورت خورشید طالع، افق شرق یعنی یهودیه را در خود ممزوج و هیچ کند. مادیگرایی غربی نیز چه در قالب شرعی شیعی و چه در قالب خودپرستی ضد شرعی سکولار، از اروپا در غرب حمله میکند ولی در هیبت کمونیسم و مساوات طلبی توده گرایانه از موضع شوروی و چین در شرق پیروز میشود و ایران را از وسط طلوعگاه خود میکند. هر گونه شکست این طلوع، وابسته به شکست بنیادهای مادیگرای غربی جهنمی سابق است که جز در شرایط ندانم کاری یعنی وضعیتی که ایرانی نتواند بین درستی هر یک از شق های شرعی و ضد شرعی وارداتی از اروپا قادر به انتخاب باشد ممکن است. بنابراین پیروزی غرب، وابسته به غوطه زنی محض ایرانی در جهالت و دچار شدنش به پوچ گرایی و ناامیدی از به دست آوردن هر گونه برداشت ذهنی از موفقیت های مادی یا معنوی او از زندگیش است. به نظرم ایرانی ها هر چیزی را در این فرصت چهل ساله ی رشد سواد در مملکت نیاموخته باشند، حداقل به تجربه به مضر بودن این وضعیت روانی شکنجه آور چه به لحاظ مادی یا معنوی شک کرده اند. باشد که باور کردن همین تجربه، در آینده ایرانی ها را از اعتماد کردن به غرب فریبکاری که تنها با دیدن ملحق شدن ایران به چین، از خر شیطان پیاده شده و از ترس از دست دادن واقعی ایران، کمی از فشار تحریم هایش کاسته، بازدارد. توجه به داستان کشف دروغین کتاب الدرایا اندکی پس از سقوط شوروی، و مسیری که پس از آن به 11 سپتامبر 2001 و اسلامهراسی گسترده انجامید از این جهت اهمیت دارد. از دید غربی ها نیروهای ماوراء الطبیعی ای که با آن کتاب آزاد شدند شیاطین بودند و مقابل افکار عمومی مسیحیان و متاثرین از مسیح، هیچ سیاستمداری ادای دوست داشتن شیاطین را درنمی آورد، حتی بایدن که از این طرف پول آزاتد میکند و از آن طرف با سیاه بازی لشکر به خلیج فارس میفرستد تا نشان دهد هنوز دشمن ایران است.
کریشنا