نویسنده: پویا جفاکش

این کاریکاتور را "هنری دو لا بک" زمینشناس بریتانیایی بر ضد عقاید چارلز لایل یکی از تندروترین و ذوق زده ترین پیروان نظریه ی تکامل لامارک ترتیب دید. چارلز لایل معتقد بود موجودات از بین نمیروند بلکه صرفا از شکلی به شکل دیگر تغییر میکنند و کاملا ممکن است همانطورکه در قدیم، سوسمار ها تبدیل به پرندگان و پستانداران شدند امروزه هم باز این اتفاق بیفتد و حتی خود ما دوباره تبدیل به جانوران دیگری شویم. در کاریکاتور دو لا بک، میبینیم که خود لایل و دانشمندان پیرو او به سوسمارهای ماقبل تاریخ تبدیل شده اند و لایل در هیبت یک ایکتیوسوروس، جمجمه ی انسانی را به مستمعانش نشان میدهد و میگوید: «مطمئنم روزی میفهمید که این جمجمه به یک گونه ی خاص از جانوری تعلق دارد که در سطوح پایین تر هستند. دندان ها خیلی به چشم نمی آیند و اهمیتی ندارند. آرواره ها خیلی قوی نیستند و در کل هیچ کس نمیداند این موجود چگونه میتوانسته برای خود غذایی تامین کند.» هنری دو لا بک، این کاریکاتور را «دگرگونی ترسناک» نام نهاده بود. با این حال، نظرات لایل بسیار چارلز داروین جوان را تحت تاثیر خود قرار داد و گفته میشود او نوشته های لایل را دقیقا در آستانه ی سفر اکتشافی تاریخ سازش به امریکای جنوبی مطالعه کرده بود. اما داروین که متوجه شده بود هیچ کس در اطراف خود هیچ نشانی از تغییرات گونه های موجودات به صورت پیدایش گونه های جدید مشاهده نمیکند، سرعت وقایع لایل را کم کرد و گفت که سرعت تغییرات موجودات آنقدر کم است که ممکن است طی نسل ها کسی متوجه آن نشود و درنتیجه برای پیدایش انواع گوناگون از موجودات میلیون ها سال زمان لازم است. به هر حال، فریبندگی نظریه ی لایل برای داروین در این بود که طی آن، میشد ثابت کرد جانوران دوران های قدیم، نابود نشده اند بلکه به گونه های امروزی تبدیل شده اند و داروین سعی میکرد تا از این پرده ی دلفریب برای تصویر کردن دنیا به صورت یک قلمرو زیبای سر و سامان دار آن گونه که رمانتیک های انگلیسی اواخر قرن 18 وصف کرده بودند استفاده کند و تئوری تکامل را برای اذهان مردم زمانه ی خود، دوست داشتنی نشان دهد. اما دریافت گزارشی از آلفرد نیوتن از کمبریج ، در نقاشی داروین وقفه ایجاد کرد.

نیوتن به همراه پزشکی به نام «جان وولی» به جستجوی آخرین بازماندگان پنگوئن بزرگ ایسلندی رفته بودند. با این که حتی 200 سال هم از انقراض این پرنده نمیگذرد، ولی دنیا آنقدر به روز است که کمتر کسی میداند کلمه ی «پنگوئن» به معنی چاق، اول روی این پرندگان بی پرواز قطب شمال گذاشته شده بود و قرار گرفتن این نام روی مشهورترین خانواده ی پرندگان در قطب جنوب، فقط بعد از کشف قطب جنوب و ازآنرو بروز کرده که به دلیل شباهت های فیزیکی نظیر پرهای سیاه و سفید و کوچکی بال ها نسبت به اندازه ی بدن، به اشتباه تصور شده بود پرندگان بی پرواز قطب جنوب همخانواده ی پنگوئن ایسلندیند. امروز میدانیم که پنگوئن ایسلندی فامیل نزدیک پافین یا طوطی دریایی بود و ربطی به آن پرندگان جنوبگانی که حالا دیگر تنها موجودات موسوم به پنگوئنند نداشت. ولی درست به مانند پنگوئن های قطب جنوب، در ساحل با ماهی گیری زندگی میکرد. در اواخر قرن 18 صدها هزار عدد از این پرنده در ایسلند بودند. اما مهاجرانی که از اسکاندیناوی به ایسلند آمدند این موجودات ناتوان از فرار را تا سرحد نابودی شکار کردند. نه فقط گوشت و تخم های آنها را خوردند، نه فقط از پرهایشان برای تولید ملحفه و بالش استفاده کردند، بلکه چون در ایسلند درخت وجود نداشت و نمیشد در یخبندان آن با هیزم خود را گرم کرد، از پنگوئن ها به طور روزانه برای گرم کردن خود استفاده میکردند بدین ترتیب که دو پنگوئن را به آتش میکشیدند تا از سوختن چربی پرنده فضای خانه گرم شود. درنهایت این پنگوئن ها در همه جا به جز جزیره ی گرفاگلاسکر از بین رفتند. درآنجا هم بخت با پنگوئن ها نبود و جزیره ی مزبور به همراه اکثر پنگوئن ها در یک انفجار آتشفشانی از بین رفت. بازمانده ی پنگوئن ها به جزیره ای کوچک به نام الدی پناه بردند ولی درآنجا توسط انسان ها کشف و تا نفر آخر شکار شدند. در سال 1858 زمانی که نیوتن و وولی به جستجوی پنگوئن ها برآمدند از آنها جز نامی باقی نمانده بود. وولی در بازگشت به لندن درگذشت ولی نیوتن ماند تا بر اساس تجربیاتش در سفر، یکی از اولین تلاش ها برای حفظ محیط زیست از آسیب های انسان ها را ترتیب دهد. او اگرچه پنگوئن بزرگ را نیافته بود، اما تصاویر ناراحت کننده ای از برخورد بد انسان ها با دیگر پرندگان در ذهن خود نگه داشته بود. مرگ جوجه های پرندگان بعد از قتل والدینشان به دست انسان ها نیوتن را آزرده کرده بود و او تلاش میکرد تا بتواند تا حد ممکن شکار پرندگان در فصل جوجه کشی را ممنوع کند.

پنگوئن بزرگ نیوتن اولین مشاهده ی مستقیم زیستشناسان از نابودی یک نوع جانوری توسط انسان بود. خود داروین به سرعت مورد ناراحت کننده تری را مطلع شد: لاکپشت های غولپیکر جزیره ی فلورینا که او خودش روی آنها مطالعه کرده بود نیز در اثر شکار خود و تخم هایشان برای تامین غذای انسانها نابود شدند. هنوز هم هیچکس نمیداند آیا آنها یک گونه ی منقرض شده از لاکپشت ها بودند یا یک زیرگونه از گونه ای که هنوز وجود دارد. قدر مسلم این که داروین داشت قدرت انقراض را با تمام وجود حس میکرد. اما در دوران فوران ادبیات رمانتیک و چشم انداز مسیحی زیبایش از خدایی که همه را دوست دارد، چه کسی حاضر بود قبول کند طبیعت به عنوان آنچه اخیرا اسم دوم خدا شده بود، اجازه به نابودی بچه هایش بدهد؟ فقط یک پاسخ برای این سوال وجود داشت؛ یعنی همان پاسخی که داروین داد: طبیعت گونه ها را نابود نمیکند؛ ولی انسان این کار را میکند؛ چون انسان از طبیعت خود منحرف شده و به یک گونه ی زیاده خواه بدل گردیده است.

این حرف ها را هنوز هم که هنوز است تا جای ممکن توی کله ی ما میریزند و انسان را عامل تمام بدبختی های زمین عنوان میکنند. حتی وقتی که تغییرات اقلیمی با سرعتی فراتر از آنچه بر اساس عمرسنجی نادرستشان از زمین حساب کرده بودند به گرمایش جهانی معنی بخشید، به جای پرداختن به احتمال جابجایی محور زمین و کمتر بودن عمر جهان –کاری که نقشه چینی عظیمشان برای تک تک دقایق خیالی عمر 4و نیم میلیاردساله ای که بار زمین کرده اند را باطل میکند- تمام تقصیرات را یکسره گردن فعالیت های صنعتی بشر میکنند و از مجازات بشر توسط مادر-زمین به سبب زیاده خواهی هایش میگویند. آیا این علم است یا موعظه ی کشیش های دوره ی رمانتیسم که همه اش از آخرالزمان سخن میگفتند؟ صنعت نتیجه ی علم است و علم را کشیش ها هستند که بد میدانند. علم با سلاح کفر و بی خدایی به عصر کشیش ها خاتمه داده و جادو را جایگزین مذهب کرده است درحالیکه ظاهرا باید بیش از این که ضد مذهب باشد ضد جادو باشد. آیا این هم یک پیشگویی مسیحی است که آخرالزمان را مجازات خدا برای دشمنان کلیسا میخواند؛ دشمنانی که به دو دسته ی جادوگران و کافران تقسیم میشوند؟

علت منفوری علم و جادو در مسیحیت به خداوندگار صاحب آن یعنی «هرمس ثلاثه عظمه» یا «هرمس تریمگیستوس» برمیگردد که حامی کیمیاگران و عارفان و همه ی کسانی است که صددرصدی حقیقت موعظه های کلیسا را زیر سوال میبردند. این افراد پرستندگان یا جادوشدگان لوسیفر یا ستاره ی درخشان شمرده میشدند که خود شیطان ملعون بود. اما اگرچه لوسیفر سیاره ی زهره است اما با عطارد سیاره ی هرمس نیز قابل جایگزینی است. هم زهره و هم عطارد، هر دو در موقع طلوع و غروب خورشید در آسمان ظاهر میشوند و تحت دو لقب ستاره ی صبح و ستاره ی غروب، کارکردهای اساطیری جداگانه می یابند چون هر دو قابل جمع آمدن با ویژگی های مرگ آفرینی و زندگی بخشی خورشید در مواقع غروب و طلوع هستند. بعضی از یونانی ها عطارد را در موقع طلوع، آپولو مینامیدند و در موقع غروب هرمس. بدین ترتیب، هرمس که پیشتر هرمایون نامیده میشد، نماینده ی جنبه های منفی خورشید شده و در همین مقام، هم مدافع دزدان بود و هم مدافع کاتبان و دانشوران. هرمس و آپولو هر دو نام های یونانی نبو خدای دانش و کتابت در کلده بودند. نبو در ابتدا خود مردوخ خدای اعظم بابل بود ولی بعدا پسر مردوخ از همسرش سارپانیت به حساب آمد. نبو سوار بر اژدهایی بالدار به نام «سیروش» sirush در آسمان سفر میکرد و این یادآور سفر کردن مردوخ سوار بر اژدهای «مسحوش» است. به مانند هرمس یونانی و مرکوری رومی، نبو قاصد خدایان بود. اما درنهایت فرمی زنانه از او موسوم به نصابه این مقام را به خود گرفت. نصابه بعدا تحت عناوین «نصابه ی ذمی» و «ننه بقال» به خدایی جداگانه بدل شد و دختر «آنو» (آسمان) و «عرش» (زمین) خوانده شد. وی همچنین خاله ی گیلگمش شد. در روایتی دیگر، قاصد خدایان، الهه ای موسوم به «نین شابور» یعنی فرمانروای شرق شد. نین شابور یک الهه ی دوشیزه ولی در عین حال زنی همجنسباز توصیف شده که عیشتاروت الهه ی زهره معشوقه ی بوده است. در زمان مرگ موقت عیشتاروت در تبعیدش به جهان زیرین، نین شابور عهده دار مسئولیت اداره ی طبیعت گردید. جالب این که «نین شابور» در برخی روایات دیگر، خدایی مذکر است. ازجمله وزیر نرگال فرمانروای دوزخ، نین شابور نام داشته است. در روایتی دیگر، فرمانروای دوزخ، جنی به نام «اره» است و وزیرش «حیشوم» رب النوع جنگ و آتش است. یعنی حیشوم معادل فرم مذکر نین شابور است. حیشوم برادر «ببر» babar یا «برره» barareخدای خورشید در ابوحبه است. هر دو نام یاد شده، القاب شمس یا خورشید هستند. نام حیشوم از "اشم" می آید که فرم دیگر «شمس» است. حیشوم یعنی آتش، و آتش جایگزین شبانگاهی خورشید و از جنس همو است. بنابراین دوباره با دوگانگی خورشید و تقسیم شبانه روز و تقسیم آن بر اساس آن به روز و شب طرفیم. ربط نبو به این دوگانگی، به این مطلب برمیگردد که نبو قبل از این که خدایی مجزا شد، لقبی برای حئا خدای آب ها و فرمانروای آبزو بود. آب حیات که به چشمه های زیرزمینی تشبیه میشد، نماد دانش لایزال حئا بود. نام "حئا" از "حی" به معنی زنده می آید و دانش مایه ی زندگی است. با این حال، یکی از نمادهای حئا دو مار به هم پیچیده بود که بعدا این مارها را پیچیده به دور عصای هرمس می یابیم. حئا همچنین وزیری به نام «اسامه» داشت که دو چهره بود و این دو چهرگی نیز به اندازه ی به هم پیچیدگی دو مار، نماد وحدت در عین تضاد است. نام اسامه، تلفظ دیگر نام حیشوم است و حئا به عنوان تجسم آب های زیرزمینی به اندازه ی «اره» برای حیشوم، با جهان زیرین و تاریکی مرتبط است. با در نظر گرفتن نسبت دوگانگی خورشید با دوگانگی اسامه، روشن میشود که حئا برای اسامه در جایگاه ماه برای خورشید است. ازاینرو در روایتی دیگر، شمس خدای خورشید پسر «سوئن» خدای ماه تلقی میشد. سو-ان یا «ذو-ان» یعنی فرمانروا خدا. میشد این نام را برعکس نوشت و «انزو» خواند. اما در حران، نام سوئن به صورت سین خلاصه شد و او به شکل یک مرد ریشو رئیس فرهنگ مخصوص به خود درآنجا شد. سین معروف به نانارو یا «نن-ارو» یعنی فرمانروا اره بود. لقب دیگرش "نانا" مخفف نن ائا یا فرمانروا حئا بود. سین حران، پسر انلیل و نینلیل تصور میشد و به مانند پدرش انلیل، ملقب به «گاو آسمانی» بود. علاقه اش به گاو به حدی بود که سوار بر ورزاوی به این سو و آن سو میرفت. ماه در ایام وفور روشنایی، خدایی مذکر بود و در ایام غلبه ی تاریکی، خدایی مونث. در این دو حالت، او به ترتیب به حداد و عشتاروت نامبردار بود که در حالت عوامانه فرزندان سین شمرده میشدند. حداد بیشتر به بعل نامبردار بود و شیطانی بودن بعل و عشتاروت در یهودیت، دنباله ی شورش ابراهیم جد یهودیان بر مذهب حران محسوب میشد. تحت این تفکر، رهبران اجنه ی شرور به مانند انلیل و سین، مشبه به گاو بودند و اجنه ی رده پایین تر به گاوسانانی کوچکتر یعنی بزها تشبیه میشدند. اما ختی های ترکیه این اجنه را تحت عنوان «لاما» ها به خدایی گرفتند و مجسمه های اجنه ای در هیبت گاوهای بالدار با سر مردی ریشو را محافظ دروازه ها کردند که بعدا با عنوان لاماسو در هنر آشوری نیز تکرار شدند. «یاه جهوتی» و «دی جهوتی» نام های دیگر سین بودند که در قبطی بحرایی «تحوت» تلفظ گردیدند. این نام در مصر به صورت های توث و تتی نیز تلفظ میشدند و «آستین» و «حب» دیگر نام های او در مصر بودند. نماد جانوری او ابومنجل بود که به نام «حب» در قبطی «حبج» نامیده میشد و همین کلمه تبدیل به نام اروپایی این پرنده یعنی ibis شده است. تحوت که خدای ماه بود، به دلیل این که کارکرد خدای دانش را به پیروی از حئا حفظ کرده بود، با هرمس تطبیق میشد. ولی در عین حال به دلیل ارتباط با قلمرو تاریکی، موکل جهان مردگان و جهان زیرین نیز بود که در این حالت با آنوبیس خدای سگسان تطبیق و هرمانوبیس نامیده میشد. کارکرد او به عنوان خدای مردگان در هیبت سگ مانندش به اروپای ژرمن نیز کشیده شد و درآنجا او به نام های «مارک» mark و «مارگو» margu معروف شد. هرمس مرگ آفرین، با همین قیافه ی سگ مانند و تحت یک مونث شدن مجدد، به هندوستان نیز راه یافت و درآنجا تبدیل به «سرما» sarma ماده سگ آسمانی و مادر حیوانات وحشی گردید. برخی الهه «سرما» را یکی از فرم های ایندرا خدای جنگجو دانسته اند.:

“mercury- the god of transformation, communication and bounderies”:aratta.wordpress.com

به نظر میرسد سین فرزند انلیل باشد چون کیش او فرزند کیش انلیل است بدین ترتیب که از دید یهودیان، کیش مشرکان نتیجه ی تحریف کیش نوح بوده که ادعا میشود همان یهودیت خالص است که سام ابن نوح آن را دنبال میکرد. بعد از نسل کشی کنعانیان توسط بنی اسرائیل، نماینده ی این تحریف، کیش هارون برادر موسی بود که در غیاب موسی اقدام به گوساله پرستی کرده بود. گوساله همان بعل یا حداد یعنی فرم مذکر سین بود و گوساله بود چون گوساله فرزند گاو است یعنی این که کیش هارون هم سلف کیش انلیل گاو است که همان یهوه باشد. در اساطیر بین النهرین، سیل نوح توسط انلیل رقم خورده است و او خدای دمدمی مزاجی است که آدمیان را گاهی به چشم برده هایی به درد بخور نگاه میکند و گاهی موجوداتی مزاحم که باید از بینشان برد. در مقابل، حئا خدایی است که اتراهاسیس یا ادریس –نسخه ی کلدانی نوح- را یاری میکند تا گروهی از آدمیان و جانوران را از سیل نجات دهد. همانطورکه متوجه شدید سین حران چیزی جز یک حئای ریشو در مقام پسر انلیل نیست درحالیکه حئای ماقبل یهودی نه پسر انلیل بلکه برادر او بوده و حئا و انلیل دو پسر متخاصم آنو و درواقع دو جنبه ی متضاد او بودند. حئا وقتی به ترکیب انلیل در سین میرسد که قصد اهدای نکات مثبت خود به انلیل برای جذاب تر شدن انلیل وحشتناک را داشته باشد.

در اساطیر هندو رد این ترکیب برای تولید مذهبی جدید دیده میشود. در این اساطیر، معادل انلیل نابودگر، شیوا خدای هلاکت و نابودی است و معادل حئای زندگی بخش، ویشنو خدای زندگی. ویشنو فرم گسترده شده ی یک خدای انسان مانند به نام کریشنا است که با جنبه ی مونث خود موسوم به رادها در رقصی به نشانه ی تعادل به سر میبرد. این دو در وجود موهینی نسخه ی زن شده ی ویشنو متحد میشوند. لغت موهینی به معانی فریبنده و توهم ساز است. شیوا عاشق موهینی میشود و در عرض مدت کوتاهی بی وقفه 6 بار با موهینی می آمیزد و از او 6 پسر به دنیا می آورد. در سنت تلوگو آمده که در وسط آمیزش، ویشنو که خسته شده بود به شکل نسخه ی اصلی مرد خود درآمد ولی معاشقه ی ویشنو و شیوا در این حالت ادامه یافت و به همجنسبازی آشکار تبدیل شد که در هندوئیسم فعلی عملی شوم تلقی میشود. بنا بر سنت تلوگو ویشنو و شیوا در همین حالت مرد-مرد به دو نیمه ی خدایی واحد به نام «هاری هارا» تبدیل شدند که نصف بدنش شیوا است و نصف دیگر ویشنوی مرد، به جای تصویر متواتری از شیوای ترکیبی از یک نیمه ی مردانه و یک نیمه ی زنانه که همان پرواتی الهه ی زمین و جمع آورنده ی تمام الهگان هندو در خود است. درواقع تمام این الهه ها تکثیر ویشنوی زن شده یا موهینی هستند. چون وابسته به اسطوره ی پیدایش زمین و جهان فیزیکی از آب هستند که جسم تهاموت است و آبزو یا آب به نظم آمده محل حکومت حئا است. بنابراین حئا و تهاموت دو جنبه ی نرینه و مادینه ی خدایی واحدند. این دوگانگی را در لوکی نسخه ی ژرمن شیطان از نو میبینیم. این، مسیحیت است که لوکی را شیطان تلقی کرده است. ولی او به سادگی نسخه ی ژرمن حئا خدای آب ها است و لغت lake به معنی دریاچه با نام او در ارتباط است. به روایتی لوکی در ابتدا غولی آبی به نام فاستر بود که به شکل های گوناگون درمی آمد. لوکی هم دو شکل نرینه و مادینه داشت که در فرم نرینه «لوکی» و در فرم مادینه «لاکو» نامیده میشد. به طور قطع یقین، چنین خدایی از هویت وایکینگ های قلابی هیتلر که جنگجویانی تنومند و ریشو بودند و هیتلر آنها را به عنوان آریایی های مردانه ی راستین بر ضد آلمانی های همجنسباز متهم به زن مآبی زمان خودش برانگیخته بود خیلی فاصله داشت. لوکی و تور دو خدای مکمل بودند. تور بیشتر نماینده ی علم بود و لوکی بیشتر نماینده ی جادو ولی این دو درواقع مکمل هم و کامل کننده ی یک وجود واحد بودند که همان اودین یا وتان خدای اعظم ژرمن ها است. امروزه علم یک موضوع جدی و تعیین کننده ی مرگ و زندگی است درحالیکه جادو بیشتر وسیله ی پربار کردن ادبیات و فیلم های سرگرم کننده و در ارتباط با فانتزی است. در قدیم هم همینطور بوده است ولی ارتباط تنگاتنگ جادو و علم آن زمان بیشتر مورد اعتراف بوده و همینطور از این طریق ارتباط تنگاتنگ سرگرمی و موضوعات جدی. به همین دلیل هم انتظار میرفت داستان های جادویی دارای درون مایه های جدی باشند. ترکیب جدیت و سرگرمی در یک قهرمان فولکلوریک دو چهره ی دیگر یعنی جوکر یا دلقک بازتاب می یافت. او ظاهرا ابلهی مسخره بود ولی در قالب مسخرگی موضوعات مهم را به شاه منتقل میکرد. جوکر خلف بلافصل لوکی بود که او هم موجودی دو پهلو و تقریبا مسخره بود. تطبیق لوکی دوگانه با شیطان توسط خدای یکتای یهودی-مسیحی سبب شد تا او در هیبت متداول ترش یعنی جوکر، تبدیل به یکی از ضد قهرمان های بسیار شرور کمیک های بتمن شود. دلقک یا جوکر یک لباس دو رنگ پوشیده بود و کلاهی دو رنگ با زنگوله های شاخ مانند همچون شاخ گاو سانان داشت. این کلاه و کلاه شاخدار وایکینگ ها که پیروان اودین جا زده شده اند، نشانه ی همان دوگانگی بعل گاوآسا دشمن یهوه است که به دوگانگی خدای آب برمیگردد. این حتی در علم که کامل کننده ی جادوی خدایان است هم بازتاب یافته و h2o مولکول آب، به شکل یک اکسیژن کله مانند که دو هیدروژن شاخ های آن را تشکیل میدهند تصویر میشود بی این که کسی تا به حال مولکول آب را دیده باشد. یکی از نام های ژرمن آب، «لین» است. این نام، احتمالا تلفظ دیگر «لیل» در انلیل است. معمولا انلیل را به فرمانروای هوا معنی میکنند. اما «لیل» در عین حال، به معنی عدد 2 نیز هست. بنابراین نام انلیل را میتوان به خدای دوگانه معنی کرد و نسخه ی اولیه ی خود او را دچار دوگانگی لوکی و تور در نظر گرفت.:

“the science and magic of thor and loki”: jim duyer: stolen history: dec2, 2022

افشای دوگانگی انلیل از طریق نام او، نشان میدهد این نام ابتدا یکی از القاب آنو به عنوان خدای دوگانه بود و با به وجود آمدن فرمی از او در قالب خدایی خشن و بیرحم و مجازات کننده که فقط بندگی انسان ها را دوست داشت، نام انلیل روی این فرم ماند و نام دیگر آنو یعنی حئا روی فرم دوگانه ی قبلی آنو ماند که به سبب دوگانگی حاکم بر مسائل سیاسی-اقتصادی در زمین، ملقب به "نقی" یا "انقی" یعنی خدای زمین گردید.

ازآنجاکه این فرم از دید پیروان انلیل، یک شیطان بود، تمام موضوعات شیطانی را به خود جذب کرد و به سین و بعل تبدیل شد. مشخص است که اینجا دیگر انلیل باید با یهوه خدای یهود برابر باشد. اما از طرف دیگر سین در مصر، یاه و جهوتی نام گرفته که همان اصطلاحات یاهو و یهوه برای خدای یهودند و بنابراین یهوه هم به اندازه ی انلیل، ابتدا همان آنوی دوگانه بوده است. بنابراین فقط تبدیل آنو به خدای یگانه ی یکتا که همه چیز را گناه میشمرد میتواند سبب شیطانی تر شدن هرچه بیشتر جلوه ی قبلی خدا در انعکاس های او در علم و جادوگری شود. یعنی تا وقتی که کشیش های خشن همه چیز را تعطیل نکنند، شیطنت افراطی رشد نمیکند ازجمله شاید در رشد سرسام آور و نابودکننده ی تمدن در جهان بر ضد دیگر موجودات. بنابراین اصل تحریف شده ی وجود بشر که داروین از آن ناراضی است وقتی با حیوانیت کامل تطبیق میشود اصل انسان تولید خدا پیش از علم شیطانی را به خواسته ی کلیسا نزدیک میکند چون خدای کلیسا که با علم و رشد انسان ها دشمن است و در همین حالت الگوی ایدئال بشر شده، چیزی جز یک انلیل تحریف شده ی دیوانه ی وحشی نیست. بنابراین هرچقدر شما بیشتر این خدا را تبلیغ کنید، وجود شیطانی او بیرون ریزتر میشود و بیشتر به حریف رقیب او لوسیفر حالت شیطانی میدهد.

چون انلیل موکل اصل وحشی است، تکامل و تغییر کار انقی یا حئا است. حتی به نظر میرسد تولید موجودات جدید یکی از شگردهای حئا علیه انلیل بوده است. ممکن است این در انسان هم تکرار شده باشد و حئا با پرتو انداختن بر انواع جدیدی از انسان و تبدیل هومو ارکتوس به هوموساپینس، نسل بشر را به سمت متمدن شدن بر ضد انلیل ارتقا داده باشد. این فکر از این مطلب برمیخیزد که لغت "لولو" که برای انسان به کار میرفته، درباره ی جن های ترکیبی از وجود انسان و جانوران نیز تکرار شده است. مثلا نام "اورمه لولو" هم به معنی انسان-شیر است و هم به معنی جن شیر. این موجود انسان مانند، شیرآسا بود تا بتواند از بشر در مقابل جن شیرمانندتری به نام "موکل رأس لومتی" دفاع کند. درواقع حئا یک بار در راس گروهی از اجنه ی انسان مانند موسوم به حجاجی ها علیه انلیل شوریده بود. این شورش، درواقع جوابی به شورش انلیل علیه پدرش آنو بود. در اساطیر ختی، شورش مشابهی را کوماربی علیه آنو انجام میدهد که درنتیجه ی آن، آنو که یک پادشاه زمینی بود به آسمان تبعید میشود. او پس از آن در زبان یونانی به اورانوس یعنی روح آنو یا روح آسمان نامبردار میشود. پس از این شورش، انلیل یا کوماربی معادل خود آنو میشود و شورش حئا علیه او تبدیل به شورش کرونوس علیه پدرش اورانوس میشود. لشکر کرونوس متشکل از 18 فرزند اورانوس هستند شامل 12 تیتان، 3 کوکلوپ و سه موجود دیگر. خود کرونوس یک تیتان است. او را در اتروسکی به ساتیرس میشناسند که در لاتین تبدیل به ساتورن شده است. سه ویژگی او در حکومت بر جهان به سه پسر او به نام های زئوس، پوزیدون و هادس به ترتیب حاکمان آسمان، زمین، و جهان مردگان در زیر زمین تعبیر میشوند که بین این ویژگی ها نیز درگیری وجود دارد. پوزیدون که که به دلیل حکومت بر آب ها معادل حئا و اصل کرونوس است، حاکم آب های زیرزمینی و از این طریق عامل زمین لرزه ها و درواقع فرم اولیه ی هادس فرمانروای جهان زیرین نیز بود. پوزیدون شورش ناموفقی هم علیه برادرش زئوس کرده بود که شکست خورد و چون این در حکم جنگ کلیت کرونوس با بخشی از وجود او است که به انلیل شباهت شخصیتی دارد، میتواند هم شکست کرونوس از پسرش زئوس باشد و هم شورش ناموفق حئا علیه انلیل که با زئوس بازآفرینی شده است. اما دوران حکومت انلیل با به قدرت رسیدن مردوخ پسر حئا به پایان میرسد و مردوخ چون به لحاظ شخصیتی چیزی بسیار نزدیک به انلیل یا زئوس به عنوان بخشی از کرونوس است در قصه ی یونانی به یکی از پسران زئوس تبدیل شده است. آشور لقب مردوخ منشا نام های ازیریس و هورس برای خدای خورشید مصری هستند. پلوتارخ و هرودت، هورس را با آپولو پسر زئوس برابر میدانند چون آپولو همان سول خدای خورشید یونانیان است. آپولو را یونانیان با نبو خدای کلدانیان تطبیق میکردند و مردوخ درابتدا فرمی از نبو بود که نبو نیز ابتدائا لقبی برای حئا بود. نبو را یونانیان با هرمس یا مرکوری نیز تطبیق میکردند که در مصر تحوت نامیده میشد. از قول "مانتون" نوشته اند که هرمس دوم، حکمت هرمس اول را در مصر احیا کرد و این میتواند نسخه ی دیگر رفت و برگشت ازیریس باشد. هورس خود ازیریس بود که پس از قتل توسط برادرش ست، از نو متولد شده بود تا حکومت خود را پس بگیرد. این درواقع همان بازگشت آنو در قالب حئا علیه انلیل برای پس گرفتن جایگاه مذهبیش است و با رفت و برگشت تموز خدای طبیعت طی سال همراه با رفت و بازگشت سرسبزی طبیعت است. ازیریس را یونانیان با دیونیسوس تطبیق میکردند و دیونیسوس نیز لغتا همان آدونیس نام لبنانی تموز بود. نبرد هورس علیه ست، به نبرد فراعنه ی حبشی به رهبری تموزیس –همان تموز- و یا توتموس –یعنی پسر تحوت- علیه هیکسوس ها یا فاتحان عرب مصر تشبیه میشد. هکاتائوس نوشته است که بخشی از هیکسوس ها به یهودیان و بخشی دیگر به یونانیان تبدیل شدند. بنابراین شورش یونانی گری و رومی گری به نفع رشد تمدن علیه یهودیت، تکرار شورش حئا علیه انلیل بود.:

“the gods of the greeks and romans”: turnulluibabel.wordpress.com

به همین دلیل است که تمام کشورها ادعا میکنند وضعیت اسفناکشان در ابتدای مدرنیته نوعی عقبرفت بوده و باید به جایگاه اولشان برگردند. چون همه نسخه ی مسیحی رفت و برگشت روم به جای رفت و برگشت حئا را در خود بومی کرده اند و مخالفان تغییر را با اصحاب مذهب شناسایی و در مقابلشان پیذوان مدرنیته ی شیطانی را تقدیس کرده اند. اما کمتر کسی به این موضوع توجه کرده است که خدای تمدن هاری هارا یعنی خدای ترکیبی از خدای نابودی و خدای حیات، یا به زبان کشیش ها ترکیبی از خدا و شیطان است؛ به عبارت دیگر، خدای تمدن همان جوکر دشمن بتمن است و هر کسی که فیلم های بتمن را دیده باشد میداند او دوستدار آدم ها نیست.

موفقیت این مذهب ترکیبی و اشرافیت حامی آن، ناشی از ترکیب ادوات مذاهب مردمی با ادوات فرهنگ تحمیلی تحریف کنندگان است. مذاهب مردمی، جوابگوی خواست های روحی-روانی طبیعی مردم بوده اند و چون مذاهب تحمیلی برای موفقیت به ارضای این نیازها توجه داشتند، مذاهب قبلی را کاملا نابود نکردند بلکه آنها را به ادبیات نامقدس و سرگرمی های عامه فروکاستند. اوسلو در اشاره به این مطلب، به تبلیغات شرکت های سرمایه داران برای فروش روبات های گرانقیمت زنان توجه نشان میدهد که روبات هایی جنسیند و زنانی ناواقعی را که فقط در خیالات مردان وجود دارند برای آنها به رویایی دست یافتنی تبدیل میکنند. به گفته ی اوسلو این روبات ها بازیابی کننده ی مجسمه ی زنی در افسانه ای از آوید هستند که پیگمالیون عاشق او شد و آفرودیت، او را برایش تبدیل به زنی واقعی کرد که پیگمالیون با او ازدواج نمود. اوسلو توجه نشان میدهد که در خود قرن بیستم هم برنارد شاو نمایشنامه ای به نام پیگمالیون با الهام از این داستان به نمایش درآورد. به همین ترتیب، به نظر اوسلو، افسانه های ازوپ، هزار و یک شب، داستان های عامیانه، و حتی رمان ها و ادبیات مدرن و سرگرمی های عامه پسند جدید، عناصری از علائق معنوی و روانی انسان قدیم در مذاهب بومی را در خود دارند که از تقدس خالی شده و به بازار تبدیل شده اند ولی معلوم نیست چقدر از آنها تکرار مفاهیم کهن است و چقدرشان اختراعات جدید. وی همین موضوع را به محتویات تورات و انجیل و قرآن نیز انعکاس میدهد. بر اساس همین تفکر، نوسترا دنیس، به مقایسه ی درونمایه های مشترک افسانه های ازوپ (و بازنویسیشان توسط لافونتن) با انجیل مبادرت میکند. وی ازجمله به داستان «پادشاهی شیر» از ازوپ توجه میدهد که مطابق آن، یک شیر، در جنگلی یک جامعه ی مبتنی بر صلح بین جانوران برقرار میکند و درندگان و چرندگان به جای این که با هم دشمن شوند، در کمال صلح و حسن نیت با هم زندگی میکنند به طوری که «گوسفند با گرگ، شیر با گاو، ببر با بز، و پلنگ با آهو» دوست میشوند. آنگاه خرگوش این خوشبختی را که این روز را دیده است سپاس میگوید. دنیس میگوید این دقیقا همان پیشگویی اشعیا درباره دوران ظهور مسیح است که در آن شیر و گرگ و خرس کنار بره و بز و گوساله می آرامند. در اشعیا 11 : 12-1، تمثیل صلح جهانی و دورانی که هیچ کس به دیگری صدمه نخواهد زد، پس از جمع آمدن دوباره ی قبایل گم شده ی بنی اسرائیل که با به اسارت درآمدن توسط آشوریان در بین نا یهودیان پخش شده بودند محقق میشود. در این تمثیل، گله ای از گوسفندان توسط یک کودک رهبری میشوند و درندگان با چرندگان می آرامند. عاملان تحقق این جامعه، راهبران امت یهودا هستند. میدانیم که سمبل یهودا شیر است و در افسانه ی ازوپ هم شیر، پادشاه حیوانات است. نکته ی جالب اینجاست که مطابق نبوت اشعیا، بنی اسرائیل باید معادل حیوانات چرنده باشند و نا یهودیان حاکم بر آنها باید معادل درندگان باشند و شیر مشهورترین و پرافتخارترین درندگان و بنابراین معادل حکومت های نا یهودی است. بنابراین یهودا رنگ نا یهودیان را به خود گرفته و در این مسیر از همه ی آنان چیزی در خود جمع آورده تا بتواند بر بیشتر ملت ها حکومت کند همانطورکه شیر بر بیشترین جانوران علفخوار پیروز است. البته این باعث رنگ گرفتن کاهنان یهود همچون کفار دشمن خو میشود. عجیب است که چنین داستان قوم محوری را در ادبیات ظاهرا فرا قومی ازوپ بیابیم. اما دنیس توجه میکند که بنی اسرائیل پراکنده درآنجا نماد ملت های مستضعف و برده اند و این که اشعیای یهودی این روز را وعده داده، معادل آن است که ازوپ به عنوان یک برده ی سیار در یونان، این داستان ها را موعظه کرده است. دنیس یادآوری میکند که اوزیبیوس تمام حکمت های یونانیان را برگرفته از حکمت عبرانیان بخصوص ده قبیله ی گم شده ی بنی اسرائیل میشمرد. پس مستضعفان در بازسازی تاریخ، متمثل به یهودیان شده اند و حکم گوسفندان در تمثیل اشعیا را دارند در مقابل لشکر درندگان. در یکی از داستان های ازوپ، بره ای از چنگ گرگ به معبدی پناه میبرد. گرگ داد میزند: «درآنجا کاهن تو را خواهد خورد.» و بره پاسخ میدهد: «کاهن مرا بخورد بهتر از این است که تو مرا بخوری.» این داستان، نماد اعتماد مردم معمولی به اولیای مذهب است که حتی اگر از جانب رهبران مذهبی آسیب ببینند باز هم به آنها اعتبار میدهند. یکی از داستان های ازوپ، قصه ی گرگی است که در لباس گوسفند میرود و در میان گوسفندان حرکت میکند و آنها را میخورد طوری که حتی چوپان هم متوجه نمیشود. این، نمادی از نفوذ دشمنان مستضعفان در بین آنها با درآوردن ادای مستضعفان است. در تمثیلی دیگر از ازوپ، گرگ، به گوسفندان وامینمایاند که سگ گله دشمن آنها است و آزادی آنها را محدود میکند. با روی برگرداندن گوسفندان از سگ گله، گرگ آنها را شکار میکند. به نظر دنیس، گرگ که خود را هم اندازه ی گوسفندان میکند، تکرارگر موعظه ی مسیح در انجیل متی (15 : 8) است که میگوید: «از انبیای دروغین بپرهیزید که در لباس گوسفند در نزد شما می آیند، اما در باطن، گرگ های درنده هستند.»:

“aesops fables and the lost ten tribes of Israel”: nostra dennis: stolen history: 12/12/2019

بدین ترتیب، تمام مردم قدیم که اکثرا به سختی زندگی میکردند و به شدت مورد استثمار قرار میگرفتند، قادر به همذاتپنداری با یهودیان تورات بودند و خود را به جای آنان و بازسازی های قومی دیگرشان در تاریخ های ساخته شده توسط گرگان در لباس گوسفند، قوم برگزیده تصور میکردند. اما واکنش عمومی به پذیرش اولاد قوم مستضعف خیالی به عنوان رهبران اقتصادی چندان رضایتبخش نبود. در غرب، هیچکس حاضر نشد رهبران اقتصادی یهود را که راهبران مسیر فاجعه بار سیاسی غرب بودند به عنوان منجیان وعده داده شده ی اشعیا در قالب شیر یهودا بپذیرد و حتی کار به بحران یهودی ستیزی هم کشید و در ایران نیز حکومت سادات کپی شده از روی اولاد یهودا به صورت اعقاب امامان بسیار رنج برده، به بدنامی مذهب آن سادات یعنی تشیع و حتی اسلام انجامید. اما یک فکر کاملا درست بود: تاکنون هیچ چیز تحت هیچ شرایطی نتوانسته جاهایی که خواست های این قدرت ها با عواطف و نیازهای غریزی-روانی مردم بازی میکنند، جلو موافقت اکثر مردم با نقشه های قدرتمداران اشرافی را بگیرد.

مطلب مرتبط:

بز قربانی یوم کیپور: کهن الگوی مردمان سرگردان در بیابان پوچ مدرنیته

شراب مولانا علیه مفتی ریاکار: سرمشق الهی فراموش شده ی تاریخ بازان دائم الخمر