خدایی که از بی نظمی متولد شد: تمدن مدرن و ایران باستان از نظرگاه مذهب سازی های یهودی : قسمت1
نویسنده: پویا جفاکش
در فیلم "اسکندر" الیور استون، اسکندر در یک مجلس رقص در پارس، دلباخته ی باگواس، جوان پارسی میشود. نقش باگواس را یک رقصنده ی فلامنکو از اسپانیا بازی میکند، امری که مطمئنا دلیلش ریشه گرفتن فلامنکو از بازمانده های اعراب در اسپانیای مسیحی است.
یادم نیست که بود، ولی میگفت هر کشوری را که رفته است، حتی کشورهای فلک زده ی اروپای شرقی که رسانه های اروپایی-امریکایی نشانشان نمیدهند مگر آبروی کل اروپا برود، دیده است که مردم آن کشور، بسیار علاقه دارند فکر کنند سیاستمداران امریکای بزرگ، صبح تا شب دارند درباره ی آنها نقشه میکشند و انگار امریکایی ها کار و زندگی ندارند و تمام توجهشان برای توطئه گری را روی آن کشور متمرکز کرده اند، و هر نقشه ای که امریکا در هر جای دنیا پیاده میکند، برای ضربه زدن به آن کشور خاص است که گاهی حتی اسم آن کشور هم برای بیشتر مردم خارج از آن، ناآشنا است. راوی، معتقد بود این تخیل، ناشی از یک ترکیب عشق و نفرت است بدین ترتیب که این خارجی ظاهرا دشمن امریکا کاملا باور دارد که امریکا قوی ترین و مهم ترین کشور دنیا است و با خیالپردازی درباره ی خطرناک بودن کشور خودش برای امریکا، میخواهد باور کند که کشور خودش هم به اندازه ی امریکا مهم است درحالیکه سیاستمداران امریکا اینقدر باید برای همه جای دنیا فکر کنند که نمیتوانند روی یک کشور خاص تمرکز کنند و وقتی هم که بخواهند مدتی طولانی روی جایی تمرکز کنند، معمولا آن کشور، فقط یکی از دو گزینه ی چین و روسیه است.
این رابطه ی عشق و نفرت، بیشک در ایران به شدت وجود دارد تا جایی که بعضی ایدئولوژیست های ایرانی، حتی وقتی یک امریکایی وطن پرست از سیاست امریکا انتقاد میکنند، ناگهان خوشحال میشوند که آن امریکایی –که حتما چون امریکایی است، آدم حسابی است- توی تیم خودشان است و کلی به به و چه چهش را میکنند و بعد ناگهان آن شخص، اظهار نظری خلاف خوشامد آنها میگوید و یک دفعه میبینید که همان ایرانی هایی که مجیزش را میگفتند،حالا او را بخشی از دسیسه های پنهان ایالات متحده میشمرند. این اتفاق، دقیقا برای الیور استون افتاد. او به خاطر ساختن فیلم "جی اف کی" به اشتباه، یک دشمن امریکا تلقی شد، فیلمش در سال 1384 دو بار از برنامه ی سینما1 نمایش داده و با ستایش های فراوان مجری و مهمانان برنامه، با حرارت تر از همه مرحوم نادر طالبزاده، بدرقه شد. اما دو سال بعد و درحالیکه همچنان الیور استون یکی از قهرمانان ایران به حساب می آمد، کم کم، فیلم دیگر استون که درباره ی تاریخ امریکا نبود، به عنوان نشانه ای از ضد ایرانی بودن استون بالا کشیده شد. این فیلم تازه ساز نبود و استون، آن را سال 1383 برابر با 2004 میلادی یک سال قبل از این که جی اف کی از سینما1 پخش شود، ساخته بود. فیلم "اسکندر" یا "الکساندر"، یک واکاوی روانی از قهرمان بزرگ تاریخ یونان بود که درست مثل رئیس جمهورهای امریکا عاشق حمله به شرق –در مفهومی که اروپایی های مدرن از آن برداشت میکنند- بود. در حالی در ایران درباره ی این فیلم، سکوت کامل شده بود که در غرب، فیلم، با جنجال های بسیار همراه بود. یونانی ها فیلم را به خاطر همجنسباز نشان دادن اسکندر و کل مردان یونان باستان، مورد حمله قرار داده و تهدید به شکایت دادگاهی از آن کرده بودند و در جریان های راست امریکایی نیز فیلم متهم به ترویج همجنسبازی از طریق آشکار کردن جنبه های پنهان زندگی قهرمانان کودکان چون اسکندر شده بود، چیزی که الیور استون آن را دلیل اصلی شکست فیلمش در گیشه خوانده بود و به سبب آن، بعدا در انتشار نسخه ی ویدئویی فیلم، آن را به شدت تعدیل کرد. البته بعضی تاریخدانان ستایش هایی از فیلم کرده بودند. مثلا یوجین ان برزا، صحنه ی نبرد گوگامل بین داریوش و اسکندر در فیلم را دقیق و مهیج توصیف کرده بود و شهر بابل را به گونه ای که در فیلم بازآفرینی شده بود، «دیدنی» و قابل تطبیق با کشفیات باستانشناسی، دریافت نموده بود. اما در ایران، فیلم، تنها سه سال بعد و به دنبال سر و صدای حول فیلم امریکایی دیگری که راحت تر میشد آن را «ضد ایرانی» خواند، مورد توجه قرار گرفت. این فیلم دوم به نام "سیصد" از بهار سال 1386 در ایران غوغا کرد. داستان این فیلم، شباهت زیادی به حماسه ی عاشورا در ایران دارد، منتها در جهتی وارونه: سیصد یونانی به رهبری لئونیداس، در مقابل لشکر چندین هزار نفری خشایارشا شاه پارس/ایران، مقاومت میکنند و علیرغم نبردی قهرمانانه، همگی کشته میشوند. در میان جنجال که این دفعه از سوی ایدئولوگ های جمهوری اسلامی و برای اثبات دشمنی امریکا با ایران، رهبری میشد، خبر رسید که فیلم سیصد به فارسی دوبله شده است، خبری که بعضی فعالان اینترنتی، نشانه ی دشمنی جمهوری اسلامی با ایران باستان شمردند. اما محمود قنبری، گوینده و مدیر دوبلاژ باسابقه، به زودی اعلام کرد که بخش هایی از این فیلم را برای پخش در یک برنامه ی تحلیلی دوبله کرده است. از قضا من بعدا آن برنامه را از شبکه ی 4 دیدم. از اول تا آخر، حمله به فیلم سیصد و با محتوای عظمت ایران باستان و حقارت یونانی ها بود. آن برنامه، سریالی مستند گونه بود که هر دفعه قسمت هایی از یک فیلم امریکایی را نشان میداد و بعد با تحلیل آن تکه ها، ایدئولوژی های پنهان فیلم های امریکایی را رسوا میکرد و دراینجا بود که برای اولین بار دیدم فیلم اسکندر، به همان سهولت فیلم سیصد، زیر نقد ایرانی ها رفت و پس از آن، یک سال تمام شاهد بودم که چطور ایرانی ها در این که استون «با ما است یا بر ما»، حالت گیجی دارند، طورری که در 1387 وقتی استون، فیلم بوش را روی پرده فرستاد، هنوز هیچ ایدئولوگی جرئت نداشت بگوید فیلم، طرف جورج بوش پسر است یا ضد او، درحالیکه مجله ی فیلم، به سهولت، از فیلم «بوش» تعریف میکرد.
مسلما بعد از یک فیلم آشکارا ضد پارس و طرفدار یونان باستان مثل سیصد، راحت تر میشد فیلم اسکندر را که شامل حمله ی یونانی ها به پارس بود، یک فیلم استعماری شمرد و آن برنامه ی تحلیلی ای که گفتم و اسمش را به خاطر ندارم، به همین خاطر سراغش رفته بود. برنامه، برای فیلم اسکندر، شادروان اکبر عالمی را دعوت کرد و ایشان هم به جای الیور استون، تمام حمله اش را روی خود اسکندر متمرکز کرد و هر چیزی که میتوانست قهرمان بودن اسکندر پیش یک ایرانی متشرع را از بین ببرد، از حمله به ایران گرفته تا همجنسباز بودن، با آب و تاب و جانبداری آشکار، به طرف مدعو شلیک کرد. اما جالبترین بخش صحبت های آقای عالمی، وسط کشیدن پای یک نظریه ی کاملا ایرانی درباره ی اسکندر بود که من اتفاقا آن را سال قبل (1385) در کتابی از زنده یاد پوران فرخزاد (خواهر فروغ شاعر) خوانده بودم. خانم فرخزاد ما را به خودمان دعوت کرده و نوشته بود که نباید تاریخمان را از غربی ها بیاموزیم و باید منابع تاریخ خودمان را لحاظ کنیم؛ اسکندر تاریخ ایران، نمیتواند همان الکساندر تاریخ های یونانی باشد، چون در تواریخ اسلامی، این اسکندر، رومی است نه یونانی، او در عموریه ی ترکیه متولد شده و معمولا در تواریخ اسلامی، منظور از روم "ترکیه" است؛ این اسکندر، پدرش شاه ایران است و نیمه ایرانی است، و از همه مهمتر این که او بنیانگذار حکومت اشکانیان است و جای ورود الکساندر به ایران را او باید پر کند، پس الکساندر اصلا وارد ایران نشده است. آقای عالمی هم همین صحبت ها را تکرار کرد و اضافه کرد: «نمیگویم حتما اینطور است، ولی باید درباره ی این مسائل، در خود ایران، تحقیق شود.»
صحبت های زنده یادان فرخزاد و عالمی مهم است، اما تناقض های آنها بر یک خواننده ی آشنا به تاریخ، پوشیده نیست. خانم فرخزاد، از طریق اسکندر رومی، اشکانیان را دنباله ی هخامنشیان میکرد با این فرض که دارا شاه ایران که اسکندر او را سرنگون کرد، همان داریوش سوم هخامنشی است و اسکندر را دنباله ی هکامنیدها یا هخامنشیان تواریخ یونان قرار میدهد و تاریخ قبل از اسکندر را آن شاهان برشمرده ی تاریخ یونان قلمداد میکند، درحالیکه در گزارش های اسلامی "خودی" مثل شاهنامه، دارا آخرین شاه حکومت افسانه ای کیانیان است که حتی نمیتوان برای قلمروش حد و حدودی تعیین کرد. اگر قرار است تاریخ غرب را زیر سوال ببریم، باید کلا زیر سوال ببریم ولی همه میدانیم که بدون آن تاریخ، چیزی برای عرضه کردن به خودمان نداریم، امری که امکان هر گونه توفیق ناسیونالیستی بدون تحلیل بی طرفانه را از بین میبرد. اما میتوانیم کار مفیدتری کنیم: تواریخ غربی و شرقی را با هم مقایسه کنیم بدون این که از این مقایسه، قصد افتخارات ناسیونالیستی داشته باشیم. در خود مغربزمین، کسانی این کار را کرده و دنبال مشترکات این تاریخنویسی ها گشته اند، اما نتیجه ی این کار، برخلاف هر گونه ناسیونالیسمی چه ایرانی باشد و چه یونانی و چه امریکایی، از آب درآمده است. در این مقایسه ها همه ی وقایعی که در تواریخ کشورهای سراسر جهان و در زمان های مختلف روی داده اند، تکرار مکرر یک سری وقایع واحد در جغرافیاها و زمان های مختلف هستند.
در مورد گزارشات اسلامی از ادعای فارسیان درباره ی نیمه فارسی بودن اسکندر و قیام او برای نظم دادن به تاج و تخت فارس، ما این داستان را بسیار شبیه داستان اسمردیس دروغین در تواریخ هرودت یونانی خواهیم یافت. اسکندر که ادعا میکند از نسل دارای اکبر شاه پیشین فارس است، علیه دارای دوم شاه وقت فارس لشکرکشی میکند و این همان تصاحب تخت حکومت توسط کسی است که ادعا میکند اسمردیس پسر سیروس شاه سابق فارس است و به جنگ برادرش کامبیز پسر دیگر سیروس رفته است که اکنون بر کشور حکومت میکند. چنین موردی در تاریخ سلوکیان یا جانشینان اسکندر نیز تکرار میشود. زمانی که آنتیوخوس شاه معروف کتاب مکابیان میمیرد، دیمیتریوس شاه جدید با شورش شخصی به نام الکساندر بالاس روبرو میشود که ادعا میکند پسر انتیوخوس است. در جریان جنگ ها دیمیتریوس قبلی فوت میشود و شخص دیگری باز به نام دیمیتریوس به قدرت میرسد که موفق به شکست و کشتن الکساندر بالاس میشود. الکساندر بالاس بین دو شاه با نام های دیمیتریوس قرار گرفته است درست مثل سلسله ی اسکندر در گزارش های فارسیان که بین دو حکومت پارسی –کیانیان و ساسانیان- فاصله انداخته است. اسکندر گزارش های فارسی، علیه شاهی قیام میکند که دارا است، به این ادعا که حکومت شاه دیگری را تقویت کند که او هم دارا است و پسر اسکندر و آن دارا است، چون اسکندر نماد یک جریان متفاوت ولی سرچشمه گرفته از جریان قبلی پارس است که علیه دنباله ی وفادار همان جریان که هنوز دارا نام دارد شورش میکند و البته بیگانه به نظر میرسد، همانطورکه هرودت مایل است اسمردیس شورنده علیه کامبیز را یک اسمردیس دروغین بشمرد. به عقیده ی هرودت، اسمردیس اصلی به دست کامبیز به قتل رسیده بود. بنابراین بازگشت اسمردیس، کاملا قابل تطبیق با ظهور دیمیتری دروغین است که ادعا میکرد همان دیمیتری پسر ایوان مخوف است که همه فکر میکردند مرده است. چند دیمیتری دروغی مختلف ظهور کردند که اکثرا کشته شدند و فقط آخرینشان به تخت نشست. اما همه ی این دیمیتری ها، گزارش های مختلف یک دیمیتری واحدند که هم موفق شد و هم نشد. چون نماد جریانی است که شخص بنیانگذارش مثل اسکندر/الکساندر کبیر، به تخت نشست ولی دنباله ی جریان مثل الکساندر بالاس شکست خورد. از طرفی چون الکساندر بالاس در ادعای خود بر احیای حکومت آنتیوخوس، خود را اصل او و بنابراین برابر با دیمیتریوس اصلی میشمرد (دیمیتریوس= دارا)، تعجبی ندارد که در قصه ی روسی، غاصب، دیمیتری (=دیمیتریوس) نام داشته باشد. در تاریخ روسیه، دیمیتری معروف دیگری داریم که مثل الکساندر/اسکندر کبیر، با لشکری کوچک، بر لشکر عظیم دشمن پیروز شده است و او دیمیتری دونسکوی حاکم مسکو است که قوای عظیم مغول ها به رهبری خان مامای را شکست داد ولی بعد از این که تختامیش خان مغول، حکومت خود را از مامای پس گرفت و مامای را کشت، دیمیتری دونسکوی را به سختی شکست داد و مسکو را به آتش کشید. همزمان با این دیمیتری دونسکوی، یک دیمیتری دیگر به نام دیمیتری کنستانتینوویچ داریم که امیر نووگرود بود و نخست با دیمیتری دونسکوی علیه مغول ها میجنگید ولی بعدا با تختامیش علیه مسکو متحد شد. نووگرود به معنی شهر جدید، دقیقا هم معنی با نئاپولیس لقب رم است چون رم را اهالی تروآ پس از تخریب تروآ ساختند و تزارهای مسیحی روسیه نیز ادعای احیای رم را داشتند و از اینرو خود را "تزار" مینامیدند که تلفظ دیگر "سزار" عنوان حکام رم است. بنیانگذار نووگرود، گئورگی دانیلوویچ پسر شخصی به نام "میخائیل اهل تور" بود که میتوان تور را دراینجا معادل تروآ شمرد. گئورگی که نامش یادآور سنت جورج، الگوی جنگجویان صلیبی مسیحی است، برای رسیدن به قدرت، پدرش را چاقو زد و کشت. این اتفاق، یادآور چاقو زدن بروتوس به پدرخوانده اش ژولیوس سزار بنیانگذار امپراطوری روم است اما همانطورکه بعد از قتل سزار، اگوستوس امپراطوری روم را احیا کرد، شور مسیحی نووگرود نیز محکوم به فروکش بود. ازاینرو دیمیتری کنستانتینوویچ نمادی از فروکش شعله ی اصلی این شور مسیحی برای فتح شرق در خاستگاهش روم بود. پس دیمیتری کنستانتینوویچ را باید با همنامش کنستانتین امپراطور روم که بنیانگذار روم مسیحی بود مقایسه کرد. کنستانتین پس از آن مسیحی شد که موقع نجات از تله ی دشمنش امپراطور ماکسنتیوس در رم توام با غرق شدن ماکسنتیوس و گروهی از افرادش در رود تیبر، به معجزه ی خدای مسیحیت ایمان آورد. در داستان دیمیتری دونسکوی هم میبینیم که بسیاری از افراد خان مامای موقع فرار در رودخانه غرق میشوند. اما آنهایی که خود مامای را میکشند، افراد تختامیش هستند و دیمیتری دونسکوی و دیمیتری کنستانتینوویچ، هر دو، رونوشت هایی اسلاو از تختامیش مغول هستند. شکست بعدی دیمیتری ها از تختامیش هم باز رونوشتی از شکست خود تختامیش از تیمور لنگ است بعد از این که به جنگ همان تیموری رفته بود که به تختامیش در شکست مامای کمک کرده بود. درواقع، ایوان مخوف که همتای سیروس/کورش در داستان اسمردیس دروغین است، نیز نامش تلفظ روس "یوحنا" و درواقع نسخه ای اسلاو از پرستر جان یا شاه یوحنای مسیحی قلمرو تاتارها است و ارتباطش با جهان یونانی-رومی، تنها به واسطه ی ظهور اشرافیت های ژرمن نیمه سکایی در اثر نفوذ هون ها به قلمروهایی اروپایی از سمت روسیه حاصل شده است. این شاه یوحنا همچنین معادل یوحنای هیرکانی یا جان هیرکانوس شاه حشمونیان است: جریانی یهودی که علیه سلوکی های یونانی قیام میکنند و اورشلیم را تصرف مینمایند. حشمونی ها اسما همان عثمانی ها، و سلوکی ها اسما همان سلجوقی ها هستند و البته عثمانی ها خود از میان سلجوقی ها برخاستند. جنگ های صلیبی زمانی شروع شد که الکسیوس کومننوس، فرمانروای روم یونانی بیزانس در قستنطنیه، از رهبران اروپایی برای دفاع از امپراطوری مسیحی خود در مقابل سلجوقی ها کمک خواست. با این حال، نام الکسیوس، خود میتواند تلفظی از سلوکوس باشد؛ فرمانروایی که سلوکیان و بنابراین سلجوقیان نام از او دارند. چون جنگ های صلیبی و ظهور استعمار، خود، نتیجه ی شورش بخشی از یک جریان حکومتی علیه شاخه های قدیمی تر خود است. این شورش، در حکم شورش یک امت علیه خدای خود و پیامبر یا حاکم جامعه ی خود است که تمام این عناوین، در عیسی مسیح جمع آمده اند. عیسی که خود را شاهزاده ی یهودا و مسیح موعود میخواند پس از اعدام زنده شد و در آخرالزمان باز خواهد گشت. توجه کنیم که میخائیل پدر گئورگیو دانیلوویچ هم نام از یک قهرمان آخرالزمانی دیگر مسیحیت یعنی میکائیل فرشته دارد که مثل مسیح بر شیطان غلبه خواهد کرد. صورت فلکی کاسیوپیا که نام همسر قیفاووس شاه اتیوپیا را بر خود دارد، در مکاشفه ی یوحنا، تخت حکومتی مسیح خوانده میشود. او دقیقا معادل ایزیس است که تخت حکومتی همسرش ازیریس -کهن الگوی فراعنه ی مصر- تلقی میشود. ازیریس هم مثل مسیح به قتل میرسد ولی بعدا به صورت هورس از نو از ایزیس زاده میشود. نه مسیح و نه هورس در بازگشت خود، آن شاه مهربان سابق نیستند و این بار، قتالانی جنایتکارند که تر و خشک را با هم میسوزانند. حتی میتوان گفت تخت حکومتی هم تخت سابق نیست. توجه کنید ما یک مسیح زن به نام ژاندارک هم داریم که درست مثل عیسی، هم درباره اش گفته اند قهرمانانه شهید شد و هم درباره اش گفته اند کس دیگری به جایش کشته شد و از نظرها ناپدید شد. درواقع اعدام ژاندارک، نابودی تخت حکومتی به همراه صاحبش مسیح است و تختی که ادعا میکند همان تخت است متعلق به غاصب جدیدی خواهد بود. این تخت دروغین، مدیون غاصب قبلی است که تمدن و فرهنگ راستین کشور را از بین برده است. تاریخ مکتوب، در جایگاه چنین غاصبی قرار دارد. اساس تاریخ سالشماردار جهان، جوزف اسکالیگر نام دارد. او پسر یک «ژولیوس سزار اسکالیگر» است که خود، مورخ بوده و دوست نزدیکش میشل نوستراداموس هم وقایع نگار بوده است. این دومی همان پیشگوی معروف است که مثل عیسی پیشگویی هایش راسا درمی آمد. میشل همان میکائیل است و جوزف اسکالیگر به جای غاصب های نامبرده، پدرانش میکائیل و ژولیوس سزار را کشته است، بدین معنی که میراثشان را عوض کرده است. این شورش، بخشی از شورش تمدن نوپای غربی علیه اساس شرقی و مغولی خود است.:
“chronology8”: d. lacapelle: theognosis: 28 feb 2024
با این توضیحات، از همان زمانی که تاریخ ایران بر اساس نوشته های غربی در ایران پذیرفته شده است، مسئولیت دیرپای فرهنگ کشی در این کشور هم مستقیما به دست دانشگاه های غربی و جیره دهندگان سیاسیشان افتاده است. بنابراین وقتی ما از تاریخ ایران باستان بر اساس همان غربی هایی که سنگ اسکندر را به سینه میزنند دفاع میکنیم، درواقع فقط نقشه ی تاریخ مسیحیت را بیش از پیش در خود بومی میکنیم. وقتی به تاریخ مدرن ایران نگاه میکنیم، میبینیم دقیقا بر اساس این نقشه درست شده است. رضا شاه همزمان با در دستور کار قرار دادن مدرن کردن و غربی کردن ایران که آموزش تاریخ ایران به روایت غربی ها بخشی از آن بود، ادعا میکرد بازگشت تخت حکومتی پارسیان است. توجه کنیم که در تواریخ اسلامی، اسکندر، آغاز دوره ی ملوک الطوایفی است و ایران زمان رضا شاه، یک ایران ملوک الطوایفی بود. بنابراین آنچه دستگاه او از ساسانیان تصویر میکردند، نه یک پارس مرده در گذشته بلکه پارسی بود که قرار بود ساخته شود و همانجوری هم از بین برود. عرب های مسلمانی هم که این پارس دوم را با همدستی خائنین داخلی از بین میبردند، همان انقلابیون ایرانی بودند که از همان ابتدای قرن 14 خورشیدی، مقدر بود سلسله ی رضا شاه را منقرض کنند و هنوز هم ایرانی ها وقتی ضد اعراب مسلمان حرف میزنند، درواقع دارند ضد جمهوری اسلامی حرف میزنند. جمهوری اسلامی فقط میتواند یک نسخه ی ایرانی از دجال قصه پردازی های مسیحی باشد؛ یک مسیح دروغین که مردم به اشتباه فکر میکنند مسیح است و بعد خیلی دیر میفهمند که او مسیح نیست و آرزومند مسیح راستین میشوند که باید یک شاه جهانخوار شبیه به کورش روایت های یهودی و یونانی باشد و قطعا این شاه، شخصی غربی و مدرن است چون غربی ها بیش از جمهوری اسلامی، کورش را میپرستند.
اما یک قسمت از این پازل هنوز خالی مانده است. چه ایدئولوژی بزرگتری است که مسیح و ضد مسیح، یکتاپرست و مشرک، مسلمان ضد یهود و یهودی ضد اسلام، دموکرات های ضد استبداد و مستبدین ضد دموکراسی، علم مدرن و مذهب قرون وسطایی، تروریست ها و صلح طلبان و آنها که به راست یا دروغ، خود را قربانی ترور نشان میدهند، همه ی اینها یک طرف و شیاطین یا اخیرا آدم فضایی ها در طرف دیگر را در یک تاریخ به دقت طراحی شده جمع و برای تمام کشورها تکثیر میکند؟ کابالا یا عرفان یهود، مذهب اخوت های سیاسی غرب و البته ژزوئیت های تاریخ نویس برای کل جهان است. تمام این دوگانه ها در اثر تعلیم و تربیت به وجود آمده و از حمایت و پول سیاستمداران و مقتصدین قدرتمند بهره مند شده اند. کابلا مانند سایر مذاهب موفق، محصول تجمیع سیاست و آموزش است.
کارت های تاروت در کابالا وسیله ی اعلام بعضی آموزه های سیاسی به زبان رمز هستند. ترامپ «مجوس/ماگوس» یا جادوگر در تاروت، نشاندهنده ی جمع آمدن سیاست و آموزه های تعلیمی در یک کسوت واحد و البته در تعریف کابالایی خود است و کراکوفسکی، مقایسه ی خوبی از آن با سه خطی های یی چینگ به دست آورده است:
«ویلهلم: (کوا 29) در دنیای انسان (سه خط)K'AN نشان دهنده ی قلب است، روح محبوس در بدن، اصل نور محصور در تاریکی - یعنی عقل .پنج تا از هشت ثلاث این گروه K'AN هستند.
کراولی: به عنوان تیر، او (جادوگر) هم نشان دهنده ی حقیقت و دروغ، هم حکمت و هم حماقت است؛ به یک معنا شکل بزرگسالان احمق.
هیچ کوآیی در آی چینگ وجود ندارد که بهتر از کوآی 4، «حماقت جوانی» رابطه ی دانشآموز جوان کمتجربه با معلم عاقلتر را نشان دهد. از آنجایی که مجوس در شکل بزرگسالی خود عاقل و در جهل جوانی خود احمق است، این کوا روند آموزش را مشخص می کند. که یک خیابان دو طرفه دیده می شود. در آن هم حماقت جوانی و هم حکمت کبر سن را می بینیم.
ویلهلم: (کوآ 4) هگزاگرام به معلم و همچنین دانش آموز مشاوره می دهد.
کراولی: بازدید "احمق" در تعبیر رایج کارت، دانشآموزان را میگوید که تصویر جوانی سرخوش و بیاحتیاط با کیسهای پر از حماقت و توهم، در حال رقصیدن در لبه ی پرتگاه است.
Kua 4، تفسیر تصمیم: حماقت جوانی خطر را در پای یک کوه نشان می دهد. خطر و سکون: این حماقت است.
ویلهلم: (kua 4) توقف در حیرت در لبه ی پرتگاه خطرناک، نماد حماقت جوانی است.
یکی از عناوین جایگزین کراولی برای «ماگوس»، "ارباب توهم" است.
ویلهلم: برای حماقت جوانی، ناامیدکنندهترین چیز است که خود را در تخیلات پوچ گرفتار کنیم . هر چه با لجاجت بیشتر به چنین خیالات غیر واقعی بچسبد ، قطعاً تحقیر او را فرا خواهد گرفت.
مجموعه مفاهیم ارائه شده توسط کراولی و آی چینگ، همانطور که ویلهلم تفسیر کرده است، یکسان است. هر دو سیستم، مجوس یا معلم را در ارتباط با احمق یا شاگرد می بینند. همانطور که "The MAGUS" ترکیبی از حماقت و خرد است، کوآ ی "حماقت جوانی" نیز مرکب از شاگرد و معلم است. هر دو سیستم از تصاویر یکسان برای انتقال پیام خود و نمادهای یکسان استفاده می کنند.
علاوه بر این، هر دو مترجم هشدار می دهند که عقل به تنهایی برای آموزش جوانان ناکافی است. هر دو نظام نشان میدهند که حماقت و توهم در پیچیدگی و سطحینگری فهمی است که فقط اشکال وجود را در بر میگیرد و نه محتوای آن. خصلت دیگری که برای بیان کامل و صحیح قدرت مجوس لازم است، نظم و انضباط است.
Kua 4، خط 1: برای ایجاد یک احمق، و برای اعمال نظم و انضباط، آن را توسعه دهید.
این ما را به کوآ 7 می رساند: «ارتش». در مورد شباهت محتوا بین این کوآ و مجوس کراولی حرف زیادی برای گفتن وجود ندارد. اما شاید گنجاندن مفاهیم کنترل موجود در این کوآ در مفاهیم مجوس بتواند برخی از ویژگیهای نخستیهای ابتدایی جزء «حیلهگر» این کارت را تعدیل کند. نام کراولی برای این کوآ «سن و تجربه» است. او در این باره چنین می گوید:
کراولی: (I Ching kua 7) ارتش ها; همه چیز به حکیم، تجربه ی پخته و خرد ناشی از سن او بستگی دارد.
در این رابطه، توجه به این که مجوس به گفته ی کراولی چه کسی است مفید است: "به طور خلاصه، او پسری است که ایده ی پدر را در عمل تجلی میدهد". و چه کسی باید ارتش را کنترل کند؟
Kua 7، خط 5: اجازه دهید بزرگ ترین (پسر) ارتش را رهبری کند.
و چه کسی قرار است رئیس خانه باشد؟
Kua 4، خط 2: پسر قادر است مسئولیت خانه را بر عهده بگیرد.
یک مفهوم دیگر برای بررسی معانی همزاد وجود دارد: . Kua 59، "عدم راه حل" کلیدی برای درک عصای شگفت انگیز قدرت مجوس فراهم می کند.
کراولی: کادوسئوس [عصای هرمس یا مرکوری: خدای جادوگران] ، خود زندگی است و کاربرد جهانی دارد. این حلال جهانی است.)
ویلهلم: (کوآ 59) در اینجا موضوع پراکندگی و انحلال خودگرایی تفرقه انگیز است. این هگزاگرام معنایی دوگانه دارد. اولین : شکستن سفتی. معنای دوم، دخول است; نشان دهنده ی پراکندگی، تقسیم. در مقابل این روند از هم گسیختگی، وظیفه اتحاد مجدد (کرولی: کاملاً تحکیم) خود را نشان می دهد. این معنی نیز در هگزاگرام موجود است. پراکندگی راهی را نشان می دهد که به اصطلاح به جمع شدن منتهی می شود.
کراولی: (I Ching kua 59) اتلاف; در دنیای احمق ها مرد پادشاه استوار می ایستد، تفرقه می اندازد و حکومت می کند.
همانطور که نظم و انضباط در مواجهه با خطر، ماهیت ارتشی را که به خوبی رهبری می شود مشخص می کند، ملایمت نیز برای حاکمی که بخواهد دولت را به خوبی رهبری کند، مشخص می کند.
Kua 59، خط 3: او خود را حل می کند. اراده ی او به بیرون هدایت می شود.
ویلهلم: (کوآ 59) : وقتی انرژی حیاتی یک مرد در درون او جمع میشود (که با ویژگی تریگرام پایینی به عنوان خطر نشان داده میشود)، ملایمت به شکستن و از بین بردن انسداد کمک میکند. برای غلبه بر خودخواهی که افراد را از هم جدا می کند، به نیروهای مذهبی نیاز است. جشن مشترک اعیاد بزرگ قربانی و آداب مقدس، که به طور همزمان بیانگر روابط متقابل و بیان اجتماعی خانواده و دولت بود، وسیله ای بود که توسط حاکمان بزرگ برای متحد کردن مردم به کار می رفت. به این ترتیب بر تفرقه غلبه شد و سخت گیری از بین رفت.
Kua 59، تصویر: به این ترتیب پادشاهان قدیم برای خداوند قربانی می کردند و معابد می ساختند.
شايد شايسته باشد كه در اينجا ارتباط ميان معبد به عنوان «خانه ی خدا» و معناي حرف عبری "بت" ، یعنی "خانه" را كه به اين ترامپ اختصاص داده شده، در نظر بگيريم.
مجوس از حلال جهانی (کادوسئوس) برای حل کردن چیزی بیشتر از نفس خود استفاده می کند.
Kua 59، خط 4: او پیوند خود را با گروه خود منحل می کند. خط 6: او خون خود را حل می کند.
مجوس واقعاً مرد شلوغی است! او باید معلم، ژنرال، حاکم و کشیش اعظم باشد. علاوه بر این به نظر می رسد که او فریبکار، شعبده باز و جادوگر است. جای تعجب نیست که:
Kua 59, line 5: گریه های بلند او مانند عرق در حال حل شدن است.
کراولی اعتراف می کند که درک کامل این ترامپ بسیار دشوار است. چیزی که آن را بسیار دشوار می کند این است که نشان دهنده ی اراده یا «کلام» در عمل است. اما، از آنجایی که مقدمه بر مرحله ی درک درخت قبالایی زندگی است، به نظر میرسد که بسیاری از فعالیتهای آن فاقد نظم یا هدف است. به همین دلیل خدایان مرتبط با مجوس اغلب با یک میمون همراه هستند. معادل هندوی مرکوری، هانومان، خدای میمون است. در مصر، توث، شکل دیگری از مرکوری، با «میمون توث» حضور دارد. جنبه های حکمت و تجربه ی موجود در این برنده تحت الشعاع مفاهیم حیله و توهم قرار دارد. سه خط K'AN نشان دهنده ی دلیل و خطر است. خطر مربوط به عدم درک کافی است. عقل با اراده فعال می شود، اما درک کامل نیست و بنابراین می توان با استفاده از حیله به اراده ی خود عمل کرد. برای مشاهده ی توهماتی که درک ناکافی ایجاد می کند به وضوح نیاز است. سه ضلعی LI از نظر ساختار مخالف با K'AN است. و LI نشان دهنده ی وضوح است.
LI K'AN
کوآی «حماقت جوانی» در این هیروگلیف، از تصاویری گنجانده شده است تا ناکافی بودن «آموزش کتاب» را برای دستیابی به خرد یادآوری کند. گفته می شد که توث خالق نوشتن بود و به اختراع خود بسیار افتخار می کرد و معتقد بود که انتقال دانش را تسهیل می کند. به او اشاره شد که در حالی که این درست است، این خطر نیز وجود دارد که افراد به کلام مکتوب وابسته شوند و تواناییهای ادراکات و حافظه ی طبیعی خود را تضعیف کنند. آنها در قضاوت های خود به قضاوت های اجداد خود موکول می شوند. بنابراین آنها انعطاف پذیری خود را برای واکنش به شرایط در حال تغییر کاهش می دهند. به جای اینکه به توانایی های خود ایمان داشته باشند، به توانایی های کسانی که قبل از آنها بودند ایمان می آورند. با این روند، آنها از حال و آینده چشم پوشی می کنند و برای تغییراتی که با آنها همراه است آماده نیستند. با بینیهایشان که محکم در کتابهایشان فرو رفتهاند، به طرز خطرناکی در نزدیکی آبهای تندرو در ورطه ی عقل سرگردانند.»
The ancient and occult genetic code: steve krakovsky: 1996: Atu i: the magus or magician
درباره ی جادوگری، آنقدر افسانه های غیر قابل باور درست شده که بعضی اوقات ممکن است در اصل آن تردید کنیم، چه رسد به این که آن را به سیاست ربط دهیم. با این حال، قائله ی "کات تورس" مدل سابق و اینفلوئنسر اینترنتی در این اواخر، یک بار دیگر، به ما هشدار داد که آنچه به ما خرافات نشان داده میشود، از دید کسانی که ظاهرا علوم را ضد خرافات گسترش داده اند، خرافات نیستند. تورس که از محله های فقیر برزیل به ثروتی هنگفت در امریکا و شرکت در مهمانی های لئوناردو دی کاپریو رسید، مایه ی الهام بسیاری از جوانان و زنان بخصوص در برزیل شد و بسیاری با پرداخت پول، پای کلاس های اینترنتی کسب معنویت او نشستند و حتی برای کار نزد او عازم شدند اما وقتی که اف بی آی در جستجوی دو زن ناپدید شده، به قاچاق انسان و برده داری زنان توسط او پی برد، ناگهان همه چیز عوض شد. تورس از امریکا اخراج و در سال 2022 در برزیل دستگیر و به 8سال زندان محکوم شد. وی متهم بود که زنان را به بهانه ی جادوگری، به فحشا میکشاند و پولی که آنها از فحشا به دست می آوردند را برای خود برمیداشت. در آپریل امسال (2024) خبرنگار بی بی سی در زندان با تورس دیدار کرد. تورس که یک پیراهن سفید بلند زیبا با شلوار جین به پا داشت و لب های کلفت شده اش هنوز سرخی درخشنده ای داشتند، گفت که به هیچ کس دروغ نگفته و از هیچ چیز پشیمان نیست. او به گزارشگر گفت که مسیح از زبان او سخن میگوید و گزارشگر میتواند در چهره ی او هم مسیح را بیابد و هم شیطان را. تورس هنوز هم داشت راست میگفت. جادوگری دقیقا همین بود و فحشا هم جزوی از جادوگری بود، ولی چیزی نبود که تورس به تنهایی به آن رسیده باشد و او فقط یک کارگر ساده در یک شبکه ی پیچیده بود که هم به مردم سود میرساند و هم ضرر. منظور از مسیح و شیطان نیز همین بود. مسیح و شیطان، دو مار پیچیده به دور کادوسئوس یا عصای هرمس خدای جادوگری هستند که وحدت در تضاد را نشان میدهند. شاید تبدیلشان به مسیح و شیطان، فعلا خیلی این اضداد را غیر قابل جمع نشان دهد. ولی زمانی این وحدت فلسفی تر و قابل باورتر بود.
کادوسئوس، زمانی عصای گیزیدا خدای نگهبان درخت زندگی در بین النهرین باستان بود. دو مار آن، نشاندهنده ی دو رب النوع انلیل و حئا بودند: دو برادر که بر سر جانشینی پدرشان آنو با هم در رقابت بودند و اخلافشان منشا داستان اختلاف هابیل و قابیل پسران آدم ابوالبشر در تورات است. آنو با آدم جانشین شده است چون دو پسرش درست مثل هابیل و قابیل، منشا بشرند اما در خلق آن با هم اختلافاتی پیدا کردند. انلیل میخواست انسان ها، برده های مطیع و بی اراده ی او باشند که در راهش جان دهند و ازاینرو دستور خلقت انسان را به حئا رب النوع آب ها و زمین داد. اما حئا چیزی از ویژگی های خدایان به آدمیزاد افزود که باعث شد تا انسان ها مثل خدایان، قادر به انتخاب بین خیر و شر باشند و برده های مناسبی برای انلیل نباشند. با این حال، حئا انسان ها را طوری آفریده بود که اگر در مسیر زندگی خود، تغییری ایجاد نمیکردند، عملا برده ی هوی و هوس انلیل میشدند. داستان آداپا اولین پدرسالار انسان ها این را نشان میدهد. آداپا که نامش تلفظ دیگر نام "آدم" و به معنی انسان است، به دلیل شکستن بال باد جنوب، مورد خشم آنو قرار گرفت و به درگاه او احضار شد. حئا به آداپا آموخت که چطور با تموز و گیشزیدا (گیزیدا) که نگهبانان دروازه ی خدایان هستند سخن بگوید و بعد با آنو چگونه سخن بگوید و اخطار کرد که اگر آنو، غذایی به او تعارف کرد آن را نخورد چون ممکن است مسموم باشد. آداپا به همان گونه که حئا گفته بود، با خدایان سخن گفت و مورد علاقه ی آنو قرار گرفت. دراینجا آنو به او غذایی تعارف کرد و آداپا باز به توصیه ی حئا غذا را رد کرد. آنو ناراحت شد و با غیظ گفت که آن خوراک، دوای بی مرگی بود و آداپا با این رد کردن، بی مرگی را از دست داد. این داستان که همتای اخراج آدم و حوا از بهشت جاودانگی است، نقش حئا را در کم بودن طول عمر بشر نشان میدهد. ولی حکمت حئا بود که آدمیزاد، کم عمر باشد چون اگر انسان جاویدان بود به آن گونه که حئا او را آفریده بود عملا تبدیل به هیولایی نابودگر از جمله بر ضد خودش میشد درحالیکه کم بودن فرصت زندگی، تا حدود زیادی جلو زیاده خواهی بشر را میگیرد و او را وادار به درست زندگی کردن میکند. آسیب پذیری بشر در اثر این تصمیم، به او درد و رنج هایی وارد میکند که فرد بشر را تحریک به رفتن به دنبال معنویت میکند چون احساس درد و رنج و نیاز به تغییر در اثر آن، ناشی از بخش خدایی درون بشر است که نمیگذارد بشر، نوکر بی اختیار انلیل باشد که بی دلیل برای او رنج بکشد و جان دهد درحالیکه بخش عمده ی این دردها را خواسته های انلیل ایجاد میکنند و از این گریزی نیست و حئا هم با آن مشکل ندارد. پس برای انسان، حئا و انلیل قابل ترکیب با هم و تبدیل به آنو/ایلو/اله هستند که در یهودیت به نام الوهیم شناخته میشود. درست مثل آنو، الوهیم هم ترکیب دو خدای مختلف به نام های یهوه و آدونای است که آدونای همان حئا، و یهوه همان انلیل هستند. منتها یهودیت شرعی، نام یهوه را روی الوهیم تثبیت و صفات انلیلی را نزد عوام برجسته کرده است درحالیکه در بین خواص، الوهیم هنوز همان هرمس خدای جادوگری است که جبهه ی یهوه و جبهه ی مخالفانش، دو مار پیچیده به دور عصای او را نشان میدهند.:
“the serpent of life and wisdom”: Estelle nora harwit amrani: vibrani, nov1998
این تضاد، همچنین جدال نظم و بینظمی است و در آن، انلیل یا یهوه در جبهه ی افزایش بی نظمی قرار دارد. مطابق نظر غنوصیان، جهان پس از آفرینش، دچار "زمزومیم" شد که جمع "زمزم" به معنی انقباض و موج زدن های خارج از کنترل است. آن را زمزمه ی یک نفر در گوش دیگری در میان جمع مقایسه میکنند که مشاهده گر، از آن، چیزی نمیفهمد و فقط متوجه میشود الان جریانی غیر قابل فهم به راه افتاده است. "ساخیا" معادل دقیق آن در هندی است. ساخیا به معنی خارج شدن خلقت از کنترل برهما یا خدای خالق است. یک جریان بی نظمی به وجود آمده که مخالف نظم که امری الهی است ظاهر میشود. کلمه ی satan یا شیطان نیز در عبری به معنی "مخالف" و "دشمن" است و از طرف دیگر با کلمه ی "ستم" satam در آرامی به معنی "مدیر" همخانواده است که مدیریت، خود، امری الهی و مقوم نظم است. از ترکیب این دو ایده این فکر به دست می آید که روح بی نظمی جهان که با شیطان تطبیق میشود، خود را مدیر جهان و صاحب همه چیز میبیند و علاقه پیدا میکند که همه ی اتفاقات دنیا را کار خودش بداند که همانطور که میدانیم، این کار مورد علاقه ی یهوه است. البته اگر دنیا در حال مدیریت شدن باشد، مدیر دنیا باید یک دیوانه ی بی مسئولیت باشد که متاسفانه یهوه در تورات دقیقا همین گونه است. نام معروف یهوه/دمیورگ/خالق در کابالا "یلدابهوت" است که لغتی است آرامی به معنی فرزند هرج و مرج. نکته ی دیگر این که صاحب دنیا اگر بخواهد شیطان باشد و واقعا همه چیز را به خود نسبت دهد، باید تا جای ممکن، نیروهای نظم را از دنیای مادی عقب براند و اگر زورش نمیرسد، قلمرو خود شامل دنیای مادی را از نیروهای نظم دور کند. در نسخه ی اسلاوی کتاب خنوخ، نام شیطان را "سوتونا" تلفظ کرده اند که در اسلاوی به معنی فراری است. این دور شدن از قلمرو الهی که منشا حیات است، میتواند به از حیات خالی شدن جهان منجر شود. برای جلوگیری از این فاجعه، انسان ها و کاهنانشان باید حیات را به یهوه تزریق کنند. به عقیده ی باستانیان، خدا از جنس نور است و در قلمرو مادی زمین، منشا اصلی نور، خورشید است و حیات و ممات موجودات از آن است. گیاهان با نور خورشید رشد میکنند و ما گیاهان را میخوریم و مواد آنها جذب خون ما میشود. خون مایه ی انرژی است و اگر خون از جریان بیفتد، ما میمریم و این باید با حرکت مواد نور در خون مرتبط باشد. نتیجه ی خرافی این که برای این که انرژی نور آزاد شود و به یهوه برسد، باید مدام در زمین خون جاری شود. بنابراین باید هر روز، جنگ های فراوان با قربانیان فراوان برای رسیدن انرژی خون افراد مرده به یهوه در جریان باشند. سند این ادعا این که حتما خود یهوه به ریختن خون موجودات در هر روز نیاز داشت، وگرنه حیوانات را طوری نمی آفرید که هر روز عده ی زیادیشان به دست حیوانات قوی تر یا همزور مقتول یا دچار خونریزی شوند. قانون یهوه دقیقا قانون داروین است.:
“the origin of evil: yaldabahut-yahweh-enlil”: jan erik sigdell:’ Christian reincarnation: 23sep 2019
اتفاقا خورشید هم در جبهه ی افزایش هرج و مرج قرار میگیرد. منشا هرج و مرج در افسانه ی آفرینش کلدانی، ام خبور یا تهاموت است که 11 هیولا می آفریند و این 11 هیولا در کنار خود تهاموت، اولین نسخه از 12 صورت فلکی دایره البروج بودند که خانه های خورشید در آسمان در 12 ماه سال هستند. یکی از هیولاها که کینگو است، برگزیده و شوهر تهاموت بود و رابطه ی تهاموت با او شکلی توسعه یافته از رابطه ی عیشتار با تموز بود. درست مثل تموز که یک خدای میرنده است، کینگو نیز پس از سرکوب بی نظمی توسط مردوخ رهبر جدید خدایان مقتول میشد و خونش برای ساختن آدمیزاد به کار میرفت.:
“the Babylonian legends of the creation , the fight between bel , dragon”: e.a.wallis budge: 1901: p8-9
در بین النهرین به خدایی اعتقاد وجود داشت که بر چرخه های خدایان سیاره ای شمش (خورشید)، سین (ماه) و عیشتار (زهره) در دایره البروج نظارت میکرد. وی "اوز/عز" نام داشت، لغتی که در ابتدا برای غزال یا آهو به کار میرفت، جانوری که نماد هر دو ایزد حئا و مول لیل (انلیل) بود ولی این لغت بعدتر بیشتر برای بز به کار رفت و در عبری نیز به معنی بز مصطلح شد. خدا اوز نیز به شکل مردی که پوست بز پوشیده و بر تختی نشسته است توصیف شده است. این باید سلف تصویر مردی با سر بز باشد که در مراسم سبت سیاه در جنگل مونیفس نزدیک آراس، پرستش میشد و گزارش های مشابهی هم از جلسات سبتی در آلمان و اسکاتلند شنیده شده است. الیفاس لوی تصویر یک انسان دو جنسه با سر بز و نماد کادوسئوس را برای توصیف بافومت بت تمپلارها یا شوالیه های معبد به کار برده و اکنون این شکل سازی، به یک تصویر رایج از شیطان در گفتمان های مسیحی و یکی از مشهورترین نمادهای جادوگری در سراسر جهان مسیحیت تبدیل شده است.:
Myths and legends of babylonia and Assyria: lewis spence: 1917: p292-4
روایت معروف این است که شمش و سین و عیشتار را مول لیل در طاق آسمان جایگذاری و مسئول شب و روز نمود. زمانی 7شیطان قدرتمند دوزخ به آسمان حمله بردند و در این هنگام، شمش به همراه ریمون جنگجو گریختند ولی عیشتار، تختی برای خود آماده نمود تا در صورت سقوط حکومت آنو، خودش فرمانروای آسمان شود. این داستان، احتمالا در اولین روایت های خود، بیانگر وقوع شب و حکومت عیشتار در غیاب خورشید بر آسمان بوده است. عیشتار یا عشتاروت یا عاشره در اصل الهه ی کشاورزی و گاهی همزمان موکل ماه و زهره بود.:
“lectures on the origin and growth of religion as illustrated by the religion of the ancient Babylonians”: 5th ed: London: 1898: p255-8
میتوان دراینجا ردی از طغیان عیشتار در قالب تهاموت علیه نظم گیتی یافت و 7 جن دوزخ را با یاران تهاموت مقایسه کرد. 12 صورت فلکی که توسط تهاموت و 11 هیولایش تشخص می یافتند، توسط خدایان 7سیاره ی حاکم بر هفت آسمان کنترل میشدند که میتوانند با 7 جن دوزخ تطبیق شوند. بنابراین قدرت گیری دوباره ی آنو و انلیل، به جنگ با ستاره شناسی کلدانی تطبیق میشود و بابل پایتخت کلدانیان با فاحشه ی بابل یعنی عیشتار یا ونوس جایگزین میشود که در صورت مقابله با انلیل/یهوه، در فاز جنگجوی خود فرو میرود، فازی که اتفاقا وجود دارد.
با ورود ختی ها به خاورمیانه عیشتار، توسط آنها چهره ای جنگجو یافت. سمیرامیس چهره ی جنگجوی عیشتار در قلمرو ختی "کرکمیش" احتمالا همان اسمیرنا یا میرا ملکه ی آمازون در ازمیر است که فرمی انسانی از آرتمیس افسوس الهه ی مردآسا و شکارچی و موکل ماه محسوب میشده است. آمازون ها زنان جنگجوی افسانه ای و پیرو آرتمیس بودند. همچون مردان رفتار کردن آنها در تصویر شدن الهه شان در یک روایت دیگر به صورت یک زن هر جایی یعنی ونوس یا آفرودیت بروز کرده است. میرا در کنار آدونیس (تموز سوری) فرزند "تیاز" شاه آشور خوانده شده است: فرمی از لغت "تیواز" که نام تموز هم از همو می آید. گاهی پدر این دو را به جای تیاز، کینیراس خوانده اند که این یکی هم از گینگیرا عنوان تموز آدونیس در بین فنیقی های قبرس می آید. گینگیرا خود تلفظی از لغت آکدی "دینگیر" به معنی خدا است. اساس آدونیس، نسخه ای از تموز است که فرزند حئا شمرده میشود و با آدار پسر انلیل درگیر است. احتمالا گرازی که آدونیس را کشت، شکلی حیوانی از آدار است. درواقع دعواهای حئا و انلیل در پسرانشان که نسخه های به روز تر و انسان مانندتر خودشانند تداوم می یابد و اینها همان هابیل و قابیلند که با یکی شدن حئا و انلیل، فرزندان پدری یکسان یعنی آدم ابوالبشر قلمداد میشوند.:
Ibid: p235-6
شاید درست تر این باشد که قبول کنیم حئا و انلیل، نماینده ی دو جنبه ی متضاد آدم یا انسان هستند که فرزندانشان همانا نتایج این جنبه ها هستند. این بخشی طبیعی از وجود آدم است و آنچه آن را غیر طبیعی جلوه میدهد، اتفاقا نه حذف حئا بلکه حذف خود انلیل است. حئا حذف نمیشود بلکه باقی میماند تا بدل به شیطان شود و نمادش مار، تنها مار باقی مانده در عصای هرمس باشد که حوا (همسر آدم) را به جای عیشتار، تابع خود میکند تا از این پس در تمام دخترانش یعنی زنان، عامل سقوط مردان یعنی انسان های برگزیده باشد. چون قرار است تعریف انلیل به عنوان آن که گاهی در جلد وجدان به بشر دستور میدهد عوض شود.
جان کامینسکی، مینویسد که انلیل یا یهوه مطابق تاریخ یهود، فقط تا قرن پنجم میلادی روی زمین بوده و فقط وقتی سر و کله اش در زندگی یهودیان پیدا شده که انلیل/یهوه، غیب شده و عزرای کاتب، با از توی کلاه درآوردن کتاب مقدس و معرفی آن به عنوان منبع قانون و تاریخ یهود، گفته است یهوه چگونه بود و چگونه علیه خدایان شر که موکل نیروهای طبیعت هستند جنگید. بدین ترتیب یهوه آن گونه که بر موسی بانی یهودیت ظاهر شد، از ابتدا موجودی غیر طبیعی و بنابراین دوستدار چیزهای مصنوعی بود. بنابراین کامینسکی به فیلسوف لهستانی مارک گلوگچوفسکی توجه نشان میدهد که معتقد است وقتی یهوه خودش را از درون آتش با جمله ی «هستم آنکه هستم» معرفی میکند، برای آن است که هنوز تعریف واضحی ندارد:
«در آخرین کتاب کارلوس کاستاندا ، " سمت فعال بی نهایت " (1998)، دون خوان، کارلوس را به چالش می کشد تا هوش انسان را با "حماقت نظام اعتقادی آنها، حماقت رفتار متناقض آنها" تطبیق میدهد. دون خوان به او درباره ی «سرسلسله ی موضوعات» می گوید، «جدی ترین موضوع در جادوگری». این موضوع شکار است. جادوگر بزرگتر در میان شگفتی وحشتناک شاگردش، توضیح می دهد که چگونه یک هوش بیگانه در ذهن انسان نفوذ کرده است:
"ما یک شکارچی داریم که از اعماق کیهان آمده و کنترل زندگی ما را به دست گرفته است.
انسانها زندانی آنها هستند. شکارچی، ارباب و فرمانده ی ماست. ما را مطیع و بی دفاع کرده است. اگر بخواهیم اعتراض کنیم، اعتراض ما را سرکوب می کند. اگر بخواهیم مستقل عمل کنیم، ایجاب می کند که این کار را نکنیم.
جادوگران معتقدند که شکارچیان سیستم های اعتقادی ما، ایده های خوب و بد و آداب اجتماعی ما را به ما داده اند. آنها کسانی هستند که امیدها و انتظارات و رویاهای موفقیت یا شکست ما را تثبیت کرده اند. آنها به ما جاه طلبی، طمع و بزدلی داده اند.
این شکارچیان هستند که ما را خودسر، معمولی و خودپسند می کنند."
ارنست بکر ، انسان شناس فرهنگی ، ممکن است به کل این موضوع به عنوان یک فرافکنی منتقل شده از سایه ی مرگ درونی خودمان اشاره کند که بر هر کاری که ما انجام می دهیم تأثیر می گذارد. اما چه این سایه صرفاً درونی باشد و چه توسط نیرویی بیرونی در ما ایجاد شده باشد، نمیتوانیم انکار کنیم که فلسفههای روانشناختیای را که ما در آن زندگی میکنیم ایجاد کرده است، و به این ترتیب، آن مخازن جزمهای مقدس قطعاً نقاشیهای دقیقی از خلقت ترسناک ذهن انسان هستند. بنابراین، هستی شناس لهستانی Marek Glogoczowski می تواند به این نکته اشاره کند که افسانه های عهد عتیق خیر و شر را بر سر خود به هوا پرتاب کرده است و از خدای مصنوعی صحبت می کند که بینش های خیالی خود را خوب و واقعی می داند و طبیعی می داند. نظم و ترتیب بد و واهی. این نویسنده ی مشهور معتقد است که تسلط ژئوپلیتیک فعلی "خادمان یهوه" یک کلاهبرداری شناختی بی اهمیت، شامل جایگزینی قانون طبیعی به جای یک قانون مصنوعی است که در کتاب مقدس درج شده است. Glogoczowski می نویسد:
هنگامی که یک دسته ی کلی ارسطویی متشکل از اصطلاح YHWH ایجاد شد، با استنتاج منطقی می توان کل مجموعه رفتارهایی را که مشخصه ی افرادی است که تحت وابستگی YHWH باقی می مانند، پیش بینی کرد.
هدف از فعالیت های این "خادمان غیور" "YHWH بسیار ساده به نظر می رسد، زیرا شامل گسترش تهاجمی ژانر "برگزیده ی خدا" است، متخصص در برداشت از تمام ثروت های زمین.»:
“Somos nostros o ellos?”: john Kaminski: editorial estreicher : dec2011
ادامه دارد...
مطلب مرتبط: