نویسنده: پویا جفاکش

بخشی از کتاب: گادفری هگینز در اناکالیپسیس، تقسیم شدن قوم نمرود به70 یا 72 قوم مختلف زمین با 70 یا 72 زبان مختلف بعد از سقوط برج بابل و نیز تقسیم مذهب نمرود به 70 یا 72 مذهب مختلف روی زمین را با تقسیم شدن امت محمد به 70 یا 72 مذهب و نیز به حکومت رسیدن محمد از سوی 72 نفر در اولین تختگاهش مقایسه میکرد. تعجبی ندارد. برای اروپاییان، کل مردم شرق، پیروان محمد بودند و بنابراین اگر تفاوت هایی بین آداب و رسوم آنها دیده میشود نتیجه ی تفاوت 70 مذهب بعل است که بعل همان نمرود تصور میشده است. از طرفی روم اروپایی که مسیحیت آن را از درون فتح نمود نیز تابع مذهب بعل نمرود بوده است و جنگ صلیبی او علیه شرق، درواقع، شرق را به زور مقابل غرب قرار داده است. شکست فرهنگی شرق در این رویداد، در داستان امام حسین متجلی است که به همراه 72 یارش از خلیفه ی وقت یعنی یزید شکست خوردند و همگی کشته شدند. یزید و پدرش معاویه متهم به این بودند که به رومی مآبی روی آورده اند و بنابراین شکست حسین و 72 یارش از دستگاه یزید، همان شکست بعل و 72 مذهبش از مسیحیت رومی است. منظور از روم دراینجا روم یونانی است که تنها بر بخشی از شرق سامی حکومت میکرد. ولی روم لاتینی غرب که میخواست جای او را بگیرد، برای او یک عقبه ی یونانی عظیم تر تدارک دید که توسط اسکندر کبیر پدید آمده بود. پس از مرگ اسکندر، این امپراطوری بین سه امپراطوری تجزیه شد که دقیقا از روی الگوی تقسیم امپراطوری نمرود بین قبایل سه فرزند نوح ساخته شده بودند. خاستگاه اسکندر یعنی دولت مقدونی با قلمرو اولاد یافث ابن نوح تطبیق میشد، مصر بطالسه در افریقا جانشین قلمرو سیاهان افریقایی به عنوان اولاد حام شده بود، و سرزمین حاوی پایتخت یعنی بابل که کشورهای عرب زبان و ایران در خاورمیانه را شامل میشود نیز سرزمین اولاد سام ابن نوح بود. از طرفی قبایل مطرود یقطانی که از سامیان جدا شده بودند، نه فقط با مردم بادیه نشین شبه جزیره ی عربستان، بلکه با ساکنان هندوستان شامل افغانستان و پاکستان کنونی نیز تطبیق میشدند. جدا شدن اینان از سامیان نیز با جدا شدن حکومت یونانیان باکتریا (بلخ) از سلوکی ها و درآمدن بخشی از آسیای مرکزی و هند به تصرف آنان جایگزین شد. با این حال، در این تاریخنویسی، آن که شعار بازگرداندن اتحاد فتوحات اسکندر را سر داد، روم لاتینی بود که ابتدا قلمرو مقدونی ها و سپس بخشی از قلمرو سلوکی ها و درنهایت قلمرو بطالسه را تصرف کرد و اگرچه فرهنگ یونانی را رواج داد و خدایان یونانی را پرستیدن گرفت، ولی غاصبی از خارج از سه دولت پیشین بود. به طرز شگفتی، همین الگوی تقسیم کشور به سه پادشاهی را در تاریخ چین و در داستان فروپاشی امپراطوری هان میبینیم. در رمان عاشقانه ی سه پادشاهی، میبینیم که چطورامپراطوری هان به سه دولت کوچکتر وو، شو و وی تقسیم میشود و درنهایت یک خاندان غاصب در دولت اصلی "وی" یعنی خاندان sima موفق به اتحاد دوباره ی کشور تحت سیطره ی سلسله ی جدید جین میشوند. رمان مزبور با تکمیل اتحاد کشور توسط "سیما یان" به پایان میرسد ولی در تاریخ رسمی، این اتحاد مستعجل خوانده شده چون بلافاصله پس از مرگ سیما یان، اولاد او بر سر قدرت به جان هم افتادند و این بینظمی، سبب فرصت گردنکشی و هجوم تاتارها شد و تا چند صد سال دیگر، کشور رنگ آسایش ندید تا این که خاندان سوئی با ظلم و ستم فراوان، کشور را متحد کردند و علیرغم حکومت کوتاهشان، زمینه ی بازگشت شکوه چین در زمان سلسله ی بعدی یعنی تانگ را فراهم آوردند. این مطالب از آن جهت مهمند که برای توضیح فلسفی جدایی یقطانی های چین یعنی مردم شبه جزیره ی کره از دولت "وی" با استفاده از سقوط هان و درگیری "وی" با دولت های دیگر به درد میخورند. همانطورکه چین جهان را در خود خلاصه کرد، کره هم چین را در خود خلاصه کرد و نتیجه این شد که بعد از حکومت هان، کره نیز درست مثل چین به سه پادشاهی تقسیم شد: کوگوریو، پاکچه و شیلا. این سه پادشاهی مورد هجوم دزدان دریایی ژاپنی قرار گرفتند و ناچارا از دولت تانگ برای نجات خود یاری خواستند. تانگ در ازای کمک به آنها در از بین بردن شر ژاپنی ها خواستار بازگشت سیادت چین به کره شد. پاکچه و کوگوریو این را نپذیرفتند اما شیلا پذیرفت و به کمک تانگ، دو دولت دیگر را از بین برد و کره را متحد کرد. یعنی کره که مثل چین بعد از سقوط هان به سه تکه تقسیم شده بود درنهایت باز مثل چین، توسط بیگانه ای غیر از دول متخاصم متحد شد که ارزش های هان را احیا میکرد. نکته ی جالب در مورد نسخه ی چینی آن است که عادت دارد اتفاقات را به صورت چرخه بازتکرار کند. در این مورد، کلیدی ترین بازتکرار، انحطاط دولت تانگ در اثر یک رویداد عشقی شبیه آنچه سبب زمینه سازی فروپاشی سیاسی هان شد میباشد. در داستان هان، میبینیم که نخست وزیر بیرحمی که آخرین امپراطور هان را عروسک خیمه شب بازی خود کرده و درصدد خواندن خود به امپراطور است توسط یک وزیر وفادار به هان در یک دام جنسی می افتد. نخست وزیر دنگ ژو دشمنان زیادی دارد ولی با اختلاف افکنی بین ژنرال ها و بعد وساطت شخصی بین آنها موفق میشود خطر آنها علیه خود را مهار کند. ولی وانگ یون وزیر وفادار، دخترخوانده ی خود دیائوچان را به خلوت دنگ ژو میفرستد درحالیکه لوبو پسرخوانده ی دلاور ولی ابله و بی وفای دنگ ژو که فرمانده ی ارتش است هم دلباخته ی همان دختر است. این مثلث عشقی به قتل دنگ ژو به دست لو بو می انجامد و در جریان حمله ی لشکر بربر شی لیانگ به پایتخت به انتقام قتل رئیسشان، بزرگترین مانع بر سر شمشیرکشی اشراف علیه همدیگر از بین میرود و بینظمی مملکت را فرا میگیرد. در تاریخ سلسله ی تانگ نیز میبینیم که یک امپراطور پیر، عقلش را کف دست همسر جوانش میگذارد و خانواده ی این زن، چنان مملکت را به هم میریزند که شرایط لازم برای شورش "آن لوشان" سردار تاتار سغدی که پسرخوانده ی امپراطور است فراهم میشود. جنگ داخلی حاصل از این شورش، کمر مملکت را میشکند و حتی امپراطور فراری توسط اطرافیان ناراضیش مجبور به کشتن همسر فتنه گرش "یان گوئی فی" میشود. جالب این که زمانی که آن لو شان متولد شد ستاره ی دنباله داری در آسمان ظاهر شده بود که منجمان آن را به معنی تولد یک نیروی ویرانگر علیه کشور تعبیر کرده بودند. ولی وقتی نیروهای امپراطوری برای کشتن نوزاد در محل حاضر شدند خویشان موفق به نجات نوزاد شدند و به طور اتفاقی آن نوزاد بعدا پسرخوانده ی امپراطور و سردار اعظم او شد و گرگ به نگهبانی گله پرداخت. این بیشک با داستان تولد موسی مرتبط است: نوزادی متولد میشود که پیشبینی فاجعه افکنی او بر کشور شده ولی از مرگ نجات می یابد و پسرخوانده ی دشمن آینده اش یعنی فرعون مصر میشود. این داستان بخصوص قابل مقایسه با داستان سارگون یکی از مدل های نمرود است. سارگون –به معنی شاه قدرتمند: لقب نمرود- هرگز پدرش را نشناخت و در نوزادی مثل موسی بر نهری گذاشته و در قصر پادشاهی توسط باغبان قصر و همسرش به فرزندی پذیرفته و خادم پادشاهی شد که در آینده همان شاه را کشت و چندی بعد هم به ریاست قلمرو او رسید. این الگو را باز در چین در زندگینامه ی "شائو کانگ" ششمین پادشاه سلسله ی شیا –اولین سلسله ی سلطنتی چین- می یابیم. پدر شائو کانگ یک شاهزاده است که قبل از تولد او در جنگ بر سر قدرت کشته شده و بنابراین او هرگز پدرش را ندیده است. شائو کانگ هم خادم همان امپراطوری میشود که بعدا او را میکشد و جانشینش میشود. در بعضی روایات ژاپنی منسوخ شده، پسر شائو کانگ را اولین فرمانروای ژاپن خوانده بودند. نقش یک زن در فروپاشی حکومت نیز احتمالا باز در یکی از مدل های نمرود یعنی نینوس دیده میشود. نینوس دلباخته ی زنی به نام سمیرامیس میشود و این زن آنقدر قدرت میگیرد که بعد از مرگ نینوس جانشین او میشود. نشانه ای از فروپاشی در لشکر کشی های پشت سر هم سمیرامیس به باکتریا و هند دیده میشود که باید جانشین درگیری فرمانروایان سلوکی بابل با یونانیان باکتریا شده باشند. البته ضمیمه ی هند به غرب را به هرکول مصری نسبت داده اند که در هندوستان به تفاوت با کریشنا و بالاراما تطبیق شده است. کریشنا و بالاراما را در هندوستان برادرخوانده فرض میکنند. احتمالا یکی از نسخه های عربی آنها است که اتحاد آنها با حکومت بابل و اسلام عربی را هویدا میکند و آن افسانه ی «عجیب و غریب» است که گسترش اسلام را بدون حضور محمد پیامبر در آن نشان میدهد. در این داستان، "عجیب" شاهزاده ی حیره در عراق، پدرش را میکشد و جانشین او میشود. ولی در خواب میبیند که از پدر مرده اش پسری به دنیا می آید که در آینده حکومت او را سرنگون میکند. یکی از زنان شاه از او حامله بود ولی به طرزی معجزه آسا از مقتول شدن به دست عمال "عجیب" نجات یافت و همسر رئیس قبیله ای شد و در آن قبیله، پسر شاه مقتول به نام "غریب" را به دنیا آورد. غریب در قبیله با پسر ناپدریش از زنی دیگر بسیار رفیق و همدم شد. این پسر، سهیم اللیل نام داشت. در 15سالگی، غریب شاگرد پیرمردی از بازماندگان مسلمان قوم عاد شد و به دست او مسلمان گردید و سهیم الیل را هم با خود مسلمان کرد. این دو به متاع کردن غول ها و گردنکشان و مسلمان کردن آنها به دست خود پرداختند و طی این جنگ ها عجیب هم که بارها به دشمنی علیه غریب پرداخته بود از او شکست خورد و به دار آویخته شد. بدین ترتیب غریب به حکومت حیره رسید و پسر خود را نیز به حکومت مدائن در نزدیکی بابل گماشت. به نظر میرسد زوج غریب-سهیم اللیل، همان زوج کریشنا-بالاراما باشند. دراینجا نیز یک بار دیگر، الگوی شاهی که به دست پسرش کشته میشود و بینظمی های دنباله ی این اتفاق را داریم. درواقع تمامی این داستان ها را باید در چرخه هایی شبیه تکرار چرخه ی سقوط هان در سقوط تانگ بررسی کرد. مثلا وقتی میگوییم که امپراطوری بعل همان امپراطوری اسلامی است که جانشین امپراطوری یونانی شده است، آنچه بر سر حکومت بعل می آید، بر سر حکومت یونانی هم می آید. اینطور است که میبینیم سلطان سلیمان قانونی بزرگترین فرمانروای مسلمان عثمانی با گذاشتن عقلش کف دست یک زن روس به نام روکسولانا (خرم سلطان) باعث انحطاط کشورش میشود و همین رویداد در زمان ظهور اسلام، در خرفت شدن ژوستینیان امپراطور متعصب مسیحی روم شرقی (یونانی) توسط همسر فاحشه اش به نام تئودورا و شورش های خونین متعاقب آن قابل ردگیری است. مسیحیت و دربار مسیحی روم یونانی دراینجا فقط رنگ کردن داستان های افتضاح زندگینامه ی خدایان یونان است و یهوه پدر مسیح برای اینها کسی جز زئوس فرمانروای خدایان یونان نیست. در روایتی منسوب به مانه تو، حکمروایی زئوس توسط منس که اولین فرعون مصر است، سقوط میکند و منس را به عنوان مدل مصری نمرود و الگوی هرکول مصری، باید در جایگاه بعل و مخالفت او با زئوس را همتای نبردهای پیروان بعل و یهوه در تورات دید. درواقع پادشاهی بعل یا نمرود، بر روی میراث نوح سوار بود که از میان سیلی عظیم خشکی پدید آورده بود. در هندوستان، رهبر نجات مردم از سیل بزرگ و همتای نوح، مانو نام دارد که نامش شبیه منس است. درواقع معنی هر دو لغت، انسان است. یعنی ما داریم داستان دیگری از نخستین انسان را مرور میکنیم که قلمرو حکومت خدا را در دست میگیرد. پس خشکی نوح که از میان دریا هویدا میشود، احتمالا تکرار مغرضانه ی خلق دنیا از میان دریای آب توسط یهوه پس از غلبه ی او بر اژدهایان بهیموت و لویاتان است. مسیحیت یهودی تبار روم شرقی با قدرتگیری در اروپا و ایجاد روم لاتینی، عملا اروپای صلیبی را طرف یهوه نگه میداشت و تمام گروه های سرخورده را پیروان بعل شورشی که با شیطان تطبیق میشد تشخیص میداد. در این شرایط، تمپلارهای سرکوب شده در اروپای قاره ای که به اسکاتلند در بریتانیا گریخته بودند آن منطقه را جایگاه پیشین یهوه ساختند و شورش خود علیه یهوه و کلیسایش را در تاریخ بریتانیا منعکس کردند. دراینجا بود که قوای رودارکوس یا rhydderchشاه کومبری ها، از "ایرشایر" به سمت شمال رفتند و بر مرزهای اسکاتلند تاختند و با غلبه بر 19 قبیله، 19درخت سیب مقدس آن قبایل را فرو افکندند. این درختان، درواقع همان درختان سیب باغ عدن هستند که با باغ سیب هیسپریدها در جزایری در غرب اروپا یعنی بریتانیا بازآفرینی شده بودند. بریتانیا مجمع الجزایر است و جای مناسبی است برای این که اولین سرزمین پدیدآمده از خشکی از میان دریای سیل نوح تصویر شود. وقتی باغ عدن و مار شرورش را به اینجا منتقل میکنید میتوانید بگویید که این مار، همان مار دریایی لویاتان یا یکی از نزدیکان جن او است. لویاتان با لیلیت الهه ی هرج و مرج جنسی و اخلاقی تطبیق میشد که مدلی از عیشتار الهه ی بابلی دانسته و سمیرامیس تجسد او تلقی میشد. با توجه به این که این موجود مرز مرد و زن را میشکند تعجبی ندارد که جئوفری مونموت بعضی جزایر بریتانیا را محل سکونت آمازون ها یا زنان مردمانند جنگاور تلقی کرده باشد. معمولا در بریتانیا آمازون ها با قوم گتائه تطبیق میشدند که نامشان از یکی از کاهنان اتروسکی تبار دیونیسوس به نام اکوئتس می آید. در بسیاری از مسالک دیونیسوس، به مدل کیش های کابیری ها و گالی ها، مردان، همجنسباز و دارای پوشش و صورت آرایی زنانه و حتی گاهی بدل پوش بودند. حتی خود دیونیسوس هم بدل پوش توصیف شده است. ازاینرو از دید مسیحیت یهودی تبار و قانون ضد همجنسگرای یهودیت، این مردان به اندازه ی زنان حقیر و فاقد تمایز از آنها بودند و جنگاوریشان حکم جنگاوری زنان را داشت و به همین دلیل به آمازون تعبیر میشدند. هیچ بعید نیست نام های گتائه و اکوئتس، با نام کتوس اژدهای دریایی و گاهی تطبیق شده با نهنگ مرتبط باشد. میتوانیم یک بار دیگر دراینجا هیولای دریایی را به لویاتان و بهیموت وصل کنیم و از طریق آنها به عقبه ی مصری داستان شورش بشر علیه خدا برگردیم: اتهامی که قرآن در درجه ی اول متوجه فرعون مصر میکند که خود را خدا میخواند. در مصر، دو اژدهای لویاتان و بهیموت به ترتیب با تمساح و اسب آبی تطبیق میشدند...

دانلود کتاب « دشمن اژدهای سرخ »