مقدسات کابالا: خدا، شیاطین و تمدنی که خودش خودش را «غرب» مینامد.
نویسنده: پویا جفاکش
این نقشه ها را هوبرت هاو بنکرافت در اواخر قرن 19 جمع آوری کرده است. این نقشه ها به قرون 15 و 16 منسوبند و نکته ی مشترک جالب در آنها این است که در آنها امریکا مستقیما به آسیا چسبیده و ادامه ی امپراطوری تاتار به نظر میرسد به همان شکلی که کلمب فکر میکرد سرخپوستان امریکا از تاتارهایند و با کمی پیشروی در قلمروشان به دربار خان بزرگ خواهد رسید. امریکا قرار بود رهبر غرب شود و با این اتفاق، جای شرق و غرب عوض گردد و غرب، طلوعگاه خورشید شود. این، یادآور به کاریکاتور روی جلد اولین شماره از مجله ی معروف ملانصرالدین است. تصویر، مردم باکو را نشان میدهد که با سپری شدن شب جهل و سر زدن خورشید دانایی، کم کم از خواب گران بیدار میشوند و ملا نصرالدین بیدار دانا در صحنه حضور دارد و آن را به خوانندگان نشان میدهد. نکته ی جالب این است که پنجره ای که خورشید طالع را نشان میدهد، در چپ تصویر واقع شده و به نظر میرسد خورشید دارد از غرب طلوع میکند. غرب اینجا همان غرب میتولوژیک یعنی تمدن و فرهنگ اروپایی است که گردانندگان غربگرای مجله امیدوار بودند سببساز رشد آگاهی و بهبود زندگی در شرق شود. با این حال، این مجله علیرغم علاقه به تمدن اروپایی و دشمنی با برخی سنت های شرقی همچون حجاب زنان، حالتی ضد استعماری داشت و اگرچه اغلب اوقات، مسلمان های باکو را برای نشان دادن عقبماندگی آنها در مقابل روس ها قرار میداد اما در سال 1922 وقتی حکومت شوروی دستور به تغییر اسم مجله به «خداناشناس» داد، مجله مقاومت نمود و درنتیجه بعد از حدود 20سال انتشار متوقف شد. در این مدت، ملانصرالدین علاوه بر آذربایجان روسیه در هندوستان و ایران نیز طرفداران زیادی پیدا کرده بود و اینجا دقیقا یکی از تناقض های تاریخ رسمی آشکار میشود؛ چون ملا نصرالدین به زبان ترکی بود و ظاهرا مطالعه کردن به زبان ترکی در ایران و هندوستان امر رایجی بوده است. در نظر داشته باشید که باکو یک مکان تحت ریاست روسیه بود و غربیان، شناختشان از مسلمان ها و بخصوص مسلمان های شیعه را از این جا به دست آورده و به تمام سرزمین های اسلامی بخصوص ایران فرافکنی کرده بودند. اگر لباس های مردم باکو در مجله ی ملا نصرالدین را ببینید و فیلم های ساخت ایران درباره ی دوره ی قاجار را هم دیده باشید ممکن است فکر کنید که مجله در ایران منتشر شده است درحالیکه لباس های شناخته شده از قاجاری ها در دوره ی ناصرالدین شاه مستعمل شده اند و با این حال، مطابق تاریخ رسمی، اران یا آذربایجان شمالی کنونی، در زمان پدربزرگ او فتحعلیشان از ایران جدا شده است. به همین دلیل هم هست که به دنیا آمدن ناصرالدین شاه در روستای دورافتاده ی کهمیر در اطراف تبریز خیلی قابل توجه است. این موضوع غیر عادی که چرا ولیعهد قاجار در شهر تهران و یا لااقل شهر تبریز به دنیا نیامده، باعث تعجب مورخان ایرانی است و درباره ی آن فقط میتوانند حدس بزنند که مادر ولیعهد از وبا به یک روستای ناشناخته فرار کرده است. اما شاید واقعیت این باشد که در آن زمان هنوز تهرانی وجود نداشته و ممالک محروسه ی قاجار از جایی در نزدیکی مرزهای روسیه گسترش یافته است. مردم تبریز و اران با هم فامیل بودند و قبایل بین این دو محل، ییلاق و قشلاق میکردند. شاید این که نام ممالک محروسه ی قاجار را در زمان رضاشاه به ایران تغییر دادند، بازگرداندن هویت اران بزرگ بوده است به توجه به این که سرزمین های شرق عثمانی توسط آذربایجانی ها متحد شدند. یعنی تسلط روسیه بر اران در ابتدا با تسلط روسیه بر ایران برابر نهاده میشد و به همین دلیل هم در جمهوری آذربایجان جایی به نام سوسا وجود دارد تا توضیح دهد روس ها در کدام سوسا با پارسی ها جنگیده اند. آخر این سوسا جانشین شوش پایتخت داریوش بزرگ شده بود و چون درنهایت شوش با محل مقبره ی دانیال در جنوب ایران تطبیق شد، معلوم شد که روس ها ایران را فتح نکرده بودند بلکه تکه ای از آن به نام اران را فتح و از آن جدا کرده بودند! شاید کلید یکی از دروازه های این معما در ماجرای فتح جایی به نام «کرمان» توسط محمد شاه قاجار پدر ناصرالدین شاه نهفته باشد. ادعا شده کرمان توسط آقاخان کرمانی امام اسماعیلی ها و به تحریک انگلیسی ها از ایران جدا شده ولی محمد شاه به کمک روس ها آن را پس گرفته و آقا خان و تشکیلاتش به هند انگلیس و محل پاکستان کنونی پناه برده اند که هنوز هم همان جایند. ولی در عین حال، این میتواند روایت دیگر شکست شاه زندیه از بنیانگذار دولت قاجار باز هم با نام محمد در جایی به نام کرمان باشد. »کرمان» در زبان تاتارهای روس به معنی قلعه یا حکومتگاه است و در کریمه ی اوکراین، اوستی کرمان یعنی قلعه ی قدیمی. بنابراین تشکیل حکومت در ایران احتمالا در زمان حیات ناصرالدین میرزا و زمانی که هنوز شاه نبوده است و با یار گیسری از قزاق های اران صورت گرفته است. به همین دلیل هم کاریکاتورهای ملانصرالدین اعتبار خاصی برای ایران قاجار و همهویتیش با شیر روی پرچم آن قائل بودند. این را میتوان در کاریکاتورهای دارای نقوش حیوانات در مجله یافت. این کاریکاتورها آشکارا الهام گرفته از کاریکاتورهای حیوانی مجله ی انگلیسی پانچ هستند. بعضی از استعاره های حیوانی مجله کاملا یادآور پانچ هستند. مثلا استفاده از خرس برای روسیه و استفاده از گرگ برای دولت زمانی که قصد شرور نشان دادن دولتی وجود داشته باشد. اما یک تفاوت بزرگ وجود دارد. در پانچ برای نشان دادن انگلستان همیشه از شیر استفاده میشود که شاه حیوانات است و به پیروی از این استعاره انگلستان نیز شاه جهان تلقی میشود. در پانچ، بیشترین کل کل های شیر انگلستان، با رقیبش خرس روسیه درمیگیرد، ازجمله بر سر ایران که همیشه در مقابل این دو ابرقدرت، به شکل یک گربه ی بدبخت تصویر میشود به نام «گربه ی پارسی» که به غلط سوغات پرشیا یا ایران تلقی میشد (درواقع این یک نوع گربه ی مغولی ورود یافته به کوه های شرقی افغانستان است که از بنادر عثمانی به اروپا تجارت میشد و اثری از آن در ایران وجود نداشت). اما در مجله ی ملانصرالدین، تصویر شیر، علاوه بر انگلستان برای ایران قاجاری نیز استفاده شده است؛ ازجمله در یک کاریکاتور معنادار که علیه جنگ شیعه و سنی در ایران و عثمانی کشیده شده، ایران به شکل یک شیر پر هیبت با کلاه قاجاری تصویر شده که با امپراطوری عثمانی در هیبت یک ببر میجنگد و گاو اسپانیا و تعدادی گرگ به نشان دول اروپایی از دعوای آنها برای تصرف گوسفند مراکش استفاده میکنند. به نظر میرسد تصویر شیر دراینجا ناظر به گذشته ی شکوهمند تخیل شده برای ایران باشد که امید میرفت به دنبال انقلاب مشروطه و به راه افتادن حکومت قانون، بازگردد (در دوران محمد علی شاه به دلیل طرفداری ملا نصرالدین از مشروطه خواهان آذربایجانی، فروش آن در ایران ممنوع بود). اما این اصالت چه میتوانست باشد؟ قطعا آداب و رسوم نفرت انگیز توصیف شده برای مذهبی های شیعی نبوده که در سرتاسر ملا نصرالدین به هجو کشیده و روحانیت شیعه بابت آن شایسته ی بدترین توهین ها شناخته شده اند اما هرچه که بوده، قطعا با محیط کاملا آذربایجانی باکو –جایی که مجله در درجه ی اول برای آن منتشر میشد- قرابت دارد. اگر به قیافه های آدم ها در مجله ی ملانصرالدین نگاه میکنید، میبینید که تقریبا همه ی آنها از نژاد ارمنی هستند؛ نژاد حاکم بر ترکیه، قفقاز (شامل آذربایجان های شمالی و جنوبی) و مناطق مجاور آذربایجان ها در گیلان. این نژاد با صورت دراز و بینی بزرگ شناخته میشود که در آخرین شاه ایران هم نمود بارزی داشته و به رگ آذربایجانی او برمیگردد. نژاد ارمنی دنباله ای از نژاد مدیترانه ای شرقی یا نژاد عربی است که نژاد غالب در کشورهای عربی و ایران بوده است و با سری متوسط الاندازه مشخص میشود. تبدیل نژاد عربی به نژاد ارمنی در نواحی جنوبی ترکیه رقم خورده و نژاد آشوری در شمال عراق و در گیلان، چیزی بین نژاد عربی و نژاد ارمنی است. جالب اینجاست که تصویر کلیشه ای یهودیان نیز همان ویژگی نژاد ارمنی را نشان میدهد و این به سبب آن است که خاندان های قدرتمند یهودی باید از همین ترکیه ی جنوبی در حکومت های رومی و بلغاری و خزری نفوذ کرده و بازارهای دنیا را به دست گرفته باشند. کوآی هویتل، به رفت و آمدهای مشکوک نمایندگان کمپانی هلندی هند شرقی بین ترکیه و باکو توجه نشان میدهد و به این که بعضی از آنها مثل کمپفر تا ژاپن هم رفته اند و ظاهرا ازاینجاست که ژاپن اولین مملکت غربگرای افراطی در شرق دور شده است. به نظر هویتل، این با تولید آداب و رسوم شینتوی کپی شده از یهودیت نیز مرتبط است. یعنی همانطورکه امپراطوری نوپای ژاپن به نام بازگشت به شینتو بر ضد بودیسم، اقدام به غربگرایی نمود، در شینتو چیزی شبیه صندوق عهد موسی اختراع شد و همان شکلی هم در فستیوال ها حمل شد، کلاه هایی شبیه کلاه یهودی روی سرهای کاهنانش قرار گرفتند و معابد شینتو هم از روی نقشه ی معبد یهودی کپی شدند. همین اتفاق هم باید در ترکیه و قفقاز و ایران تکرار میشد، منتها نه دقیقا یهودی سازی بلکه تولید چیزی شبیه یهودیت به نام بازگشت به اصل. برای بازگشت به اصل در یهود، شما باید ادعای فنیقی بودن کنید چون زبان عبری از زبان فنیقی برخاسته است. مناطق همجوار شامات در ترکیه ی جنوبی نیز توسط فنیقی ها آباد شده اند ازجمله فریجیه که منطقه ی عموریه در آن خاستگاه اسکندر رومی تلقی میشود، یک شخصیت مقدس و الهی که در ادبیات شرق نزدیک و در نزد هر سه ملت یهودی و مسیحی و مسلمان محترم بود. او همان الکساندر مقدونی پیشگام استعمار از دید ادبای غرب تلقی میشد. او دارای کرامات بود و بخصوص زمان هایی که در بیشه زارها یا کنار چشمه ها تنها میشد ندایی به او اعمال بعدی را الهام میکرد. هویتل، این را از دید شرقی های بی امکانات خرافی اوایل قرن بیستم، مرتبط با اروپایی ها که با تلفن از راه دور به هم اطلاعات میدادند ارزیابی میکند. کسی که پشت تلفن است حتما باید خدا باشد. شاهان و حاکمان هم از این نیروها بهره مند شده بودند. منتها این نیرو جزو تکنولوژی محسوب نمیشد بلکه الهامات "هما" پرنده ی حامی شاهان تلقی میشد. به نوشته ی هویتل، هما در هندوستان دوره ی مغول ها یک پرنده ی فیزیکی و نوعی کرکس بود که در غرب به کرکس استخوان شکن شناخته شده است و گاهی روی دوش حکام حمل میشد، اما در ایران تا روزگار حاضر، هما یک پرنده ی اساطیری تلقی میشد چون با ققنوس تطبیق شده بود و سرسپاری ایرانی ها به تعریف های ابتدایی چند پیرو معدود اروپاییان، مانع از این شده که بیشتر ایرانی ها تا امروز بدانند ققنوس همان فنیکس یا فنیقس یعنی پرنده ای است که از دید بسیاری از اروپایی های قرن 19 چون هگینز و مسی، فنیقی ها نام از آن داشته اند. فنیقی ها در دریانوردی استاد بودند و اروپایی های استعمارگر هم مثل آنها از راه دریا آمده بودند. در تهران و بیشتر سرزمین های ایران به جز سواحل عرب نشین جنوب، هیچ اطلاعاتی درباره ی کشتی رانی وجود نداشت. اولین دریاداران نیروی دریایی ایران، از خاندان های عرب جنوب بودند؛ ازجمله خاندان «دریایی» که «تورج دریایی» –یکی از معرفان تاریخ ساسانیان و ایران باستان در غرب- از آنها است. این باعث میشد تا اروپایی خیلی با هویت دریانورد و استعماریش همهویت شود و فنیقی باشد و مرتبط با فنیقس یا ققنوس. درنتیجه تصور میشد که اروپایی ها و سلفشان اسکندر مقدس هم از طریق هما یا ققنوس با عالم غیب در ارتباط بوده اند و هرچه غربی ها گفته اند درست است. بنابراین از دید هویتل، باید بین استعمار و رشد قدرت مذهبی روحانیت بخصوص در سرزمین هایی مثل باکو که مستقیما تحت کنترل غربی ها هستند ارتباطی وجود داشته باشد. هویتل دراینباره تذکر میدهد که در باکو قبل از ایران نفت استخراج شده و معامله با ایران تا حدود زیادی از روی معامله ی نفتی با باکو شروع شده که بانیش کمپفر از شرکت هلندی هند شرقی بوده است. هویتل تذکر میدهد که شرکت انگلیسی هند شرقی دنباله ی شرکت هلندی هند شرقی است و فقط مالکیت آن بعد از فتح انگلستان توسط هلند و به قدرت رسیدن اشرافیت آلمانی-هلندی در بریتانیا طی این ماجرا به بریتانیا داده شده است. تا به امروز، اداره کنندگان نفت باکو نه خود روس ها بلکه وابستگان به رتچیلدهای انگلیسی بوده اند. هویتل دلبستگی ای به نظریه ی ویل اسکارلت و فیلیپ نوئل درباره ی پیدایش ریشه ی واحد مذاهب یهودیت، مسیحیت و اسلام پس از یک فاجعه ی کیهانی –ظاهرا سقوط شهابسنگ- که تمدن باستان و حیات وحش ماقبل تاریخ را از بین برد و همه چیز را از نو شروع کرد، دارد. اما کسان دیگری که به نظریه ی مزبور توجه نشان داده اند بخصوص به سبب ارتباط موضوع با استعمار انگلستان و عقبه ی ژرمن آن، زمان فاجعه را جلوتر آورده اند و به سیل دریایی عظیمی توجه نشان میدهند که در ایام جنگ داخلی انگلستان در قرن 17 به وقوع پیوست. این جنگ بین نیروهای کرامول از یک سو و نیروهای چارلز اول شاه انگلستان از سوی دیگر بود و پایان آن، بروز میانپرده ی جمهوری با اعدام چارلز اول بود. آرتمیسین توجه کرده که تمام بناهای منسوب به دوران روم باستان در انگلستان در مناطق پستی قرار دارند که باید زیر سیل رفته باشند. بنابراین دوره ی رومی که آغاز دوران تاریخی بریتانیا است همان دوران فتح انگلستان توسط آلمانی های روم مقدس است. در این ماجرا تاریخ روم به قامت انگلستان دوخته شده است. انقلاب کرامول، همان سقوط پادشاهی اول در رم است و جمهوری به وجود آمده همان سنای رومی. چند پادشاهی که بر مجلس تفوق یافتند نسخه های دیگر دیکتاتورهای رومی ماقبل امپراطوری چون سولا، کراسوس، پمپی و سزار هستند. حملات خارجی ها از اروپای قاره ای و از راه دریا نیز نسخه ی دیگر حمله ی هانیبال کارتاژی از آن سوی دریا ولی با دور زدن از سمت اروپای قاره ای به رم ایتالیا است. آرتمیسین، معادل آگوستوس بنیانگذار امپراطوری روم در تاریخ انگلستان را «جورج دوم» میداند که «جورجوس آگوستوس» نام داشت و دوران طلایی هنر و ادبیات در انگلستان قرن 18 به نام او دوران جورجی نام دارد. به مانند اگوستوس برای روم، جورج دوم، روح امپراطوری بریتانیا است و چون ایالات متحده ی امریکا نتیجه ی روح انگلستان جورجی است، بنیانگذار آن هم جورج واشنگتون است: یک جورج که در واشنگتون حکومت میکند. درست مثل انگلستان مورد هجوم از سمت دریا، امریکا هم با هجوم انگلستان رومی از سمت دریا به وجود آمد و هر دو این حمله ها جانشین حمله ی فنیقی های حکمران کارتاژ در اتحاد با بربرهای اروپایی به روم ایتالیا هستند. پس اگر دنیای بیش از حد مسیحی انگلستان ویکتوریایی و امریکای برده داران، باید به اصل خاصی برگردد، این اصل، اصل فنیقی است و مبتنی بر مستعمره سازی قدرت های وقت در جهان؛ منتها باید همیشه سایه ی شوم جهل یهودی-مسیحی کنار آن باشد تا همه بدانند چرا اصل فنیقی در مقایسه با آن درست است. این فکر، پشتوانه ی میلز متیس بود که نظریه ی توطئه ی فنیقی هراسانه ای بنیان نهاد و تمام بدبختی های دنیا را کار فنیقی ها دانست و گفت که حکمرانان امروز جهان، اعقاب فنیقی های پول پرست باستانند. نکته ی جالب اینجاست که بندر عمده ی تجارت روم مقدس، ونیز است و فونکو فنیقی های باستان را همان ونیزی های قرون وسطی دانسته است. به نظر ولسینتسکی، چون ونیز در انتهای جاده ی ابریشم در اروپا قرار دارد، میتوان آنجا را خاستگاه فنیقی های اروپایی خواند و برای رشد اروپا در سرتاسر جاده ی ابریشم در شرق، یک خاستگاه منقرض شده ی فنیقی درست کرد که فومنکو به نوبه ی خودش، نسخه ی باب تبع ناسیونالیسم روسی را از روی این دستورالعمل پخته است. غربگرایی دنباله دار دستور شده از زمان تزارهای آلمانی، مدت ها در این پخت و پز، تاخیر ایجاد کرد و تنها در زمان غرب هراسی ناشی از فجایع پس از سقوط شوروی بی اعتبار گردید. اما مغلوبان و درس آموختگان از روسیه ی تزاری در آذربایجان و اران خیلی پیش تر در افسون برنامه قرار گرفتند و به همین دلیل هم بعضی از تندروترین ستیهندگان با فرهنگ ترکی غلب مثل کسروی، از ترک زبانان آذری بودند. شاید دنبال کردن خط ارتباطی فنیقی-ونیزی تا منبع احتمالی پیدایش جاده ی ابریشم است که باعث شده تا فومنکو محل چین به عنوان نخستین کشتگاه ابریشم و مبدا اصلی جاده ی ابریشم را روسیه قرار دهد نه چین. مارکوپولو هم در تعقیب جاده ی ابریشم به چین تحت حکومت تاتارها وارد شد که خان بزرگ مغول ها یعنی قوبیلای خان از آنجا بر سراسر آسیا حکومت میکرد. اما در قدیم، هنوز محل و حدود دقیق سرزمین های شرقی تعیین نشده بود و ممکن است تختگاه تاتارها را در جاهای دیگری قرار داده باشند که هنوز پایتخت سیاسی فنیقی ها تصویر میشوند: تاتارستای که انگلستان جورجی با جورج واشنگتون به آنجا منتقل شد: ایالات متحده ی امریکا.:
“FOMENKO AND ANCIENT PHOENICIANS”: DANIEL WHEELSINTHESKY: SEHIFE: 11/10/2015
بدین ترتیب، امریکا نیز کاندیدای تختگاه تاتارها است و این اصلا یک موقعیت جغرافیایی-سیاسی خالص نیست بلکه دربردارنده ی یک امتیاز مذهبی است. چون در غرب، تاتارها تارتار نامیده و باشندگان قلمرو تارتاروس تلقی میشدند. در اساطیر یونانی، تارتاروس، دوزخ و جهان زیرین است و باشندگانش تیتان هایند که زئوس پسر کرونوس پس از شکست دادن تیتان ها و به وجود آوردن دربار خدایان المپ، تیتان ها را به آنجا تبعید کرده بود. فرم تاریخی شده این داستان آن است که اسکندر کبیر به عنوان تجسد زئوس در زمین، تاتارها را در پشت دیوار یاجوج و ماجوج زندانی میکند و در آخرالزمان این سد میشکند و تاتارها به رهبری چنگیزخان جهان را درمینوردند. بدین ترتیب، رشد تجارت زیر سایه ی امپراطوری مغول، نشانی از پیروزی نیروهای جهنمی است. این یک تعبیر غنوصی نیز دارد که در کابالای یهودی مطرح شده و محافظ مسیحی آن، تعالیم اوریژن آدامانتیوس تحت تاثیر افلاطون بود. در این تعبیر، خداوند یا یهوه که همان ژوپیتر یا زئوس است، تحت نام انلیل، از زمین عقبنشینی میکند و به آسمان میرود و زمین را به سوفیا میسپرد. سوفیا یا دانش، دراینجا روح "گی" یا "گایا" الهه ی زمین و مادر تیتان ها تلقی میشود که تحت کنترل "انقی" یا "نقی" ایزد مخالف انلیل قرار دارد. انقی هم به معنی صاحب زمین میتواند باشد و هم ترکیب "آن" (آسمان) با "قی" (گی یا زمین). یعنی روحی است ترکیبی از ویژگی های آسمانی و زمینی که قدرت حداکثری خود را در مخلوق مورد علاقه ی انقی یعنی انسان نشان میدهد. انقی که حکومت بر جهان را حق خودش میداند، تصمیم میگیرد تا از موجودات زمینی لشکری علیه برادرش انلیل بسازد. به همین دلیل، در زمین یک عصر طلایی فوق العاده رقم میزند تا زندگی زمینی را برای موجودات شیرین کند و آنها را وفادار به خود نگه دارد. مطابق قانون آفرینش، در زمین، مرگ بلاناچار است. اما انقی آنقدر قدرت داشته که آدم ها را در چرخه ی تناسخ، پیاپی از نو زنده کند و چون زمین محل لذت است، آدمیان در به دنیا آمدن پیاپی غصه ای از خود نشان نخواهند داد. انلیل برای این که وفور آدم ها و دیگر موجودات در زمین خطری برایش ایجاد نکند، دو کار میکند: اول این که بهشت زمینی را با نیروهای مخرب خود نابود میکند و رنج زندگی زمینی را افزون میکند. این مسئله در افسانه ی افلاطون درباره ی نابودی آتلانتیس انعکاس می یابد. دوم این که انلیل، آدمیان یعنی مخلوقات مورد علاقه ی نقی را به بلایی به نام عشق دچار میکند. عشق که یک موضوع روحانی است امکان ندارد به تن انسان هایی که نیمی از وجودشان از جنس روح و بنابراین از جنس انلیل است مالیده نشود و آدم ها در اثر آن به زحمت ها و گرفتاری هایی دچار میشوند و صدماتی به هم وارد میکنند و چرخه ی عشق اینقدر باید در زندگی های پشت سر آدم ها در زمین رخ دهد تا آدم ها بلاخره از رنج های فیزیکی و روحانی خسته شوند و از زندگی زمینی دل زده شوند و تمام تلاش خود را برای آسمانی شدن و فاصله گرفتن از جهنم زمین به خرج دهند. انقی برای این که این اتفاق نیفتد، به خلق موجوداتی ترکیبی مبادرت میکند که دارای توانایی های بالا برای کنترل بر آدم ها باشند و شرایطی را تضمین کنند که حرص آدم ها به زندگی زمینی کاهش نیابد و آنها چه به سبب امیدواری مجدد به بهروزی در جهان و چه به سبب محکوم شدن پیاپی به چرخه ی تناسخ در اثر گناهانشان، مدام به زمین بازگردند. نتیجه این که پایتخت تارتاروس جایی است که بیشترین گناه پروری در جهان و بیشترین افسانه ها درباره ی ارتباط رهبرانش با موجودات ترکیبی ماوراء الطبیعی وجود دارد یعنی امریکا. امریکایی ها به هیولاهای زیادی اعتقاد دارند: از شیطان نیوجرسی گرفته تا پاگنده، و البته همیشه هم با مرتبط کردن این موجودات به افسانه های جاهای دیگر، سعی در جهانی نشان دادن مسائلی میکنند که در امریکا بیشتر از جاهای دیگر بروز میکنند؛ مثلا ساسکواچ یا پاگنده، همان یتی هیمالیا تلقی میشود ولی در امریکا خیلی بیشتر دیده میشود تا در هیمالیا. ولی از آن عجیب تر، میل مفرط امریکایی ها به مرتبط کردن تمام اینها به یوفوها یا موجودات فضایی است که در مقام جانشینان فرشتگان در عصر بی خدایی حکم مامورین نقی را پیدا کرده اند و البته فراموش نمیکنند که هیولاها و یوفوها به یک اندازه به مراسم قربانی احشام اهلی توسط شیطانپرست ها ارتباط یابند. تیموتی گود از قول دکتر لئو اسپرینکل، مورد کشاورزی به نام جیم از کلورادو را ذکر میکند که با چندین مورد مثله کردن گاو مواجه شد و در محل، ردپاهایی با قدم های بزرگ را پیدا کرده بود. در فیلم فرازمینی ها در میان ما (1986) جورج سی اندروز به یاد می آورد که در طی یک حادثه ی مربوط به بشقاب پرنده، شاهدان ادعا کرده اند که در محل، صدای قدم های سنگینی مانند یک دوپای غولپیکر را شنیده اند. الن کریستال در کتاب تهاجم خاموش (1991) از مشاهده ی پاگنده ها، لموریایی ها و مردان پروانه ای در اطراف بشقاب پرنده ها در پاین بوش در نزدیکی منهتن نیویورک، گزارش کرده است. مجله ی موفون در شماره ی مه 1982 از مشاهده ی گروهی از کشاورزان از فرود یک بشقاب پرنده در ایالت پنسیلوانیا در سال 1973 گزارش میدهد که در اطراف آن دو موجود غولپیکر پشمالوی دوپا به قد حدود 2.10 متر با بازوهای آویزان راه میرفتند. کشاورزان بلافاصله برای خبر کردن پلیس رجوع کردند ولی وقتی برگشتند نه بشقاب پرنده و نه موجودات را ندیدند و فقط با اثر فرود بشقاب پرنده در زمین مواجه شدند...:
“humans creation in worlds mythology”: Claudio gilian chircu: secretele zeilor: 19 jan 2017
اگر قرار باشد این دنباله ی ترسناک برای کابالا آن را تایید کند و ما هم بر این دنباله صحه بنهیم، آن وقت پذیرفته ایم که نبردهای مردان اخلاق و ضد اخلاق، چیزی جز نبرد مهره های بی اراده ی شطرنج نیست که دستان نامرئی دو خدا آنها را حرکت میدهند. در این شطرنج، حامی اخلاق، به اندازه ی مخالف اخلاق، خدایی دشمن بشر است و آن وقت این حامی اخلاق به جای آسمان که جایگاه استعاری روح و فراتر از زیست مادی زمینی است تعریف شده است. اما فراستی چاد معتقد است که اصطلاح آسمان میتواند گول زننده باشد و هنوز پای زمین در میان باشد. او به نوشته ی سنگ قبر کانت اشاره میکند که میگوید دو موضوع تا دم مرگ برایش مورد سوال بوده اند: آسمان پرستاره ی بالای سرش و نیروهایی که در درونش با هم مواجه میشوند. چاد مینویسد که این دو موضوع اگر به نوشته های رازآمیز کابالایی توجه کرده باشید، اصلا با هم در تضاد نیستند. قدما معتقد بودند زمین بسته به این که در کدام نقطه از آسمان باشد، انرژی ها یا جریان های اثیری مختلفی را به خود جذب میکند و این جریان ها بخش های خفته ی وجود ما که روانکاوی امروزی از آن تعبیر به «ناخودآگاه» میکند را تحریک و الگوهای مثالی خاصی از انواع موجوداتی که صفات مختلف انسان را کنایه میزنند در بشر موقتا زنده میکنند؛ بسته به ذات های متفاوت انسان ها به شکل های متفاوت. ازاینرو خود خدا هم به اندازه ی بشر دمدمی مزاج است چون منظور از خدا، گوی انرژی جمع آمده از انرژی های دریافت شده توسط زمین است که با حرکتا گوی انرژی در فضا، خصوصیات اثیریش تغییر میکند. دلیل اعتقاد به اثیر دراینجا توجه به حرکات موجودات بوده است. مثلا یک بحری با سرعت زیاد از آسمان به زمین یورش میبرد تا جانور کوچکی را شکار کند ولی در بازگشت سرعت زیادی ندارد حتی اگر شکار را نگرفته و برای دوباره گرفتن او عجله داشته باشد. علم امروز میگوید علت این است که موقع فرود، جاذبه به سرعت او می افزاید و در بازگشت مزاحم او است. اما روایت کهنه تر این است که بحری در شیرجه زدن برای گرفتن شکار، روی جریان های اثیری خاصی قمار میکند و تصور میکند در آنها فرود آمدن راحت تر است. به همین ترتیب، سوسک کرگدنی و زنبور عسل، به صورت زیگزاگی در آسمان حرکت میکنند چون روی جریان اثیری مناسب سوار میشوند و جریان اثیر مستقیم حرکت نمیکند و ظاهرا پرواز دو حشره ی مزبور هم بدون جریان اثیری مناسب امکان ندارد. حالا اگر در نظر بگیریم که جریان های اثیری با کیفیت های گوناگون در یک منبع متمرکز میشوند که به آنها نظم دهد، آن وقت باید بپذیریم که چیزی شبیه به یک گوی اثیری که از مجموع جریان ها به دست می آید نظم دهنده ی به جهان و در حکم خدا است. چاد به نوشته های ایپرست توجه نشان میدهد درباره ی جابه جا شدن خدای یهود با صندوق عهد و این که اگر صندوق عهد نباشد، انگار خدا کنار یهود نیست. به گفته ی ایپرست، مثل این است که خدا را یک مشت دزد دریایی فنیقی دزدیده و در معبد شان که پایه ی یهود شده، زندانی کرده باشند و آنقدر قربانی های خونین وحشتناک و اعمال عجیب و غریب نثار خدا کرده باشند که بدبخت بیچاره تبدیل به یک دیواره ی زنجیری شده باشد که در خدمت اربابان یهودیش است، همانطورکه یک سگ پیتبال را به صورت یک قاتل وحشی تربیت میکنند. چاد میگوید شاید حق با ایپرست باشد اما شخصی سازی خدا دراینجا یک انحراف ذهنی استو. خدای درون صندوق عهد چیزی شبیه میدان انرژيی درون تلویزیون و کامپیوتر و وسایل الکتریکی ارتباطی است که از آن برای تحمیل جنبل و جادوهای مدرن به مردم استفاده میشود. برای همین هم هست که هالیوود، خانه ی خدایان مدرن است. حتی پورنوگرافی هم میتواند دنباله ی همین انرژی پرستی باشد. چون یک سر این انرژی پرستی به یین و یانگ چینی و مابه ازاهایش در کابالا میرسد که به اتصال نیروهای نرینه و مادینه به هم برمیگردند و این اتصال را به مجامعت جنسی تشبیه میکنند. خدای مشرکین در ابتدا به شکل یک پسر لخت تصویر میشد چون قیافه اش دو جنسه بود و تشخص یافته ی همان اتصال نیروهای نرینه و مادینه با هم بود:
“the new sun”: frosty chud: stolen history: 29 apr 2023
در ادبیات غرب، تغییردهنده ی حال ارواح، ووتان یا اودین خدای ژرمن ها است. در فولکلور سوئیسی، وی به عنوان جن مدیر انجام اعمال جادویی سبت سیاه و شکار وحش wild hunt شناخته میشود؛ با این حال در بعضی نواحی سوئیس، به جای او شارلمان در این مقام دیده میشود. اودین با آویزان کردن خود به درختی در حالت نیمه دار زده شده موفق به کسب روشنبینی شد و از این جهت، در ابتدا ظاهرا همان بودای رسیده به روشنبینی در زیر درخت و در شرایطی نزدیک به عیسای مصلوب بوده است. اما مقاومت بربرهای ژرمن در مقابل استیلای روم، او را به یک خدای جنگاور و جنگ دوست تبدیل کرد و او یا پسرش تور در مقام خدای جنگ، جای توئیسکو خدای پیشین را گرفتند و یا توئیسکو خود به صورت خدای جنگ با وتان برابر شد. وتان خدای دمدمی مزاجی بود و گاهی وسط جنگ نظرش را درباره ی سرنوشت آن تغییر میداد و ازاینرو قبل از جنگ برایش انسان قربانی میکردند. جوانان جنگجو برای ابراز ارادت به او، اعمال دیوانه وار و غیر قابل توضیحی انجام میدهند که باعث ارتباط یافتن بین وتان و دیوانگی شد. در آلمانی کلمه ی wod به معنی جنون به کار میرفت ولی همین لغت در انگلیسی به معنی ملایم تر شوخ طبعی کاربرد یافت. از روی آن wotus معنی شعر یافت و vat معنی خشم به خود گرفت؛ اینها هیچکدام با معادل رومی وتان یعنی مرکوری خدای عطارد که موکل دانش بود جور نیست. ظاهرا علت این که وتان خدای عطارد نامیده میشود این است که در ابتدا برابر با توئیسکو و فرم شرقی ترش تیواز بوده است. تئوس/دئوس به معنی خدا، تلفظ دیگر نام تیواز است و نام زئوس هم تلفظ دیگری از آن است. ممکن است تیو خدای ماه اتروسکی همو باشد. او را میتوان همان توث یا تحوت خدای ماه مصری در نظر گرفت که با هرمس یونانی و مرکوری رومی تطبیق میشد. نام تیو در اتروسکی "تیور" نیز تلفظ میشد و ظاهرا همین لغت به صورت های تور و تیر دیگر خدایان پانتئون ژرمن درآمده است. روز تیر را تیوزدی مینامند چون تیو و تور و تئوس با هم تفاوتی ندارند. با این حال، لغت تیوز به معنی دوجنسه یعنی چیزی بین نر و ماده نیز هست که فرم قبلی خدا قبل از وتان جنگجو را نشان میدهد. درواقع او در آلمان یک فرم مادینه موسوم به «زیسا» zisa داشته که نویسندگان یونانی-رومی، او را با ایزیس ("آست" قبطی) تطبیق کرده اند. در یکی از اداها اودین، پسرش لوکی را به سبب تمرین مراسم آیینی موسوم به seid شماتت میکند و میگوید این چیزی بیرون از مردانگی است. نمیدانیم این مراسم چه بوده، ولی ظاهرا یک رسم مذهبی منقرض شده بوده که در قاموس پرستس مردانگی جنگاورانه، دور از شأن یک مرد واقعی تلقی میشده است. در این مورد، نام گرفتن خدای پیشین به "تیر" جالب است. چون در بین النهرین، تیر از نام های عطارد بوده که خدای آن نبو موکل دانش بوده و اتفاقا او هم یک فرم مادینه موسوم به نصابه داشته است. نبوکدنصر بزرگترین شاه بابل که نبو را خدای حامی خود میدانست، به نوشته ی بروسوس و عابدینوس، شهری به نام تیریدون یا دیریدوتیس، در دهانه ی فرات به نام او ساخته بود. نبو موکل کتابت و نوشتار بود و از این رو در دوره ی اسلامی نیز عطارد را گاهی «نجم دبیر» یعنی ستاره ی نویسنده میخواندند. "نبو تیره" از نام های کلب آسمانی یعنی ستاره ی شعری بوده است که ظاهرا فرم مادینه ی نبو را نمایندگی میکند. در زرتشتی گری، تیر یا تیشتر، الهه ی باران است و منظور از آن میتواند هم عطارد باشد و هم شعری. منابع یونانی، نام تیشتر را با آپولو پیتیایی معادل میکنند. در ارمنستان، آپولو را «تیر» مینامیدند و او را موکل ادبیات، علم و هنر میشناختند. لغت "تیر" در فارسی برای پیکان کمانداران به کار میرود. به نظر میرسد "تیور" دیگر خدای ذکر شده برای ارمنی ها لغتا همان تیر باشد. تیور خدای رویاها همچنین پیامرسان و مامور اجرای احکام آرامزد خدای اصلی مشرکان ارمنستان بود و علاوه بر آن، سرنوشت هر انسانی را روی پیشانی او مینوشت. تیور با هرمس خدای عطارد تطبیق میشد و در کتاب ارمنی اعمال رسولان آمده که بعضی مردم، پولس قدیس را با تیور برابر میدانستند. تیور، ارواح مردم را در جهان زیرین راهنمایی میکرد و نسبتا بیشتر از همتایان یونانیش آپولو و هرمس، به اصل خود در نبوی بابلی نزدیک بود. اصطلاح نبو به معنی پیامبر ابتدا یکی از القاب حئا یا انقی بوده که او هم خدای دانش تلقی میشده است. حئا ملقب به «قاسم» و «کاظم» به معنی پدید آورنده ی صنایع و مصنوعات بود و چون صنایع باعث رشد سلاح های جنگی و سهولت مبارزه بین انسان ها نیز میشدند نبو و بخصوص شکل پیشرفته اش مردوخ نیز حالتی نسبتا جنگجو پیدا کرده بودند که میشد از روی آن، خدای دانش را به سطح یک خدای حامی جنگاوران و درنهایت یک جنگاور دیوانه چون وتان ارتقا داد:
“mercury- the god of transformation, communication and bounderies”:aratta.wordpress.com
انقی در ادبیات لاتینی، معادل ساتورن یا زحل است. جشن ساتورن موسوم به ساتورنالیا در اول دی، اکنون تبدیل به کریسمس شده است. کریسمس زمان تولد خورشید است که با مسیح تطبیق شده است. اما در ستاره شناسی قدیم، نور خورشید از زحل می آید و گاهی از طریق مشتری که با ژوپیتر یا زئوس پسر ساتورن تطبیق میشود. از طرف دیگر، زحل به عنوان دورترین ستاره ی شناخته شده از زمین و قرار گرفته در قعر تاریکی، در تضاد با درخشش خورشید بزرگ قرار میگرفت و نماد تاریکی در مقابل روشنایی خورشید بود. این تاریکی، فرم دیگر خورشید بود که او را به سنگ سیاه چهارگوش تشبیه میکرد و با تاریکی شب در زمان هبوط خورشید به زیر زمین تطبیق میشد. این سفر، روایت دیگر رفت و برگشت تموز خدای طبیعت و روح گیاهان به جهان زیرین بود که با رفت و برگشت سرسبزی طبیعت همراه بود و به تفاوت غنا و فقر معنا میبخشید. بنابراین زحل، نمادی از افزایش ثروت قدرتمندان بود که باعث فقیرترشدن بقیه ی مردم میگردید. میترا یکی از فرم های خورشیدی تموز و جامع زحل و خورشید بود و معبدی از او در لندن انگلستان نیز وجود داشت. روز زحل یعنی سبت یا شنبه، 6 روز بعد از روز خورشید یا مسیح یعنی یکشنبه قرار داشت و عدد 6 هگزاگرام را میسازد که به الماس نماد ثروت تشبیه میشود. الماس در قالب هگزاگرام، ظاهر دوگانه ای را میسازد که به دوگانگی صورت فلکی جوزا (جمینی) تشبیه میشود و نشاندهنده ی وحدت تضاد نور و تاریکی، و فقر و غنا است. بنابراین زحل در سنگ های قیمتی تبلور می یابد و خدای کیمیاگری میشود که مرکوری خدای کیمیاگران، سطح دردسترس تر او برای جادوگران است. مرکوری خدای برج جوزا نیز هست. دو طرف الماس در قالب هگزاگرام، شبیه x هستند و به صورت xx مشخص میشوند. اگر این را بین دو I درII که نماد جمینی است بگذاریم، IXXIبه دست می آید که دو قرینه ی عدد 9 را نشان میدهد و معرف عدد 18 به جای سه تا 6 است. سه تا 6 از این جهت مهمند که ریشه ی ساتورن، stur است که عدد ابجدش 666 است که عدد آنتی کریست در مکاشفه ی یوحنا نیز هست. لغت مزبور، به صورت ساتیر، نام عام شیاطین نیم بز-نیم انسان نیز درمی آید که عامل ترویج فحشا بین زن و مردند. فرم خاص ساتیرها پان یا فاونوس است که برای برخی از رومیان، موکل ساتورنالیا بوده است.:
“the cult of Saturn”: ruby rhod: stolen history: 14 sep 2020
به نوشته ی ماری گریر، در تعالیم اشعیا، ساتیر معشوق و نیمه ی مکمل "سرات ها لیلات" یعنی ملکه ی شب است که معمولا فقط لیلیت یعنی شب نامیده میشود. لیلیت، موکل رویاها و کابوس ها، الهه ی جادوگران و موکل جنون است و در لاتین با مانیا الهه ی جنون تطبیق میشود. وی همان اللات الهه ی شب در نزد عرب ها است که گاهی با ماه و گاهی با زهره تطبیق میشده است. یونانی ها لیلیت را الهه ی ماه و خواهر آپولو مبدانستند. مطابق یک سنت یهودی، لیلیت همسر اول آدم تلقی میشد که از او مجموعه ای از اجنه را به دنیا آورد و زمانی که آدم را برای ملحق شدن به سمائیل شیطان ترک گفت، یهوه حوا را از دنده ی آدم خلق کرد تا آدم تنها نباشد. اما مطابق یک سنت یهودی دیگر، آدم، مدتی حوا را ترک گفت و در این مدت با لیلیت خوشگذرانی کرد و لیلیت از او به شمار زیادی از جنه حامله شد و در این مدت حوا هم با یک جن نر رفیق شد و از او اجنه ی بسیاری به دنیا آورد. این داستان برای این درست شده که یهودیت، خوابیدن زن و مرد جدای از هم را نهی میکند. عقیده بر این است که مردان وقتی از زنان جدا باشند در خواب با لیلیت می آمیزند و او را به شیاطین حامله میکنند. در زرتشتی گری داستانی شبیه همین وجود دارد که به نظر میرسد به نوعی این داستان را با حکایت معاشقه ی دختران آدم با پسران خدا در یهودیت، همتبار میکند. مطابق این داستان، علت پیروزی آژی دهاک نماد پلیدی بر سرزمین "ییمه شاه" (جمشید) این بود که مملکت به فساد گروید پس از آن که ییمه همسرش را که خواهرش هم بود ترک گفت و با یک جن ماده زناشویی کرد و از او میمون ها و خرس ها و انسان های سیاهپوست را به دنیا آورد. به پیروی از ییمه، در مملکت او زنان با اجنه ی مرد، و مردان با اجنه ی ماده زناشویی کردند. زرتشتی ها نیز به مانند یهودی ها به لیلیت اعتقاد داشتند و خوابیدن مرد بدون زن را ممنوع کرده بودند. ولی گریر، این نوع باورها را شکل خرافی شده ی اعتقادات رمزآمیز پشت این نوع اسطوره ها میداند که در اصل بر تجربه استوار بودند. او میگوید ادبیات رمانتیک درباره ی مردانی که همسرانشان را به خاطر دلدادگی به زنی که با رویاهایشان جور درمی آید دچار عذاب میکنند همه وابسته به داستان خوابیدن مردان با لیلیت به جای همسرانشان هستند. چون تصویری که آنها از زن معشوقه پیدا میکنند درست مثل یک رویا نادرست است. شیاطینی که مرد از زن رویایی تولید میکند همان شرارت ها و گناهانی هستند که زندگی او و خانواده اش و دیگر خانواده ها و جامعه را دچار بحران مینماید؛ درست مثل دوران سیاه اژی دهاک که نتیجه ی هوسبازی و به تباهی کشیده شدن ییمه توسط یک ماده دیو است. گریر، این را با افسانه های عربی درباره ی مردانی مقایسه میکند که به زنی زیبا دل میبازند درحالیکه زن، یک «غوله» یعنی ماده جن آدمخوار است.:
“sexual outlaw, erotic mystic”: mary k.greer: weiser books: 2010: p75-80
معادل بومی شده ی لیلیت در ادبیات رنسانس اروپایی، لیبرتاس است که سیسرون از او به عنوان «مادر فاحشه ها» یاد میکند و او با ونوس الهه ی زهره تطبیق و عامل گسترش فحشا تلقی میشود. جالب این که نام لیبرتاس منشا اصطلاح لیبرتی به معنی آزادی میشود و او درحالیکه به صورت لیدی لیبرتی با عشتاروت سامی و ایزیس قبطی-ژرمنی تطبیق شده، صاحب مجسمه ای بزرگ در کلانشهر نیویورک در امریکا میشود. پس از این که جنگ و بدبختی اروپای مدرن را فرا میگیرد و جمعیت های انبوه مهاجران اروپایی به امریکا میروند زنان فقیر و بدبخت به فحشا روی می آورند و با گسترش فحشا در امریکا، لیدی لیبرتی الهه ی حامی فاحشه ها میشود. ازاینرو سردمداران صنعت فحشا کیشی مبتنی بر جادوگری و پرستش ونوس بر ضد تعالیم کلیسایی به وجود می آورند که سمبولوژی تجارت فحشا و سپس صنعت فیلم که وظیفه ی تبلیغ فحشا را در سطح جامعه به نفع صاحبان این تجارت دارد بر آن مبتنی است. این سمبولوژی ظاهرا بر ادبیات پاگانی استوار است که ادعا میشود اخلاقیاتش با اخلاقیات مسیحی کاملا متفاوت است. اما درواقع کاملا بر یک عقبه ی مسیحی استوار است: ادبیات تروبادوری درباره ی عشقبازی شوالیه های دلاور و زنان اشرافی. در این ادبیات، زنان اشرافی به جای ونوس نشسته اند و شوالیه ها به جای مارس خدای مریخ و موکل جنگ. اما درواقع دراینجا مردان مریخی و زنان ونوسی در یک مرحله ی بینابینی در تحولات مسیحیت قابل تعریفند. شوالیه های مزبور، اغلب به تنهایی سفر میکنند و لشکرها و همرزمانشان آنقدرها اهمیتی ندارند. ازاینرو بیشتر قابل مقایسه با هرکول پهلوان هستند که تمام جنگ هایش را به تنهایی انجام میدهد. هرکول هم مثل شوالیه ها در طول سفرش به زنان آزاد و هوشمندی برخورد میکند که کاملا نامطابق با واقعیت جامعه ی او و بیشتر ناشی از خیالپردازی های مردانه هستند؛ زنانی که کارل گوستاو یونگ، آنها را انعکاس جنبه ی زنانه ی وجود مرد در دنیای کهن الگوهای درونش میدانست. فومنکو 12 خوان هرکول را انعکاس 12 ماه سال خوانده و سعی کرده از روی مدل های ریاضی و مقایسه ی آن با گردش صورت های فلکی در آسمان تعیین کند که نبردهای هرکول با کدام ماه ها در کدام قرن قابل تطبیقند. بر اساس نتیجه گیری وی، زمان تدوین نهایی 12 خوان هرکول قرن 16 بوده و او به عنوان پسر زئوس یا ژوپیتر، نسخه ی وقت مسیح پسر یهوه محسوب میشود. هرکول جنگاور و تنها که شاهی است که به سبب گناهانش هم پایه ی مردم عادی میشود و حتی به بردگی گرفته میشود، نسخه ی بینابینی مسیح بین تصویر قبلیش به صورت یک پادشاه لشکردار فاتح و نسخه ی بعدیش به صورت یک پیامبر در میان مردم عادی که خود را شاه یهودا میخواند است. به نظر فومنکو به دنبال این تغییر، مسیحیت چنان تازه میشود که مسیحیت قبلی تبدیل به یهودیت، و مسیح قبلی تبدیل به موسی میشود و البته هنوز بعضی خصوصیات مسیح جدید به روی مسیح شاه گون قبلی یعنی موسی و دنباله روان بلافصلش باقی میماند. دلیل این تغییر دادن شخصیت مسیح، این است که او الگوی مردم عادی شود بلکه قدرت های حامی کلیسا با خلاص شدن از قید و بندهای او توانایی انجام اعمال شرورانه تر و نا اخلاقی تر را پیدا کنند. دراینجا مسیح ایکتیس یعنی ماهی نامیده میشود و زمان تولدش به 2000 سال پیش یعنی زمانی می افتد که تصور میشود خورشید در اعتدال بهاری برای نخستین بار از برج حوت (ماهی) متولد شد. چون در باورهای کلدانی، تمدن را مردی ماهی پوش به نام اوآنس بنیان نهاده بود که از دریا بیرون آمد و همو به صورت یوحنا در سنت مسیحی معاصر عیسی مسیح شده و حتی رقیب او در کسب عنوان مسیح بود. خدای ماهی دراینجا انعکاسی از وال هم به حساب می آمد که گاهی برابر با لویاتان اژدهای دشمن یهوه بود. وال به عنوان بزرگ ترین مخلوق جهان میتوانست سرور مخلوقات تلقی شود. او هم به خاطر عظمت و قدرت فراوانش در دریا میتوانست عامل طوفان های مخرب دریایی تلقی شود و هم به عنوان یک موجود ماهی گون عظیم، حامی فروانی ماهی ها و بنابراین نماد رزق و روزی باشد. انسان با کشتی رانی میتواند این موقعیت را تصرف کند و در این حالت است که یک خدای انسان گون به نام پوزیدون خدای دریا و حامی تجارت دریایی میشود و ظاهرا همو انعکاس استعمارگران دریانورد میشود که هم آبادانی ایجاد میکنند و هم نابودی. این همان دوگانگی ای است که فرم انسانیش را در برج جوزا می یابیم. در انعکاس این دوگانگی بین فرادست و فرودست، و فقیر و غنی، یکی نماد فکر کردن و دستور دادن بر اساس فکر میشود و دیگری نماد کسی که کورکورانه از دستور صادر شده اطاعت میکند. در زندگینامه ی مسیح، این به صورت تضاد مسیح و سنت توماس درمی آید. توماس برعکس دیگر حواریون مسیح، تا آخر شکاکیت خود را حفظ میکند و زمانی که صحبت از عروج مسیح از قبر میشود، او تنها حواری ای است که میگوید تا وقتی به چشم خودش نبیند باور نمیکند. توماس به شرق میرود و عامل تبلیغ مسیحیت در هند میگردد. کشیش های مسیحی مبلغ مسیحیت در مکزیک، کواتزلکواتل یا مار پردار را که خدای سیاره ی زهره در نزد آزتک ها است، رسول سنت توماس به میان سرخپوستان عنوان کرده اند. کواتزالکواتل را گاهی به شکل ماری با سر یک شیر تصویر میکردند که با توجه به ارتباط شیر با خورشید نمایانگر کیفیت روشنایی بخشی او است. برعکس، برادر دوقلویش خولوتل که به شکل مردی با سر سگ تصویر میشود، نماد تاریکی و عامل مرگ آوری است. او معادل آنوبیس خدای مردگان مصری است که به شکل مردی با سر یک سگسان تصویر میشود. معادل او در زندگینامه ی مسیح، سنت کریستوفر است که غولی با سر سگ بود که پیرو مسیح شد. سنت کریستوفر زمانی که عیسی را در قالب کودکی از رودخانه ای میگذراند به حقانیت او ایمان آورد. این صحنه را با گذرانده شدن مردگان از رودخانه ی استیکس توسط شارون قایقران مقایسه کرده اند. این رودخانه در مرز جهان زندگان و جهان مردگان قرار دارد و شارون ارواح را از آن عبور میدهد. ظاهرا این رودخانه به اندازه ی اقیانوس اطلس بزرگ شده است و مسیح با کشتی اروپاییان از آن به قاره ی جدید می آید. به همین خاطر است که مطابق تاریخ رسمی، آزتک ها کورتز رئیس اروپایی های تازه از راه رسیده را برابر با کواتزلکوآتل دانستند. دوگانگی خدا در دو سر شرق و غرب همان دوگانگی زهره در دو سر آسمان شرق و غرب است و کواتزلکواتل هم خدای زهره است. زهره هم در موقع طلوع و هم در وقت غروب در آسمان آشکار میشد و در حالت ستاره ی صبح با آپولو خدای خورشید تطبیق میشد و در حالت ستاره ی غروب با آرتمیس الهه ی ماه و خواهر آپولو. در جهان هم تقسیمبندی کیفیت خداوند مسیحی بین تعریف های مرسوم از شرق و غرب سمبولیک شده است و ازاینرو در آسیا چرخ قانون بین دو شیر تصویر میشود که حیوان خورشید است و در اروپا و امریکای شمالی، چرخ قانون بین دو آهو یا گوزن قرار دارد که جانوران قمری و نماد الهه ی ماه –ازجمله آرتمیس- هستند. بدین ترتیب غرب از طریق همهویتی با شب و جهان مردگان، عملا به فرم سگسان مرگ آور مسیح اعتبار داده است. میتوان او را با آنتی کریست عامل بلوای آخرالزمان مقایسه کرد که همه او را با مسیح اشتباه میگیرند. در اساطیر نورس، گرگ فنریر، عامل شورش آخرالزمانی راگناروک علیه خدایان در پایان تاریخ است و تمام گروه های منسوب شده به پیروتم دجال –از ترک ها و مغول ها گرفته تا روم و ژرمانیا- متهم به تقدس گرگ شده اند. در شورش فنریر، یک مار غولپیکر هم او را همراهی میکند. این مار نیز همتای لویاتان برای یهوه و همتای مارها و اژدهایانی است که هرکول و شوالیه ها با آنها میجنگند: همان دشمنان اخلاقی مسیحیت که با سلب ممنوعیت اشراف از آنها فرصت عمومی شدن می یابند. همه ی این مارها در حکم شیاطین و پیروان مار تورات هستند که با تبدیل شدن به شیطان در مسیحیت، مارها را هم به گونه ی شیطان، شخصیت بخشید. این مار با واداشتن آدم ها به خوردن از میوه ی درخت «علم»، آنها را هم دانا کرد و هم از بهشت اخراج نمود. بنابراین درخت علم به عنوان مادر همه ی درخت ها، ریشه ی الفبای درختان میشود چون دانش نیز با الفبا منتقل میشود. الفبای درختان که در ایرلند رواج داشته را فراماسونری اسکاتلندی که خود را وامدار دروئیدیسم ایرلندی میخواند گرامی داشته است. گادفری هگینز پیوند این الفبا با الفبای عبری را نشان داده و از طریق متشابهات بین فرهنگ های ایرلندی و باسکی، آن را منشا گرفته از شبه جزیره ی ایبری، آخرین خانه ی اشرافیت داودی در تاریخ رسمی، و نام شبه جزیره را مرتبط با زبان عبری دانسته است. لازم به ذکر است که منطقه ی تولس در ایبری را ایتالیا یعنی خانه ی تولسیان نیز مینامیدند و ممکن است رم ایتالیا پیش از بنای واتیکان در ایتالیای کنونی، همان خانه ی شاه داودی ها در اسپانیا بوده بوده باشد. باسک ها به ایبری elen goa یعنی زبلن بهشت میگفتند که دراینجا "الن" اگرچه تلفظی ازعدن است، ولی میتواند با "هلن" عنوان به کار رفته برای یونانیان باستان قابل تطبیق باشد. باسک ها به قلمرو خود، "اوس کادی" میگفتند متشکل از دو لغت عربی «عصا» و «قاعده» و در مجموع به معنی عصای حکومتی، به کنایه از عصای موسی که نماد مسیحی بودن حکومت اشراف پیش از ارزانی کردن مسیحیت به توده است.:
“the secret of the twins Quetzalcoatl and xolotl”: h.b. arkanah: symbology: sep17,2021
وقتی به این چرخه نگاه میکنیم شباهت های زیادی بین آن و مسیر طی شده توسط ایران پس از انقلاب اسلامی می یابیم. درحالیکه اسلامگرایی نتیجه ی سرخوردگی مردم ایران از مدرنیته ی ابتر و بینظم شاه بود، امال اسلام به سرعت فقط یک مذهب عوام تلقی شد و حکاک و مسئولان دولتی، مثل حکام مسیحی و غرب، مسئولیت وفاداری به آن را از خود سلب کردند و با این رویداد، مردم ایران هم به اندازه ی مردم غرب، خود را ناملزم به وفاداری به اصول اخلاقی دیکته شده توسط مذهب شبه مسیحی حکومتی دانستند. درست به مانند غرب، ایرانی ها هم پس از شورش علیه اسلام، به پیروی از نو-مقدسات همان مسئولینی پرداختند که از آنها متنفرند و به آنها فحش میدهند؛ مقدساتی چون پول، تجملات و فحشا که همان مقدسات جادوگری غربیند و به مانند نسخه ی غربیشان از مدتی قبل از این که مردم به آنها ایمان بیاورند از تریبون رسانه های رسمی مسئولین تبلیغ میشدند. آیا واقعا اینها به آن ارتجاعی که مجله ی ملا نصرالدین علیه آن میجنگید ربط دارند؟ در پاسخ این سوال، من فقط به یک سوال بسنده میکنم؟ اگر در باکوی تحت سلطه ی غربگرایان، سیاهی جهالت از زیر عمامه ی سفید روحانی شیعه بلند نمیشد، مردم برای بیدار شدن از خواب گران، نیازمند طلوع خورشید آگاهی بخش از غرب میشدند؟
مطلب مرتبط:
حزقیال و حاکم صور: کهن الگوی دموکراسی حقه باز در نبرد علیه استبداد بدبینان به بلوک غرب