یاجوج نه در روسیه بلکه بر سقف خانه های همه ی دنیا: آب مقدس فاضلاب اورشلیم و شیطان برج عقرب
نویسنده: پویا جفاکش
در نقاشی های قرون وسطایی معمولا پشت سر عیسای مصلوب، یک رودخانه دیده میشود. ظاهرا باید این رودخانه در اورشلیم باشد که امروزه با قدس شام تطبیق و سبب جنگ بین یهودی ها و عرب ها شده است. البته چنین رودخانه ای آنجا نیست و به همین دلیل، یک باریکه ی آب زیرزمینی که محل فاضلاب توالت های مسلمان ها است را با آن رودخانه تطبیق و صیلوآم نامیده اند و یهودیان و مسیحیان در آن غسل میکنند و آب مقدس آن را به صورت میزنند و مینوشند. چند سال پیش، دیوید اوینگ، عکسی از قدس قدیم را رسانه ای کرد که در آن، محل این به اصطلاح صیلوآم اصلا وجود ندارد و به جایش صحرایی مشرف به مسجد قبه الصخره –حتی قبه الصخره اش هم برخلاف الانش طلایی نیست- دیده نمیشود. و اما شبکه ی فاضلاب قدیمی به ادعای اوینگ، الان همان تونل های مقدسی است که مذهب فروش ها مردم را تویشان میبرند تا در و دیوار نجاست گرفته ی آن را ببوسند و زیارت کنند و تازه این مردم فکر میکنند این تونل های سرپوشیده خیابان های قدیم اورشلیمند. در زمان ترامپ، نتانیاهو خودش شخصا مایک پمپئوی امریکایی را برای زیارت این تونل مقدس آن زیر برد تا به قول اوینگ، بعدا دو تاییشان بابت این نمایش رسانه ای به ریش مردم بخندند. به گفته ی اوینگ، دولت اسرائیل هر سال میلیون ها دلار بابت زیارت شبکه ی فاضلاب، از زائران پول به جیب میزند.
درباره ی این که آن آبراه اصلی قربانگاه مسیح چیست، اوینگ به برابری اورشلیم با قستنطنیه باور دارد و معتقد است آن همان آبراهی است که قسمت های آسیایی و اروپایی استانبول را از هم جدا میکند. نظر اوینگ به لحاظ جغرافیای نقاشی ها درست است ولی باید اضافه کنم که قستنطنیه اورشلیم اولیه نیست و اورشلیم اصلی را باید با محل قبلی رشد اقتصادی رش گلوتا یا رهبری یهود یعنی عراق جنوبی تطبیق کرد. چه بسا قستنطنیه عمدا دو طرف این آبراه ساخته شده تا گذر رود دجله از درون شهر بابل را بازآفرینی کند. همین بازسازی در تطبیق مصر با بابل پس از انتقال الیگارشی یهود به آنجا تکرار میشود و "نیل" –که به سادگی تلفظ دیگر لغت عربی "نهر" است- جای دجله را میگیرد. بابل در جنوب عراق متداوما در نبرد با آشور در شمال عراق بوده و همین دشمنی نیز بین مصر و آشور تخیل شده است. اما واقعیت این است که نبرد امپراطوری های بابل و آشور، درواقع فرافکنی نبرد فرقه های مسیحی شمال و جنوب عراق به دوران باستان است. چون نسطوری های مسیحی جنوب عراق در مقابل تن دادن به مذهب مونوفیزیت مسیحی های سوری مقاومت کردند و به تن سپردن شمالی ها به آن به شدت اعتراض نمودند. ازاینرو درحالیکه خود و شمالی ها هر دو کلدانی بودند، اما شمالی ها را آسوری یا همان سوری نامیدند. این اختلاف پس از این که جنوبی ها نیز به این تغییر تن دادند دیگر معنی نداشت و هر دو دسته به نام آشوری خوانده شدند و از قضا چون عراق جنوبی به مصر نزدیک تر است برای مصری ها بابل و آشور با هم برابر شدند و نبرد با بابل هم موضوعیت پیدا کرد. پس آشور از یک طرف و مصر که بعد از انتقال رش گلوتا به بابل آنجا یعنی قاهره با یهودیه برابر شده بود از سوی دیگر، قاتلان حقانیت مسیح نسطوریان در عراق جنوبی تلقی شدند. این در حکم قتل خود مسیح بود که با یک کلمه ی نامفهوم مکرر در اناجیل تطبیق شده بود: هوسیانا. این اصطلاح را به تفاوت به «نجات دهنده ی ما» یا «نجات بده ما را» ترجمه کرده اند و معمولا در دعا به کار میرفته و ظاهرا لقبی برای مسیح است. قطعا قتل مسیح در کنار یک رودخانه و تحت نام هوسیانا، با قتل یک نفر به نام حسین در کنار رودی بزرگ در عراق جنوبی بی ارتباط نیست. "حسین" به معنی زیبای کوچک یا جوان، مصغر "حسن" به معنی زیبا است. او کوچک است چون نسخه ی کم تبلیغ شده تر برادر بزرگش حسن است که با دشمنان سوری صلح کرد همانطورکه مسیح هم در روایت حکومتیش مخالفتی با سیاست وقت نداشت و به مانند حسن به راحتی توسط همان حکومت از بین رفت. حسین نسخه ی شورشی تر مسیح هست که با سیاست سر سازگاری ندارد. حسین و حسن، دو جنبه ی متفاوت از پدرشان علی هستند که در کوفه در عراق جنوبی حکومت میکرد و بنای جنگ با سوری ها را گذاشت. ولی فقط در قصه ی حسین است که مصر خودش را نشان میدهد. نام آن دراینجا تبدیل به نام قبایل "مضر" میشود که بر حجاز حکومت میکردند. حسین برای فرار از حاکم شورشی این منطقه یعنی عبدالله زوپیران یا زبیری –در تاریخ اسلام: عبدالله ابن زبیر- به عراق رفته بود که درآنجا در کنار رود فرات به دست دشمنان دیگرش دژخیمان دولت سوری دمشق کشته شد. "زبیر" یعنی زبورخوان. زبور، کتاب مقدس داود است و همانطورکه میدانیم رش گلوتا اولاد داودند. به آتش کشیده شدن خیمه های لشکر حسین، حلقه ی مفقوده ی دیگر این جنگ را افشا میکند. این همان نابودی بابل شورشی به دست سناخریب شاه آشور است. بابل دراینجا درست مثل حسین برای عبدالله زبیری، سنگر بلای مصر میشود که آن هم علیه سناخریب اعلام جنگ میکند. این رابطه ی سه گانه را شما عینا در رمان چینی عاشقانه ی سه پادشاهی بین سه پادشاهی وو، وی و شوهان می یابید. این سه دولت نتیجه ی تجزیه ی امپراطوری هان در چین هستند و میتوان به ضرس قاطع گفت که دراینجا هان جانشین امپراطوری آشور شده است. "وی" که توسط سائو سائو ایجاد شده همان بابل است که علیه آشور شوریده است. "لیو بی" بانی شوهان که علیه سائو سائو شوریده و سودای احیای امپراطوری هان را دارد همان سناخریب است و سان کوآن رهبر وو که در ظاهر با لیوبی همکاری میکند ولی درواقع خودش میخواهد امپراطور شود و به زودی دشمن لیو بی میشود معادل یهودیه یا مصر است. سان کوآن و لیوبی در همکاری با هم سپاه سائو سائو را در نبرد صخره ی سرخ درست در کنار یک رود دریا مانند یعنی رود یانگ تسه با آتش نابود میکنند. البته سائو سائو برعکس مسیح جان سالم به در میبرد و به پایتخت خود میگریزد. مهمترین عامل شکست سائو سائو، نخست وزیر دانای لیو بی به نام ژوگه لیانگ است که مردی دانشمند ولی گمنام بوده که لیو بی او را در روستایی یافته است. ژوگه لیانگ همتای احیقار وزیر دانشمند سناخریب است. "ادا انلیل داری" ملقب به احیقار –در آرامی یعنی معلم- در اصل معلم یک چوپان بود که پس از این که آن چوپان، سوگلی سناخریب شد، به آشنایی سناخریب رسید و وزیر او شد. بعدها سناخریب به او مشکوک شد و دستور قتل او را داد. ولی احیقار نجات پیدا کرد و در جنگ سناخریب با مصر که سناخریب در آستانه ی شکست بود دوباره پیدا شد و سناخریب را نجات داد و موقعیت خود را مستحکم کرد. این یادآور آن است که لیو بی نیز از یک زمانی دیگر به حرف های ژوگه لیانگ گوش نکرد و خودرایی پیشه کرد و درست در آستانه ی یک شکست مهیب از وو –مابه ازای مصر برای سناخریب- با هوشیاری ژوگه لیانگ موفق به تداوم بقای حکومت خود شد. ژوگه لیانگ و احیقار را به خاطر این رفت و برگشت، میتوان از نسخه های آشوری و چینی عیسی مسیح دانست. پس از مرگ لیو بی، ژوگه لیانگ به وزارت پسر لیوبی به نام لیو شان میرسد همانطورکه احیقار هم به صدارت اسرحدون پسر سناخریب میرسد. لیوشان بعد از مرگ ژوگه لیانگ، از قوای خاندان سیما که در شمال جانشین سائو سائو شده اند شکست میخورد و تسلیم میشود و یک دلیلش عدم تداوم جنگ او با شمال است. این را میتوان به این واقعیت در زندگی اسرحدون ربط داد که او شهر مقدس بابل را که پدرش سناخریب نابود کرده بود احیا کرد و همین بابل بعدا در زمان نبوپلسر و پسرش نبوکد نصر، نقشی مهم در نابودی آشور ایفا نمود. پس از آن نوبت یهودیه رسید که به جای برابری با مصر، حالا عروسک خیمه شب بازی مصر بود. یهودیه نیز توسط نبوکدنصر و در جریان شکستی سنگین برای مصر، فتح و خاندان شاهی آن به بابل عراق تبعید شد و نبوکدنصر به قدرتمندترین پادشاه زمان تبدیل گردید. این نبوکدنصر را نبوکدنصر دوم نامیده اند در ازای نبوکدنصر اول که بابل قبلی را بنیان نهاده بود. میتوان گفت او نبوکدنصر اول است که بازگشته است. یکی از معانی نام نبوکد نصر، «نبو خدای نصرانی یا نسطوری» میتواند باشد. خدای نصرانیان مسیح است که دراینجا با نبو خدای دانش تطبیق شده ضمن این که نبو معادل کلدانی "نبی" به معنی پیامبر هم هست. مابه ازای نبوکدنصر دوم در داستان سه پادشاهی چین، سیما یان است که چین را با شکست وو متحد میکند ولی بنیان قوی حکومت او بر کارهای قبلی سائو سائو استوار است. سائوسائو شاید تصویر درست تری از مسیح قبلی را نشان دهد. او تا قبل از شکست سنگینش در صخره ی سرخ، غاصبی خودکامه بود که به اخلاقیات وقعی نمینهاد. اما پس از آن شکست تغییر کرد. چون فهمید یک دلیل شکستش این است که سربازانش به دلیل عدم مشروعیتش از ته قلب برایش نمیجنگند و دلیل دیگر این است که لیوبی به دلیل مردمدوستی و تلاش برای احیای اخلاقیات، بین مردم بسیار محبوب است. ازاینرو سائو سائو از جنگ های بی مورد دست کشید و متداوما سعی کرد تا با بهبود زندگی مردم و به دست آوردن قلب آنها فعلا فقط آنچه را که دارد حفظ کند. در این حال، شکستی که سبب تغییر شخصیت سائو سائو به مسیح مهربان شد، باعث پیشرفت سان کوآن در وو شد و او توانست ادعای امپراطوری کند و بنابراین سائو سائو یک شکار برای سان کوآن بود که در تشبیه مسیح به ماهی توسط مسیحیان، او را شبیه یک ماهی گیر میکند. دراینباره یکی از افسانه ها درباره ی این مابه ازای ریش قرمز رهبران یهودیان، جلب توجه میکند. یک سنجاق سر کرگدن نشان باارزش که برای سان کوآن میبردند به فرمان روح حاکم بر یک معبد در کنار رود یانگ تسه، تسلیم معبد شد ولی به طرز شگفتی آن سنجاق مو بعدا در شکم یک ماهی که از رود گرفته شد به قاصد پس داده شد. این در حکم همان گم شدن حلقه ی قدرت سلیمان پسر داود و پس گرفته شدنش در شکم یک ماهی است. ماهی همان مسیح مردمی است و حلقه ی قدرت در شکم او است یعنی این که قدرت سیاستمداران پیرو مشی یهودیت میتواند در تظاهر به مردمنمایی و تاسیس حکومت مردمی تضمین شود. در شرایطی که حاکمان همچون داود و سلیمان دارای اختیارات ایزدی و فراقانونی هستند این بذل و بخشش باید شبیه ضد خدایی عمل کرن همه ی مردم بروز کند. یعنی همه ی مردم اجازه داشته باشند مثل حاکمان خوش گذران و قاتل، ارزش های انسانی و قوانین الهی را زیر پا نهند. البته این فقط سبب هرج و مرج خواهد شد و الان مشکل همه ی مردم این است که نمیدانند چرا آزادی وجود دارد ولی اجازه ی هرج و مرج داده نمیشود. علت این است که حد دیگر تشبیهات اساطیری دموکراسی و انسان ایزدیش مسکوت مانده است. یهودیت، انسان قهرمان را به درندگان و گزندگان تشبیه میکند و حد نهایی موفقیت این غریزی و وحشیانه عمل کردن به طور موفق را شیر قرار میدهد که ریسک کننده ترین درنده و همتای شاهان و قدرتمداران است.
در نوشته های ربی «ناتان سیلفکین» معروف به «خاخام باغ وحش»، تا حدودی ریشه های اعتقادی این انتظارات را کشف میکنیم. قضیه به صورت اساطیری تا تفاسیر تلمودی و میدراشی از آغاز مذهب یهودیت در مصر قابل ردیابی است. یکی از بلاهایی که هاشم (یهوه) بر سر مصریان آورد تا آنها را وادارد اجازه ی خروج یهودیان از مصر را بدهند، arov است. این کلمه به معنی ازدحام حیوانات وحشی است و در متون اولیه درباره ی آن توضیح دقیق نداده شده است. ازاینرو برخی، معنی آن را ازدحام مگس ها دانسته اند ولی برخی دیگر قضیه را فلسفی تر کرده اند و از هجوم دسته جمعی شیران و گرگان و درندگان دیگر و ماران بر مصریان سخن رانده اند ازآنروکه مصریان خودشان یهودیان را به وحوش آسیب رسان تشبیه میکردند و نامیده شدن قبایل یهود به شیر و بچه شیر و گرگ و مار در تورات، تکرار نام هایی است که مصریان بر اینان نهاده بودند. به همین دلیل، هجوم درندگان بر مصریان در حکم هجوم روح یهود بر آنها بود. مصریان یهودیان را به گرفتن شیرها و خرس ها وامیداشتند و حالا خودشان میباید با این حیوانات دست و پنجه نرم میکردند. اگر یک مصری 5 پسر خود را زیر نظر یک یهودی جایی روانه میکرد، یکی از پسران را شیر میگرفت، دومی را خرس، سومی را گرگ، چهارمی را پلنگ و پنجمی را عقاب. با این حال، این هجوم کنایه ای از جانشین شدن مصر با ملت های قدرتمند دیگر نیز هست. در منابع یهودی، گرگ، شیر، خرس، پلنگ و اژدهای مارمانند (گاهی به جای آن، گراز) نماد 5 ملت هستند که به ترتیب بر یهودیان حکومت میکنند و نامیده شدن قهرمانان یهودی به این حیوانات، به سبب توانایی آنها در جنگیدن با این ملت های درنده خو بوده است. این 5 ملت را روایات مسیحی، به ترتیب، مصر، بابل، پارس، یونان و روم دانسته اند. این ملت ها هر کدام دارای فرهنگ و اعتقادات ویژه ی خود خوانده شده اند که بر دانش استوار است. ازاینرو برخی ربی ها جنگ آخرالزمان را که جنگ ملت ها است «جنگ آگاهی ها» نامیده اند. نکته ی جالب این است که در جنگ های آخرالزمانی، گوگ و ماگوگ یا همان یاجوج و ماجوج نقش چشمگیری دارند و یاجوج و ماجوج را متون یهودی گاهی "گیمل گیمل" میخوانند. "گیمل" یا جمل، در عبری به معنی سقف است و تشبیه جنگ ملت ها به سقف کمی غیر عادی به نظر میرسیده است. با این حال، از زمان اختراع تلویزیون، ربی ها آن را کنایه از آنتن تلویزیون روی سقف دانسته اند و معجزه ی الوهیت یهودیت در پیشبینی جنگ عقاید از طریق رسانه در نظر گرفته اند. [شاید در ایران ما این معجزه، خود را از طریق دیش های ماهواره که عمدتا روی سقفند آشکار کرده باشد.] بنابراین دانش موفق، با فرهنگ های دیگر همچون جانورانی وحشی روبرو میشود و درباره ی آنها قوانین جانوران را به جا می آورد. دراینجا چند قانون یهودی جلب توجه میکنند. اول این که «حمله ی یک گرگ به گله ی شما اجتناب ناپذیر است ولی حمله ی دو گرگ به گله ی شما اجتناب پذیر است.» منظور این است که امکان ندارد گذار حیوانات درنده چون شیر و گرگ و خرس و پلنگ و یوزپلنگ به گله ی شما نیفتد و به آن حمله نکنند، ولی میتوانید گله تان را به محل رفت و آمد معمول درندگان نبرید تا درنده های حمله کننده کمتر باشند. کنایه از این که «ای یهودی ها! فاصله ی خود را با غیر یهودیان حفظ کنید تا کمتر تحت تاثیر فرهنگی آنها قرار گیرید.» همان مسئله ای که در غیرعادی به نظر رسیدن یهودیان در بین نایهودیان نقش چشمگیری داشته است. دوم این که «درندگان و گزندگانی چون شیر و گرگ و پلنگ و یوزپلنگ و خرس و مار، حیواناتی مضر و کشتنشان جایز است اما درندگانی که اهلی شده اند را آسیب نرسانید.» این موضوع ناظر به این واقعیت است که در خاورمیانه ی قدیم رایج بود که معرکه گیران، شیر و خرس اهلی را در شهرها بچرخانند و از این راه امرار معاش کنند. حتی قانونی وجود داشت که فروش این درندگان به کسی را که طالب ضرر و مرگ کسی دیگر باشد را ممنوع میکرد. در تشبیه به انسان ها اهلی شدن درندگان در تن دادن به قانون انسان در حکم یهودی مآب شدن نایهودیان و تبعیت آنها از قوانین یهود بوده که یکی از وظایف نفوذی های یهود در جوامع نا یهودی به شمار میرفته است. اینجا هم یک قانون سوم، ضرر وحوش انسانی را اولویت بندی میکرد: « یک سمور، فقط میتواند به پرندگان شما آسیب برساند ولی یک شیر، با کشتن گاو شما ضرر بیشتری به شما میرساند.» پس برای یهودی، دشمن درجه ی اول، در حکم شیر بود و ملت های بیگانه را نیز در تشبیه به شیر، در اولویت اهلی کردن قرار میداد. در کتاب ایوب، «پسران شاخاز (شیر)» یعنی شیرها تحت اطاعت اژدهای لویاتان هستند که دشمن یهوه است. همچنین بنا بر برخی منابع یهودی، بزرگترین دشمن یوسف ابن یعقوب که هاشم، او را به عنوان رهبر آتی بنی اسرائیل در نظر دارد، برادر حسودش یهودا است که به شیر تشبیه میشود. وقتی که یوسف ناپدید میشود یعقوب بیش از همه به یهودا شک دارد و او را قاتل یوسف میداند. در این دوره یعقوب معمولا از لفظ «جانور شیطانی» برای نامیدن یهودا استفاده میکند. منظور از جانور شیطانی، شیر است. جالب اینجاست که سمبل یوسف را هم گاو میدانند که در تماثیل یهودی همیشه نقطه ی مقابل شیر است. هاشم به بنی اسرائیل میگوید: «گاوان را شیران تعقیب میکنند، بزها را پلنگ ها، و گوسفندها را گرگ ها. تعقیب کننده ها را نزد من نیاورید ولی تعقیب شونده ها را برای من قربانی کنید.» اتفاقا قبیله ی بدنام شمعون را هم به گاو تشبیه میکنند و موسی آنها را تحت ریاست قبیله ی یهودا قرار میدهد به این استدلال که گاوان را شیران میترسانند. ازاینرو برخی این پیشبینی یهودی را که در آخرالزمان «شیر مانند گاو کاه میخورد» کنایه از این میدانند که قبیله ی یهودا نیز بلاخره روزی به راه قبیله ی یوسف میرود. این به نوعی همان اهلی شدن شیر هم هست که تقریبا تمام ترس ها و نگرانی های درونی و بیرونی قوم یهود را در تمثال خود خلاصه کرده است. حتی معبد سلیمان را برخی منابع "آریل" یعنی شیر خدا نامیده اند و گفته اند که به شکل یک شیر بوده است. شیر، یک جانور درجه ی 1 بود. در قدرت بدنی به پای خرس های عظیم و گاوان وحشی نمیرسید و در سرعت و چابکی نیز پلنگ و گرگ از او پیشی میگرفتند، اما در به کارگیری همزمان سرعت و قدرت با بهترین نتیجه ی ممکن، تمام حیوانات وحشی در مقابل او رنگ میباختند. شیر به عنوان ترسناک ترین حیوان درنده شناخته میشد. یکی از نام های او در عبری "شاخال" به معنی لرزاننده بود چون دیدن هیبت یا شنیدن صدای غرشش به تن هر انسانی لرزه می انداخت. بننیاه که در یک روز برفی در گودالی شیری را کشت یک انسان فراطبیعی به نظر میرسید و اولین اسباب شهرت سمسون، کشتن یک شیر بود. شکارچی شیر بودن یک افتخار شاهانه بود چون شیر مثل شاه موجودی مغرور بود. ایوب به سبب بلاهایی که خدا بر او نازل کرده بود خدا را به شکارچی شیر تشبیه کرد تا غرور خود در پیشگاه الهی را به غرور یک شیر در مقایسه با یک شاه تشبیه کرده باشد. شگفت این که برعکس شیرهای دشتزی امروزی ساکن در افریقای شرقی و جنوبی، مسکن ایدئال شیرهای آسیا جنگل ها و بیشه ها بود. تورات، سرزمین جنگلی لبنان را «لانه ی شیران و کوهستان پلنگ ها» مینامد. امروزه با شنیدن نام خاورمیانه آخرین چیزی که ممکن است یادش بیفتیم جنگل و اماکن سرسبز است. درواقع از بین رفتن نواحی سرسبز و جانورانی که در آنها توسط شیرها شکار میشدند باعث شد تا شیر کم کم از سرزمین های اسلامی محو شود و در نزاع با انسان ها بر سر آخرین زیستگاه های گیاه دار ممکن بازنده شود. دو شکل مختلف از این شیرها شناخته شده بودند که تصور میشود یکیشان از شیرهای افریقایی امروزی بزرگ تر بوده و یال انبوهی هم داشته است. شیر دوم و کوچکتر یال کمی داشته است. بعضی جاها اولی را لاوی و دومی را آریا مینامیدند و بعضی جاها برعکس. البته توصیف اول درست تر به نظر میرسد چون لغت "لاوی" همخانواده با "لاوه" به معنی آتش است و شیر پر یال تر ظاهری آتشین تر داشته است. تا قرن نوزده، زیستگاه شیر بزرگتر و پر یال تر، تا افریقای شمالی عقب نشسته و در اوایل قرن بیستم به مراکش محدود شده و ازاینرو به شیر بربری یا شیر اطلس نامبردار شده بود. شیر دوم معروف به شیر آسیایی در طول قرن 19 شاهد نابودی آخرین جمعیت های بزرگ باقیمانده ی خود –عمدتا در سوریه و ایران- بود. تا اوسط قرن بیستم، دیگر شیری در حیات وحش منطقه ی موسوم به شرق اسلامی باقی نمانده بود. این با جمله ی منسوب به یوئیل نبی که میگوید شیرها از بی طعمگی خواهند مرد تطابق دارد. اما دراینجا یک واقعیت زیستی قابل مشاهده، به شرایط اجتماعی شکل دهنده ی تمدن انسانی فرافکنی شده بود. در بعضی منابع یهودی، از تاجران تحت عنوان "کافریم" یا کافران یاد شده است. لغت "کافر" در عبری به معنی شیر جوان است. منظور، توله شیر نیست بلکه شیر تازه بالغ شده ای است که قادر به جنگ و شکار است. شیر جوان، مظهر غرور و ناسپاسی و طغیان بود چون تصور میرفت بر سر منافع فردی حتی حاضر به جنگ با پدر و مادر خودش است. تاجران نیز کسانی محسوب میشدند که کمتر از دیگران به قوانین جامعه ی خود وفادارند و مثل شیر جوان، حاضر به انجام هر کاری در راه مطامع خود هستند. شیر نماد شجاعت نیز هست و شجاعتش به او جرئت ریسک زیادی میدهد. تاجرها نیز برای موفقیت حاضر به ریسک های بزرگی هستند. این ریسک های خطرناک، در صورت موفق شدن، باعث افزایش قدرت سیاسی و حتی نظامی آنها میشود و میتواند آنها را به مرتبه ی شاهی برساند. در تلمود، شیر، «پادشاه حیوانات» نامیده شده است. شجاعت شیر و تاجر و مرد سیاسی، از غرور آنها ناشی میشود. جمله ای از ربی آوی هست که میگوید مغرورترین پرندگان عقاب، مغرورترین جانوران اهلی گاو، مغرور ترین جانوران وحشی شیر، و مغرورترین مخلوقات انسان است. در این جمع، شیر و انسان دو نفری هستند که غرورشان بیشترین خطرات را میتواند متوجه دیگران کند. زمانی که بنی اسرائیل به دستور موسی در مقابل آتش برای غلبه بر نفسانیات خود به درگاه هاشم دعا میکردند، تمایلات نفسانی آنها به آتش منتقل شد و به ناگاه آتش به شکل شیری زرد با یال زرد درآمد و برای منصرف کردن آنها غرش های وحشتناک سر داد. با همه ی این تماثیل ترسناک، اما شیر هم برای تاجران به عنوان یک صنف و هم برای یهودیان به عنوان یک مذهب، بزرگ ترین الهامبخش است. چون شیر در حالی که در بیرحمی نسبت به دیگر موجودات تردید نمیکند، ولی برعکس گربه سانان قابل مقایسه با خود چون ببر و پلنگ و یوزپلنگ، جانوری خانوادگی است و برای حفظ همسر و فرزندان خود تلاش میکند و با شیرهای دور و بر خود تا جای ممکن کنار می آید؛ همان ایدئالی که انتظار رعایت آن از سوی انسان ها میرود: تخریب غریبه ها برای تامین خودی ها.:
“the torah of animals”: part1: chayot or wild animals: natan silfkin: yeshshem.com
اگر اورشلیم اصلی و محل اولیه ی سکونت رش گلوتا بابل بوده باشد، در این صورت، آن شیری که توسط یهودیت اهلی و خودی شده، مملکت چند فرهنگی بابل است. این یک واقعه ی منحصر به فرد نیست و هنوز در عالم تمثیل به سر میبرد. چون بابل یا دروازه ی الهی، پس از سیل نوح، اولین سکونتگاه همه ی انسان های زمین بوده و نمادی از تبار مشترک همه ی انسان ها است. وقتی یهودیت از یک بهشت الهی شیر و عسل به نام اورشلیم در بالای یک کوه به بابل می آید و آن را مثل خودش میکند آن وقت تمام مردم تعبیر به قوم الهی نوح میشوند که از کوه آرارات پایین آمدند تا در دشت بابل ساکن شوند. حالا در نظر بگیرید که محل کوه آرارات آرمون است که به ارمنستان ترجمه شده اما آن درواقع میتواند خود کوه هرمون باشد که نفیلیم یا نیمه خدایان که نسب به پسران خدا میبردند از آن پایین آمدند و جهان را به هرج و مرج کشیدند. گادفری هگینز مینویسد که یکی از برداشت ها از "ارمون" نیز "هار-مون" یعنی کوهستان ماه بوده است. آرارات نیز میتواند فقط کوه معنی بدهد و آرارات در ارمون میتواند کوهی در کوهستان ماه باشد. بریانت معتقد بود که کوه آرارات خیلی از محل بین النهرین بابلی دور است و باید کوهستان محل فرود کشتی نوح در ابتدا کوهستان طوروس در ترکیه بوده باشد بخصوص که درآن حوالی کوهی به نام «دا مون" یعنی کوه ماه وجود داشته است. البته یک ایراد اساسی تر به کل این افسانه شده و آن این که اگر آدمیان میخواستند حتی از کوه طوروس پایین بیایند اول باید در عراق شمالی ساکن میشدند نه در عراق جنوبی که محل بابل است و البته همه اش هم دشت است و در نزدیکی آن اصلا کوهی نیست. ازاینرو این حدس مطرح شده که بابل اصلی اصلا در عراق جنوبی نبوده است. مطابق تاریخچه ی مسیحیت، سنت جروم بوده که بابل عراق را محل بابل افسانه ای تورات دانسته بوده و مهمترین دلیل او در این کار، این بوده که بابل عراق، محل فعالیت ستاره شناسان کلدانی بوده است و در تورات نیز بابل سرزمین ستاره شناسان است. در نجوم کلدانی، از کوهی به نام "منو" یاد شده که برای کلدانی ها مقدس است. آن میتواند کوه مون یا ماه باشد بدون این که در نزدیکی بابل عراق قرار داشته باشد. پس فقط میماند که بگوییم مرکز اصلی ستاره شناسی در جابه جایی های قومی، از یک سرزمین کوهستانی به دشت عراق منتقل شده بی این که اینجا مرکز سیاسی قوم اصلی باشد و ازاینرو است که خرابه ی بابل عراق، بسیار کوچک و شبیه به یک روستا بوده است نه در حد و اندازه ی یک پایتخت عظیم سیاسی. منتقدان سعی کردند تا بابل را در یک سرزمین کوهستانی که رودخانه داشته باشد بجویند و بعضی پیشنهادهایی که دادند عبارت است از: سرچشمه های رود نیل در افریقا، باکتریا یا منطقه ی اطراف بلخ، اسپانیا و ایرلند. هربلوت به متنی از نویسنده ای عرب به نام "ابوالفقاریوس" برخورد کرد درباره ی پادشاهی به نام "آرشاک" که در ارمنستان به قدرت رسید و حکومتی به نام اشکانیان به وجود آورد که بر یونانیان پیروز شدند و این اشکانیان همان ملت موسوم به پارت هستند. پارتیان در نوشته های رومی، کسانی هستند که سلوکیه در محل بابل عراق را که پیشتر به یونانی ها تعلق داشت تصرف کردند. از طرفی کلمه ی پارت در غرب parth نوشته میشد و چون th صدای "س" هم میدهد برخی را عقیده بر این بود که همان ملت پارس و صاحبان زبان فارسی هستند. با توجه به این که ارمنستان در اینجا میتواند همان "ارمون" یا کوه ماه باشد ریچاردسون، پارتی ها را کسانی خواند که بابل را از سرزمین کوهستانی اولیه ی خود به محل سلوکیه در عراق جنوبی منتقل کردند. همزمان با انقلاب فرانسه، Bailie به نوبه ی خود، در افسانه های مردم آسیای مرکزی و هندوستان، به سرزمینی شمالی به نام «شادکام» در شرق دریای خزر برخورد که شبیه یک بهشت زمینی بود و انسان ها ابتدا درآنجا ساکن بودند ولی بعدا به سرزمین جنوی موسوم به "پریستان" (سرزمین جن ها) گسترش یافتند. سر ویلیام جونز با توجه به این که منطقه ی بین دریای خزر و شمال هندوستان، قلمرو شعرای فارسی کلاسیک بوده است، این مهاجرت را حمل به مهاجرت انسانی از آسیای مرکزی به هند کرد و سعی در اثبات وجود هم تباری نژادی بین فارسیان و هندیان نمود. البته بیلی به یک مهاجرت بزرگ تر از شمال و اوراسیا که معمولا تاتارستان نامیده میشد معتقد بود که طی آن تمدن های چین و هند و خاورمیانه و اروپا توسط مهاجران بنا شدند. علت این که محل آرارات بین دریای سیاه و دریای خزر تعیین شده بود میتوانست این باشد که اینجا بر سر راه مهاجرین تاتارستان به بابل عراق قرار داشته است. بیلی به شدت معتقد بود که بین کلت های اروپایی و صاحبان این بابل کلدانی مرموز شمالی ارتباطی وجود دارد و این بدون این که نظریه ی بیلی کاملا پذیرفته شود موجی از ارتباط جویی ها بین اصطلاحات کلده و کلت را به وجود آورد. یکی از باورپذیرترین ارتباط جویی های ممکن، دقیقا کلده یا کلت را در جایی در نزدیکی طوروس قرار میداد یعنی در قلاطیه ی ترکیه که محل زندگی قوم گالاتی بود و این گالاتی ها یا قلاطی ها بی تعارف همان گاول ها یا گالیک ها یا کلت های اروپایی تلقی شده بودند. به نوشته ی دیودوروس، گالاته پسر هرکول، در کنار رود آراکس یا ارس کنونی در آذربایجان، سرزمینی به نام "آلیسه" بنا نهاد که محل انتشار قوم گالاتی یا گاول شد و همین ها در مهاجرت به غرب تبدیل به کلت ها شدند. کلت ها به جنگجویان خود "کیمپار" به معنی جنگجو میگفتند و این نام بعدا بیشتر به ژرمن ها اطلاق شد که جنگجوتر بودند. کیمپار همان کیمبر منشا نام قوم کیمبری یا کیمری است و یادآور به این که به نوشته ی زوناراس، گاول های فرانسه به "گومر" معروف بودند. جالب این که گومر نام پسر یافث است که جمعیت گومری یا کیمری را در ترکیه بنا نهاد. گومری ها همان اومبری ها قدیمی ترین مردم ساکن ایتالیا نیز در نظر گرفته شده اند. به نظر هگینز، تمام توجه شکل گرفته حول گومری ها به عنوان منشا کلدانی ها و کلت ها به اسم اینان برمیگردد. چون گومر تلفظ دیگر گیمل یا جمل یعنی حرف "جیم" یا "ج" است.:
“the celtic druids”: godfrey Higgins: hunter press: 1829: p43-54
حالا دیگر دارد معنی لغت "گیمل گیمل" که یهود برای یاجوج و ماجوج به کار میبردند روشن میشود. گیمل از یک طرف به مفهوم عدد 3 به کار میرود که عدد تثلیث مسیحیت یهودی تبار است و از طرف دیگر به معنی مرد ثروتمندی است که مرد فقیری گاری او را میکشد. اگر به جای دو تا گیمل، دو تا حرف "گ" بگذاریم، "گگ" به دست می آید که همان گوگ یا یاجوج و ماجوج است. با جایگزاری "گال" که اساس گالاتی یا کلتی است در جای گیمل، اصطلاح معروف "گال گال" یا "خارخار" یا "کارکار" به دست می آید که به معنی گرد چرخنده است. منظور از گرد چرخنده، زمین است. اگر گال اول را بخوانید و دومی را فقط "گ" به جای g یا جیم لاتین به کار ببرید، گالگه یا گارگه یا کیرکه به دست می آید که منشا circus و circle به معنی دایره است ولی میتوانید آنها را منشئات نام های سیرسه (زن جادوگر اسطوره ای)، سرس (الهه ی زمین رومی) و گورگون (زن هیولایی) نیز در نظر بگیرید. گورگون تقریبا مترادف آمازون یا زن جنگجوی مردنما است که میتواند انعکاس الهه ی زمین در مردی را برساند که فقط به مادیات فکر میکند و در همهویتی با غرایز زمینیش، با همه سر رقابت و جنگ دارد. زن هم در صورتی که مثل مرد جنگجو و رقابتگر باشد به همین دام می افتد و شاید تشویق زنان به همانند شدن با مردان در امروزه روز به همین مطلب برگردد.
یک متن قدیمی ایرلندی، از خدایی به نام کیراس cearas یاد میکند که سرس ceres همسر او و درواقع فرم مونث او است. در این متن، کیراس، «نام "داغ" dagh یعنی آتش» خوانده شده است و در مقام یک ایزد "داگدا" نامیده میشود. کیراس از سرس چهار فرزند دارد: یک دختر به نام brid که الهه ی شعر است، یک دختر به نام geacht که الهه ی طبابت است، یک پسر به نام ogam [عجم؟] که مخترع الفبا است، و یک پسر به نام mitr که خدای خورشید است. نام کیراس در مقام آتش، منشا لغت ایرلندی ceard به معنی آهنگر است. اصطلاح ceard-nae ceard به مفهوم "آهنگر، مرد علم" بوده است که توضیح دهنده ی ارتباط علم و جادو به طور همزمان با صنعت و تکنولوژی فلزی بوده است. شلینگ، کیراس را ایرلندی شده ی کرسوس و کرسوس را از صورت های لاتین کرسور خدای صنعت فنیقی و رهبر کابیری ها (کبیر ها) میداند. کرسور با پتاح مصریان قابل تطبیق است ولی یهودیان آن را با ازیریس تمثال فراعنه نیز تطبیق کرده اند. شلینگ، دلیل را این میداند که یکی از تلفظ های عبری نام ازیریس asrais بوده است که قابل تلفظ به cearas است. درحالیکه ceres یا الهه ی زمین که با محصولات کشاورزی ارتباط دارد به عقیده ی شلینگ، نام از لغت کلدانی "هرس" یا "کرس" به معنی شخم زدن دارد. این لغت میتواند با کلمه ی فارسی "کرد" kard به معنی عمل هم مرتبط باشد. (همان: ص 3-172)
تمام این لغات میتوانند با یکدیگر هم منشا باشند اما ارتباط ایرلندی ویژه ای که بین اینها ایجاد شده تقدس را در صنعت و کشاورزی که مایه ی تمدنند خلاصه و خلقت را به آدمیزاد محدود کرده است که یادآور به جهان خودبخود به وجود آینده ی ماتریالیسم منهای دستکاری های انسانی است. اینجاست که لغت ceres متلفظ به church یعنی کلیسا یا معبد میشود که اولین معجزات زمینی انسان در آن به معجزات آسمانی جا زده شدند و نوعی اشتیاق برای ستایش دانش انسان باستانی به وجود آمد. فراماسونری دراینجا به ستایش قصرها و معابد باشکوه باستانیان بخصوص در مصر بازگشت چون رگ اسکاتلندیش آن را به ایرلند ربط میداد. اشرافیت اسکاتلند، خود را حلقه ی گروندگان به سنت کلمبا قدیس مروج مسیحیت در ایرلند میخواندند ولی مسیحیت سنت کلمبا تابع کهانت ویژه ی ایرلندی بود که به fe-alها یا pi-al ها یعنی سخنگویان خدا برمیگشت. Pi/fe در معنی کاهن به کار میرفت. در نزدیکی جایی به نام tara رودخانه ای به نام feale یعنی فئال مونث وجود داشت که تصور میرفت نامش به زنی برمیگردد که پس از این که اربابش feal را لخت دید به دست او کشته شد. اتفاقا همین تارا محل حکومت قدیمی فیربولگ های حبشی-فنیقی-عرب تلقی میشد که پس از فتح توسط کلت های مهاجر از اسپانیا تبدیل به منشا فرهنگ ایرلندی شد و قوانینی که کاتاکاس پیشوای اجداد رهبران کلت از موسی دریافت کرده و ناظر بر پرستش سنگ، مار و آلات جنسی نرینه و مادینه بودند را انتشار داد. نزول فرشتگان از سنگ بیتل بر یعقوب، تضادی با تقدس معابد سنگی مصر نداشت و نباید با عقاید اسکات های اسکاتلند هم منافات داشته باشد که خود را از نسل اسکوتا شاهزاده خانم مصری حاکم بر اسکیت ها میدانستند. نام تارا از طور سینا می آمد. در جزایر مان، آن به نوبه ی خود در محل موسوم به tyn wald بومی شده و سعی شده بود تا کوه طور به شیوه ی انسانی از سنگ بازتولید شود. ازاینرو سازه های سنگی به نام gal یا celبه دستور شاهی به نام or ساخته و به ion مقدس تقدیم میشد تا خانه ی خداوند موسوم به ژوپیتر استاتور که درواقع همان یهوه ی یهودی است باشند. این ion همان iona در عبری به معنی کبوتر و هم معنی با نام سنت کلمبا است.wald که منشا field به معنی زمین است عرصه ی فعالیت یک خدا در محدوده ی خدایی دیگر را نشان میدهد چنانکه در رابطه ی ازیریس و ایزیس تعریف شده است. نام برج orry در kirk-michael یا کلیسای سنت میکائیل، یادآور نسبت تقدس برج سازی با or ایرلندی و ستایندگان اسکاتلندی و فراماسون او است.:
“rivers of life”: v2: james forlong: green press: 1883: P436-442
این همان حلقه ی مفقوده ای است که نشان میدهد چرا نمیتوانیم در تمدن جدید شاد باشیم. این فقط یک تمدن دست ساز مادی برای راحت تر شدن زندگی بشر است. ولی ما مدام از تمام رسانه ها درباره ی الوهیت تمدن و بی نقصی کارکرد بهینه ی آن بمباران اطلاعاتی میشویم و سطح انتظارمان از آن بالا میرود. ما زیاد با آنهایی که در چاه فاضلاب صیلوآم بیت المقدس غسل و شرب میکنند تفاوتی نداریم. آنها هم تونل های ساخت بشر و ادرار و مدفوع تولید بشر را به یک اندازه مقدس و الهی میدانند. در اورشلیم همه چیز الهی است. فقط مشکل این است که تنها یک خدا و یک اورشلیم وجود دارد و وقتی تمام ممالک توسط یهودی های هرمونی-اورشلیمی اهلی شده باشند یک عالمه خداهای تنها با یک عالمه ملل مقدس به وجود می آیند که همه میخواهند خدایان دروغین را از بین ببرند و کم کم با مقدس شدن همه ی مردم به خاطر محبت دموکراتیک عیسی مسیح به آنها، به تعداد خودخواهی های افسارگسیخته، ملل به حد گروه ها و فرقه ها و درنهایت افراد بشر تکثیر و بی اثر میشوند.
ظاهرا باید تجزیه ی جامعه به افراد، یک تز لیبرال باشد اما نظریه پردازان توطئه آن را زیربنای لازم برای پیدایش دولت قوی در مقابل افراد ضعیف میدانند که یک تز کمونیستی در نظر گرفته میشود بخصوص اگر قرار باشد این دولت مثل دولت کمونیستی جهان را ببلعد. یادمان باشد تز حکومت بین المللی حاکم بر جهان که به پیدایش سازمان ملل انجامید، از فابیان های انگلیسی بود و فابیانیسم یک شعبه از سوسیالیسم است. در ایران خودمان این بدبینی بلند گفته نشده وجود دارد که کسانی چون سید جواد طباطبایی و موسی غنی نژاد که ظاهرا با کمونیسم وداع کرده و دشمن آن شده اند و بعدا به ترتیب ناسیونالیسم نژاد محور و نئولیبرالیسم افراطی را در ایران تقویت کرده اند در خفا هنوز مارکسیست بوده اند. این گونه نظریه های توطئه هنوز وابسته به همان آخرالزمان یاجوج و ماجوج به روایت یهودیند. برای امریکایی های مذهبی که کشورشان قرار بوده برای دنیا نسخه بنویسد، سرزمین گوگ و ماگوگ یعنی یاجوج و ماجوج، روسیه است جایی که نام قوم گوگ موسوم به موشک یا مسخه یا ماساگت بر روی شهر مسکو باقی مانده است؛ نیز روی مسخط در گرجستان. توبال دیگر قوم گوگ نیز نامش منشا نام تفلیس گرجستان است. استالین از اولین آنتی کریست های محبوب کشیش ها در روسیه نیز گرجی بود. این ها طبق معمول به زبان دایره البروج تعریف میشود و با مسیحی مرتبط میشود که همانطورکه دیدیم متشبه به ماهی است. چون مسیح در ابتدای عصر حوت (ماهی) و انتهای عصر حمل (گوسفند) متولد شد یعنی زمانی که اعتدال بهاری به جای برج حمل در برج حوت اتفاق افتاد. ازاینرو مسیح در قالب گوسفند اسحاق قربانی شد و "بره ی خدا" لقب گرفت، ولی روحش به صورت ماهی بر 2000سال پیش رو حکومت کرد. تولد مسیح در انتهای حمل، در انقلاب زمستانی یعنی طولانی ترین شب سال اتفاق افتاد تا بلند شدن روزها طی ایام آتی نشانی از پیروزی مسیح بر تاریکی باشد. در تقویم گریگوری غرب، این روز یعنی کریسمس را 25 دسامبر (4 دی) در نظر گرفته اند و در تقویم سریانی شرق آن را 21 دسامبر یا اول دی که به نام "یلدا" (در آرامی یعنی تولد) جشن گرفته میشده و در ایران این جشن توسط مسلمان ها هم مورد استقبال قرار گرفته است. در عصر حمل، این برج که به دلیل آغاز شدن با تاریکی سکونتگاه شیطان است، در صورت فلکی جدی یا بز رخ میداد و شیطان را در مسیحیت به شکل بز نشان داده اند. اما در عصر حوت، این برج جابجا شد و با برج قوس یا کمان تطبیق گردید. معروف ترین کمانداران، سواران اسکیت تاتار بودند و ازاینرو صورت فلکی قوس را معمولا به شکل یک قنطورس یا اسب-انسان نشان میدهند که تخیل قدیمی مردم معمولی از آدم های سوار بر اسب را نشان میدهد. تاتارها از سمت روسیه به غرب حمله بردند. عصر حوت را یورش های مداوم آنها از سمت روسیه و در قالب های هون ها و آوارها و بلغارها و مغول ها و بلاخره شوروی پر کرده است. ازآنجاکه آنها با آخرالزمان مرتبطند و همینطور نام تاتار مترادف تارتاروس (دوزخ) است کمونیسم نیز باید بیش از هر کشوری با روسیه و چین شناخته میشد که اولینشان خانه ی سنتی یاجوج و ماجوج است و دومیشان بزرگترین جمعیت نژاد زرد را که تاتارها از آن هستند در خود دارد. اما با فرا رسیدن عصر دلو اوضاع تغییر میکند. در این زمان، خانه ی شیطان، در برج عقرب قرار میگیرد و مسیح هم دوباره بر همانجا فرود می آید. "لورلای کود" مینویسد برج عقرب در باور یهودیان به حس بویایی تعلق دارد و مسیح هم در آخرالزمان با بوییدن درباره ی مردم قضاوت میکند. بویایی در رسالت پیامبران، کمترین نقش را ایفا میکرد و ازآنجاکه مهمترین عامل موفقیت در جلب مردم به هر اندیشه ای، قانع کردن آنها به لحاظ منطقی است، بویایی دقیقا کنایه ای از عدم منطق در جلب شدن به مسائل و غریزی عمل کردن و اعتماد و سرسپردگی کامل به غریزه و احساس شخصی خود از مسائل است. این شامل اعتماد به مسائل بیگانه هم میشود همانطورکه بنی اسرائیل به راحتی و در فراغ از رسالت هنوز نیامده ی موسی تن به مصری مآبی دادند پس از آن که مناشه پسر یوسف نقش مترجم را بین آنها و مصریان ایفا کرد.:
“HOROSCOPES FOR THE MONTH OF CHESHVAN: THE NOSE KNOWS”: LORELAI KUDE: JWEEKLY: OCTOBER25,2022
از دهه ی 1960 ادعا میشود که ما وارد عصر دلو شده ایم. البته اخیرا این نظر را اصلاح کرده اند و گفته اند که ما از سال 2020 وارد عصر دلو شده ایم و زمینگیر شدن روسیه در اوکراین نشان میدهد که دیگر قنطورس یا روسیه ی تجاوزگر، خانه ی شیطان نیست. البته در دهه ی 1960 هم که شاخ و شانه کشیدن شوروی برای امریکا تمام شده بود همین حرف را میزدند. ولی نکته ی مهم این است که در تمام این دوره شاهد رشد افسارگسیخته ی تهاجم فرهنگی و بازی کردن با غرایز مردم علیه منطق و فهم آنها بوده ایم. شیطان و مسیح هر دو در برج عقرب بودند. ازاینرو تبلور شیطان شده بود هیپی گری و مواد مخدر کشی و با کلاس بودن افسردگی و انقلاب جنسی دهه ی 1960 و از قرار معلوم، مسیح هم قرار است در همین شکل و شمایل ها، علیه شیطان طغیان کند. در واقعیت نیز دراینجا تن دادن به احساسات و غرایز، تضادی با تن دادن به خواست خدایی که همه چیز دنیا در ید مدیریت او است ندارد. سیاستمداران و فرمانروایان نیز گماشتگان خدایند و هرچه که به بشر دیکته کنند حتی اگر خلاف دستورات خدا باشد به هر حال خواست خدا است. دموکراسی و استبداد اینطوری همدیگر را تایید میکنند البته به شرطی که خدایمان همان یهوه یا هاشم خدای یهود باشد.
بر ضد این تز، آنتی تزی هم وجود دارد و آن به نوشته ی جان اریک سایدل در "منشا شر"، مسیحیت غنوصی است که یهوه خدای یهودیان را نه خدای واقعی بلکه شیطانی به نام یلدابهوت میداند و غرور و خودستایی بی حد و حصر یهوه را جنبه ای از شرارت این شیطان تلقی میکند. در این برداشت، یهوه یک فرشته ی سقوط کرده یا جن است که وانمود میکند خدای بزرگ است. همهویتی او با "ال علیون" خدای ابراهیم، این موضوع را نشان میدهد چون ال علیون را ال الیون یا خدای خدایان تلقی میکنند به معنی تنها خدایی که در میان خدایان قابل ستایش است. درحالیکه ال یا الی یا اله یا الوهیم، یک نفر است و نیروهای تابع او بعل یا آنوناکی به مفهوم جن و فرشته و رب النوع تلقی میشوند نه خدایان مجزا. ولی در یهودیت، آنها خدایانی هستند که رقیب یهوه اند چون خود یهوه اگرچه ادعای خدایی میکند ولی هنوز فقط یک فرشته یا جن است. او لاف میزند زمین و آسمان ها را آفریده است ولی در پرداخت بیش از حدش به زمین و وانهادن آسمان ها هنوز دارد مشق بعل های پیشین را مینویسد که در کیششان شمائیم یا آسمان ها کنایه از عوالم متافیزیکی و مجزا از زمین و البته دارای ادبیات کاملا تمثیلیند. زمین کنایه از جهان ما است چون ما در آن زندگی میکنیم و آسمان ها کنایه از ماوراء الطبیعه اند چون ما در آنها نیستیم و از کیفیات آنها اطلاعی نداریم. بنابراین یهوه نمادی از قانون جهان فیزیکی و غرایز حیوانی است که دخالتش از طریق فکر زمینی مردم در شمائیم یا جهان های دیگر همیشه در برخورد با خدایان دیگر واقع میشود. تمرکز بیش از اندازه ی یهوه بر انسان های ضعیف نشان میدهد که خدای یهودیت علیرغم نام های بسیار کلیش چون یاهو و آدونای، درواقع فقط یکی از خدایان پانتئون کلدانی است: انلیل خدای طوفان. انلیل عاشق زجر دادن آدم ها و به بردگی کشیدن آنها است و از دانشمند شدن انسان ها متنفر است. یهوه هم در تورات چنین وصفی دارد و کوچکترین نافرمانی از دستورات ابلهانه اش را با مجازات های شدید پاسخ میدهد، چنانکه یک بار 250 انسان را به خاطر این که برخلاف میل یهوه بخور استفاده کرده بودند کشت و وقتی مردم اعتراض کردند، یهوه به سزای این اعتراض، طاعونی فرستاد که بر اثر آن، 14700 نفر مردند. قومش هم به نمایندگی از او همینقدر برای سوءاستفاده از دیگران دست بازی داشتند. به عنوان مثال در سفر اعداد 35 : 31 میخوانیم که یهودی ها در یک یورش به کفار، همه ی مردم را کشتند و فقط 32000 دختر باکره را زنده گذاشتند تا به عنوان برده ی جنسی به خدمت بگیرند. شگفت این که لغت یسوع که به عنوان نام عیسی مسیح یا jesus استفاده میشود و معنی منجی میدهد تلفظ دیگری از نام یهوه است و ادعا هم میشود که یسوع پسر یهوه و نسخه ی انسانی خود او است. ولی چهره ی مهربان عیسی در انجیل کمترین شباهتی به یهوه ی خودخواه بیرحم ندارد. عیسی میخواهد آدم ها درستکار و دانا باشند و این برخلاف اراده ی یهوه است. بنابراین عیسی فقط به خاطر این پسر یهوه خوانده شده که ایزدی است و از دید یهود، هر چیز ایزدی ای باید رنگ یهوه را داشته باشد. بنابراین این که عیسی توسط پدرش یهوه قربانی شد را باید اینطور بازسازی کنیم که یهوه همان شیطان است و قتل مسیح توسط یهوه و یهودی ها همان تکرار قتل مسیح توسط شیطان است. مسلما اگر عیسی موفق میشد و انسان ها راست کردار میشدند نظم بهتری بر جامعه ی انسانی حاکم میشد و آن وقت یهوه اول نبود. تمام تلاش یلدابهوت یا یهوه این است که بگوید نظم تنها با اطاعت از او و فرمانروایان دستنشانده و به ضرب چماق و زور ممکن است و اتفاقا یک دلیل دیگر برابری او با شیطان همین است. چون لغت satan یا شیطان، با لغت کلدانی "ستم" به معنی ریاست و مدیریت منطبق است. برای یهوه مدیریت فقط از راه ظلم و زور ممکن است ولی ما قرار است اینطور فکر کنیم که تمام بی عدالتی های دنیا هنوز تحت کنترل یهوه ی لاف زن یهودی-مسیحی است؛ بنابراین وظیفه ی ما در مقابل یهوه و سیاستمداران این است که همه چیز را همانطورکه هست بپذیریم و به ظلم تن دهیم همانطورکه عیسای موصوف مسیحیت یهودی تبار چنین کرد. از اواخر قرن 19 که نهضت سوادآموزی رشد کرد و توصیف رسمی قدیسین همگانی شد حاکمان در فکر بازسازی این نوع توهمات به صورت وقایع روز تاریخی بوده اند. دراینجا نیز بیکار ننشسته و یهودی ها را که مثلا امت عیسی و قوم برگزیده ی خدا بوده اند تکرارگر تجربه ی عیسی آن هم در ابعاد میلیونی جا زده اند. از فردای پایان جنگ جهانی دوم، رسانه ها تصویر باشکوهی از یهودیانی ارائه کردند که بدون کوچکترین مقاومتی توسط نازی ها دستگیر و زجرکش شده اند. این یهودی ها مقدس خوانده میشدند فقط به سبب این که مظلوم بودند بدون این که کوچکترین تصویر اخلاقی ای از آنها ارائه شود. آنها راحت قربانی شدند چون ضعیف بودند و نازی ها قوی بودند و ضعیف باید در مقابل قوی سر خم کند. ازاینرو یهودی هایی که از نازی ها به فلسطین اشغالی گریختند به نوبه ی خود همه جور ظلمی به عرب ها کردند چون حالا یهودی ها قوی تر بودند و عرب ها ضعیف تر. این تصویر دوگانه ی قوی خداگون به جای یهوه و ضعیف خداگون به جای عیسی کمک میکند تا شرایط در هر حال پذیرفته شود و ازآنجاکه قوی ها خیلی کمتر و خصوصی ترند و ضعیف ها خیلی بیشتر و عمومی تر، ملت های بسیاری شروع به زدن ماسک یهودی های مظلوم آشویتس به چهره ی خود میکنند و بقیه هم از آنها یاد میگیرند. یک هو میبینید همه ی دنیا دارند به این که بلاهایی حتی اغراق آمیزتر از بلاهایی که نازی ها سر یهودی ها آورده اند را بر سرشان می آورند به خود افتخار میکنند و خود را مقدس میپندارند. تکرار این الگو که مدافع مظلوم بودن و دم بر نیاوردن است باعث میشود تا پذیرش غریزه محوری مدرن و تن دادن به خواست رسانه ها و حکومت ها دقیقا به عنوان یک ظلم با کمال میل پذیرفته شود و آدم ها از صمیم قلب به تنهایی و افسردگی ناشی از فردگرایی مدرن ببالند و خود را مقدس بپندارند.:
“the origin of evil: yaldabahut-yahweh-enlil”: jan erik sigdell: Christian reincarnation: 23 september 2019
شاید واقعا مسیح در برج شیطان متولد میشود چون در برج فعلی شیطان یعنی عقرب برج دلو (اگر واقعا در برج دلو باشیم)، همه ی مردم، توهم زده اند مسیح مظلومند و اصلا هم نمیخواهند از این تقدس مازوخیستی پر گناه و آسیب رسان بیرون بیایند.
مطلب مرتبط:
شرایع مذهبی: عرصه های عشق و نفرت انسان های یهودی با جانوران نا یهودی؟!