اجماع فرعون ها و قدیس ها در همزمانی پایان عمر دو زن کرد
نویسنده: پویا جفاکش

یادم است یک بار در تلویزیون این شعر مولانا را خوانده بودند:
توبه کن، بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هرکه را دیدی ز کوثر سرخرو
او محمدخو است با او گیر خو
تا احب لله آیی در حسیب
کز درخت احمدی با اوست سیب
و بعد هم نتیجه گرفته بودند که مولانا دلش با فاطمه ی زهرا است که صاحب چشمه ی کوثر است. هنوز هم نفهمیده ام مولانایی که قصه ی شیعیان سبزوار با سلطان خوارزم را روایت کرده، چطور ممکن است به نفع شیعه حرف بزند. ولی فعلا میخواهم روی یک بیت قبل از این ابیات تمرکز کنم:
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتست و ناخوش ای علیل
دقت کردید. اگر ما از جنس همان فرعونی باشیم که به معجزه ی موسی، آب نیل برایش خونین شد، چشمه ی کوثر خود بهشت را هم که به چنگ بیاوریم بر ما خون میشود، اتفاقی که الان برای صاحبان همان تلویزیون و اربابانش افتاده است. مهسا امینی احتمالا جز جوانمرگ شدن، هیچ نقطه ای در زندگی شخصی خود برای مقدس شدن نداشت ولی عوامل جمهوری اسلامی، با کشتن او –و هنوز هم مثل زمان شاه، در این مملکت، خلاف های اجزا به نام کل نظام نوشته میشود- چنان بی حجابی را در بین عموم مقدس کردند که خود بلوک غرب هم کیف کردند؛ کیف کردند از این همه پیشرفت، پیشرفت در این که برخلاف دوره های قاجار و پهلوی، دیگر لازم نیست برای واداشتن مردم به عمل به نفع خودشان، یک عالمه پول برای خریدن مردم خرج کنند و فقط باید از آن ور آب، کمی با احساسات مردم بازی کنند. قصه ی تکراری ستوده بودن "غیرت کرد" که از صدا و سیما توی کله ی مردم ریخته، حالا یک بار دیگر خاطره ی خطر غیرت بی عقلانه –بخصوص وقتی این غیرت، از نوع کردش باشد- علیه نظام را زنده کرده است و این، من را به داستانی حاشیه ای درباره ی زن کرد دیگری معطوف میکند که همزمان با امینی کشته شد و برای مقدس شدن، خصوصیاتی بیش از جوانمرگ شدن در داستانش وجود دارد. "شلیر رسولی"، موقع مرگ 36 ساله بود. شوهرش در عراق کار میکرد و همسایه اش گوران این موضوع را به نفع نیات سوء خود به این زن میدید. همسر گوران بیمار بود و گوران از این بیماری سوء استفاده کرد و درحالیکه همسرش در بیمارستان بود خانم رسولی را برای کمک کردن به همسر بیمار خود به خانه خواند. خانم رسولی برای این که با مرد غریبه تنها نباشد پسر 15ساله ی خود را با خود برد. اما گوران، به بهانه ی این که همسرش لباس خوبی ندارد پسر را بیرون نگه داشت و نیت سوء خود علیه زن تنها را آشکار کرد. خانم رسولی، از پنجره مردم را فرا خواند. مردم به پلیس زنگ زدند. اما گوران که شهوت، عقلش را تعطیل کرده بود دست به کار شد. خانم رسولی، برای نجات از تجاوز، خود را از پنجره بیرون پرت کرد و در بیمارستان جان باخت. اگر خانم رسولی در قرون وسطی زندگی میکرد قطعا به یک قدیسه تبدیل میشد. ولی الان مهسا امینی بودن راحت تر شما را قدیس میکند تا شلیر رسولی بودن. مرز این دو قدیسه را میتوان سنت اگاتای کاتانیا یافت. این زن سیسیلی به سبب عدم تمکین خود به دعوت به شهوترانی از سوی یکی از اشراف، به طرز فجیعی کشته شد و الان قدیس حامی زنان مورد آزار و اذیت جنسی است و کلیسای مخصوص خود را در کاتانیای سیسیل دارد. او مثل خانم رسولی، جان خود را در راه دوری از گناه جنسی از دست داده و مثل خانم امینی، توسط قدرتمداران سیاسی کشته شده است. از مقایسه ی این دو متوجه میشویم که الان برای مردم کشته شدن توسط حکومت مقدس تر است تا کشته شدن توسط فرد عادی حتی اگر در راه خدا باشد. پدرم که علیرغم باسواد و معلم بودن، آدم سنتی ای است ولی دقیقا به خاطر سواد بالایش رفتارهای فکرنشده ی افراد سنتی را بهتر از بیشترشان تحلیل میکند، با همان خوشبینی همیشگیش –نسبت به مردم- به من میگوید قاتل خانم رسولی در هر صورت اعدام خواهد شد، ولی قاتل خانم امینی، فردی حکومتی است و قدرت این جور افراد خیلی بیشتر از امثال گوران است، بنابراین لازم است مردم کمی شلوغ کنند تا حکومت عقبنشینی کند و این اتفاق دیگر نیفتد، برای همین هم هست که خودش و مادرم در شبکه های اجتماعی دست به دست شدن خبرهای خانم امینی توسط خانم های سنتی باحجاب را رصد میکنند. خیلی جالب است؛ پدرم با همان دید سنتیش، حتی قدیسه شدن زنی که جز مردن، حرکت خاصی به نفع بشریت نکرده است را برای یک هدف مادی خاص به نفع جامعه قابل توجیه میبیند و معلوم نیست آدم های سنتی دوران قدیم، چقدر برای رسیدن به اهداف مادیشان، حرکات معنوی نمای مذهبی مرتکب شده اند یا با علم به بدنیت بودن عاملان این حرکات، آنها را تایید کرده اند و چقدر میتوان مواردی از این دست را یافت که آیندگان هنوز هم در گلشان گیر کرده اند؟ وقتی روح سنتی میتواند معنی قدیس را به نفع اهداف مادی چنان تغییر دهد که فرد سنتی با تایید قدیس جدید، به تایید سنت ستیزی دشمنان مرام خودش دست یازد، پس این روح سنتی چقدر میتواند در مقابل مسائل نامقدسی که زمانی مقدساتش را برایش برجسته کرده اند سهلگیرتر باشد؟ پدران انقلابی ما هرچقدر سنتی باشند، الان یا کتاب و مجله را به طور کلی رها کرده اند یا به پیروی از کتاب ها و مجلات الانی به روشنفکرانی که آنها را انقلابی کرده بودند تمسخر میورزند. البته هنوز حدی برای خود نگه داشته اند. یادم است حدود هفت سال پیش، رسانه های مختلف، دو جمله از مصاحبه ی علی نصیریان با مجله ی اندیشه ی پویا را برجسته کرده بودند. یکی این که جلال آل احمد، "دیکتاتور روشنفکری" بود و یکی هم این که غلامحسن ساعدی «مرید» آل احمد بود. من آن مصاحبه را نخوانده ام، ولی مطمئنم آن دو جمله، تنها جملاتی بود که میشد آنها را تعبیر به ردیه ی علی نصیریان بر این دو بزرگ کرد و اگر جز این بود قطعا بیشتر از آن مصاحبه نقل می آوردند. مهم برای این فرصت طلبان این بود که وانمود کنند نصیریان که با فیلم "گاو" مطرح شده است –فیلمی بر اساس داستان "گاو" به قلم ساعدی و مورد تایید آل احمد- خودش الان این دو نفر را قبول ندارد پس «شما هم قبول نداشته باشید». فرهنگی ها البته بیش از آن به نصیریان ارادت دارند که دوست داشته باشند این سیاهنمایی را جدی بگیرند؛ ولی ابراهیم گلستان را چه میگویید؟ او الان تقریبا به یک روشنفکر شفاهی تبدیل شده، چون هیچکس انبوه آثار قبل از انقلاب او را بررسی نمیکند و فقط چسبیده اند به تخریب آل احمد و بقیه ی روشنفکران در مصاحبه های تلخ اخیرش، گویی خودش هم میدانست که اگر دست به چنین تخریبی نزند هیچکس از او یاد نخواهد کرد (یاد نصرت کریمی گرامی و روانش شاد که آنقدر بزرگ بود که ترجیح داد در ایران و در گمنامی بمیرد ولی با بدنام کردن خود و دیگران به شهرت نرسد). خونی شدن کوثر ما خیلی راحت بود. چون در ایران ما فقط حکومت نیست که فرعون است. اینجا فرعونیسم یک فرهنگ است.

















در ادبیات اسلامی، فرعون نماد کسی است که دنیا را با خودش میسنجد. هرچه را که به نفعش است مقدس میکند و هرچه را که به ضررش است تخریب و حتی المقدور محکوم به فراموشی میکند. پادشاهان با فرهنگ ها چنین میکنند. چه بسا مولانا الکی کوثر را با نیل مقایسه نکرده باشد. نیل هم مایه ی برکت و سعادت سرزمین مصر بود و خونین شدنش به خاطر خودخواهی فرعون و ضدیت او با خدا، حکم خونین شدن کوثر جمهوری اسلامی در اثر گردنفرازی او در ایران را دارد. با این حال اگر دقیق شویم، متوجه میشویم که خصوصیات فرعون فقط مختص پادشاهان نیست و مردم هم اغلب همین کارها را در مقیاس کوچک مرتکب میشوند. البته مردم این اعمال را از شاهان یاد گرفته اند و برای همین معمولا پشت لغت فرعون، لغت فرعونیان نیز می آمد. حتی همین که ما بدکاری را مخصوص حکومت میکنیم و چشمانمان را به روی "گوران" های اطراف خود میبندیم هم نمونه ای از چنین سانسور فرعونی ای است. ما سیاهنمایی حکومت و راستنمایی مردم را از همان روشنفکران سوسیالیست از قماش آل احمد گرفته ایم که اکنون به پیروی از حکومت آخوندی فراموششان کرده ایم و آنهایی هم که به خاطرشان دارند باید مدام با نوشته های ضد سظوسیالیست جمهوری اسلامی علیهشان برانگیخته شوند. در مغربزمین هم چنین است. اکثر آنهایی که از وضعیت اسفناک جهان تحت مدیریت سرمایه داری سرخورده شده اند از نفرت حکومت به سوسیالیسم پناه میبرند که فرض میکنند مردم برحقند و حکومت دشمن آنها است. اما در این حالت، مردم فرعونیانی در عقب فرعونند درست مثل سوسیالیسم که خودش نتیجه ی نوعی دستکاری در ایدئولوژی سرمایه داری و عقبه ی مسیحی آن است. انتظار نداشته باشید در ایران هم غیر از این باشد چون این انقلاب بوده که برای اولین بار به مردم ایران چنان اعتباری داده که حالا پشت سر هم حق خود را از حکومت طلب کنند و مردم این را که خودشان همیشه برحقند از آخوندهای انقلابی قاپنده ی میراث آل احمد یاد گرفته اند.
اخیرا شماره ی 29 مجله ی عصر اندیشه (شهریور 1401) را میخواندم. این مجله ی اصولگرا پرونده ای درباره ی شهید بهشتی زده و مجموعه ای از افراد را دعوت کرده که تک تکشان یک حرف تکراری میزنند و آن این که شهید بهشتی هنوز باید متعلق به اصولگرایان باشد و نباید به او پشت کرد. از مجموع صحبت های این افراد این طور به نظر میرسد که در پشت صحنه ی سیاست ایران، یک عده ی کثیری از افراد –که در این مصاحبه ها هیچوقت اسمشان نمیرود- معتقدند شهید بهشتی، یک آدم امریکایی مسلک بوده که با وانمود کردن به تایید تمام فرمان ها و اعمال امام خمینی، آنقدر خودش را توی قدرت جا کرده که "ولایت مطلقه ی فقیه" امام خمینی را به جای «حکومت اسلامی» به «جمهوری اسلامی» معطوف کرده و سهم مردم را از حکومت با دموکراتیک کردن آن بالا برده؛ نه فقط این، بلکه چنان قانون اساسی ای برای جمهوری اسلامی تدارک دیده که آنقدر دست رهبر یا همان ولی فقیه را بسته که هر از چند وقت باید شاهد بلوایی بر سر تغییر این قانون اساسی [که همین الان هم فقط به کسری از آن عمل میشود] باشیم. یکی از مصاحبه کنندگان –حجت الاسلام علی ذوالعلم- حتی از مقاله ای در دانشنامه ی امام خمینی –چاپ بنیاد نشر آثار امام- صحبت میکند که در آن از قول امام درباره ی شهید بهشتی و بنی صدر و قطبزاده و ابراهیم یزدی (کنار هم قرار گرفتن اسم ها را دقت کنید) گفته میشود: «من 20سال است ایشان را میشناسم.» ظاهرا بهشتی از زمان مرگش تا پایان دهه ی شصت، فقط یک سر بالای نیزه ای بوده که حکومت با تمثال ترور او مظلومنمایی میکرده و ضدیت با دشمنان را جدی تلقی میکرده و جز آن هیچکس گفتمان او را دنبال نکرده است؛ در دهه ی هفتاد، اصلاحطلبان، بهشتی را به سبب اعتقاد به آزادی اندیشه و قلم و گفتگو در جامعه ی اسلامی، پدر اصلاحطلبی خوانده و در مقابل شهید مطهری قرار داده اند که به ناروا "پدر اصولگرایی" میخواندندش فقط به خاطر این که حکومت زیاد روی بعضی مواضع مطهری مانور میداد و از بهشتی چیزی نمیگفت؛ موضع اصولگراها همچنان سکوت بود؛ اما از دهه ی هشتاد و با شکست اصلاحات و پیشرفت گام به گام احمدینژادیسم، حمله ی آشکار –البته هنوز فقط در پس پرده- به بهشتی و اعتقادش به آزادی بیان شروع شده است. حالا چرا این مجله میخواهد مجددا از بهشتی ای که هنوز چیزی بیش از یک سر بالای نیزه در رسانه ی ملی به نظر نمیرسد، اعاده ی حیثیت کند؟ کافی است یک نگاهی به مجله بیندازید. همه شان تایید میکنند که بعد از بهشتی، جریان اصولگرای سنتی، هیچ ایدئولوگ تراز اولی تولید نکرده و برای همین هم تا همین الان جز در دولت آقای رئیسی سخنگو نداشته و الان هم به دلیل بی گفتمانی فقط میتواند فضا را تنگ و مستبدانه کند (کمااینکه افتضاح مرگ خانم امینی نتیجه ی همین افراط باشد) پس باید بهشتی را دوقاپی بچسبیم که گفتمان داشته باشیم. اما به نظر من دلیل دیگری هم در این واکنش هست. نسل قدیم اصولگرا های مذهبی تکلیفشان روشن است؛ ولی نسل جدیدشان آیا از خود نمیپرسند که این امام خمینی چه امامی است که گول یک آخوند امریکایی را میخورد و وقتی هم که آن آخوند امریکایی –در یک تقلید امریکایی از ترور آلدو مورو نخست وزیر ایتالیا به دستور هنری کسینجر امریکایی، ولی به دست کمونیست های ضد امریکایی- ترور میشود، امام دیگر گفتمان ندارد که جانشینش کند؟ آیا اصلا میتوان امامی را فریب داد که در انقلابش این همه آدم را تا لب جو برده و تشنه برگردانده است؟ قطعا هر آدم عاقلی میپذیرد که امام در قدرت دادن به مردم با بهشتی همنظر بوده و این به نفع خودش هم بوده است. یادتان باشد امام برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد. این کلمات قرآنی الان اینقدر مبتذل شده اند که ما به معنایشان فکر نمیکنیم. "معروف" یعنی چیزی که به عرف رسیده و اکثر مردم قبولش کرده اند و "منکر" یعنی چیزی که اکثر مردم "نکره" میدانند. یعنی معروف و منکر پیامبر اسلام، مسائلی بوده که اکثر مردم زمان قدیم بد میدانسته اند ولی قریش که اشراف مقابل پیامبر هستند و یک سوره در قرآن به نامشان است داشتند آنها را به نفع خود خدشه دار میکردند. مثلا دستگیری از فقرا و برادری و برابری حقوقی مردم که معروف بود در حال از بین رفتن بود و قمار و ربا که منکر بودند عمدا به نفع اشراف ولی به بهای تباه شدن خانواده ها رواج می یافتند. پیامبر برای برگرداندن معروف و منکر به جای خود، مورد پشتیبانی مردمی قرار گرفته بود. سوالی که این مسئله ایجاد میکند این است که آیا معروف و منکر الان هم باید همان معروف و منکر قدیم باشد یا نه؟ چون در زمانه ای که خیلی از مردم، دست به فحشا و قمار و میخوارگی می آلایند اینها دیگر منکر محسوب نمیشوند چون منفوری خود را از دست داده اند. آخوندها خیلی وقت پیش این وضع را پیشبینی کردند و ادعا کردند که معروف و منکر حداکثری هستند به شرطی که مورد وثوق اکثریت علما (آخوندها) باشند نه اکثریت مردم. البته آنها در این پاسخ، همچنان از جهالت مردم سوء استفاده میکردند چون مطابق تاریخ اسلام اینان، شغل آخوندی در زمان عبدالملک مروان اختراع شده و اگر حق با اینان باشد و قرآن مال زمان پیامبر باشد، معروف و منکر، نمیتواند معروف و منکر آخوندی باشند. ولی به هر حال امام خمینی که لباس همینان را پوشیده بود با این قضیه مشکل پیدا کرده بود. چون نظریه ی ولایت فقیه خودش یک بدعت بود و مورد وثوق اکثر مراجع که به پیروی از آیت الله بروجردی، مخالف قیام اسلامی علیه شاه بودند نبود. پس امام، برحق بودن خود را نه به پذیرش خود از سوی آخوندها بلکه به پذیرش خود از سوی مردم منوط کرد و قطعا هم مردم بین آخوندها فقط امام را میپرستیدند و هرچه او میگفت وحی منزل میدانستند. پس خود امام بود که به مردم اعتبار مجدد داد؛ همان مردمی که آخوند مورد علاقه ی امام یعنی شیخ فضل الله نوری در دشمنی با حق رای آنها در انقلاب مشروطه به مظفرالدین شاه قاجار گفته بود: «تا وقتی امام و شاه داریم به رای مش باقر بقال نیاز نداریم.»
آیا فکر میکنید امام مردم را فریب داده بود؟ اگر پاسختان مثبت است باید این را هم قبول کنید که مردم خودشان خودشان را فریب دادند. چرا باید مردمی که در اختناق فرهنگی دوره ی پهلوی، بیش از حد -به قول جهانگیر فروهر در فیلم کمال الملک- یک مشت گره گوری رشد شخصیتی نداشته باشند همیشه برحق باشند فقط به خاطر این که امام چنین گفته است؟ مردم و امام هر دو یک کار را کردند: قدیس الهی زمان خود را بر اساس منافع مادی وقت خود تعیین کردند. خب. مردم الان هم دارند همین کار را میکنند.
















