تالیف: پویا جفاکش

«نه بی دینان، بلکه فقط اهل ایمان، قادر به هتک حرمت و قداست زدایی از مقدساتند.»

این جمله از هانری کوربن در کتاب «معبد و مکاشفه» (ترجمه ی انشاء الله رحمتی،نشر سوفیا: 1391: ص240) در مقاله ی «بسط تقابل ظاهر و باطن در اندیشه ی هانری کوربن» از مریم زائری امیرانی (اطلاعات حکمت و معرفت: شماره ی 175: تابستان 1404: ص61) تکرار شده است. امیرانی بعد از نقل این جمله، «بیم» کوربن در آن را به «شناخت او از فرزند نافرخنده ی آمیزش دین و قدرت» نسبت میدهد درحالیکه این مقاله همانطورکه اسمش نشان میدهد، به موضوع تعادل برقرار کردن بین ظاهر و باطن دین میپردازد و یکی از مهمترین موضوعاتی که میتواند باعث «هتک حرمت و قداست زدایی از مقدسات» توسط مومنین شود، وا ماندن آنها در ظاهر عناصر دین به ویژه بعد از بازیچه شدن آن توسط اصحاب قدرت است. اینطور که مقاله نشان میدهد، کوربن، اهل سنت را گیر کرده در ظاهر دین و تشیع را مجهز به تعامل ظاهر و باطن میبیند و امامان شیعه و «ولایت» را نیروهایی روحانی در درون افراد میبیند که میتواند معنویت افراد را از دچار شدن به مسائل «اجتماعی-سیاسی» نجات دهد (به صفحه ی 60 از مقاله ی خانم امیرانی رجوع کنید). برای من غیر قابل باور است که کوربن که در آثارش مسلسل وار در حال نقل قول از منابع شیعی است و با علمای شیعه در ایران دیدار کرده است، نداند که روحانیت شیعی چه «ظاهر» کلفت «ضد باطن» ای دارد، بخصوص وقتی در همین مقاله میخوانیم که کربن، «توصیه به شیعیان در جهت کتمان اسرار و باطن معارف» را صرفا «وجهی از تقیه» [با فرض خوب بودن مطلق تقیه] میشمرد (همان: ص64). تنها نتیجه گیری من از تشویق تشیع توسط امثال کوربن این است که با به قدرت رسیدن چنین «اهل ایمان» ای و درگیر شدنشان با مانند خود در اهل سنت، «هتک حرمت و قداست زدایی از مقدسات» در اسلام به کمال خود برسد. این کمک میکرده تا همانطورکه کوربن میپسندیده، کسانی که در فکر نجات عقاید دینی خود هستند، ناچارا به مذهب تفردی و ضرب المثل «عیسی به کیش خود، موسی به کیش خود» برگردند و مزاحم بازارسازی های ضد دینی و ضد سنتی غرب در سراسر دنیا و ازجمله کشورهای اسلامی نشوند. البته نکته ای که باید اینجا مورد توجه قرار داد، این است که پیشبینی کوربن تنها بر اساس دانسته های او از وضعیتی مشابه در اروپا و امریکای مسیحی محقق شد. ولایت ای که در ایران جانشین امام زمان شد، به راه کلیسایی که در غرب جانشین مسیح شده بود، رفت و همانطورکه کمک به تحقق آخرالزمان مسیح در غرب، بهانه ی عصیان غربی ها علیه حقانیت مسیح شد، ولایت شیعی هم چنین بهانه ای را به ایرانی های تحت حکومت خود داد. شاید مشکل از خود آخرالزمان باشد. کشتن شیطان که در آخرالزمان شیعی کار امام زمان است، در آخرالزمان مسیحی کار میکائیل فرشته است و جالب اینجاست که ما یک «میشل/میکائیل» انسان هم داریم که هم مورخ بود و هم پیشگوی راستگو و هم تحت حمایت دربار، و میتواند نمادی از مورخینی باشد که با شکل دادن به تاریخ مذاهب، مردمان را به سمتی که اربابان بازاری خود دوست میدارند، سوق میدهند.
آناتولی فومنکو در فصل چهارم از کتاب «اسطوره ی غربی» توجه میکند که «میشل نوستراداموس» پیشگوی معروف، علاقه ی زیادی به گاهشماری تاریخی داشت. نوستراداموس با "ژولیوس سزار اسکالیگر" در ارتباط بود و از طریق او بر گاهشماری جوزف اسکالیگر و پتاویوس که اساس گاهشماری کنونی تاریخ جهان است، تاثیر نهاد. افسانه ی مشهور درباره ی اوج گیری نوستراداموس این است که او مرگ هنری دوم شاه فرانسه را با این عباران رمزآلود پیشگویی کرد:

«شیر جوان، شیر پیر را در دوئلی عجیب در میدان نبرد شکست خواهد داد. او چشم شیر پیر را از میان قفسی طلایی هدف قرار خواهد داد: از یک، دو خواهد شد. سپس خواهد مرد.»

«شیر جوان، شیر پیر را در میدان نبرد در یک دوئل شکست داد؛ او چشمش را در قفس طلایی از حدقه درخواهد آورد.»

هنری دوم از این پیشگویی خشمگین شد و نوستراداموس را زندانی کرد. ولی کاترین دو مدیچی همسر هنری نگران شده بود. کمی بعد در یک جشن، هنری دوم در مسابقه ای دوئل وار با یک اشرافزاده ی اسکاتلندی، به طور اتفاقی و با زخمی که از شکافی در میان کلاهخود هنری به او وارد شد، از ناحیه ی چشم آسیب شدیدی دید و به سرعت درگذشت. با محقق شدن پیشگویی نوستراداموس، او مورد توجه کاترین دو مدیچی قرار گرفت و توسط او به درجات بالا برکشیده شد. فومنکو داستان نوستراداموس را با داستان پیشگویی میکاه نبی مبنی بر قریب الوقوع بودن مرگ آحاب شاه اسرائیل مقایسه میکند که به مانند مورد نوستراداموس، با زندانی شدن میکاه از سوی شاه همراه بود. همانطورکه شکافی در کلاهخود هنری باعث وارد آمدن آسیب مرگبار به او شد، عبور پیکان تیرانداز استخدام شده توسط شاه سوریه از شکافی در زره آحاب، باعث مرگ شاه اسرائیل گردید. نوستراداموس، نام میکاه را با نام میکائیل/میشل (میکاه + ال یعنی خدا) برای نوستراداموس مقایسه میکند و عنوان «میشل نوستراداموس» را به «میکائیل اهل نوتردام» معنی میکند. فومنکو نام "هانری/هنری" را هم به دو بخش "هان/خان" و "ری" هر دو به معنی شاه معنی میکند و استفاده از عنوان ترکی-مغولی "هان" (خان) را نشانی بر این میبیند که اصل این داستان در قلمرو یک حکومت ایلی مغولی رخ داده که حکومت های اروپایی علیه آن شوریده و بعدا داستان را خودی کرده اند. در همین مورد، سوری بودن دشمن آحاب، از سوی فومنکو مورد توجه قرار میگیرد. او میگوید گاهی کلمات به دلیل برعکس نوشته شدن در خطوط لاتینی و شرقی، برعکس میشدند و اگر کلمه ی "سور" را بر همین اساس، از چپ به راست بخوانیم، به کلمه ی RUS یا روس میرسیم که اشاره به حکومت مغولان بر روسیه دارد. "آسور" یا "آشور" نیز تلفظ دیگر "سور" است و میکاه نبی علیه امپراطوری آشور بود. در کتاب میکاه 5 : 6-5 آمده است: «هنگامی که آشور به سرزمین ما بیاید و وارد کاخ های ما شود، ما هفت چوپان و هشت شاهزاده را علیه او قرار خواهیم داد و آنها سرزمین آشور را با شمشیر و سرزمین نمرود را در دروازه های آن، تغذیه خواهند کرد و او را از آشور رهایی خواهند بخشید.» بنابراین فومنکو یهود را شورشگری علیه حکومت قبلی آشور می یابد و این آشور از نظر او همان روسیه است. فومنکو نفوذ یافتن پروتستان ها در روسیه در دوران حکومت ایوان چهارم ملقب به مخوف از طریق یک باند یهودی را چنین شورشی در نظر میگیرد. از طرفی فومنکو توجه میکند که ایوان سوم از قرن 15 هم ملقب به مخوف بود و داستان های زندگی این دو شباهت هایی به هم دارد و میتوان گفت مکمل همند. درست مثل ایوان چهارم، ایوان سوم هم پسر ارشدی داشت که در زمان حیاتش درگذشت و این باعث یک بحران جانشینی در حکومت ایوان سوم شد. النا ولوشانکا عروس ایوان سوم، با دسیسه گری و ایجاد باندهای مدافع خود در کشور، اقدام به تخریب چهره ی دیمیتری پسر دوم شاه نمود تا پسر خودش جانشین شاه شود و وقتی دسیسه اش کشف شد، به همراه پسرش دستگیر و زندانی شد. فومنکو طبیعی میداند که نفوذی که النا در این راه بر تزار پیدا کرده بود، باعث گسترش شایعات رسوایی برانگیز درباره ی اغواگری او مقابل تزار شده باشد. در عین حال، نفوذ النا باعث خشم سوفیا پالیولوگوس همسر تزار شده بود که ملکه ای قدرتمند بود ولی اخیرا از توجه تزار به خود بازمانده بود. فومنکو مقابله ی این دو زن را در کتاب مقدس منعکس میبیند جایی که استر یهودی جای وشتی ملکه ی پارس را در مقام ملکه ی اخشوارش/کورش شاه پارس میگیرد و باعث قدرت گرفتن یهودی ها در پارس میگردد. این میتواند به قدرت رسیدن همان باند یهودی در دوران ایوان چهارم باشد و شکست النا ولوشانکا نیز همان شکست باند یهودی بعد از بازگشت ایوان چهارم به مسیحیت ارتدکس باشد. فومنکو کلمه ی "پارس" را با کلمه ی "پروس" مقایسه میکند که اصل لغت "روس" است و نتیجه میگیرد که پارس همان روسیه است. [میدانیم که امروزه پارس را با ایران تطبیق میکنند. در تاریخ ایران، شاه عباس کبیر به خاطر کشتن پسر بزرگ و ولیعهد خود در اثر لحظه ای خشم و جنون، و پشیمانی بعدیش از این کار، همتای ایوان مخوف به نظر میرسد. شاه عباس بعد از فتح گیلان و فرار خان گیلان به عثمانی، دختر دشمنش خان گیلان را به نامزدی پسر بزرگش درآورد ولی چون این دختر پرخاشگر بود و پسر را کتک میزد، پسر او را پس زد و شاه عباس خودش با آن دختر ازدواج کرد که این رابطه یادآور تثلیثی است که فومنکو به ایوان سوم و پسر و عروس او میدهد.] از طرفی فومنکو توجه میکند که "پاریس" هم تلفظ دیگری از پارس به نظر میرسد و کاملا ممکن است که وقایع دربار پاریس در دوران نوستراداموس مشابه همین رویدادها باشند. در دربار هنری دوم هم کاترین دو مدیچی، رقیب سرسختی در جلب قلب هنری به خود پیدا کرده بود: دایانای پواتیه؛ زنی قدبلند و چابک که برعکس بیشتر زنان زمانه اش برای مردان جذابیت فیزیکی داشت و کارهای مردانه چون سوارکاری انجام میداد. از او برای ترسیم پرتره های دایانا الهه ی ماه رومی الهام میگرفتند. او همچنین به دلیل زیباییش ملقب به هلنا بود در اشاره به هلنه/هلن، زن زیبای فتنه گر یونانی که دزدیده شدنش باعث وقوع جنگ تروآ شد. نام النا (برای النا ولوشانکا) تلفظ دیگر نام هلنا است. حتی مابه ازایی برای ایوان جوان پسر ایوان مخوف هم در دربار هنری دوم هست. فرانسیس پسر هنری دوم اورلئان، با مری استوارت ملکه ی اسکاتلند ازدواج میکند و این ازدواج پشتوانه ی حمایت فرانسوی ها از مری استوارت در شورشش علیه انگلستان میشود. اما مرگ زودهنگام فرانسیس، باعث سردی فرانسوی ها میشود. مری استوارت توسط دخترعمویش ملکه الیزابت دوم دستگیر میشود و دادگاه او را به اعدام محکوم میکند. دراینجا فومنکو عنوان استوارت برای مری را که به معنی در ارتباط با ستاره ها است، با نام "استر" (به معنی ستاره) برای ملکه ی یهودی پارس مقایسه میکند و نتیجه میگیرد که مری استوارت، نسخه ی دیگر استر، و الیزابت دوم نسخه ی دیگر وشتی است و این دو به ترتیب با دایانای پواتیه و کاترین دو مدیچی قابل تطبیقند. درست به مانند الیزابت دوم، کاترین دو مدیچی هم نقش فعالی در سرکوب یک شورش بزرگ در فرانسه داشت: شورش هوگنوت های پروتستان که در روز قتل عام سنت بارتلمی به طرز خونینی سرکوب شد. نقش پروتستان ها در این شورش، قابل مقایسه با نفوذ پروتستان ها به واسطه ی اشرافیت یهود در روسیه ی ایوان مخوف است. در فرانسه ی کاتولیک کاترین مدیچی، خاندان GUIZES در خط مقدم مبارزه با پروتستان ها قرار داشتند. فومنکو نام آنها را با عناوین "غز" و "قزاق" برای جنگجویان ترک تبار روسیه مقایسه میکند و همچنین پای این فراز از نامه های منسوب به کاترین دو مدیچی را به میان میکشد که میگوید: «تاکنون پادشاهی گوت... از نظر ظلم و ستم با ترک ها [یعنی عثمانی ها] قابل مقایسه نبود. اکنون این مقایسه مجاز است.» نتیجه گیری فومنکو این است که به کار رفتن عنوان "پادشاهی گوت" برای فرانسه فقط میتواند ناظر به برآمدن گوت ها از گویزس و البته غزها/قزاق ها باشد. با این حال، نکته ی دیگر در این مقایسه این است که غزها اصالتا اسکیت تلقی میشوند و از طرفی عنوان "اسکاتلند" به معنی "سرزمین اسکات ها" است که اسکات ها درگذاشتن این اسم بر خود، داعیه ی تاکید بر اصالت اسکیتی خود را داشتند. در این صورت، پیروزی ملکه ی انگلستان بر ملکه ی اسکاتلند، بیشتر یادآور شکست اسکیت ها خواهد بود. این بخصوص از آن جهت جالب است که در نسخه ی انگلیسی کتاب استر، برعکس نسخه های روسی و فرانسوی، کاتولیک ها شکست میخورند و پروتستان ها پیروز میشوند. همانطورکه میدانیم، انگلستان اولین کشور پروتستان در تاریخ رسمی است و این مقام، به پادشاه آنجا حق حکومت بر جهان از طرف خدا –در شرایطی که رم به مسیحیت خیانت کرده است- میدهد. همچنین فومنکو ویژگی های غیر انسانی کشتار سنت بارتلمی در فرانسه را شبیه به کشتار پارسیان مخالف یهود توسط یهودی های برکشیده شده در دربار اخشوارش (به لطف استر) میبیند که سالروزش را یهودی ها در عید پوریم جشن میگیرند. یعنی انگار جای شکست خورده و پیروز عوض شده است و به خاطر همین هم هست که در کتاب استر، از شکست استر آنطورکه برای مری استوارت و النا ولوشانکا پیش می آید، خبری نیست.

فومنکو درباره ی چگونگی این تغییر موقعیت، توضیح دقیقی نمیدهد و یک دلیلش این است که هنوز پاسخ معماها را در تاریخ میداند و فکر میکند صرفا تاریخ یک منطقه ی خاص یعنی روسیه در کشورهای دیگر کپی شده است. اما اتفاقا به نظر میرسد نسخه ی فرانسوی اصیل تر باشد چون دقیقا پای تطبیق نسخه ی فرانسوی استر با شخصیت های اساطیری چون دایانا و هلن تروآ در میان است که این به قصه حالتی کهن الگویی میدهد. همچنین دوقلو بودن دایانا الهه ی ماه با آپولو خدای خورشید و معنی شدن نام "هلنه" به «خورشیدی مونث» باعث میشود تا به نوعی ارتباط بین این داستان ها و افسانه های خورشیدی و انعکاس آنها در صور فلکی معتقد شویم. مورد هلنه زن شوهردار آخایی که توسط پاریس شاهزاده ی تروایی اغوا میشود و همراه او فرار میکند و اینچنین باعث نابودی تروآ در حمله ی آخایی ها میشود جالب تر است. هلنه همسر پسر پریام شاه تروآ میشود و رابطه اش با پریام، شبیه رابطه ی النا با ایوان سوم مخوف است. از طرفی نام پاریس باز مرتبط با پارس و پروس و فرانسه به نظر میرسد و کشتار و تخریب در تروآ میتواند همان کشتار پارسیان در پوریم توسط یهود و عمال آنها باشد. از طرف دیگر، علت اصلی نابودی تروآ، به پیش از شروع جنگ و قضاوت پاریس در دادن یک سیب به زیباترین الهه از بین سه تایشان بوده است که قضاوتی بر اساس انتخاب میان موهبت های دنیوی است و به داستان رنگ و بویی عرفانی میبخشد. هر کدام از الهه ها به او رشوه پیشنهاد میدهند تا خودشان انتخاب شوند. هرا به او پیشنهاد قدرت و ثروت فراوان میدهد، آتنا به او پیشنهاد شهرت و قهرمانی بی نظیر میدهد، و آفرودیت به او پیشنهاد میدهد که هلن زیبا را بر او دلداده خواهد کرد. پاریس از شدت ابلهی رشوه ی آفرودیت را قبول میکند که باعث میشود تا دو الهه ی دیگر، خشم خود را بر تروآ جاری کنند و اینچنین پاریس به نوعی هر سه الهه را در نابود کردن تروآ بسیج میکند.

دیوید وارنر متیزن توجه میکند که در کتاب "الاغ طلایی" آپولیوس، شخصیت اصلی به نام لوسیوس بعد از قضاوتی مشابه در انتخاب زیباترین زن به الاغی تناسخ می یابد و کمی بعد با حسرت به یاد می آورد که علت نزول بدبختی بر مردم جهان، انتخاب بد پاریس از بین سه الهه بوده است. متیزن از این جا نتیجه میگیرد که قضاوت پاریس، نسخه ی دیگر فریب خوردن آدم از حوا است و سیب دردسرساز داستان پاریس، همان میوه ی ممنوعه ی داستان آدم و حوا است که باعث سقوط انسان از بهشت شد. متیزن معتقد است که این تفسیر باید به مسخ شدن خود آپولیوس به یک جانور ربط داشته باشد و آن را با هبوط روح از آسمان به بدن غریزی جانوری به نام بشر تطبیق میکند که باعث میشود روح بشر به کیفیات غریزی حیوانات مبتلا شود. همانطورکه آپولیوس از مسخ الاغ نجات می یابد انسان های دیگر هم میتوانند نجات یابند. ربط تمثیل خر به قضاوت پاریس، باعث میشود تا متیزن، یک قضاوت ناصواب دیگر یعنی قضاوت میداس را هم به بحث وارد کند. میداس بعد از این که در مسابقه ی موسیقی بین آپولو و یک موجود نیم بز-نیم انسان که گاهی مارسیاس ساتیر و گاهی پان تعیین میشود، بهترین آهنگ نواز را رقیب آپولو تعیین کرد و آپولو در جواب، گوش های میداس را به شکل گوش خر درآورد به طوری که میداس مجبور شد گوش هایش را زیر کلاه خاصی که به نام موطن میداس یعنی فریجیا کلاه فریجی نامیده میشود پنهان کند و این مبنای رواج کلاه فریجی شد. قضاوت میداس اشتباه بود چون آپولو خودش خدای هنر و منشا هنرها است و امکان ندارد یک موجود نیم انسان-نیم حیوان که نماد هنرمند انسانی است در هنر از او برتر باشد. میداس با انتخاب نادرستش خودش هم به یک نیم حیوان مسخ میشود. ساتیرها که موجودات نیم بز-نیم انسانند همراهان دیونیسوس خدای مشروبات الکلی و لذت های دنیوی هستند و خود دیونیسوس هم گاهی به شکل آنها تصویر میشود. بنابراین قضاوت بد میداس به انتخاب ناصواب دیگر او در موقع آرزو کردن به درگاه دیونیسوس هم تکرار میشود. میداس آرزو میکند به هرچه دست میزند آن طلا شود. این آرزو برآورده میشود ولی در اثر آن، میداس از غذا خوردن می افتد، چون به هر غذایی دست میزند تبدیل به طلا میشود. حتی دختر میداس که قصد بغل کردن پدر را داشت به محض تماس دست میداس با او تبدیل به مجسمه ای از طلا میشود. در پایانی که شبیه بازگشت میداس به درگاه آپولو است، میداس از آپولو میخواهد که این خاصیت از او گرفته شود. به توصیه ی آپولو او سه بار در جوار رودخانه ای خاص در دامنه ی کوهی خاص، سرش را در آب رود فرو میکند و پس از آن، تمام چیزهایی که طلا شده بودند به حالت اولشان برمیگردند. طلا عنصر خورشید است و انتخاب میداس باز هم به اشتباه گرفتن موضوعات زمینی با اصل آسمانیشان برمیگردد. رودخانه ی حل کننده ی مشکل، نه رودخانه ای زمینی که وضعیت رودخانه ی صورت فلکی راه شیری در آسمان اواخر ماه اکتبر است. در این زمان، راه شیری در جایی که به صورت فلکی قوس (کمان) قابل تطبیق با آپولوی کماندار میرسد حالتی طلایی رنگ می یابد و میداس پرسئوس است که سرش درون رودخانه قرار گرفته است. راه شیری در این زمان حالتی قوسی شکل دارد که شبیه یک کوه است. صورت فلکی اندرومدا (امراه المسلسله) که معمولا با یک زن یعنی همسر پرسئوس تطبیق میشود، در این هنگام از سال طوری نسبت به پرسئوس کج شده که شبیه یک ساتیر در حال ساز زدن میشود و میتواند مارسیاس/پان بزآسا باشد. اندرومدا دختر شاه اتیوپیا بود که پرسئوس با ازدواج با او و رسیدن به دامادی و جانشینی شاه، به قدرت و ثروت و شهرت میرسد. بنابراین اندرومدا هر سه الهه ی قضاوت پاریس [به شباهت نام های پاریس و پرسئوس توجه کنید] را در خود دارد و همو میتواند علاوه بر زن، با نیمه ی حیوانی و ساتیر (زمینی) انسان که او را فریب میدهد تطبیق شود. صورت فلکی پرسئوس بالای صورت فلکی ثور (ورزاو) قرار گرفته است که شاخ هایش میتوانند با گوش خر هم تطبیق شوند. اینچنین ترکیب پرسئوس با ثور، میتواند میداس با گوش های الاغ را تداعی کند. همین ترکیب را متیزن در بلعم باعور سوار بر خر می یابد. در زمانی که بنی اسرائیل به رهبری موسی و یوشع و کالب به جنگ عمالقه آمدند، رهبران عمالقه به نزد بلعم بعورا/باعور که دانشمندی پرهیزگار و آشنا به اسم رمزی خدا بود رفتند و از او خواستند او که مستجاب الدعا است بنی اسرائیل را نفرین و به نفع عمالقه دعا کند. بلعم این پیشنهاد را رد کرد اما اشراف با فریفتن همسر بلعم، او را وادار کردند تا همسرش را به اقدام بر ضد بنی اسرائیل متقاعد کند. بلعم تحت تحریکات همسرش راضی به دعا کردن بر ضد یهود شد و سوار بر خرش به نزدیکی آنها شتافت ولی خدا زبانش را برگرداند و تمام نفرین هایش به طرف عمالقه روان شد و تمام پیروزی خواهی هایش به طرف بنی اسرائیل.:

“THE BAD JUDGEMENT OF KING MIDAS, AND WHAT IT TEACHES US”: DAVID MATHISEN: STAR MYTHS OF THE WORLD: 22 OCT 2016

قسمت جالب در این مقایسه ها در این انتها آشکار میشود. تحریکات همسر بلعم ظاهرا به نفع عمالقه است اما درواقع به نفع بنی اسرائیل تمام میشود. به همین ترتیب، مابه ازای زن فتنه گر میتواند در داستان ها هم به نفع یهود و هم بر ضد آنها خود را بازتولید کند و هم مثل کاترین دومدیچی یک پوریم ضد پروتستان در روز سنت بارتلمی را رقم بزند و هم مثل ملکه الیزابت اول، ریل به قدرت رسیدن پروتستان ها به نفع اشرافیت یهود از انگلستان بر سراسر جهان را افتتاح کند. در هر حال، زن فتنه گر این نوع داستان ها نمادی از منافع دنیوی رسوخ کرده در یک آرمان مذهبی است که حتی وقتی به نظر میرسد علیه استثمارگران دنیوی جهان انسانی (اشرافیت یهود و سرسپردگان آنها) قیام میکند، درواقع دارد به نفع آن استثمارگران کار میکند. کسی که فریب زن را میخورد، یک انقلابی است چون به راه بنیانگذاران انقلاب های مدرن در انقلاب های فرانسه و امریکا میرود که نمادشان کلاه فریجی بود و کلاه فریجی، همانطورکه دیدیم با میداس و پاریس و فریجیایشان مرتبط است. آیا نیاز است از به قدرت رسیدن شیعه ی امام زمانی در ایران بر اثر انقلاب 1979 و ادبیات روشنفکران تحت تربیت غربی آن حرفی بزنیم و آیا خیلی سخت است که سکولاریزاسیون ابتر پهلوی ها در ایران بین قدرت روایی شرعی مرتجعین شیعی دوره ی قاجار و قدرت روایی شرعی-آخرالزمانی دنباله روانشان در جمهوری اسلامی را یک میانپرده ی مناسب برای خلط کردن وشتی و استر در پارس جدیدی تلقی کنیم که به راه پاریس کاترین دو مدیچی و دایانای پواتیه میرفت؟! ظاهرا دستگاهی که به جای میکاه نبی/سنت میکائیل/میشل نوستراداموس، تاریخ شیعه را از روی مسیحیت کپی کرد تا بتواند راحت درباره اش پیشگویی کند، آن را به آن جهت کپی کرده که میکائیلش با نقاب امام زمان برنده ی تاریخ باشد. پس آیا وقتی پیشگویی میشود که در انتهای این تاریخ، شیطان به دست امام زمان/سنت میکائیل کشته میشود، آیا منظور از شیطان، همان تصویر سنتی از شیطان است که سابقا از مسیحیت و اسلام و تشیع آموخته بودیم؟!

این مطلب که امروزه ما ایرانی ها تحت حکومت جمهوری اسلامی، بعضی خیرها را شر، و بعضی شرها را خیر کرده ایم، تا حدودی نشان میدهد که جواب این سوال را در کجا باید بجوییم. در مقوله های رسانه ای همچون شیطان انگاری متشرعینی که سابقا همانطورکه لقبشان نشان میدهد، آنها را «روحانی» میپنداشتیم، ما با چیزی شبیه "مرگ مولف" طرفیم که در آن، تحت تاثیر متن مقدس متحول میشویم ولی از متن پیشتر میرویم و خود متن را علیه آن میشورانیم.:

«هرمنوتیک کربن الزاما به تحول و دگرگونی متن و خواننده توامان با هم خواهد انجامید و ابزارهای بیانی هر دو طرف –چه زبانی که متن در آن شکل گرفته و چه زبانی که خواننده از متن دریافت میکند- شیوه های قراردادی رایج و تقلیل یافته به ساحت صنایع ادبی طرف نیستند.: "این نوع فهم اشاره به تحول مدام دارد. این نوع فهم نه به زبان، آن گونه که زبانشناسان و فیلسوفان تحلیلی از آن مراد میکنند بلکه زبان الهی دانان است، زبانی که بیشتر بیانی کیهانی است تا مصنوعی بشری. زبان دراینجا عنصری مشترک میان روح، خدا و جهان است. کربن تاکید میکند که سنت هرمنوتیکی هایدگر، ادامه ی سنت دیلتای و شلایرماخر موخر است که هایدگرشناسان متاخر عامدانه آن را به فراموشی سپرده اند." (چیتهام، 2003) این روش هرمنوتیکی بر تاویل بنا شده اما شروطی بر آن مترتب است. میان پدیدار شناسی کربن و تاویل ارتباط وثیقی هست. کربن اساسا پدیدارشناسی باطن را عین هرمنوتیک یا تاویل میداند. اما این تاویل همان تاویل نفس است و مشروط است به علم احاطی. شرط یادشده ضمانتی برای معاصرسازی متن است. توجه داشته باشیم که تاویل نفس و تاویل متن توامان راهی است که به وضعیتی دوسویه می انجامد، مخاطب متن را دربرمیگیرد و متن مخاطب را بدل به شخصیتی از آن خود میکند، فرایند خوانش بدل به نوعی یگانگی میگردد که رابطه ی دوسویه ی مد نظر ابن عربی یعنی همان وصال همدمی را ممکن میسازد، متن به زندگی مخاطب بدل میشود و مخاطب به شخصیت متن ارتقا می یابد. برای نشان دادن ساز و کاری که از طریق آن چنین فرایندی ممکن است، کربن ابتدا از کلیدواژه ی وعی کمک میگیرد. لغت "وعی" (دربرگرفتن) دراینجا اصطلاحی عملا گونه شناسانه است، به این معنا که در طبقه بندی گونه ی فهم تاویلی و برای جدا کردن آن از سایر گونه های وعی به کار می آید. این واژه نشان میدهد که دربرگرفتن/رخداد با شنیدن یا فهمیدن آن متفاوت است. اما در کنه عمل وعی، مسئله ی زمان مطرح است، یعنی رابطه ی میان زمان وقایع و زمان خواننده یا مفسر؛ این رابطه در حقیقت زمان و مکان تلاقی آنها است؛ بدون این زمان اساسا تلاقی میان آنها به دست نمی آید. کاربست وعی برای رسیدن به مسئله ی زمان مواجهه با روایت، عملی برای نشان دادن نوعی راه و روش یا سازوکار برای تاویل است. جداسازی زمان مخاطب یا زمان متن از هم که نتیجه ی دیدگاه خطی به زمان است، منجر به جداسازی خواننده از متن و شنیدن/خواندن/دیدن متن به شیوه ای غیر از وعی میشود. پس وعی به عنوان شیوه ی مواجهه نیاز به زمان مواجهه ی ویژه ی خود و مکان مواجهه ی خاص خود دارد. متن و مخاطب در کدام زمان با هم مواجه میشوند؟ زمانی که مخاطب متن را میخواند یا زمانی که متن نوشته شده یا زمانی که متن روایت میکند؟ متنی متعلق به گذشته را میخواند و وقایع آن را از طریق قوه ی وهم و تصور درمی یابد یا در زمان حال نشسته و با متن، جز از طریق حواس پنجگانه ی خود ارتباط برقرار نمیکند؟ میبینیم که باز هم در همان قیاس دوحدی گیر افتاده ایم اما راه حلی در این میان وجود دارد: با توجه به تاکید کربن، متون مورد نظر ما در نوعی زمان انفسی و فراتاریخی رخ میدهند و مخاطب به شرط داشتن احاطه و قوه ی خیال، هم آنها را در همان زمان میفهمد و در همان زمان انفسی با آنها مواجه میشود، اما اگر چنین باشد هم در زمان وقایع و هم در زمان مفسر باید کیفیتی از زمان انفسی وجود داشته باشد، به این معنا برای مثال رویدادهای شاهنامه در زمان انفسی و در فراتاریخ روی داده، خواننده هم باید در فراتاریخ آن را دریابد و اینجا مسئله ی حضور تاریخی خواننده در هنگام مواجهه با متن دچار پرسش –اگر نگوییم مناقشه- میشود. به نظر میرسد تنها راه حل عبور از چنین پرسشی وابسته کردن فهم متن به مفهوم رستاخیز و تجدید مدام است. وقوع چنین زمانی برای خواننده ی متن عملا وقوع رستاخیز و قیامت او خواهد بود زیرا به گفته ی کربن: "کسی که حقیقت این تجدید خلقت را دریافته باشد، راز رستاخیز را دریافته است." از سوی دیگر باید در نظر داشت که استفاده از دوتایی متن-خواننده وابسته به جدایی زمان ها و مکان های این دو و برآمده از همان ترکیب های دوتایی مطلق است. در تاویل مد نظر کربن، متن و خواننده بدل به یک موجود میشوند. بدیهی است که این جمع اضداد مکمل، فقط در عالم خیال ممکن است... عالم خیال نه زمان در معنای تاریخی و آفاقی کلمه است و نه مکان در معنای جغرافیای طبیعی. کربن برای انتقال این معنا از پارسیفالِ واگنر کمک میگیرد: رازی که در آخرین نمایشنامه ی ریچارد واگنر، پاسخ گورنمنز به پارسیفال از آن پرده بر میگیرد: "تازه شروع به راه رفتن کرده ام، در عین حال احساس میکنم از قبل راه دور و درازی پیموده ام. گورنمز میگوید: پسرم، بدان که دراینجا زمان تبدیل به مکان میشود." بدل شدن زمان به مکان هرچند تناقض آمیز یا بی معنا به نظر میرسد اما اگر عالم خیال را با کمک گرفتن از ژن های هایدگری در تبار هرمنوتیکی کربن، به عنوان عالمی گشوده شده که متن و مخاطب توامان در گشودگی آن سهیم و نه صرفا بخشی از آن بلکه خود آن عالمند در نظر بگیریم، این یگانگی قابل فهم خواهد شد. عالم خیال به غیر از آن که محل تلاقی متن و خواننده در هرمنوتیک کربن و روش تاویلی او است، نقطه ی تلاقی اندیشه های [هارولد] بلوم و کربن در تفسیر متون مختلف هم هست. برای بلوم نقطه ی مواجهه ی خواننده ی فعال با متون پیشینی در همان نقطه ی ازلی ویران کردن/کج خوانی و ساخت شکنی است. خواننده/مولف میخواهد جهان متن قبلی را ویران کند تا دوباره بسازد. از این نظر خواننده باید از منظر اونتولوژیک، جهانی شکل گرفته از متون قبلی داشته باشد.» ("عالم خیال به مثلبه محل مواجهه ی خواننده با مان": فرهاد امینی:اطلاعالت حکمت و معرفت: شماره ی 175: تابستان 1404: ص73-72)

جالب این که در صفحه ی بعد نویسنده ی مقاله یادآوری میکند که بلوم درحالی در این عقاید تابع هایدگر است که با هایدگر تا حد تمسخر و دشمنی مخالفت میکند. پس از دکانداران بازار مذهب چه انتظاری دارید؟! آنها قطعا اینقدر از رقبایشان متنفرند که حاضرند بازار مذاهب دیگر را خراب کنند، ولی از غارت کردن کالاهای بازار رقیب و فروششان در بازار خودی قبل از تخریب بازار مغلوب چشمپوشی نمیکنند. اگر هم کالاهای بازار مغلوب در دکان همسایه ی رقیب را پیش مشتری تخریب معنوی میکنند و بی کیفیت جلوه میدهند، هنوز به خاصیت بازاریشان برمیگردد و علاوه بر اینها باید توجه کنید که «روحانی» یا معنوی واقعی، اینچنین غارتگر و تخریبگر نیست و اگر در بازار روحانی نمایان آثار معنوی یافتید، به حق بدانید که کلش از دزدی و باز سرهم بندی و کلاژسازی بازارها یا معابد تخریب شده ی قبلی حاصل آمده است. اسطوره ی آخرالزمان کمک میکند تا تمام این دزدی ها زیر نام رستاخیز الهی توجیه شوند منتها آخرالزمان همانطورکه شوریدن یک مذهب علیه مذهب دیگر را توجیه میکند، شوریدن افراد درون آن مذهب علیه اولیای خود را هم توجیه میکند به شرطی که شرایط زمانی و مکانی برای چنین شورشی و چنان آخرالزمان درونی ای فراهم شود. شاید اگر بفهمیم تاریخ اسکالیگری تحت چه شرایط سیاسی ای پدید آمد، بتوانیم تکرار روند مشابه آن در ایران شیعی را ردیابی کنیم.

همانطورکه میدانیم، اساس تاریخ اسکالیگری بر کتاب تواریخ با امضای نام هرودت است که او را "پدر تاریخ" لقب داده اند. گفته میشود این کتاب ابتدا به لاتین توسط لورنزو والا در سال 1474 منتشر شد، ولی فقط با انتشار متن یونانیش توسط آلدوس مانوتیوس در سال 1502 مشهور شد؛ کسی که یک چاپخانه در ونیز تاسیس کرده و آثار ارسطو و پلینی کوچک را هم منتشر کرده بود. مانوتیوس همچنین معلم آلبرت سوم پیو برادرزاده ی پیکو دلامیراندولا بود. آلبرت و پاپ لئوی دهم بزرگترین حامیان مالی کشف نسخه های خطی قدیمی در زمان خود بودند و موفقیت مانوتیوس هم به سبب ارتباط با آنان بود. مانوتیوس مینویسد: «ما نه تنها مدیون لاسکاریس هستیم که این همه ثروت ادبی را که او در یونان جمع آوری کرد، به او مدیونیم، بلکه بیش از همه مدیون لورنزو مدیچی هستیم زیرا او بود که این ماموریت را به لاسکاریس داد...» و سپس لئوی دهم را ستایش میکند: «جهان تحت رهبری این پسر صلح تجدید خواهد شد. این او است، کسی که همه ی ما، رنج دیده، ستم دیده، مغلوب، در انتظار او به عنوان مسیح بودیم... کسی که عصر طلایی را بازمیگرداند و در لاتیوم، سلطنت ساتورن را احیا خواهد کرد. این او است، لئویی (شیری) که شیر قبیله ی یهودا را شکست خواهد داد.» جیووانی جوکوندو که یکی از محققان نسخ خطی مانوتیوس بود، معلم زبان های لاتین و یونانی اسکالیگر بود. فیلیپ د وایت معتقد است که تواریخ هرودت و بقیه ی آثار خطی آن دوره به هیچ وجه آثاری باستانی نیستند و جعلیات دوره ی رنسانس میباشند. وی دراینباره پیرو جان ویلسون راس در 1878 و پولیدور هوچارت در 1890 است که تحقیقات و نظریاتشان از مبناهای زیر سوال رفتن تاریخ رسمی توسط فومنکو در روسیه هم بوده اند. دوایت معتقد است که بعد از سرکوب فرقه ی تمپلارها توسط فیلیپ زیبارو در فرانسه، اصحاب کلیسا به صورت پنهانی ماموریت تمپلارها را به عهده گرفته و میراث صلیبی آنها را تحت یک ظاهر احیای دوره ی باستان ماقبل مسیحی به پیش میبرند و آثار خطی را نه کشف بلکه جعل میکنند و به دوران های کهن نسبت میدهند. لاکاپله در زمانبندی دوایت از تاریخ که آغاز کشف آثار به اصطلاح باستانی را به قرن 14 نسبت میدهد شک دارد چون بعید میداند که جنگ صلیبی و سرکوب تمپلارها در متعاقب آن واقعا به آن شکلی که تاریخ مسیحیت میگوید در قرون 11 تا 13 رخ داده باشند و دورانی که به پاپ لئوی دهم در انتهای قرن 15 نسبت داده میشود را هم مترادف دوران آغاز شده از اوایل قرن 18 میشمرد، دورانی که با انکار فرقه ی بابل به عنوان منشا کیش بتپرستی دنبال شد و در آن، بابل کنایه ای به کافرکیشی رومی بود که مسیحیت کلیسایی در حال تصفیه ی آن بود. زبان یونانی در ابتدا زبان رسمی خود کلیسا بود. رسمی شدن مسیحیت در روم توسط کنستانتین کبیر که فقط به یونانی و عربی مینوشت، استعاره ای از پیدایش روم مقدس مسیحی است که همزمان با آن در قرن هشتم، یک نوع لاتین خیلی بد در آثار کلاسیک رواج می یابد که درواقع نشانه ی روم مابین کفرکیشی و مسیحیت است چون لاتین فاخر فقط با پاپ لئوی دهم رواج می یابد و فقط در این زمان روم لاتینی تثبیت میشود. ولی به عقیده ی دوایت، همزمان زبان رسمی سابق برای اثبات وجود یک دوره ی ماقبل رومی برای زبان یونانی استفاده میشود. تواریخ هرودت مهمترین اثر در این راه است، کتابی که آتن و اسپارت را نمایندگان تمدن یونان میخواند با فرض این که کنستانتینوپول یا قستنطنیه در زمان آن هنوز درست نشده است. دوایت معتقد است که تواریخ هرودت، بر مبنای کتاب مقدس یهودی-مسیحی نوشته شده اند و بنابراین به هیچ وجه آثار ماقبل مسیحی نیستند. هیچ صحبتی از یهود در کتاب نیست، ولی امپراطوری پارس در آن، اسم مستعاری برای اسرائیل است. خرخس و آرتینته که پایانشان در نزدیکی دوران نوشته شدن کتاب رقم میخورد، از نظر دوایت همان هرود و سالومه هستند که مسیح در دورانشان ظهور کرد. خود نام مستعار "هرودت" هم باید به "هرودی" معنی شود. هرود شاه ادوم یک عرب نبطی بود که یهودی شده بود و از دید دوایت، نسخه ای از اخشوارش شاه پارس است که تحت تاثیر استرش یعنی سالومه مملکتش را یهودی مآب کرده است. ادوم در گفتمان یهودیان اشکنازی با روم و یونان برابر میشود ولی تواریخ هرودت، یونانی را خلق میکند که یکتنه در مقابل جهانخواری پارس ایستاده است. از نظر دوایت، کورش بنیانگذار امپراطوری پارس، در تواریخ هرودت، نسخه ای از موسی است. در نوشتار هرودت، او به همانند موسی شاهزاده ای است که از قبل از تولد و بر اساس یک رویای شوم، زندگی شاه زمانه را تهدید میکند و از سوی او با خطر مرگ مواجه میشود، به مانند موسی به چوپانی کشیده میشود و باز به مانند او کابوس شاه را با به قدرت رسیدن خود محقق میکند. پرسئوس جد بزرگ شاهان پارس، به نظر دوایت، نسخه ی کامل تر کورش است چون به مانند موسی در صندوقی بر روی آب رها میشود. آشوری خوانده شدن پرسئوس از سوی هرودت، باعث میشود تا دوایت، پرسئوس/موسی را در رها شدن در صندوقی بر روی آب و رسیدن به باغ شاه با جریان آب، نسخه ی دیگر سارگون کبیر بنیانگذار امپراطوری اکد بداند که اسمش در نام یک شاه آشوری هم تکرار میشود. بنابراین امپراطوری های سابق بین النهرین هم در سایه ی تاریخ پادشاهی پارس خوانش میشوند به طوری که میشود گفت پارس ها همان آشوری ها بعد از یهودی شدن هستند. تسخیر بابل توسط کورش که در اصل موسی است این یهودی شدن را نشان میدهد. این درواقع نسخه ی دیگر سفر موسی و قومش به سرزمین موعود است و خشک کردن رود فرات در این راه، نسخه ی دیگر باز شدن دریا برای موسی هنگام خروج از مصر است. دوایت، گذر سالم کنستانتین کبیر از تله ی ماکسنتیوس در رود تیبر را هم به این لیست اضافه میکند و فتح بابل توسط کورش را المثنای فتح رم توسط کنتستانتین، و یهودی نوازی کورش را المثنای مسیحی نوازی کنستانتین میشمرد. حتی قصه ی خشک کردن فرات را هم هرودت از خودش درنیاورده است و داستان را به پیشگویی ارمیای نبی دوخته است مبنی بر این که آب های بابل خشک خواهد شد، فرشته جام خود را در رودخانه ی بزرگ فرات خواهد ریخت و آب آن تبخیر خواهد شد تا دشمنان بتوانند وارد بابل شوند. بابل برای کورش، مصر برای موسی است چون قاهره ی مصر در قرون وسطای متاخر بابل نامیده میشود و این به سکونت اشرافیت بابلی یهود در قاهره برمیگشت. بنابراین قاهره مثل بابل، در اورشلیم یهود بازتعریف شده بود و فتحش توسط شاهان آسیا در حکم تسلط شاهان کفار در تورات بر اورشلیم بود. در کتاب هرودت هم این را بعینه میبینیم آنجاکه داستان حمله ی سناخریب آشوری و لشکر اعرابش به مصر و خورده شدن کمان های سربازان آشوری و عرب به معجزه ی الهی، عینا همان داستان حمله ی سناخریب آشوری به یهودیه در کتاب مقدس را تکرار میکند. کورش هم همانطورکه نوشته های جوزفوس نشان میدهد انعکاسی از ظلم شاهان بین النهرینی بر یهود را دارد ولی قرار است بعدا توسط استر عوض شود و آشور را به پارس تغییر ماهیت دهد طوری که به سبب تلاش برای احیای اورشلیم تقدیر شود. از طرفی هم کورش و هم داریوش با اخشوارش قصه ی استر تطبیق شده اند ولی در کتاب هرودت، اینها دو شاه مختلفند و داریوش شاهی واقعی تر است که به یک دوره ی بد خاتمه داده تا عصر ایدئال کورش را که به نظر میرسد داریوشی ها باید در آینده آن را احیا کنند تا حدودی بازگردانده است. این آنجا آشکار میشود که هفت تن پارسی ساقط کننده ی حکومت گئومات مغ شامل داریوش، بر سر این که چه نوع حکومتی در ادامه ایجاد کنند –دموکراسی، آریستوکراسی یا استبداد- با هم بحث میکنند طوری که انگار اصلا یک حکومت شاه-خدایی از قبل وجود ندارد. بنابراین دوایت به نوعی داریوش را همانند سارگون اکدی، آغاز استبداد مطلقه میشمرد و حکومت های زمان او را بیشتر اریستوکراسی تشخیص میدهد تا استبداد مطلقه، با این توضیح اضافه که از دید لاکاپله این استبداد مطلقه انعکاس استبدادهای منور نوپدید اروپایی چون استبداد لویی 14 در فرانسه است. دوایت کتیبه ی بیستون در ایران را که امروزه مبنای وجود داریوش تلقی میشود جعلی میداند. ولی لاکاپله مینویسد که برخی منابع قدیمی قبل از این که این کتیبه به داریوش نسبت داده شود از آن یاد کرده اند. کتزیاس، آن را کار سمیرامیس ملکه ی بابل میشمرد. در سال 1808 آنژ گاردان ادعا میکند که این کتیبه نمایانگر 12 حواری زیر صلیب عیسی است. در سال 1818 کر پورتر، تصور میکند که این کتیبه شلمنصر آشوری و اسرای اسرائیل را نشان میدهد. به نظر دوایت، تاریخی کردن کورش و داریوش و امپراطوری آنان، برای صحت بخشیدن به تورات نوشته شده توسط عزرا زیر سایه ی شاهان پارس برمیگردد و هدفش ایجاد یک کشور یهودی توسط اروپایی ها در خاورمیانه است. در سال 1877 دیزرائیلی از کوچ دادن یک میلیون یهودی به فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا در عثمانی سخن راند. کنگره ی صهیونیستی در سال 1878 برگزار شد و سال بعدش در 1879 استوانه ی کورش در بابل کشف شد تا الگوی بریتانیا برای احیای اورشلیم واقعی باشد. در تواریخ هرودت، کوچاندن اجباری بنی اسرائیل توسط شاهان آشوری در کوچانده شدن اجباری ارتیانی ها، مایلسی ها، و بارکی ها توسط داریوش تکرار میشود. همچنین داریوش هم به مانند کورش بابل را فتح میکند چون تکرار همو است. هرودت از انحطاط و وضع فاجعه بار بابل بعد از سیطره ی پارسیان بر آن میگوید که باید سقوط اورشلیم بعد از سیطره ی روم را در نظر داشته باشد. در زمان یک محاصره ی بابل توسط داریوش، مردان بابلی زناشان را خفه کردند تا غذای بیشتری برای خوردن داشته باشند و داریوش بعد از تصرف بابل مجبور شد زنانی را از جاهای دیگر به بابل بکوچاند تا بابلی ها نسل خود را زیاد کنند. دوایت آن را با محاصره ی قبیله ی بنیامین توسط 11قبیله ی اسرائیل مقایسه میکند و این که بعد از کم شدن شدید جمعیت بنیامینی ها در این حمله به آنها اجازه داده شد زنان شیلو را بدزدند و با آنها ازدواج کنند تا نسل خود را زیاد کنند. دوایت، این صحنه را در آغاز تواریخ هرودت می یابد جایی که فنیقی ها زنان آرگوسی منجمله یو معشوقه ی زئوس را میدزدند و این دزدی در همان جا با دزدیده شدن هلن توسط تروایی ها مقایسه میشود. دوایت آن را همچنین در دزدیده شدن زنان سابین توسط مردان رومی که دنباله ی مهاجرین از تروایند می یابد. اما مابه ازای دقیق احیای اورشلیم بعد از خرابی محل در تواریخ هرودت، داستان سیلوسون ساموسی است که مدتی بعد از تخریب ساموس توسط پارس ها مورد توجه داریوش قرار میگیرد و اجازه می یابد ساموس را احیا کند. از دید دوایت، او نسخه ی دیگر عزرا در احیای اورشلیم است و مدتی مغضوب شاه بودنش او را برابر با مردخای یهودی در کتاب استر هم نشان میدهد. در کتاب استر، هامان وزیراخشوارش دشمن یهود است و سقوط او با به قدرت رسیدن مردخای یهودی همراه است. در کتاب هرودت، شکست هامان که باعث کشتار پوریم میشود، در کشتار مغ ها و جشن سالانه برای سالگرد آن کشتار بعد از سقوط گئومات مغ و به قدرت رسیدن داریوش انعکاس می یابد. یک قسمت از جشن پوریم، خورده شدن شیرینی ای به نام «گوش هامان» توسط یهودی ها است و در کتاب هرودت، گئومات مغ گوش هایش بریده شده است. داریوش و همسرش اتوسا جاهایی به اخشوارش و استر نزدیک میشوند ولی بیشترین شباهت به نسخه ی بعدی اخشوارش یعنی خرخس پسر داریوش و سرسپردگی او به آرتینته داده میشود و دراینجا ما به صحنه ی قتل یحیای تعمیددهنده به دستور هرود و با وسوسه ی سالومه میرسیم. آرتینته دختر ماسیس برادر خرخس است. خرخس که امروزه بیشتر خشایارشا نامیده میشود، بارها قصد اغوای همسر ماسیس را داشته ولی با بی میلی زن مواجه شده است. خرخس برای نزدیک کردن خود به همسر ماسیس، دختر او آرتینته را به ازدواج پسرش داریوش درمی آورد اما خرخس به خود آرتینته هم دل میبازد و از او پنهانی کام گیری میکند تا این که یک روز از آرتینته میخواهد هر آرزویی که دارد از شاه بخواهد تا براورده کند. آرتینته جامه ی خرخس را طلب میکند و او میدهد. آرتینته با جامه ی مشهور شاه بر تن خود، در ملا عام ظاهر میشود. و چون پوشیدن جامه ی شاه در حکم برابری کردن با خود او است، رسوایی بزرگی رقم میخورد. رابطه ی شاه با عروسش کشف میشود و به گوش آمیستریس همسر شاه میرسد. آمیستریس مقصر را مادر آرتینته تشخیص میدهد و از او انتقام میگیرد به این شکل که در ضیافت روز تولد شاه که اطرافیان میتوانستند هر خواسته ای از شاه طلب کنند، آمیستریس مثله کردن همسر ماسیس در جلو چشمان همه را طلب کرد و شاه هم اجابت نمود. این اتفاق، محرک انتقامجویی ماسیس شد ولی او قبل از این که موفق به اقدام به توطئه شود به همراه پسرانش توسط عمال شاه اعدام شد. دوایت، پوشیده شدن جامه ی سلطنت توسط آرتینته را نمادی از برابری او با استر و نقش پررنگ یهودیان در کشور در اثر اعمال استر میبیند. دوایت این اختیار را به ویژه در ارتباط با خواسته ی عجیب آرتینته در جواب دریافت حق انتخاب از سوی شاه، در دو صحنه از کتاب استر می یابد که اخشوارش به استر میگوید چیزی از او بخواهد و هر دو بار خودش تا پیشنهاد بخشیدن «نیمی از پادشاهی» پیش میرود. صحنه ی دوم در ضیافت سلطنتی روی میدهد که در آن، استر تخم بدبینی شاه به هامان را میکارد و این بدبینی تا اعدام هامان افزایش می یابد. دوایت، این صحنه را با خواسته ی مشابه هرود از سالومه مقایسه میکند که در آن، سالومه در جواب شاه، سر یحیای تعمیددهنده را طلب میکند و بنابراین اعدام هامان و اعدام یحیی دو روایت از یک قصه اند. البته در قصه ی خرخس و آرتینته، هامان و مردخایی نیستند چون به عقیده ی دوایت، بقیه ی صحنه به همراه هرود به امپراطوری روم و لحظه ی مسیحی شدنش منتقل میشود. پیشنهاد بخشیدن نیمی از پادشاهی به استر و درواقع به مربی او مردخای یهودی، به دوران کنستانتین کبیر بنیانگذار روم مسیحی منتقل میشود جایی که او نیمه ی غربی امپراطوریش یعنی روم غربی به مرکزیت رم ایتالیا را به پاپ سیلوستر میبخشد. به نظر دوایت، پاپ سیلوستر همان مردخای و البته همان عزرا است و رم همان اورشلیم است که عزرا از نو آبادش میکند. هامان بر همان چوبه ی داری درگذشت که برای مردخای آماده کرده بود چون جای یحیی و عیسی در مقام مسیح عوض شد و اگرچه برای فریب دادن مردمی که خاطره ی یحیی را فراموش نکرده بودند، مسیح از نو پرداخته و عیسی شده در ارتباط فامیلی و شخصیتی با یحیی معرفی میشد، اما به هر حال این مسیح جدید یعنی عیسی برای جهانگیر کردن توراتی آمد که عزرا/مردخای نوشته بود. و این است معنای آن ضرب المثل یهودی که باید در جشن پوریم آنقدر می بنوشی که هامان را از مردخای تشخیص ندهی.:

“COMMENTAIRE SUR CONTRE HISTOIRE: LE CAS HERODOTE”: D. LACAPELLE: THEOGNOSIS: 23Aug 2025

همانطورکه این مقاله نشان میدهد، داستان های تورات درباره ی شکست یهودیان از بابل/آشور و قدرت یافتنشان با پارسی شدن همان دشمن، نسخه ی دیگر سقوط تمپلارها توسط استبداد امپراطوری در روم غربی و افزایش قدرتشان از طریق نفوذشان در کلیسا است و بنابراین اهدای نیمی از حکومت از سوی رهبران سیاسی به بانکداران و مقتصدین قدرتمند، از طریق زمینه چینی های قبلی دینداران و دیندارنمایان صورت گرفته است. همین اتفاق در تاریخ شیعه هم تکرار میشود و به مانند مورد اروپایی، با نفوذ شیطان در میکائیل، میکائیل به شکل شیطان درمی آید. در هر دو مورد، همان نیروی سیاسی ای که عامل سقوط الیگارشی سابق بود اسباب صعودشان هم شد: یعنی استبداد سلطنتی. چون در چنین سیستمی افراد بر اساس وفاداری سیاسی صعود میکنند و چاپلوسان ریاکار راحت تر به کانون های اصلی قدرتمند نزدیک میشوند همانطور که در مغربزمین مسیحی و ایران شیعی شاهد این صعود و دگرگون سازی حکومت از درون بودیم. با این حال، آخرالزمان سیاسی که در آن، میکائیل بدل به شیطان میشود فقط در ترازهای بالای قدرت درنمیگیرد و در آحاد مردم هم اتفاق می افتد. مقایسه ی ربوده شدن هلن و جنگ تروآ با ربوده شدن زنان شیلو توسط بنیامینی ها از سوی دوایت، تا حدودی این را نشان میدهد. چون همانطورکه دیدیم هلن همزمان استر هم هست. دوایت، هلن را با یو مقایسه کرده بود که همراه جمعی از زنان دیگر به دست فنیقی ها ربوده شد. پس شاید لازم باشد که داستان جنگ بنی اسرائیل با بنیامینی ها در سفر داوران را دقیق تر ارزیابی کنیم. بنیامینی ها به این خاطر هدف حمله ی بقیه ی اسرائیل قرار گرفتند که زن صیغه ای را از قبیله ی لاوی دزدیده بودند. این جا جنگ خودبخود به جنگ تروآ نزدیک میشود. اما درباره ی عاقبتشان پس از سقوط قبیله که همان عاقبت مهاجرین تروایی به لاتیوم و دزدیدن زنان سابین توسط آنها در یک جشن است، باید یک نکته ی دیگر را هم در نظر بگیریم. بنا بر سفر داوران، 600مرد بنیامینی از جنگ به جا مانده بودند که برای همسر دادن به آنها، در درجه ی اول، از اعدام تمام مردان جلعاد-یباشی و دادن زنانشان به بنیامینی ها استفاده کردند به این بهانه که مردان جلعاد-یباشی در جنگ با بنیامینی ها شرکت نکردند. 200 زن باقی مانده در جشنی در شیلو توسط بنیامینی ها ربوده شدند. لغت "یباشی" یادآور عنوان "یبوسی" برای قوم حکمران بر اورشلیم در زمان تصرف آن به دست داود است. اگر یبوسی را به سبب اورشلیمی بودن، همان یهودی اصلی بدانیم و یادمان بیاید که قبل از تصرف اورشلیم توسط داود، شیلو مرکز یهود بود، آن وقت میتوانیم دو روش تهیه ی همسر برای بنیامینی ها را دو روایت از یک قصه بشمریم، و اگر به یاد بیاوریم که یهودیت از طرف مادر منتقل میشود، در این صورت تمام فرزندان بنیامینی ها تازه یهودی خواهند شد و البته همانطورکه از قول دوایت خواندیم، بنیامینی ها همان بابلی ها هستند و این بابل است که یهودی شده است، همانطورکه فنیقی ها هم با گرفتن زنان ارگوسی یهودی میشوند. این اتفاق در اثر یک ازدواج دسته جمعی صورت نگرفته است چون همانطورکه دیدیم، استر/یو/هلن یک نماد است. او با نام یو و به عنوان معشوقه ی زئوس، یک الهه است که بقیه ی زنان ربوده شده تکثیر او هستند. چون همانطورکه دیدیم، این الهه خودش را در ساتیرها یعنی چیزهای جذاب زمینی که مردم آنها را با خدایان اشتباه میگیرند، تکثیر کرده است. بدین ترتیب دنیاپرستی حکام، در دنیاپرستی مردم معمولی ضرب میشود همانطورکه در تمثیل آن، دزدیده شدن هلن تروا/صیغه ی لاوی، در دزدیده شدن زنان سابین/شیلو توسط تروایی ها (رومی ها) /بنیامینی ها ضرب میشود. شاید علت این باشد که اورشلیمی که تمنای اورشلیمی شدن در زمین را در مردم زمینی زنده میکند، اصلا زمینی نیست.

جرالد مسی بر اساس متن مصری موسوم به کتاب آمنتا یا هادس معتقد است که مصر یا قبط اصلی، جهان زیرین است و سفر موسی و قومش از مصر به اورشلیم، سفر ارواح انسانی در معیت خورشید از جهان زیرین به بهشت ابدی روی کوه محور جهان است که آسمان را به زمین وصل میکند، جایی که در آن، رع خدای خورشید که به شکل خورشید غروب در جهان زیرین تضعیف شده بود، تندرستی خود را باز می یابد تا فردا از نو از افق شرق طلوع کند. در افسانه های موسی، از سفر او به هند و راه رفتن او زیر آفتاب تابان در شب سخن رفته است و مسی، نامجای "هند" را تلفظ دیگر "خنتو" نسخه ی قبطی جنت یا بهشت میشمرد. کوه مزبور همان طور سینا محل اقامت یهوه است که همانطورکه کتاب عاموس (آیه ی 26) نشان میدهد، در فرم اولیه ی یهودیت، قبل از این که پالوده شود، به شکل یک خیمه یا «سکوت» برای پرستش ستاره ی "قیون" در معبد یهود بازسازی میشد و در پیشگاهش فحشای مقدس برگزار میشد. قیون همان ستاره ی کیوان یا زحل است. تیر خیمه عمود جهان یا کوه کیهانی را نشان میداده است. دراین صحنه قیون به شکل ستاره ی قطبی که محور جهان است بازآفرینی میشده و در هفت ستاره ی صورت فلکی دب اصغر ضرب میشود. ویلیام سیمپسون در سال 1877 شباهت تابوت عهد با صندوق های مقدس ژاپنی موسوم به میکوشی (به معنی جایگاه والا) را که بر دوش مردم حمل میشدند و تعدادشان در معبد هاچیمان در کاماکورا به تعداد هفت ستاره ی قطبی 7تا بود را متذکر شد. میکوشی به تموساما (ارباب آسمان) تعلق داشت و نسبت دادن جایگاه ارباب آسمان به ستاره ی قطبی در شرق دور رایج است. تابوت عهد که توسط موسی و قومش به ارض موعود حمل میشده است، مظهری از رع است که توسط شو-آنحور در آسمان بالا برده میشد. به مانند موسی که در مسیر با کنعانی ها و عمالقه میجنگد، آنحور نیز در مسیر خود با سباعو یا اجنه ی شیطانی میجنگد. نام آنحور به صورت اونوریس بر روی مارس خدای جنگ رومی دیده میشود. مارس خدای مریخ و مرتبط با رنگ سرخ است و در مصر، خدای جنگ با نماد رنگ سرخ، "هار-تش" فرمی از هورس است. هورس هم پسر و هم همسر هاثور الهه ی زمین است چون به عنوان خدای خورشید هر غروب در کالبد زمین غروب میکند و فردا از او متولد میشود. هاثور مجسم به گاو است، امری که در شاخ دار تصویر کردن موسی موثر است. از طرفی گاو نسخه ی زمینی اسب آبی است که تجسمی از الهه ی هرج و مرج آبی اول زمین موسوم به نون است. اسب آبی، تجسم اصلی تااورت الهه ی صورت فلکی دب اکبر است که مادر صورت فلکی دب اصغر و ستاره ی قطبیش تلقی میشود. جوزفوس نام همسر سیاهپوست اتیوپیایی موسی را ثارویس آورده است که تلفظ دیگر تئوریس نام یونانی تااورت است. به مانند هورس که هم همسر و هم پسر الهه است، موسی هم به نظر میرسد علاوه بر شوهری تئوریس، حکم پسر او را هم دارد آنجاکه در صندوقی در آب –همتای دیگر تابوت عهد- کشف میشود و گویی از هرج و مرج و کائوس مجسم به آب متولد شده است، امری که مسی آن را درباره ی از آب گرفته شدن سارگون اکدی هم صادق میداند. نام "موشه" (موسی) را به از آب گرفته شده معنی میکنند. اما مسی معتقد است این نام، کژتابی های دیگری هم دارد. مثلا به گفتاری از سوئیداس اشاره میکند که مطابق آن، نوشته شدن قوانین یهودیان به زنی به نام "موسو" نسبت داده میشود. مسی جمع این دو چهره ی مرد و زن موسی را در نام "ما-شو" به عنوان فرمی از شو می یابد. "ما" یا "مآت" نام الهه ی حقیقت است که دراینجا با شو جمع آمده است. این دو، شو و خواهرش تفنوت را نمایندگی میکنند که به نظر مسی، به صورت موسی و خواهرش مریم جادوگر از هم جدا میشوند. تفنوت که معمولا همچون برادرش شیرشکل است، به "سِخِت" یا "سخمت" الهه ی وحشتناک هرج و مرج هم تعبیر میشود که گنهکاران را به خاک و خون میکشد. مسی، نام "سخت" را با نام "سکوت" برای خیمه ازجمله خیمه ی قیون مرتبط میکند و معتقد است او کالبدی مادینه برای خدای نرینه ی روحانی است و میتوان او را با "کَون" الهه ی سامی مقایسه کرد که نامش به معنی وجود و بودن است و همزمان با نام قیون نیز دارای منشا واحد به نظر میرسد. دوگانگی نرینه-مادینه ی ماشو به دوگانگی شیر (تجسم شو) برمیگردد که پیکره اش نرینه و دمش مادینه است چون دم مارشکلش یادآور اژدهای هرج و مرج است. شیر جانور خورشید است و شیر خورشیدی، در طلوع، سرش و در غروب، دمش رو به ما است و ازاینرو طلوع نرینه و غروب مادینه است. در تمثیلی مرتبط، قدرت شیر در نیمه ی پایینی و جلال و شکوهش در نیمه ی بالایی وجودش متمرکز شده است. قدرت و جلال، دو ویژگی خدای یهودند که او هم به شیر تشبیه میشود. موسی، تجسم جلال خدا است و منبع قدرتش دیده نمیشود. کسی به جز او نمیتواند چهره ی خدا را ببیند. چون خدا وقتی با چهره ی واقعیش ظاهر میشود، شیری خشمگین و کاملا آزاد است که هر کس که به او نزدیک شود را فی الفور میکشد. ظاهر انسانی موسی گول زننده است و به عنوان سر شیر، خدایش را در یک «علی العظیم» (اسفنکس) مجسم میکند که سر انسان و بدن شیر دارد. اما ظاهر محترم و شکوهمندش گول زننده است. او به راحتی از انسانی محترم به جانوری خونخوار تغییر محتوا میدهد و این یادگار شو است که همانطورکه متن موسوم به پاپیروس جادویی میگوید، گاهی در میمون کاف و گاهی در مردی دیوانه مجسم میشود. میمون، موجودی بین حیوان چهارپا و انسان را نشان میدهد و دیوانه میتواند رهبری خودخواه و جنگ طلب را نشان دهد، بخصوص وقتی که با مشاهده ی نافرمانی مردم خودش به جنونی شبیه جنون موسی بعد از پایین آمدن از طور سینا دچار میشود و در حرکتی نمادین، همچون موسای ناراضی از مردمش، متون حاوی دستورات خدای خودش را نابود میکند.:

ANCIENT EGYPT”: GERALD MASSEY: V2: FISHER UNWIN: 1907: P662-671

یادمان باشد که خدای زحل را در روم ساتورن مینامند. بنابراین بهشت کوهستانی اورشلیم اصلی، حاوی همان عصر طلایی ساتورن یا قیون است که مانوتیوس مدعی است یک انسان با شخصیت لئو (شیر) که اکنون او را پاپ لئوی دهم مینامیم، آن را از لاتیوم به سراسر جهان صادر میکند. قیون در "کَون" یعنی وجود تجسم می یابد و آن همان الهه ی زمین است که خود را در تمام موجودات فیزیکی ضرب میکند و به همه ی آنها وجودی الهه گون و زن مانند میدهد که آن ارواحی که احساس کمبود میکنند و به مردان بی همسر داستان قبیله ی بنیامین تشبیه میشوند، همچون همسرانی که باید با آنها خود را تکمیل کرد جلوه میکنند. اینطوری انواع و اقسام همهویتی ها با موضوعات مادی پیش می آید، جامعه ی تجمل جو پدید می آید و بهشت قیون در قالب مادیش در تمدن های ایدئالی چون بابل، مصر، روم و بلاخره امریکا تجلی میکند. هر کسی که بخواهد در یک پوشش مذهبی علیه چنین ایدئال هایی قیام کند، فقط با وعده دادن ایجاد بهشت روی زمین موفق خواهد شد، بهشتی که امروزه باید ماموریت صعب رقابت با تصاویر بهشتی از امریکا در رسانه ها را به جان بخرد. انقلاب ایران هم در وعده دادن چنین بهشتی موفق بود، ولی امکان تحققش را نداشت و درحالیکه همچون مسیح آخرالزمان میخواست بهشت را روی زمین ایجاد کند، ناگهان خود را در جایگاه دجالی یافت که قرار است مردم او را با مسیح اشتباه بگیرند و البته مطابق تعالیم خودش، پروردگار دجال، کسی جز شیطان نیست. قصه ی ایوان مخوف را به یاد بیاورید و این را که کل این کهکشان دینی از غرب درآمده است. آیا میشود در یک کشور شرقی از نظر علوم انسانی ضعیف، میتوان با یک سلاح عقیدتی غربی به جنگ غربی ها رفت وقتی دستورالعمل استفاده از آن سلاح بر اکثر مردم بومی پوشیده است؟!