تالیف: پویا جفاکش

خرابه های سمرقند در عکس های قدیمی در مقایسه با بازسازی های آنها در زمان شوروی

دو طرف این دعوا هیچ گاه به اندازه ی امروز، جبهه بندی مشخصی نداشتند و این از برکات آمدن ترامپ است که با تایید و به صحنه کشاندن شعارهای جمهوریخواهان تندرو مرزبندی را مشخص کرده است. دموکرات ها مدافعان صلح و انواع آزادی های فردی بخصوص آزادی های جنسی به نظر میرسند و جمهوریخواهان حامیان سرسخت قوانین اخلاقی مسیحیت که بخصوص اگر نیاز بیفتد طمعکاری های مالی خود را با راه انداختن جنگ به نام دفاع از مسیحیت سیراب میکنند. جمهوریخواهان مدافعان حقانیت نژاد سفید اروپایی به عنوان پاسداران راستین مسیح هستند و با گوناگونی نژادی در امریکا با وانمودسازی این که بیگانگان همه از نسل کفار و فاقد توانایی درک درست مسیحند مخالفت میکنند. ولی این طرح دوگانه ی یهوه-شرک، روی یک زمینه ی کاملا شرک آمیز نمادسازی میشود. نماد جمهوریخواهان فیل است و نماد دموکرات ها خر. فیل کاپیتولین، نماد شهر رم است و خر، جانوری که یهودیان قدیم متهم بودند یهوه را در قالب او میپرستند و برایش انسان قربانی میکنند. بنابراین خر یهودی است به شرطی که مشرک باشد و فیل، یهودی و مسیحی رومی هستند که خدایشان با ژوپیتر انسان نمای روم تطابق یافته باشد. فیل روم، چنانکه انتظار میرود به خدمت گرگ سی ینا درآمده چون سی ینا پایگاه اولین بانکداران ایتالیا است و اعمال قدرتش به عنوان نماد ثروت اندوزی و پول پرستی بر رم آنقدر زیاد است که الان ماده گرگی که دو بچه آدم برگزیده را بزرگ میکند بیش از سی ینا نماد رم است. ولی شما هنوز در کلیسای جامع سی ینا تصویر فیل کاپیتولین رم را در کنار نمادهای جانوری چند شهر دیگر در زمینه ی مجموعه ی شهرهای تحت کنترل ماده گرگ سی ینا می یابید. جالب است که فیل نماد سکاها هم شمرده میشد و ظاهرا دوگانه ی خر یهودی و فیل رومی را از طریق او باید تا آسیا دنبال کرد. معروف ترین خدای فیل گون آسیا گانشا خدای هندوها است که پسر شیوا یا مهادوا خدای نابودی است. این شیوای تخریبگر را میتوان هم با یهوه –چه در قالب خر و چه در قالب ژوپیتر- تطبیق کرد و هم با مارس خدای جنگ و هم با پلوتو خدای جهان مردگان که این آخری بارها با پلوتوس خدای پول و ثروت هم تطبیق شده است. بهاکتی آناندا گوسوامی، نام گانشا را تلفظ دیگر نام یانوس یا جانوس خدای دو چهره ی رومی میشناسد. این نام با جونو نام دیگر هرا همسر ژوپیتر هم مرتبط است. جونو را یووانا و ژوپیتر را ژوپیتر یوونالیس میخوانند که این، آنها را دو جنبه ی نرینه و مادینه ی یانوس میکند ضمن این که یووان به معنی جوان، ژوپیتر را در حالت ابتدایی خود، با ظاهر بی ریش خدای خورشید یعنی هلیوس یا آپولو نزدیک میکند. ژوپیتر هم مثل یانوس دو چهره است چون شخصیت اولیه اش یعنی ژوپیتر ساتورنوس به دو خدای متضاد ساتورن یا کرونوس موکل زحل، و ژوپیتر یا زئوس موکل مشتری تقسیم شده است. در زمان حکومت ساتورن، تضاد طبقاتی و ستمگری حکومتی وجود نداشت و همه ی اینها بعد از سرنگونی ساتورن توسط پسرش ژوپیتر به وجود آمدند. در رم، بردگان فراری به معابد ساتورن و همسرش ops پناه میبردند به این امید که با پادرمیانی کاهنان معبد بتوانند آزاد شوند. نام ops نیز به معنی ثروت و فراوانی و البته در ارتباط با فعل کاشت زمین است. او الهه ی زمین و به عنوان جنبه ی مونث ساتورن، سلف جونو است. نام ops تلفظ دیگر گوپ/گاب/گاو/گو/cow به معنی گاو است که همزمان با "گی/کی" و "گایا" به معنی زمین مرتبط است. ops تلفظ دیگر opis تجسم گاو شکل ازیریس خدای خورشیدی نیز هست. همانطورکه زمین نسخه ی جامد شده ی نور خورشیدی است، خدای خورشید هم در هیبت زمینی به شکل گاو درمی آید و این گاو به جای زمین، در حکم خانه و مادر او نیز هست همانطورکه هورس از هاثور الهه ی زمین متولد میشود که مجسم به گاو است. ترکیب نام اسری/ازیریس با نام اوپیس، نام سراپیس را میسازد که به طرز شگفتی شبیه لغت هندی سورابها به معنی ورزاو است. گوپ به معنی گاو هم درآنجا منشا لغت گوپالا (رئیس گاو) برای چوپانانی است که کریشنا تجسد زمینی ویشنو رهبرشان است. نام کریشنا از کوروس لقب هلیوس می آید و رادا معشوقه ی کریشنا نیز نام از رودا همسر هلیوس در جزیره ی رودس دارد و هر دو اینها معادل ژوپیتر یوونالیس و جونو میباشند. کریشنا در جایی به نام گوکولا به معنی دایره ی گاو زندگی میکرد که میتوانید آن را گاو گرد و از این جهت مطابق با سیاره ی زمین هم بخوانید. ولی درنهایت گوکولا نام دیگر بهاراتا یا سرزمین هند شد. این هم دلیل خوبی داشت: بهاراتا را میتوان به بها (نور) و رتا (زمین) تقسیم و به نور زمین شده معنی کرد که باز هم میشود سیاره ی زمین. درواقع هند از طریق بهاراتا افسانه های جهانی را که در خاستگاه های خود در مصر و بین النهرین و سوریه و اروپای یونانی-رومی منقرض شده اند، در خود بومی سازی نموده است.:

“bousaala, goshalla, boucolic, gokula, opis, gopis, lucertia, Lakshmi, rex and raja”: collected works of BHAKTI ANANDA GOSWAMI: 31 AUG 2012

اگر یونانیان و یونانی مآبان عاملان انتقال چنین اطلاعاتی به آسیای مرکزی باشند سکاهای یونانی مآب فاتح هند، عامل رسوخ آنها در شبه قاره میباشند. همانطورکه دیدیم، منطقه ی مجاور اینان با هند، به نامشان سکستان نام گرفته است. در نقشه ی کونتلی دا وینیولا از امپراطوری تارتاری منسوب به 1693 سکستان در قسمت های پایینی آنچه به خط درشت، تارتاریای سمرقند نوشته شده قرار گرفته است. در صفحه ی 210 از کتاب GEOGRAPHY REFORMED OR A NEW SISTEM OF GENERAL GEOGRAPHY از انتشارات EDWARD CAVE, ST JOHNS GATE منسوب به 1739 کل منطقه ی بین کوه های هندوکش در مرز هند تا دریای آرال، زیرمجموعه ی "توران" نامیده و عنوان شده که دریاچه ی آرال تا 1719 وجود نداشته و در آن سال، در اثر وقوع زمین لرزه های عظیم، مسیر رودهای جیحون و سیحون که تا آن زمان به دریای خزر میریختند تغییر کرده و آنها به فرورفتگی ای که تبدیل به دریای آرال شد فرود آمدند و تغییر مسیر جیحون و سیحون، باعث از بین رفتن منابع آب ازبک های غربی شده و آنها را به محل فعلی دریای آرال کوچانده است. در این منبع، اشاره ای به بودن یا نبودن شهرهای سمرقند و بخارا در قبل از این تغییر مسیر نشده است. البته اماکن دیگری از قبل در محل خود دریای آرال بوده اند. خشک شدن دریاچه ی آرال، خرابه های کردری را که زیر آب این دریاچه رفته است آشکار کرده اند. حفاری های باستانشناسان در کردری، نشان داده آنجا یک مکان کاملا قرون وسطایی بوده و در قرون اخیر با پیدایش آرال مواجه شده است. البته سمرقند هم اگرچه با مرکنده ی اسکندر کبیر در دوران باستان تطبیق میشود ولی همواره عظمت یابی آن و بخارا را به دوران حکومت تیمور لنگ در قرون وسطی نسبت داده اند. همانطورکه میدانیم این دو شهر به این خاطر بسیار مهمند که در سر راه جاده ی ابریشم قرار داشتند و اهمیتی حیاتی در این جاده ایفا میکردند. با این حال، سمرقند زمانی که در 1865 توسط روس ها فتح شد تقریبا به اندازه ی روستایی بزرگ بود و فقط بعد از آن توسعه یافت. بناهایی منسوب به تیمور در آنجا وجود داشت که همه مخروبه بودند و تنها در اواسط قرن بیستم توسط حکومت شوروی بازسازی شدند. شاید اهمیت سمرقند و بخارا در جاده ی ابریشم فقط بعد از فتح سمرقند کنونی توسط روس ها به وجود آمد و مسیرهای سابق جاده ی ابریشم که به حدود 2000 تا 1200 سال پیش منسوبند درواقع مسیرهای متاخر قبل از اواسط قرن 19 بوده اند.

ای.کنستانتین، به این موضوع توجه میکند که تیمور لنگ، در طول دوران حکومتش برای سال های متمادی، در روسیه در حال نبرد با تاتارهای نوحی به رهبری تختامیش بوده و مدام با هزیمت دادن آنها به نقاط دورتر به تعقیب بیشتر آنها در کشور میپرداخته و تنها بعد از سال های متمادی جنگ در شمال، به سمرقند برگشته است. هرج و مرج این جنگ، نقشی کلیدی در از بین رفتن جاده ی ابریشم شمالی و اهمیت یافتن جاده ی ابریشم جنوبی که از سمرقند میگذرد ایفا کرد. شاید بازگشت تیمور به سمرقند هم انتقال روح جاده ی ابریشم به جنوب باشد. در تمام مدت جنگ تیمور با تختامیش، شاهد سوء استفاده ی اسلاوهای روس از وضعیت بد نوحی ها و شورش های آنها علیه حکومت نوحی هستیم. انگار که در مرز دوران تاتاری و دوره ی تزاری قرار گرفته باشیم. شاید این حالت مرزی در کوچ تاتارها به جنوب و نواحی ای چون آسیای مرکزی و ایران نقش آفرینی کرده باشد. کنستانتین، حتی نام تهران را با نامجای توران مقایسه میکند. این موضوع از آن جهت حائز توجه است که در ظفرنامه ی تیموری از فتح شهرهای روس ها منجمله مسکو توسط تیمور صحبت شده است. شاید جنگ های مزبور حکایت از تغییر ماهیت تیمور در شمال و عقبنشینی نسخه ی قدیمی ترش به جنوب دارند. کنستانتین به داستان یکی از قهرمانان پوشکین به نام "بوگاتیر سلطانویچ" توجه میکند که پسر شاهی به نام "تزار سلطان" است. آیا زمانی بوده که حکومت روسیه همزمان هم تزار بوده و هم سلطان؟ یعنی هم تاتار بوده و هم رومانف (رومی)؟:

“PRINCES TRAKANOVA IS IN DUMAS 10 YEARS LATER”: I.KONSTANTIN: CHRONOLOGIA: 17/10/2018

این وضعیت میانی در رمان "میشل استروگف" ژول ورن هم قابل ردیابی است. در این رمان، جمهوری خواهان اسلاو یا نیم تاتار-نیم اسلاو با قبایل اسلاو به شورش علیه حکومت تزار رومانف پرداخته اند و هرج و مرج در حال پیشروی در مملکت است. میشل استروگف، قهرمان داستان، قاصد ورزیده ی تزار است که باید از دل هرج و مرج بگذارد و پیام مهمی را به دوکی که برادر تزار و در محاصره ی تاتارها است برساند. در انیمیشن میشل استروگف که در اواخر دهه ی هفتاد شمسی از شبکه ی 1 پخش شد، در لشکریان تاتار، در کنار افراد دارای ظواهر مغولی، افرادی با ظواهر نیم اروپایی یا تمام اروپایی نیز بودند که لباس مغولی پوشیده و به شیوه ی عشایر ترک و مغول میزیستند. آیا هرج و مرج جمهوریخواهان در نزاع با تزار، همان هرج و مرجی است که با به قدرت رسیدن استالین به پایان رسیده است؟ آیا صحنه ی رژه ی لشکریان اوراسیا (روسیه" در مراسم ابراز تنفر در لندن رمان 1984 را یادتان هست؟ اورول در اواخر دهه ی 1940 موقع بالا بردن حس وحشت در این صحنه، صراحتا پای قیافه های آسیایی لشکریان اوراسیا را به میان کشیده بود. شاید ممزوج شدن مغول ها و اسلاو ها در زمان پیروزی استالین بر "رومی" های آلمان نازی، هنوز به حد قابل توجهی نرسیده بود.

هرج و مرج مشابهی را هم در فیلم ها و کمیک های معروف به وسترن می یابیم. در این منابع رسانه ای، شهرهای عتیق امریکایی با ساکنان عمدتا سفیدپوست و با کمترین امکانات دفاعی در خطر آسیب دیدن از سوی یاغیان و راهزنان سفیدپوست دیگری را میبینیم و در کنار اینها قبایل زردپوست موسوم به هندی یا سرخپوست قرار دارند که در صلحی شکننده با سفیدپوستان شهری زندگی میکنند و درگرفتن آتش جنگ بین دو طرف گاهی فقط یک جرقه میخواهد. گاهی هم آتش بیار این درگیری ها سفیدپوستانی هستند که از این فرصت برای فروش قاچاقی اسلحه به سرخپوستان استفاده میکنند. طبیعتا سرخپوستان دراینجا نسخه های امریکایی تاتارهای میشل استروگفند. در هر دو صحنه، رقابت توام با عشق و نفرت تمدن متمایل به صنعت با بربریت قبیله ای را داریم. اما هر دو طرف این رقابت دارای الگوهایی برای مدرنیته هستند. جامعه ی قبیله ی اولیه چیزی است که مارکسیسم میخواهد آن را به صورت مرام اشتراکی، برای دوران مدرن بازسازی کند. در عوض، جریان مقابل، توسط اشرافی اداره میشود که موفقیت خود را در گرو توسعه ی فردگرایی و دوری از اخوت جمعی میبینند و همانطورکه سرمایه داری خود اعتراف میکند سلف سرمایه داری و امپریالیسم آن است. به نظر میرسد در روسیه جریان اول و در امریکا جریان دوم قالب شده اند. اما روسیه هرچه که گذشته، بیشتر شبیه جریان اول شده است و ظاهرا جریان اول، فقط میانپرده ای برای پذیراندن تدریجی سرمایه داری به انسان های دارای طبیعت جمع گرا بوده است. این دوگانه گرایی درواقع از خود تورات الگو میگیرد، جایی که یربعام ابن نبوط علیه دور شدن اشرافیت یهودا از راه خدا میشورد و کشور اسرائیل را در کنار کشور یهودیه تاسیس میکند ولی خود به تدریج درست به اندازه ی اشرافیت یهودا رو به انحراف میرود.

دیدیر لاکاپله دوگانه ی یهودا و اسرائیل را بسیار بزرگتر از آنی میبیند که آنطورکه ادعا میشود به این مملکت کوچک اسرائیل امروزی محدود باشد. لاکاپله وسعت این قلمرو را به اندازه ی کل خاورمیانه و بعدا کل روسیه میبیند و سعی میکند تا از طریق بازسازی تاریخ خاور نزدیک باستان و قرون وسطی آن را بازآفرینی کند. بازسازی تاریخ باستان خاورنزدیک با پروفسور گونار هینسون آلمانی شروع شد که متوجه شد تاریخ خاور نزدیک بسیار کوتاه تر از آنچه ادعا میشود است و امپراطوری اکد که اولین امپراطوری تاریخ شمرده میشود درواقع همان امپراطوری اول آشور است و ختی ها نیز همان آشوری های میانه اند و آشوریند چون بنیاد تمدن آناطولی (محل ظهور دولت ختی) با مهاجران آشوری کاشته شده است. امت سوئینی مصرشناس از دانشگاه اولستر اسکاتلند، کار هینسون را تکمیل کرد و متوجه شد که شجره نامه ی شاهان اکامنید در متون یونانی که امروزه هخامنشی نامیده میشوند، تقریبا قابل تطبیق با شجره ی پادشاهان آشوری نو و بابلی نو در منابع خط میخی است و ما بعد از نبونید مستقیما وارد دوره ی اسکندر مقدونی میشویم. تلاش سوئینی به سبب زدودن خط و مرزها بین شاهان مشابه و دستکاری های ناچاری در تاریخ رسمی، باعث بروز تناقض های فروان درخصوص چگونگی تخمین زمان و سرنوشت شاهان بین النهرین شد و لاکاپله معتقد است که این تناقض ها فقط در صورتی قابل حلند که تاریخ بین النهرین را به گونه ای که در منابع خط میخی و یونانی و ارمنی آمده است فقط یک تاریخ سازی مصنوعی بشناسیم که از کنار هم قرار دادن روایت های استفهامی گوناگون درباره ی چند خط اطلاعات درباره ی شاهانی که اغلب هر کدامشان بر اساس تفاوت تلفظ در نامشان، داستانشان به چندین روایت مختلف درباره ی چندین شاه مختلف تغییر کرده است حاصل شده باشد. پس این تاریخ به هیچ وجه راست نیست و همین کمک میکند تا بعضی از تناقض ها از خود داستان ها راهگشاتر باشند. مهمترینشان این که امکان ندارد نبونید توسط کورش هخامنشی ایرانی در قرن ششم یا چهارم قبل از میلاد سرنگون شده باشد وقتی طبق بازسازی سوئینی، نبونید همزمان برابر با نبونسر شاه بابلی مغلوب تیگلات پیلسر بوده و کورش هم برابر با توکولتی نینورتا و تیگلات پیلسر شاهان آشور مدت ها قبل از او بوده است. اگر نبونید همزمان با نبونسر برابر با داریوش سوم (آخرین پادشاه اکامنید و مغلوب اسکندر) باشد که سوئینی چنین ادعا میکند پس کورش و اسکندر باید یک نفر در دو روایت باشند. در یک روایت، این شاه، یونانی است و در روایت دیگر پارسی. دلیلش این است که همانطورکه سوئینی در مقالات دیگرش نشان داده است، سلوکیان که جانشینان اسکندر در بابل و آسیای غربی هستند، در اساس همان سلجوقیان ترک قرون وسطایی میباشند. سلجوقیان که از سمت پرشیا آمدند فتوحات زیادی در سرزمین های یونانی آسیای صغیر انجام دادند ولی درنهایت این شق اخیر، از سلجوقیان پرشیا جدا شدند و قهرمان بنیانگذارشان هم با این تقسیم به دو نسخه ی پارسی و یونانی تقسیم شد که این دو نسخه، دو نسخه ی یونانی مسیح یعنی کورش و اسکندرند. در عین حال، پارسیان یا فارسیان همان پاروشیم یا فریسیان یعنی پیروان اشرافیت یهودا هستند و تقسیم امپراطوری سلجوقی همان تقسیم کشور اسرائیل به دو شاخه ی یهودیه و اسرائیل است. همانطورکه میدانیم به دنبال غلبه ی آشور بر سرزمین های اسرائیل، مردم آنجا با بیگانگان آمیخته شدند و مرام سامری را ایجاد کردند که معبد مقدسشان در گریزیم بود. یونانیان در دوران آنتیوخوس معروف، مرام سامری را تایید و بر ضد یهودیه توسعه دادند و بنابراین دراینجا بین یونانی گری و سامری گری ارتباطی به وجود می آید. از طرفی سرزمین های سلجوقیان بزرگ در پرشیا به زودی و درنتیجه ی فروپاشی آن حکومت به دست دولت خوارزم افتادند و این خوارزم که سپس مجددا کوچک شد درنهایت اختیاراتش به دست سمرقند تیمور لنگ افتاد. لاکاپله سمرکند یا سمرقند را به سرزمین سامری ها معنی میکند و نام خوارزم را نیز شکل دیگری از گریزیم میشمرد. او از این جا نتیجه میگیرد که خوارزمیان جانشینان سلجوقیان بزرگ شده اند چون خود آنها هستند و این خوارزمیان همان سمرقندیان و ارتش تیمورند. تیمور لنگ فاتح عثمانی است ولی این عثمانی، درواقع حکومت قبلی سلجوقی است که بعد از تیمور، دچار استحاله میشود. حکومت آشوریان بر سامره نشان میدهد که به اصطلاح دولت های آشور نو و بابل نو (اکامنیدهای سوئینی) که هر دو، قلمروهای یهودی -اسرائیل و یهودیه- را اشغال میکنند، انعکاس هایی از فتح آسیای صغیر توسط ترکیه هستند. سارگون آشوری که فاتح سامره و تمام اسرائیل بوده است، در حین این فتح، میداس پادشاه موشخی ها را شکست داده است. میداس یک شاه معروف در اساطیر یونانی است و لاکاپله می اندیشد که موشخی ها میتوانند با مسکو هم مرتبط شوند. موشخی ها همچنین همان ماساگت ها هستند که تیگلات پیلسر فاتح ختی ها با آنها جنگیده است و سوئینی همانطورکه فتح ختی را با فتح لیدی توسط کورش برابر میداند نبرد تیگلات پیلسر با ماساگت ها را هم همتای نبرد کورش با ماساگت ها در کتاب هرودت میداند هرچند برخلاف کورش، تیگلات پیلسر در این نبرد کشته شده است. تیگلات پیلسر همواره نام اصلی "پول" فاتح آشوری اسرائیل در کتاب دوم پادشاهان عنوان شده است. تیگلات پیلسر مانند کورش، فاتح بابل هم هست. بابل سابقا هم نام دیگر بغداد بود و هم نام دیگر قاهره در مصر و گاهی کل مصر. سارگون هم موقع فتح سامره با هانو پادشاه غزه و سیبه تورتان پادشاه مصر جنگیده و اولی را دستگیر و دومی را فراری داده است. اسکندر هم فاتح بین النهرین است و هم فاتح مصر تا هر دو گزینه ی ممکن از بابل را اشغال کرده باشد. اسکندر در بابل، خدای اعظم آنجا مردوخ را تکریم میکند و در مصر، خدای اعظم آنجا آمون را. این دو خدا اسما همان مردخای و هامان دو وزیر مخالف اخشوارش شاه پارس در کتاب استر در تورات هستند. مطابق این کتاب، مردخای وزیر یهودی اخشوارش به کمک استر همسر یهودی شاه، موفق میشود هامان را که دشمن یهودیان است به همراه هزاران پارسی دیگر بکشد. این صحنه به نوعی پیروزی مردوخ بر آمون در کیش یهودی را نشان میدهد و استر نیز معادل با عیشتار الهه ی بابلی است. اما اخشوارش همان آسورش یا آسور یا آشور است که نام سیروس یا کورش هم از او می آید. او خدایی است که آشوریان نام از او دارند و شکل کاملتر اسمش یعنی اسورامستاس دقیقا همان اهوره مزدا خدای زرتشتیان هند است که به "پارسیان" نامبردار بوده اند. مردوخ و آمور/آمون درواقع دو چهره ی مقابل آسور بوده اند و از درهم فرورفتگی آنها آشور هم روایت های گوناگون داشته است. در بین النهرین، اگرچه قهرمان افسانه ی خلقت بابلی مردوخ بود، ولی در نسخه ی آشوری آن، آشور کارها و نقش مردوخ را به عهده گرفته بود. در عراق شمالی، آسور خدایی متفاوت از مردوخ بود و درحالیکه مردوخ خدای کشاورزی و مدنیت بود، آسور خدای جنگ و حکومت بود. در عوض در مصر، همین آسور تحت عنوان اسری یا ازیریس خدایی صلح آمیز و بیشتر حامی کشاورزی و مدنیت و بنابراین نزدیک به مردوخ بود. نام برده شدن از کورش با عنوان "مسیح" در کتاب اشعیا و با توجه به نزدیکی نام کورش به کریست یا مسیح، نشانگر آن است که آسور در قالب یک پادشاه خدای یهودیان شده و همانطورکه عیسی تجسم انسانی یهوه است، آن پادشاه هم تجسم انسانی مسیح است. البته پالایش های بعدی ای انجام گرفته که به خاطر آنها یهوه نه معادل با آسور بلکه معادل با ال که عنوان کلی تری برای خدا است شده است. اما کنار هم قرار گرفتن نام های ال و آسور در نام یکی از نسخه های مسیح یهودی یعنی الاسار نشان میدهد که این دو عنوان زمانی معادل بودند. ضمنا نام الاسار به صورت ایلیوس هاسار و بعدا ژولیوس سزار تبدیل به نام یک یک جنگسالار کشورگشای دیگر و این بار در رم ایتالیا شده است. ژولیوس سزار تجسد ژوپیتر است و همتای عیسی که شاه یهودا و تجسد انسانی یهوه است و هر دو در زخم زدن های دسته جمعی دشمنانشان به هلاکت میرسند. جانشینی ژولیوس سزار/الاسار با عیسی در رم/یهودیه، همان جانشینی هامان با مردخای و درواقع مردوخ است. نابودی معبد یهود توسط نبوکدنصر بابلی هم همان نابودی معبد مردوخ در بابل توسط سناخریب آشوری است. این که نبوکدنصر مردوخ را گرامی میدارد و با یهوه بدرفتاری میکند به خاطر آن است که او هم به عنوان آشور یا تجسم انسانیش موجودیتی دوگانه دارد که مورخان تصمیم میگیرند به کدام طرف بچرخد. اتنفاقا وقتی او لشکرگشایی میکند و معبد دشمن را تخریب میکند دقیقا در لاک یهوه رفته است و در قالب یهوه با مصر هم که محل یهودی های بددین است تسویه حساب میکند. درست مثل نبوکدنصر، سناخریب هم لشکرکشی به مصر دارد همانطورکه لشکرکشی به اسرائیل دارد ولی آن عمل زشتی که تاوانش یقه ی او را میگیرد تخریب بابل و معبد مقدس آن است که به سزای آن، سناخریب توسط دو تن از پسرانش کشته میشود. پسر سوم یعنی اسرحدون بعدا بابل و معبد آن را بازسازی میکند که همتای بازسازی معبد یهود توسط کورش یا اسکندر است. این تکه تقریبا در شجره نامه ی شاهان اکامنید در روایات یونانی و در داستان تخریب بابل توسط خرخس تکرار میشود. خرخس به دست خویشاوندش ارتابانوس به قتل میرسد و در جریان انتقامجویی ارتاخشتر پسر و جانشین خرخس از مرگ پدر، دو پسر بزرگتر خرخس به نام های داریوس و هیستاسپس مغضوب میشوند و یکی به قتل میرسد و یکی فراری میشود. امروزه خرخس به نام خشایارشا شناخته و چنین عنوان میشود که او میخواست تمام خدایان به جز اهوره مزدا را انکار کند و از تخریب معابد بابل و یونان، تحت عنوان تخریب کیش دیوها یاد میکرده است. امیستریس همسر خرخس، در اسم همان استر همسر اخشوارش است و روایت هرودت از قربانی شدن فرزندان پارسیان توسط او برای "خدایی که در زیر زمین زندگی میکند" یک برداشت بدبینانه ی احتمالی از استر به عنوان زنی جنایتکار که مسئول مرگ بسیاری از پارسیان به نفع اشرافیت یهود بوده است میباشد. درواقع استر، یک زن یهودی است که با تبدیل شدن به ملکه ی یک مملکت کافر، کفار را به نفع اشرافیت کیش خود، فریسی و فارسی میکند. مردخای یا مردوخ استر، همان یهوه است که تغییر اسم داده است و تخریب معبد مردوخ توسط خرخس، خلاص شدن یهوه حتی در اسم از انتظارات بیگانه را نشان میدهد. بعد از این، یهوه با جنگیدن با همه ی ملت های دنیا حالت یک هیولای انسانخوار را پیدا میکند و بر اساس همان سنت دوگانه سازی، یهوه درحالیکه در قالب عیسی ناجی آخرالزمان است، در قالب اژدها دشمن عیسی در آخرلزمان است. اگر امیستریس یا استر به جای عیشتار برابر با زن اژدهاسوار آخرالزمان باشد خرخس یا اخشوارش خود اژدها است. او همچنین برابر با وحش آخرالزمانی 666 در مکاشفه ی یوحنا است که از نظر ظاهر، ترکیب چهار وحش آخرالزمانی کتاب دانیال میباشد. این چهار وحش، شیر بالدار، خرسی که دنده در دهان دارد، پلنگ هفت سر بالدار، و یک هیولای ده شاخند. این چهار وحش در تفاسیر مسیحی به ترتیب با چهار امپراطوری بابل، پارس، یونان و روم تطبیق میشوند و ترکیب آنها همانطورکه روشن شد اخشوارش یا آسور را میسازد که مشخصاتش در تواریخ هر چهار امپراطوری به طور مصنوعی تکثیر شده است. از میان اینها اولینشان یعنی شیر بالدار نماد سنت مارک انجیل نویس هم هست و چهار تا بودن هیولاها میتواند آنها را با چهار انجیل نویس تطبیق کند. این چهار انجیل نویس، چهار معاون عیسی هم هستند به جز مارک که جایش پطرس اولین رئیس کلیسا را داریم. البته هنوز گفته میشود که مارک، تعالیم شفاهی پطرس را مو به مو نوشته و انجیل مارک درواقع انجیل پطرس است. پس بابل دانیال از طریق شیر سنت مارک به رم پطرس تبدیل میشود. پطرس اگرچه متفقا اولین رئیس کلیسای رم و جانشین مسیح تعیین شد اما گروهی از مسیحیان موسوم به فرقه ی یوهانی معتقد بودند که پطرس حق یکی دیگر از معاونین یعنی یوحنا را خورده است. چون یوحنا پسرعموی عیسی بود و اگرچه جوانترین حواری بود ولی از دید معتقدان به حق موروثی بودن سلطنت، قانونا او باید جانشین پطرس میشد. فرقه ی یوهانی توسط کلیسای رم سرکوب شد ولی به آسیای صغیر عقب نشست و درآنجا نشو و نما کرد و شکل های جدیدی به خود گرفت. نقش عثمانی در به قدرت رساندن اسلام از منطقه ی آسیای صغیر، باعث شده تا چهار معاون مسیح به صورت چهار معاون محمد پیامبر اسلام بازسازی شوند که به نوبت به چهار خلیفه ی راشد بدل میگردند. ابوبکر به جای پطرس قرار میگیرد و اولین خلیفه میشود. علی به جای یوحنا قرار میگیرد درحالیکه هنوز پسرعموی پیامبر و جوانترین معاون است و هنوز عده ای معتقدند حقش را خورده اند. از اختلاف پیروان ابوبکر و پیروان علی، فرقه های شیعه و سنی به وجود می آیند تا معلوم شود عثمانی هم بر اساس الگوی آشور، هنوز دارد دشمن خودش را خودش اختراع میکند و قطعا روم مسیحی هم قبل از او همین کار را کرده است. تمپلارها که ابتدا به کلیسای رم خدمت میکردند و بعدا ظاهرا توسط آن کلیسا سرکوب شدند، یوهانی بودند و همان ها بودند که فراماسونری را ایجاد کردند و به عنوان بددین از طرف کلیسا اجازه داشتند تا هرآنچه امروز ضد مسیحی است را در جهان مسیحی جا بیندازند. کلیسا هم تمام مدت به آنها بددهنی کرده ولی جلویشان را نگرفته و آنها را حتی از داخل خود دستگاه پاپ هم پاکسازی نکرده است.:

“chronologia de la fin du Royaume d Israel”: D. LACAPELLE: THEOGNOSIS: 7 DEC 2021

اگر آشور میانه همان ختی باشد و آشور نو بازسازی آن، پس آشوری که لاکاپله توصیف میکند، یک آشور ختی است ولی چرا باید یک آشور قبلی اکدی قبل از اینها باشد؟ آیا بین النهرین یک پرده ی ماقبل ختی داشته است که به هویت ماقبل یهودیش مرتبط است؟

اندرو مارفول، مورخ اسپانیایی، معتقد است که ختی ها در اصل و تبار، تاتار و مغول و اسکیت/سکایی بودند و شاخه ی خاورمیانه ای اسکیت هایی را تشکیل میدادند که در شرق تا چین و ژاپن و در غرب تا مرکز اروپا توسعه یافته و در همه جا اعتقادات مذهبی خاصی از کیش خاصی را برقرار کرده بودند که مرکزش بابل بود. تدریجا شاخه ی نیمه اروپایی تاتارها قدرت بیشتری یافت و زبان یونانی را برای توسعه ی اعتقادات خاص خود حول برتری انسان ها بر اساس ثروت و مال به نفع سرمایه داران و قدرتمداران تا درون خاورمیانه گسترش داد. این شاخه ریشه ی آنچه به یهودیت تبدیل میشود را در قلمرو ختی ها ایجاد میکند. با به قدرت رسیدن یهودیان در بابل، مرکز مذهب قبلی به پطرا در اردن منتقل میشود و زبان عربی را به عنوان سخنگوی اخیر خود انتخاب میکند. اما ثروتمندان و قدرتمندان یهودی با نفوذ در میان اعراب جلو قدرتگیری بیشتر پناهندگان را میگیرند و سلطان دمشق را به عنوان نیروی جدید حامی خود در جهت ایجاد یک امپراطوری قدرتمند میکنند. تعیین "ایلیا فلسطین" به عنوان اورشلیم مقدس یهود، یادگار سلطان دمشق است و اهمیت نمادینش برای اشرافیت یهود، به این برمیگردد که کشتن فرهنگ مزاحم به کمک نفوذی هایی از خود آن فرهنگ، درس خود را در اینجا به خوبی پس داد و سپس تر برای کل دنیا تکرار شد. سلطان دمشق، مصر و شمال افریقا را میگیرد و درنهایت نیروهایش با تسخیر اسپانیا پای به اروپا مینهند. با این حال، مذهب او هنوز آن اسلام ددمنش کافرکشی که معرفی میشود و بعدا و بیشتر از قرن 19 قدرت گرفت نبود. مذاهب بیگانه تحت تعلیم هایی که کم کم آنها را به اسلام نزدیک کند هنوز وجود داشتند. ازجمله تمام اسناد مصر باستان که اکنون ادعا میشود به هزاران سال پیش تعلق دارند درواقع قرون وسطایی هستند و مذهب و نوشتار مصر باستان تنها در قرن 18 و با قدرت گیری روزافزون عثمانی متروک شده است. اما بذر تغییراتی که به وجود می آیند در جریان اتحاد سلطان دمشق با یهودیان ریخته شده و با ورود اشرافیت یهود به اسپانیا همراه نیروهای مور شرایط رشد خود را پیدا کرده است. موسی ابن نصیر، فاتح مور اندلس، همان موسای پیامبر است که لشکر مومنین را از دریا میگذراند تا به ارض موعود برساند. بیت المقدس این ارض موعود، بارسلونا در کاتالونیا است که مقر اشرافیت یهود است. آنها خود را از نسل داود میخوانند و این داود را بعد از موسی قرار میدهند تا گذشته ی خود را در اروپا بومی سازی کرده باشند. چون داود آنها کسی جز چنگیز خان تاتار نیست. چنگیز خان داماد پرستر جان –خان قبل از خود- است که پدرزنش را سرنگون میکند و حکومت نوینی را با قوانینی جدید ایجاد میکند. او ضمنا با بی رحمی سرزمین های دیگر را فتح میکند و خود را دست انتقام خدا از بددینان معرفی میکند. همه ی این داستان ها را در داود نیز میبینیم، ولی در قالب هایی بسیار پیشرفته تر. علت تخیل چنگیز خان این است که او نمادی از یهودیت است که علیه مذهبی که از آن به وجود آمده (مذهب پرستر جان) طغیان کرده است. به قدرت رسیدن عثمانی ها در آسیای صغیر و تصرف بیشتر قلمرو قطعه قطعه شده ی خان دمشق توسط آنها، پیوند داودی ها با شرق را تقریبا به طور کامل از بین میبرد و آنها نیروی خود را معطوف اتحاد با لاسکاریس های کومننوسی میکنند که در فرار از عثمانی ها و از آسیای صغیر به اروپا آمده اند. آنها پرچم عقاب دو سر را که متعلق به ختی ها است هنوز با خود دارند. لاسکاریس ها عاملان اصلی ایجاد امپراطوری روم مقدسند و همانطورکه تاریخ رسمی ایجاد این امپراطوری را به پیوند خاندان شارلمان با اشرافیت یهودی کاتالانیا منتسب میکند، لاسکاریس ها نیز در راه هدف خود با روسای داودی ها یعنی خاندان کولونا یا کولومینا یا کولوم متحد میشوند. درست مثل مورد شارلمانی، این اتحاد نخست در فرانسه در همسایگی اسپانیا رخ داده و این به نفع دیدگاهی است که میگوید رم اول پاپ ها، آوینیون فرانسه بوده و تاریخ پاپی در رم ایتالیا پیش از آوینیون، جعل بعدی برای اصلی نشان دادن مرام ایتالیایی است. اولین پاپی که قدرت را از آوینیون به رم ایتالیا منتقل میکند، یک کولونا است و این اهمیت نظریه را بیشتر میکند. درواقع اکثر پاپ های آن دوره از اشراف یهودی بوده اند. قصر کولوناها در رم موسوم به کولونا پلازا، باشکوه ترین بنا در شهر بعد از واتیکان بود. این بنا دقیقا مشرف بر یک سری خرابه های دوران رم باستان قرار داشته و این نشان میدهد که باید مرز رم باستان و رم جدید با استقرار کولوناها در آنجا تعیین شده باشد که در این صورت، رم باستان مزبور اصلا باستانی نیست و مال دوران اقامت خود کولوناها در آنجا است. آنها درواقع صاحبان اصلی روم و عامل نفرت از یهودیان در قاره بوده اند. اما اتفاقات بعدی آنها را ملزم کرد که از لاک قدرتنمایی و فخرفروشی بیرون بیایند و ادای سامدیدگان و آوارگان را درآورند. بوربون ها در فرانسه ظهور کردند و با قدرت های عرب تحت کنترل عثمانی متحد شدند و حلقه ی اتصال ایتالیا و ژرمانیای لاسکاریس-هابسبورگ با اسپانیای کولومی را تخریب کردند. بوربون ها موفق به تصرف کاتالونیا شدند و با به قدرت رساندن کاستیلی ها در آنجا از تضعیف اشرافیت یهود مطمئن گردیدند. این اتفاق ظاهرا در قرن 18 افتاد اما در گاهشماری معمول اسکالیگری، عادی بوده که زمان برخی وقایع را برای گمراه کردن، عمدا به 185 سال قبل منتقل کنند. اینطوری ما میبینیم که شکوفایی ادبیات اسپانیایی در قرن 16 درواقع شکل قدیمی شده ی کاستیلی شدن اسپانیا توسط بوربون ها است. اتفاقا از دست رفتن مستعمرات اسپانیا در قاره ی امریکا هم با سقوط حکومت بوربون در اسپانیا در 1830 شروع میشود. پس استعمار امریکا که ظاهرا با اسپانیا شروع شده است نیز نتیجه ی اتحاد فرانسه با اعراب است و علت سخن رفتن مکرر از حضور مورها و ساراسن ها (اعراب) و محمدی ها در امریکای آغاز استعمار بنا بر متون عتیق نیز همین اتحاد است. اما این پرده دو رو دارد. روی دیگرش مخفی شدن کولوم ها پشت نام مشابه کلمبوس کاشف امریکا از طرف اسپانیا است. در تمام این مدت، کولوم ها داشتند درحالیکه وانمود میکردند خادمان حقیر بوربون ها و دیگر دشمنان روم مقدس هستند در لباس خدمت، با چپاول ثروت های قاره ی امریکا برای خود قدرت بیشتر میتراشیدند. آنها برای باورپذیر کردن نقشه ی خود، عواملی را به خدمت گرفتند که ظاهرا دشمن روم و اشراف یهودی آن بودند و خدای یهود را انکار میکردند و بر یهودیان سخت میگرفتند. اما همه ی این کارها برای تخریب شکل پیشین یهودیت برای استتار هرچه بیشتر آن انجام میگرفت. مسیح منجی یهودی ها چهره اش از چنگیز خان توانا و داود همیشه پیروز به یک عیسای داودی ساده زیست شبیه یک یهودی آواره که بر گذشته ی پادشاهی خود حسرت میخورد، تغییر کرد. در تاریخ رسمی آمده که یکی از کولوناها در جریان جنگ صلیبی، به پادشاه صلیبی اورشلیم، یک تابلو با تصویر عیسی مسیح هدیه کرد که در آن، عیسی به یک ستون بسته شده و شلاق میخورد. رومیان معمولا با اسرا چنین میکردند. جالب این که کولون و کولوم نیز به معنی ستون هستند. خاندان کولونا در حکم ستون جهان و مابه ازای کوه کیهانی بودند و مقامشان مثل ستونی بود که به آن بسته شده بودند و مثلا باید مثل عیسی بر آن شکنجه میشدند. آنها به عنوان ثروتمندترین و قدرتمندترین مردان جهان خود که شاهان را تعیین میکردند، مظهر یهودی منفور بودند، ولی حالا تصویر یهودی منفور را همانند شاه یهودا به یک آدم معمولی رنج کشیده که به ستون مقدس یهودیت زنجیر شده است تغییر میدادند و در حال اختراع یهودی جدیدی بودند. با این یهودی جدید و با این مسیح جدید، کتاب مقدس هم اختراع و مبنای مسیحیت کلیسای رم شد. کنیسه های یهود که تبدیل به کلیسای مسیحی میشدند، تحت حمایت سنت کولومبا قرار میگرفتند که همانطورکه از اسمش پیدا است نماد دیگری از خاندان کولوم/کولونا است. پشت این ظاهر سازی، آدم سازی های پنهانی مافیایی و نفوذ گسترده در شبکه ی سیاسی دشمنان، قدرت اشرافیت یهودی کاتالونیا آنقدر زیاد شد که کم کم کل جهان رومی تحت تاثیر آنها قرار گرفت. تنها کشورهایی که به طور کامل در اختیار آنها قرار گرفتند بریتانیا و امریکا بودند که بعدا وظیفه ی ایجاد و حراست دولت جدید اسرائیل حول اورشلیم به یاد ماندنی سلطان دمشق را به عهده گرفتند. اما در بقیه ی جهان اروپایی، آنها و رقبای مخالفشان مجبور به کنار آمدن با هم بودند هرچند این هنوز به آنها امکان اعمال نفوذ بر کل دنیا به واسطه ی اروپا و امریکای شمالی را میداد. این اعمال نفوذ برای مطمئن شدن از این که کشورهای دیگر قادر به متحد شدن علیه بساط اروپایی آنها نشوند لازم بود. بخصوص ایجادعوامل نفوذی در عثمانی بسیار مهم بود چون اسلام عثمانی هنوز تفاوت بنیادینی با ادیان چینی و هندی نداشت و این در شرایطی که در شرق دور هیچ گونه تبلیغاتی به نفع یهود وجود نداشت بسیار خطرناک بود. پس باید اسلام عثمانی را از طریق نفوذی ها آنقدر خشن و دیگر کش میکردند که اهالی آنجا از شرقی ها بیشتر از یهودی ها و مسیحی ها بدشان بیاید و با آنها علیه غرب متحد نشوند. بعدتر اروپایی ها بر تمام عثمانی و سرزمین های اسلامی همسایه ی آن سیطره یافتند. ولی نه فقط نام و تقدس محمد را در آنها از بین نبردند بلکه تقویت هم کردند و تصویر او را در همه جا یکسان سازی نمودند. این محمد واحد که قوانینش را مستقیما از خدا میگیرد و تصادفا این قوانین آسمانی عینا همان قوانین یهودند و خدا برایش داستان های پیامبران تورات را میگوید بی این که او این پیامبران را بشناسد، بیشتر به نفع یهود است تا به ضرر آنها. پیروان این محمد از ملاهای جانشین او می آموزند که هر کس ذره ای با آنها مخالف باشد جایش در جهنم است و اینطوری در ممالک تحت تاثیر او مردم بیشتر با هم دشمنند تا دوست، و این که کی با هم متحد و کی از هم مفترق باشند تحت کنترل قدرت های اروپایی است. همین نوع دین سازی توسط یسوعی های تحت کنترل کولونا برای هندوئیسم و بودیسم هم تکرار میشود. برای تمام این ادیان –یهودیت، مسیحیت، اسلام، هندوئیسم و بودیسم- طوری تاریخ سازی میشود که به نظر برسد همه شان جدای از هم و مدتها قبل از چنگیزخان به وجود آمده اند و کسی متوجه منشا مشترکشان در یک ایدئولوژی تاتاری نشود. کولوناها این تقسیمسازی را بر تاریخ خود نیز اعمال کردند و اگرچه خود وارث گذشته ی یونانی خاورنزدیک بودند و در اروپا هنوز زیاد از زبان یونانی استفاده میکردند، ملت های یهودی و یونانی را از هم تفکیک کردند و هرآنچه را که در یهودیت فعلی برای ظاهرسازی ممنوع کرده بودند به یک یونان باستان خیالی انتقال دادند و زبان لاتین را هم که در ایتالیا جانشین یونانی شد، زبان یک رم باستان خیالی جا زدند که سنت های یونانی را تداوم بخشید تا در اروپای کنونی و در کنار یهودیت، دو پای راهبرنده ی قاره باشند. اما اروپا دیگر برای آنها نه یک هدف بلکه یک وسیله بود چون توجه خود را به قاره ای که کلمب از طرفشان کشف کرد یعنی امریکا معطوف کرده بودند. انگلیسی های محبوب اشرافیت یهود کشوری تحت عنوان ایالات متحده در این قاره ایجاد کردند، کشوری که ادبیات توصیف کننده اش تفاوتی با ادبیات توصیف ارض موعود تورات ندارد، کشوری که به قدرتمندترین مرکز یهودیان تندرو در جهان و همانطورکه انتظار میرود، مرکز دهکده ی جهانی تبدیل شد.:

“De L ORIGEN D ISRAEL AL GENODIDI PALESTI, EXPLICAT EN SIS SEGLES”: ANDREU MARFULL: ANDREU MARFULL.COM

ظاهرا برخی در بریتانیا فکر میکردند که قرار است ارض موعود سرزمین خودشان باشد. این شعر از ویلیام بلیک، چنین حسی را نشان میدهد:

و آیا آن پاها در دوران باستان

روی کوه های انگلستان سبز قرار داشتند؟

و آیا بره ی مقدس خدا

در مراتع دلپذیر انگلستان دیده شد؟

و آیا صورت الهی

بر تپه های ابری ما درخشید؟

و آیا اورشلیم اینجا

در میان آسیاب های شیطانی تاریک ساخته شد؟

کمان من از زر سوزان را بیاورید

تیرهای آرزوی من را بیاورید

نیزه ام را بیاورید؛ ای ابرها باز شوید

ارابه ی آتشین من را بیاورید

من از مبارزه ی ذهنی دست برنخواهم داشت

شمشیر من در دست من نخواهد خوابید تا زمانی که

اورشلیم را در سرزمین سبز و دلپذیر انگلستان بسازیم.

کوربن دالاس، این شعر را به نام داشتن جایی در منابع قرن 17 انگلستان به ELIA مرتبط میداند. الیا مخفف الیا کاپیتولینوس یعنی شهری است که رومی ها در سال 135 میلادی در محل اورشلیم تاسیس کردند و معبد ژوپیتر را در آن برپا داشتند و همان به ایلیا فلسطین اموی های دمشق تبدیل شده است. در انگلستان جزیره ای به نام الی با شهری به همین نام وجود داشته که اگرچه امروز دور و برش جریان آبی نیست ولی در قرن 17 در کنار آب هایی غرق کننده قرار داشته که میتوانند مابه ازای جریان آب گذرنده از کنار جلجتا محل مصلوب شدن مسیح باشند. الیای انگلیسی وابسته به شهر کمبریج است و دانشگاه عیسی در کمبریج را یک اسقف اهل الیا ساخته است. مسیح اورشلیم انگلیسی در ابتدا عیسی مسیح امروزی نبود بلکه همویی بود که به شاه آرتور نامبردار و تحت این عنوان از مسیح کلیسای رم تفکیک شده بود. برعکس عیسی مسیح فعلی، شاه آرتور هنوز یک شاه بود و از طریق جدش یوسف رامه ای و جام مقدس او هنوز پیوستگی ای با زندگینامه ی عیسی مسیح داشت. یوسف رامه ای که خود از خون عیسی در جام مقدس عمر طولانی یافته بود زخم های شاه آرتور در جنگ با موردرد را با همان خون درمان کرد و انتظار میرود آرتور هم عمر طولانی یافته و در آخرالزمان همراه مسیح ظهور کند. رالف الیس مینویسد که صلیبی ها در جریان حمله به شام، با زندگینامه ی نسخه ی دیگر عیسی که در غرب به ایزاس معروف است برخوردند. او شاه ادسا بود که به دلیل مقاومت در برابر رومی ها با تاج خاری بر سر، به دار آویخته شد. نمادپردازی های حول آرتور، نمادپردازی های حول مسلک شاهی ادسا و دیگر نواحی سوریه اند که همراه تمپلارها به بریتانیا منتقل شده و آرتور را به عنوان مسیح فراماسونری بر مسیح کلیسای رم برتری داده اند. البته نمادپردازی های آرتوری، کلتی تلقی میشوند و رد دلیلش در این روایت پی گیری خواهد شد که مسیح رومی با انگلوساکسون ها در بریتانیا به قدرت رسیده و مسیح قبلی تبلیغ شده در بین کلت های بومی را بی اعتبار کرده است. با پیروزی های ساکسون ها مسیحیت کلتی به همراه اشرافیت برتون به کورنوال عقب نشسته و نبرد کورنوال برتونی با وسکس ساکسونی، حالت جنگ مذهبی بین مسیحیت کلتی و کاتولیسیسم رومی را یافته است، جنگی که تا سیطره ی کامل انگلیسی ها بر کورنوال ادامه می یابد. احتمالا روستای SALEM در کورنوال یادگار بومی سازی مسیح کلتی/ بریتانیایی و اورشلیمش در آنجا است. اورشلیم به معنی شهر سلام را تا زمان داود فقط شلیم یا سلام میخواندند. سلام لقب خدای آموری ها یا مورها در سوریه بود. ولی علاوه بر آن به معنی صلح نیز بود و وجه تسمیه ی نواحی ای با این عنوان، برپایی شهر در محل صلح بین اقوام بومی و مهاجر بود. این وجه تسمیه را علت نامگیری شهر معروف تر SALEM در ماساچوست امریکا نیز معرفی میکنند و این خیلی جالب است که سیلم اخیر، به سبب داستان های شکار جادوگران در آن در قرن 17 شهره است و امروزه از این شهرت با 180درجه چرخش برای توریسم جادوگری استفاده میکند و ازجمله از مقاصد مورد علاقه ی بریتانیایی ها در سفر به امریکا است.:

“WAS PREVIOUS JEROSALEM LOCATED IN ENGLAND?”: KORBIN DALLAS: STOLEN HISTORY: 30 MARS 2021

در نزدیکی سیلم کورنوال، محلی به نام ایلوگان قرار دارد که در دهه ی 1930 در آن بقایای یک سکونتگاه رومی کشف شد. این محل نام از سنت ایلوگان دارد؛ نامی که بسیار شبیه به اصطلاح ایلخان برای رهبران تاتار است. سنت ایلوگان یا سنت لوگان، اسکاتلندی بود و گفته میشود نامش با محلی به نام ایلوگان در ایرشایر شرقی مرتبط است. ایرشایر شرقی در گذشته محل سکونت برتون هایی بود که دنمونی نام داشتند و دقیقا همنام دولت نیمه رومی ای بودند که برتون های کورنوال در زمان استقلال آن منطقه به پا کرده بودند. جالبتر این که ایرشایر شرقی از اولین محل های قدرتگیری خاندان اشرافی معروف لوگان است که در تاریخ بریتانیا قدرت زیادی داشتند و مطابق تاریخ رسمی، با ویلیام والاس و روبر دو بروس در به استقلال رساندن اسکاتلند همکاری نمودند. لوگان ها در اولستر اسکاتلند هم قدرت بودند و بعد از مهاجرت به ایرلند، مکانی به همان نام درآنجا ایجاد کردند که به افسانه های چرخه ی اولستر در ادبیات حماسی ایرلندی معروف است. نام لوگان، لوبان نیز تلفظ میشد و با همین تلفظ روی یک شاخه از این خاندان هنوز باقی است. به موقعیت شمالی اسکاتلند نسبت به انگلستان توجه کنید و موقعیت شمالی لبنان نسبت به یهودیه را به یاد بیاورید. آیا نام فامیل لوبان ها نمیتواند عاملی در جهت بومی سازی لبنان در اسکاتلند و یهودیه در انگلستان باشد؟

همانطورکه میدانیم لبنان و دشت های ساحلی سوریه محل بنادر فنیقی بوده اند و شهرهای عمده ی فنیقی چون صور، صیدا، جبیل، آکو و بیروت در لبنان قرار داشته اند. زبان عبری که زبان رسمی یهودیان به شمار میرود هم گویشی از فنیقی است. البته فنیقیان در ادبیات غرب بیشتر با کنعانیان مقابل بنی اسرائیل تطبیق شده اند تا این که همخانواده ی آنها تلقی شده باشند. ولی قبیله ی دان به عنوان نوعی واسطه در جهت اتحاد دو ملت و بیشتر در جهت فنیقی کردن اسرائیل عمل کردند. موسی در پیشبینی خود کمی قبل از مرگ، گفته بود دان، شیر جوانی خواهد بود که از «بشن» برخواهد خاست که این تمثیل، تا حدودی نشاندهنده ی ظهور یک قدرت جدید از دان است. به دانی ها سکونتگاهی کوچک در ساحل غربی دریایی اورشلیم داده شده بود که برایشان کافی نبود و باعث حرکت آنها به سمت شمال و اتحادشان با فنیقی ها شد. زمانی که شاه سلیمان یهودیه و شاه حیرام صور با هم متحد شدند و حیرام، ابتکارات و تکنیک های فنیقی را در اختیار سلیمان قرار داد، صنعتگر مامور واسطه، مرد دورگه ای بود که پدرش اهل صور و مادرش از دان بود. فنیقی ها برای سلیمان، یک ناوگان دریایی به وجود آوردند که به وسیله ی آنها با اوفیر تجارت میکرد. طبیعتا پیشکسوت ها و افراد تاثیرگذار این حرکت در میان اسرائیل، دانی ها بودند که پیشتر با فنیقی ها آمیخته و به همراه آنها در مستعمرات فنیقی شمال افریقا و اسپانیا و پرتغال و گاول و بریتانیا نقش آفرینی کرده بودند. سیروس گوردون معتقد است که بسیاری از آنچه در اروپا به نام فنیقی ها نوشته شده است، درواقع دستپخت دانی ها بوده که از فنیقی های معمولی به سختی تلفیق میشدند. به نوشته ی راولینسون، تجارت فنیقی ها با بریتانیا و بخصوص کورنوال در جنوب بریتانیا که بیشتر به سبب تجارت قلع از آن جزایر صورت میگرفت، از طریق کلنی های فنیقی شبه جزیره ی ایبری بخصوص غدیر یا کادیز انجام میگرفت. کالینز اشاره میکند که نام شبه جزیره ی ایبری شباهت زیادی با عنوان "عبری" دارد و این میتواند نشاندهنده ی آن باشد که عبرانی های یهودی در اسپانیا و پرتغال از فنیقی های معمولی قدرتمندتر شدند. در آستانه ی حمله ی آشوریان به سامره، بیشتر قبیله ی دان و بخشی از قبیله ی شمعون، اسرائیل را از راه دریا ترک گفتند و کالینز معتقد است باید به مناطق تحت نفوذ خود یعنی ایبریا و بریتانیا پناه برده باشند. وی بخصوص به نام برده شدن از ایرلند با عنوان "هیبرنیا" اشاره میکند و معتقد است این نام هم به اندازه ی ایبریا نامبردار از عبرانیان است. او داناآن ها یا توهاته دانان های فاتح ایرلند در افسانه های ایرلندی را همان قبیله ی دان میداند و نام آنها را با دانمارک نیز مرتبط میکند. او معتقد است که قبایل شمعونی در بریتانیای جنوبی و ولز ساکن شده اند. ویلیام کامدن، دانمونیای بریتانیای جنوبی را نامبردار از نام قبیله ی دان به اضافه ی مونیا به معنی معدن میشناسد و معتقد است علت این بود که معادن قلع کورنوال در اختیار قبیله ی دان بوده است. در عین حال، نام دان، استعاره ای از یک مسئله ی بزرگتر است. در آخرین سخنرانی یعقوب خطاب به 12قبیله ی اسرائیل در "ایام آخر"، وی میگوید: «دان قوم خود را به عنوان یکی از قبایل اسرائیل داوری خواهد کرد. دان ماری در حرکت خواهد بود، که در راه، پاشنه های اسبی را گاز میگیرد و سوارش را به زمین می اندازد.» (سفر پیدایش 49 : 17-16) این پیشبینی از طریق بازخوانی مفهوم قضاوت تفسیر میشود. نام دان که در اصل "دن" DN است، به معنی قضاوت است اما قبیله ی دان هیچگاه قاضی قوم خود نبوده و این مسئولیت همیشه به قبایل لاوی و یهودا تعلق داشته است. اما "دن" به معنی دفاع از حقوق متهمی هم هست. دان هم مدافع حقوق قبایل اسرائیل است چون از طریق تجارت دریایی بیش از بقیه در غرب قدرت یافته است. در عین حال، دان به عنوان یکی از قبایل گم شده ی اسرائیل که درست مثل بقیه در میان اقوام نایهودی مستحیل و ناپدید شده است مثل ماری گزنده خطر پنهانی برای دشمن یا مانع است که میتواند در حالت نامرئی و ناپیدا به دشمنی بسیار قوی تر از خود صدمه بزند انگار که ماری با گزیدن پای اسبی، سواری را به زمین بزند.:

“AMERICA M BRITAIN: TWO NATIONS THAT CHANGED THE WORLD”: PHILIP NEAL: CHAP9

حالا میتوانیم منظره ی بهتری از صحنه داشته باشیم. ازآنجا که آسوریه و سوریه ASSYRIA, SYRIA یک نام با دو تلفظ هستند، حمله ی آشوریان به اسرائیل، معادل به قدرت رسیدن سوری های دمشق در آسیا و شمال افریقا خواهد بود. همکاری یهودا با آشور بر ضد اتحاد اسرائیل با حکومت آرامی دمشق، همان همکاری سلطان اموی سوریه با یهودیان در تصاحب دمشق بنا بر گزارش مارفول است. پیروزی فرمانروای بابل بر آشور و یهودیه، همان پیروزی حکومت بغداد بر اموی ها است که یهودا را تا بقایای اموی ها در اسپانیا عقب میراند. همانطورکه دیدیم یهودا تنها از این پس مفهوم خود را پیدا میکند و هرآنچه قبل از آن بوده برابر با گذشته ی سامری او است که دان حلقه ی اتصال با آن است همانطورکه حلقه ی اتصال او با فنیقی های صور نیز هست. یونانیانی که سامری ها را یهودیان اصلی تعیین کردند و مورد خشم یهودا قرار گرفتند همان بیزانسی هایی هستند که از سوری ها شکست خوردند و هرچه پیشروی بیشتر سوری ها در افریقا و اروپا سامری ها را که دان روح آنها است بیشتر در مستعمرات فنیقی اروپا پیش خواهد برد. همکاری یهودا با لاسکاریس ها در ایجاد روم مقدس، مرام آنها به کاتولیسیم رومی تبدیل خواهد کرد که توسط انگلوساکسون ها به بریتانیا ورود یافته و منشا حکومت انگلستان خواهد شد و تسویه حساب ساکسون ها با دانمونیای کورنوال، تداوم دعوای یهودی و سامری یا ارتدکس و بددین است. یهودا روح اورشلیم است و شکار جادوگران در سیلم (اورشلیم امریکایی) به اندازه ی انکیزاسیون اروپا و تصفیه ی دروئیدها توسط روم از بریتانیا جلوه ای از شکست سامری ها از یهودا است. انتقال دانمونیا به شمال و اسکاتلند، آنجا را محل تداوم حکومت بددینان یعنی فراماسون ها نشان میدهد. درحالیکه کلیسای انگلستان با اتهام زنی به پاپ رم، شاه انگلستان را یگانه رئیس برحق کلیسا و تنها جانشین راستین خداوند روی زمین نشان میدهد، فراماسونری اسکاتلندی با در اختیار گیری دستگاه پادشاه، راه هر گونه حکومت الهی بر روی زمین را میبندد.

طرح جالبی است. ولی یک اشکال دارد و آن این که از یک روند طبیعی تاریخی تبعیت نمیکند بلکه صرفا انتقال جغرافیایی اورشلیم کوچک شده به بریتانیا است. حتی این هم که اورشلیم/انگلستان در جنوب و لبنان/اسکاتلند در شمال قرار دارد نه یک روند طبیعی بلکه نتیجه ی تبدیل اولیه ی کل خاورمیانه به یهودیه و جدا شدن راه او از تاتارستان در شمال است و به خاطر همین هم هست که لوبان های برسازنده ی لبنان اسکاتلندی، دراصل ایلوگان یعنی ایلخان هستند. پس این دوگانه ی شمال-جنوب یک دوگانه ی تصنعی است که تصمیمش از ابتدا خارج از اختیارات مقامات لندن نبوده است. قبل از بریتانیا همین دوگانه ی شمال-جنوب را در روم مقدس بین ایتالیای راستکیش و آلمان بددین میبینید. حتی در مستعمرات امریکای شمالی بریتانیا که قرار شد بعدا سرنوشت دنیا در آن رقم زده شود، همین دوگانه ی شمال-جنوب را بین کانادای انگلیسی در شمال و ایالات متحده ی شورشی علیه انگلستان در جنوب میبینید انگار که ایالات متحده وظیفه دارد تمام آن ماموریت الهی را که شاه انگلستان به آن پشت پا زده است خود به دوش بگیرد (البته اگر تجارت مشروب در سابق و تجارت مواد مخدر در امروز از بریتانیا و از معبر کانادا به ایالت متحده اجازه بدهد برای این ماموریت، سربازان قوی بنیه باقی بماند!). در ایالت متحده میبینیم که باز هم نفوذ اسکاتلندی های بیگانه تکرار میشود و دموکرات های تحت حمایت اروپای کافر، جلو پای جمهوریخواهان تداوم دهنده ی راه مسیح و مدافع اخلاق، سنگ می اندازند. این دومی ها هنوز مثل ایام داود و صلیبیان حداقل به زبان، در حال و هوای جنگ با کفار به نظر میرسند و آن اولی ها هنوز در حال و هوای فنیقی دوست شدن با نژادهای بیگانه برای به دست آوردن سود تجاری هستند. ولی آیا ما باید واقعا باور کنیم که درگیری آنها طبیعی است وقتی دوگانه سازی آنها تکرار تقلید دعوای توراتی شمال و جنوب در بریتانیا است؟

جنگ زرگری آنها منطقی است. چون آدم ها همه یکسان نیستند. بعضی محافظه کارتر و بعضی تنوع طلب تر هستند. برخی هنجارشکنند و بعضی مدافع هنجارها. تنوع آدم ها غیر قابل کنترل است ولی اگر انواع مختلفی از نظرات سیاسی را گرد آورید و آنها را در دو حزب جمع کنید تا سلایق مختلف را به یکی از این دو حزب بکشانند، آن وقت این جنگ زرگری میتواند افراد مختلف را زیر یک پرچم متحد کند. در غیر این صورت، نارضایتی از مشکلات جامعه و اشتباهات حکومت، مردم را به دشمن خارجی جذب خواهد کرد و شکست خوردن از یک نیمه دشمن-نیمه متحد داخلی بسیار بهتر از نیرومند شدن یک دشمن واقعی خارجی است، حتی اگر از جامعه ای به بزرگی دهکده ی جهانی صحبت کنیم. شاید سامری ها از اول به همین خاطر به عنوان نسخه ی غیر واقعی مشرکین و کفار در دوگانه ی یهودی و مذهب سابق پدید آمدند. اگر اینطور باشد، یهودی ها به این خاطر دنیا را تصرف کردند که با چنین دوگانه سازی ای بیش از مشرکین واقعی، توانایی متحد کردن گوناگونی های انسانی در ملت واحد را داشتند و حق خود میدانستند که در ازای سودی که با این اتحاد به مردم میرسانند، حق چپاول بی حد و مرز مردمان را به دست بیاورند.

مطلب مرتبط:

از بابل تا نیویورک: چگونه اشرافیت یهود موفق به خوردن جهان شدند؟ (بخش1)