نویسنده: پویا جفاکش

بسیاری از مسائل ظاهرا سکولار اطراف ما از یک پیشینه ی مذهبی یا فرقه ای برمیخیزند که خودمان به آنها دقت نمیکنیم و فقط از طریق تکرار رویت بخصوص در رسانه برایمان کلیشه میشوند. مثلا عادت کرده ایم که دور و بر افراد ثروتمند، آدم های شق و رق مرموزی را ببینیم که کت و شلوار و عینک سیاه پوشیده اند. اینها ظاهرا آدم های مهمی هستند، هرچند به اندازه ی روسایشان در صحنه حضور ندارند و گاهی تنها وظیفه شان این است که در راه روسا بمیرند. با وجود این خشونت در ظاهر و داستان اینها، عادت شده که در هر مراسم عروسی مدرنی، مهمانان ترجیحا کت و شلوار سیاه بپوشند. عروسی زمان شادی است و ظاهرا سیاهپوشان اطراف روسا وظیفه دارند نشان دهند که روسا همیشه در شرایط شادی زندگی میکنند. البته دقیقا خود عروسی است که نشان میدهد این مراسم از کجا آمده است. چون سیاه پوشیدن در عروسی، یک رسم یهودی است. نکته ی مهم این که مردان یهودی در عروسی، علاوه بر لباس سیاه، کلاه سیاه نیز با خود داشتند و اینکلاه از نوع همان کلاهی است که در قرون 19 و 20 روی سر اکثر مردان اروپای غربی قرار گرفت. این کلاه، خود، یک نشانه ی دیگر از گذشته ی مذهبی سیاه پوشیدن مردانه است. در امریکا اصطلاح «مردان سیاهپوش» the men in black مفهوم مشخصی دارد. این مردان افسانه ای، همیشه بعد از مشاهده ی یوفوها یا بشقاب پرنده ها در صحنه ظاهر میشوند و با شاهد گفتگو میکنند. تا مدت ها بعد از متروک شدن کلاه مزبور، مردان سیاهپوش علاوه بر کت و شلوار سیاه، کلاه های سیاه رنگی از آن نوع نیز بر سر داشتند. ظاهرا ارتباطی بین سیاه پوشی و موجودات فضایی مورد تاکید است و ما میدانیم که موجودات فضایی، جانشینان امروزی خدایان باستانی هستند. در افسانه های یهودی، این خدایان، بنی الوهیم یا پسران خدا هستند که از آسمان اخراج شده اند و به زمین آمده و با مردم زمینی آمیزش جنسی کرده اند (کاری که یوفوها در امریکا هنوز میکنند یا ما قرار است اینطور باور کنیم) و نژادی از ابر انسان ها موسوم به نفیلیم را پدید آورده اند که تمدن بشر را بنیان گذاشته اند. آنها در تمدنسازی با مخلوقات آبزی چون اوآنس پیغمبر تمدن کلدانیان مقایسه شده اند که از دریا بیرون آمد. در تلفیق با این ایده که آنها باید آسمانی هم باشند نظریات اسطوره شناسی درباره ی این همانی اوآنس و دیگر آپکالوها (انسان های دریایی) در افسانه های کلدانی با آغاز دوباره ی بشر توسط نوح برگشته از دریا، سیریوس یا شعری الهه ی مصریان که عامل سیل نیل میشد، خاستگاه فضایی های آمده به زمین تلقی شد و البته افسانه هایی درباره ی هیولاهای فضایی به شکل مخلوقات دریایی مثلا اختاپوس در ادبیات غرب رواج یافت. بیشتر این نوع تخیلات، نتیجه ی کارهای الیستر کراولی بودند. ولی او خود وامدار فرقه ی the golden dawn یا طلوع طلایی بود که علاقه ی زیادی به آمیختن اخوت های ماسونی به مصری مآبی داشتند. طلوع طلایی دنباله ی کابالا یا عرفان یهود بود و آغاز کابالا را در لانگدوک قرن 12 و در آنچه اسحاق کور از حضرت الیاس (پیامبر طویل العمر هنوز زنده ی یهودی ها) دریافت کرد قرار میدهند. لانگدوک فرانسه محل پرورش افسانه های سلسله ی مروونجی است که گفته میشود بنیاد امپراطوری مقدس روم و خاندان های سلطنتی اروپا است. مرووه جد این خاندان، نتیجه ی تجاوز یک هیولای دریایی به یک ملکه ی انسانی است؛ یکی دیگر از همان خدایان تمدن ساز که قاعدتا باید الان یوفو تلقی شود. اینها را میتوانید در مقدمه ی کتاب the men in the black”: allen h.greenfield: 2005 بیابید. گرینفیلد کتابش را با یک سری نقل قول از پیروان فرقه های رمزی شروع کرده است؛ ازجمله با این نقل قول از آرتور سی کلارک:

«هر فن آوری به اندازه ی کافی پیشرفته، از سحر و جادو غیر قابل تشخیص است.»

سیاه، رنگ آسمان شب است و از دید یهودیان، شب پیش از روز وجود داشته است. خداوند فرمود: «روز باشد» و روز شد؛ به همین دلیل هم شبانه روز شرعی یهود، از غروب آفتاب شروع میشود و تا غروب آفتاب فردا ادامه پیدا میکند. البته این اندیشه بر این ملاحظه ی ابتدایی استوار است که در تاریکی، چیزی دیده نمیشود و وقتی خورشید طلوع میکند همه چیز آشکار میشود. پس لابد یک نور اولیه برای پیدایش جهان لازم بوده است. شب، عرصه ی فعالیت درندگان و موجودات ترسناکی بود که آدم های اولیه را میخوردند و به همین دلیل، خدای پیدایش و خدای نابودی، موجودیت های یکسانی بودند. نابودی چنانکه در سیل نوح دیده میشود زمینه ای برای پیدایش جدید شمرده میشد. ادبیات نابودی و جنگ در فرقه ی طلوع طلایی، موضوع متداولی است. برام استوکر از همین فرقه ی طلوع طلایی، کنت دراکولا را از اروپای شرقی به لندن آورد و یک موجود فراطبیعی خوناشام تشنه ی قربانی را که دنباله ی مدرن تصویر ولاد تپس معروف به دراکولا از فرقه ی اژدهای امپراطور سیگیزموند بود را به یکی از چهره های محبوب ادبیات ژانر وحشت تبدیل نمود. این علاقه به نابودی، با «سخمتی» خواندن اصول فرقه ی طلوع طلایی در ارتباط بود. سخمت، چشم رع خدای خورشید و معادل سیاره ی زهره بود که رع برای سرکوب نافرمانان، او را از حدقه درآورد و رها کرد و این الهه به شیری مهیب تبدیل شد که جهان را به خاک و خون کشید و تنها با نوشیدن مقادیر فراوانی شراب سرخ رنگ به جای خون از رود نیل، از نابودی نسل بشر دست کشید. با این حال و در کمال تعجب، سخمت نابودگر تنها الهه ی شیرمانند نیست و باستت الهه ی شهوت و فحشا نیز که معمولا به شکل گربه است به همان اندازه هم چشم رع است و هم گاها مجسد به شیر و بخصوص ماده شیر. رابرت ماستر، سخمت- باستت را همان بابالون الهه ی فحشا در کابالا میداند. بابالون معمولا همان «فاحشه ی بابیلون یا بابل» در کتاب مکاشفه ی یوحنا تلقی میشود که با اژدها همراه است و «مادر فاحشه ها» تلقی میشود. در بین هیپی ها فحش دادن با خطاب کردن طرف به «بابیلون» رایج بود. معمولا به دلیل ارتباط با بابل، فاحشه ی بابل مکاشفه را همان عیشتار یا عنانه الهه ی محبوب بین النهرین میشناسند. اما ماستر میگوید که هیچ سند و مدرک مستقیم باستانشناسی، این ادعای یونانی و مسیحی را تایید نمیکند که عیشتار حامی فاحشه ها بوده یا در مراسم مقدسش، دختران به فحشا نهاده میشدند و از طرفی چون در قدیم، مصر را هم بابل میدانستند، ممکن است الهه ی فحشا دراینجا همان باستت گربه مانند باشد، بخصوص که در انگلستان رایج بوده که فاحشه خانه را cathous یعنی خانه ی گربه ها بنامند. جالب اینجاست که سخمت در امریکا پیروانی دارد که همذاتی او با باستت را قبول دارند و او را خدای گربه سانان میشمرند و معتقدند سخمت، آنها را از حمله ی شیرهای کوهی و جادوی گربه های سیاه حفظ میکند ولی لزوما فحشاگستری الهه را قبول ندارند با این استدلال که مسیحیان بوده اند که تمام الهگان قدیم را برای منفور کردن، فاحشه خوانده اند و مردم، امروزه به هر فمنیست و مرد همجنسگرایی، و حتی فقط از سر عصبانیت، به هر مرد و زن ولو باکره ای whore یعنی فاحشه میگویند، پس چرا باید قبلا به خدایان و الهگان دشمنان دراینباره رحم کرده باشند؟ البته متاخر بودن برداشت روز درباره ی خدایان رو به اضمحلال نیز از طریق خیالپردازی درباره ی دوران های سپری شده معقول تر میشود. حیواناتی که از آدمیزاد قدیمی تر و مربوط به سپیده دم خلقت تلقی میشوند بدون ازدواج و رعایت وفاداری نسبت به جفت خود، با هم گونه های متعدد خود از جنس مخالف جفت میشوند و تعجب ندارد که تصور شود انسان هم در ابتدای خلقت، چنین بوده است. از طرفی، قانون جانوران، قانون قوی تران است و حیوانات قوی تر به راحتی حیوانات ضعیف تر منجمله انسان ها را میخوردند. بنابراین مقنن فحشا میتوانست همان مقنن قتل باشد و چون زاینده بود حتما یک چهره ی زنانه نیز داشته است. در بابل، پیدایش و نابودگری همزمان در چهره ی تهاموت الهه ی دریایی اژدهاوش منعکس میشد. عیشتار هم ظاهرا چهره ای از او داشت و گاها همراه درندگان و هیولاهای مهیب ظاهر میشد. در مصر، خپت الهه ی اسب آبی چنین موجود مهیبی بود و البته یک چهره ی زمینی تر شهوت زا نیز داشت که به گاو مجسم میشد. چهره ی اسب آبی با صورت فلکی دب اکبر و چهره ی گاو با یک "ران گاو" آسمانی که مبدا دب اکبر شد تطبیق میگردید. نام خپت مرتبط با "قبط" به معنی زمین است که کشور کنونی مصر به نامش قبط یا اجیپت نامیده میشده است. درواقع الهه ی هیولایی که مثل تهاموت دریایی است، به اندازه ی تهاموت منبع زمین سفت و معادل «مادر زمین» نیز هست. جرالد مسی، سخمت را نیز شکلی از الهه ی دریایی میداند. سخمت همسر پتاح خدای خالق در نزد قبطیان بود و نام سخمت نیز مونث شده ی "سخم" از نام های پتاح است. این دو با ایمهوتپ دانشمند، معمار و کاتب که منشا مهندسی بناهای مصری است یک تثلیث را تشکیل میدادند که تا اندازه ای معادل تثلیث یهوه-مریم-مسیح، و بعدا پدر-روح القدس-پسر است. بدین ترتیب، سخمت هم در پیدایش و هم در انسان منعکس و شدیدا مترادف تهاموت بود. دوگانگی تهاموت در خلق و کشتن، دوگانه ی تولید مثل-مرگ و سپس شهوت-نابودی را میساخت که در اژدها گونگی تهاموت ضرب شده و مارهای دوگانه ای را میساختند که به راحتی با دو مار به هم پیچنده ی کادوسئوس یا عصای هرمس خدای دانش تطبیق میشدند. هرمس با کفش هایی بالدار در آسمان پرواز میکرد و ازاینرو کادوسئوس نیز عصایی مزین به دو بال پرنده بود که به آن حالتی صلیب مانند میبخشید. ترکیب مار و پرنده در یک نماد دیگر نابودی یعنی کواتزلکواتل یا مار پردار، معبود آسمانی آزتک ها مجسم میشد که او هم در آسمان پرواز میکرد و به نوشته ی اسپانیایی ها برایش انسان قربانی میکردند. البته خدای مار فقط در آسمان نبود و کوندالینی یا محل قرار گرفتن چاکراها که به شکل یک مار در ستون فقرات آدم ها قرار گرفتنه است نیز یک الهه ی مار تلقی میشد. هفت چاکرا معادل هفت طبقه ی آسمان و هفت سیاره ی موکل آنها در درون بشر بودند و الهه به تعداد 7 ایزد ستاره ای، یک مار هفت سر نیز تجسم میشد.:

“babalon”: sekhmetsown.tripod.com

چاکراها را فقط فرقه ی سخمت ممکن بود به این داستان وارد کند، آن هم از داخل امریکا، چون یک دلیل توجه به سخمت درآنجا اعتقاد به «مرد جاگواری» است که بیشتر از حدود 1990 از مرز مکزیک و از طریق ایالات جنوبی به امریکا وارد شده است. «مرد جاگواری» که پیروان سخمت، او را نیمه ی مذکر الهه ی سخمت میدانند، انعکاسی از شمن های جاگوار در امریکای مرکزی است و تصور میشود بر کوندالینی تاثیر میگذارد و الهاماتی را به بشر وارد میکند که شخص را وادار میکنند کاری را بدون این که خودش هم دقیقا بداند چرا، انجام دهد. در صورتی که مخاطب مرد جاگواری، زن باشد، روح حیوانی در چاکرای ناحیه ی تناسلی زن جا خوش میکند و هر رابطه ی عشقی که زن بخواهد با مردان برقرار کند را خراب میکند. مرد جاگواری قدرت روحی زیادی به کسی که مسخ کرده است میبخشد، ولی این نیرو لزوما مثبت نیست چنانکه کاهنان سرخپوستی که قربانی انسانی رواج دادند اسیر روح حیوانی جاگوار بودند. در 1998 آکانتا تارا «مرد جاگواری» را نسخه ی امریکایی «آشور» خدای خاورمیانه ای خواند آنگاه که به شکل پلنگ درمی آید و نیمه های نورانی و تاریک یا خیر و شرش در پوست زرد و سیاه پلنگ انعکاس می یابد. به گفته ی آکانتا تارا پلنگ نماینده ای از تمام جنس پانترا یعنی گربه سانان نعره کش شامل شیر و ببر است، ولی پلنگ برجستگی بیشتر یافته چون از دیگر گربه سانان بزرگ، غیر قابل پیشبینی تر است. شاهان مصر هم گاها با یک یا دو پلنگ در منظر عموم ظاهر میشدند بی این که پلنگ را بتوان همچون یوزپلنگ برای شکار تربیت کرد[M1] .:

Panthers/jaguars: sekhmetsown.tripod.com

قاعدتا هر نوع الهام مثبت و منفی یا به بیان اسطوره ای روشن و تاریکی نیازمند جن زده شدن مردم بود و این جن زدگی از طریق کوندالینی به پیش میرفت. این، چیزی بود که الیستر کراولی در غرب به اطلاع عموم رسانده بود.

به نوشته ی واج مور، کراولی، کوندالینی را «مار آتشین» و سنت وابسته به او را دراکونی یعنی اژدهایی، یا اوفیتی یعنی در ارتباط با مار مینامید. سنت دراکونی که جریان اردو تمپلیس اورینتیس به ریاست کراولی به پیش میبرد، همان سنت تایفونی به روایت کنت گرانت است که گرانت، آن را وابسته به دودمان مرووینجی میخواند. هنری لینکلن، مایکل بایگنت و ریچارد لی، منبع این سنت نامشخص مروونجی در سنت تایفونی گرانت را فرقه ی دیر صهیون میدانند. به نوشته ی گرانت، تایفون «جنبه ی زنانه ی مجموعه، گاهی اوقات به عنوان مادر مجموعه در نقش الهه ی هفت ستاره، که سیت هشتمین آن است، نشان داده میشود.» سیت یا سوت، برادر ازیریس بنیانگذار تمدن مصر است که ازیریس را میکشد تا جانشین او در پادشاهی شود. گرانت مینویسد: "set یا sut به معنی سیاه است." و با این پیشفرض، او را با قلمرو تاریکی در آمنتا که جهان زیرین مصری است مرتبط میکند و میگوید همین محل است که تعبیر به قلمرو جهنم یا دوزخ شده است. کراولی نیز سیت را "خدای سیاه" نامیده است. تصور میرود که هورس، سیت و همدستانش را به دلیل کشتن ازیریس، به جهان زیرین تبعید کرده باشد و این با روایتی درباره ی سرنوشت نفیلیم مقایسه میشود که به دلیل نافرمانی از خدا در آموختن هنرهای «ممنوعه» به مردم، به مرکز زمین تبعید شدند. در منابع گرانت، نفیلیم، پدران مروونجی ها شناخته میشوند. مطابق نوشته های گرانت، اعماق آب و جانورانی که در آب زندگی میکردند، نمادهایی از سیت بودند. «قدیمی های بزرگ» یا «خدایان بزرگ» معادل دیگر نفیلیم در نوشته های گرانت است و گرانت در بحث از افسانه های لاوکرافت نوشته است «حرف Mارتعاش کلیدی قلمرو خدایان بزرگ، از نظر اساطیری به عنوان بز دریایی، مکارو یا تمساح، جانور آب ها نشان داده میشود.» میدانیم که سرسلسله ی نژاد مروونجی ها یک هیولای دریایی به شکل ورزاوی بود که از دریا بیرون آمد و کوئینوتائور نامیده میشد. گرانت معتقد است کوئیناتور همان جانور نیم بز-نیم ماهی است که بر مهر شخصی کراولی تصویر شده بود. در این تلقی، سیت با حئا خدای آب ها تطبیق شده است و برادرش ازیریس معادل انلیل برادر ایزدی دیگر حئا است که با هم بر سر قدرت جنگ دارند. قتل ازیریس توسط سیت، همان قتل هابیل توسط قابیل هم هست و قابیل دراینجا با حئا تطبیق شده است. به گفته ی مور، میتوان جای آنها را برعکس هم کرد، اما مهم فعلا این است که جریان کراولی چه برداشتی از مقایسه ی داستان ها داشته اند. گرانت، حئا را سرور مروونجی ها میخواند. به گفته ی گرانت، ائا یا حئا همان "یا" لقب "ال" خدای اعراب است که علیم و الوهیم و اللهم هم نامیده شده است. گرانت، آن را با "المی" نام یک خلأ غیر قابل توصیف در فرقه ی افریقایی «چشم خلأ» یکی میداند. خدایانی با قدرت های کیهانی مرموز در «حجاب عین» یا چشم همه بین این خلأ مخفی شده و ازآنجا بر بشر تاثیر میگذارند. گرانت، مسیر این تاثیر را چاکرای آجنا در کوندالینی میداند و معتقد است نفیلیم، دراصل پیام آوران الوهیم از طریق این جریان انرژی در کوندالینی بوده اند. او aiwass یا "عیوض"، جن راهنمای الیستر کراولی را هم در همین زمره قرار داده است. کراولی مینویسد: "من اکنون متمایل به این هستم که آیواس نه تنها خدا یا شیطانی است که زمانی در سومر مقدس بود و فرشته ی نگهبان خود من است، بلکه انسانی است که خود من هستم، تا آنجاکه او از بدن انسان برای ایجاد پیوند جادویی خود با نوع بشر استفاده میکند." در کتاب قانون، کراولی، آیواس را در ردیف خدایانی که اکنون مسئول این سیاره هستند قرار میدهد و با این حال، این جن وجود خود کراولی را چنان مسخ کرده بوده که کراولی خود را از او قابل تمییز نمیدانسته است. این مسلما در این ادعای کراولی که خود را "جانور بزرگ 666" معادل دجال در مکاشفه ی یوحنا معرفی کرده است بی ارتباط نیست. گرانت در واژه نامه ی خود oviz یا aiwaz را «خدایی که در سومر باستان پرستش میشد و با سیت یا شیطان یکسان بود» تعریف کرده است. زمزمه ی این موجودات در ذهن بشر، به صدای زنبور تشبیه میشود. زنبورها از نمادهای فرقه ی دیر صهیون هستند. نماد دیگر آنها که به اندازه ی قبلی به مروونجی ها نسبت داده میشود، دو خرس هستند که همان صور فلکی دب اکبر و دب اصغر در قلمرو تاریکی قطب شمال میباشند و به ترتیب با الهه ی تایفونی و پسرش سیت تطبیق میشوند. به نوشته ی لین پیکنت و کلایو پرنس، پادشاهان مروونجی از بنیانگذارشان مرووه تا کلوویس که به سال 469 میلادی به مسیحیت گروید، "شاهان بتپرست فرقه ی دایانا" بودند. دایانا الهه ی ماه و معادل هکاته الهه ی جادوگران است و 11 عدد جادو است که سفیروت آن در در درخت زندگی کابالا دات نامیده میشود به معنی دوگانه ی پشت درخت و خدایان. منظور، قلیفوت یا اجنه ی عبری است که در پشت درخت زندگی در آن تونل کنده و در حال تخریب آنند. در نماد زنبوری دیر صهیون نیز 11 زنبور حضور دارند. به نوشته ی گرانت، «زنبور، سوسک و خرچنگ، رابط بین اولین تجلی جریان تایفونی و مراحل نهایی آن هستند.» و "سخت" نام دیگر الهه سخمت «به معنی زنبور است». بنابراین سخمت، جنبه ی دیگری از سیت است.:

“the merovengian myths”: vadge moore: dragonkeypress: 24oct2004

الهه ی ماه یک الهه ی سه گانه به سه شکل مادربزرگ، مادر و دختر بود که سه مرحله ی مختلف زنان را در خود خلاصه کرده بود. تعادل الهه ی ماه با الهه ی زمین همان عاملی است که به گفته ی لاورنس گاردنر، باعث شده تا جاهایی نقش ها و افسانه های سه نسل از الهگان با هم خلط شوند. ازجمله در افسانه ی تولد لیلیت و برادرش در ترانسیلوانیا از جفتگیری کشالی ملکه ی پری های کوهستان با لوکولیکو پادشاهان ساکنان تپه ی زیرزمینی که درواقع همان ازدواج نرگال فرمانروای دوزخ زیرزمینی با ارشکیگال ملکه ی دوزخ است درحالیکه ارشکیگال جای مادربزرگش نین خورساگ را که الهه ی کوهستان است گرفته است و نام کشالی نیز تلفظ دیگر "(ارش) کیگال" است. گاردنر، اصل را دراینجا افسانه ی ترانسیلوانیایی میداند به این خاطر که ترانسیلوانیا جزو اسکیتیه یا سکائیه است و گاردنر، عبیدی های بنیانگذار سومر را از نسل سکاها میداند و معتقد است همان سکاها در مهاجرت به غرب، بیشترین فرهنگسازی را در بین سلت های گالیک ایجاد کرده اند. در سال 1852 کشیشی به نام چارلز فاستر در کتاب «یک زبان اولیه» ثابت کرد که همه ی زبان ها ازجمله زبان چینی و دیگر زبان های خاور دور، از یک منبع اولیه سرچشمه میگیرند و در ادامه نشان داد که این زبان اولیه زبان سومری است. گاردنر نظر او را به این شکل تغییر میدهد که زبان سومری به همراه بقیه ی زبان ها از زبان سکاهای کوه های کارپاتیا ریشه گرفته است. وی به علائمی گلیفی در «تارتاریا» واقع در ترانسیلوانیا اشاره میکند که به هیروگلیف های اولیه ی مصری و بین النهرینی نزدیک است و معتقد است این علائم باید توسط عبیدی ها به جنوب منتقل و تکامل یافته باشند. کاهنان عبیدی در نگاره های بین النهرینی، پوست پلنگ پوشیده اند و گاردنر این را به خوانده شدن عیسی مسیح به جسوس بن پانیرا (عیسی پسر پلنگ) در تولدوت یشوع مربوط میداند. گاردنر حتی در عین این که به برابری سومری های جنوب بین النهرین با سوباری های شمال آن توجه میکند، اما همخانواده بودن "سومر" و "شومر" در بین النهرین با sumair در زبان های گالیک به معانی خوناشام، خزنده و اژدها را معنادار می یابد. خود کلمه ی گالیک را هم با "گال" سومری به معنی دریانورد مرتبط میداند. Gille sidhean عنوان الینوس شاه آلبانی بود که میشود آن را به گالیک سکایی معنی کرد. کلمه ی scythe را "سیث" تلفظ میکردند که sidh تلفظ دیگر آن است و معنای جن یافته و با الف، فیری/پری، ترول، دورف، گنوم، گابلین، کوبالد و البته نفیلیم مترادف شده است. بنابراین همه ی این موجودات افسانه ای، اثراتی از اسکیت ها را به خود گرفته اند. به دلیل خوانده نشدن "د" وسط در بعضی گویش ها نام gille sidhean بیشتر به jille sheen تلفظ میشد که به نظر گاردنر، شین دراینجا میتواند به نام کشور چین هم ربط پیدا کند. از طرف دیگر، شین معادل حرف "ش" است که در سومری "شو" خوانده میشود و اگر "ار" را در شومر، علامت قوم بگیریم و از آن جدا کنیم، shu me به دست می آید که به معنی ارباب قدرت است. معادل این کلمه در سومری، "ربو" است که اگر به شیوه ی اروپایی به جای از راست به چپ، از چپ به راست خوانده شود، میشود "اوبر" به معنی خوناشام. این تقریبا همان برداشتی است که از لغت sumair نیز شده است. اینجا نه خود قوم سومر بلکه خدایانشان هستند که با شیاطین و اجنه تطبیق شده و لابد تمدن دوست هایشان مثل حئا در جستجوی منابع معدنی و جاهای بهتر برای تمدنسازی به جنوب مهاجرت کرده اند. اما تولد لیلیت در ترانسیلوانیا، او را همچنان ویژه ی این منطقه نگه میدارد و این لیلیت در نزد یهودیان نام معادل شده با هکاته و دایانا در اساطیر پاگان مانند تر غربی است. تارتاریا در ترانسیلوانیا محل بومی سازی تارتاروس یا دوزخ بود که نیروهای تایفون شورشی در آن اسیر شدند. تایفون قصد داشت قدرت تیتان ها را پس بگیرد که زئوس از بین برده بود. زئوس معادل انلیل در اساطیر بین النهرین است و قاعدتا تیتان ها نماینده ی نیروهای تحت امر حئا هستند که به مانند کرونوس پدر سقوط کرده ی زئوس، خدای زحل است. یعنی میتوان حئا را نماینده ی برحق آنو پدر مشترک حئا و انلیل دانست. نام آنو تلفظ دیگر ال یا ایلو یا اله است. آسور یا آشور یا اهوره (مزدا) به معنی فرمانروا لقب مردوخ پسر حئا است که مثل انلیل، رهبر خدایان خوانده شده است و همین سبب میشود تا گروهی از خدایان به نامش آسور نام بگیرند و تحت امرش تصور شوند که همین ها به صورت آئسیر تبدیل به خانواده ی خدایان نورس تحت امر وتان یا اودین شده و به همراه سکاها در غرب و شمال گسترش یافته اند. لیلیت البته نوه ی انلیل است ولی قلیپوت های اعماق آب منجمله در دریاچه ها و چاه ها در ارتباط با اویند و ازاینرو با آبزو یا پهنه ی آبی تحت اداره ی حئا ارتباط مستقیم دارد و دشمنی خاصی بین آنها نیست. بنابراین میشد او را در تیم حئا تصور و بین او و یک جانور نیمه آبزی-نیمه خشکی زی دیگر یعنی مار ارتباط برقرار کرد. سمائیل شوهر لیلیت، مجسم به مار است و همان شیطانی تلقی میشود که آدم و حوا را در باغ عدن فریفت. سمائیل با انجام اعمال جادویی از طریق کلاغ و کبوتر دست به کیمیاگری میزند. کبوتر، نماد عیشتار، هاثور، ونوس و البته مریم مقدس است و کلاغ، پرنده ی موریگان جادوگر سیاه آب ها. ولی کابالا میگوید کلاغ و کبوتر پرنده ی یکسانی هستند و البته منظور این است که اینها دو جنبه ی متضاد الهه ی یکسانی را نشان میدهند. کبوتر طوقی به خاطر حلقه ای که دور گردنش دارد نمادی از حلقه های سلطنتی و قدرت شاهان مروونجی و اعقابشان است. این کبوتر را در غرب، کبوتر بربری و کبوتر میگدال مینامند که لغت میگدال، مرتبط با مریم مجدلیه است که این شاهان، تمایل دارند خود را از نسل او و عیسی مسیح بخوانند. حلقه نمادی از اوروبوروس یا مار زمان است که با گاز گرفتن دم خود گرد میشود و از خود تغذیه میکند.:

“from Transylvania to turnbridge wells”: Laurence gardner: chap11 , 12

کبوتر را معمولا سفید و کلاغ را معمولا سیاه در نظر میگیرند. به نظر میرسد گرینفیلد موقع صحبت از کت و شلوارهای سیاه گاردی های کلیشه ای قدرتمداران، پیراهن های سفید آنها را جا انداخته بود. بد نیست این پیراهن های سفید را به جای پرهای کبوتر با کت های سیاه ست کنیم تا دو رویه ی متضاد خدای هلاکت با هم متحد شوند.