ناسیونالیسم ایرانی و مذهب عربی: یک نگاه کمتر دیده شده بر نسبت یهودیت، زرتشت و اسلام
نویسنده: پویا جفاکش
اخیرا در asn-news.ru متنی دیدم به نام "کمپین گروه سرهنگ کاریاگین" که گزارشی از وقایع نگاری ای به همین نام به قلم میخائیل گولولوبوف در 1892 بود و داستان پیروزی حماسی ارتش 120نفری روس ها بر ارتش 40هزار نفری عباس میرزا نایب السلطنه ی ایران در "شوشا" که با آذربایجان تطبیق شده بود بر اثر وقایعی معجزه گون که حقانیت روس ها و تلاششان زیر نام عیسی مسیح را اثبات میکرد در سال 1805 میلادی را روایت میکرد. کوتک که متن را بازنشر کرده بود، این پیروزی را با پیروزی 300اسپارتی بر لشکر عظیم پرشیا مقایسه کرده بود و از مخاطبانش میخواست که از این واقعه ی تاریخی، درس میهن پرستی و شور جنگاوری در راه کشور (روسیه) را بیاموزند. اما با اشکال تراشی های پیام گذارانی روبرو شده بود که داستانش را اغراق آمیز یا به کل غیر قابل باور میخواندند و بعضا به کار رفتن نام شوشا برای سرزمین مورد دعوی را تعجب برانگیز میخواندند. یکی پرسیده بود آیا اصلا در آن زمان، واحدی جغرافیایی به نام آذربایجان وجود داشته است؟ کوتک، از مخاطبان به خاطر مسموم بودن ذهنشان در اثر اتهامات غربی ها به امپریالیسم روسی شکایت کرد و به یکی از منتقدین، الفاظ زشتی نثار نمود. او ضمنا نارضایتی خود را از این که زیر سوال رفتن تاریخ توسط فومنکو و نوسووسکی تا حد زیر سوال رفتن تاریخ نزدیک روسیه بر ذهن روس ها اثر گذاشته به طور ضمنی با بیان "سکوت" در مورد این دو نفر بیان کرد و ادامه داد وقتی اروپایی ها هنوز با افتخار درباره ی فتوحات 200سال پیش خود فیلم های حماسی میسازند، او ترجیح میدهد روس ها سربازان تاریخ خودشان را قهرمان بدانند تا سربازان شارلمانی و اسکندر کبیر را. جالب این که یکی از مخاطبین در جواب او نوشته بود آیا بهتر نیست روس هایی را که در دفاع از کشور خودشان در مقابل هجوم هیتلر در جنگ جهانی دوم جانفشانی کردند گرامی بداریم تا روس هایی را که بر سر فتح ممالک دیگر با دیگر امپریالیست ها رقابت میکردند؟ شاید مشکل بقیه هم با داستان سر همین باشد. آنها نمیتوانند بفهمند چرا باید یک کشورگشایی، قهرمانانه باشد وقتی برعکس ما ایرانی ها هیچ چیز درباره ی عهدنامه های گلستان و ترکمانچای به آنها نگفته اند و آنها فکر میکرده اند آذربایجان توسط روسیه به وجود آمده است. همین الان هم روس ها در اوکراین میخواهند آن را پس بگیرند نه این که فتح کنند. شاید باید مسئله را یک جور دیگر ببینیم. کوتک ضمن اعتراضات خود به مخاطبان، در دفاع از گولولوبوف نوشته است که او شرح قهرمانی های جنگی روس ها را در زمانی گردآوری کرد که روس ها کلا این داستان ها را فراموش کرده بودند. پس آیا ممکن است روس ها علت تصرف ادعایی آذربایجان شمالی یا همان اران را نیز فراموش کرده باشند؟ ما در این مورد باید توجه داشته باشیم که تاریخنویسی در روسیه نیز مانند ایران و دیگر کشورهای شرق، به شدت تحت تاثیر تاریخنویسی غربی و به همین دلیل، قطعا متاثر از فلسفه های خاص غربی است که از درون نومرولوژی و عددشناسی کابالا بیرون آمده اند، همان مقوله ای که بنیانگذاران تاریخ یعنی ژزوئیت ها به شدت به آن علاقه داشتند.
ویلهلم کامیر معتقد بود که تا قبل از سال 1300میلادی صحبت کردن از منابع تاریخی بیهوده است. یووه تاپر بعدا گردآوری تاریخ در منابع خاص آن را جلوتر و از بعد از 1400میلادی منطقی دانست. اخیرا ایگور شوماخ حتی در درست بودن این تاریخ هم تردید کرده و گفته است که 1400 فقط یک عدد است و دقت تنظیم منابع از این زمان به این برمیگردد که پیشزمینه های مبنای اصلی تاریخ یعنی سقوط قستنطنیه در سال 1453 میلادی را تخیل کند ولی این بدان معنا نیست که این سقوط واقعا در سال 1453 میلادی صورت گرفته است چون عدد 1453 یک عدد کابالایی و کاملا جادویی است. عدد 1453 از جمع اعداد 1413 با 40 به دست می آید. 1413 عدد کارت تاروت شاه است و 40 در کابالا مفهوم سیر و تحول منجر به رسیدن به خدا را نشان میدهد. منظور از این عدد، آغاز سیر جهان به سمت خدا با نقشه ی شاهان است و این شاهان، امپراطوران آلمانی رم مقدس به عنوان جانشینان برحق کنستانتین کبیر بنیانگذار مسیحیت در قستنطنیه اند که به دربار جانشین برحق مسیح یعنی پاپ رم خدمت میکنند و حتی یک رم باستانی تر از قستنطنیه به عنوان اصل فرضی امپراطوری روم نیز اختراع کرده اند. کریستف کلر در اواخر قرن 17 از اولین کسانی بود که در تاریخ 1453 میلادی برای سقوط قستنطنیه شک کرد. او که در آثار نخستش این تاریخ را درست میدانست متوجه شده بود که منبع حدیث هیچ روایتی به قبل از سال 1500 میلادی نمیرسد و بلاخره تصمیم گرفت فتح قستنطنیه توسط عثمانی ها را به اواخر قرن 16 منسوب کند. اما سیطره ی کابالا بر تاریخنگاری ژزوئیت مانع از توجه به این مطلب شد. از طرف دیگر، فاجعه ی از دست رفتن سرزمین مقدس یعنی قستنطنیه که مبنای تلاش برای باز پس گیری آن در نبرد با شرق بود به ده ها مدل محلی تغییر شکل داد و در شرایطی که مورخان حتی از آثار شفاهی خوانندگان دوره گرد که بعضا هیچ واقعیتی پشتشان نبود تاریخ در می آوردند آنقدر واقعه تلنبار شد که نه فقط زمان تنظیم تاریخ اسکالیگری یعنی تاریخ رسمی را به قرن 18 یعنی سه قرن بعد از سقوط فرضی قستنطنیه رساند بلکه تاریخ قبل از آن واقعه را نیز به حد کافی سیراب نمود.:
“the fourth arcana of the tarot king-1413”: igor shumakh: artifact.org.ru
اگر دقت کنید ما همین الان داریم در ایران خودمان بیخود و بیجهت به این فلسفه ی تاریخی عمل میکنیم و برای همین هم هست که همیشه طوری نشان داده میشود انگار با نابودی دولت اسرائیل و بازپس گیری آنجا توسط مسلمانان همه چیز دنیا عالی میشود درحالیکه از دید یک امریکایی خرافاتی، بازپس گیری قبلا و با تکرار کافرکشی توراتی در فلسطین به دسات یهودیان و تاسیس دولت اسرائیل انجام شده و باید بقیه ی کافران (مسلمانان) هم از بین بروند تا عیسی مسیح خوشش بیاید و ظهور کند. ظاهرا روس ها از همه زرنگ تر بودند و ادعا میکردند که بازپس گیریشان را در اران انجام داده اند: کشوری که دروازه ی ورود تمدن از خاورمیانه به روسیه بوده است. ظاهرا این اران که همان جمهوری آذربایجان کنونی است با جغرافیای بزرگتری به نام پرشیا تطبیق شده بود که پایتختش در کتاب هرودت، "شوش" نام داشت: همان شوشای مورد دعوا با عباس میرزا. نتیجه این که اران باید الان از یک کلمه ی هماوا به نام "ایران" جدا میشد تا آن به جای اران با پرشیای یونانی-یهودی که در شرق بین النهرین قرار داشت تطبیق گردد.
برای اکولتیست های قرن 19، "ایران" سرزمینی باستانی بود که سه نژاد عرب، تاتار و هندی از آن ریشه گرفته بودند. به نوشته ی گادفری هگینز، حدود این کشور توسط غربی ها با مملکت "کوسکان" بین دریای خزر، دریای عرب، هندوستان و آسورستان تطبیق شده بود. چون مردم این قلمرو، از ترکیب مردمان اقوام فوق پدید آمده بودند و قابل باور بود که هندی ها از آن به جنوب شرق، عرب ها به غرب، و اسکیت های تاتار به شرق و شمال کوچیده باشند. با این حال، هگینز اضافه میکند که وقتی شرقشناسان انگلیسی به پیروی از سر دبلیو جونز انگلیسی تعیین کردند که عرب ها و ترک ها پس از زمان محمد عرب به ایران حالیه وارد شدند و قبل از آن در کوسکان نبوده اند، این ایده به راحتی توسط اشرافیت پارسی هند که خود را وارثان برحق ایران باستان میخواندند پذیرفته میشد چون آنها هیچ چیزی درباره ی منشا نژادی بودن سرزمینشان نشنیده بودند. در بعضی وقایع نگاری های غربی، گوت ها از نسل اسکیت ها هستند و از پرشیا آمده اند. ازاینرو پرشیا و ایران تقریبا با هم هم معنیند اما ظاهرا در ابتدا آنجا منطقه ای محدود در نواحی شمالی تر دریای خزر به شمار می آمده است. افسانه ی هم منشا بودن عرب ها، هندی ها و تاتارها به سبب تاثیر گیری فرهنگی تمامی اقوام مهم در سرنوشت غرب از اسکیت ها بوده است که این اقوام مشتملند بر: عرب ها، عبرانیان، یونانی زبانان، اتروسک ها و لاتین ها. هندوستان نیز به سبب قرار گرفتن در حوزه ی گسترش تاتارها از شمال و حدود بلخ به سمت خود، همین تاثیر را تجربه کرده ضمن این که وجود زبان های واسطه بین فارسی، سانسکریت و اوستایی در اندراپرادش و ایودها، ارتباط فرهنگی هندوستان و ایران در شمال غرب را نیز نشان میدهد:
“THE CELTIC DRUIDS”: GODFREY HIGGINS: RIDGWAY: LONDON: 1829: P252-4
نیکولاس د ور معتقد است که یهودیان خاورمیانه که کهانت اسکیت های شمال را به عهده گرفتند افسانه های آنوناکی ها یا خدایان بین النهرین را به میان آنها بردند و با گسترش اسکیت ها در غرب، آنها خود در اروپا به صورت نوادگان خدایان انسان گونه تصور شدند بخصوص گروهی از اسکیت ها که به خاطر چشمان آبی و موی زرد یا سرخشان، از نسل آسمان آفتابی به نظر میرسیدند. این تصور، با کمال میل مورد استقبال اسکیت ها قرار گرفت و همراه آنها از ایرلند تا تاکلاماکان، و از هندوستان و تبت تا ژاپن را درنوردید. کلمه ی "سیدهه" به معنی جن که جمع آن "سدیر" است مظهر گسترش این خرافه است. این کلمه که به معنی جن است در واقع از تلفظ "سیث" برای لفظ اسکیت در بریتانیا برخاسته است. گروهی از سیدهه های مونث به نام "شیلا گیگ" محافظان دروازه های کلیساها بودند و عامل ارتباط کلیسا با جهان آسمانی خداوند به شمار می آمدند. سیدهه ها با "فیت" یا اجنه ی سرنوشت تطبیق شده بودند که کلمه ی fate به معنی سرنوشت از نام آنها می آید. با گسترش اسکیت ها از کرانه ی دریای سیاه به سمت جنوب شرق، جادوگران اسکیت که به دلیل تطبیق با اجنه به ایران و سپس پاکستان گسترش یافته بودند، در ایران به مجوس و در شبه قاره به "سیدها" معروف شدند و از سیدها ها برهمن ها و بوداییان برآمدند. آنها معتقد بودند که سکس آزاد و خونریزی باید بر عموم ممنوع شوند تا آنها که جرئت شکستن این ممنوعیت ها را دارند به راه خدایان قدم بگذارند ازاینرو در ملا عام جانشین مسیح بودند و در پشت صحنه، تولیدگر ادبیات ومپایرها و انسان های جنایتکار. این پشت صحنه، به سیاهی نامبردار بود و در هندوستان زیر نام "کاما" خدای شهوات و طمع ها متحد میشد اما ازآنجاکه ارتباط آسمانی آن همچنان به یک شیلاگیگ نیاز داشت سیاهی فرم زنی خدایی را به خود گرفت که "کالی" یعنی سیاه مونث نامیده میشد. دلبستگی به شمال افسانه ای تاریک هنوز وجود داشت چون سرزمین های جنوبی در جمع با اسکیتیه ی کوچک در شمال، اسکیتیای بزرگ نامیده میشدند.:
“the tuathe danan”: Nicholas de vere: bibliotecapleyades.net
ارتباط تاریکی با اسکیت ها در عنوان دیگر آنها "هیون" یا "خیون" دیده میشود چون به طرز عجیبی، لغت "هیون" در زبان کره ای به معنی تاریکی است و از طرف دیگر "این" در کره ای به معنی مارک و نشان، در جمع آمدن با هیون، "اینهیون" به معنی زیرمجموعه ی تاریکی را میسازد درحالیکه اینهیون نام یک ملکه ی کره ای در تاریخ این کشور هم هست. هیون کره ای ممکن است واسطه ی اسکیت های هون یا شیونگنو با لغت آشوری "هانیو" به معنی ملکه، و لغت ژاپنی "هانیه" به معنی جن ماده باشد. در خود روسیه نیز "سیدهه" منشا "سید" به معنی رهبری کردن شده است. بنابراین این شبکه ی ارتباطی زبانی در دنباله ی غرب لاتینی قرار دارد و املاگذاری تطبیقی لاتینی-سیریلیک در روسیه را در مجرای تاثیرگذاری خود بر جنوب قرار داده است. سرزمین کاسی ها در جنوب که دروازه ی اسکیتیه ی بزرگ شده بود، "ایران" خوانده شد که املای لاتین آن یعنی iran در خط روسی، املایی شبیه به npah لاتین دارد. این کلمه در زبان آشوری به معنی آهنگر و مرتبط با لغت آشوری "نیپو" به معانی کارگر و جادوگر است. این لغات، به آهنگر بودن شمن های جادوگر در بین اسکیت ها مربوطند و ازآنجاکه سلاح های جنگاوران توسط آهنگران ساخته میشد پس کشتار و تجاوزگری آنها که در ارتباط با پرستش سکس و خشونت است نیز توسط همین جادوگران تقدیس میگردید. در شاهنامه ی فردوسی، پرچم ایران، پیشبند کاوه ی آهنگر بوده که با جواهرات مرصع شده بوده است. کاوه رهبر شورش ایرانیان علیه حکومت ضحاک تازی بوده است. کلمه ی کاوه با لغت "کاوی" به معنی حاکم محلی جادوگر در هندوستان و ایران قدیم مرتبط است. نپاح یا آهنگر که همان کاوه است درروسیه از چپ به راست خوانده میشود و در ایران از راست به چپ. اینجا لغت hapn از آن به دست می آید که معادل "خفن" در فارسی و "حبن" در عربی به معنی خشم گرفتن است که ویژگی جنگجویان تلقی میشده است. این کلمه از "هاپو" در آشوری می آید که خود مترادف "پاراسو" به معنی جدا کردن آمده است. پاراسو همان پرسو یا مرز است که کشورها را از هم جدا میکند و مرزها را جنگجویان میسازند. لغت "پرس" یا "پارس" به عنوان نام دیگر ایران، از این مفهوم می آید. حتی نامیده شدن بومیان ایران به کاسیت نیز در ترادف با همین منظور قرار دارد. "کیسیتو" در آشوری، به معانی شاخه های درخت و شاخه های خانواده های انسانی، همچنین –در ارتباط با معنی دوم- به معانی نسب، تبار و منشا است. این لغت نیز مرتبط با لغت "کاسیمو" به معنی بخش شدن و جدا شدن است که معادل عربی آن، "قسم" به معنی تقسیم شدن میباشد. ازآنجاکه کاسی های ایران در نواحی مرزی بین النهرین با ایران میزیستند این عنوان توسط اهالی بیمن النهرین بر آنها نهاده و پذیرفته شده و توسط زبانسازان غربی و تولیدگران سرزمین های جغرافیایی افسانه ای –به مدل ارباب حلقه ها- توسعه یافته و مبنای تاریخنگاری شده اند. "ایران" باید موقعیت مهمی داشته باشد چون قرار است تمام اعمال ضد مسیحی ای که اشرافیت های اسکیتی اروپا با ترویج آنها در جهان، پول و سیاست درو میکنند زندگی روزمره ی بی دردسر آنجا و گذشته ی همه ی نژادهای هندی، تاتار و عرب باشد. به این دلایل، مدرن شدن ایران حالیه برای هیچ غربی ای بدون حاشیه سازی های تاریخی ناسیونالیستی، صرفه نداشته است.
ازآنجاکه ایران ساخته و پرداخته شده در غرب، با ایرانویج اوستای زرتشتیان هندوستان تطبیق و باستانی شده بود طبیعتا اولین شرکت کنندگان شرقی این معرکه زرتشتیان هند بوده اند. تولد ایران مدرن، از اتحاد زرتشتی های پارسی هند و رفورمیست های شیعی قاجار در ایران پدید آمده و یگانه محور این اتحاد، فراماسونری انگلیسی بوده است. اولین هندی که فراماسونری را از انگلیسی ها پذیرفته بوده، یک زرتشتی به نام "مانکجی کورست جی" در سال 1842 بوده است و به دنبال او زرتشتی های موثر فراوانی بر ارتباط ایرانی-انگلیسی از فراماسونری هندی برخاستند که سرشناس هایشان، اردشیر کورست جی وادیا، فامجی دینشاو پتیت، رستم کی.آر. کاما، سر پیروزشاه ام.مهتا، ای.اف.موس، دی.اف.کرکا، و اف.جی.پاتل از اعضای لژ ستاره ی طالع هند غربی بودند. از دهه ی 1870، آنها در قلمرو سیاست ایران جای پا پیدا کردند و خط مستقیم ارتباطی بین بمبئی و تهران ایجاد نمودند. ثمره ی فعالیت های آنان، پیدایش پدران بلافصل ناسیونالیسم مدرن ایرانی چون ارباب کیخسرو شاهرخ، محمدعلی فروغی، سیدحسن تقی زاده، و ابراهیم حکیمی در تهران در دهه ی اول قرن بیستم بود و مسیر ایران سازی اینان بعدا به انواع مدل های نئوهکامنید و نئوساسانی تقسیم شد:
“revival de l,iran: freemasonry and artistic revivalismes from parsi Bombay to qajar Tehran”: associationforiranianstudies.org
درواقع ارتباط زرتشتی گری با ایران، از ابتدا بر فرض نشئت گرفتن ایران از ائیرینه وئجه در اوستای زرتشتیان استوار بود. ائیرینه وئجه به منشا آریاییان ترجمه میشد و ایران به مکان آریاییان. اما تعریف خاصی که از زرتشتی گری به عنوان مذهب اصیل آریایی در ایران به عمل آمد آن را نزدیک به مذهب آریان نشان میداد و نه نژاد آریان در غرب که خدایانی وحشی و انسان نما میپرستیدند. آریانیسم یک فرقه از مسیحیت بود که به یکتاپرستی و نه تثلیث گرایش داشت و از سوی کلیسای قستنطنیه رد شد و تاثیر شدیدی بر مذهب نسطوری اولیه در عراق گذاشت که بعضی از میراث هایش در کلیسای آشوری شرقی به بابایی کبیر نسبت داده میشود. شاید علت همین باشد که شرقشناسان، ایران را نه با حکومت اولیه ی پارسیان یعنی هکمنید یا به اصطلاح هخامنشیان بلکه با حکومت دوم آنها یعنی ساسانیان تطبیق کرده اند چون ساسانیان با بیزانسی های مسیحی در تخالف بودند و برای مقابله با نفوذ رومیان از طریق مسیحیت به درون پارس، دستور به رسمیت داشتن مکتب بابایی به عنوان مسیحیت در پارس دادند. بنا بر تواریخ یهودی-مسیحی که بعدا مورد استقبال بنیانگذاران واقعی اسلام یعنی عثمانی ها قرار گرفتند، زمانی که هراکلیوس پارسیان را در هم کوبید و تا قفقاز پیشروی کرد، دستور به ترویج بابائیسم در ایران داد به این امید که این مسیحیت مرتد به خاطر بستر گسترده ی قبلیش، زمینه ای برای مسیحیت تثلیثی رومی در پارس شود. اما نتیجه ی این کار، جور دیگری از آب درآمد. درست در همان زمان که هراکلیوس خسرو را در هم میکوبید، هانی ابن قبیصه برادر ایاس ابن قبیصه که پس از سقوط نعمان ابن منذر آخرین شاه لخمی حیره، از طرف خسرو به حکومت آنجا گماشته شده بود، به فتوحات نظامی خاص خود دست زد و ازجمله سرزمین مکه در حدود طیایه (تاشخستان) را تصرف کرد. مکه در ملتقای سرزمین های پارس، کلده و روم واقع بود و محل آن را جایی در شمال یا جنوب تاشخستان دانسته اند. اهمیت آنجا در این بود که تصور میشد ابراهیم نبی پس از فرار از دست امرافیل شاه کلده به آنجا پناه برده و ازاینرو برای صادوقی ها یا کاهنان عرب یهودی شده مقدس بود چون آنها نسب عرب ها را به اسماعیل پسر ابراهیم رسانده بودند تا عرب ها را به راه یهودیان که فرزندان پسر دیگر ابراهیم یعنی اسحاق بودند بخوانند. پس از هانی، حکومت حیره به حنظله این ثعلبه ابن سیار العجلی رئیس قبیله ی بکر و ازاینرو ملقب به ابوبکر (پدر بکرها) رسید. او "امیر امبروس" (عمر یا عمرو) ملقب به "خالد" (جاودانه) را مامور فتوحات در غرب کرد. امبروس، طیایه را که بر مکه حکومت میکرد تصرف و اعتبار مذهبی آنجا را تصاحب کرد و با این اعتبار موفق به فتح سوریه و مصر شد. در مصر وی توسط کاهنان محلی با مسیح موعود تطبیق و ازاینرو "محمد" نامیده شد که از عناوین آرامی مسیح بود. با چنین پیشینه ای، امبروس به راحتی جانشین ابوبکر شد و بر تخت حکومت عراق نشست. رومی ها برای مقابله با این بحران رو به رشد، سعی در اتحاد با بازمانده های سلطنت پارس کردند. اما امبروس با مزدوج کردن نوه ی خود حسین با یک شاهزاده خانم پارسی، پارس های مسیحی مسلک را به خود جذب نمود و قلمرو خود را گسترش داد. رومی ها این بار به حمایت از غسانی های سوری مسیحی و تغییرات مذهبی درآنجا برای نزدیک کردن کلیسای سوریه به قستنطنیه پرداختند که اشرافیت غسانی آن را با کمال میل پذیرفتند. موفقیت های بعدی آنها در این راه، به قبضه شدن نسطوریانیسم توسط مذهب یعقوبی غسانی ها و پدید آمدن مذهب متداول نسطوری آسوری در عراق از آن شد. رومی ها همچنین یهودیان خابوری در مرز ترکیه و سوریه را واسطه ی ارتباط با اشرافیت "قرائی اولیه" ی مکه کردند ولی این ارتباط فاش شد و شکست خورد و اشرافیت قرایی اولیه به سوریه گریختند و درآنجا به واسطه ی داعیه داری حمل تقدس مکه، کم کم رشد کردند و به قدرت اصلی تبدیل شدند. آنها خود را دنباله روان توماس قدیس میخواندند که او را "پلونی یهوشا ها نضری بن استادا" خطاب میکردند. این عنوان، مسلما تکرار نام یسوع نصرانی یا ناصری است که پیشتر در بین عرب ها به عیسی نامبردار شده بود. اگرچه سرسلسله ی اینان یعنی مآویا (معاویه) به سودای فتح قستنطنیه افتاده بود اما جانشینش عبدالملک مروان راه نبرد با عراق را جست که در انتهای هرج و مرج پس از مرگ امبروس، به دست زبیری های یهودی افتاده بود. با این حال، عبدالملک به دلیل تاثیرپذیری از یوحنای دیلمی عالم مسیحی عراقی، به شدت متاثر از مسیحیت یکتاپرست بود و بنابراین کارگزار خونخوار خود "حجاج" را که به حکومت عراق گماشته بود مامور تاسیس مذهبی بینابینی از به هم آمیزی مسیحیت یهودی تبار خشن و صلیبی قستنطنیه و مذهب محمد که اسلام نامیده میشد، به نفع ایدئولوژی حکومتش نمود. حجاج پیرو این مسیر، اولین مسجد اسلام متعارف را در شهر واسط عراق بنیان نهاد. تا زمان حکومت ولید ابن عبدالملک، محمد در مقام یک مسیح موعود جنگجو و فرمانروا کاملا از شخصیت عمر یا همان امبروس تفکیک شده بود:
Tachkhastan: wikinoah.org
نقشی که این تاریخنگاری برای حجاج قائل است نقش غریبی است. تقریبا روشن است که "حجاج" معرب "اگاگ" از فرمانروایان دشمن بنی اسرائیل است که آموریان سوریه به نامش "اگاگیم" خوانده میشدند. کلمه ی اگاگ درواقع از لغت آشوری "اگیگو" به معانی خشن، آتشین و متعصب می آید که همگی هم مشخصه های شخصیت حجاجند و هم مشخصه های تعریف ارتجاعی شرع اسلام. همچنین نشستن حجاج بر میراث ابوبکر نیز مسئله ی مهمی است. حنظله ابن ثعلبه ابن سیار العجلی معروف به "فارس عمیر" بود. این کلمه به سوار عمیر ترجمه شده و عمیر اسم اسب او تلقی شده است.ر.ک:
"اسماء خیل العرب و فرسانها": ابوعبدابن الاعرابی:ص1
In Lib.eshia.ir
اما آیا فارس به معنی سوارکار که به معنی جنگجو نیز هست با نام سرزمین فارس یا پارس ارتباط ندارد و "عمیر" که مصغر "عمر" است همان امبروس جانشین ابوبکر نیست؟ به عبارت دیگر آیا عمر که تلفظ دیگر امیر یا فرمانروا است لقب دیگر ابوبکر یا حنظله نیست و بدین ترتیب سرزمین فارس نام خود را از یک مسیح آریان ماقبل اسلامی نگرفته است؟ اما اگر این مسیح و فرهنگش اصالتا عرب بوده است چرا دوستان و دشمنان اسلام از هر دو طرف بر راستین بودن میراث حجاج –بدون نام بردن از او- در تاریخنگاری اسلامی پای فشرده و میراث ایران باستان را ناعربی و نمیدانم کجایی کرده اند آنقدر غیر قابل پذیرش که فقط در جریان هرچه فارسی زبان تر شدن ایرانی ها بعد از انقلاب تازه ادعایش فقط کمی قابل باورتر برسد آن هم در آن حد که عده ای فقط برای کج دهنی به دین عربی –بخوانید: مذهب حجاجی- به آن متوسل شوند؟ پاسخی برای این سوال نیست جز خالی کردن اسلام از خصائل انسانی و نسبت دادن آن خصائل به یک فرهنگ جعلی موهوم تا اسلام خشن و متعصب و واقعا اگیگوی خاورمیانه هرچه بیشتر به جان خودش بیفتد و سبوعانه خودش را قطعه قطعه کند بلکه بلاخره بداند که چاره ای جز تن دادن به حکومت بازار اروپایی-امریکایی ندارد و دست از دعوی های هانتینگتونیش بکشد. مثل این که پیشبینی های غربی ها در این مورد تا حالا درست جواب داده است. شاید مسلمان ها پس از کپی-پیست های محضشان از مذهب یهودی-مسیحی، آدم های خیلی قابل پیشبینی ای بوده اند!