نمازخوانی در پاسداشت مدرن شدن دنیا به فرمان خدا: هولاکو خان و شومپیت های مقدس بودا
نویسنده: پویا جفاکش

در سال 1384 شبکه ی1 سیما پخش سریالی را در دستور کار قرار داد که از دومین قسمت خود به شدت مشهور شد. این سریال، یک درام تاریخی-افسانه ای چینی به نام "افسانه ی عقاب های مبارز" بود و در جمعه شب ها ساعت 22 پخش میشد. با برخورد سریال به ماه رمضان، همچون دیگر سریال های شبکه ی1، پخش آن به نفع سریال مناسبتی شبکه ی1 قطع شد و همه بی صبرانه منتظر ادامه ی آن پس از ماه مبارک بودند. اما در اولین جمعه ی پس از ماه رمضان، آن ساعت، یک سریال تکراری اروپایی روی آنتن رفت و پخش سریال بدون دلیل مشخصی متوقف شد. اشتیاق ارضا نشده ی به دیدن فیلم چینی هم در سال بعد به نفع سریال چینی "گنجینه ی معبد" و در ادامه سریال کره ای "جواهری در قصر" –که در ابتدا اشتباها چینی تصور شده بود- مصادره گردید که این دومی، دروازه ی "موج کره ای" به روی ایران از آب درآمد. موج کره ای باعث فراموش شدن افسانه ی عقاب های مبارز و پارادوکس تاریخی ایجادشده توسط آن در ایران شد، پارادوکسی که احتمالا عامل اصلی توقف سریال بوده است. در این سریال، قهرمان چینی متولد شده در سرزمین جورچن ها، توسط مادرش در قبیله ی چنگیزخان بزرگ میشد. چنگیزخان در این سریال، مردی بسیار متشخص، نوگرا و علاقه مند به سرزمین و مردم خود تصویر شده بود که از سر ناچاری به جنگ با دیگر قبایل برآمده بود. در دوبله ی فارسی تحسین آمیز سریال به مدیریت بانو فاطمه شعشعانی، استاد اکبر منانی که نریتور مستند و گوینده ی نقش افراد خوش صحبت و با پرستیژ محسوب میشود، در نقش چنگیزخان صحبت کرده بود. مسلما این ویژگی ها با آنچه که ما از چنگیزخان و مغول های وحشی نابودگرش در تاریخ ایران سراغ داریم وفق نمیکنند. دلیلش هم این است که مغول های تاریخ ایران، آورنده ی سیل عظیمی از ترک زبانان به درون ایران تلقی میشدند و ترک بودن زبان ایرانیان در مملکتی که به غلط هویتش را زبان فارسی نمایندگی میکند، بهانه ی جدایی طلبان بوده و هست. علاوه بر این، دشمنی با چنگیزخان تا حدود زیادی به سبب آن بود که وی جد شاهان قاجار بود و چنین انتسابی در ایرانی که تا اوایل دوره ی جمهوری اسلامی مردم اسم بچه هایشان را چنگیز میگذاشتند افتخارآمیز بود. مغول های تعریف شده توسط پهلوی و جمهوری اسلامی، همان تاتارهای اربابان غربی این سلسله ها بودند و دشمنان تمدن که باید صفر بودن شهرنشینی در ایران خیالی هخامنشی ها را به گردن آنها و اولاد قاجارشان انداخت. درمقابل، ارمنی ها، هندی ها و مردم شرق آسیا از مغول ها به نیکی یاد میکردند. آنها از دید بعضی نویسندگان، حاملان رسالتی الهی با دستوراتی شبیه به دستورات موسی از سمت خدا تلقی میشدند. در کتاب جوهر ماگاکیا روایتی از این رسالت دیده میشود: مغول ها پس از جنگ ها و زد و خوردهای فراوان، احساس کردند زندگیشان بی سر و سامان شده و نمیدانند چه کنند. پس برای خدای زمین و آسمان نذر بزرگی دادند و از او خواستار شناسایی راه زندگی شدند. خدا فرشتگانی بالدار بر زمین فرستاد و رهبر مغول ها یعنی چنگیزخان به دیدار آنها رفت. فرشته ای عقاب مانند به زبان مغول ها سخن گفت و از طرف خداوند، به مغول ها سفارش کرد یکدیگر را دوست بدارند، زنا نکنند، دزدی نکنند، شهادت دروغ ندهند، خائن نباشند و به پیران و فقرا احترام بگذارند. سپس فرشته، رهبر مغول ها را "خان" نامید و به او دستور داد به کشورهای دیگر لشکرکشی کند و دستورات خدا را بر جوامع آنها جاری کند. به روایت ماگاکیا، مسیحیان شرقی، هولاکو خان نوه ی چنگیزخان و همسرش دوغوزخاتون را مسیحیانی معتقد و درستکار توصیف و قدیسینی در حد کنستانتین کبیر و مادرش هلنا میدانستند و داستانی شبیه بنای قستنطنیه توسط کنستانتین را درباره ی هلاکوخان روایت میکردند. در این روایت، هلاکوخان در دشت داران، شهری باشکوه بنا میکند اما سپس فریب شمن های قبیله ای به نام توعین را میخورد که مجوسانی جادوگر بودند. این شمن ها لباس زرد میپوشیدند و موهای سر و صورت خود را از ته میتراشیدند. آنها هولاکوخان را وامیدارند که باور کند خدایان آنها ساکیامونی بودا و مئیتریه همان خدایان پدر و پسر مسیحیت (یهوه و عیسی) هستند و هولاکو را به اعمال خلاف و کشتارهای بیهوده میکشانند. دوغوزخاتون سعی کرد جلو اشتباهات هلاکو را بگیرد ولی موفق نشد. شبی ستاره ای دنباله دار در آسمان ظاهر شد و همان شب هلاکو فوت کرد (تکرار داستان مرگ اسکندر کبیر در موقع ظهور ستاره ی دنباله دار در آسمان). هولاکو به خاطر نابودی شهرهای مسلمانان و قتل خانواده ی رهبران آنها در عراق، شهرت بدی یافته بود و این اتفاقات، مایه ی جنگ های او با برکه خان فرمانروای مغول مسلمان روسیه شده بودند. برکه خان، هولاکو را به سبب ریخته شدن خون های فراوان، نفرین کرده و حسرت خورده بود که اگر آنها میتوانستند با هم متحد باشند، احتمالا دنیا چقدر جای بهتری شده بود.:
“the wars of the jochids and hulaguids”: mark graf: chronologia: 26/4/2016
ظاهرا منابع شرقی بخصوص وقتی حالت ضد بودایی و اسلامدوست پیدا میکنند از انحراف مغول ها از مسیر راستینشان سخن میگویند و نه برجی که از پایه کج باشد. علت این است که مغول های شرق درست مثل تارتارهای غرب، ربطی به اقوام بی سر و صدای دشت نشین سرزمینی که به نام مغولستان میشناسیم ندارند و بیشتر، نتیجه ی نوعی کج فهمی از کلمه هستند. وگرنه در تمام کشورهایی که در آنها صحبت از سیطره ی مغول ها شده، فقط گسترش ترک زبان ها آشکار است نه مغولی زبان ها. پس باید پرسید چرا مثلا بابری های هند که ترک زبانند اصرار در مغول خواندن خود و اجداد خود دارند؟ اینجا احتمالا درست مثل مغربزمین، پای قاطی شدن کلمات در میان است. در غرب، مغول ها به نام قبایل ترک وحشی همسایه ی روسیه، تاتار نامیده میشدند و این نام از زبان روس ها به صورت تارتار که نام یونانی جهنم است وارد زبان لاتین شد و تاتارها و رهبرشان چنگیزخان هم طبیعتا جهنمی شدند. در شرق برعکس، نام قوم مغول، با عنوان "مهاکال" که یکی از تلفظ های نام میکائیل فرشته است مقایسه شد. میکائیل در آخرالزمان شیطان را از بین میبرد و نماد جنگجویانی است که با نیروهای شرارت میجنگند. سنت جورج که فرم انسانی او و بنیانگذار مکتب شوالیه ها است با اژدهایی میجنگد و یکی از عناوین سنت جورج، مکال بوده که تلفظ دیگر مهاکال و میکائیل به نظر میرسد. مستر هاسلام، آدم ابوالبشر در بعضی مدل های عربی-اسلامی آن را با سنت جورج مترادف میبیند و معتقد است این بدان سبب است که آدم در بهشت، همچون سنت جورج و سنت میکائیل، رودرروی شیطان در هیبت یک مار قرار گرفته و از او نیرنگ خورده است. در کورنوال نیز سنت میکائیل بسیار به یک انسان نزدیک و نامبردار به "بال دیو" bal-diu یعنی "بعل-خدا است که به نظر هاسلام، باید تلفظ دیگری از نام بالادوا یا هرکول هندی باشد. نام فرانسیس بیکون –پدرخوانده ی فراماسونری- از یک هیل به نام بیکون در کورنوال می آید که تپه ی میکائیل دانسته میشد. هاسلام اشاره میکند که سنت میکائیل را در بسیاری از فرهنگ های شرقی، معادل آب حیات و چشمه ی آب حیات، و دشمنش اژدها را عامل خشکسالی میدانسته اند. در روایتی مشهور، نوح جسد آدم را با خود در کشتی گذاشته و پس از فرود آمدن از کشتی در بالای کوه، جسد را در محلی موسوم به "سام شار" (سرزمین سام) دفن کرده بود:
“rivers of life”: j.g.r.forlong: v2: London: 1883: p287-9
















کلمه ی سام در عنوان بالا مرتبط با لغت shum به معنی کوهستان است. شومپیت (از جمع کلمه با "پیت" مخفف پیتر یا پدر) به معنی پدر-کوهی اصطلاحا کسی بود که از بالای کوه آمده و از هیچ چیز خبر نداشت. خاندانی به نام shum یا schum با اصالت یهودی اشکنازی وجود داشته اند که از بوهمیا و چکسلاواکی در سرزمین های ژرمن پخش شده اند و خاندان های شومن و شوماخر از نسل آنهایند. خاندان شوم انگلیسی که احتمالا از ساکسونی ریشه گرفته اند در کلنیالیسم امریکا شرکت داشته اند. خاندان شوم، شاخه ی چینی هم دارد که بیشتر در گواندونگ ساکنند و به نام "سام" شناخته میشوند. اهمیت شوم یا کوهستان با حضرت آدم در مقام میکائیل، مرتبط با جاری شدن رودخانه ها و چشمه ها از بالای کوه است. در انگلستان، کاهنانی موسوم به "کوندی" به جادوی صخره ها و کوه ها و آنچه به مراتب بیشتر بود یعنی تپه (هیل) ها، و البته منابع آبی جاری شده از آنها در مقیاس های شمسی و قمری میپرداختند و اشیا را بر اساس شمسی و قمری بودن، به دو دسته ی "الیزابت" یعنی خانه ی (بیت) الیزوس، و "الیزاین" یعنی چشمه یا چاه (عین) الیزوس تقسیم میکردند. سنت الیزوس، همان الیاس یا ایلیای نبی است که در کوهستان اساطیری ارس arras ساکن است. کوهستان خانه ی او و در حکم مادر او است و خودش آبی که به مانند آب حیات از کوهستان جاری میشود. در انگلستان این کوهستان با "توتلفیلد" یعنی زمین "توت هیل" (تپه ی توت) در تاتنهام تطبیق شده بود جایی که محل کلیسای سنت ایلوی یا همان ایلیا بود. تاتنهام به معنی خانه ی تاتن، و تاتن شکل دیگر "تان تات" یا "سنت تان" از فرم های محلی "سنت آن" بود که کشاورزی و حاصلخیزی آن منطقه را تضمین میکرد و به عنوان یک الهه، همچون "الیزابت" مفهوم خانه ی الیاس را میرساند. از مشابه های دیگر آن میتوان به "تان هیل" در ولث شایر [و احتمالا تپه ی موسوم به "تان گیت" (دروازه ی سنت آن) در سالیسبوری] اشاره کرد. (همان: ص4-283) با این حال، هاسلام، تپه ی تان تات یا تاتنهام را فرافکنی تانتات گیل در افسانه های آرتوری میداند. تانتات گیل خیالی، تپه ای بیرون زده از دریا و از این جهت در موقعیتی قابل تطبیق با ساحل سیل نوح بود. تان تات گیل، به هل یا هادس یعنی دوزخ راه داشت و این، سبب میشود نام مهاکال یا یا میکائیل، دراینجا به صفت مهاکال (سیاه بزرگ) برای شیوا خدای مرگ و نابودی در هندوستان نزدیک شود (همان: ص289-291).
درواقع در این صحنه، مغول که جانشین مکال یا میکائیل در نبرد با شر است، به رهبری نیروهای جهنمی در خدمت خداوند برای کشتار و نابودی نزدیک میشود. چنگیزخان رهبر مغول ها در هیچ جنگی شکست نخورد و دنیایی را به اسم مبارزه با شر ویران کرد چون برابر با مهاکال بود که میتوانست حتی قوی ترین آفریده ی خدا که شیطان است را بکشد. این توانایی ازآنجا ناشی میشد که مهاکال، زندگی را میشناخته و قطع کردن جریان هر نوع از آن را بلد بوده است و به همین دلیل باید از جریان آب حیات در غار چشمه سار جهان نشئت میگرفته است. سرهنگ فورلانگ مینویسد شیوای هندوان به "ارباب شکم ها" معروف بود چون از میان شکم خلقت بیرون می آمد که همان دوزخ است. مهاکال بودن او به خاطر همترازیش با همنام آشوری او است که ارتباط موجودات با منشا نیروی حیات یعنی "ایوا" (هوا) پسر آنو (خدا) و رب النوع اتمسفر را قطع مینمود. این ارتباط به سیلان یک نور خدایی موسوم به "وول" یا "بار" در کالبد ونوسی یعنی مادی موجودات تشبیه میشد که مجموعه ی آن، "روخ" (روح) نام داشت. ارواح موجودات شناخته شده با ارواح موجودات اهریمنی جمع می آمدند تا روخ تکمیل شود و این موجودات در دوزخ سکنی داشتند. سمیرامیس ملکه ی آشوریان در پیشروی خود به دره ی ایندوس، در لاریسا و کاتیوار، با چهارپایان ناشناخته ی هیولایی روبرو شد و آنجا را مرزهای دوزخ یافت و کاتیوار را "کال ایشوار" یعنی کشور سیاهی نام نهاد. در پیشروی آشوریان به سمت جنوب غربی عربستان نیز این داستان تکرار شد و آنجا به "شوا" (سبا) یعنی قلمرو شب نامبردار شد. جالب این که هر دو عنوان، یادآور نام های مهاکالی یا شیوا هستند. البته آشوریان رهبر نیروهای دوزخی را روحی به نام "عاشر" و پایتخت او را جایی به نام "تل آنی" یعنی تپه ی آنو میدانستند. عاشر که باید خود شیوا باشد، احتمالا همان آشور جد آشوری ها است که همچون همنام مصریش ازیریس پس از مرگ، فرمانروای مردگان و عامل مرگ انسان ها و موجودات دیگر شده است. آشور یا آسور یا اسر به معنی سرور، در ابتدا لقب بعل بود که در کنار هوآ و آنو تثلیث خدایان کلدانی را تشکیل میدادند. [هوآ قطعا باید همان حئا پدر بعل (مردوخ) باشد و ارتباطش با لغات هوا و ایوا نشان میدهد ایوای مورد اشاره ی فورلانگ همان حئا است.] آشور آشوریان، همچون شیوا، به شکل یک انسان دوجنسه تصویر میشد و نیمه ی مردانه اش "ذکر" و نیمه ی زنانه اش "نکابه" نامیده میشد. عاثر یا عاثتر فرم عربی او نیز دوجنسه است و نیمه ی زنانه اش به هاثور الهه ی مصری [و البته عیشتار یا فرم کلدانی ونوس] تبدیل شده است. بر این اساس، صورت فلکی عاثر، برج میزان یا ترازو بود که برابری نیمه های زنانه و مردانه اش را میرسانید. عاشر عامل گسترش اعمال جنسی بود، کلمه ی عشرت به معنی کامرانی در زبان عربی از نام او می آید و در گذشته لرستان در کوه های زاگرس را به خاطر مشهور بودن قبایلش به عیش و عشرت، "عاثور" مینامیدند. عاشر، مردان و زنان را در مفعول جنسی بودن با هم شریک کرد و با این کار باعث شد کلمه ی «کون» [معادل کوئین انگلیسی؟] که در قدیم به معنی زن بود، به قسمت تحتانی مشترک مرد و زن که در روابط جنسی اهمیت خاص داشته، اتلاق شود. تاتارها عاثر را تحت عنوان "سور" به عنوان حامی آب ها میشناختند. (همان: ص94-89)
خصوصیات اخیر ذکر شده برای عاشر یا شیوا، قابل مقایسه با شهوتپراکنی عطارد در برج های جوزا و سنبله است که حالت شرور خدا را نمایان میکند و در این حالت، ارباب میتونا و کانیا خوانده میشده است. نویسندگان هندپژوه انگلیسی و آلمانی در قرن 19، معتقد بودند که ساکیامونی بودا که بنیانگذار تاریخی مذهب بودیسم تلقی میشود چیزی جز بودای هندوها در مقام سیاره ی عطارد و خدای دانش نیست. این بودا لغتا همان وودن بود که در آلمان به نام وتان و در اسکاندیناوی به نام اودین شناخته میشود و روز چهارشنبه به نامش ودنزدی نامیده میشود. روز چهارشنبه در هندوستان، "بد" یا "بود" نامیده میشد که همان بودا است. عطارد را در نواحی جنوبی تر چون مصر و مناطق یونانی زبان، به نام هرمس میشناختند و مادر هرمس درست مانند مادر ساکیامونی، مایا نام داشت. بودا در مقام سیاره ی عطارد، پیامبر خورشید و یکی از جنبه های او بود. بودای دیگری گزارش شده که هفت سر داشته و این 7سر، خورشید به اضافه ی 5سیاره اش و البته ماه بود. "سوراس" یا "سوریا-بودا" خورشید بود و در اغلب نواحی هند، پرستش آن از پرستش ویشنو و کریشنا قابل تمییز نبود. به نوشته ی مور، در بیهار، سوریا، ویشنو و بودا سه جنبه ی ایزدی واحد بودند که بعدا در هندوییسم به برهما، ویشنو و شیوا مشهور شدند. در "بودا گایا" او "هاری" نامیده میشد، لقبی که در مناطق بنگالی زبان، مختص کریشنا است. در روایتی دیگر این سه جنبه سه نسل از خدایان به ترتیب برهما (خالق)، چاندرا (ماه) و بودا (عطارد) را شامل میشوند و بودا با ایلا دختر مانو (نخستین انسان) ازدواج کرده است. بودا کوهی به نام پاندوا در سریلانکا ایجاد کرد و آن را "زرد-سفید" و "قدرت دوگانه" خواند چون نیرو های متضاد ماه و خورشید، جادوی آن را تکمیل و ممکن میکردند.:
“suns of god: Krishna, Buddha and Christ unveiled”: Dorothy milne morduck: adventures unlimited press: 2004: P335-341
















نیروهای متضاد قمری-خورشیدی بودا، درواقع در همان مسئله ی جذب نور از خورشید توسط ماه برای درخشیدن از شب برمی آیند و درنتیجه پذیرندگی زنانه را در سرسپردگی به وضع موجود میبینند چیزی که به ویشنو تشبیه میشود وقتی به زنی به نام موهینی تبدیل شد و شیوا را ارضا کرد. ازاینرو جنبه های مردانه و زنانه ی شیوا که به لینگام و یونی تشبیه میشوند در نظر برخی چون آیلمر وون فلشر، یک گزاره ی بودایی بوده و یونی یا تمثال زنانه ی آن به سبب کنایه بودن از ویشنو مورد پذیرش بیشتر ویشنوئیست ها قرار داشته است. گادفری هگینز در فصل اول از کتاب پنجم جلد اول اناکالیپسیس، به پیروی از مور، محل ورود کیش بودا به هندوستان را سرزمین های شمالی تر چون هرات و بلخ میداند و معتقد است بودای هندی همان هرمس تریکفالوس یا سه صورت مصر است و سه جنبه ی آن سه حالت زمان بر اساس گردش خورشید در آسمان را نشان میدهد که گذشته و حال و آینده را نشان میدهند و به ترتیب برهما، ویشنو و مهیشه [یا شیوا] هستند؛ در بزرگ شدن زمان به وسعت تاریخ، سومی همان مهاکالی و معرف کالی یوگا یا عصر به هم ریختن نظم و سیطره ی سیاهی بر زمین است. چسباندن این نظر هگینز به گزاره ی قبلی نشان میدهد که انسان پذیرا کسی است که از فرهنگ گذشته می آید و تحمل مواجهه با سختی های غیرقابل پیشبینی دنیای غیرقابل توضیح و درنده ی آینده یعنی شیوا را ندارد. درواقع، او همان ماه تاریک یا ویشنو است که با خورشید شیوا روبرو شده است و درخشش قمرش با تبدیل او به شیوا صورت میگیرد. این خورشید جدید، کسی جز مئیتریه یا بودای آینده نیست: تعریف بودایی میترا خدای خورشید (همانطورکه اسمش نشان میدهد) در قالب مسیح رستاخیز. این همان نقطه ای است که هولاکو خان را را از مسیحی معتقد به یک بودایی خوناشام و بیرحم رساند تا جارچی طلوع مدرنیته باشد. مسلما شما نمیتوانید این را دقیقا درک کنید چون تصویرتان از بودیسم، چند راهب دانشمند بی آزار در حال کنترل نفس است. اما یادتان باشد این تصویر متاخر، بودیسم تبتی و تبلیغات هیپی های هالیوودی از آن را نمایندگی میکند و نه بودیسم قدیمی تر ذن در چین را که ایستاده بر پذیرش محض شرایط بدون ابراز نگرانی از جهنم وحشتناک بودیسم هندی تر تبتی بوده است. فریتیوف کاپرا که ذن را بسیار به فیزیک کوانتوم کنونی نزدیک میبیند قالب اجتماعی آن را منعکس در این داستان قدیمی میبیند:
«راهبی به جوشو گفت "من تازه وارد صومعه شده ام. لطفا تعلیمم دهید."
جوشو پرسید: "آیا فرنی ات را خورده ای؟"
راهب پاسخ داد: "بلی خورده ام."
جوشو گفت: "پس بهتر است کاسه ات را بشویی."» (تائوی فیزیک: فریتیوف کاپرا: ترجمه ی شکوفه غفاری: نشر هرمس:1399: ص160)
این همان بحث این است که بابت هر موفقیت و تغییری باید تاوان بپردازی. ولی اصلا بار اخلاقی ندارد. صرفا قانون زندگی است. کاپرا مینویسد «این نگرش به تفکر چینی بازمیگشت که به زندگی پرکار، عملی و تداوم خانواده اهمیت فراوانی میداد.» (همان صفحه) و تامین زندگی نیازمند اعتماد به افراد مختلف و ریسک کردن بود. طرف، چاره ای نداشت از این قانون اطاعت کند حتی اگر تداوم بی چون و چرای آن، درنهایت آنقدر همه چیز را عادی کند که به تمدن امروزی برسیم. طبیعتا بودیسم تبتی این روند را کند کرد و چون از بالای کوه های هیمالیا پایین آمده بود میتوانست ادعای برحق بودن در جانشینی «شومپیت» های مقدس را بکند. تئوسوفی بریتانیایی-ژرمن هم بر همین خرافه سوار شد و راهبان سلطه گر و گزافه گوی کاخ پودالا را که با مردمشان مثل برده ها معامله میکردند حاملان آموزه های ایزدی وانمود. اما این فقط تاکتیکی برای نزدیک کردن مسیحیان به بودیسم ذن به واسطه ی بودیسم مسیحی مانند تر و رهبانی تر هندی-نپالی-تبتی بود تا بعدا مکانیک کوانتوم که بر خر بی اعتبار شدن مسیحیت توسط فیزیک اتئیستی سوار شده بود با تایید ذن و تائوئیسم، غربی ها را به پذیرش ذن وار تمدن شیوایی مدرن جلب کند. مشکل این است که اگر قدمت این نگرش به وسعت تمدن های شناخته شده ی چین و هند است پس قبل از آن در دوره ی قبل از غروب خورشید در قالب بودا چه ظهری حاکم بوده است؟
فورلانگ هم این دغدغه ی فکری را داشته ولی پاسخ به آن را در تمدنی که در آن همه ی مذاهبش به قول او توسط یهودیان بازتعریف شده اند غیرممکن میبیند. او فقط به این موضوع اتکا میکند که یهودیان خود را تداوم یک کلدانی به نام ابراهیم در روزگاری پیش از آشوریان خوانده اند و این ابراهیم همان برهمای ابتدای جهان هندوها است. ولی کلده ی مزبور سیمای انسانی ندارد. بروسوس که تاریخ آن را نوشته است بابل را که مظهر کلده است نه یک شهر بلکه برجی بنا شده توسط غولانی میخواند که میخواستند به خدا برسند. کلده ی متاخر فاتح یهودیان، صرفا تقلیدی از کشورگشایان آشوری است که به قول بروسوس، نبوکدنصر پایتخت آن بابل را حول خرابه ی برج مزبور بنا کرده است. فورلانگ مینویسد یهودیان به آشوریان بسیار بیشتر از همتباران ادعاییشان اعراب ادومی شبیهند. پس اتفاقی نیست که یهوه در یکی از غریب ترین بخش های عهدعتیق، پیامبرش یونس را از مردم نینوا برمیگزیند و پذیرش این کتاب همواره برای یهودیان مناقشه آمیز بوده که چرا یهوه باید آشوریان را به جای قوم برگزیده اش بنی اسرائیل مورد تعلق خاطر داشته باشد. فورلانگ دراینجا پای کاتب و نگارنده ی ادعایی تورات یعنی عزرا یا عزیر را وسط میکشد و به این توجه میکند که این نام به راحتی میتواند تلفظ دیگری از عاشر و آشور باشد. عزرا را سیروس یا کورش پس از فتح کلده به قدرت رسانده و این نام نیز تلفظ دیگری از سوروس و آسور است و جالب این که هم آشوریان و هم سیروس به عمر حکومت کلده پایان داده اند اندکی پس از آن که در هر دو مورد، آن پادشاهی توسط امپراطوری به نام نبوکدنصر به اوج عظمت خود رسیده بود. فورلانگ همچنین داستان نگارش تورات توسط عزرا را در تضاد با باور رایج درباره ی این که کتاب به طور کامل توسط خود موسی نوشته شده، خوانده و اضافه کرده که در حل این تضاد، بعضی عزرا را صرفا جمع آوری کننده و بازنویس تورات خوانده اند و برخی دیگر گفته اند دو عزرا داشته ایم و عزرای کاتب، نه آن پیامبر همعصر سیروس بلکه یکی از یاران باسواد موسی بود. ولی فورلانگ اینجا نیز اشاره میکند که داستان در آب رها شدن موسی در نوزادی و به حکومت رسیدنش در نتیجه ی این اتفاق، تکرار افسانه ی تولد سارگون بنیانگذار امپراطوری آشور یا آکد بوده و سارگون یا شاروکین، باز نامش از آسور و عاشر می آید. بنابراین موسی و عزرا ممکن است دو روایت مختلف از عاشر باشند. دیگر این که روایتی درباره ی یک بار سوختن تورات در آتش در حمله ی شاهی آشوری به نام "آشار راس علم" و بازنویسی آن توسط شخصی به نام "پول" وجود دارد. "پول" یک اسم معمول عبری نیست ولی از تلفظ های آشوری کلمه ی بعل است و با در نظر گرفتن یکسانی بعل و آشور در نزد آشوریان، آن ممکن است عنوانی دیگر برای "آشار راس علم" یعنی «آشور منشا همه ی دانش ها» باشد. همچنین سمیرامیس ملکه ی آشوری یورشگر به هند را گاها ملکه ی یک امپراطور آشوری به نام "اوالوش" خوانده اند که این اوالوش به خاطر به وجود آمدن اسمش از لغت بعل، میتواند همان پول باشد. فورلانگ به سبب گذاشتن این مدارک در کنار این واقعیت که تمدن یونانی را پدیدآمده از تمدن آشوری الاصل ایونی های یونانی زبان جنوب ترکیه در مرزهای حکومت نینوا دانسته اند، تعریف فرهنگ های یونانی و یهودی را نتیجه ی آشوری زدایی از مسیحیت توسط ارباب کلیسا میبیند و این داستان توراتی مشهور را که پیشروی بی عیب و نقص سناخریب امپراطور آشور در آسیا، با معجزه ی خدای بنی اسرائیل در دروازه ی اورشلیم متوقف شد، بارزترین جلوه ی این نوسازی میبیند. به نظر او حتی مدارک منتسب به بروسوس نیز در این فضای پسامسیحی تعریف میشوند. بروسوس، شکل یونانی شده ی عنوان "بار هوشع" یعنی پسر هوشع است و هوشع تلفظ دیگری است از ایشا در آشوری به معنی خدا. یعنی بارهوشع همان پسر خدا یا عیسی مسیح است. برای همین هم دوران ماقبل ابراهیم او دنیای غول ها است. (رودخانه های حیات: پیشین: ص6-101) من حتی میتوانم قدمی جلوتر از فورلانگ بردارم و بگویم سنت پاول، مبلغ یهودی مذهب مسیح و جارچی صحه گذاری عیسی بر تورات، نامش میتواند تکرار همان "پول" آشوری ولی خودش مسیحی تصفیه شده از هویت آشوری و تبدیل شده به یهودی باشد. خودتان میتوانید قضاوت کنید: از کشیش راهب مسیحی تا مرتاض بودایی و هندو راهی نیست.
















با این حال، باید توجه کنید که این چنین هویت دهی به آشور، به معنی وجود تاریخی تصویر توراتی آنها نیست. در این مورد، فورلانگ به پیروی از بریانت، آشوری های تاریخی را بازسازی نظامیان و جهانگشایان اسکوت یا تورانی میبیند که جانشین تمدن های کلدانی-فنیقی شدند و در شرق چین، در جنوب هندوستان و در غرب تا اروپای مرکزی را زیر سیطره ی خود درآوردند و دورگه هایشان از بومیان اروپا، تا انگلستان پیشروی کردند. تمدن اسلامی خاورمیانه از به هم آمیزی فرهنگ این کشورگشایان تاتار با فرهنگ عربی پدید آمده است و امپراطوری آشور که به سناخریب و پسرش اسرحدون نسبت داده میشد تلاش برای بومی سازی جاه طلبی تاتاری در آسیای غربی بوده است. بخصوص اسرحدون که امپراطور بابل، مصر، مروئه و اتیوپیا تلقی میشد، به خاطر داشتن مادر عرب، موفقتر از پدرش تعریف شد. چون تقریبا تمام فرهنگ های آسیای غربی که کانون تمدن بود تحت تاثیر فرهنگ عرب های پطرایی و سوری قرار داشتند و حتی مذاهب بعل های فنیقی نیز در خشکی ها توسط تاجران عرب گسترش یافته بودند. چه بسا نام خود آسوری ها ارتباط با سوری ها را نشان دهد. مردم قبل از این مرحله، به CUTHISMUS یعنی عصر کوثاییان تعلق داشتند که باشندگانش تیتان ها، سیکلوپ ها، کوثایی ها، کنعانی ها، کابیری ها، مکارها، کنتاورها، اجنه، فورمی ها، هندی ها، سندی ها، ایبری ها، اتیوپیایی ها، ایدائی داکتیل ها، لامی ها، عمونی ها (آمونی ها) و مانند آنها همگی غول هایی دشمن بشر متعارف به شمار می آمدند. حتی نوشته های سانکونیاتون فنیقی که اساس تاریخ توراتی شمرده شده اند، به زبان های کوثایی و عمونی توصیف شده اند. بنابراین آسوری ها باید در مقابل بازتعریف اسکوتی، ساکت و تاثیرپذیر میبودند و این بازتعریف تا حد تبدیل آنها به یونانیان باستان پیش رفت. چون عنوان یونانی برای هلنی ها در شرق، از ایونیان ترکیه می آید که بنیانگذاران تمدنشان از نینوا و ازاینرو منتسب به یوناه یا یونس پیامبر نینوا بودند و جالب این که به گفته ی بریانت، این یونی بودن، در پذیرش محض وضع موجود و ازجمله همین تعریف ها با یونی پذیرنده ی لینگام شیوا تطبیق شده بود. اسکوت ها فرهنگ بومی را به نفع جهانخواری اقتصادی-نظامی خود، مصاره و فلسفی کردند و بیش از همه بر مرگ پرستی کوثایی پای فشردند بطوریکه میتوان آنها را کوثایی های جدید خواند. (همان: ص 33-32 و 108-115)
بدین ترتیب، پذیرش زنانه و اطاعت وار آنچه جهان در حال حاضر به شما وارد میکند به معنی تبدیل شدن به راهب بودایی نیست. بلکه برعکس، شما را برخلاف زنانگی روحتان، به سمت مردنمایی فیزیکی با اثبات بیرحمی و جنگجویی و توانایی کشتن بی عذاب وجدان وا میدارد و این همان مسئله ای است که دنیای جنگسالاران و اسلحه فروشان قدرتمند و سربازان سایبری امروزی را به وجود می آورد. این نیروها با مرگ تغذیه میکنند و طبیعی است که مرگ پرستی کوثایی را مقدس و تکثیر کرده باشند. حدود فروکاهی کیش کوثایی در فرهنگسازی تورانی -یا همان بنیاد یهودی-مسیحی مذاهب کنونی- مشخص است و جالب این که نماد جانوری آن، درست مثل شیوا و مئیتریه معرف طلوع خورشید و درواقع جارچی و پیامبر آن است. فرانسیس اینزورث مینویسد که منابع یهودی تلمودی و سانهدرین، همواره نرگال خدای مردگان مذهب کوثا را به شکل یک خروس توصیف کرده اند. در زبان آشوری، کلمه ی طاووق برای نامیدن خروس و طاووس استفاده میشود و این کلمه به زبان های ترکی و کردی نیز وارد شده است. این کلمه لغتا باید همان "ملک طاووس" –به معنی شاه طاووس- خدای یزیدی ها باشد که ابتدائا با بت یک خروس نشان داده میشد و باید همان «بت یزید» در توصیف کشیش الیاس از یزیدی ها باشد. تجسم خروس برای شیطان حتی در بین «یزیدی های روسی» از قرن19 نیز گزارش شده است. طاووقی ها گروهی از گرجی ها بوده اند که اسمشان ارتباط با ملک طاووس را نشان میدهد.:
“the Assyrian origin of izedies or yezidis the socalled devil worshippers”: w.francis ainsworth: transactions of the ethnological society of London: v1: 1861:p11-19
نکته ی جالب در این مورد، نام گرفتن محلی از توابع منطقه ی آشوری نشین موصل به طاووقا است که اکثریت اهالی آن را ترکمن ها تشکیل میدهند و کردنشین و دارای اقلیت عرب هم هست. این محل، یکی از پناهگاه های مسیحیان اولیه پس از فرار از ترکیه و از ظلم و آزار رومیان خوانده شده است. تلفظ های دیگر نام آن، داقوق و دقوقا هستند که اتفاقا آنها هم معنی ماکیان میدهند. دقوقا تلفظ آشوری کلمات عربی "دجاجه" و "دجیک" به معنی ماکیان (گونه ی مرغ خانگی) است که در فارسی به "جوجه"، و در انگلیسی به "چیکن" (ماکیان) و "کاک" (خروس) تبدیل شده اند. دقوقا موطن یک شیخ مقدس مرموز موسوم به دقوقی تلقی شده که تفاوت نماز پر خم و راستی مسلمانان نسبت به نماز ایستاده ی کلدانی و یهودی را به اتفاقی جادویی در زندگی او نسبت داده اند. روزی دقوقی به محلی در سوریه که به نامش داقوق نامیده شد، وارد گردید و چون به نماز برخاست، مردم محلی به او اقتدا کردند. پس از این که حمد و سوره را به جا آورد، ناگهان صدای حق را شنید که به او میگفت نعمت های خدادادی وجودش به چه دردی خورده اند و او چه کاری برای خدا کرده است؟ در همین زمان، جمع مشترکا صدای ذهنی همهمه ی سواران یک کشتی در حال غرق شدن در دریا را شنیدند. این صداها درواقع، تجسمی از آرایش افتخارات دقوقی بودند که در اثر شماتت حق، در حال غرق شدن در دریای خائوت بودند. دقوقی از ترس، یک رکوع و دو سجده رفت تا خدمتگزاری خود به خدا را ثابت کند و جمع نیز از او تبعیت کردند. سپس ایستاد و از نو حمد و سوره خواند. باز هم شماتت حق تکرار شد. دقوقی به قنوت رفت و خدا را به یاری خواند. سپس باز یک رکوع و دو سجده رفت و بعد با تشهد، اعتقاد خود به خدا و رسول را تکرار کرد. سپس برخاست و با سبحان الله خواندن، بر موضع خود پای فشرد. ولی باز هم شماتت حق تکرار شد و رکوع و سجود دقوقی. دقوقی در رکعت بعد در حال تکرار سبحان الله، ارواح اولیا و فامیل های درگذشته ی خود را به یاری خواند. اما ارواح به او گفتند که فقط خودش میتواند خودش را نشان دهد. پس دقوقی پس از تکرار رکوع و سجود و تشهد، به ارواح و جمع نمازگزار سلام فرستاد و نماز را به پایان برد. نمازگزاران رمز تفاوت ذکر او با ذکرگویی های دیگر را پرسیدند. دقوقی قضیه را شرح داد و گفت که خدا میخواهد تغییرات بزرگی بر دنیا اعمال کند که بسیاری از آنها خوشایند مومنان نخواهند بود. درنتیجه مردم تصمیم گرفتند این ذکرگویی را به عنوان صلات یا وصل شدن به خدا حفظ کنند و گسترش دهند تا مومنان ضمن اعلام وفاداری حتی الممکن به دستورات خدا، با رکوع و سجود پیاپی، تسلیم خود در برابر قضای الهی را اعلام کنند. رمز دستورصدور بینظمی، در تمثیل دریا نهفته است. دریا تجسم تهاموت الهه ی بینظمی و دشمن بعل مردوخ یا همان آشور است و نیز تجسم سیل نوح که نسل غول ها را از بین برد و نوح با کشتیش بر آن فائق آمد. دقوقی تا لحظه ی صلات غریب، جمع آمده ی تمام سنت های دوران پس از غول ها است و به او الهام میشود که این سنت های تعریف شده به ضد غول و جن، همچون آدم های گردآمده درون کشتی، به همراه کشتیشان که جانشین هلال ماه شب است غرق میشوند تا خورشید نو طلوع کند. مرد کامل، این طلوع را اعلام میکند و به خدای خروس تبدیل میشود و دقوقی یعنی خروس مانند نام میگیرد. از آن زمان، مسلمانان که اکثر مردم خاورمیانه اند، با این نوع ذکرگویی که الآن مصدر مطلق اصطلاح قرآنی "صلات" (وصل شدن [به خدا]) شده است، به خدا اقتدا میکنند و بدون این که زیاد به خود سخت بگیرند، در سحرگاه جدید مدرنیته، تک تک دستورات خدا در سنت قدیم را زیر پا مینهند. ولی آیا ما واقعا در سحر نظمی جدید به سر میبریم و آیا همه ی اتفاقاتی که در 200سال گذشته رخ داده اند، به صلاح انسان ها بوده اند؟ به نظر نمیرسد بیشتر ما با این وضعیت موافق باشیم و شاید مساجد از نمازگزاران خالی شده اند چون بیشتر مردم نمیتوانند باور کنند دنیای امروز تحت اداره ی خدای سابق باشد و گاهی هم ته دلشان جمله ی «خدا مرده است» نیچه را تکرار میکنند اگرچه همچنان به اطاعت کورکورانه از دستورات روح زمانه که دیگر اسمش الله نیست ادامه میدهند. شاید مهمترین دلیل این اتفاق در خود ترک نماز نهفته باشد. دو دلیل فلسفی این نوع نمازخواندن با هم سنتز کرده اند و نتیجه این که فرد الان همه ی دنیا را روح زمانه میبیند جز خودش را که قرار است همان بنده ی حقیر بیچاره ی سابق باقی مانده باشد. بنابراین دلیلی برای تاثیرگذاری مثبت خود بر جهان نمیبیند و به برده ی کور وضع موجود بدل میگردد و تکرار طوطی وار رفتارهای جامعه را سرلوحه میکند حتی اگر همه ی افراد جامعه دسته جمعی و گله وار، از بالای صخره ای خود را به پایین پرت کنند.

مطلب مرتبط:
مسلمانان انقلابی ایرانی و جنگجویان لیانگ شان بو