شیطان با ماسک استیسی: حدیث ربانی خانم های هات و عشاق ناکامشان
تالیف: پویا جفاکش










چه چیز است آن که عکس او حلاوت داد صورت را؟
چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را
چو بر صورت زند یک دم، ز عشق آید جهان بر هم
چو پنهان شد، درآید غم، نبینی شاد، صورت را.
در این دو بیت مطلع غزل شماره ی 63 دیوان شمس تبریزی، درباره ی ماهیت یک "چیز" سوال میشود که باعث میشود «صورت» یعنی ظاهر یک جسم، باعث برانگیختن عشق شود و زمانی که آن چیز نامرئی –که جلوتر میفهمیم چیز یعنی شیء هم نیست- از همان جسم رخت میبندد، فرد از همان صورتی که عاشقش شده بود، چنان منزجر میشود که احساس میکند آن، آفریده ی یک دیو یا شیطان است. تا آخر شعر هم درباره ی ماهیت این نیروی خارق العاده پاسخ صریحی داده نمیشود و همینقدر گفته میشود که نه «جان» است و نه «عقل»، اما آدرسش تقریبا به ماوراء الطبیعه حواله داده میشود چون گفته میشود گاهی بسیار نزدیک و گاهی بسیار دور، گاهی آشکار و گاهی پنهان است و میشود گفت خود خدا یا بخشی از او است.:
زهی لطف و زهی نوری! زهی حاضر، زهی دوری!
چنین پیدا و مستوری کند منقاد، صورت را.
جهانی را کَشان کرده، بدن هاشان چو جان کرده
برای امتحان کرده ز عشق، استاد، صورت را.
در این بیت اخیر، بیان میشود که این نیروی نامرئی، به بدن ها جان بخشیده تا از سر «امتحان»، با عشق، یک شیء را تا حد مرشد و حتی خدایی بالا ببرد. مسلما هدف این امتحان، عاشق است و قرار است همه ی مردم امتحان شوند. به همین دلیل هم در همه چیز ظرفیت ایجاد عشق ایجاد شده تا انواع و اقسام آدم ها با سلایق و ذات های گوناگون، هر یک به صورتی دچار آیند و روند بالا را طی کنند بدین ترتیب که آن نیروی نامرئی در صورتی بیفتد و موقتا فرد را به عشق خود دچار کند تا وقتی که از آن صورت میپرد، عاشق را دچار عذابی شیطانی نماید. هدف از این کار، انتقال مقصد عشق از جسدی فانی به عالم ماورائی است، امری چنان غیر قابل تصور که فقط فرار از درد کاهنده ی عشق میتواند انسان ها را وادار به آن کند. تمام صورت های گیتی میتوانند هدف چنین عشقی باشند. پول و اتومبیل و خانه و فرزندان و حتی اخیرا سگ و گربه، همه از این قسمند. ولی در اثر گستره ی تسلط ادبیات –به طور مستقیم و غیر مستقیم- وقتی کلمه ی عشق یا love مطرح میشود، در فرهنگ همچنان مردسالار حاکم بر جهان که همیشه مردها را اهداف اصلی فرهنگسازی در نظر میگیرد، این، «زن» و آن هم حتما زن به عنوان یک ملعبه ی جنسی است که باید هدف «عشق» واقع شود. بسیار پیش آمده که مردی به خاطر پول و اتومبیل، به زنی که دوستش داشته است خیانت کرده است. با این حال، عشق به پول و اتومبیل فقط در حالت شوخی به زبان می آید و در حالت جدی، زن هدف عشق مرد تلقی میشود هرچند گاهی آن شوخی ها از این جدی ها جدی تر باشند. دلیل این موضوع، مسلما مرتبط با تسلط کابالا بر جهان امروز است. چون قرار است مرد خودخواه که سلفش آدم، میوه ای را خورد تا مثل خدا شود، از آرزوی خدایی کردن سرشکسته شود و این باید در تقلید از خلقت خدا از طریق عشق تکرار شود. میدانیم که پیوند بین دو انسان میتواند مخلوقاتی روحانی تولید کند و در این حالت هم مضمون تقلید از خلقت خدا را خواهد داشت اما کابالا که یهوه را متکثر در مخلوقات جسمانی زمین میشناسد، پس فقط خلقت موجود زنده به مانند آنچه یهوه در تورات انجام داد را به رسمیت میشناسد که این برای مرد، فقط در صورت پیوند جنسی با یک زن است. ترجیحا این پیوند باید در چارچوب زناشویی و ایجاد خانواده نباشد چون زناشویی به معنی پذیرش قید و بند است و کسی که میخواهد با خدا رقابت کند، باید مثل خدا قید و بندی نداشته باشد و همین یک ایده، برای تولید لشکر عظیم قهرمانان حرامزاده ی عرصه ی محصولات صنایع ادبیات و فیلم کافی است. اما این ها همه بهانه هایی برای سهل کردن شکست روانی فوق نیز هستند چون همانطورکه در سال های اخیر، پژوهش های علمی مدرن نشان داده اند، زن، آن مرد اخته ای که فروید توصیف میکرد نیست و تفاوت های روحی-روانی بسیاری با مرد دارد که باعث میشود تا ایجاد انس و الفت دائم بین این دو سخت شود، بسیار سخت تر از آن مناظر غیرواقعی مشوق "عشق" در ادبیات و فیلم ها و سریال ها. مردان قدیم که با گزاره هایی مثل «زن غیر منطقی است»، «زن نصف مرد است»، «خواب زن چپکی است» و ... بزرگ شده بودند، چون انتظار خاصی از زن نداشتند، موقع ازدواج، پیه همه ی اختلافات پیش رو را به تن میمالیدند و شکایت چندانی هم از اوضاع نداشتند. اما آن مرد فریب خورده ی امروزی که در اثر تلقینات رسانه ها از زن مورد علاقه اش انتظار یک الهه را دارد –همان صورت جسمانی که خدا در او تجلی کرده است- وقتی در عشق جویی خود شکست میخورد، احساس میکند خدا او را رها کرده است و دچار بحران های روانی شدیدی میشود که نفرت از زن –همان الهه ی سابق- یکی از تبعات اجتناب ناپذیر آن خواهد بود. این اتفاقی است که دقیقا در جنبش مدرن اینسل INCEL ها یا مجردان اجباری شاهد آن هستیم:
«در بسیاری از خشونت هایی که به دست به اصطلاح یک «گرگ تنها» صورت گرفته، میشنویم که خشونتگر احساس میکرد نادیده گرفته شده و خشونت خود را راهی برای انتقام از کسانی میدانست که نادیده اش گرفته بودند و همزمان برای کسب توجهی که آرزومندش بوده. برخی مهاجمان به امید برجاگذاشتن نشان خود، ویدئوهایی در یوتیوب یا مانیفیست هایی منتشر میکنند. مهاجمان در موارد متعددی از رسانه های اجتماعی استفاده میکنند تا به عموم مردم اطلاع دهند که نادیده گرفته شدن مداوم را تحمل نمیکنند و قصد دارند جان قربانیان بی گناه و حتی خود را بگیرند، بهایی که عاقبت حاضرند برای کسب توجهی که مدت درازی آرزومندش بوده اند پرداخت کنند. روانکاو فرانسوی، فتحی بن سلامه، در تحلیل خود از تروریسم از رسانه های فرانسوی خواست تصویر تروریست ها را بعد از ارتکاب به حمله منتشر نکنند، چون این بازشناسی و شهرت ممکن است بقیه را به ارتکاب جنایات مشابه به قصد جلب توجه ترغیب کند. اینترنت نوع خاصی از بازشناسی برای افرادی فراهم میکند که مدعیند به دلایل سیاسی یا شخصی نادیده گرفته میشوند. نمونه ای از رفتار افراطی به خاطر احساس نادیده انگاشته شدن، رفتار مردانی است که خود را اینسل مینامند و مدعیند زنان خواستنی نادیده شان میگیرند و درنتیجه قادر به برقراری رابطه ی جنسی نیستند. آنها عزب های ناخواسته-اینسل-اند چون تجرد را انتخاب نکرده اند بلکه مجبور به آن شده اند، چون جامعه ای که آرمان های خاصی از موفقیت و جذابیت را قدر مینهد، به آنها توجهی نمیکند. اینسل ها مردانی را که به خاطر ظاهر و دستاوردهای خوب، روابط موفقی با زنان دارند، "چَد" و زنانی را که صاحب زیبایی و سایر ویژگی های مطلوبند "استیسی" مینامند. آن زنانی که ظاهر خیلی زنانه ندارند و بنابراین از نظر اینسل ها کمتر جذابند، "بکی" نامیده میشوند. اینسل ها معتقدند که خصیصه های زیستی خاصی باعث جذابیت مردان برای زنان میشود: "چانه و فک، برجسته ترین بخش های چهره در اندازه گیری الگوی استخوانی، وسواس خاص بسیاری از اجتماعات اینسل ها است، چون اعضا معتقدند زنان به طور زیستی به مردانی با چانه و فک برجسته کشش دارند، درحالیکه مردانی با چانه ی ضعیف و فک پایین عقب رفته محکوم به زیستن در تنهاییند." (به نقل از کریستینا کاوتروکچی) چد آرمانی، مردی قدرتمند در تمام وجوه است و اینسل ها با آمیزه ای از تحسین و انزجار درباره اش مینویسند. او مذکر آلفا، عضلانی، خوش قیافه و موفق است. زنان خواستنی، به اصطلاح استیسی ها، بی هیچ مقاومتی مجذوب مردانی از این دست میشوند و حتی نگاهی هم به اینسل ها نمی اندازند که "مردان بتا" محسوب میشوند. این دادوقال ها که مردان آلفا ظاهرا مانع از این میشوند که اینسل ها رابطه ی جنسی داشته باشند، به شدت یادآور افسانه ی زیگموند فروید از قبیله ای بدوی است که پسرانش گله مندند که هیچ دسترسی ای به زنان ندارند، چون شمایل پدرانه ی نخستین قدرتمندی، تمام زنان را از آن خود میکند. در داستان فروید، بعد از این که مردان، پدر نخستین را میکشند به شادی نمیرسند، بلکه به تسخیر احساس گناه درمی آیند. خشونت اینسل ها اغلب معطوف به زنان است، اما به نظر میرسد خبری از احساس گناه ناشی از خشونت عملی یا خیالی نسبت به زنان نیست. گروه های آنلاینی که اینسل ها در آن خشم خود را نسبت به ناتوانی در داشتن رابطه ی جنسی بیان میکنند، پر است از توصیفات بسیار زننده ای از این که مردانی که از طرف زنان نادیده گرفته شده اند، چطور آنها را تنبیه میکنند. دامنه ی تصورات اینسل ها از نحوه ی واداشتن زنان به توجه به آنها، از فانتزی تجاوز گروهی تا توصیه به چگونگی تعقیب زنان در اماکن عمومی بدون توبیخ یا دستگیر شدن است. هیجان تعقیب یک زن در پیوند با این واقعیت است که بلاخره زنان مجبور میشوند به مردی توجه کنند که دارد تعقیبشان میکند. فانتزی های بی رحمانه ی شیوه ی جلب توجه زنان خواستنی که در اجتماعات آنلاین اینسل ها بازگو میشود، بازنمای میل به تحقیر و ترساندن زنانی است که در دنیای واقعی واکنش مطلوبی به ابراز تمایل آنها نشان نمیدهند. فانتزی تعقیب یک زن یا تجاوز گروهی به او، بیانگر میل منحرفی به بازشناسی و یادآور تجاوزهای واقعی است که طی جنگ بوسنی در دهه ی 1990 رخ داد. سربازان صربی که به زنان بوسنیایی تجاوز میکردند، اغلب اصرار داشتند پدر یا شوهر آن زن نیز حاضر باشد تا آنها هم به خاطر بی کفایتی و ناتوانی خود در ممانعت از حمله به عزیزانشان تحقیر شوند. اکثر اینسل ها لذت خود را از چنین فانتزی هایی محدود به فضاهای آنلاین نگه میدارند، اما در سال های اخیر چند تن از آنها در فضای عمومی دست به اعمال افراطی و خشونت مرگبار زده اند. مشهورترین مورد، الیوت راجر است که در سال 2014 در نزدیکی محوطه ی دانشگاه سانتا باربارا شش نفر را کشت و چهارده نفر را زخمی کرد. او حین کشتار خود، فیلمی با عنوان "تلافی جویی الیوت راجر" در کانال یوتیوب خود بارگذاری کرد و مانیفیستی ایمیل کرد که در آن، میل خود را به پذیرفته شدن و به رسمیت شناخته شدن بیان کرد. راجر با این که از خانواده ی ممتازی بود، ادعا میکرد در سراسر زندگی خود احساس طرد شدگی داشته، چون زنان ارزش او را نمیفهمیدند و او همیشه حس میکرد به اندازه ی کافی باحال نیست. او در نتیجه ی نادیده گرفته شدن توسط آنها تصمیم گرفت "جنگی علیه زنان" به راه بیندازد. ایده اش هدف گرفتن جذاب ترین زنان دانشگاه یعنی اعضای انجمن خواهری صاحب نامی بود که از نظر راجر نماینده ی هر آن چیزی در زنان بودند که او از آن نفرت داشت و آرزومندش بود. آنها "هرزه های لوس، بی رحم، پلید"، بلوند و زیبایی بودند که او میخواست تنبیهشان کند و با این کار نشان دهد که برتر و یک مذکر آلفای راستین است. راجر کمی مانده به دستگیریش به دست پلیس، خودکشی کرد. پس از مرگ راجر، بسیاری از اینسل ها او را در مقام قهرمان ستودند و برخی با اعمال خشونت آمیز خود پا جای پای او گذاشتند. الک میناسیان در بهار 2018 یک ون اجاره ای را به پیاده رو متراکم شهر تورنتو کوباند، ده نفر را کشت و چهارده نفر را زخمی کرد. میناسیان با ادای احترام آنلاین به الیوت راجر، حمله ی خود را اعلام کرد و نوشت: "حالا دیگر طغیان اینسل آغاز شده است. ما تمام چدها و استیسی ها را سرنگون خواهیم کرد. درود همگان به الیوت راجر، بزرگمنش برتر!". در پاییز 2018، اینسل خودخوانده ی دیگری به نام اسکات پی. بایرلی در سالن یوگایی در تالاهاسی دو نفر را به ضرب گلوله کشت و پنج نفر را زخمی کرد. همدلان جنبش اینسل گفته اند که اگر زنانی بودند که میخواستند با این مردان رابطه ی جنسی برقرار کنند، میشد از این خشونت ها اجتناب کرد. این آشکارا گفته ی مضحکی است و واژه ی اینسل –عزب ناخواسته- به خودی خود، نامگذاری غلطی است زیرا فعال ترین اعضای این اجتماعات آنلاین ظاهرا فعالانه به دنبال زنانی نیستند که بتوانند با آنها روابطی داشته باشند. بلکه لذت خاصی میبرند از این که موانع هرچه بیشتری برای تماس با جنس مخالف پیدا کنند و همزمان داد و قال کنند که انصاف نیست زنان نادیده شان میگیرند. اینسل ها آرمان غیرواقع بینانه ای از نوع زنی که دوست دارند با او رابطه برقرار کنند در سر دارند. آنها نمیخواهند با هر زنی رابطه داشته باشند، بلکه فقط کسانی را میخواهند که قبلا رابطه ی جنسی نداشته اند؛ چون آنها نمیتوانند این فکر را تحمل کنند که شاید شرکای جنسی بالقوه شان آنها را با کسی دیگر مقایسه کنند یا هیچ گزینه ی دیگری جز بودن با آنها داشته باشند. هرچند اینسل ها گله دارند که استیسی ها فقط به مردان آلفا توجه میکنند، همزمان به آنها شهوت و نفرت میورزند، چون این زنان طبق کلیشه سازی اینسل ها در آن واحد، جذاب، لوس، موفق و بی بند و بارند. توهین به آنها به خاطر بی بند و باری ظاهرا بی پایانشان، از در دسترس نبودنشان هم قوت میگیرد. این اتهام بی بند و باری و دسترس ناپذیری باعث میشود اینسل ها یک فانتزی از زنی بسازند که هم باکره است و هم در دسترس آنها، اما نه در دسترس هیچ کس دیگر، زنی که تنها به مردی تعلق خواهد داشت و هرگز متعلق به دیگری نبوده. آرمانی پدرسالارانه که از جهل و نفرت زاییده میشود و زنان را مایملکی میبیند که هیچ آزادی و اراده ای از خود ندارند و بازنمای خطرات احساس نادیده انگاشته شدن و نادیده گرفتن واقعیت وجودی دیگران است.» ("اشتیاق به جهل": رناتا سالکل: ترجمه ی نرگس حسن لی: نشر برج: 1402: ص120-117)
کاترین باسیلیس از دپارتمان سلامت رفتار دی سی در واشنگتون دی سی ایالات متحده، اعتقاد به تاثیر قدرتمند نظریه ی تکامل داروین بر اینسل ها دارد. اینسل ها معتقدند که نظریه ی تکامل به نفع طبقات ثروتمند و قدرتمند سفیدپوست اروپایی نژاد کار میکند و زنان را به سادگی جذب این طبقه میکند، طبقه ای که اینسل ها مردانشان را «مردان از نظر ژنتیکی برتر» میخوانند. به نظر آنها زنان در این رویکرد هیچ اراده ای از خود ندارند و ازاینرو اینسل ها به خود اجازه میدهند در اشاره به زنان از کلمات تحقیرآمیزی مانند «آن» و «فموئید» -انگار که زن به اندازه ی یک روبات یا اندروئید، مکانیکی و بی فکر باشد- استفاده کنند. علیرغم این برتر بینی گروهی از مردان سفیدپوست اروپایی-امریکایی، اینسل ها به هیچ وجه محدود به سفیدپوستان اروپایی نیستند. شکهارد و همکارانش در 2021 تخمین زدند که حدود 54درصد اینسل ها را سفیدپوستان اروپایی نژاد تشکیل میدهند و پس از آنها امریکایی های سیاهپوست (10درصد)، خاورمیانه ای ها (7درصد)، اسپانیولی تبارها (7درصد)، هندی ها (5درصد)، و آسیایی های دیگر (5درصد)، قرار دارند و کسانی که خود را معرفی نکرده اند (13درصد) هم در میان هستند. همین مطالعه نشان داد که بیشتر اینسل ها از اروپا (47درصد) و پس از آن امریکای شمالی (30درصد)، آسیا (10درصد)، امریکای مرکزی (8درصد) و افریقا (2درصد) هستند ضمن این که ایلبه ها یعنی جامعه ی مردانی از کره ی جنوبی که در اینترنت، پیام های تحقیرآمیز و خشونت محور نسبت به زن ها ارسال میکنند هم تحت تاثیر اینسل ها هستند. در هر صورت، اینسل ها را باید زیرمجموعه ی راست افراطی خواند که یک جریان ریشه دار در سفیدپوستان اروپایی-امریکایی است و خشونتزاییش نیز به همین امر برمیگردد. جونز، دوکسسی و هرینگتون در سال 2020 در بررسی تروریسم در ایالات متحده بین سال های 1994 تا 2020، دریافتند که افراط گراهای چپگرا 22مورد مرگ، و ملی گراهای قومی 5 مورد مرگ را رقم زده اند، ولی راستگراهای افراطی شامل اینسل ها مسئول 335 مورد قتل بودند. هافمن و همکاران در 2020 بیان کردند که از زمان شورش الیوت راجر در 2014 پنجاه مورد یا بیشتر خشونت مرگبار به اینسل ها نسبت داده شده است. درواقع ابراز علاقه ی زیاد اینسل ها به تجاوز هم پیرو همین خشونت محوری و ستایش دوپهلوی ابراز قدرت از سوی طبقات بالا است. از بالا که نگاه میکنیم، مبینیم که اکثر مردانی که به خاطر تجاوز به زنان، دادگاهی و زندانی میشوند، مردانی از طبقات فقیر و بی سواد هستند که به طور معمول، نمیتوانند توجه زنان معروف به استیسی را جلب کنند ولی خود این افراد، در ابراز قدرت موقع تجاوز، ادای آدم هایی را که از مجازات شدن به خاطر چنین جرمی ابایی ندارند درمی آورند. دیوید باس در کتاب خود به نام «وقتی مردان بدرفتاری میکنند» شواهدی ارائه میدهد که نشان میدهد مردانی که از جایگاه اجتماعی، سلطه و موفقیت تولیدمثلی بیشتری برخوردارند، به نظر میرسد که زورگویی و پرخاشگری جنسی بیشتری را نشان میدهند. جوکس، سوکیا، مورل و دانکل در سال 2011 به نتایج تحقیقی در افریقای جنوبی اشاره میکنند که بر اساس آن، مردانی که بیست یا بیشتر شریک جنسی زن دارند، دو برابر بیشتر از کسانی که شرکای جنسی کمی داشته اند، احتمال ارتکاب تجاوز جنسی به زنان را در خود دارند. ادای «مردان برتر» را درآوردن ایمن ترین راه برای جذب جنس مخالف نیست. بسیاری از مردانی که ظاهر فیزیکی جالبی ندارند، موفق میشوند از طریق صفات نیک همچون مهربانی و سختکوشی، توجه زنان را به خود جلب کنند. اما اینسل ها هر زنی را نمیخواهند، بلکه دقیقا همان استیسی هایی را میخواهند که بر اساس تجربه ی خودشان، زنانی عاری از هر گونه انسانیت به نظر رسیده اند.:
“ANALYZING INCELS THROUGH THE LENS OF EVOLUTIONARY PSYCHOLOGY”: KATHRYN A. BASELICE: CULTURE AND EVOLUTION: V20, ISSUE1: 4 APRIL 2023
میتوان تفرعن استیسی ها نسبت به اینسل ها را انعکاسی از تفرعن خدا نسبت به بنده اش دید و استیسی ها را جلوه های موقتی خدا که عشق برمی انگیزند دانست. در این صورت، اینسل ها نیز عمومی ترین تصویر مدرن از مردانی را نمایندگی میکنند که در درآوردن ادای خدا شکست خورده اند و اندوه عظیمشان ناشی از غرور عظیمشان است. میتوان آن را با اصطلاح انگلیسی RENDING THE HEART به معنی پاره کردن یا تکه تکه کردن قلب یا دل مقایسه کرد که از کتاب یوئیل 13 : 2 برآمده است. تفسیر آن این است که وقتی یهود دچار پشیمانی یا اندوه شدید میشدند، از شدت سراسیمگی لباس های خود را پاره میکردند (همان گریبان دریدن یا گریبان چاک دادن در ادیات فارسی) و خدا به آنها اندرز میدهد که به جای لباس هایشان، دل هایشان را پاره کنند که کنایه از توبه و پشت پا زدن به بخشی از افکار درون است. کلمه ی REND در اصل عبری و به معنی پاره کردن و تکه تکه کردن است و معادل انگلیسیش RIP است. اما این کلمه با املای متفاوت REAP به معنی درو کردن محصول با داس به کار میرود و لغت REPENT به معنی توبه کردن هم از فعل اخیر می آید. از این مجموعه ی واژگانی نتیجه گیری میشود که به هم ریختن دل و فروریزش روانی فرد، همچون کشاورزی، پروسه ای طولانی است که در انتهای آن، تصفیه ی روح و توبه به مثابه درو محصول غم و اندوه اولیه قرار دارد. یعنی ما باید دچار غم و اندوه شدید بشویم تا از غرور و خودخواهی و رذیلت های ابتدایی که سبب شکست روانیمان شده اند دست برداریم.
این باعث میشود تا احساس کنم بین لغت عبری "رند" و کلمه ای فارسی با همان املا ارتباط مشخصی وجود دارد چون "رند" فارسی هم گروهی از افراد را نشان میدهد که خود را از بقیه ی مردم، جدا کرده و همانطورکه درس های ادبیات فارسی قدیم مدرسه ی ما نشان میدادند، اعمالشان را مردم درک نمیکردند. شعرای فارسی که به ما آموخته بودند همه شان عارف و خداشناسند، اینقدر کلمه ی "رند" را با افتخار درباره ی خود به کار میبردند که برای مدتی فکر میکردم این کلمه بار مثبت دارد بخصوص که ما در گیلکی عادت داریم برای آدم زیرک، عبارت "مرد رند" را گاهی حتی به معنای مثبت به کار میبریم. با این حال در سال 1382 معلم ادبیات پیش دانشگاهیمان با یادآوری درسی که از سر گذرانده بودیم یادآوری کرد که "رند" اصلا معنی خوبی نداشته است. درس مزبور، بخشی از تاریخ بیهقی بود که اعدام حسنک وزیر را شرح میداد. حسنک در سفر به مصر، خلعتی از سلطان اسماعیلی آنجا دریافت کرده و باعث شده بود که خلیفه ی عباسی شک کند که او در خفا شیعه است و به همین دلیل، دستور مجازات حسنک را به سلطان محمود غزنوی داده بود. اما سلطان محمود باور نکرده و خواسته ی خلیفه را محل ننهاده بود. اما وقتی سلطان مسعود به تخت نشست، هم به سبب تنفر قبلیش از حسنک و هم برای بهبود رابطه با خلیفه حسنک را اعدام کرد. صحنه ی مزبور، جایی بود که حسنک را به پای چوبه ی دار میبردند و مامورین خلیفه برای اطمینان از انجام اعدام، در صحنه حاضر شده بودند. متن میگفت «مشتی رند را سیم دادند» تا حسنک را «سنگ زنند.» و معلم ادبیاتمان به ما گفت اینجا رند به معنی آدم رذل و فرومایه و لمپن ها و افراد بی فرهنگ کوچه و بازار است که از مقامات پول گرفته اند تا به حسنک سنگ پرتاب کنند بلکه به نظر برسد مردم هم به اندازه ی خلیفه از حسنک متنفرند. بعدها فهمیدم که رند، به معنی آدم بی قید و ازاینرو به معنی کسی است که تابع قوانین جامعه نباشد. چنین کسی ممکن است از آدم های زمانه اش دقیق تر باشد و به همین خاطر، رند معنی آدم زیرک میدهد. ولی در قدیم که مردم به آداب و رسوم دینی جامعه اهمیت زیادی میدادند، این کلمه تقریبا به معنی لاابالی بوده است چنانکه در ادبیات فارسی هم لغت "رند" معمولا همراه مضامینی چون نظربازی (چشم چرانی) و میخوارگی به کار میرود. مثلا در در ابیات زیر:
عاشق روی جوانی خوش نوخاسته ام
وز خدا دولت این غم به خدا خواسته ام
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
شرمم از خرقه ی آلوده ی خود می آید
که بر او وصل به صد شعبده آراسته ام.
(حافظ)
می خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
(حافظ)
ما رند و عاشقیم و نظرباز و می پرست
بر ما حرام جز می و معشوق هرچه هست
زاهد کشید بر صف خم های باده سنگ
یا رب مباد بر صف این پردلان شکست
(جامی)
ادب عشق بر آن رند نظرباز حلال
که تماشای گل از رخنه ی دیوار کند
راه هموار کند پرده ی خواب آبله را
رهنورد تو حذر از گل بی خار کند.
زنگ در سینه ی من، ریشه رسانده است به آب
سعی صیقل چه به این آینه ی تار کند؟
(جامی)
اما شاید یکی از گویاترین اشعار درباره ی نوعی یکدستی درباره ی این نوع رندی و بهانه ی رواجش در جامعه این شعر از حافظ باشد:
سال ها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتویّ خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و تو است
آنچه سلطان ازل گفت بکن، آن کردم.
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم...
در این شعر، از «مذهب رندان» و نه حتی «مذاهب رندان» سخن میرود که عاقبتش «حرص به زندان کردن» در اثر رشد خرد است. حرص به زندان کردن دوپهلو است چون هم میتواند به معنی زندانی کردن حرص باشد و هم حرص پیدا کردن برای رفتن به زندان، که در هر دو حالت، زندان کنایه از پذیرش قید و بند است. در بیتی که یادآور منطق الطیر عطار است، میگوید که مقصد عنقا یعنی سیمرغ را به کمک هدهد که پرنده ی سلیمان است به دست آورده که منظور رسیدن به ماوراء الطبیعه از طریق مخلوقات مادی است. با این حال، شاعر از وضع فعلی خود راضی نیست و از این که با گوش کردن به «نادان» توبه کرده و دیگر با ساقی عشق بازی نمیکند پشیمان است؛ گویی که باید به طور مرتب رندی کند و دچار عذاب روحی شود تا همیشه حقانیت خدا جلو چشمش باشد. برای همین هم به مخاطبین پیشنهاد میدهد که مرتبا در «خلاف آمد عادت» یعنی برخلاف عادات جامعه رفتار کنند تا از این طریق به خدا برسند؛ اصلا هم احساس عذاب وجدان نکنند، چون هر کاری که میکنند، خدا به جای آنها میکند یا به ذهنشان می اندازد، چه مستوری (کنایه از اعمال دینی) باشد و چه مستی (کنایه از شکستن قوانین دینی). به همین دلیل هم حافظ میگوید با وجود این که از شدت رفت و آمد دائم به میخانه، نزدیک است با نگهبان میخانه اشتباه گرفته شود، ولی باز هم آرزوی بهشت دارد.



































این جهانبینی کاملا متضاد با جهانبینی غالب در مثنوی مولوی است که در آن، یک لذتپرست مدعی پیروی خدا به کسی تشبیه میشود که فکر میکند عمر طولانی کلاغ، به سبب مردارخواری و زباله خواری است و ازاینرو سعی میکند با تغذیه از زباله های فرهنگی، به خودش خوشی لحظه ای دهد تا از مجموع این خوشی ها عمرش خوش و طولانی شود. این نوع خداپرستی، از زبان یکی از مریدان ابراهیم خلیل بیان میشود که به او میگوید:
عمر بیشم ده که تا پس تر روم
مهلم افزون که تا کمتر شوم
تا که لعنت را نشانه او بود
بد کسی باشد که لعنت جو بود
عمر خوش در قرب جان پروردن است
عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است
عمر بیشم ده که تا گُه میخورم
دایم اینم ده که بس بدگوهرم.
قضاوت شعر درباره ی این آدم چنین است:
گرنه گُه خوارست آن گنده دهان
گویدی کز خوی زاغم وارهان
در دیوان شمس که به مانند مثنوی منسوب به مولانا است، افرادی که مطلقا لذتجو باشند، بلاجویانی اسیر طوفان معرفی میشوند:
چه استادان که من شهمات کردم
چه شاگردان که من استاد کردم
بسا شیران که غریدند بر ما
چو روبه عاجز و منقاد کردم
خمش کن آن که او از صلب عشق است
بسستش اینک من ارشاد کردم
ولیک آن را که طوفان بلا برد
فرو شد گرچه من فریاد کردم
مگر از قعر طوفانش برآرم
چنانکه نیست را ایجاد کردم.
بیت آخر، کاملا وامدار یک جهانبینی باستانی است که شرایط هرج و مرج را به طوفان تشبیه میکند و نظم جهانی را ایجادشده از بی نظمی طوفانی میداند. این اعتقاد در اسطوره ی خلقت بابلی به صورت تمثیل سرکوب تهامات الهه ی هاویه و طوفان که متمثل به اژدهای دریایی بود، توسط مردوخ و خلقت جهان مادی از جسد تهامات می آید. ازاینرو همانطورکه بیت میگوید، نجات دادن فرد از طوفان مادیات، در حکم به وجود آوردن هستی از نیستی است.
تهامات یک الهه و در حکم مادر خدایان است و بنابراین مادیات نیز موضوعاتی زنانه اند. بنابراین افسانه ی خلقت بابلی، تاکید بر سرکوب هوی و هوس مادی دارد همانطورکه در جریان های غالب تصوف و شریعت مشاهده میکنیم. مردوخ یک خدای اصالتا خورشیدی بوده و اژدهاکشی او را در اساطیر یونانی-رومی، آپولو خدای خورشید انجام داده است. همین سرکوب اژدها را در تورات، یک بار یهوه نسبت به لویاتان دریازی مرتکب شده و در آخرالزمان هم قرار است فرشته میکائیل نسبت به اژدهای بزرگ یعنی شیطان مرتکب شود. ظاهرا قبلا گزاره های صریحی وجود داشته مبنی بر این که اژدهاکشی آخرالزمانی انجام شده است. ملیسا کمپل معتقد بود که فرار مارها از ایرلند با ورود سنت پاتریک به آنجا در ابتدا نسخه ای محلی از شکست همه ی مارها و شیاطین در زمین بوده و سنت پاتریک، نسخه ای از میکائیل بوده که با مسیحی کردن بریتانیا آنجا را مرکز جریان جدید جهان تعیین نموده بوده است. همانطورکه میدانیم در مسیحیت، زن هم به اندازه ی مار و اژدها تجسم شیطان است و این قطعا با دنیاگریزی مسیحیت، نسبت تام و تمام دارد. اما جریان های دیگری هم بوده اند که از آشتی با جهان مادی میگفتند و صحبت از هارمونی کیهانی از طریق اتحاد روح و ماده میراندند. اینها با جهانبینی های کابالا درباره ی پیوند دائمی یهوه با جنبه ی مادینه اش شخینا در نسبت بودند. در هند که محل کشف اکثر متون تصوف فارسی است، همین رابطه به صورت رابطه ی خدایان نرینه با شاکتی ها یا مکمل های زنانه شان بازآفرینی میشود. یکی از مشهورترین تمثیل ها از چنین اتحادی، اتحاد کریشنا با دختران شیردوش در رقص دسته جمعی است. کریشنا تجسد انسانی ایزد ویشنو است و رادا معشوقه ی اصلی کریشنا نیز تجسم دورگا شاکتی ویشنو محسوب میشود. رقص، به خاطر ارتباط با موسیقی و رعایت نوعی نظم، انعکاسی از همان هارمونی کیهانی است که همه ی اتفاقات دنیا را پیرو نظم و خواست خدا میشناسد و تمام دنیای مادی را بدن ویشنو میشناسد همانطورکه کابالا تمام دنیا را بدن یهوه میشناسد. هندوستان کشوری تحت تسلط مسلمانان بوده و لغت عربی "رقص" در آن، گاها با لغت سانسکریت "راسا" به معنی ماهیت یا عصاره ی وجودی مرتبط دانسته میشده است. یعنی رقص به کنایه از نوع ارتباط گیری منظم با جهان، ماهیت وجودی انسان ها را آشکار میکند و در مقابل ریاکاری قرار میگیرد. بر اساس این تفکر، شریعت اسلام به سبب سرکوب کردن ابراز ماهیت از سوی مردم، انکار میشود و جنبه های مثبت اسلام و زبان عربی، به گذشته ی ماقبل اسلامی اعراب که به اندازه ی هندوئیسم بتپرستانه است، نسبت داده میشود. درنتیجه محمد پیامبر اسلام، به اندازه ی زرتشت، در زمره ی "آپاسامبرادایا" یا پیامبران دروغین قرار میگیرد و عنوان میشود که تحت تاثیر گوروکولاها یا مکاتب مذهبی منحرف، اعراب را از راه درست که همان مسیر مذهب هندو در این تلقی است، خارج نموده است. با این حال، تا امروز، در هند، صوفی های مسلمان ساتوی در هند باقی مانده اند که از آیات قرآن تفاسیری متفاوت با متشرعین دارند، احادیث، جهاد خونین، برده داری و قوانین موسوم به راجارشی و تاماسی در شریعت را رد میکنند و از سوی جریان متشرعین، بدعتگزار و مرتد شناخته میشوند. این گروه اتفاقا کریشنا و رادا را تایید میکنند و میتوانند دریچه ای باشند بر این دیدگاه که مذهب عشق صوفیان، با زندگینامه ی بدعت آمیز کریشنا –ازجمله نسبت به مذهب هندو- دارای مرزهای مشترکی است چنانکه پیوند عشقی بین مرد و زن، میتواند تکرار عشق رادا-کریشنا، و پیوند عشقی بین دو مرد، تکرار اخوت کریشنا و بالاراما باشد. عجیب آن که علیرغم زندگی لذتناک کریشنا به عنوان آواتار ویشنو، بودا که مظهر زهد خودخواسته و اختیاری است هم به اندازه ی کریشنا تجسدی از ویشنو تلقی میشود. بودا که دقیقا بعد از کریشنا آواتار ویشنو میشود، شبیه ترین مذهب آسیایی به مسیحیت را ایجاد میکند ولی ممکن است تاسیس آن بسیار متاخرتر از آنچه تصور میرود باشد و در زمره ی مذهبسازی های مشابه بریتانیا در اسلام به صورت خلق همزمان تشرع خشن و تصوف منکرات گستر عمل کند همانطورکه سبت سیاه و زهد مسیحی هر دو از یهوه نشئت میگیرند. به همین ترتیب، زهد افراطی بودایی رسمی، و رقص و فحشای کریشنایی در هندوئیسم هم یک دوگانه سازی افراطی از یک مکتب واحدند. در بیشتر نقاط هند و هیمالیا، هویت های کریشنا، بودا، راما و ویشنو چنان در هم فرو رفته بود که به نظر میرسید همگی نام های مختلف خدایی واحدند که در محل های گوناگون، تغییر داستان پیدا کرده است. بودیسم فقط در دوران استعمار بریتانیا به عنوان مذهبی مستقل از هندوئیسم و به وجود آمده توسط یک بودای مشخص به نام گئوتمه سیدهارتا معرفی شد. ورود او به آسیای شرقی فقط فرع بر این اختراع و در ثلث دوم قرن 19 ممکن شد. طبق افسانه ی رسمی، طی شورش تایپینگ، تمام منابع بودایی در چین در آتش سوزی نانجینگ نابود شدند و چینی ها نمیدانستند اصول دین بودا دقیقا چطوری است تا این که چاپخانه ی یانگ ونهویی در چین تاسیس شد و بیش از یک میلیون کتاب بودایی چاپ کرد که به کمک انگلیسی های عزیز و صرفا از سر خیرخواهی در اختیار یانگ ونهویی جستجوگر نهاده شده بودند. در همان زمان در ژاپن نیز جستجوی فشرده ی متون بودایی ای آغاز شد که «گم شده بودند»! در این راستا ناجوبونیوی ژاپنی برای تحصیل در رشته ی بودیسم به لندن رفت و به کمک رشته ی مقدس هندشناسی که به لطف فردریش ماکس مولر آلمانی در بریتانیا رشد کرده بود، نتایج خوبی دریافت کرد. نکته ی جالب دیگر این که به جز این "فردریش (ماکس) مولر" (1900-1823) یک "فردریش (دبلیو.کی) مولر" (1930-1863) هم داریم که این یکی هم آلمانی بود و به خاطر کار کردن روی متون تورفان چین و معرفی زبان های موسوم به سغدی و طخاری معروف شده است. متون تورفان هم شامل منابع بودایی و مانوی است که پیوند این دو مذهب را بسیار برجسته میکند و شاید این دو ماکس مولر، یک نفر بوده اند که در جریان دراز کردن قرن نوزدهم، به دو شخصیت تقسیم شده اند. به هر حال، متاخر بودن فردریش مولر اخیر، به سبب همراستا بودن فعالیت هایش با تحقیقات تاریخی سرهنگ لارنس آستین وادل، بسیار جالب به نظر میرسد. وادل که یکی از فاتحین انگلیسی تبت در 4-1913 بود، در سرکوب شورش بوکسورها در چین و فتح پکن طی آن، نقش بسیار پررنگی داشت و این، بار ایدئولوژیک کارهای او روی بودیسم تبتی را بسیار مهم میکند. وادل که در اثر کارهای باستانشناسیش به یکی از بزرگترین مجموعه داران آثار عتیقه تبدیل شد، مبتکر اصطلاح لامائیسم است و علت هم این بوده که او بودیسم تبتی را اصیل ترین نوع بودیسم معرفی نمود و همزمان آن را به سبب دچار بودن به خرافات تبتی ها که آنها را به لحاظ نژادی تحقیر میکرد نیاز به پالایش میشمرد. بودیسم تبتی به شدت تحت تاثیر آموزه های هندی و در مرز با هندوئیسم بود و برای بریتانیایی هایی که درصدد بودند تا تمام آموزه های هندوستان و شرق دور را به یک نژاد آریایی همریشه با بریتانیایی ها نسبت دهند، مرحله ی بینابینی خوبی را نشان میداد. جالب است که این وادل، تغییردهنده ی محل تولد بودا هم هست و هنوز هم جایی که او تعیین کرده، زادگاه بودا شمرده میشود. وادل در راستای توجه بسیارش به هند، جلب خاستگاه تمدن هندی در هاراپا شد و وقتی رد تمدن سومر را در هاراپا شناسایی کرد، جهت تحقیقات خود را متوجه سومر و خاورنزدیک نمود. وی بنیانگذاران سومر را آریایی های موبور شمرد و بر اساس تز سومر=آغاز تمدن، اساس تمدن را آریایی شمرد. در مورد مصر هم وی منس اولین فرعون را برابر با مانیش تسو پسر سارگون فاتح آکدی سومر شمرد و همو را برابر با مینوس شاه افسانه ی کرت در نظر گرفت. در مورد اروپا هم او به گسترش تمدن از سمت دریا و بوسیله ی فنیقی ها علاقه پیدا کرد. وادل مدعی شد که داستان مهاجرت تروایی ها به رهبری بروتوس به البیون و تاسیس لندن در آنجا توسط بروتوس بعد از کشتن غول های آنجا و تغییر نام جزایر به بریتانیا (به نام بروتوس)، انعکاس دهنده ی مهاجرت فنیقی های سوری و ختی ها و کیلیکیه ای های آسیای صغیر به جزایر بریتانیا در جریان فرار آنها از مقابل لشکرکشی های تیگلات پیلسر اول شاه آشور است. پرستون در سال 2009 یکی از مهمترین دلایل مطرود شدن آثار وادل را چسبیدن بیش از حد او به نظریه ی آریایی و بدنام شدن این نظریه در اثر اعمال نازی ها دانست. در این صورت، جالب است که نظر وادل را درباره ی خود آلمانی ها بدانیم. وادل معتقد بود که هر دو فرهنگ ژرمن و کلت، به همراه زبان های این دو، از فرهنگ و زبان فنیقی های ساکن در بریتانیا پدید آمده اند و ژرمن ها نه از آلمان به بریتانیا بلکه برعکس از بریتانیا به آلمان نقل مکان کرده اند. این انتقال به دنبال حمله ی شاه آبراکوس از بریتانیا به آلمان در سال 970 میلادی به وقوع پیوست. نظریه ی وادل دراینجا به اندازه ی نظریاتش درباره ی آسیا محصول تز شرقشناسی و برتری جویی غربی است و این نگاه، علیرغم دوگانه ی مشهور آلمانی در مقابل یهودی، آریایی ها را در جایگاه یهودی ها قرار میدهد و به همراه بقیه ی نظریات استعماری، در قالب یک داستانسازی از روی تورات بسته بندی میکند. در تورات، پدر یهودیان، یعقوب است که از خشم و انتقام برادر بزرگترش عیصو به کنعان گریخته، درآنجا در جریان کشتی گیری با خدا (یهوه)، خدا را مجبور کرده که او را به عنوان جانشین برحق خود در زمین شناسایی کند و ازاینرو ملقب به اسرائیل یعنی بنده ی خدا شده است. عیصو در ادوم یا اردن سکنی میگزیند که در شرق کنعان قرار دارد. ادوم محل پطرا پایتخت اعراب نبطی و شبکه ی تجاری وابسته به آنها بوده که از چین تا افریقا توسعه داشته است. ظاهرا تجارت پیشگی فنیقی ها در دنباله ی تجارت پیشگی نبطی ها شکل گرفته و برخاستن زبان فنیقی از زبان ریشه ی سامی که عربی است این را تایید میکند. همانطورکه میدانیم یهودیان نیز از میان فنیقی ها برخاستند و بنابراین برادر کوچک بودن یعقوب نسبت به عیصو اشاره ای به همریشه بودن، ولی همریشه ی جوان تر بودن یهودیان نسبت به اعراب است. بدین ترتیب، ادوم شرق مسن تر و اسرائیل، غرب جوان تر ولی برحق تر را نشان میدهد و همین رابطه به رابطه ی آسیا و اروپا فرافکنی میشود چنانکه اروپا حق دارد به شرق بگوید منشا او چیست. توجه داریم که ادوم را در منابع یهودی اشکنازی برابر روم میشناختند و برای بریتانیا شرق مزبور میتوانست برابر با اروپای قاره ای باشد که تابع روم مقدس بود. روم مقدس توسط ژرمان ها بنا شد ولی اهمیت خود را نسبت به یک روم جعلی قدیمی تر که قبل از او قرار داده شد از دست داد و این مسلما با بلعیده شدن اروپای قاره ای توسط فراماسون های وفادار به خاندان سلطنتی بریتانیا بی ارتباط نیست، روندی که بومی بودنش در اروپای قرون وسطی را با افسانه ی فرار تمپلارها از اروپای قاره ای به بریتانیا و منتج شدن فراماسونری از تمپلارها اثبات میکند. ویسکونت جیمز برایس در کتاب «امپراطوری مقدس روم» (1864) مینویسد: «مسافر امروزی، پس از چند روز اقامتش در رم، وقتی از فراز کلیسای سنت پیتر به کامپانیا نگاه کرده، در راهروهای سرد واتیکان قدم زده و زیر گنبد پرطنین پانتئون به تفکر پرداخته، وقتی بناهای تاریخی رم سلطنتی، جمهوری و پاپی را از نظر گذرانده، شروع به جستجوی یادگارهایی از 1200سال فاصله ی بین کنستانتین و پاپ ژولیوس دوم میکند، میپرسد: "رم قرون وسطی، رم آلبریک و هیلدبراند و رینزی کجا است؟ رمی که گورهای بسیاری از سپاهیان تویتونی را کند؛ زائران به کجا هجوم می آوردند؟ فرامینی که پادشاهان در برابر آنها تعظیم میکردند، از کجا آمده اند؟ یادگارهای درخشان ترین عصر معماری مسیحی، عصری که کلن و ریمز و وست مینستر را پرورش داد، عصری که کلیساهای جامع توسکانی و کاخ های موج زده ی ونیز را به ایتالیا بخشید، کجا است؟" برای این سوال، پاسخی وجود ندارد. رم، مادر هنرها، به ندرت ساختمانی برای بزرگداشت آن نگه داشته است.» شاید رم یا بهتر است بگوییم عملیات ژزوئیتی تاریخ سازی برای آن، ساختمان های دوره ای خاص را حذف کرده یا آنها را برای پنهان کردن واقعیاتی درباره ی دوره ی مزبور، به نفع یک دوره ی اساطیری تحریف کرده است. همزمان با تحریف مفهوم ژرمن، یک روم جدید ایتالیایی اختراع شده بود چون ژرمن های اصلی، با یهود نمیساختند و افسانه ی دعوای آلمانی و یهودی هم از این جا می آید. ریشه ی کینه در تلمود هویدا میشود که ادعا شده مربوط به 1700سال پیش است:
«ربی اسحاق همچنین گفت: منظور از آیه ی "ای پروردگار، هوس های شریران را عطا مکن و از ایشان مگیر تا خود را برتر شمارند؟ صلوات." (مزمور 140 داود) چیست؟ یعقوب در حضور خدای متعال، که متبارک باد او، گفت: "ای فرمانروای جهان. آرزوی دل شریران را به عیصو عطا مکن و از ایشان مگیر." این به جرمامیای دوم اشاره دارد، زیرا اگر [از ملک خود] بیرون شوند، جهان را نابود خواهند کرد. ربی حما بن حنینا گفت: سیصد سر تاجدار در جرمامیای ادوم و سیصد و شصت و پنج سردار در روم وجود دارد و هر روز یکی از آنها برای مقابله با دیگری بیرون میرود و یکی از آنها کشته میشود و آنها باید دوباره تمام زحمت تعیین پادشاه را متحمل شوند.» (مگیلا6)
در قرن 18 ویلنا گائون گفت که "جرمامیا" همان "ژرمانیا" است. درواقع دراینجا "م" دوم جرمامیا مانند "ان" علامت نسبت سازی است و میتوان جرمامیه را سرزمین جرمام یا ژرمان ها معنی کرد. در مورد سیصد سر تاجدار جرمامیا میتوان به این جملات WL SHIRER در «ظهور و سقوط رایش سوم» توجه کرد: در پایان قرون وسطی که بریتانیا و فرانسه به عنوان کشورهای متحد ظهور کرده بودند، آلمان همچنان یک وصله ی ناجور تشکیل شده از سیصد ایالت مجزا باقی مانده بود. همین فقدان توسعه ی ملی بود که تا حد زیادی مسیر تاریخ آلمان را از پایان قرون وسطی تا اواسط قرن نوزدهم تعیین کرد و آن را از سایر ملت های بزرگ اروپای غربی بسیار متفاوت ساخت.» علاوه بر این، آلمان یکی از ارتش های یاجوج و ماجوج در جنگ آخرالزمان ترسیم شده است. در کتاب حزقیال (6 : 38) از "گومر و تمام لشکرهایش" در آن میان یاد شده و تلمود (یوما10) میگوید گومر همان ژرمانیا است. طبیعتا همانطورکه آلمان از دید یهودی یک خطر دائمی است، از دید بریتانیای مخترع تاریخ جهان هم چنین است. سر پاتریک مور ستاره شناس بریتانیایی مورد علاقه ی بی بی سی، پیشگویی معروفی دارد: «آلمانی ها جنگ جهانی اول را آغاز کردند. آلمانی ها جنگ جهانی دوم را آغاز کردند. حرف من را به خاطر داشته باشید: آلمانی ها قرار است جنگ جهانی سوم را آغاز کنند.» درباره ی این پیشگویی، کمترین اظهار نظری که میتوان کرد این است که در خود تاریخ رسمی، جنگ جهانی اول توسط حکومت اطریش-مجارستان شروع شد ولی موقع معاهده بستن در پایان جنگ، آلمان از طرف دولت های پیروز مجبور شد مسئولیت آغاز جنگ را به گردن بگیرد. تا این حد وحشی نشان دادن آلمان، با گذشته ی آریایی او که باعث افتخار اروپایی است در تضاد است. تاکید روی گذشته ی تاتار آلمانی ها، مرتبط کردنشان با بلغارها و نامیده شدنشان در تبلیغات ضد آلمانی جنگ جهانی دوم به «هون» این مسئله را نشان میدهد. فراموش نمیکنیم که لغت "اشکناز" که امروزه بیشتر برای یهودیان اشکنازی به کار میرود و تلفظی از لغت ایشغوز یا اسکیت است، در ابتدا عنوانی بود که یهودیان برای آلمان به کار میبردند. در عین حال، بعضی جزئیات داستان لشکرکشی ناپلئون به روسیه و جانشین شدنش با تزار الکساندر اول رومانف، نشان میدهند که یک امپراطوری اسلاو مسیحی تحت رهبری آلمانی تبارها، جانشین یک سری حکومت ریشه دارتر تاتار در اوراسیا شده اند. پس شاید آنچه از آن تعبیر به تقسیم آلمان به 300 ایالت میشود، نتیجه ی وفاداری او به سیستم ملوک الطوایفی قدیمی تر تاتاری در آسیا و سراسر جهان باشد که امپراطوری های نوخاسته ای چون اسپانیا و فرانسه و بریتانیا علیه آن طغیان کرده بودند و ازاینرو آلمان در بقای خود در ملوک الطوایفی، هنوز حامل نوعی سنت بود که بقایش به نفع این امپراطوری ها نبود. حتی تا امروز هم ارتباط دادن ژرمن ها با هایپربوریایی های مرموز جادوگر دوجنسه ی افسانه ای بر اساس همان تز نژاد آریا، بقایایی از عجیب دانستن سنت هایی خاص را حمل میکند که مبدعان آن را تقریبا از خارج از انسانیت نشان میدهد و مسلما دراینجا منظور از انسان بودن، پذیرش انسان به معنای موجودی که مدرنیته ی اروپایی تعریف کرده است میباشد. اگر هنوز چنین سنت هایی اینقدر منفورند که غیر عادی نشان داده میشوند یا با یک مشت دروغ عجیب و غریب جانشین میشوند، پس تعجبی ندارد که در آن زمان عده ای احساس میکردند باید با زیر و رو کردن مداوم آلمان، از آن سنت زدایی کنند. آنچه بر آلمان رفت، از استیلای پروس تا بلوای نازیسم و بلاخره تقسیم آلمان بین دو امپراطوری خارجی بعد از سقوط نازیسم، همه به فرهنگ کشی های گسترده در آن کمک کردند. همین روند در خارج از آلمان نیز در جریان بود و شهرت بد آلمانی ها تنها بهانه ی موفق آن بود. مثلا در ایالات متحده تا قرن بیستم، زبان آلمانی رواج گسترده ای داشت و آثار فرهنگ و معماری آلمانی هم برجا بود اما شهرت بد آلمان در اثر اعمال نازیسم، باعث فاصله گرفتن خودخواسته ی اکثر امریکایی های ژرمن تبار از ریشه ی خود و جذب شدنشان در زبان انگلیسی و معیارهای امریکایی بودن گردید. درواقع در تمام این مدت، آلمان تحت کنترل کسانی بود که علیرغم تظاهر به ناسیونالیسم شدید آلمانی، بیش از منافع آلمانی ها منافع یک اشرافیت صهیونیست فراملیتی را تامین میکردند. آوره اسکای، آلمان را مثال خوبی و درواقع یک آزمایشگاه اولیه برای یک برنامه ی واحد گسترده تر در سراسر جهان میداند: افرادی ادعای دفاع یا تعلق نسبت به یک مذهب یا ملیت خاص را میکنند ولی با این ماسک دروغین، آن مذهب یا ملت را در جهت منافع الیگارشی های بخصوصی به کل تحریف و حتی تخریب میکنند.:
“THE FORGERY OPERATION OF THE JESUIT WATICAN”: FELIX NOILE: DREAM TIME: 16 SEP 2020
علیرغم ظاهر غلط انداز مضمون تحریف سنت، باید توجه داشت که اگرچه این امر به نفع اربابان جدید جهان بوده است، اما فواید بزرگی هم داشته و حداقل چنین فوایدی، ایجاد نظمی نسبتا پایدار در اعتقادات مردمی است که همانطورکه میتواند در نگه داشتن مردم در اعتقاداتی به نفع حکام مفید واقع شود، از هرج و مرج هم جلوگیری میکند، هرج و مرجی که در صورت تداوم میتوانست به اندازه ی حکام سنت شکن و حتی اساسی تر و خطرناک تر از آنها سنت های دوران قدیم را به کل نابود کند. علت، ضعف افراط در تمثیل ماوراء الطبیعه به اتفاقات جهان مادی در پاگانیسم کهن است که در ادبیات اسلامی، "تشبیه" نامیده میشود و در مقابل "تنزیه" به معنی افراط در انکار تمثیل معنوی در ادبیات و احادیث قرار میگیرد. درواقع بلای الهی دیدن زن ها در دوران مدرن، دنباله ی انواعی از "تشبیه" در دوران قدیمند که در نتیجه ی سرکوب، به مجرای جدیدی منتقل شده اند.
سرهنگ فورلانگ انگلیسی، از هندوستان دوران خود، گزارش صف کشیدن زنان بی فرزند در معابد خدایان هندو منجمله در پاتارا در لوکیا و جاگانات در هاردوار را میدهد و آن را با گزارش مشابهی از مستر پرنس درباره ی انگلیسی های مسیحی مقایسه میکند. در ادبیات پاگانی، چیزی درباره ی این نوع اعتقادات وجود دارد که در مسیحیت سانسور شده است. استرابون میگوید اشرافی ترین زنان مصر به مقبره های معشوقه های ژوپیتر-آمون خدای اعظم میرفتند. در مکزیک، زنان بی فرزند که به کلیساهای قدیسین میرفتند در آنجا مدتی برای دعای فرزنددار شدن اقامت میکردند و اگر خواب مواجهه با قدیسی را میدیدند آن را به فال نیک میگرفتند. فورلانگ، این را با روایت جوزفوس فلاویوس از این صحنه مقایسه میکند که دوکیوس موندوس زمانی که زن مورد علاقه اش پاولینا در معبد ایزیس عبادت میکرد، خود را به شکل آنوبیس خدای شغال سر درآورد و در معبد با پاولینا معاشقه کرد. ظاهرا زنان اگر فکر میکردند در اثر عبادت در معبد، حامله شده اند، فرزند خود را فرزند خدای معبد به حساب می آوردند. ازاینرو عده ی کسانی که خود را فرزند خدا و بنابراین خدای انسان شده تلقی میکردند میتوانست بسیار زیاد باشد و درباره ی هر کدام از آنها احتمال میرفت از طرف خدا مکتب جدیدی بیاورند. درواقع در این صحنه، زن به عنوان تجسم جهان مادی، نزول روح خدا بر ماده ی اولیه ی جهان و تجسم او در جان خلقت را تکرار میکند. بر همین اساس، نه فقط زن انسانی بلکه هر موجود زنده ای که در بستر مادر-زمین رشد میکند میتواند خدا شود. اثر این تفکرات بر مسیحیت بسیار بالا است. مثلا خوردن نان و شراب به جای گوشت و خون مسیح در عشای ربانی، جایگزین پرستش جانوران خوردنی توسط شکارچی است. ربطش به کیش دایانا الهه ی دوشیزه واضح است. چون دایانا اگرچه به عنوان الهه ی شکار، حامی تمام حیوانات بود، ولی بیشتر در قالب ظباء ها (غزال و فامیل های درشت ترش)، ماهیان و کبوتر پرستش میشد که جانوران معمول برای شکار شدن از سوی شکارچی انسانیند و توسط شکارچی و خانواده اش خوزده میشوند. درواقع جانوران به عنوان فرزندان الهه ی دوشیزه ی زمین، تکرارگر مسیح به عنوان پسر مریم دوشیزه اند و یادمان باشد زن بی فرزند در سترونی تفاوت زیادی با زن دوشیزه ندارد. از طرفی دایانا یا آرتمیس به عنوان الهه ی ماه، خواهر دوقلوی آپولو خدای خورشید و درواقع تجسم مادینه ی او بود چنانکه آپولو را فبوس و دایانا را فبه یعنی فبوس مادینه مینامیدند. پلینی مینویسد که آنتلوپ یا ظبا برای مسیحیان اولیه مقدس بود چون با شاخش یا نفسش مارها را از سوراخشان بیرون میکشید و میکشت که فرض اهمیت این کار، برابر بودن مار با شیطان یا جن است. واضح است که ظباها چنان کاری نمیکنند اما دلیل این که ممکن است کسانی این عمل را به ظبای شاخدار نر نسبت دهند به خاطر آن است که او به عنوان نسخه ی نرینه ی دایانای مجسد به ظبای ماده برابر با آپولو میشود و انتظار میرود اژدهاکشی آپولو را تکرار کند. نام دایانا قابل تجزیه به دیا آنا یعنی الهه آنا است که آنا یا آنه همان عنات یا آنات به معنی الهه در زبان آشوریان و کلدانیان است. الهه ی سامی هم به مانند دایانای رومی به ظباها و ماهیان و کبوتران تشبیه میشد همانطورکه دی سیریای لوسیان نشان میدهد. فرم ماهی گون او درکتو یا آتارگاتیس، به همان ترتیب خدایان نرینه ی ماهی گون چون اوآنس و داگون را تکرار میکرد که عصای اوآنس یادآور عصای موسی است ضمن این که ظاهر خودش در کلاه ماهی شکل اسقف های مسیحی بازآفرینی میشود. کبوتر که الان نماد روح القدس در مسیحیت است، گاهی با انسانی با بال های کبوتر جایگزین میشود که کوپید یا اروس در اساطیر رومی و فرشتگان در مسیحیت چنینند. کوپید فرزند مذکر ونوس یا آفرودیت یکی از تجسم های رومی الهه ی آشوری است و باز هم یکی از مخلوقات را به جای مسیح در جایگاه فرزند الهه ی زمین نمایندگی میکند. گاهی این فرزند نرینه ی پرنده گون به خاطر اعمال قدرتمندانه ای که باید به جای خدا انجام دهد با پرنده ای تنومند جانشین میشود. نسروق خدای آشوری با ظاهر مردی بالدار با سر کرکس چنین شخصیتی است. همین انتظار گهگاه از همتای مادینه ی خدا هم میرود و "ته مو" الهه ی کرکس مصری پدید می آید که نامش به معنی مادر کبیر است. نام ته مو در یونانی تبدیل به تمیس دختر اورانوس میشود و نام اورانوس میتواند از جنس "اورو" معنی بدهد که "آسپ" مقدس و شاه خدایان بوده است. قطعا تطبیق اسمی او با هورس خدای خورشید کار راحتی است و همانطورکه میدانیم هورس مجسم به مردی با سر عقاب یا شاهین بوده است که به راحتی میتواند نسخه ی نرینه ی "ته مو" تلقی شده باشد. ویشنو خدای هندو هم تجسم ماهی و هم تجسم عقاب دارد. نکته ی جالب این که اورو در مقام خدای خورشید، با اوریم در عبری به معنی نور یا روشنایی ارتباط معنایی دارد و اوریم و تومیم، نام های تصاویر حک شده بر روی حوشن لباس کاهن عبری ایام معبد اورشلیم است که میتوانستند راست را از ناراست تشخیص دهند. آیا اوریم و تومیم، همان اورو و ته مو و از طریق آنها آپولو و آرتمیس نیستند و جنبه های مذکر و مونث سابق خدا را در ایامی نشان نمیدهند که هنوز پاگانیسم محض از توحید محض منفک نشده بودند؟:
“RIVERS OF LIFE”: J.G.R. FORLONG: V1: QUARITCH PRESS: LONDON: 1883: P243-6
امروزه با پیروزی قاطع توحید، عصر تولید و تجدید خدایان و مذهب گستری ناهمگن متوقف شده، ولی هنوز زنانی هستند که خود را در جایگاه الهه ی قمری، بازنمایی میکنند و مردانی که فکر میکنند اگر با این زنان عشق ورزی کنند، همتای آنان شده و به جایگاه خدای پهلوان خورشیدی قدم گذاشته اند. البته برخلاف گذشته الهه شدن دیگر با مادر شدن رقم نمیخورد، چون الان تولید مثل نه تقلید خلقت الهی، که یک نوع انبوه سازی ماشینی برای افزایش برده های بی مقدار حکومت ها است. در عوض، بنا بر سلیقه ی خدایان انسان نمای کنونی یعنی اشراف پول پرست، زن در مقام یک ملعبه ی تزئینی برای مردانی خداگون از این قشر، در چشم عوام، حکم الهه ای از نوع استیسی را خواهد یافت. دیگر نیازی به حامله شدن چنین زنی با خدای آسمان نخواهد بود؛ کافی است برق الهی موقتا بر استیسی حادث شود تا او الهه به نظر برسد؛ اما قانون دیوان شمس به جای خود باقی است: به محض این که برق الهی بپرد، این زن در چشم عاشق سابقش همچون یک شیطان جلوه گر خواهد شد. همترازی عاشق با معشوق هم هنوز به جای خود هست: اگر استیسی یک الهه باشد، عاشقش هم یک خدا خواهد بود و اگر استیسی یک عفریته باشد، عاشقش هم یک عفریت خواهد بود و این همن پیش زمینه ی ناخودآگاه ذهنی است که روان عشاق شکست خورده ی استیسی ها را آزار میدهد.
مطلب مرتبط:
تاریخ جهان: دروغی استوار بر مذهب و جادوگری و چپاولگری
معشوقه ی دروغین: مذاهب امروزی، مادی گرایی و عشق
امپراطوری بریتانیا یا امپراطوری اسرائیل؟: آلفاها و امگاهای تاریخ مدرن


































