نخود سیاه شیطان و عدد 11
تالیف: پویا جفاکش

در ایران وقتی یک نفر را سر کار میگذارند اصطلاحا میگویند «فرستاده اندش دنبال نخود سیاه». ولی بیشتر ایرانی ها نمیدانند که نخودسیاه واقعا وجود دارد. این گیاه که در اقصای ترکیه میروییده، به ارزانقیمتی معروف بوده است. تجار غربی که ادویه را از شرق به غرب تجارت میکردند و از طریق این طلای فراوان که در آن زمان در غرب فقط اشراف مایه دار، پول خریدش را داشتند به ثروتی افسانه ای دست یافته بودند، نخود سیاه را آرد و با ادویه مخلوط میکردند و ادویه ی ناخالص به مشتری غالب میکردند و پول ادویه ی خالص را از او میگرفتند. غربی های نامتخصص درباره ی کشاورزی شرق معمولا متوجه این تقلب نمیشدند و موفقیت این سوء رفتار، جرئت و بنیاد کمفروشی در هر مسئله ی تجاری را بنا نهاد. مذهب هم یک تجارت است و فقط افرادی که خیلی در آن دقیق و اهل فن باشند، میتوانند خالصی و ناخالصی را در آن از هم تشخیص دهند. در طول زمان اینقدر بدعت در مذهب ایجاد کرده اند که دیگر معلوم نیست چه چیز آن میتواند خالص باشد. تنها چیزی هم که این بدعت ها را به موفقیت رسانده، درست نقطه ی عکس آن یعنی اصرار بر تداوم سنت ها است بطوریکه اصلا مهم نیست آنچه به عنوان سنت به شما فروخته میشود با سنت های قبلی ای که شناخته اید مطابقت دارند یا نه. این را در مدرسه به ما ایرانی ها بی خجالت می آموختند. معلم ادبیاتمان در دوره ی دبیرستان، داستان شبلی را برایمان تعریف کرده بود که در راهی به جسدی آویزان بر دار برخورد. از نگهبانان پرسید چرا این فرد را اعدام کرده اید. گفتند: «این شخص را یک بار به جرم دزدی گرفتیم و با تعهد کتبی که دیگر دزدی نکند آزاد کردیم. باز هم دزدی کرد. این بار مدتی زندانیش کردیم و باز با تعهد کتبی آزاد کردیم. باز هم دزدی کرد. این بار شکنجه و بعد زندانیش کردیم و موقع آزادکردن، از او تعهد گرفتیم که اگر باز هم کارش را تکرار کرد، اعدام میشود. باز هم به جرم دزدی دستگیر و مطابق تعهد این بار اعدام شد.» شبلی رفت و مقابل جسد دزد سجده کرد. نگهبانان با تعجب دلیل این کار را از او پرسیدند. پاسخ داد: «برای این که از هدفش دست نکشید حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.» این داستان قرار بود از زبان یک عارف نمازخوان خداپرست الگوی ما باشد تا حتی وقتی میبینیم داریم راه غلط و عوضی میرویم از هدف خود دست نکشیم و البته راهی که ما آن زمان میرفتیم رسیده است به بن بست فعلی اقتصادی-اجتماعی ایران. دلایل زیادی برای این اتفاق وجود دارد. ولی آنچه از همه بیشتر به چشم مردم می آید سنت ستیزه ی انقلابی در راه ظهور امام زمان است که مشابه آن را غربی ها با ادعای ظهور عیسی مسیح در تاسیس دشمن ایران یعنی اسرائیل ارائه داده بوده اند. باورکردنی نیست ولی یک زمانی آنچه تا همین بحران اخیر برای ما ایرانی ها طبیعی جلوه میکرده، احتمالا تا قبل از تبدیل خدایان خورشیدی و نجمی و قمری پاگان ها به اولیای یهودی-مسیحی، حتی به فکر مردم هم خطور نمیکرد.
در اساطیر کلدانی، از "کورگارو" خدمتگزار حئا (ایزد حیات) یاد شده که برای نجات الهه عیشتار از جهان مردگان، به آنجا گسیل شد. وی یک "آسینو" یعنی کاهن مرد زن مانند و معمولا مشهور به همجنسگرایی بود. ارج و قرب این کاهنان آنقدر زیاد بود که گاه به نام کورگارو نامیده میشدند. مثلا گفته شده که به دستور کورگاروی شهری که تموز در آن میزیست هیچ شمشیری در شهر مهتزز نمیشد. کورگاروی داستان عیشتار، یک "نگ لابو" یعنی تیغ، یا یک "قاپو" یعنی چاقو داشت. در روایتی دیگر اما به جای کورگارو، با نام "اساشو نمر" برخورد میکنیم و او است که برای نجات عیشتار، به جهان زیرین گسیل میشود. سلاح کورگارو دراینجا به یک "بداره" ی (یعنی قداره یا چاقوی نزاع) جادویی به نام "پیلی پیلی" توسعه یافته است. زمانی که اساشو نمر آن چاقو را به دست میگرفت تبدیل به یک مرد میشد و زمانی که آن را کنار مینهاد بدل به زن میگردید. از این تغییر جنسیت تعبیر به «سگ شوبال» یعنی "تغییر کردن از بالا به پایین یا از پایین به بالا" شده است:
Apendix3 of “the assinu, kurgarru and similar functionaries”: Richard a.henshaw: in “female and male – the cultic personal: the bible and the rest of the ancient near east”: Allison park: pickwick pub: 1994
این تغییر ظاهرا جزئی در روایت –جزئی در سرزمینی که در آن هنوز تحقیر جنسیتی زنان به نفع مردان معنا نیافته است- راه را برای از بین بردن صلح طلبی و ستایش جنگجویی باز میکند. چون تغییر از مرد به زن، تغییر از بالا به پایین خوانده شده و مرد مقدس که کاهنان بعدی مکان او را به جای اساشونمر اشغال میکنند اگر اهل جنگ نباشد و سلاح در دست نگیرد زن است و حقیر. پس هر کسی که جاه طلبی احترام مردم را داشته باشد کم کم و برای جلو زدن از اسلاف ابتدائا محافظه کار خود هم که شده، دستور جنگ و ستیزه میدهد و برای جامعه دشمن تراشی میکند تا مرد به نظر برسد. به ما گفته اند که این اتفاقات در روزگارانی بسیار پیش از عیسی مسیح رخ داده اند تا صلح طلبی عیسی مسیح انجیل، فقط یک حاشیه بر اصلی همیشگی به نظر برسد. ولی جالب این که اسینو ها که گالا نیز نامیده میشدند همان گالی ها و کوریت ها و کوریبانت هایی هستند که در آغاز قدرت مسیحیت در رم حضور داشتند و کشیش های کاتولیک از فرهنگ آنان متاثر بوده اند. البته باستانی بودنشان در تعریف تاریخ رسمی قابل باور است. چون درحالیکه بقیه ی انسان ها در دوران حکومت زئوس و توسط هفستوس یا پرومته خلق شده اند، کوریت ها در دوران نوزادی زئوس از او در مقابل تیتان ها محافظت میکردند و تعجبی ندارد که آنها آدم نباشند و پیروان یهوه یا همان زئوس، دخل آدمیزاد به حساب بیایند. شدت تاثیر فرهنگی این ادعای فراموش شده بر مردمی که هیچ اطلاعی از آن ندارند آنقدر قوی و امروزی به نظر میرسد که گاهی دانشمندان دنباله رو تاریخ رسمی را هم شگفتزده میکند.
"اریک وید" این را بهتر از هر کسی میداند. او الآن یک متخصص انگلیسی دوران قرون وسطی و فرهنگ سلتی است. ولی علاقه ی او به آن دوران افسانه ای، که امکان نداشت مسیحیت بخشی از جذابیت آن نباشد، او را از دوران دانشجویی و پیش از گرفتن دکترا از دانشگاه راجر، درگیر آشتی دادن بین این علاقه با گره همجنسگرایی خودش و این شایعه ی معروف کرده بود که در قرون وسطی، همجنسگراها محکوم به مرگ بودند. وید برای برطرف کردن این ننگ از مسیحیت آرمانیش، مجموعه ای عظیم از افسانه های قرون وسطایی درباره ی همجنسگرایی و عشق زوج های همجنسی کرد که طرفین این داستان ها به راحتی و بدون نفرت از سوی مردم یا حکومت، در کنار هم زندگی میکردند. داستان مورد علاقه ی او یک افسانه ی ایرلندی است که گزارش های مختلفی از آن منسوب به قرون 15 و 16 و 17 وجود دارد. در این داستان، زنی را به نزد پادشاهی می آورند. زن نوزادی به همراه دارد بدون این که شوهری داشته باشد. زن قسم میخورد که باکره است و با مردی رابطه نداشته است و این که از خدایش است که پدر بچه را پیدا کند چون تصور بزرگ کردن بچه به تنهایی برایش غیر ممکن است. اولین سوالی که پادشاه از زن میکند این است که آیا با زنی مساحقه کرده است؟ زن پاسخ مثبت میدهد و میگوید با یک زن این کار را کرده است. شاه میگوید آن زن باید با مردی خفته و منی مرد در زمان مساحقه ی دو زن، از واژن او به رحم این زن راه یافته باشد و دستور میدهد آن مرد را بیابند و پدر نوزاد اعلام کنند.
وید فکر میکرد که کاری که انجام میدهد تا حدود زیادی از تصویر سیاه و خشن کلیسا و مسیحیت قدیم میکاهد و به نفع مسیحیت است. اما با کمال تعجب، در فضای مجازی، با انبوهی از فحش ها و حملات افراد مسیحی متعصب مواجه شد که او را دستپرورده ی شیطان میخواندند. وید در مصاحبه ای با پاتریک کیلهر که در 30 آگوست 2020 منتشر شد، دراینباره گفت معترضانش قرون وسطی را یک دوره ی "همه-سفید" میدانستند و شکار فرضی همجنسگرایان را نیز بخشی از این سفیدی میخواندند. نکته ی جالب اینجاست که تحقیقات وید اولین دست از نوع خود نبود و قبلا "جان باسول" هم در 1994 کتابی دراینباره منتشر کرده بود. اما قبلا فقط کتابخوان ها و نه افراد خرافی و کم دانش زودجوش، به این نوع ادبیات دسترسی پیدا میکردند درحالیکه اکنون هر خبری که به ذائقه ی افراد کم اطلاع و اهل جنجال، خوش نیاید سریع رسانه ای میشود و عصر اینترنت بیش از افراد اهل مداقه و گفتگو به نفع افراد جریانساز و شعاری تمام شده است. اگرچه این فضا بخشی از یک نظم غیر مذهبی است اما به شدت به خشونت مذهبی نسبت داده شده به مسیحیت اروپایی و کپی های آن در مستعمرات در کنار خود نیاز دارد. یادمان باشد از همان بدو پیدایش بنیادگرایی خشن اسلامی در آسیا و افریقا، ژیل کپل و اولیویه روآ یادآوری کرده بودند که این حرکت ها کپی اسلامی فوندامنتالیسم یا بنیادگرایی مسیحی در امریکا هستند و فوندامنتالیسم اگرچه ادعای بازگشت به گذشته –یا بهتر است بگوییم گذشته ای موهوم- را دارد ولی به تصریح کپل و روآ اساسا یک پدیده ی کاملا مدرن و خاص قرن بیستم است.

















با این حال، هر فکر مدرنی بر یک آموزه ی مذهبی مسیحی مانند استوار است و در این مورد باید به توافق اعلام شده ی شیطان و خدا در اسلام اندیشید که بر اساس آن، خدا تا وقت معهود به شیطان برای فریفتن انسان ها مهلت داده است. در رابطه با جنگ ها و ستیزگی ها باید از اهمیت آیه ی 48سوره ی انفال یاد کرد که طی آن، شیطان گروهی از مردم را به جنگ تشویق میکند و وعده ی مساعدت میدهد ولی در وقت جنگ، آنها را وامینهد و میگریزد. در دفتر ششم مثنوی مولانا این آیه به حد شعری گویا شاخ و بال یافته و اتحاد خدا و شیطان را در یک طرح بزرگ به نفع قانون "قاطع الاسباب" (مرگ) قرار میدهد که همچون زیربنای پاگانی مسیحیت و اسلام، به بهار پس از مرگ طبیعت در خزان تشبیه میشود.:
قاطع الاسباب و لشکرهای مرگ
همچو دی آید به قطع شاخ و برگ
در جهان نبود مددشان از بهار
جز مگر در جان، بهار روی یار
زآن لقب شد خاک را دارالغرور
کو کشد پا را سپس یوم العبور
پیش از آن بر راست و بر چپ میدوید
که بچینم درد تو، چیزی نچید
او بگفتی مر تو را وقت غمان
دور از تو رنج و ده کوه در میان
چون سپاه رنج آمد، بست دم
خود نمیگوید تو را من دیده ام
حق پی شیطان بدین سان زد مثل
که تو را در رزم آرد با حیل
که تو را یاری دهم من با توام
در خطرها پیش تو من میدوم
اسپرت باشم گه تیر خدنگ
مخلص تو باشم اندر وقت تنگ
جان فدای تو کنم در انتعاش
رستمی، شیری، هلا مردانه باش.
سوی کفرش آورد زین عشوه ها
آن جوال خدعه و مکر و دها
چون قدم بنهاد، در خندق فتاد
او به قاهاقاه خنده لب گشاد
هی بیا من طمع ها دارم ز تو
گویدش: رو رو که بیزارم ز تو
تو نترسیدی ز عدل کردگار
من همی ترسم دو دست از من بدار
شعر در ادامه میگوید که این دامگاه هم برازنده ی کسانی است که مردم را در این ستیزگی فریب میدهند و هم کسانی که گول این فریبکاران را میخورند:
رهزده و رهزن یقین در حکم و داد
در چه بعدند و در بئس المهاد
گول را و غول را کو را فریفت
از خلاص و فوز میباید شکیفت
هم خر و خرگیر اینجا در گلند
غافلند اینجا و آنجا آفلند
جز کسانی را که واگردند از آن
در بهار فضل آیند از خزان
توبه آرند و خدا توبه پذیر
امر او گیرند و او نعم الامیر
تمدن را ستیز و رقابت و جنگ به پیش برده یعنی پدیده هایی که بینظمی های اقتصادی و اجتماعی ایجاد میکنند، درحالیکه بینظمی همواره یک مقوله ی شیطانی تلقی میشده است. همانطورکه نیکولاس د ور -فراماسون کله گنده ی اسکاتلندی و برتر داننده ی اشراف اروپایی به سبب داشتن خون الف ها یا اجنه در رگهایشان- در فصل هشتم کتاب totdrling عنوان میکند، تمدن بورژوایی عظیم و غریب کنونی فقط به این خاطر بر بنیاد یهودی-مسیحی استوار است که مسیحیتش مسیحیت کابالایی است و کریستوس یا کریستوم آن، درخت سفیروت های کابالا و دراصل فرمی از درخت زندگی آنوناکی ها است که الهه ی آن "ننه عاق" فرمی از تهاموت الهه ی بینظمی و هرج و مرج در کلده است. پس اگرچه تمدن ظاهرا نظمی دارد ولی این نظم با بینظمی که فرستنده ی آن ومپایرها یا اجنه ی تشنه ی خونند محقق میشود. د ور میگوید در این مسئله بیش از شهوترانی فرویدی، قربانی شدن داوطلبانه ی افراد در راه ومپایرهای حامی تمدن و بر اساس عشق مسیحی نیاز است. تاریخ مسیحی نیز همین درس را میدهد. تمدن سلیمان ابن داود را اجنه ساختند و پس از آن هیچ وقت دست از سر امت سلیمان برنداشتند و همواره بینظمی را بر یهودیت استوار کردند. اما عیسی مسیح در مقام شاه برحق داوودی، خون خود را نثار شیاطین ساخت و درنتیجه این امکان را یافت که امتش شاهد گسترش نظم مسیحی بر بستر این بینظمی باشند. اگر دقت کنید این داستان بر اساس تقویم سال شمسی استوار است. در ابتدای بهار که روز و شب با هم مساوی میشوند سلیمان و شیاطین با هم به توافق میرسند. تا میانه ی تابستان، قدرت سلیمان مدام بیشتر میشود. ولی بعد اجنه شورشی میشوند و روز متداوما کوتاهتر میشود تا این که در درازترین شب سال، مسیح متولد میشود و دوباره روز اوج میگیرد. این تولد یعنی کریسمس باید در اول دی معادل 21دسامبر تعیین شود کمااینکه مسیحی های آرامی خاورمیانه همین تاریخ را تولد مسیح میدانستند و تحت عنوان یلدا –در آرامی یعنی ولادت- جشن میگرفتند. اما در غرب، این تاریخ را 25 دسامبر تعیین کرده اند و دلیلش هم این است که مطابق تقویم قدیم شمسی که تمام ماه های آن 30روزه بودند 25 دسامبر معادل یازدهمین روز دهمین ماه سال کلدانی و بنابراین برابر با 9ماه بعلاوه ی 11روز و تشکیل دهنده ی عدد کابالایی معروف 11- 9 میشد. این عدد ازآنرو که از جمع ارقامش عدد 11 که عدد شیاطین است تشکیل میشود مهم بوده است. مطابق افسانه های مسیحی، از روز اول دسامبر، الف ها در قلمرو انسان ها جولان میدهند تا اعمال کودکان را گزارش کنند و تحویل سنت نیکولاس بدهند تا بر اساس آن کودکان را جزا و پاداش بدهد. الف ها در غروب 25دسامبر قلمرو انسانی را ترک میگویند. از طرفی خود سنت نیکولاس یا بابانوئل نیز در گذشته با نیمه ی بزمانند و شیطانی خود که جنی به نام کرامپوس بود به قلمرو انسانها سفر میکرد. اینها همه نشانه هایی از همان اتحاد شیاطین و نیروهای خدا در پرورش نظم هستند.

















ارتباط شیطان با عدد11 بیش از هر کجا در اسلام و زبان مقدس آن یعنی عربی فصیح تبیین شده است. عدد "احد عشر" به معنی 11 عمدا با املایی نوشته شده که عدد ابجد آن، 583 بشود. چون اگر 583 را بر 11 تقسیم کنید عدد 53 به دست می آید که ابجد نام "جن" است. لغات جن و شیطان در قدیم با هم مترادف بودند و عدد ابجد "شیطان" 370 است یعنی 360 بعلاوه ی 10. همینجا روشن میشود که منشا فلسفه ی این عدد بازی ها خورشیدپرستی است. چون 360 تعداد روزهای سال سابق خورشیدی است که با هم یک "واحد" را تشکیل میدادند. واحد به معنی 1 است که با جمع شدن با 10 رقم دیگر 370 عدد شیطان را هم 11 میکند. 360 روز سال از 12 ماه 30 روزه تشکیل شده است. نام قدیم خدا "ال" بوده که نام حرف انگلیسی معادل حرف "ل" نیز بوده است. عدد ابجد "ل" 30 و جایگاه عددی آن 12 است. 12 ضربدر 30 عدد 360 را میسازد. در عربی فصیح، ال یا ایلو را اله تلفظ میکنند که "ل" وسط آن است. ابجد حروف این کلمه، "ا" (1)، "ل" (30) و "ه" (5) هستند. "ا" و "ه" روی هم 6 را میسازند که تعداد روزهای خلقت است و "ل" یا خدا وسط آنها قرار گرفته است. 6 عدد ابجد حرف "و" است. اگر "و" را از واژه ی "واحد" بردارید، کلمه ی "احد" به دست می آید که از این دو لغت، اولی نشان اتحاد موجودات در خداوند و دومی نام خداوند است. چهار حرفی شدن "احد" با «و» خلقت (6روز آفرینش)، خدا را در همه ی موجودات تکثیر میکند. 4 عدد ابجد حرف «د» است و مجموع "و" و "د" کلمه ی «ود» را میسازد که به معنی محبت و عدد ابجد آن، 10 است. «ودود» از نام های خدای اسلام و به معنی بسیار مهربان است. این، دو بار تکرار "ود" و ابجد آن، 20 است. 20، تعداد انگشتان دو نفر انسان و نشاندهنده ی محبت بین دو انسان و ایجاد تعادل بین آنها است. ازاینرو 20، نشاندهنده ی تعادل است. جالب این که در بنیاد کلدانی این جادوی اعداد، یک نیروی خورشیدی با شماره ی 20 در حد میانه و تعادل مجموعه ای از اعداد قرار دارد که کمترینشان 6 و بیشترینشان 30 هستند (همان دو جزء سازنده ی ابجد اله). به نوشته ی فورلانگ، در کلده، انرژی خدایی به دو دسته ی مذکر و مونث تقسیم میشد: انرژی مردانه مشتمل بود بر "سان" یا "سانسی" یا "شانس" که خورشیدی و عددش 20 بود، "حور" که قمری و عددش 30 بود، و "عول" که بسته به هوایی یا آتشین بودن، عددش 10 یا 6 بود؛ انرژی زنانه که "گول" و "طلا" نام داشت، به ستارگان دیگر منسوب و عدد آن 6 یا 8 بود. بابل که مرکز کلده ی باستان تلقی میشد بر اساس این نیروها به جنبه های مردانه و زنانه تقسیم میشد. البته اهمیت کلده بیشتر به سبب شرقی بودن او نسبت به کانون های مسیحی در شامات بود که میخواستند نیروهای شرور حول آن را هم به قدیمی ترین نژاد بشر یعنی سیاهان نسبت دهند و هم به جایی که محل طلوع خورشید باشد. مهاجرت سیاهان از افریقا تا کلده و قلمروهای شرقی تر، آنقدر از خود پس ماند در عراق به جای گذاشته بود که شیطان خیلی نزدیک به نظر برسد. ولی با هرچه افزایش سفیدپوستان سامی و حل شدن حامی ها یا سیاهان در آنها محل اسرارآمیز شیطان خورشیدی نیز هر چه بیشتر به شرق جابجا میشد. به گفته ی فورلانگ، ارمنی ها کوش یا اتیوپیا را مشتمل بر چهار سرزمین ماد، پارس، شوشان یا عیلام، و آریا میدانستند و محل تمام آنها را در سرزمین "پال" یا "بارس" [یعنی ایران کنونی] تعیین کرده بودند. در متون یونانی نیز "ممنون" شاهزاده ی سیاهپوست اتیوپیایی، اهل سوزیانا یا شوشان [یعنی خوزستان کنونی] خوانده و پدرش افریقایی ولی مادرش کیسی (ایرانی) تعیین شده بود. ظاهرا قبیله ای به نام ممنونی ها نیز در شوشان وجود داشتند. ولی با افزایش سفیدپوستان در شرق بین النهرین، کانون حبشیان یا هندیان به هندوستان منتقل شد که جمعیت سیاهان آن تمامی نداشت. دراینجا خدای طالع خورشیدی که بر اساس انواع انرژی خود، دوجنسه شناخته شده بود، در حد نهایت تعریف خود به شیوا نامبردار و "کال" یعنی سیاه لقب گرفت و عجیب این که کال یکی از عناوین شهر بابل نیز هست. بابل مانند شیوا به جنبه های مردانه و زنانه تقسیم میشد. جنبه ی مذکر او، خدایش بعل بود که با اضافه کردن "آ" به لغات "ایش"، "ال" و "ایر" به معنی خدا، به صورت های "آئیش"، "آئیل" و "آئیر" خطاب میشد و مجسم به شیری مردمانند موسوم به "نر" بود. جنبه ی مونثش کالبد شهر و مجسم به کشتی یا الهه ای قایق سوار موسوم به لاز یا لارس یا لارسا بود. مرد شیرمانند را فورلانگ همان نارایان یا نارسینگ، فرم شیرمانند ویشنو –دیگر خدای مهم هندوئیسم- میداند که او هم به شکل زنی به نام موهینی درآمده و با شیوا آمیزش جنسی کرده بود. ازاینرو فورلانگ، ویشنو را که اصل شیوا و همچون او دوجنسه است، در مکتب متاخر هندو با برجستگی شیوا، محدود به یونی یا عضو مادینه ی شیوا و مجسم به همسران شیوا میخواند و خود شیوا را که مجسم به لینگا یا لینگام یعنی آلت مذکر است، روح خدای کشنده یا مارس بابلی موسوم به "نرگال" عنوان میکند. این به نظر فورلانگ، با این خصلت مذهب کلدانی که عیشتار یا الهه ی لذت در مقام همتای مریم مقدس مسیحی و الگوی ونوس رومی را جنبه ی زنانه ی آشور یا بعل خدای مذکر میداند همخوانی دارد. فورلانگ، این مطلب را با این واقعیت تکمیل میکند که تمام الهگان هندی به عنوان مدل های محلی عیشتار در شبه قاره، در هندوییسم تجسمی از مایا الهه ی وهم خوانده شده اند و شیوا به عنوان آخرین تجسم خدا و البته روح تمدن عظیم بابل در هندوییسم، تمدن را وهم آلود طلب میکند.:
“rivers of life”: j.g.r.forlong: v2: London: 1883: p54-57
ترکیب وهم و شرق و خورشید و سیاهان بدوی ترکیب غریبی است و تجسد آن در خواب خودش را نشان میدهد. خورشید از شرق طلوع میکند تا تاریکی شب در سرزمین میانی را از بین ببرد و شب، موقع خواب و دیدن اوهام است. شیر انسان مانند در این هنگام باید خود را به مردم آشکار میکرد و همین مسئله باعث شده بود دیدن رویای خرس که درنده ای شیرمانند و به شدت یادآور انسان بود بسیار مهم به نظر برسد بخصوص ازآنروکه خیلی کم پیش می آمد کسی خواب خرس ببیند. خرس تجسمی از دنیای بیرون بود وقتی به خدای خشن انسانواره تبدیل میشد، و انسان وارگیش در قیاس با درنده پرستی پیشین، اشاره به درآمدن مشکلات قدیم به صورت مشکلات جامعه ی شهری ازجمله به شکل انسان هایی که در طول روز با آنها سروکار داریم بوده است. اگر در خواب میدیدید که دارید از خرس فرار میکنید یا با او میجنگید به معنی درگیر شدن با مشکلات بود، اگر خرس فقط شما را نگاه میکرد یا خوابیده یا مرده بود، به معنی این بود که شما اینقدر از دنیای اطرافتان فاصله گرفته اید که مردم دیگر را درک نمیکنید و احتمالا در شرف تنها شدنید، و اگر خواب میدیدید خرسی را نگهداری میکنید یا خودتان خرس هستید به معنی این بود که خلاقیت الهی ای در شما بروز کرده که اگر بر آن کنترل نداشته باشید ممکن است به دیگران صدمه بزنید و بهتر است فعلا حتی المقدور از دیگران فاصله بگیرید. نکته ی جالب این که خرس، محل اتصال این خورشیدپرستی به فلسفه ی خزان و بهار طبیعت هم هست. چون خرس زمستان ها را در غار میخوابد. "همیش" خدای خورشید الاصار –فورلانگ، نام همیش را تلفظ دیگر شمش یا شمس به معنی خورشید میداند- از غار برمیخاست و به عقیده ی فورلانگ، سرمنشا میترا یا خورشید غارنشین رومی بود. او همچنین الگوی همان زئوس نوزاد بود که در غاری در کرت، توسط کوریت ها محافظت میشد. الاصار [که امروزه سنکره نامیده میشود] خود را لارسا یا لوز (لاز) یعنی همان جنبه ی مونث بعل در قالب یک شهر میخواند و در زبان مردمش "نقشه" به معنی رساله و "نقاش" به معنی نویسنده بودند چون به گفته ی فورلانگ، "نقش" تلفظ دیگر لغت "نحش" به معنی مار و اژدها است و کتابت و نقاشی که در ابتدا یکی بودند و با رسم خطوطی دراز همچون مار آزاد یا چنبره زده پیش میرفتند، تقلید نظم یافتن گیتی توسط خدا و به صورت الهه ی اژدهایی یا بینظمی ظاهری بودند همانطورکه شهر خلقت شده توسط انسان ها چنین است. شاه-کاهنان این شهر، "پارو" نامیده میشدند؛ کلمه ای که فورلانگ، آن را تلفظ دیگر "فراعوه" عبری و "فرعون" عربی برای پادشاهان حوزه ی نیل در تورات میخواند و تلفظ قبطیش یعنی "پورو" (یعنی شاه) حتی به "پارو" ی الاصار نزدیکتر است. [جالب این که سنکره در کنار جویی به نام "شط النیل" واقع است.] فورلانگ با بیان این که رهبران مسیحی آشوری، "پال" نامیده میشدند و این کلمه تلفظ دیگر بعل است، پارو و فراعو را تلفظ هایی از پال ولی درعینحال مرتبط با نام "فارس" پسر هرمس میدانست. او این را گامی برای ارتباط نام پارو با "فاروس" در یونانی به معنی آلت تناسلی –فالوس بعدی- و ارتباط ظاهری آن با ابلیسک های فراعنه میکند و میگوید این همان تعبیری است که از لینگای شیوا شده است ولی لینگا درابتدا و در کلده "مذبح" یعنی سنگ مدور قربانی برای امرتو یا مردوخ پسر حئا بود. نام دیگر مذبح، "مر-کالیسی" و از عناوین معبد به نامش "بت کالیش" (خانه ی کالیس) بود، کلماتی که با لغات کلیسا و کنیسه مرتبط به نظر میرسند. یکی از نام های عبری آن یعنی "کرم لوعوخ" karam loaoch به صورت "کروم کروچ" به غرب راه یافته بود. نام کالیس را فورلانگ مرتبط با "گولا" (یعنی غول ماده) ملکه ی کوثایی الاصل دوزخ میداند که مکانی آتشین است و "فایر" انگلیسی به معنی آتش نیز از برخی تلفظ های عبری مرتبط با پارو می آید. معبد بعل در شهر صابئی نشین "زمبیر" [یا "ابو حبه" ی کنونی در استان بابل عراق]، "بت پارا" یا "بیت فرا" نام داشت و دروازه ای به روی جهنم آتشینی تلقی میشد که فرم بومی گولا به نام "آنا ملک" بر آن حکومت میکرد. این الهه را فورلانگ نسخه ی کلدانی "کالی" نیمه ی زنانه ی موحش و نابودگر شیوا میداند. (همان: ص66-61)
آیا نمیتوان گفت بعل به دلیل جذب شدن به نیمه ی زنانه ی خود یعنی گولا یا کالی است که تبدیل به کال یا شیوا میشود؟ درواقع هر نظم خدایی ای که به جنگ بینظمی شیطانی برود باید سلاح های بینظمی را بخشی از خود کند و این مثل جفتگیری قهرمان اژدهاکش با الهه ی اژدها است یعنی همان کاری که بیووولف قهرمان بریتانیایی مرتکب شد. "آرتور ماشن" از اعضای اخوت هرمسی بریتانیایی "گلدن داون" (طلوع طلایی) گفته بود باید یک اژدهای نر و یک اژدهای ماده ضمن جفتگیری با یکدیگر، همدیگر را نابود کنند تا از خاکسترشان ققنوس برخیزد.:
“the duchy of angiers and the royal house of vere”: dagobertsrevenge.com

















ما معمولا فکر میکنیم این داستان هایی که خدایان و جادوان را سوژه کرده اند خاص دوران خرافات است. اما واقعیت این است که خرافات خیلی راحت تغییر لباس میدهند و به راحتی میتوانند به جای جادو خود را با علم توجیه کنند. تاریخچه ی گوجه فرنگی، یکی از مشهورترین گواهان این رویه است. خاستگاه این گیاه از کشور پرو و نوع وحشیش زردرنگ بوده و اولین بار توسط سرخپوستان در مکزیک کشت و زرع شده است. این گیاه را اسپانیایی ها از مکزیک به منطقه ی مدیترانه بردند. در ایران، این گیاه به خاطر وارد شدن از تکیه و ارمنستان، به بادنجان رومی مشهور بوده و در زادگاه پدرم –روستای کنفگوراب از توابع لاهیجان- تا دوره ی شاه سابق، به گوجه فرنگی «سورخه بادمجان» یعنی بادنجان سرخ، درحالیکه به بادنجان متعارف «سیا بادمجان» (بادنجان سیاه) میگفتند. ولی بیشتر ممالک، در نامیدن گیاه، از نام ناواهویی آن یعنی "توماتل" تبعیت میکردند که در اسپانیایی، "توماته"، در عربی "طماطم" و در ترکی و روسی "پامدور" تلفظ میشد. شباهت این کلمه با نام فرقه ی جادوگران "تومولتوس" باعث شد تا مدت ها در اروپا در مقابل مصرف گوجه فرنگی مقاومت میشد و آن را گیاه جادوگران میدانستند و از جادوگری حول آن در مصر و پرو سخن میگفتند. ادعا میشد خوردن گوجه فرنگی ممکن است انسان را تبدیل به "وروولف" (آدم-گرگ) کند. گوجه فرنگی که به «سیب پرویی» و «هلوی گرگ» شهرت داشت پس از غلبه ی مادیگرایی و علم گرایی و تخفیف موقت جادوباوری، به گیاهی سمی نامبردار شد و در ایالات متحده هنوز به عنوان یک نصیحت شبه پزشکی، افراد را از مصرف زیاد گوجه فرنگی نهی میکنند و آن را سبب افزایش عصبیت و یا شهوتپرستی تلقی میکنند. وقتی یک گیاه پرمصرف در سراسر جهان حتی در عصر علم از خرافات جادویی حول خود خلاص نشده باشد چه انتظاری از مسائل انتزاعی اجتماعی و انسانی دارید؟
این نکته ای بوده که در تاریخ انقلاب اسلامی نیز مغفول مانده است. متاسفانه عده ی کمی از ما کتاب های سران فکری این انقلاب را خوانده ایم و فکر میکنیم این کتاب ها به هیچ دردی نمیخورند درحالیکه اگر این کتاب ها را بخوانیم و با افسانه های خدایان مقایسه کنیم میبینیم که بیشتر ایرانی ها حتی وقتی خدا و پیغمبر آن پدران فکری را انکار میکنند هنوز تحت تاثیر همان خدایان جادویی ای قرار دارند که پدران فکری مزبور، به غلط ادعای نابود شدن آنها توسط پیامبر اسلام را داشتند و مردم هم بدبختانه اغلب فقط همین یک حرف را از آن پدران فکری باور کرده اند. خدایان معجزه میکردند و دانشمندان مدرنیست نامسلمان به گسترش فرضی اسلام از یک جهنمدره ی خالی از بشری به نام بیابان حجاز، چنان حالت معجزه گونی دادند که باعث شود انقلاب یک معجزه ی انسانی تحت اداره ی خداییی قوی تر از خدایان معجزه گر کهن تلقی شود و تمام انقلاب ها تکرار معجزه ی مزبور به نظر برسند درحالیکه معجزه ی مورد بحث در ابتدا توسط خدایان فرا بشر انجام میشد. ببینید یکی از پدران فکری انقلاب ما یعنی مرحوم سید هادی خسروشاهی از قول یکی از این نامسلمانان مدرنیست یعنی جواهر لعل نهرو نخست وزیر سابق هند (و عضو فرقه ی تئوسوفی) چگونه این معجزه ی ناعقلانی را معتبر میکند. جملات زیر، نقل قول خسروشاهی از کتاب "نگاهی به تاریخ جهان" نهرو هستند:
«بعضی از عرب ها مسیحی و بعضی هم یهودی بودند، اما بیشترشان بت میپرستیدند. شگفت انگیز است که این نژاد عرب که در طول قرون دراز، انگار در خفتگی به سر میبرد و ظاهرا از آنچه در سایر نواحی اتفاق می افتاد جدا و بیخبر بود، ناگهان بیدار شد و با نیرو و قدرتی شگرف دنیا را تهدید کرد و زیر و رو ساخت. سرگذشت عرب ها و داستان این که چگونه به سرعت در آسیا و اروپا و افریقا توسعه یافتند و فرهنگ و تمدن عالی و بزرگی به وجود آوردند یکی از شگفتی های تاریخ بشری میباشد. نیرو و فکر تازه ای که عرب ها را بیدار ساخت و ایشان را از اعتماد به نفس و قدرت سرشار ساخت، اسلام بود و این مذهب به وسیله ی پیغمبر جدیدی به نام محمد شروع شد. محمد حتی پیش از تسخیر مکه از همان شهر مدینه پیامی برای حکمرانان و پادشاهان جهان فرستاد و آنها را به قبول وجود خدای یگانه و رسولش دعوت کرد. از فرستادن همین پیام ها میتوان تصور کرد که محمد چه اعتماد و اطمینان فوق العاده ای به خود و به رسالتش داشته است و توانست همین اعتماد و اطمینان را در مردم نیز به وجود آورد و به آنها الهام ببخشد بطوریکه آن مردم بیابانگرد توانستند بدون دشواری بر نیمی از جهان معلوم آن زمان مسلط گردند. اسلام پیام برادری و برابری را برای تمام کسانی که مسلمان میشدند همراه داشت، بدینقرار یک نوع دموکراسی برای مردم به وجود می آورد. این پیام برادری اسلامی مسلما در مقایسه با مسیحیت فاسد آن زمان نه فقط برای عرب ها بلکه برای مردم کشورهای دیگر هم که مسلمانان به آنجا میرفتند بسیار جذبه داشت.» ("دو مذهب: مذهبی عامل ارتجاع و امپریالیسم و مذهب دیگری در راه ملتها و برای توده ها": سید هادی خسروشاهی: نشر جهان آرا: 1354: ص51-50)
کمی جلوتر، خسروشاهی از قول احسان طبری سوسیالیست مینویسد: «اسلام در آغاز در میان سوداگران کوچک و زارعین و بردگان انتشار یافت و یک "جنبش دموکراتیک" بر ضد "الیگارشی رباخواران" بود و به همین جهت مجبور به ترک مکه شد.» (ص53: تاکیدها از خسروشاهی است.) و برای هرچه بیشتر نشان دادن همدلی انقلاب اسلامی با بنیادگرایی مدرن تبار اسلامی در خارج از مرزها ادامه میدهد:
«گروهی میخواهند که اسلام را همانند مسیحیت یک سلسله تعلیمات روحی و پند و اندرزهای اخلاقی بدانند و معرفی کنند و کوچکترین توجهی به اصول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی اسلامی ندارند و با ماسک های عوامفریبانه حقیقت اسلام را وارونه جلوه میدهند؛ درصورتیکه اسلام تنها مکتب ارشادی جامع الاطراف و ایدئولوژی غنی و پرمایه ای است که مسائل مادی و معنوی مورد نیاز بشریت را به موازات همدیگر بررسی و ارزیابی میکند و دستورات و قوانین روشن و بخصوصی در این زمینه ها میدهد. به قول مرحوم حسن البنا موسس جمعیت اخوان المسلمین، اسلام عبارتست از: عقیده و طرز فکر، پرستش و نیایش، میهن و ملیت، دین و دولت، سیاست و روحانیت، کتاب و شمشیر، نیرومندی و بخشش، فرهنگ و قانون. استاد سید قطب در جواب این که اسلام چیست، میگوید: "اسلام یک عقیده و طرز فکر انقلابی است، انقلاب در تمام شوون زندگی، انقلاب در فکر، در ادراک و احساس، در راه های زندگی، در روابط فرد و اجتماع. انقلابی که خواستار برقراری مساوات کامل بین همه ی مردم دنیا است، که هیچکس را بر دیگری جز با پرهیزکاری برتری نباشد. اسلام نهضت آزادی بخشی است که نخست دل افراد و سپس اجتماعات بشری را از ترس و قید و بند زورمندان آزاد میسازد." وی سپس در کتاب خود چنین اضافه میکند: "اگر روح ناسیونالیستی به ما امر میکند که با استعمار تجاوزکار بجنگیم، اگر روح سوسیالیستی از ما میخواهد که با زمینخوار و سرمایه دار مبارزه کنیم، اگر روح آزادیخواهی فردی میگوید که با طاغیان و زورگویان داخلی به ستیزه برخیزیم، روح اسلامی هم که همه ی اینها –استعمار، سرمایه داری، زور و قلدری- را تحت عنوان "ظلم و ستم" که وجه مشترک همه ی آنها است به ما معرفی میکند، هم او دستور میدهد بدون سازش و آرامش همه با هم علیه آن بجنگیم و از پای ننشینیم و این مزیت جامع الاطراف فقط مخصوص اسلام است. اسلام در سراسر دنیا، در همه ی میدان های مبارزه ی زندگی برای تحقق عدالت و آزادی حق واقعی، مبارزه میکند و در این راه تمام نهضت های آزادی بخش را کمک مینماید و همه ی مبارزین و مجاهدین را در زیر پرچم یک مکتب اجتماعی بزرگ و جهانی گرد هم می آورد." میشل عفلق تئوریسین و رهبر احزاب بعث کشورهای عربی که خود مسیحی است، اسلام را چنین معرفی میکند: "اسلام، انقلاب است و آنرا جز انقلابیون نمیفهمند و درک نمیکنند و بنابراین بسیار طبیعی است که نسل انقلابی از نظر درک و فهم و قبول اسلام، نزدیکترین افراد به آن باشند." آری، این حقیقت اجتماعی و انقلابی اسلام است.» (ص57-55)
بعد وقت عمل شد و قرار شد این اتفاقی که به اندازه ی فتح جهان توسط قومی بدون دانش و حتی سلاح مناسب از سرزمین قلیل الجمعیت عربستان غیرممکن بود ممکن شود. هیچ معجزه ای اتفاق نیفتاد و آقایان مجبور شدند نگاه کنند ببینند کجای این دستورالعمل قابل تقلید است. همسایه های عربستان فرضی محمد، همه جنایتکار و پست و البته مدعی جانشینی خدا بودند و مسلمانان به جنگ آنها رفتند. حالا معلوم شد. همسایه های ما هم باید پست و رذل باشند. ببینیم کدام یکیشان از همه بیشتر جانشینی خدای اسلام را دارند. توی همان موش بدوانیم. طبیعتا این همسایه برای ما ایرانی ها، یک مملکت بعثی پیرو همان میشل عفلق استاد اسلام آقای خسروشاهی بود که تقدیر این بود بعد از انقلاب، نامش دستمایه ی فحش "عفلقی" علیه بعثی های عراق –و نه سوریه (خیالتان راحت باشد. ایرانی ها نمیدانند "حافظ اسد" خوب و دوست ما هم بعثی است و هم عفلقی)- باشد. ازقضا طرف هم که به عنوان شاگرد میشل عفلق عین خودمان بود و خوشبختانه –برای آقای اسرائیل- مثل خودمان علیه اسرائیل برخاسته بود بهانه پیدا کرد و این ور حمله کرد و بعد از جنگی مخرب و وحشتناک که در آن، هیچ مرزی تکان نخورد، همه خیالشان جمع شد که در نظر ملتی به بلاهت عرب های بی خبر از همه جای فرضی زمان محمد موصوف، همین که چند تا شاخ و شانه برای چند کشور خارجی بکشیم معجزه ی محمد را محقق کرده ایم. انگار حتما باید نخود سیاه شیطان، به زمستان کنونی می انجامید تا انتظار بهاری راستین نیز محقق شود. آیا جنگ اژدهاها در خاورمیانه زمینه ی ققنوسی جدید خواهد بود و یا جادوی شیوا حالا حالا ها جلو خاکستر شدن اژدهاهای بیحال ولی مصر بر جدال و جفتگیری با هم را خواهد گرفت؟
















