نویسنده: پویا جفاکش

در اواخر حکومت سلسله ی هان، در چین، دو نفر به نام های هوآ شین و گوآن نینگ زندگی میکردند که در نوجوانی بسیار با هم دوست بودند و به حکمت آموزی و مطالعه میپرداختند. آن دو با هم روی یک دشک میخوابیدند. روزی، موکب دولتمداری از محل مطالعه ی آنها میگذشت. هوآ شین مطالعه را رها کرد و برای دیدن دولتمدار رفت. وقتی بازگشت، دید گوآن نینگ، دشک را نصف کرده و روی سهم خودش خوابیده است. هوآ شین دلیل این کار را پرسید و گوآن نینگ پاسخ داد: «تو دیگر دوست من نیستی.»

پس از این ماجرا، هوآ شین به حرص خود برای طلب قدرت ادامه داد. پس از فروپاشی امپراطوری هان در اثر جنگ های داخلی، هوآ شین مدتی به یوآن شو و مدتی به سان سی خدمت کرد و درنهایت به سائو سائو دیکتاتور وقت که امپراطور را عروسک خیمه شب بازی خود کرده بود ملحق گردید. پس از مرگ سائو سائو، هوآ شین همه کاره ی سرنگونی امپراطور و به تخت نشستن سائو پی پسر سائو سائو شد و کشور را رسما وارد دوره ی سه پادشاهی کرد. هوآ شین در ازای این خدمت، نخست وزیر سائو پی شد. اگرچه نام هوآ شین با خیانت به ولینعمت برای کسب قدرت گره خورده بود، ولی حالا موکب او به مراتب باشکوه تر از موکب دولتمداری بود که به خاطرش، مطالعه را با گوآن نینگ ترک کرده بود. درحالیکه گوآن نینگ هنوز شهروندی معمولی و بی اثر در حال مطالعه باقی مانده بود.

داستان این دو نفر، دوراهی چینی های مطلع را نشان میدهد. اگر به قدرت وارد شوی، فقط در اثر بی اخلاق و فاسد بودن میتوانی پیشرفت کنی و در عین این رویه، خدماتی هم مرتکب شوی. اگر به قدرت پشت کنی، میتوانی سالم و درستکار و اسوه باقی بمانی، ولی قدرتی برای خدمات عمومی به مردم نداری. البته به نظر میرسد این دو صحنه، دو روی یک سکه باشند و به همین دلیل است که هوآ شین و گوآن نینگ جوان، نخست روی یک تشک با هم میخوابیدند. جدا شدن تشک، از وسط نصف شدن زمان است. یک نفر در زمان گذشته باقی میماند و دیگری به آینده میرود و این در حکم دو شقه شدن تاریخ چین با فروپاشی امپراطوری هان است که حاکم شدن ارزش های اخلاقی کنفسیوس بر چین را به آن نسبت داده اند. چون آینده فقط میتواند از آن خائنینی مثل سائو سائو باشد و این آینده چیزی نیست جز جنگ و کشتار و بدبختی بی پایان در اثر متلاشی شدن نظم عمومی کشور و حرص و طمع بی پایان جنگسالاران. دوران رونق قبلی، قابل مقایسه با دوران سرسبزی و پرباری طبیعت است و دوران فلاکتبار بعدی نشانه ی فصل خزان طبیعت. اتفاقا هرج و مرج در امپراطوری هان هم نتیجه ی وقوع قحطی بوده است. امپراطوران توانا نشانه ی بهار و طراوت بودند و امپراطور ضعیف و هیچ کاره که چیزی جز شهروندی وحشتزده و زندانی شده در قصر خود نیست که آخر همان قصر را هم از دست میدهد، نشانه ی انحطاط سال است و این امپراطور، استعاره ای از وضع روانی آدم های زمانه اش است؛ ازجمله خود سائو سائو که چون در سوء قصد نافرجامش علیه نخست وزیر اسبق –دنگ ژو- سعی کرده بود نخست وزیر را در خواب بکشد، همیشه از کشته شدن در خواب وحشت داشت و با وجود دشمنان فراوانی که از نفرت و حسد احاطه اش کرده بودند، آرامش چندانی در زندگی تجربه نمیکرد. اما این همه ی مطلب نیست. دوران وفور طبیعت، نه فقط برای انسان بلکه برای تمام جانوران، فرصت تکثیر و قدرت طلبی فراهم میکند و ازاینرو عصر جانوران و شاید ازاینرو عصر انسان های جانورآسا است و علت فراقانونی تصویر شدن پادشاهان نیز این است که جانوران، قوانین چندانی را در زندگی رعایت نمیکنند. همچنین علت این که عصر پرستش جانوران بر عصر مذهب یهودی-مسیحی که کمتر نمادهای جانوری دارد مقدم فرض میشود این است که سیطره ی جانوران بر آدمیان در دوران نخست زمین که آدم ها در مقابل درندگان وحشی اندک بودند مشهودتر تصور میشود. رشد انسان، با سقوط دوران مگافونا یا چهارپایان هیولایی باستان نسبت مستقیم دارد. چون آنها نتوانستند خود را با انحطاط طبیعت و منابع غذایی تطبیق بدهند. اما آدمیزاد با گسترش دادن کشاورزی و دامداری، رشد خود را حفظ کرد و به زودی دست بالا را پیدا کرد. علاوه بر این، آدمیزاد در این دوره، ناچارا قانونمدارتر زندگی میکرد و ازاینرو انحطاط طبیعت را نشانه ای بر پایان دوره ی شاه حیوانصفت اولیه تلقی میکرد. یکی از مهمترین نشانه های این قانونمداری درصورتیکه بخواهیم آن را با افراط در حیوانپنداری انسان مقایسه کنیم، قوانین جنسی است که در همسران و معشوقه های متعدد نسبت داده شده به شاهان قدیم و البته جنون جنسی بی حدو حصر موصوف درباره ی آنان قابل مشاهده است.

در بازسازی این مسئله به صورت رویدادهای سال، این به معاشقه ی آدونیس خدای طبیعت با ونوس الهه ی باروری تشبیه میشود. آدونیس به دست گرازی کشته میشود. چون گراز، به دلیل این که محصولات کشاورزی را با عاج هایش درو میکند و از بین میبرد، نمادی از صدمه خوردن به زندگی مادی مردم است. در بعضی روایات، این گراز، مارس خدای جنگ است که معشوق دیگر ونوس است و در رقابت جنسی دست بالا را دارد. این نیز انعکاسی از انحطاط دارایی و اقتصاد مردم در اثر جنگ است. گراز پهلوی آدونیس را میشکافد و این قابل مقایسه با شکافته شدن پهلوی عیسی مسیح بالای صلیب با نیزه ی سرباز رومی است. امپراطوری روم محصول رومولوس فرم زمینی مارس و ارتشش پرستنده ی آن است. در مصر، ازیریس که نماد سلطنت پربار اولی است نیز جسدش توسط ست خدای جنگ که به شکل گرازی درآمده، تکه تکه میشود. ازیریس فرم قبطی دیونیسوس یونانی است که نام چند پهلویش، ابتدا به ساکن، فرم توسعه یافته ی آدونیس بوده و البته آدونیس معشوق دیونیسوس هم تلقی شده است. در سفرنامه ی آپولونیوس تیانایی، آپولونیوس و همکارش دامیس، در سفر به هند (افریقای سیاه)، از یک پادشاه بومی میشنوند که مذهب آنان را دیونیسوس و هرکول قبطی در حمله به هند ایجاد کرده اند و دیونیسوس در هند اگرچه پادشاه بود ولی همواره در قالب چوپانی اهل موسیقی و رقص دیده میشد. در تطبیق هند با هندوستان کنونی، دیونیسوس و هرکول، به کریشنا و بالاراما -پسر یسودا مادر غیر بیولو ژیک کریشنا- تبدیل شده اند. دیونیسوس قبطی، مسلما ازیریس است و کریشنا و خدای متجسد در او یعنی ویشنو، درست به مانند ازیریس، به رنگ آبی تصویر میشوند. در ارتباط دیونیسوس با رقص و موسیقی، باز هویت نخستین او به صورت جانور بهایمی گل میکند. دیونیسوس باخوس را با آیین های مستی و شهوترانی دسته جمعی شناخته اند که در آن، زنان مست از باده با مردانی نیمه اسب و نیمه بز و نیمه گوسفند، میرقصیدند. چون درواقع این آیین ها همانطورکه گفتیم، افراد را به بهایم مسخ میکنند. خود دیونیسوس هم وقتی به هیبت گاو یا بز یا گوسفندی درآمده بود، توسط تیتان ها تکه تکه شد و پیروانش این جانوران را برای خدا قربانی میکردند. در یهودیت که درواقع خدایش یهوه صبایوت همان سابازیوس وحشی ترین فرم باخوس و مراسمش همان سبت سیاه یهودی در شنبه ها است، این را به صورت قربانی شدن اسحاق در راه خدا تشبیه میکنند که درنهایت قوچی جانشینش شد. نسبت اسحاق با گراز آدونیس را میتوانید در داستان "ایزاک (اسحاق) کومننوس" بنیانگذار امپراطوری کومننوس در روم شرقی –منسوب به قرن 11میلادی- بیابید. ایزاک کومننوس وقتی که برای شکار به جنگل رفته بود، مدام برای تیرانداختن به گرازان، پهلوی خود را در سرما کشید و سرما خوردگی او را ناتوان کرد، پس حکومت را واگذار نمود و یک سال آخر عمرش را در صومعه ای به عبادت پرداخت. کریشنا هم موقع شکار، به طور اتفاقی با تیر شکارچی ای که او را با آهو –همتای دیگر بهایم دیونیسوس- اشتباه گرفته بود زخمی و اندکی بعد متوفی شد. درواقع در این مقایسه، سرما، گرازها و نیزه ی اصابت کننده به پهلوی عیسی با هم متحد میشوند. بنابراین میتوانیم بگوییم زایش مجدد پادشاه، تبدیل او به یک آدم مذهبی تر است و سرمای خزان، کنایه از درد آگاه کننده است. درواقع روایت دیگر ایزاک کومننوس، یوسافات شاهزاده ی هند (افریقا) است که در یک باغ زیبا و یک بهشت دیونیسوسی همه چیز دارد ولی پس از آشنایی با پیری و بیماری و مرگ (عوامل متشابه با خزان در طول عمر انسان) ، به ارزش همه ی اینها شک میکند و تحت تاثیر دوستش بارلعام به کیش مسیح درمی آید و زندگی ساده و راهبانه در پیش گرفته، حکومت پدر خود را نیز مسیحی میکند؛ داستانی درباره ی مسیحی شدن اتیوپی در افریقا که آن هم با انتقال ذهنی محل هند به شبه قاره ی کنونی هند در آسیا، به زندگینامه ی بودا تبدیل میشود:

“Krishna-1007”: chronologia.org

درواقع میتوانیم بگوییم پادشاه برخوردار و انسان متواضع جستجوگر، هر دو بخشی از وجود همه ی مایند. وقتی که اولی در زندگی مادی خود دچار خسران میشود، به دومی تبدیل میشود تا ارزش های بالاتری را در زندگی بیابد و این، نقطه ی خروج بشر از حیوانیت به انسانیت است. این، موضوع فلسفه ی رنج است، فلسفه ای که در سال های اخیر و در عصر قهرمانان تاریخی وانمود شده به بی عیب و نقص و عقل کل، هرچه بر مهربانی خدا بیشتر تاکید و همگانی بودن رنج بیشتر انکار شده است، باعث یأس و افسردگی بیشتر در آدم ها شده است. به نظر میرسد اگر به همگانی بودن رنج و اشتباه و خسران در آدم ها باور داشته باشیم، کمتر از مشکات زندگی بترسیم و راحت تر با سختی های زندگی مواجه شویم.