نویسنده: پویا جفاکش

زمانی، در یک بیشه زار، گروهی از درندگان، تحت حکومت یک شیر با هم متحد شدند. روزی شیر به همراه سه درنده ی دیگر، عازم شکار شدند. آنها به گوزن –و به روایتی گاو- بزرگی برخورد کردند و به دنبالش دویدند. شکار، خیلی قوی و سریع بود و درنده ها بر سر کشتن آن، به شدت ضعیف و فرسوده شدند. برای همین، بعد از اتمام کار، با حرص و ولع به سمت جسدش هجوم آوردند اما شیر با یک حرکت دست شاهانه، آنها را متوقف کرد و به آنها گفت: « این شکار فقط حق من است شما بر سر کشتن او با هم متحد شدید چون من اینجا هستم. بدون من شما دشمن هم بودید. شما همدیگر را قبول ندارید و یکدیگر را بی ارزش و حقیر می دانید ولی در اطاعت از من با هم کنار می آیید چون قبول دارید که من از شما برترم. پس این حیوان کشته شد فقط به این خاطر که من شما را یکدست کردم.» درنده ها در این لحظه وحشتزده و بی آن که حرفی برای گفتن داشته باشند عقب نشستند و با حسرت، شیر را در حال خوردن بهترین بخش شکار تماشا کردند.

در اواسط قرن19، ساموئل کروکس، دانشمند انگلیسی، این داستان را به این واقعیت اجتماعی مرتبط کرد که در هر جامعه ی بزرگی که حکومت مسلطی داشته باشد- چون شیر، نماد شاه در یک جامعه ی بزرگ است- ارزش هایی که جامعه را یکدست می کنند نه توسط مردم عادی بلکه توسط اشرافیتی که مردم برتری آنها نسبت به خودشان را پذیرفته اند به آنها دیکته و باعث ایجاد نظم اجتماعی می شود. اما این نظم وقتی به دستاوردی منجر می شود فقط به نفع حکامی تمام می شود که آن ارزش ها را تعریف کردند و از مردم تقلید کننده فقط انرژی می گیرد و به آنها احساس حقارت و بیهودگی می دهد یعنی همان وضعیت فرسوده و شوکه شده ای که آن درنده ها پس از شکار جانور بزرگ، در مقابل شیر اشرافی داشتند.

وضعیت کنونی ما نیز همین است، با این تفاوت که الان نورم های اجتماعی را نه لزوما حکام کشورها بلکه در بیشتر موارد، حاکمان جهان تعیین می کنند. به جای گوزن اکنون ارزش های ایدئولوژی سرمایه داری چون تصاحب جنس مخالف، ثروت اندوزی، پز دادن در خیابان با اتومبیل مد بالا و پوشیدن لباس های متمایز کننده، سرگرمی های هنجار شکن و شلوغ و پر سروصدا، وانمود کردن به بی رحمی و بی عاطفگی گرفته اند. تمام لذت مردم امروزی، دنبال کردن این گوزن است ولی به محض دست یافتن به آن، با واقعیت روبرو و دچار افسردگی و پوچی می شوند و بزرگترین لطفی که شیر حکومت به آنها کرده، این است که حتی المقدور صحنه ی تعقیب شکار را برایشان طولانی کند بلکه تا جای ممکن به آرزوهای مادیشان نرسند و دیرتر دچار پوچی فلسفی شوند. حکومت جهانی، یک رویای کهن است که در افسانه های اسکندر ثبت شده است و تاییدیه ی خود را از حکومت فرعونی مصر می گیرد چنانکه اسکندر نیز خود را تجسد خدای آنجا آمون رع خواند و پایتخت خود اسکندریه را در آن بنا کرد. معاصران کروکس در بریتانیای قرن 19 نیز خود را وقف میراث فراعنه و دوختن آن به آنچه که احتمالا موسی بنیانگذار یهودیت از کاخ آنجا به سراسر دنیا منتقل کرده است نموده بودند. لغت فراعوه یا فرعون در فهرست القاب شاهان قبط که با مصر تورات تطبیق شده، قرار نداشت. اما جرالد مسی، آن را با «پاروهاک» تطبیق می کرد. «پارو» در قبطی یعنی شیر، و پاروک هاک یعنی شیر قانونگزار. این شیر قانونگزار خدای آتوم بود و آمون رع را نشان می داد وقتی در زمین به صورت مردی شیر صورت از گل نیلوفر آبی متولد می شد. انسان ها از اشک های او به وجود آمدند چنانکه ستارگان آسمان از خورشید که تجسم آسمانی آمون است پدید آمدند. از اینرو هر انسانی ستاره ای دارد و به مانند ستارگان آسمان دارای روح جانوری مثلا تمساح سوبک، شاهین هورس، چهارپای بس، و سوسک خپری است. ارواح انسانی، روتی یعنی شیرهای دوگانه نامیده می شدند چون درست مثل خورشید در طلوع و غروب، متضادند و این تضاد به شیرهای دو افق که تجسم های خورشید طلوع غروبند نسبت داده می شده است. ارواح زمینی در بساطی مادی و بی نظم رها شده اند درست مثل ستارگان نورانی در شب تاریک بی خورشید. در غیاب خورشید، آنها از رگولوس یا قلب الاسد، درخشات ترین ستاره ی صورت فلکی اسد یا شیر تبعیت می کنند که ستاره ی شاه است و تجسم انسانیش به صورت فلکی قیفوس شاه حبشه تبدیل شده است:

" the exodus from Egypt and the desert of Amenta" Mallk Jabbar : echristmyth.com

امروزه بحث انقلاب های مدرن و طلبگری های مردم از حکومت ها باعث فراموش شدن عقبه های اسطوره ای حکومت های مدرن و این مطلب شده که این حکومت ها پیش از به وجود آمدن، برای خود، فرهنگ سازی کرده اند و بسیاری از آنچه که امروز، مایه ی اختلاف حکومت ها و مردم، و حتی بین خود مردم درباره ی مردمی بودن یا نبودن این مطالبات محسوب می شود روش های این فرهنگ سازی ها است که در اساس قرار بود فقط موقتی و برای به پیش راندن مردم در جهت مقصود جهانی سازی باشند ولی برخی توی همان حالت اولیه ی «این حرف خوبی است» آنها مانده اند و نخواسته اند جلو بیایند. دعوا بر سر حجاب که الان در ایران، زن ها را در اماکن عمومی در مقابل هم قرار داده و وسیله ی تفرقه ی ملی شده است، به خاطر این است که بازگشت حجاب در دوره ی پهلوی هر چند با حذف روبنده، بهانه ای برای پر شدن جای خالی امنیت برای زنان و عادی شدن حضور زنان در کنار مردان در جامعه بوده و این بر پایه ی مناسبات قبلی ادبیات مدرن پسا مشروطه با زنانگی استوار بوده است:

« در همین دوران بود که پیوندی میان چند و چون ظهور جسمانی زنان در فضای شهری و انتشار متون آنان در حوزه ی عمومی ایجاد شد. بسیاری از زنان از آنرو از یادگیری خط منع شدند که به باور عامه، کسب این توانایی به تبادل نامه های عاشقانه و در نتیجه بی آبرویی خانواده منجر می شد (ساناساریان، 1384). در این باور، پیوندی میان خواندن و نوشتن زنان و سکسوآلیته ی آنان ایجاد شده بود ... نوشته که به اندیشه جسمیت می دهد، نوعی ابراز وجود هم هست، شکلی از خود نگاری، خودیابی، خود بیانی و خود نمایانی که همگی برای زنان ممنوع شده بود. زنی که قلم به دست می گیرد و خطاب به جامعه ی همجنس آمیز مردانه می نویسد، مرزهای نظم جنسیتی را که خود، تنظیم کننده ی نظم سیاسی و اجتمای است، متزلزل می کند.» ("تنظیم بدن و تأدیب کلام زنانه در آستانه تجدد ایرانی" : المیرا بهمنی: "زنان امروز" : شماره ی 44 : زمستان 1400 : ص 82- 81)

شما نمی توانید مردم را مجبور به چنین به هم ریختگی ذهنی ای کنید مگر این که قانعشان کنید چیز بهتری جایگزین وضع موجود خواهد شد. :

« در سال های ابتدایی قرن بیستم، مجموعه ای از نوشته ها در باب "جهالت" زن سنتی و تاثیر آن بر سرنوشت ملی به قلم زنان و مردان مشروطه خواه به رشته ی تحریر در آمد. زن سنتی از آنرو که به حفظ الصحه، "علم اداره ی بیتیه" ، اقتصاد خانگی، بچه داری و شوهر داری آشنا نبود، نمی توانست شهروندی مفید و مسئولیت پذیر برای ملت نوپای ایران باشد. از نظر متجددان، دستیابی به این علوم، پالایش این زبان و قاعده مند کردن این بدن، تنها از طریق مدارس دخترانه ی عمومی میسر می شد و وظیفه ی پرورش زن مدرن وطن پرست، تحصیل کرده، و "عفیف"، بر عهده ی مدارس، انجمن ها و نشریات زنانه بود، نهادهایی که به طور مستمر، علم مدرن را با " بدن نوین" در هم می آمیختند (همان: ص 83)

این، زمینه ساز حرکت های ایدئولوژیک بعدی بود:

« مکتوبات زنان اکنون می توانست به دست و زیر چشم نامحرم بیاید و مهمتر از همه به تثبیت نظم جنسیتی "دگر جنس گرا هنجار" پسا مشروطه یاری رساند. نظم جنسی ای که تجدد خواهان بر گسترش آن تاکید می کردند، مبنی بر دوگانه ی زن- مرد و توزیع میل دگر جنس خواهانه در عین حفظ تفاوت های کارکردی و بیولوژیک بدن ها بود. اما انتشار این میل نه در جهت پوشیده شدن بیشتر زن، بلکه در راستای اروتیسم زدایی از چهره و پیکرش به کار می افتاد. این میل دگر جنس گرا در مقابل فضای اجتماعی تفکیک شده و همجنس آمیز عمل می کرد تا همزمان به دو امر در جامعه یاری رساند، دگر جنس خواهانه کردن نظم اجتماعی برای تنظیم خانواده ی هسته ای تک همسر و آماده سازی زنان برای حضور در اجتماع و همراهی در سرنوشت ملی. تجدد گرایان گمان می کردند اکنون که زبان رکیک زنانه، جنسیت زدوده و محیط زن آمیز اندرونی واپس زده شده است، صورت بی نقاب و پیکر بی چادر زن می تواند به صحنه ی اجتماع وارد شود بی آن که نظم جنسیتی را مختل سازد. همانگونه که [افسانه] نجم آبادی (1371) اشاره می کند، " تربیت پیکر و تادیب کلام زنان، آموزش سخن و رفتاری که حریم زنانه مردانه را با پالایش شکلی از زنانگی از گفتمان زنان آفرید، شرط امکان کشف حجاب و پرده برداری از پیکر زن شد. » (همان:ص 86)

کشف حجاب خشن زمان رضا شاه، زنان را از پای گذاشتن به این میدان ترساند و همینطور از سلسله ی پهلوی، به طوری که تا زمان وجود آن سلسله، پیشروی آنها به کندی انجام می شد. پر شدن خیابان ها و دانشگاه ها از زنان و تولید انبوه رانندگان زن، افتخارات جمهوری اسلامی هستند که همه ی آنها را با کمک حجاب انجام داده است. این افتخارات، کاملا مدرنند و در بردارنده ی تمام آن مطالبی نیز می شدند که تجدد خواهان پهلوی می خواستند منهای حجاب. بنابراین جمهوری اسلامی، حق دارد که بخوهد حجاب را به عنوان امضای خود پای این پیروزی آرمان های مشروطه نگه دارد و خود را به رخ پهلوی ها و قاجارها بکشد. این، تنها بخش ملی و امتیاز ایرانی بودن این پروژه ی جهانی سازی است ولی خودش زمینه ی جهانی شدن را فراهم کرده و سخت گرفتنش بر حجاب، صرفا به خاطر تاکید بیجایش -بیجا از دید قدرت های جهانی بر میهن پرستی منسوخ او است. حجاب خواهی جمهوری اسلامی همانقدر عقب افتاده است که میهن پرستی متشرعانه و فرعونانه ی او، چون هر دو این پدیده ها قرار بود فقط میانپرده هایی برای از بین بردن سنت های محلی و به مثابه ابزار فرهنگسازی برای تبدیل ایران به بازار قدرت های جهانی بشند. تنها چیزی که مانع تحقق کامل این روند شده، تضعیف و فروپاشی قدرتهای جهانی در غرب بوده که چند صدایی فرهنگی را باز گردانده و آینده ی فرهنگ و در آمیزی شدید آن با زنانگی در ایران را نامعلوم کرده است. اگر سست شدن گفتمان جهانی، به سست شدن باز تولید ایرانی آن یعنی اسلام شیعی اصولیون بینجامد، آن وقت این احتمال وجود دارد که کشف حجاب نیز یک خواست ایرانی پساشیعی معرفی شود کما اینکه همین امروز هم الگوی سنتی ضد شیعی آن یعنی قره العین با جرئت بیشتری در ادبیات روشنفکری جار زده می شود.

قره العین که نام اصلیش زرین تاج خوانده شده، بانویی روحانی زاده و شاعر اهل قزوین و از پیروان سید کاظم رشتی معرفی و بیان شده که وی از سوی سید رشتی به قره العین (نور چشمی ) ملقب بوده است. زرین تاج برای دیدن سید رشتی، شوهر و فرزندان خود را رها کرد و راه کربلا را در پیش گرفت. در آنجا به پیروی سید محمد علی شیرازی در آمد یعنی همان کسی که پیرو پیشبینی قریب الوقوع بودن ظهور مهدی از سوی سید رشتی، خود را «باب» یا واسطه ی بین مردم و امام زمان خوانده بود. باب، اعتبار قره العین را بسیار بالا برد و او را «طاهره» یعنی زن پاک نامید. پس از ادعای پیامبری کردن باب و نسخ شریعت اسلام از سوی او، قره العین اولین زن ایرانی بود که ترک حجاب کرد تا نسخ شریعت های پیشین را اعلام کرده باشد ولی این عمل، باعث وحشت منجی باوران و پراکنده شدن افراد بسیاری از گرد باب شد. پس از اعدام قره العین توسط عمال ناصر الدین شاه، تا دوران کشف حجاب رضاشاهی، قره العین تنها زن کشف حجاب کرده ی ایرانی و اسوه ی بومی این عمل در ایران معرفی می شد. پیوندی که این داستان بین کشف حجاب و «باب» به عنوان واسطه ی بین جامعه و نیروهای الهی تعیین می کند، ما را متوجه نظریه ی «زبانشناسی نو» آناتولی تیورین، حداقل در آن قسمت هایی می کند که پیدایش مسیحیت را با بررسی تغییرات زبان، از قلمرو تاریخ خارج می کند. بر اساس این نظریه، پاولیکان های اروپای شرقی که مرتدانی در راستای کاتارها و بوگومیل ها شمرده شده اند و منطقه ی بالکان نام از آنها دارد، اصل مسیحیت اروپایی هستند و عنوانشان مرتبط با لغات «بابل» (خاستگاه همه ی انسان ها)، « پابلیک» (عمومی)، «پیپل» (مردم)، بایبل (کتاب مقدس که کتاب عمومی است) و در تمام این موارد، بیانگر ارتباط جامعه از طریق واسطه یا « باب» با « ال» (خدا) است و «پاپ» پیشوای کاتولیک ها نیز در اساس همان باب است. تلفظ اروپایی ابتدائا پرکاربردتر نام این واسطه، «باپ» بوده که در لغت «باپتیست» به معنی غسل تعمید کننده هنوز دیده می شود. تمام غسل تعمید کنندگان، جانشیان یوحنای تعمید دهنده یا یحیی هستند و او همان «پرستر جان» است که در افریقا یا بین النهرین یا چین، شاه یک تمدن نخستین مسیحی بوده است. نسبت لغات باپتیست و پرستر، از طریق جانشین شدن «پ» و «ر» با هم در الفبای یونانی و لاتین، پدید می آید که باپت را تبدیل به پارت و پارس به معنی کشور یا قلمرو شاهی می کند و کلمه ی «پریست» به معنی کشیش یا کاهن را تلفظ دیگر «باپتیست» نشان می دهد. با تبدیل شدن «باپتیستان» به معنی مکتب مسیحیان به « پارتیستان» این کلمه به مسیحیانی اطلاق می شود که سیطره ی مذهبی پاپ کلیسای رم و کاتولیسیسم او را نپذیرفته اند و عمدا « پروتستان» به معنی معترض تلفظ می شود. بنابراین پروتستان ها برخلاف آنچه تاریخ رسمی می گوید، قرن ها بعد از تاسیس کلیسای رم پدید نیامده اند بلکه درست مثل کاتارها و بوگومیل ها همزمان با دوران آغازین کلیسای رم که احتمالا بیش از چند سده از آن نمی گذرد، می زیسته اند. نام پاولوس یا معرف مسیحیت به اروپا، در واقع تلفظ دیگر لغت «بابل» است:

" Pavikane ": Anatoly Tyurin: Artifact: 05NoV2010

بدین ترتیب باب یا پاپ، با متحد کردن گروهی از مردم در ارتباط با ال یا خدا، آنها را تبدیل به «بابل» می کند و از آنجا که بابل تورات، اتحادگاه نخستین همه ی انسان ها بوده، باب نیز وظیفه دارد همه ی انسان ها را متحد کند و در واقع به حرکت در آورنده ی چرخ جهانی شدن از نقطه ی اولیه ی مذهب است. این باعث می شود من به شماره ی 44 مجله ی « زنان امروز» برگردم و دو مطلب را در آن برجسته کنم. اول، مبحث فائزه آژ در مقاله ی «ما از پسش بر می آییم» است آنجا که در صفحه ی 19 و 20 مجله صحبت های دریدا درباره ی اتحاد انسان ها را تکرار می کند. لغت به کار رفته در اینباره هم در یونان کلاسیک و هم در مسیحیت و هم در انقلاب فرانسه، «برادری» است و فقط دوستی مردان را توضیح می دهد؛ زن نمی تواند به آن راه پیدا کند مگر این که مرد شود؛ خارجی هم فقط وقتی می تواند به این برادری ورود یابد که ارزش های آن را پذیرفته باشد. دوم، مصاحبه ی فائزه آژ و آتنا کامل با فتانه فراهانی استاد مطالعات مردمشناسی در دپارتمان مردمشناسی، تاریخ ادیان و مطالعات جنسیت دانشگاه استکهلم است جایی که فراهانی به آمار بالای افشای آزار جنسی زنان توسط مردان در کشورش سوئد اشاره می کند که جنبش مردمی « می تو» (من هم)- کارزار جهانی افشای مردان آزارگر جنسی از سوی زنان قربانی باعث آن شد و اسکاندیناوی را که به لحاظ رفاه مادی، مایه ی حیثیت اروپا بود به لحاظ سلامت روانی زیر ذره بین برد. در این کارزار، شغل های متعدد سوئدی ها از هنرپیشه و وکیل گرفته تا دانشجو و پرستار و پزشک پایشان گیر بود. سوال فراهانی این است که وقتی در غرب، مردان و زنان از مردان شرقی وحشت دارند و کباده ی نجات زن شرقی از دست مرد شرقی را می کشند و می گویند تنها راه نجات زن شرقی، غربی شدن او است، آیا کسی نباید زنان غربی و بنابراین زنان شرقی را از دست مردان غربی نجات دهد؟!

بنابراین، روشن می شود که غرب یک اتحادگاه بزرگ و جانشین بابل است که نصف مردم جهان یعنی زنان را با مرد کردن آنها به برادری خود راه می دهد و کشف حجاب زنان مسلمان و دیگر مذاهب قدیمی، مهمترین حرکت در اختلاف زدایی از زن و مرد معرفی می شود. ولی آیا واقعا چنین است ؟ اگر آری، پس این همه تجاوز و دگر آزاری علیه زن مدرن، چه تغییر نگرشی را در خود دارد که ما نمی بینیمش ؟ در پاسخ این سوال من پیشنهاد می کنم به کلمات پابلیک و پیپل برگردیم که عمومی بودن را می رسانند چون زن ها هم الان عمومی شده اند باور کردنش سخت است ولی زن ها بر اساس قانون ارتباط پابلیک با بابل، از علم پرستی مدرنیته به میتولوژی فقه اللغه ی کلده ی کهن سر به در آورده اند که با قلمرو نخستین بابل تطبیق شده است. اگر به قول تیورین، این کلمات به پاولوس یا سنت پل برگردند، پی می توانیم آنها را به لغات آشوری متشابه « باایلو» به معنی عمومی بودن و «باعولو» به معنی مهم شدن مرتبط کنیم. کلمه ی دوم که اصل کلمه ی اول است از بعل به معنی رئیس می آید. بعل نیز در اصل «ب+ال» به معنی پسر خدا و معادل «ملک» (مل+اوکو: خدازاده) به معنی فرشته و پادشاه است. تلفظ حرف «با» به صورت «بائو» و سپس «باو» آن را به «باب» به معنی دروازه تبدیل کرده که آستانه یا واسطه را می رساند و بعل را به پولوس تبدیل می کند. بنابراین هر چیزی که عمومی است یعنی خیلی به نمایش در می آید، هم مهم است و هم خدایی. زن ها هم اگر کشف حجاب کنند و به نمایش در بیایند، خدایی و مهم می شوند حتی اگر این نمایشی شدن، به نفع خودشان نباشد. شاید مذهبیان این را دوست نداشته باشند ولی تمام این اتفاقات بر پایه ی جامعه سازی های اولیه ی خود مذاهب استوارند. رسانه، فرزند مذهب است و هر دو آنها حامل نورم هایی هستند که حکومت های جهانخوار به نفع خود می سازند.

اعمال نورم، در جهت دست بردن در وضع موجود صورت می گیرد و از ابتدای خلقت تا کنون، همواره انسان ها فرض کرده اند که وضع موجود، «طبیعی» و بیانگر طبیعت انسان است. مسیحیت ، همیشه ستایشگر شکنجه ی انسان در لحظه ی حال بود. مسیح، به صلیبی به شکل حرف «تی» لاتین مصلوب بود و شکل «تی» در نزد کلدانیان، معرف درخت بود. تموز، خدای طبیعت و درختان و جانوران درون آن، ملقب به تناح یا تانه یعنی درخت شکل بود. در مقابل او «بعل پرازیم» قرار داشت که نامش از «پاراز» به معنی «قطع کردن به منظور گشایش» می آمد و پیشبرد تمدن از طریق حذف نیروهای طبیعت را شعار خود نموده بود او باید همان « بال کان» یا « وول کان» به همان مفهوم « بعل خان» یا فرمانروا بعل باشد چون وولکان در اساطیر رومی خدای صنعت و ساخت جنگ افزار و آلات کشاورزی است. او ضمنا همان «وول» خدای سرزمین «مورو» است. این محل باید با عنوان «مول» مرتبط باشد که تلفظ سیاهان بومی کلده ( از قبل از غلبه ی آموری ها بر آنجا) از لغت بعل است. این سیاهان، بابل را «کارا» به همان معنای دروازه ی خدا برای ترجمه ی لغت بابل می نامیدند ولی کارا خود به «کلا» یکی از عناوین خدای خورشید تبدیل شد. "کلا" وجه تسمیه ی « کلان» شهر نمرود است که در تورات، به کلنه نامبردار است. برخی تصور کرده اند کلان در اصل همان مجتمع اولیه ی آشور در شمال عراق بوده است پس از آن که شاه تیگلات پیلسر، آن را به شهری بزرگ تبدیل کرد. او بخشی از مصالح ساخت این شهر را از سلیمان شاه موآبی ها دریافت کرد و سلیمان، پیرو « کاموس» بود که باید همان «چموش» یا «شمش» خدای خورشید باشد. برخی تصور می کنند این سلیمان باید نسخه ی اصلی سلیمان شاه یهودیان باشد. معبد خدای آشور، «کرم لوآخ» نامیده می شد و معبد همتای جنوبیش مردوخ «مر-کالیس» یا «بت کالیشی»، که این اصطلاحات، لغات مورو، کارا و کلا را در خود دارند. از آنجا که وول خدای هوا و کانال ها و نهرها نیز بود، عیشتار یا الهه ی آب، قایق وول دانسته می شد. خورشید آشوریان نیز بر قایقی به نام «بت پارا» یا خانه ی پارا سوار بود. پارا تلفظ دیگر لغت پاله است که در اصل همان بعله یا بعلات به معنی بعل مونث یا الهه است. ولی جالب این که پاله، به معنی فالوس یا آلت جنسی مذکر نیز هست. پاله همچنین به معنی جدایی است چون فالوس عامل تفاوت زن و مرد بلافاصله پس از تولد آنها است. در مصر، پارا به معنی روز و نام همسر رع خدای خورشید است. در بین النهرین، سان پارا عنوان خورشید طالع بوده و به سبب ارتباطش با فالوس در یونانی از او تعبیر به «هلی اوپس» یعنی مار خورشید شده است. در همین ارتباط جالب است که نام کوثایی و سپس کلتی «سرس» الهه ی زمین را «سدی» ذکر کرده اند که احتمالا از «بت صیدا» معبد کوهستانی نبو در قلمرو نبوکد نصر می آید چون بت صیدا هم قایق نبو خوانده می شد که در آن زمان، موکل خورشید تلقی می گردید:

"Rivers of life": V2: James forlong: celephais press: 2005: P58-61 , 84 -66

آب در ارتباط با نهرهای بین النهرین مظهر حیات است ولی قایق نمی خواهد سرنشینانش در این آب فرو بروند و روی آن ولی در هوا حرکت می کند. حیات از زایندگی به وجود می آید که وظیفه ی زن است و فالوس مرد نیز شکل تحول یافته ی کلیتوریس زن است و درست مثل خود مرد، چیزی از زن درون خود دارد. پیکره های ما قبل تاریخی موسوم به « ونوس تپه سرابی» از غرب ایران و همسایگی کلده، الهه را مخروطی شکل و فالوس مانند کشیده اند به طوری که پاها و پستان هایش همراستا یا ادغام شده در هم و یادآور بیضه های مرد باشند، چون بیضه های مرد مثل پستان های زن، مایع سفیدی تولید می کنند که تغذیه کننده ی حیات است. ولی زنانگی مرد درست مثل فالوس، محدود به رودرویی با واژن است و منقسم به دو کارکرد شهوترانی و زایندگی که از اولی تصویر لکاته متولد می شود و از دومی تصویر مادر. در نتیجه مرد، جنبه ی زنانه اش همواره بین تصویر زن شهوتخواه و زن عفیف سرگردان است و چون جرئت نمی کند خودش با آن رودرو شود آن را در زنان بیرونی می جوید و این همواره سبب کاهانیدن زن واقعی که وجودی ذوالابعاد و بیشتر خصالش برای مرد ناشناخته است به این دو تصویر می شود. بلوای حجاب در ایران کنونی نشان می دهد که مدرنیته در کاهانیدن زنان کشور به این تصاویر به شدت مردانه، کاملا موفق بوده است.

برای بهتر فهمیدن چرایی اهمیت این گزاره، بگذارید تحول بعل کلدانی در مهاجرتش به شمال و در روسیه ی سکاها قبل از انتقال به اروپا را بسنجیم. تنها شواهد این تحول در روسیه، فالنامه های اسلاوی هستند که با نشاندن سیارات به شکل حیوانات در اطراف نمادهای بروج فلکی کلدانی، تکرارگر مدل نجومی مشابهی از صیدا (تصویر زیر) هستند که با دسته بندی مردانه-زنانه ی صور فلکی در دو طرف میترای گاوکش در میترائیسم اروپایی قابل تفسیرند. محققانی چون دیوید اولانسی، میترا را همان پرسئوس در قالب صورت فلکی برساوش میدانند که در ترکیه ی جنوبی پرستش میشده و جد قوم پارس تلقی میشده است و مذهبش به شدت پیچیده به دایره البروج کلدانی بوده است. طالع خجسته ی اسلاوی، عقاب پرون یا سیاره ی مشتری را بال گشوده بین دو صورت فلکی اسد (شیر) و سنبله (دوشیزه) قرار میدهد. اسد، خانه ی خورشید و متمثل به شیر بالدار یا گرگ بالدار "سواروگ" است که داژبوگ خدای خورشید، پسر او است. داژبوگ در لغت یعنی خدای سوزاننده، و تجسم حیوانیش بر زمین خارپشت میباشد. ازآنجاکه اسلاوها وارثان مکتب سکاها بودند و سکاها مثل خورشید از شرق آمده و مردمی خورشیدی محسوب میشدند، نسبت دادن خدایان اصلی اسلاوهای کی یف –سیارات مشتری و مریخ- به خورشید برایشان بسیار مهم بود. میترا خدای خورشید، قضاوتگر و جزا دهنده بود و در برونریزی خود بر مردم یادآور پرون خداوند تندر و باران. ولی میترا یک خدای دوجنسه بود و پرون برای تطبیق با او باید به موقعش با یک نیروی مجزاری زنانه کامل میشد. ازاینرو عقاب پرون با بال های دو سویه ی خود، بین تصاویر شیر نر و زن کامل بود. شیر، جنبه ی مردانه ی داژبوگ، و زن جنبه ی زنانه ی او موسوم به پوداگا یعنی سوختن است. این جنبه ی زنانه به صورت یک الهه ی خورشیدی به نام "سوا یاسون" تمایز می یابد و به "ماتاریسوان" (یعنی مادر-یاسون) در هندوستان و با کمی تفاوت تلفظ در همین کلمه به "آماتراسو" در ژاپن تبدیل میشود که هر دو الهه ی خورشیدند:

“the new crap and the wisdom of the Aryan zodiac”: sergei bryushkin: max park: feb19, 2012

این جنبه ی متمایز زنانه وقتی تبدیل به الهه میشد، کالبد مردانه ی میترا را که حالا برابر با خدای شاهان سیاره ی مشتری بود، میبلعید و این نیز خود از افسانه های یک ایزد مشهور کلدانی اقتباس شده بود: اوآنس. اوآنس یا اوآنا مردی بود که پوست ماهی پوشیده بود و در روزگار قبل از سیل نوح از درون دریا برآمده بود تا به مردم کلده تمدن بیاموزد و آغاز تمدن انسان از این لحظه بود. در برخی روایات رومی آمده که جانوس خدای دو چهره ی آتروسک ها و لاتینی ها مردم کلده را از بروز سیلی عظیم آگاه کرد و گروهی از آنها در درون یک کشتی، از نابودی نجات یافتند. به نظر میرسد نام جانوس تلفظ دیگری از نام اوآنس باشد و این نشان میدهد که اوآنس بیش از یک بار به انسان ها لطف کرده است. در روایتی دیگر، حئا خدای آب ها با آگاه کردن آتراهاسیس –نوح کلدانیان- از سیلی که برادرش انلیل میخواهد علیه نسل بشر به کار اندازد، انسان ها را نجات داده است و حئا قطعا خود اوآنس است. حئا همان "حیی" خدای مندائیان یا پیروان تعمیدی یحیی هستند و نام دیگر یحیی، یوحنا یا یوهانس است که مسلما تلفظ دیگری از اوآنا یا اوآنس است. به مانند جانوس دو چهره، او نیز در مسیحیت رومی دو چهره پیدا کرده که یکی یوحنای تعمیددهنده و دیگری یوحنای انجیل نویس است. کلاه پاپ که مثل کلاه اوآنس شبیه سر ماهی است، جانشینی او بر اوآنس را نشان میدهد. اوآنس درون پوست ماهی، همچنین همان یونس درون شکم ماهی بزرگ به شمار میرود. ماهی به خاطر شبیه بودن بدنش به مهبل زن، ماهیتی زنانه دارد و به خاطر ارتباطش با دریا و سیل، معنی هرج و مرج دوزخی و آشوب در زندگی نیز دارد. ازاینرو اوآنس درون پوست ماهی، شمنی است که وجودش انباشته از نیروهای دوزخی و جهان زیرین است و این دوزخی بودن خود را با بیرونریزی های یادآوری کننده ی جهان زنان اثبات میکند. سر اوآنس که از پوست ماهیش بیرون زده، سر مردی ریشو است چون فکر پیش برنده ی این دوزخ زنانه فکری مردانه است ولی بدنش ماهی است و جامعه ی زنانه، زن صفت و منفعل –در تعریف مردسالاری شمنی از زن فرمانبر ایدئال- را نشان میدهد که در مقابل القائات شمن به خود مقاومت نمیکند. الهه وقتی به وجود می آید که سر مردانه قطع شود و فقط ماهی باقی بماند. این، همان صحنه ی سر بریده شدن یحیی به دستور هرود ولی به خواست سالومه زن فاسد است. رقص 7حجاب سالومه به مناسبت قتل یحیی که مخالف انتظار عرف سنتی از حیای زنانه است، درواقع به بینظمی درآمدن 7 چاکرای روی کوندالینی در بدن انسان است و کوندالینی الهه ای است متشبه به یک مار که باید طغیانگر باشد و آسیب زننده به فضای اطرافش تا نظم ضعیف شمن یا حاکم همیشه به زور در صحنه باقی بماند:

“the shining ones: the worlds most powerful secret society revealed”: Philip gardner , gary asborn: chap9

بدین ترتیب، جهان آزادی زنانه و مملو از حضور زنان بی حجاب، با این شرط که بی حجابیشان حتما جنبه ی جنسی داشته باشد، جهانی است که حکامش اعلام میکنند مسئولیتی در قبال مردم ندارند و ترجیح میدهند از زندگی مردم خارج باشند تا بینظمی درست انگار که یک الهه ی دارای فهم و شعور است جهان را به پیش ببرد. مردان این جامعه، این وضع را دوست داشتنی میپندارند چون به پیروی از فرهنگ مردسالار همین حکام، زن را حتی اگر بینظمی باشد منفعل تر از مرد حتی اگر نظم باشد، میپندارند. آنها هم درست مثل درنده ها در بارگاه شیر، پس از انجام شکار، دچار یأس و پوچی میشوند ولی بیش از آن به هم بی اعتماد و به ته مانده ی غذای شیر امیدوارند که اراده کنند از تکرار تجربه ی شکار به نفع شیر بزرگ، خودداری کنند.