تالیف: پویا جفاکش

سرخپوستان "لنی لناپه" معتقد بودند که در آغاز در سرزمینی در زیر زمین ساکن بودند، اما یک گرگ که جانور مقدس اصلی آنها است، آنها را به عالم روی زمین هدایت کرد. جرالد مسی معتقد است این گرگ، همتای آنوپ یا آنوبیس، خدای سگسان و متمثل به مردی با سر شغال است که راهنمای ارواح مردگان برای خروج از جهان زیرین و ورود به بهشت است. مسی معتقد است که سفر قوم بنی اسرائیل در خروج از مصر و ورود به اورشلیم، جایی بین این دو اسطوره و مکمل آنها است و کالب که یکی از سه شخصیت مهم خروج است و نامش به معنی سگ است، نسخه ای انسان شده از راهنمای سگسان در قصه ی بنی اسرائیل است. مسی توجه میدهد که آمنتا یا جهان زیرین مصری محل زندگی قومی به نام "آیو" Aaiu است که نامشان همرده با خدای الاغ شکل موسوم به آیو، یو، یائو و یابو است که نامش به سادگی قابل تطبیق با نام یاهو و یهوه است و شهرت الاغ پرستی یهود در گذشته را به یاد می آورد. یائو روح ازیریس –کهن الگوی شاهان مصر- در حالتی است که او به مومیایی بی جانی متمثل شده ولی روحش به همه سو حرکت میکند ولی قبل از آن، تجسمی از "آتوم" خدای خورشید غروب بوده و گاهی همچون مردی الاغ سر که قرص خورشید بین گوش های او قرار گرفته است نمایش داده میشد. آتوم، رع خدای خورشیدی را در موقع نزول او به جهان زیرین به همراه فرو رفتن قرص خورشید در افق مغرب نشان میداد و این هبوط، به شکل هبوط آدم ابوالبشر که نامش همریشه با آتوم است در کتاب مقدس بازسازی میشود. این سفر، همچنین در سفر ابراهیم از «اور کسدیم» به مصر و سکونتش در اورشلیم در بازگشت، تکرار و الگوی سفر یهود میشود. "اور" یعنی سرزمین، و "کسدیم" تلفظ دیگر "قدیم" به معنی شرق است. پس اور کسدیم به معنی سرزمین شرق، طلوعگاه خورشید است. این که معمولا اور کسدیم را فقط اور مینامند، به فقه اللغه ی اکدی برمیگردد که در آن، "اور" به معنی شرق در مقابل "مرتو" به معنی غرب قرار میگرفته است. سفر ابراهیم از اور در شرق به مصر در غرب، همتای سفر خورشید از شرق به غرب عالم است که با فرو رفتن در مصر به جای جهان زیرین در غرب به پایان میرسد. الگوی ابراهیم، مسیر یعقوب اسرائیل و مردمش را روشن میکند. در شمال سوریه، یعقوب-ایل و یوسف-ایل دو فرم همریشه از "ال" خدای کنعانی بودند و ردیف شدنشان پشت هم به صورت پدر و پسر (یعقوب و یوسف) در تورات، یادآور تقسیم آتوم-یوی الاغ شکل به دو خدای پدر و پسر است. به قدرت رسیدن یوسف و بنی اسرائیل در مصر، ساخته شدن بهشت دوم بعد از بهشت اورشلیم در جهان زیرین را نشان میدهد که به آتوم و ازیریس نسبت داده میشد. این مشابهی در اساطیر مصری دارد. مصریان کوه هوتپ در شمال دور و در محل ستاره ی قطبی را عمود جهان میشمردند و آنجا را محل بهشت خورشیدی رع میشمردند. ستارگان از اشک های رع به وجود آمدند و در آسمان شب پراکنده شدند. در متنی قبطی به نام «نابودی بشر» آمده است که ستارگان «جمعیتی هستند که در آسمان شب زندگی میکنند.» رع، تحوت خدای ماه را «در آسمان زیرین» آنها و در منطقه ی عمیقی که او «ساکنان را ثبت میکند»، مستقر کرده و به او گفته است: «تو نگهبان کسانی هستی که بدی میکنند، کسانی که قلب من از آنها بیزار است.» بنا بر کتاب آمنتا یا کتاب هادس، مردم زمینی، از نسل کسانی هستند که از طریق دالان کوه هتپ به جهان زیرین رفته و بعدا گروهیشان تحت رهبری شو-سی-رع یعنی فرمی از رع که با "شو" خدای شیر شکل تطبیق شده است، از آمنتا خارج شده و به روی زمین آمده اند. به نظر مسی، دو قلمرو موسوم به «مصر علیا (مرتفع) و «مصر سفلی (پست تر)» که اکنون توسط مصرشناسان به ترتیب با مصرهای جنوبی و شمالی تطبیق میشوند، درواقع دو بهشت اساطیر مصریند که مرتفعش روی کوه هتپ و پستش در جهان زیرین قرار دارد. نامیده شدن مصر به کمت یا قبط، درواقع فقط قسمت های حاصلخیز و سرسبز اطراف نیل و شاخابه هایش را مشخص میکند که از بیابان های اطراف متمایز میشوند و این متناظر با تقسیم آمنتا به دو قلمرو کمت و صحرا است که بنا بر کتاب "آیین" توسط هورس با هم به صلح میرسند. درواقع دراینجا تقسیمبندی جهان رویین، از روی تقسیمبندی جهان زیرین صورت گرفته و اصل داستان ها متعلق به جهان زیرین است و همان اصل ماوراء الطبیعی است که مبنای داستان های کتاب مقدس است و بازسازیشان درباره ی قلمروهای جغرافیایی معمولی در روی زمین توسط بریتانیایی ها مورد انتقاد جرالد مسی بریتانیایی قرار دارد:

«برای ما به عنوان یک ملت مایه ی تاسف و تحقیر است که مصرشناسی و آشورشناسی در انگلستان در ابتدا به دست مومنان معتقد به "تاریخ" کتاب مقدس افتاده است. باستانشناسی باید خود را "کتاب مقدسی" میخواند تا انجمنی برای مطالعه ی مصرشناسی و آشورشناسی تاسیس شود؛ بنابراین کاوش های مصر برای مدت طولانی، محدود به جستجوی "مکان های کتاب مقدس" در مصر بود که تنها به عنوان مکان های اسطوره ای در آمنتا با آنها روبرو میشویم. این شیدایی تاریخ گرایانه هنوز کاملا منقرض نشده است. مفسران یهودی یا غیر یهودی که چیزی از اساطیر نجومی یا منشا مصری افسانه های عبری نمیدانند، هرگز نتوانسته اند روش مقایسه ای را در مورد این نوشته ها به کار گیرند.»

با روش مسی، درواقع سقوط خاندان یوسف و حکومت اسرائیل در مصر، روایت دیگری از سقوط ازیریس در بهشتش در جهان زیرین به نظر میرسد. هرچند میتوان ترک حکومت مصر از سوی موسای شاهزاده به عنوان فرمی از شو-سی-رع را نسخه ی دیگر این سقوط شمرد و ترک کمت به مقصد بیابان را با آن مقایسه کرد. مسی مینویسد که فرعون زمان موسی را که با بنی اسرائیل دشمن بود در بعضی روایات عربی، "تموزی" نامیده اند که کاملا ارتباطش با دوموزی یا تموز خدای گیاهان و سرسبزی بهاری در آسیای غربی را اثبات میکند و ازیریس تا حدود زیادی با این خدا قابل تطبیق است. از طرفی نام "تاموس" یا تموز، منطبق با نام های "تم" و "آتوم" برای خدای خورشید غروب در مصر است. سقوط ازیریس و بازگشتش به شکل هورس که قابل تطبیق با غروب خورشید به شکل آتوم و بازگشتش به شکل هرو/هورس در طلوع فردا است، با رفت و برگشت سرسبزی سال طی چرخه ی تغییر فصول قابل تعویض است. این چرخه در گذر خورشید از 12 صورت فلکی دایره البروج طی 12 ماه اتفاق می افتد که در هر کدام، خورشید، به خدای آن صورت فلکی –مجموعا 12 خدا- تبدیل میشود و این 12 خدا به عقیده ی مسی، همان 12 پسر یعقوبند که 12 قبیله ی بنی اسرائیل را میسازند. مسی مینویسد هرخوتی –فرمی از هورس- به روایتی 7 یاور و به روایتی دیگر 12 یاور دارد که 12 پسر یعقوب با دومی قابل تطبیقند. [طبیعتا روایت دایر بر مجموعه ی هفتگانه به این اعتقاد کهن برمیگردد که 12 صورت فلکی دایره البروج را به صورت خانه های 7 سیاره ی حاکم بر هفت طبقه ی آسمان در جهانبینی کلدانی تقسیم کرده بود.] جهان زیرین هم به تعداد خانه های خورشید، به 12 قسمت تقسیم شده بود و 12 قبیله ای که موسی با خود برد، بر اساس ساکنان این 12 قسمت تقسیمبندی شده اند. سفر آنها در اینجا با سفر ازیریس تطبیق میشود که به عنوان خدای خورشید باید خانه ی جهان زیرین خود را به مقصد روی زمین ترک گوید و ارواحی که در پناه حمایت او باید به جهان برین سفر کنند، بنی اسرائیلی هستند که همراه او آواره میشوند. این سفر ناچارا از مسیر بیابان آمنتا موسوم به "ازیریس-ساکاری" میگذرد که وادی سباعو یا هیولاهای مهیبی است که از آپپ یا آپوفیس اژدهای تاریکی و دشمن سرسخت خورشید اطاعت میکنند. آنها به دلیل ارتباط با رئیس مارمانندشان به مارهای بیابان در سفر خروج که بنی اسرائیل را میگزند، تشبیه میشوند و اورائوس مار مقدسی که ازیریس را یاوری میکند و به شکل یک مجسمه ی مار روی پیشانی تاج شاهان مصر مستقر میشود، همان نهوستان یا مار برنزی روی عصای موسی است که مارگزیدگان اسرائیلی با نگاه به آن شفا می یابند. به عقیده ی مسی، عصای مارشونده ی موسی که عصای مارشده ی جادوگران مصر را میبلعد هم نسخه ی دیگری از اورائوس است که مقابل نسخه های دیگر سباعو ایستاده است. درواقع با بیابانگرد شدن ازیریس، او در برابر نسخه ی ساکن و بهشتی قبلی خود طغیان کرده است و به سیت، خدای خر شکل بیابان ها تبدیل شده که برادر ازیریس است که او را به خاطر قدرت میکشد و البته به عنوان پسر رع هنوز فرمی از او است؛ همان آتوم یو یا روح متحرک ازیریس ساکن مومیایی و مرده. مسی، او را در صحنه ای از آوارگی یهود در بیابان که خری آنها را با راهنمایی به آب، از تشنگی نجات میدهد، شناسایی میکند. در مقیاس فصلی سفر خدای خورشیدی، گذر از بیابان آمنتا 40روز طول میکشد که معادل با 40روز ایام روزه ی یهودی در تقویم سالیانه است. در داستان موسی، این 40روز به 40سال آوارگی در بیابان تبدیل شده اند، اما همزمان معادل 40روز عبادت موسی در طور سینا هم هستند که در آن، قوانین یهود از سمت یهوه صادر میشوند و دوران مذهب مصری آنها به پایان میرسد و طبیعتا شکستن بت گاو طلایی که جانور ازیریس است نیز همزمان اتفاق می افتد. بنا بر کابالا موسی در بالا یک تورات شفاهی هم به دست آورد که شامل دانش سری اطلاع به محتویات رمزی تورات کتبی است و به شدت از مردم معمولی دور نگه داشته میشود، هرچند بعدا تلمود به ادعای این که همان تورات شفاهی است که مکتوب شده است، ملت را برای قرن ها سر کار گذاشت. به نظر مسی، امر به تاریخی خواندن محتویات کتاب مقدس و دور نگه داشتن عموم از واقعیت تمثیلی آن به جهت رسیدن به مقاصد خاص سیاسی، بخشی از تورات شفاهی است که الگوی آوارگی قوم یهود در جهان بر اساس الگوی آوارگی بنی اسرائیل در صحرا شده است. این تمثیل بر اساس نوعی سختی دادن عمدی به انسان ها برای غربال کردن ناخالص ها از مجموعه ی آنها است. در سفر خروج، ناخالص ها مردمی هستند که در بیابان میمیرند و آنها مابه ازای ارواح گنهکاران هستند که قرار نیست از جهان زیرین خارج شوند و به بهشت راه یابند، چنانکه در سفر خروج (11 : 14) بنی اسرائیل به موسی اعتراض میکنند که «چون در مصر گوری نبود، ما را بردی تا در بیابان بمیریم؟» در سفر اعداد 14 (31 و 32) خطاب به گناهکاران بنی اسرائیل آمده است: «کودکان شما را خواهم آورد، اما لاشه های شما در این بیابان خواهد افتاد.» تلقی کابالا از این آیه این است که افراد گناهکار در سختی ها از بین میروند ولی ارواحشان به شکل کودکانی از نو متولد میشود تا فرصت اصلاح بیابند. درنهایت آوارگی با تغییر شخصیت دوباره ی خدا و جانشین شدن سیت با هورس پایان می یابد. در این هنگام، موسی نیز از صحنه ناپدید میشود و جای او را یوشع میگیرد که بیابان را به مقصد سرزمین مقدس ترک میگوید و کنعانی ها را که مابه ازای سباعو هستند در سر راه از بین میبرد. موآبی ها کنعانی ها را "امیم" مینامیدند که یکی از نام های یادشده برای غول ها در منابع یهودی-مسیحی است. در زبان قبطی، "ام-ام" به معنی بسیار بلعنده است و این لغت قابلیت تطبیق با امیم را دارد. در اساطیر مصری، "امیت" به معنی بلعنده ی مونث، عنوانی است که به هیولایی تمساح شکل داده میشود که مردگان گناهکار را در سر راه خروج از جهان زیرین میبلعد و نمیگذارد آنها به بهشت راه پیدا کنند. میتوان گفت امیت، فرمی از هاثور به عنوان الهه ی زمین است که به جای زمین، مردگان را در خود میبلعد. اگر امیم یا غول ها فرزندان امیت باشند، هنوز در زمره ی سباعو هستند. قبلا و زمانی که جاسوسان موسی وحشتزده و با اخباری درباره ی حکومت آناکیم یا غول ها در سرزمین مقدس برگشته بودند، «کالب مردم را در مقابل موسی آرام کرد و گفت: بیایید فورا برویم و آن را تصرف کنیم، زیرا ما به خوبی میتوانیم بر آن غلبه کنیم.» (سفر اعداد 30: 13) جالب اینجاست که این عده هم بعد از 40روز از جاسوسی بازگشتند. آنها به موسی و بنی اسرائیل اطلاع دادند و خوشه ی عظیم انگوری را که از وادی اشکول به دست آورده بودند و دو مرد باید آن را حمل میکردند، نشان دادند و گفتند: «ما به سرزمینی که ما را به آنجا فرستادی، رسیدیم و به راستی که در آن شیر و عسل جاری است و این میوه ی آن است.» (سفر اعداد 23 : 28-13) از دید مسی روشن است که در روایت اصلی، آنها به قسمت های پایه ی بهشت قطبی در جهان زیرین رسیده بودند.:

ANCIENT EGYPT”: GERALD MASSEY: V2: FISHER UNWIN: 1907: P629-659

بهشت ازیریس در آمنتا به عنوان نسخه ی دوم بهشت آسمانی در اعماق جهنم، به نوعی به بهشت جهنمی مدرنیته ارتباط می یابد که ازیریس مرتجع کهنه گرا در قالب هورس مدرن مسلح و پر ترفند به آن بازگشت کرده است. بهشت، راه جهنمی شدن خود را از نزول رع قطبی به عنوان پیشکسوت خورشید غروب به جهان زیرین پیدا کرده است و یعقوب که با این خورشید غروبدم (آتوم) همهویت شده است، فرمی از "ال" کنعانی است: خدایی که در آثار فیلوی اسکندرانی، با کرونوس رئیس تیتان ها یا غول های اساطیر یونانی تطبیق شده است. درست به مانند ازیریس، کرونوس هم صاحب یک عصر طلایی است که با سقوط کرونوس توسط پسرش زئوس/حداد و لشکر المپی های او پایان یافته است. خانواده ی کرونوس را فیلو به صورت لشکر انبوهی از خدایان باستانی دوره ی شرک معرفی کرده است. اما نکته این است که تفاسیر این داستان ها توسط افلاطونی ها خدایان مزبور را معادل "مُثُل" یعنی کهن الگوهای آسمانی موجودات زمینی معرفی میکنند که با بتپرستی مدرن و تقدس اشیاء و انسان ها در سرمایه داری کنونی دارای وجوه مشترکی است. در روایات مانوی و کتاب خنوخ، جنگ غول ها/تیتان ها جهان را دچار آشوب میکند همانطورکه امروزه جنگ ابرقدرت های سیاسی چنین میکند. هانری کوربن در بخش اول از فصل دوم کتاب "پارادوکس یکتاپرستی" با بهره گیری از ژیلبر دوران، از عمق این چنین شرکی در نظام های توحیدی پیدایش یافته توسط یهودیت و فراورده های جهانگیرش –مسیحیت و اسلام- پرده برداشت.:

«این فکرت که پیش فرض سلسله مراتب های الهی، "چندخداانگاری مستدل" در اصل "پیکاری در آسمان" است، قبلا در پروکلس، استاد آیین نو افلاطونی، یافت شده است. او به نحوی تحسین برانگیز معنای طراحی صحنه ی نمایش در پارمنیدس افلاطون را که گفتگوی مهمی درباره ی مثل –در معنای افلاطونی کلمه- و درنتیجه ی خداپیدایی اثباتی است، فراچنگ آورده بود، زیرا بر اساس نظر خود پارمنیدس "مُثُل، خدایان هستند." پروکلس در شرح عظیم خود بر این گفتگو که به یکی از دشوارترین های افلاطون مشهور است، ورود زنون الئایی را به آتن به معنای رمزی تقریر میکند. درواقع زنون در طی جشن پان-آتنی ها [=جشن خدایان در آتن] به آتن میرسد. او کتاب خود را می آورد و از نظر پروکلس، این کتاب همان نقشی را دارد که جامه ی آتنایی، که شخص در جمع نمایندگان یا صف پاناتنی ها بر تن میکند. این جامه حاوی غولانی [=تیتان هایی] است که خدایان المپی تحت استیلای خود درآورده اند. [به نوشته ی ژیلبر دوران]: "جامه رمز پیروزی آتنا است که با آن، تمامی علل منقسم و پیراکیهانی را با پدرش [زئوس] متحد و مرتبط میکند و تبدیل به بانوی آنها میشود. به همین نحو، این بحث (پارمنیدس افلاطون) طالب پیوند کل کثرت موجودات با وجود واحد است و نشان میدهد چگونه همه، که از واحد جدا شده اند، مملو از اختلال و آشفتگی به ابعاد به راستی غول آسا هستند." پروکلس در جایی دیگر تاکید میکند: "پیکار حقیقی غولان در نفس ها رخ میدهد. هنگامی که اندیشه و عقل راهنمایان درونی آنها هستند، این قوای المپی همراه با قوای آتنا [الهه ی عقل] هستند که راهنمایان هستند و کل حیاتشان تا اندازه ای شاهانه و فلسفی است." گاه نفس هایی سرشار از خدایان ("شورمندان") هستند؛ گاه آنها تبدیل به فرزندان زمین، سر فرود آورده در برابر ستمگران، و خود، ستمگر میشوند.» ("دراماتورژی خدا پیدایی": هانری کوربن: ترجمه ی میترا سرحدی: اطلاعات حکمت و معرفت: شماره ی 175: تابستان 1404: ص 35-34)

آتنا از سر زئوس درآمده و در حکم عقل او است. جامه ی آتنایی او، عقل زئوس را به تیتان ها مجهز کرده و از این پس، تعقل دینی خاصیت مشرکانه خواهد داشت. آتنا دراینجا همان خوخمه یا سوفیا نیمه ی مونث یهوه و متشبه به عقل در کابالای یهودی است. کوربن با استفاده از نظریات پروکلس، فلک دواری که مابه ازای موجودات زمینی را در خود دارد و مورد تمسخر برخی مورخان است، متذکر فلسفی-اسطوره ای خدای مرموز اولیه ای میشمرد که زیر آوار تیتان ها فراموش شده است.:

«او [=پروکلوس] از تشبیه تعقلی که به صورت یک فلک حرکت میکند و به دور خود میگردد، به خوبی آگاه است. درنتیجه او میداند که تعقل وجود، حرکتی مستدیر است. او میداند که این صورت مستدیر متعلق به جهانی حتی پیش از پیدایش آن است و این در خدایان عقلی بهتر مشاهده میشود (عقول در سیاق ابن سینایی-سهروردی). او افزون بر آن، میداند الهی دانان از حامل چرخ روحانی خبر دارند، زیرا الهیات هلنی ها (اورفئوس) درباره ی نخستین خدا، خدای نهان مسبوق بر فانس (آشکار شده، ظاهر) گفته است: "او حرکتی انتقالی را در یک مسیر دایره ای وسیع، بدون هیچ خستگی میپیماید. مغیبات کلدانی نیز اعلام میکنند که «همه ی منابع و مبادی (...) همواره در حرکتی دوار و بی پایان باقی میمانند.»"» (همان: ص40)

اگر قرار است بر اساس همین سیر چرخه ای، پشت سر گذاشتن خدای واحد پس از ورود نوع بشر به دنیای خدایان در جهان مادی رقم خورده باشد، در ادامه نیز باید شاهد تعطیلی آموزه های مبنی بر وجود آن خدا بعد از جذب شدن مذهبش به خدایان شرک این دنیایی بر اثر قانون خود گیتی باشیم که به معنی آن است که سیاسی و حکومتی شدن بقایای کیش خدای مزبور، نابودی آن کیش در اثر انواع تحریفات را تسریع خواهد بخشید. در این صورت، درست مثل تیتان ها که در روایت فیلو تبدیل به خانواده ای از شاهان و اشراف باستانی شدند، خدای راستین دچار شده به حالات خدایان شرک هم در یک تاریخ تصنعی و غیر واقعی، به انسانی تبدیل خواهد شد که ما را ترک گفته است و کوربن، او را در مهدی های اسلام شیعه بخصوص امام دوازدهم قدرتمندترین فرقه ی حال حاضر شیعی شناسایی میکند.:

«از نظر کوربن، تاریخ چیزی جز پوسته ی مرئی، محاکات تاریخ قدسی یا تاریخ اعلا (تاریخ مثالی) و در اصطلاح ابداعی کوربن، "فراتاریخیت" HISTORIALITE نیست. این تاریخیت HISTORICITE مرزهای گاهشماری تاریخی را در هم میشکند. از این جهت فراتاریخ در حقیقت ضد تاریخ ANTIHISTOIRE است چرا که "در تاریخ وارد نمیشود" و با تاریخ گرایی مخالفت میورزد. : "طبیعت و تاریخ، هر دو، نمود مرئی، بیرونی و ظاهری (...) عالم روحانی محجوب، حقیقت واقعی و باطنی هستند." بنابراین در موضوع غیبت باید دانست که از آن جایی که "تاریخ امام دوازدهم رهایی از قید تاریخ است. بدون فهم این معنا نمیتوان به عالم امام راه یافت"، همچنین "زمان غیبت، زمانی نیست که تاریخ ظاهری را از آن بسازند؛ بلکه زمان غیبت، زمان وجودی است. امام غایب، زمان آگاهی شیعی، پیوند همیشگی این آگاهی با فراتاریخ است". این هرمنوتیک از آن جایی که بر اساس آن، تأویل "به معنای اصیل کلمه نوعی اونتو-لوژی (هستی-کلام) است، به این معنا که وجود در ژرف ترین لایه اش (...) نوعی کلام، نوعی لوگوس است. به همین دلیل (...) برای مثال منشأ طنین/صدا (صوتیت)، پدیدار صوت، در ظاهر اشیاء اصابت کرده به هم نیست، بلکه از باطن درون این اشیا صادر میشود."، تفهم را از اساس بر بنیاد باطن قرار میدهد، فلذا این هرمنوتیک روحانی، همان پدیدارشناسی باطن است. این شیوه ی تاویلی که با عادات ذهنیت مدرن و سکولار منطبق نیست چراکه نسبت به "پدیدار روحانی" لاادری و از دیدار آن محروم است، زیرا از بینایی "چشمانی که دیری است در فلسفه و تمدن غرب بسته شده اند" محروم است، یعنی تقدم فراتاریخ بر تاریخ و عمودیت آن بر تاریخ، امکان مکاشفه را فارغ از دوره های تاریخی و شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی حاکم بر آن گشوده باقی میگذارد. درواقع ساحت نفس، تاریخ مخصوص به خود را دارد: "تاریخ نفس در قیاس با دنیا، فراتاریخ METAHISTOIRE است." از این جهت [به نوشته ی بارون]: "کوربن معتقد است جهان روحانی به گونه ای عمود بر تاریخ، بر نفس عرضه میشود و بنابراین از زمان تقویمی میگریزد." احیاء سنت دراینجا در ابتدا جز در ساحت نفس رخ نمیدهد. [به نوشته ی کوربن] از آن جایی که "ولایت مقوله ای است که فهم تاریخ قدسی را امکانپذیر میسازد، ولی علاوه بر این و به همین اعتبار، باطن (ضمیر) FOR INTIME هر مومن شیعه مذهب را شکل میدهد."، لذا "استاد «غیبی» که تأویل را به مرید خویش تعلیم میدهد، کاملا در قامت «امام وجود تو» نمایان میگردد." کوربن به درستی ارزش عمل دینی را متوقف و مشروط به این حیث التفاتی یا قصدیت، یعنی روی آوری عاشقانه میخواند... نکته ی خطیر دیگری که کوربن بر آن انگشت میگذارد، تقدم نفس یا انسان بر تاریخ است. کربن تذکر میدهد که در هرمنوتیک وی تاریخ در انسان است و نه انسان در تاریخ. فهم انسانی از مسائل بنیادین است که تاریخ را رقم میزند. دراینجا در باب موضوع غیبت میتوان گفت تقریر کربن از مواجهه ی باطنی ضمیر شیعی با پدیدار غیبت موجب میشود اولا انتظار ظهور امام به افق تاویل شخصی محدود بماند و رابطه ی باطنی امام غایب با هر شیعه ی منتظر "به این معنا فهمیده شود که ظهور امام غایب به این معنا است که ظهور امام، وابسته به هر سالک و متناسب با او است"، چراکه "شخصیت امام در مرکز شخصی ترین معنویت تشیع قرار دارد و قطب آسمانی هر موجود و محور تاریخیت شخصی آن است"، و این مستلزم هجرت و خروج از "دین فقهی و اجتماعی" و پاسخ به فراخوان امام مبنی بر پیوستن به "آیین روحانی" است و در ثانی، "غیبت، امور معنوی را از هر گونه اجتماعی شدن و مادی شدن صیانت میکند". این صیانت از امانت با حفظ "تقیه" –کلبرگ، آن را "تقیه ی غیر احتیاطی" نامیده است و آن را بر اساس نظر کربن مبنی بر "ماهیت رازآلود مکتب تشیع اولیه" طرح کرده است- موجب آن است که از خلط شورش یا خیزش اجتماعی با رستاخیز معنوی جلوگیری کند. کربن می آموزد که با "اراده ی استیلا" این امانت به "افراد نالایقی سپرده میشود که چون اهلیتش را ندارند، کاری جز تحریف و قلب ماهیتش، با آن نمیتوانند کرد. برای مثال، رستاخیز روحانی را با آشوب اجتماعی خلط میکنند." و با این کار، تاریخ دیگری را رقم میزنند.» ("پدیدارشناسی غیبت در اندیشه ی هانری کوربن": علیرضا سمنانی: اطلاعات حکمت و معرفت: پیشین: ص21-18)

تفسیری که تشیع از تاریخ دارد، این است که قدرت های دنیوی در جایگاه حکومت اسلامی قرار گرفتند و برای دنیادوزی خود، اسلام را از راه راست منحرف کردند و مردان خدا را تحت تعقیب و شکنجه قرار دادند به طوری که رأس خداجویان واقعی یعنی "امام" مجبور به غیبت شد. در حالت فراتاریخی، این داستان میتواند هر رخداد تاریخی ای که منجر به قدرت گرفتن دنیا دوستان در لباس مردان خدا شود –ازجمله خود روحانیون شیعی- را در بر بگیرد. چون موضوع، سقوط خدا به پرتگاه دوزخ تیتانی است، چیزی که مشابه غروب آتوم در شکم الهه هاثور است و ما الان آن را در قالب سقوط آدم در اثر وسوسه ی حوا در تورات می یابیم.

در نسخه ی دیگری از "تاریخ"، ما شواهدی به دست می آوریم که بر اساس آنها معلوم میشود جنگ تروآ بر سر یک زن هم نسخه ی دیگری از سقوط ارواح انسانی در اثر تن دادن به دنیویات است. این بار پای ونوس یا آفرودیت الهه ی لذت های دنیوی به میان می آید که مانند هاثور، موکل سیاره ی زهره تلقی میشود. ونوس، پاریس شاهزاده ی تروآ را با وعده دادن هلن زن زیبای آخایی، فریفت تا پاریس، ونوس را زیباترین الهه اعلام کند و سیب طلایی را که مابه ازای سیب فتنه گر باغ عدن آدم و حوا است به ونوس بدهد. فرار هلن با پاریس، منجر به جنگ تروآ و سقوط تروآ به عنوان مابه ازای بهشت عدن شد. فرازی از کتاب "الاغ طلایی" آپولیوس، این گمانه را تایید میکند، جایی که قهرمان داستان به نام لوسیوس که به خری تناسخ یافته است در تفسیری بر یک تصمیم گیری خود، به قضاوت پاریس اشاره میکند:

«به زودی فلوت‌ها با هماهنگی دلنشینی در ملودی‌های شیرین لیدیایی شروع به نواختن کردند که تماشاگران را به وجد و آرامش آورد. اما این در مقابل هیجان چیزی نبود وقتی که ونوس شروع به رقصیدن آرام و هماهنگ با موسیقی کرد، قدم‌های آهسته و مکث‌دار برداشت، بدنش را به طور مارپیچ خم کرد و بازوهای مهربانش را حرکت داد. هر حرکت ظریفی که او انجام می‌داد با فلوتِ آوازخوان پاسخ داده می‌شد - یک لحظه چشمانش به آرامی خواب‌آلود بودند؛ لحظه ی بعد با شور و شوق برق می‌زدند؛ و گاهی اوقات به نظر می‌رسید که فقط با چشمانش می‌رقصد. به محض اینکه به داور نزدیک شد، با اشاره ی دستانش تصور شد که اگر داور او را به عنوان برنده انتخاب کند، زیباترین زن جهان را به عنوان همسر به او خواهد داد - زنی مانند ونوس. سپس جوان فریگیایی با خوشحالی سیب طلایی، نماد زیبایی تسخیرناپذیرش را به او داد.

آه، چرا تعجب می‌کنی که آیا آن ته‌مانده‌های بشریت، آن گاوهای قانون ران، آن کرکس‌های جامه به تن، قضات، اکنون تصمیمات خود را به پول نقد می‌فروشند؟ حتی در بدو تولد جهان، رشوه می‌توانست قضاوت را در مسئله‌ای که بین خدایان و انسان‌ها مطرح بود، فاسد کند؛ و یک جوان (یک روستایی و یک چوپان) که توسط مشاوران ژوپیتر کبیر به عنوان قاضی منصوب شده بود، اولین حکم قضایی را به پول شهوت فروخت و بدین ترتیب لعنت بر بشریت را به همراه داشت.»

دیوید متیزن، به پیروی از مقاله ی "تدبیر و احتیاط" از لوکا گراورینی از دانشگاه سیِنا در آرتزو، قضاوت پاریس را با وضعیت خود لوسیوس تطبیق میکند که در اثر داوری نادرست خودش به خری تناسخ پیدا کرده بود که با انگاره ی قدیمی سقوط انسان به وضعیت حیوانات معمولی در اثر تن سپاری به خواهش های دنیوی تطبیق میکند. هلن زمینی، «تصویری» از آفرودیت به عنوان یک الگوی مثالی است. متیزن این موضوع را به گفتاری از افلوطین در بخش هشتم انئاد اول مرتبط میکند که میگوید:

«و چگونه الوهیت را در اختیار داریم؟ از این جهت که الوهیت در اصل عقلانی و وجود اصیل نهفته است؛ و ما به ترتیب پس از این دو در جایگاه سوم قرار می‌گیریم، زیرا ما از اتحادی از ذات اعلی، یعنی روح یکپارچه - همانطور که خواندیم - و آن روحی که در میان اجسام تقسیم شده است، تشکیل شده ایم. زیرا، توجه داشته باشید، ما ناگزیر روح را، اگرچه در کل واحد و یکپارچه است، به عنوان موجودی در نظر می‌گیریم که در تقسیم اجسام حضور دارد: تا جایی که هر جسمی جاندار است، روح خود را به هر یک از توده‌های مادی جداگانه داده است؛ یا بهتر است بگوییم، به نظر می‌رسد که در اجسام حضور دارد، زیرا به آنها می‌درخشد: روح، آنها را نه با ادغام در جسم، بلکه با دادن تصاویر یا شباهت‌هایی از خود، بدون هیچ تغییری در خود، مانند یک چهره که توسط آینه‌های متعدد گرفته شده است، به موجودات زنده تبدیل می‌کند.»

این گفته در انئاد 5 (12 : 3) در تمثیل آینه برای جلب روح به تصویر زمینی تکمیل میشود که میگوید: «ارواح انسان‌ها، که گویی تصاویر خود را در آینه‌ی دیونیسوس می‌بینند، با جهشی رو به پایین از جانب اعلی به آن قلمرو وارد شده‌اند: با این حال، حتی آنها نیز از منشأ خود، از عقل الهی، جدا نشده‌اند؛ چنین نیست که آنها در سقوط خود، اصل عقل را پایین آورده باشند؛ بلکه اگرچه حتی به زمین نیز نزول کرده‌اند، اما بخش والای آنها برای همیشه بر فراز آسمان‌ها پابرجاست.» متیزن نتیجه میگیرد:

«بنابراین، فلوطین تعلیم می‌دهد که آینه استعاره ی خوبی برای رابطه بین اصل عقلانی و روح انسان‌ها است. پروفسور ژیل کیسپل در مقاله‌ای با عنوان "یهودیت، مسیحیت یهودی و عرفان" توضیح می‌دهد :

"آینه نمادی قدرتمند در دین یونانی و عرفانی است. گفته می‌شود نارسیسوس به آب پرید و تصویر خود در آب را در آغوش گرفت و غرق شد، وقتی به آب نگاه کرد و سایه ی خود را دید و عاشق آن شد. این درست نیست. زیرا او در آب خفه نشد، بلکه در طبیعت گذرا و گذران بدن مادی خود، سایه ی خود، یعنی بدن، که پست‌ترین نماد روح واقعی است، تأمل کرد. با آرزوی در آغوش گرفتن این، شیفته ی زندگی بر اساس آن سایه شد. بنابراین روح واقعی خود و یک زندگی واقعی و حقیقی را غرق و خفه کرد. بنابراین ضرب‌المثل می‌گوید: «از سایه ی خود بترس.» این داستان به شما می‌آموزد که از تمایل به ارج نهادن چیزهای پست به عنوان والاترین چیزها بترسید، زیرا این امر انسان را به از دست دادن روح خود و نابودی عرفان حقیقی واقعیت نهایی سوق می‌دهد. بنابراین ناشناس باور نکردنی نونوس به ما می‌گوید که دیونیسوس جوان در حال نگاه کردن به آینه بود که تیتان‌ها او را تکه‌تکه کردند.".

پروفسور کیسپل خاطرنشان می‌کند که ژان پپن، فیلسوف فرانسوی (۱۹۲۴ - ۲۰۰۵)، به نقل قولی از فلوطین که در بالا ذکر شد، به عنوان اولین تلفیق اسطوره ی آینه ی دیونیسوس و اسطوره ی بازتاب نارسیسوس اشاره می‌کند، که فلوطین آن را در Enn . IV, 3:12 برای نشان دادن وضعیت روح مردان و زنان در این جهان ترکیب می‌کند. به نظر می‌رسد برخی از سنت‌های باستانی آموخته‌اند که سقوط بشر را می‌توان از طریق استعاره ی نارسیسوس (یا دیونیسوس) که شیفته ی انعکاسی در آینه می‌شود، درک کرد. لازم به ذکر است که فلوطین نمی‌آموزد که عشق به زیبایی بد است. کاملاً برعکس. او در بحث خود در مورد «راه صعودی»، خاطرنشان می‌کند که سه مسیر وجود دارد که به راه صعودی منتهی می‌شوند: مسیر موسیقیدان، مسیر «عاشق مادرزاد» و مسیر متافیزیکدان (فیلسوف). فلوطین در توصیف خود از عاشق مادرزاد می‌نویسد:

"عاشق مادرزاد، که نوازنده نیز می‌تواند به درجه‌ای از آن دست یابد - و سپس یا به جایگاهی برسد یا فراتر رود - خاطره‌ای از زیبایی دارد، اما اکنون که از آن جدا شده است، دیگر آن را درک نمی‌کند: مسحور زیبایی مشهود، از آن شگفت‌زده می‌شود. درس او باید این باشد که دیگر با لذتی گیج‌کننده در برابر یک شکل تجسم‌یافته به خاک نیفتد؛ او باید تحت یک سیستم انضباط ذهنی، به زیبایی در همه جا هدایت شود و وادار شود تا اصل یگانه‌ای را که زیربنای همه چیز است، تشخیص دهد، اصلی جدا از اشکال مادی، که از منبع دیگری سرچشمه می‌گیرد و در جای دیگری واقعاً حضور دارد.": Enn . I, 3:2

بنابراین، به نظر می‌رسد فلوطین می‌آموزد که عشق به زیبایی، دروازه‌ای به سوی راه تعالی است، اما «درس» برای عاشق زیبایی این است که یاد بگیرد از شیفتگی به یک شکل تجسم‌یافته ی خاص (هر شکلی که آن عاشق زیبایی شیفته ی آن است) رها شود و آن شکل خاص از زیبایی را به عنوان اشاره‌گری به «زیبایی در همه جا» (این درست برعکس نارسیسوس است که فقط می‌توانست زیبایی را در خود ببیند) و در نهایت به «اصل واحدی که زیربنای همه چیز است» ببیند. فلوطین می‌گوید که "از آنجا به بعد، او در راه تعالی گام برمی‌دارد". به عبارت دیگر، اگرچه شیفتگی به بازتاب زیبایی منجر به سقوط شد (به گفته‌ی فلوطین، "جهشی رو به پایین از اعلی")، عشق به زیبایی می‌تواند به صعود منجر شود، اگر بتوان این روند را به نحوی معکوس کرد؛ یعنی نگاه را از عشق به تصویر خاص به اصل واحد زیربنایی هدایت کرد. به نظر می‌رسد این عبارات از فلوطین، کار آپولیوس را روشن می‌کند و به ما کمک می‌کند تا منظور او را از اینکه داوری پاریس به نوعی سقوط نوع بشر بود، درک کنیم.»:

“Plotinus and the upward way”: DAVID MATHISEN: STAR MYTHS OF THE WORLD: 17 FEB 2013

یک بار دیگر باید توجه کنیم که سقوط مزبور، با تقسیسم یگانگی روح الهی در آحاد موجودات جهان و تصاویرشان اتفاق افتاده است و این تکه تکه شدن، همان تکه تکه شدن دیونیسوس توسط تیتان ها است. به همراه دیونیسوس، تصاویرش هم در آینه به قطعات کوچکتر تقسیم شده اند و این در حکم تقسیم تصویر روح فرد بین افراد و موجودات متعددی است که فرد در طول زندگی روزمره به آنها برخورد میکند و نسبت به آنها احساس های جاذبه یا دافعه حس میکند. این وضع نمیگذارد شرک بمیرد، بلکه فقط میتواند آن را مخفی کند درحالیکه اگر پذیرفته شده باشد، تا حدو.دی خلع سلاح تر است. در عوض، یکتاپرستی حکومتی، با محدود کردن خدا به چند ویژگی محدود انسانی، میتواند کمک کند تا پست ترین و حیوانی ترین غرایز انسانی و جنبه های نفسانی فرد، با خدای یگانه اشتباه شوند. الکساندر موراریو در مقاله ی «چندخداپرستی در عصر مدرن» این موضوع را به خوبی توضیح میدهد:

«من معتقدم که اگر قرار باشد عصر هوش مصنوعی(همین الان) ، در کنار بسیاری از دستاوردهای دیگر، یک کار انجام دهد، آن کار تسهیل مواجهه با الگوی فعلی ما از واقعیت، یعنی شیوه‌ی درک ما از رابطه‌مان با کار انجام دهد، آن کار تسهیل مواجهه با الگوی فعلی ما از واقعیت، یعنی شیوه‌ی درک ما از رابطه‌مان با جهان است. به عبارت دیگر، فرد/ذهن یک ماشین مستقل و جداگانه است که در یک ماشین بزرگتر مستقل و جداگانه به نام کیهان/جهان وجود دارد. اعتقاد بر این است که این جهان یک کامپیوتر بی‌تفاوت، بی‌جان و کاملاً تصادفی است که ما تلاش می‌کنیم آن را برای نیازها و منافع بی‌پایان خود دستکاری و کنترل کنیم. این ایده، اگرچه ما آن را بدیهی می‌دانیم، نه طبیعی است و نه جاودانه. این ایده توسط ترکیبی از اندیشه‌ها و رویدادهای تاریخی به ما داده شده است. برای نگاهی واقعاً دقیق و جذاب به این موضوع، می‌خواهم شما را به کار پروفسور جان ورواک در کتاب "بیداری از بحران معنا" ارجاع دهم. فکر می‌کنم هر کسی که در این عصر و زمان متولد شده است باید به این کتاب گوش دهد، و اعتراف می‌کنم که بخش زیادی از افکار من به طور فعال توسط آثار او شکل می‌گیرد. حال، کاری که هوش مصنوعی انجام می‌دهد این است که آن مدل از واقعیت را که برای ذهن مدرن بسیار ارزشمند است، می‌گیرد و اساساً از آن پیشی می‌گیرد. اگر ذهن مدرن ارزش خود را بر قدرت محاسباتی (و همچنین بر «بهره‌وری» در سرمایه‌داری) قرار دهد، در نهایت چیزی خلق کرده است که آن را منسوخ می‌کند. این، در حالی که ابزار ناامیدی خود را تشدید می‌کند، ممکن است در واقع دقیقاً همان چیزی باشد که ما برای تغییر نهایی این الگو به چیزی جدید نیاز داریم. چیزی متفاوت. ... بیایید با یک جدول زمانی شروع کنیم. تا آنجا که به درک احتمالاً ناقص و ساده‌انگارانه ی ما از تاریخ مربوط می‌شود، شرک ابتدا وجود داشت، تا اینکه توسط یکتاپرستی جایگزین شد. می‌خواهم استدلال کنم که سقوط یکتاپرستی در غرب با نوعی یکتاپرستی مصنوعی و عاری از تمام معنای قبلی آن جایگزین شد. جهان از «خدا» یا «از سمت خدا» به «طبیعت-جهان» تبدیل شد، اما این به اصطلاح «طبیعت» نقش الوهیت (آنطور که در سلسله مراتب نفوذ نشان داده شده است) را بر عهده نگرفته است. نه، آن نقش توسط عقل. ذهن انسان. نفس. نفس، در خودبینی بی‌پایان خود، نقش خالق و ویرانگر را بر عهده گرفته است. او به تنهایی، تنها داور تمام حیات، از جمله حیات سیاره/جهان/طبیعت است. این امر منجر به چند پیامد جالب شده است: تمام شادی‌ها و تمام ترس‌ها به محصول جانبی نفوذ آن تبدیل شده‌اند. ایگو در ترس مداوم از خود زندگی می‌کند، همزمان امیدوار است که ابزارها و وسایل خودش بتواند او را به کمال برساند. مرگ دشمن نهایی و سرنوشت گریزناپذیر نفس است؛ بنابراین تمام اعمال و تلاش‌های آن، به طرق بی‌پایان، پاسخی به مرگ است. در این زمینه، مرگ به معنای پوچی، پایان تمام تجربیات یا «نیستی» است. بقای ایگو به انگیزه ی اصلی تمام زندگی تبدیل می‌شود. تجربه ی زندگی، تجربه ی خط زمانی ادراک‌شده‌ای است که با تولد شروع می‌شود و با مرگ پایان می‌یابد که هر دو حالت‌هایی کاملاً خارج از درک ایگو هستند و بنابراین «تصادفی» در نظر گرفته می‌شوند. شما، خواننده عزیز، ممکن است همه ی اینها را بدیهی بدانید. ممکن است بگویید که این «بدیهی» است. اما اینطور نیست. ریشه ی لاتین کلمه ی obvious «بدیهی» به معنای "چیزی است که اغلب با آن مواجه می‌شویم" است. این نیز یک مغالطه ی کامل در طول تاریخ بشر است. دیدگاه مدرن ما از زندگی محصول جانبی چند قرن گذشته است. و اکنون، بالاخره، این دیدگاه دارد ما را خفه می‌کند. خب، چه کاری از دست ما برمی‌آید؟ می‌توانیم آن را تغییر دهیم، همانطور که همیشه انجام داده‌ایم.... اعتقاد به وجود مجموعه‌ای از شخصیت‌های الهی و فراانسانی، احتمالاً نوعی "فراافکنی انسان‌انگارانه" ی ذهن انسان بر پدیده‌های طبیعی است. این یک توضیح منطقی خواهد بود و همچنین با این گفته‌ی فلسفی رایج که جهان خارج آینه‌ای است که به ما بازتاب می‌دهد، مطابقت دارد. و بنابراین، از نظر ذهن علمی مدرن ما، تمدن‌های باستانی به سادگی «بی‌خبر» بودند که ذهن خودشان آنها را فریب می‌دهد، تا جایی که این ترفندها به داستان‌هایی تبدیل شدند که به نوبه ی خود به سنت تبدیل شدند تا اینکه سنت‌ها به دین تبدیل شدند. و در بسیاری از موارد، ادیان به زنجیر تبدیل شدند. تمام سنت‌های پیش از توحید، چندخدایی بودند. به عبارت دیگر، پیش از خدای واحد، خدایان متعددی وجود داشتند. این «خدایان» اغلب ویژگی‌های بسیار انسانی داشتند (گفته می‌شود آئسیر اسکاندیناوی و المپی‌های یونانی اغلب در نوشیدن بیش از حد، مشاجرات درونی و نمایش احساسات بسیار انسانی مانند خشم، حسادت، غرور، ناامیدی، میل و غیره افراط می‌کردند). خدایان اساساً ویژگی‌های ما بودند که بر جهان طبیعی و بیرونی تحمیل شده بودند. در حالی که ذهن مدرن این را پوچ و احمقانه می‌داند، بیایید بررسی کنیم که این واقعاً به چه معناست. یکی از پیامدهای دیدگاه چندخدایی، تغییر در آگاهی مشارکتی از جهان است. منظور من از این چیست؟ اگر خدایان در همه جای دنیای طبیعی حضور دارند و اگر خدایان بسیار شبیه به احساسی هستند که من به صورت هفتگی دارم، اکنون جهان ناگهان امتدادی از وجود من است، نه فضایی منزوی و جداگانه که کاملاً نسبت به من بی‌تفاوت باشد. البته این امر، بر اساس حالات احساسی گذرا، پیامدهای مثبت و منفی دارد (مثلاً من احساس ناامیدی می‌کنم، بنابراین خدایان باید از من عصبانی باشند، یا من در تلاش X موفق شده‌ام، که به این معنی است که خدایان راضی هستند). بله، خشنود کردن/خشمگین کردن خدایان، دیدگاه دوگانه‌انگارانه‌ی ذهن را حفظ می‌کند، اما همچنین به آن ارتباط متفاوت و نقش مشارکتی مستقیم‌تری در جهان ارائه می‌دهد. تاریخ بشر، ناکارآمدی این نظام اعتقادی را در کنار کاستی‌هایش آشکار کرده است. برای مثال، اگر من باور داشته باشم که خدایانم مرا بر تو ترجیح می‌دهند، آنگاه ممکن است کشتن تو حق من باشد. متأسفانه، یکتاپرستی دقیقاً به همین شکل شکست خورده است. با توجه به تاریخ متون مقدسی که از آنها سرچشمه می‌گیرند، هم یهوه و هم الله (در میان بسیاری چیزهای دیگر) خدایان جنگجو هستند. آنها خدایانی هستند که بر بقیه پیروز شدند و سلطه ی خود را اعمال کردند. این امر به شکل‌گیری تمدن‌ها و امپراتوری‌های کامل کمک کرده است، اما در واقع، از درگیری‌های بی‌پایان بین ما نکاسته است. ادیان توحیدی با وجود خدای یگانه تعریف می‌شوند و مستعد این هستند که مانند یک بوم نقاشی خالی برای تاریک‌ترین سایه‌های ما عمل کنند. به این ترتیب، خدایان آنها می‌توانند شکل‌ها و ویژگی‌های زشت‌ترین بخش‌های نفس را به خود بگیرند. از سوی دیگر، شرک نمایانگر تفرقه است. این یک کل واحد نیست، اما آگاهی از جنبه‌های مختلف زندگی را که برای رابطه ی ما با آن اساسی هستند، ممکن می‌سازد . این جنبه‌ها در قلمرو خدایان مختلف تجسم یافته‌اند. بیایید آرس را به عنوان مثال در نظر بگیریم. آرس خدای جنگ و شجاعت است و اگرچه می‌تواند و در عمل هم به دولت‌شهرهای در حال جنگ یونان باستان اشاره می‌کند، اما به جنبه‌های جنگ‌طلبانه ی درون خودمان نیز اشاره می‌کند. همه ی ما گاهی اوقات احساس خشم و خون‌ریزی می‌کنیم. تکه تکه کردن دشمن می‌تواند همان تخلیه ی روانی باشد که احساس می‌کنیم گاهی اوقات به آن نیاز داریم. البته، این رفتار همیشه غیرقابل قبول است، بنابراین تمایل دارد به سایه رانده شود. ما از آن بی‌خبر می‌شویم و به مرور زمان متقاعد می‌شویم که هرگز، هرگز، قادر به قتل نخواهیم بود. و با این حال ما قادریم چنین کنیم. اگر یک کار وجود داشته باشد که فیلم‌های خشن (به ژانر اکشن مراجعه کنید) و بازی‌های ویدیویی (به GTA/God of War مراجعه کنید) انجام می‌دهند، این است که دقیقاً آن بخش از ما را به ما نشان می‌دهند. خدای خشمگین انتقام. و آنها به ما اجازه می‌دهند تا آن نیروهای نامرئی قدرتمند را که از طریق ما عمل می‌کنند ، به روشی ایمن و کنترل‌شده که خطری برای فرد دیگری ایجاد نمی‌کند، رها و خسته کنیم. اکثر ما اعتراف نمی‌کنیم که دوست داریم سوختن دنیا را تماشا کنیم، با این حال، "جوکر" به نوعی یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌ها در رسانه‌های مدرن است. بله، دنیا تغییر کرده است، اما طبیعت انسان تغییر نکرده است. ما هنوز (در طیف وسیعی) خشم، نفرت و میل به فتح و نابودی را به شدت اجدادمان تجربه می‌کنیم. در دنیایی بدون آرس، این نیروهای نامرئی به عنوان "جنبه‌های غیرمنطقی روان" درک می‌شوند و در ارتباط با تروما و/یا نقص‌های فیزیولوژیکی و روانی دسته‌بندی می‌شوند. آنها اساساً اشتباه هستند. اگر به ما گفته شود چیزی «اشتباه» است و ما در نهایت آن را تجربه و احساس کنیم، روان شروع به وحشت می‌کند. اکثر ما بین آنچه احساس می‌کنیم و آنچه «باید» احساس کنیم، گسستگی را تجربه می‌کنیم. "گناه"مسیحی به شکل «احساس گناه» و «اضطراب» باقی مانده است. اگر ایگو خود را تنها خدا/قدرت جهان خود بداند ، ظهور این نیروهای غیرمنطقی تهدیدآمیز تلقی می‌شود زیرا آنها بیگانه، غیرقابل پیش‌بینی و آشفته به نظر می‌رسند. با این حال، اگر قرار بود این نیروهای آشوب نامگذاری شوند، این فرآیند به ذهن اجازه می‌داد تا با آنها رابطه برقرار کند. از نظر من، این همان معنای داشتن رابطه با خدایان است. کلمات، زندگی و درک ما از آن را تعریف می‌کنند. در این مثال، اگر خشم نیرویی غیرمنطقی و اثیری نبود، بلکه خدای آرس بود که با پیامی خاص به سراغ شما می‌آید، چه می‌شد؟ چگونه با آن ارتباط برقرار می‌کردید و واکنش نشان می‌دادید؟ اول از همه، به آن احترامی که شایسته‌اش است را می‌دهید. شما اولین انسانی نیستید که میل به هرج و مرج را تجربه می‌کند و آخرین نفر هم نخواهید بود. شما قربانی آن هم نیستید. این یک مهمان است و احتمالاً حرفی برای گفتن دارد. به جای اینکه آن را نادیده بگیرید تا زمانی که بر شما غلبه کند (زیرا اگر این کار را بکنید، خواهد کرد)، با آن بنشینید و اجازه دهید تا صحبت کند. به همین دلیل است که من انسان‌انگاری رابطه‌ام با امر نامرئی را مفید می‌دانم. ذهن ارتباط با ذهن‌های دیگر را درک می‌کند، اما اغلب در برقراری ارتباط با نیروهای غیرانسانی، مانند غرایز ناخودآگاه، مشکل دارد. اگر خشم به آرس تبدیل شود، ذهن شما اکنون ظرفی برای آن دارد. این ظرف این مزیت را دارد که روایتی از پیش موجود به آن متصل است (آرس خدایی مذکر است که با سلاح‌ها و نبردها مرتبط است و معمولاً با رنگ قرمز و غیره به تصویر کشیده می‌شود). روان می‌تواند با ظرف‌ها، تقسیم‌بندی‌ها و دسته‌بندی‌ها کار کند. اینها عناصر ذاتی ساختار آن هستند. مثال‌های مشابهی را می‌توان با میل شهوانیِ مالکیت‌گرایانه (آفرودیت) یا تلاش برای جرقه ی تخیل (زئوس) دنبال کرد. با تعامل با هل/هادس/تاناتوس (دوزخ) می‌توان رابطه‌ای متفاوت با مرگ و اندوه را بررسی کرد. وقتی به خدایان دعا می‌کنم، به ایگویم اجازه می‌دهم تا با نیروهای نامرئی به روشی ایمن ارتباط برقرار کند و از روایت‌های پشت این شخصیت‌ها به عنوان پله‌های ترقی استفاده می‌کند. ایگو همچنین فروتن می‌شود زیرا قدرت ذاتی این نیروها را تشخیص می‌دهد و با آنها با احترام رفتار می‌کند. به همین دلیل است که گفتم خدایان کلمات هستند. نتیجه‌: این یک نتیجه‌گیری نیست. این اولین پیش‌نویس از اثری بزرگتر است که در سال‌های آینده تلاش خواهم کرد آن را به‌روزرسانی و گسترش دهم. مدل فکری پیشنهادی من مشکلات و ایرادات زیادی دارد. یکی از آنها این است که زندگی به من آموخته است که ذهن‌های مختلف به روش‌های متفاوتی برای تعامل با جهان نیاز دارند. همان خدایانی که با من صحبت می‌کنند، ممکن است با دیگران صحبت نکنند. خدایان هرگز نمی‌میرند. آنها در طول زمان تکامل می‌یابند و شکل‌هایشان تغییر می‌کند و چیزی که من اینجا سعی دارم ارائه دهم، یک شکل اختیاری است. یک دیدگاه ممکن برای نگاه کردن به آنها، که می‌تواند رابطه ی ما را با نامرئی‌ها بهبود بخشد و همچنین تقدس بیشتری را در زندگی روزمره به ارمغان بیاورد. بحث و تحلیل باور، موضوعی پیچیده است، اما ممکن است بخشی از کار آینده‌ای باشد که باید برای خودمان در مواجهه با مشکل منسوخ شدن انجام دهیم. حتی اگر هوش مصنوعی از پس چالش‌های محاسباتی برآید، ما همیشه با اقیانوس تاریک، عظیم و بی‌نهایت ناخودآگاه غیرمنطقی خود مواجه خواهیم بود. اما توصیف آن به این شکل کمی ترسناک به نظر می‌رسد، اینطور نیست؟ از طرف دیگر، نامیدن آن به عنوان آزگارد [در اشاره به آزگارد فیلم ها و کمیک های امریکایی] کمی جذاب‌تر است.»:

Polytheism in the Modern Age: Alexandru Morariu: MEDIUM: Apr 4, 2024

وقتی گفته میشود «خدایان کلمات هستند»، راه حلی ارائه نشده است بلکه اخطاری صادر شده است چون ممکن است بسیاری از خدایان عمدا به نام از زندگی انسان امروزین خارج شده باشند که بتوانند پشت کلمات و نام های دیگری بتوانند در فضایی که ظاهرا باید در آن حضور نداشته باشند، به حکومت خود بر انسان ها ادامه دهند.