تالیف: پویا جفاکش

یکی از عجایب تاریخ معاصر این است که درحالیکه یوسف مقدس ترین برادر در بین پسران یعقوب اسرائیل، به خاورمیانه منسوب شده است، ولی نام "یوسف" به عنوان نام فرد در خاورمیانه کاربرد کمی دارد و در عوض بیشترین افراد نامبردار به این نام در ایتالیا، اسپانیا، فرانسه، پرتغال و کشورهای لاتینی که از اسپانیا و فرانسه به وجود آمده اند میزیند. این قطعا با موقعیت خاص یوسف در تاریخ بنی اسرائیل مرتبط است. خداوند در رویایی که در آن خورشید و ماه و 11ستاره به یوسف سجده میکردند بر یوسف آشکار کرد که او و خاندانش رهبر بنی اسرائیل خواهند بود. ولی خداوند عزوجل طبق معمول زیر قولش زد و از زبان سموئیل نبی، خاندان داود از نسل یهودا را به رهبری بنی اسرائیل رساند و تمام قوانین شرعی قبلیش را زیر بار فساد آنها نابود کرد. این بود که امت افرائیم پسر یوسف به بهانه ی مبارزه با فساد یهودا یک تکه از سرزمین را تحت نام اسرائیل از قطعه ی دیگر که یهودا خوانده میشد جدا کردند و خودشان در آن فساد به پا کردند تا این که خداوند عزوجل خشمگین شد و آشوری ها را به سر وقتشان فرستاد و آشوری ها اینها را اسیر کردند و در سرزمین مدی یا ماد ساکن کردند. نکته این است که "مدی" یکی از نام های عتیق مجموعه ی کشورهای فرانسه، اسپانیا و ایتالیا است و مادرید پایتخت اسپانیا نیز از آن نام دارد. از طرفی GL/GLE یا "غل" در عبری به معنی اسارت و تبعید است این اصطلاح قابل مقایسه با نامیده شدن فرانسوی ها به گاول و نام گرفتن پرتغال از بندری به نام پورتوگال یعنی بندر گاول است. از طرفی یکی از اولین اتحادهای کشورهای مربوطه تحت نام خدای یهودیت، به جنگ با کفار در PRS پرداخت که یادآور غلبه ی ماد بر پارس در تواریخ یونانی و اتحادشان توسط یک شاهزاده ی دورگه یعنی کورش است.:

“THE ORIGIN OF CHRISTIAN NAMES”: STOLENHISTORY.NET

درواقع اسارت جنگی رخ نداده است. آشور، روح مذهب بیگانه ی نزدیک به یهود است و یهود، نامبردار از یهودا است که علیه سیطره ی نسخه ی قبلی آن یعنی یوسف بر جامعه ای که خود یهودا در آن به قدرت رسید شورید. بنابراین اسرائیل افرائیم همان آشور است و کلده که از بدنه ی آشور جدا و با همدستی افرائیم آن را نابود و درنهایت یهود را تصرف کرد، شکل نو شده ی آن است و میانپرده ای است که فقط وظیفه ی برکشیدن ماد را دارد تا شخصی از ماد به نام کورش، بعدا یهودا را به قدرت برگرداند و این بار رسمیت بیشتری دهد. بنابراین و در مقایسه ی آن با تاریخ ایتالیا تصرف یهودیه تصرف روم همان نقش تصرف یهودیه توسط کلده را بازی میکند و باعث قدرت یافتن یهودی ها در اروپا در میان مردم بیگانه ای که از آنها متنفرند میشود و این زمینه اش از قبل و در یک بستر آشوری-اسرائیلی ایجاد شده که با یهودیت همریشه است. این را میتوان از اسم "اسرائیل" و فامیلیش با آسور هم فهمید. "اسر" که آسور و آشور هم تلفظ شده است، همان "سر/شر" به معنی رئیس یا والامقام است. در عبری، حرف اولش یعنی "شین" که هم "س" و هم "ش" خوانده میشود، محور کلمه است. این حرف، مشخص کننده ی آتش است و با سه دندانه به نشانه ی شعله ی آتش نشان داده میشود. سه دندانه ی مزبور، اصل تیغه ی سه شاخه ی نیزه های پوزیدون خدای دریای یونانی-رومی و شیوا خدای نابودی در هندوستان هستند و سه خدای تثلیث هندو یعنی برهما، ویشنو و شیوا را نمایندگی میکنند که آنها هم در آگنی خدای آتش هندو جمع می آیند. دقیقا به خاطر ارتباط "شین" با آتش، میتوان آن را "اش" خواند که مخفف "آئیش" به معنی آتش است. بنابراین "سر" را میتوان با خواندن حروف الفبایش "اسرا" (اس+را) خواند. اما حرف "را" که در عبری "رش" (به معنی سر و رئیس) و دقیقا خواندن وارونه ی الفبای "شر" است، با الفباهای عبری "ر"، "ا" و "ش" نوشته میشود که ترکیب هیروگلیف الفباهای "ر" و "ا" در آن باز الفبای عبری "شین" را میسازد تا "را" باز همان "شین" شود. حالا اشرا/اسرا با برابری کامل با "شین" یا آتش، کنار "ال" به معنی خدا قرار میگیرد تا لغت "اسرائیل"، برابری آتش با خدا را قرار دهد که با تجلی یهوه خدای یهود به شکل آتش بر موسی در بیابان مدین منطقی به نظر میرسد. آتش در کنار آب و هوا سه عنصر بنیادین در یهودیت هستند و به تریتب با حروف "شین" (ش/س)، "میم" (م) و "الف" (ا)، نشان داده میشوند. هوا نماد نیروی عقلی، آتش نماد احساسات و آب نماد غرایز جسمانی هستند و با سه قسمت بدن به ترتیب مغز، قلب و آلات جنسی نمایندگی میشوند. در منطقه ی مدیترانه، هوا از ترکیب باد سرد شمال و باد گرم جنوب به دست می آید و این دو به ترتیب با آب و آتش نشان داده میشوند. بنابراین هوا که عنصر خدا است، از ترکیب دو عنصر آب و آتش به دست می آید. از بازسازی آن در بدن انسان، آتش برجستگی می یابد چون غلیان احساسات از قلب، باعث جذب آلات جنسی به جنس مخالف میشوند و در یهودیت، عمل جنسی بین نرینه و مادینه، تقلید خلقت خداوند است. در کلیت بخشی به این تمثیل گفته میشود ترکیب آب و آتش، هوا یا خدا را در انسان متجلی و او را مایل به خلقت میکند. بنابراین هوا و آب و آتش هم سه دندانه ی "شین" میشوند و بعد، "شین" دیگری ظاهر میشود که چهار دندانه دارد و این یکی بیشتر در کابالا کاربرد دارد. دندانه ی چهارم، عضو چهارم بدن بعد از مغز و قلب و آلت جنسی است و این یکی دست است چون انسان با دستانش خلقت میکند. دست در عبری، "ید" یا "یود" نامیده میشود و "یود" نام حرف الفبای عبری "ی" و مخفف نام های یهوه و یهودا است. بنابراین "ال" که یک خدای کلی است، با تبدیل شدن به "یهوه" خدای یهود، جهان دستساز بشر را جانشین جهان طبیعی قبلی میکند.:

“SHIN”: GLORIAN.ORG

جرالد مسی، نام گرفتن ارواح موکل و موجودات ماوراء الطبیعی به "شین" در زبان ژاپنی و انعکاس آنها در نام مذهب "شینتو" را به "شنیو" یا عالی رتبگان کوه کیهانی هوتپ در افسانه های مصری ربط میدهد. نام شنیو از "شنی" در مصری به معنی گردش حول محور می آید که ظاهرا "شنی" خود کوه هوتپ است که زمین و ستارگان حول آن میچرخند و معادل عمود جهان در قطب شمال است که تنها ستاره ی ثابت جهان یعنی ستاره ی قطبی در آن است. با این حال، کوه کیهانی درل همه ی کوهستان های مقدس جهان بومی سازی شده است ازجمله طور سینا برای موسی که به نظر میرسد نامش از "شنی" می آید. دو شیر به نام "شنی" هم از کوه هوتپ محافظت میکردند که باز یادآور تجسم یهوه خدای سینا به شیر است. طور سینا گاها همان کوه آتشفشان حورب دانسته میشود که خدا به شکل آتش بر قله ی آن بر موسی تجلی کرد و اینجا سینا و شنی با "شین" و مضمون آتش در عبری هماهنگ میشوند. موسی خودش هم صاحب کوه است و "جبل موسی" در عربستان پطرا چنین کوهی است. درواقع موسی چیزی را که از دست داده است پس میگیرد. چون بنا بر کتاب قبطی آمنتا یا هادس، آدمیان توسط رع (خدا) از بهشت بالای کوه کیهانی به جهنم در جهان زیر آن کوه تبعید شده اند و نام های مناطق این جهنم، همه همان نام های سرزمین قبط یا مصر است و آنهور که فرمی از شو –خدای شیر شکل مصری- است انسان ها را برای خروج از این دوزخ، از جهان زیرین به جهان روی زمین می آورد و آنها را برای حرکت به سمت بهشت بالای قله ی کوه کیهانی بسیج میکند. اگر این همان حرکت بنی اسرائیل تحت لوای موسی باشد، نام موسی میتواند تلفظ دیگری از "ما-شو" به نظر برسد که ترکیب نام شو با "ما" یا "مآت" الهه ی قانون است که گاها با تفنوت خواهر شو تطبیق میشود. مآت و تلفظ دیگرش ماتی به مفهوم سرزمین هم هستند و ازیریس در مآت یا کاخ قانون حکومت میکند چون قلمرو پادشاه همسر او است. بنابراین "ماشو" اگر به سرزمین شو معنی شود، میتواند همان کوه مقدس باشد و شاید ازاینرو است که شو گاهی مثل اطلس در اساطیر یونانی، آسمان را روی دوشش گرفته است چون درست مثل کوه کیهانی عمود جهان است، همانطور که جبل موسی چنین است. بنابراین ماشو به صورت مخه عنوان سرزمین مقدس هم هست و در آن، 36هزار لوحه نگهداری میشوند که توسط تحوت کاتب "رع هار ماخو" (رع ارباب مخه) نوشته شده اند. بیخود نیست موسی در طدر سینا قوانین خدا را به شکل لوحه های سنگی دریافت کرد. چهار تا از الواح نح.ت در ماخه موسوم به کتب چهارگانه به شهر آنو یا "اون" در مصر رسیده بودند و در معبد خورشید در آنجا نگهداری میشوند. مطابق گزارش مانتو، اوزارسیف، کاهن همان معبد بود که پس از شکست در شورش علیه حکومت مصر، به همراه امتش به کنعان گریختند و او خود را در آنجا موسی نامید. بنابراین اون یا هلیوپولیس، نسخه ی زمینی مخه در کوه کیهانی است و اوزارسف یا موسی نسخه ی زمینی شو. نام اوزارسف میتواند به ترکیب نام های دو خدای جهان زیرین یعنی ازیریس و سپا/سیف معنی شود که اگر ازیریس را که همان آشور است با "یو" یا یهوه جانشین کنیم، "یوسف" به دست می آید. به چاه افتادن یوسف در کنعان که باعث سر درآوردن او از مصر شد، همان سقوط آنهور به جهنم آمنتا یا مصر از سیاهچال کوه کیهانی است و آنهور نماد انسانی است که به خانه ی قبلی خود آگاهی یافته و میخواهد انسان ها را به بهشت برگرداند. بلایایی که در مصر بر مردم نازل میشود، به هم خوردن نظم حاکم بر قلمرو موسی در مقام شاهزاده ای در جهنم را نشان میدهد که او را مجاب میکند باید دنبال اقلیم بهتری برای تشکیل جامعه بگردد. با این حال، همین تمثیل شاهزاده ی سرزمین مقدس همانطورکه میتواند معبدی مقدس در مصر را تحت کنترل خود داشته باشد، الگوی بزرگتر ولی همچنان زمینی همان معبد یعنی کوه مقدس را هم در بر میگیرد و اینچنین است که به روایتی پاپیروسی، آنهور طی طوفانی 9روزه در یک کوهستان ناپدید میشود، طوفانی که ماسپرو آن را مابه ازای بلایای نازل شده بر امت های باستانی میشناسد و ناپدید شدن آنهور در آن را نسخه ی دیگری از سفر قهرمانان اساطیری به آسمان طی یک هرج و مرج آب و هوایی میخواند. مسی، آن را نسخه ی کامل تر مرگ موسی در کوه میخواند و میگوید این درواقع نسخه ی آسمانی تر سفر موسی یا آنهور به قلمرو خدا بود.:

“THE SEED OF YISRAAL”: MALIK H. JABBAR: THECHRISTMYTH.COM

اگر "مآت" یا "ماتی" همان "مات" یا "ماد" در اکدی به معنی کشور باشد، معلوم میشود چرا MEDIدر یونانی معنی میانه و مرکز گرفته است. درواقع هر کشوری خودش را مرکز جهان (به جای کوه کیهانی) و از این جهت مقدس فرض کرده است و همه ی این فرض ها با کوچ مردم سرزمین مقدس –مابه ازاهای بنی اسرائیل- به آن اتفاق افتاده است. درنتیجه تصور میشود که باید بهشت روی زمین و در همین کشور بنا شود و اگر کشور بهشت نشد، مرکز زمین نیست و باید به کشور دیگری که «بهشت تر» به نظر میرسد کوچ کرد. با این طرز فکر، همه ی کشورهای قدرتمند سعی میکردند سرزمین خود را بهشت و مرکز دنیا تصویر کنند تا دیگران رهبرانشان را امت خدا یا خود خدا بپندارند و با طیب خاطر، به چپاول آنها در کشورهاشان تن دهند. این درحالیست که تقریبا کل بشریت از بهشت اخراج شده اند و هرگز نمیشود بهشت را در زمین بازسازی کرد مگر این که کفرگویی آنها که این ادعا را کردند جدی بگیریم و خوشبختی را در جهان مادی که اراده ی انسانی به جای یهوه جانشین اراده ی ایزدی به جای ال نموده است بجوییم. برای این کار، باید امت یهوه/یهودا در کشور ما ساکن شوند و این وقتی که بیشتر مردم نیازی به آن نمیبینند مستلزم دامنه ی مشترک یهود با نایهود در اسرائیل است، جایی که همانطورکه لغت اسرائیل نشان میدهد، آشور با ال برابر میشود و اینچنین ال آتشینی شکل میگیرد که قابل تبدیل به یهوه است.

آنچه بعد از این اتفاق می افتد از این هم جالب تر است. چون وقتی اشرافیت یهود یا مقلدینش از یک منطقه ای به تمام جهان سایه می اندازند فرهنگ کشی اولیه ی خود را در همه جا تکرار میکنند و آنچه که به نفع مقاصد خودشان است را باقی میگذارند و البته برای به حق نشان دادن فرهنگ تحمیلی، کل داستانی را که در سرزمین مادری درست کرده اند در سرزمین جدید بومی میکنند. بنابراین وقتی علیه مذهب اشرافیت یهودی یا یهودی نما شورش رخ میدهد مردم قصد بازگشت به اصل و مبدئی را میکنند که احتمالا اصلا وجود ندارد و یا از جریان های مخالف مذهب حاکم در کشورهای مبدا تقلید میکنند که ظاهرا اتئیستند ولی وقتی در کنه شان میروید میبینید که اتئیسمشان اصلا بی خدایی محض نیست و یا صرفا یک نوع لجبازی علمی نما با خواست مذهب حاکم یهودی-مسیحی است و یا از بین بردن ته مانده های اخلاقیات در مذهب یهودی-مسیحی برای این که اشرافیتی که به آن خدمت میکنند کمتر برای چپاول مردم و کشتار جوامع در جنگ های پول پرستانه ی این اشراف مانع داشته باشند و عجیب این که افرادی از طبقات متوسط و با وضعیت ضعیف به اتئیسمی پناه میبرند که درواقع فقط به نفع چپاولگران اشرافی آنها و ایدوئولوژی داروینیستیشان با شعار «قوی تر، ضعیف تر را نابود میکند» است. درواقع هر دو رویکرد، اساسشان بر این فرض غلط استوار است که مذهب خدا فقط مذهب یهودی-مسیحی یا نسخه ی بومی سازی شده اش در کشوری است که فرد در آن ساکن است و تنها دشمن این مذهب، یا بی خدایی مطلق است –البته با فرض این که بی خدایی مطلق، همان اتئیسم غربی است- یا دروغ ها یا کیش های دروغینی که اشرافیت مدرن برای توجیه منافع خودش در این کشورها تعریف کرده است. با این حال، تمام این دروغگویی ها یک بنیاد راستین دارد که باعث باور شدنشان از سوی مردم میشود و آن این که صنعت و تکنولوژی مدرنیته علیرغم تمام ظاهر کافرانه اش به خاطر معجزه ی الوهیش و این که جلوه ی خیره کننده اش درخشش یک خدای پیروز را نشان میداد مورد استقبال مردم قرار گرفت و مدرنیته قبل از کافرنماییش، در یک ظاهر مذهبی، پیروزی خدای مدرنیته و انسان خدا شده ی غربی –بنا بر مذهب اومانیته- بر خدای طبیعت را به مردم باوراند و کمترین دلیل برای باور کردن این الوهیت، انقراض بسیاری از بیماری های کشنده در کشورها به معجزه ی پزشکی غربی –بنا بر الگوی پزشکی عیسی مسیح– است. مجموع این تحولات، همان مرحله ی تبدیل ال به یهوه در خلقت "یدی" انسان است که حالا تا حد شورش یود یا یهوه بر ال و کل خلقت پیشین او پیش رفته است.

جان اونیل، جانشینی ال/الوهیم/آدونای با یهوه را، معادل جانشینی کرونوس/ساتورن با پسرش زئوس/جوویس/جووه/ژوپیتر در حکومت بر خدایان بنا بر اساطیر یونانی-رومی میشناسد. در تلقی او، زئوس پسر کرونوس است چون قبلا کرونوس خود زئوس بود و اکنون یکی از فراورده های کیش او حکم فرزند او را یافته است. پس او را در مقام یک موجود مابعدالطبیعی تر نسبت به زئوس متعارف، باید با زئوس اکرایوس یا زئوس بالاتر از همه خدای کوه پلیون مقایسه کرد. نامجای مربوطه همچنین او را با زئوس پولیوس خدای شهرها تطبیق میکند ولی هر شهر به عنوان مرکز خودخوانده ی جهان، جانشین pole یا قطب است و ازاینرو پولیوس به همان اندازه ی شهری، معنی قطبی هم میدهد که اشاره به عمود جهان در محل ستاره ی قطبی است. اشعیا، آدونای الوهیم را "بالاتر از همه" نامیده که نشان میدهد او با زئوس اکرایوس قابل تطبیق است. در فرهنگ های تاتاری و مثلا در بین ترک ها، مغول ها و تنگوزها روح آسمان متعلق به قایراخان بود که در بالاترین آسمان حکومت میکرد و شهر قیروان در تونس نام از او دارد. در رم، لغت "سوپربوس" به معنی "بالاتر" معادل "سومونوس/سومانوس" نام خدای رعد و برق در تاریکی شب به کار میرفت که در مقابل جووه (ژوپیتر بعدی) که خدای رعد و برق در روز بود و فستوس مینویسد رومی های قدیم، او را بیش از جووه اهمیت میدادند. اصطلاح "سوپربوس تارکینیوس" یا "تارکینیوس سوپربوس" در لاتین که مفهوم غرور را میرساند و به "بالاتر از شاه تارکین" معنی میشود، احتمالا در ابتدا معادل خود سومونوس و نشان دهنده ی خدای قبلی است که جووه –همانطورکه زئوس علیه کرونوس- علیه او طغیان کرد و این طغیان به شکل انقلاب رومی ها علیه شاه تارکین، زمینی شد. آوید نوشته است که سومونوس را به تاریکی مربوط کردند چون در تاریکی چیزی قابل تشخیص نیست و ذات خداوند نیز غیر قابل تشخیص و گمانه زنی است. با این حال و به نوشته ی مارتیوس کاپلا، سومونوس به سبب ارتباط با تاریکی، با پلوتو (هادس) خدای جهان مردگان تطبیق و در این حالت، معادل یک خدای سقوط کرده تلقی میشد. وارو مینویسد که سومونوس یک خدای اساسا سابین بود و سابین ها نسخه ی ایتالیایی صابئین یا خداپرستان عرفانگرای خاورمیانه بودند که یهودیان و مسیحیان، مذهبشان را نابود کردند. درآنجا میتوان اصل سومانوس را به شکل خدایی آشوری موسوم به "دیان سامه" یعنی قاضی آسمانی یافت که در ابتدا لقبی برای حئا یا ائا خدای قضاوت و عدالت بود. نوما پومپلیوس پیامبر رومی ها یک الهه ی سابین به نام "فیدس" را مسئول تعیین عدالت کرده بود و او نسخه ی رومی "مآت" الهه ی حقیقت مصری است. ویرژیل، فیدس را کانا مینامد که عنوان وستا الهه ی آتش نیز هست. فیدس نسخه ی مونث زئوس فیدیوس یا ژوپیتر فیدیوس خدای رومی است که کلمه ی "فیت" به معنی اعتقاد و باور از آن آمده است. فیدیوس یک خدای دوگانه و ازاینرو احتمالا برابر با جانوس خدای دو چهره ی دروازه ها است. دوگانگی فیدیوس، در نامیده شدنش به مدیوس فیدیوس جلوه می یابد. درحالیکه کارکرد فیدیوس نامعلوم است، مدیوس به معنی مرکز، مرتبط با مرکز زمین در محل عمود کیهان است و استواری قانون را نشان میدهد که نسخه ی مونثش در مآت قبطی جلوه گر میکند. در مصر نیز در یکی از نگارش های نام "مآت" هیروگلیف معمول برای نام "شو" در کنار دو هیروگلیف کوچکتر استفاده شده است و شو نسخه ی قبطی اطلس به عنوان یک نسخه ی دیگر خدای کوه کیهانی است و باز قلمرو عدالت را به مرکز جهان حواله میدهد. مآت، معادل مصری هوسخارت الهه ی شامی عدالت است و فیلو در نقل قولش از سانخونیاتون، هوسخارت را "دمتر تسما" میخواند و او را صادرکننده ی قوانین حاکم بر جهان میخواند. یکی از نام های این الهه TORAH است که این نام، تورات یا قانون موسی را به ذهن متبادر میکند. این کلمه احتمالا با لغت TRUTH به معنی حقیقت هم در ارتباط است. نیکلاس دمشقی، دمتر را یکی از هشت کبیریم و کبیریم را فرزندان "صدوق" قاضی عادل میخواند. لقب تسمیا برای دمتر تقریبا همان تسموفوریا عنوان معبد دمتر است که توسط کادموس فنیقی در تبس بنا شد. میتوان گفت دمتر به عنوان تولید فرهنگی کادموس، معادل سمله دختر کادموس است که زئوس، او را به دیونیسوس باردار کرد و کادموس دستور داد مادر و پسر را در صندوقی در دریا رها کنند ولی دیونیسوس زنده ماند و از خدایان مهم شد. این داستان تقریبا همان داستان رها شدن دانائه و دخترش پرسئوس در صندوقی در دریا است چون پیشگویان به شاه اکریسیوس پدر دانائه گفته بودند که نوزادی که از دخترش به دنیا بیاید او را خواهد کشت و این پیشگویی با زنده ماندن پرسئوس تحقق یافت. پرسئوس هم از زئوس به دنیا آمده بود و میتوان گفت نیمه ی کامل کننده ی داستان دیونیسوس است. اگر پرسئوس/دیونیسوس را نسخه ی زمینی زئوس بشماریم، کادموس/اکریسیوس معادل کرونوس خواهد بود و از همان کیشی (دمتر/سمله/دانائه) پدید خواهد آمد که بنیادش بر کادموس بوده است. توماس تیلور، کادموس را نسخه ی یونانی آدم کدمون یا خداوند متجسد در جهان فیزیکی میشناسد که در قله ی خلقتش به هیبت انسان و بدین ترتیب آدم ابوالبشر درآمد. در رازوری ساموتراسی، آداماس، معشوقه ی سرس یا دمتر است که سرس مزبور، معادل کوبله نسخه ی فریجی دمتر است و آداماس به جای آتیس معشوقه ی کوبله قرار گرفته است. آتیس خدای گیاهان و فصل ها و به سبب ارتباط با بهار و خزان طبیعت، یک خدای میرنده و زنده شونده است. به نظر میرسد هادس فرمانروای جهان مردگان، فرم مرده ی آتیس است و این یادآور ازیریس فرمانروای جهان زندگان در اساطیر مصری است که بعد از مقتول شدنش، فرمانروای جهان مردگان شد. مآت الهه ی حقیقت، قضاوت مردگان را به ازیریس سپرده بود. در بین هندوان و بوداییان، یاما یا یمه، هم فرمانروای مردگان است و هم قاضی آنها؛ او همچنین نخستین انسان یا نخستین شاه است که سقوط کرده و به جهان زیرین تبعید شده است. در اساطیر چینی، یک خدای آسمانی داریم که نامش به سبب ارتباط با سیاهی، یادآور تاریکی جهان مردگان و قطب شمال است. او "دای کاکو تی ین" نام دارد. "دای" یعنی بزرگ، و "تی ین" یعنی آسمان، درحالیکه کاکو یعنی سیاه. او را به شکل مردی آبی رنگ (به رنگ آسمان روز) با کلاهی سیاه رنگ (به رنگ آسمان شب) نشان میدهند و احتمالا معنی اسمش (سیاه بزرگ آسمانی) و کلاه سیاه رنگش، به نوعی با سیاه پوش بودن قاضی های غربی و کلاه سیاهی که بر سر آنها است در ارتباط است. عجیب نیست، چون ارتباط قوانین جهان با تاریکی جهان مردگان را در چین نیز میتوان یافت. معنای راه برای "تائو" که قانون گیتی است ثانویه است و رد لغت تائو را میتوان تا تائوت یا تاحوت، پسر میسور و برادرزاده ی صدوق یافت. تاحوت قانونگذار فنیقی ها همان تحوت یا جهوتی خدای کاتب مصریان است و نامش همزمان با "تحت" و "توآت" به معنی جهان زیرین مرتبط است. همین تاریکی را میتوان با تاریکی قطب شمال عوض کرد و جالب این که در زبان فنلاندی، TAHETI به معنی ستاره ی قطبی بود. باز این اسم را هم میتوان با "تای کی" یا "تای چی" نام خدای بی شکل و شمایل چینی و جامع نیروهای مادی و فرامادی جهان مقایسه کرد که در اساس، خدای هم منشا "تای ییه" است که به قطب شمال نسبت داده میشود. "تای ییه" یعنی "یگانه ی بزرگ" بنا بر کتاب "لی چی"، خدای کنفسیوس بود که به زمین و آسمان، و از روی آنها به ترتیب به "یین" (نیروهای مادینه) و "یانگ" (نیروهای نرینه) تقسیم شد. او را "تای چه" یعنی آغازین بزرگ، "تای چو" یعنی آغاز بزرگ، و "تای زو" یعنی خالص بزرگ هم نامیده اند که به نظر میرسد همه ی اینها بازی های کلامی با لغتی واحد باشد که "تای چی" هم جزو آنها است. کنفسیوس فرمایشاتی درباره ی "یی چینگ" دارد که به "بال ها" معروفند. پنجمین بال میگوید: "در یی (چینگ)، تای چی وجود دارد که به شکل دو "ای" I درمی آید. یک "ای" یانگ (نرینه) است و به شکل خطی ممتد نوشته میشود. یک "ای"، یین (مادینه) است و به شکل خطی دو پاره نوشته میشود.» که این دو خط نرینه و مادینه، اساس سه خطی های یی چینگ و فلسفه ی آنها هستند. در کتاب "لی چی" آمده است که "تای چی" اساس "لی" یعنی قانون (معادل LAWدر مغربزمین) است و در تائوئیسم، این لی با تائو تطبیق میشود. تائوی چینی ها که از بر هم کنش نیروهای یین و یانگ حاصل می آید، قابل تطبیق با روند طبیعی جهان و از نظر تائوئیست ها خود طبیعت است. با این حال، تائو هم با نیروهای مخالف خود مواجه است چنانکه چوانگ تزو نسبت به حرکت برخلاف تائو انذار میدهد. تائو از این جهت قابل تطبیق با بودا در بودیسم است و در مقابل بودا، سارامانا قرار دارد که نیروی مخالف با بودا است و کنش و واکنش این دو بر هم، دهارما یا قانون جهان را میسازد که در چینی به آن FAH میگویند (در بودیسم چینی، اصطلاح "میائو فاه" به معنی «دهارمای الهی»، به مفهوم شریعت بودا به کار میرود). این دو نیروی مقابل هم در بین چینی ها به "تی ین تی شی" ارباب گرداننده ی چرخ کیهان و "چوآن لونگ وانگ" شاه عوض کننده ی جهت حرکت چرخ منسوب میشوند که چرخ دراینجا همان آسمان است که حول محور ستاره ی قطبی میچرخد. کاهنان اعظم تائوئیسم، "یوهوآنگ شانگ تی" نامیده میشدند که به یک روایت، اولینشان، "چانگ تائو لینگ" نام داشت که اروپاییان، زمان تولدش را سال 34 میلادی تخمین زده اند. وی از زنی دوشیزه متولد شده بود و پدر خود را خدای ستاره ی قطبی معرفی میکرد. این زن، فرزند معجزه آسایش را در "تی ین موه شان" به دنیا آورد که معنیش میشود "کوهستان چشم آسمان". چانگ تائو لینگ به "تی ین شی" یعنی ارباب آسمانی ملقب شد. وی در سن 123سالگی به آسمان عروج کرد. "شانگ تی" در این لغت، عنوان خدای سلطنتی چینی ها در دوره ی چینگ بوده است. در عنوان «یوهوآنگ شانگ تی» به معنی «پادشاه یشم، شانگ تی» که برای او به کار رفت و برای جانشینانش باقی ماند، لغت "شانگ تی" معادل خدا است و خدای سلطنتی سلسله ی چینگ را نشان میدهد که امپراطور برایش قربانی میکند. شانگ تی یعنی ارباب آسمان، و گاهی به جای شانگ یا آسمان، لغت "تی ین" به همان معنا را به کار میبردند و لغت "تی ین تی" استفاده میشد. "تی ین" با "تی" همریشه است طوری که درحالیکه میسیونرهای مسیحی در چین، خدای مسیحیت را به چینی، "تین چو" یعنی ارباب آسمان میخواندند، همزمان بودایی های چین، بودا را "تی شی" به همان معنا مینامیدند. "ته" در نام "تائو ته چینگ" (کتاب مقدس تائوئیست ها) نیز تلفظ دیگر "تی" و به هر دو معنی آسمان و آسمانی است و تائو ته چینگ" هم به «کتاب طریق آسمان» معنی میشود و هم به «کتاب قانون و فضیلت». وایلی یکی از فرم های شانگ تی به نام «هوئن تی ین شانگ تی» را خدای ستاره ی قطب شمال توصیف میکند. بسیاری از تائوئیست های چینی، رو به ستاره ی قطبی دعا میکردند. در نواحی مرزی ایران و عراق بین شوش و بصره، مندایی ها همینطور رو به ستاره ی قطبی دعا میکردند و معتقد بودند موقع خلقت جهان، فرشته ی بزرگشان "هه ول زیوا" HEVEL ZIVAدرآنجا تبدیل به محوری شده که جهان در اطرافش شکل گرفته است. مندایی ها پیروان یوحنای تعمیددهنده هستند که او را یحیی میخوانند. خولسون، مندایی ها را اولین نویسندگان قرآن میشناسد و رنان نظر او را تایید میکند. بقایای محدود مندایی ها خود را به نام "صابئین" یا صبی ها میشناسند. لغت "صوفی" برای عارفان مسلمان نیز تحریفی از "صبی" است. در موصل قرن 19، زاهدانی بودند که خود را صوفی میخواندند ولی مسلمانان متعارف و مسیحیان، آنها را مندایی مینامیدند. صوفیان [تحت عنوان "اصحاب صفه"] کاست کاهنان عرب قبل از ظهور اسلام قرآنی تلقی میشده اند. صوفیان مسلمان، مرشد خود را "قطب" میخواندند که دراصل نام ستاره ی قطبی است و مرشد به همان اندازه محور جهان بود. وامبری در "سفرنامه ی درویش دروغین" مینویسد که ترکمن هایی که دیده است، ستاره ی قطبی را "تامیر قازیق" (تیمور قزاق) مینامند که به معنی "محور آهنی" است. او در جای دیگری مینویسد که لغت "تیمیر" در ترکی به معنی آهن، پیشتر بیشتر به معنی استوار و قدرتمند استفاده میشده و کاربرد انسانی هم داشته، چنانکه هنوز لغت "تیمیرزی" به معنی مرد آهنین در ترکی کاربرد داشته است. در چین هم یکی از فرم های تائوئیست خدای آسمان یعنی هوئن تی ین شانگ تی (شانگ تی آسمان های پنهان) ملقب به "چین وو تا تی" یعنی «رهبر بزرگ-جنگجوی بزرگ» بوده است که بعدا از او مکتب خدای جنگ موسوم به «په فنگ چین وو پائوتسان» پدید آمده است که معنیش «کیش جنگجوی بزرگ سرزمین های شمالی» است. داگلاس مینویسد که چینی ها مغول های شمالی را بزرگترین مروجان تائوئیسم در چین شمرده اند و ازاینرو این عقیده وجود دارد که تائوئیسم اساسا یک مذهب مغولی است. در کتاب تائوئیستی «کان یینگ پین»، محل سانگ چین یا تثلیث خدایان تائوئی –عبارتند از پان گو، لائو تزو و یوهوآنگ شانگ تی- در یک صورت فلکی در دب اکبر دانسته شده است. دب اکبر یا خرس بزرگ، مادر دب اصغر یا خرس کوچک یعنی همان صورت فلکی است که ستاره ی قطبی در آن قرار دارد. ازاینرو دب اکبر موکل قطب شمال است. از نظرگاه قبطی و بنا بر پاپیروس جادویی هریس، اختیار دب اکبر با آنهور است که نسخه ای از شو یا اطلس مصری است. اعراب مصری، ستاره ی قطبی را بیشتر به نام "نغمه" میشناختند. خرابه ای در مصر به نام "شیخ النغمه" وجود داشته است که بر اساس اسمش تصور میشده از مراکز پرستش ارباب ستاره ی قطبی بوده که در مصر معروف به "تا نوتار مهتی" (به معنی "خداوند بزرگ: مهتیMAHTI") بوده است.:

THE NIGHT OF THE GODS”: JOHN ONEIL: PART2: CHAP6

اونیل به صراحت، شانگ تی و تای چی را برابر با کرونوس و ال/الوهیم دانسته و بنابراین آنها را با تائو یا مسیر گیتی در تلقی طبیعت پرستانه ی تائوئیستیش یکسان نموده است. به نظر میرسد بخش بزرگی از ایدئولوژی مدرن حداقل در تصویری که از خود و از طریق صنعت هنر به مردم جهان تحمیل میکند با این نظرات همسو است. تصویر افراطی از تکنولوژی محوری جهان مدرن و مرگ طبیعت در آن، کاملا با صحنه ی سقوط کرونوس هماهنگ است که همانطورکه دیدیم همان مرگ موقت خدای فصول (دراینجا آتیس) است که تبدیل به کرونوس یا ال شده که با سقوطش زئوس یا یهوه جایش را میگیرد. بنابراین وقتی جنبش های عصر جدید با قصد احیای طبیعت و گسترش صلح در جهان، علیه جامعه ی صنعتی و مذهب دیگرستیزش مسیحیت شورش میکنند و همزمان حالت آنارشیستی و ضد قانون های جامعه ی انسانی پیدا میکنند دقیقا دارند ادای بازگشت به طبیعت انسانی آدم ابوالبشر و تفسیری که از تائوی تعیین شده از سوی طبیعت برای انسان –البته از نظرگاه انسان اروپایی مسیحی و با حرکت به خلاف جهت آنچه کشیش ها و خاخام ها ضد خواست یهوه خوانده اند- را درمی آورند. جالب این که این تقلید بر اساس بازسازی قبلی مذهب یهودی-مسیحی از خدای فصول به صورت عیسی مسیحی که به قتل رسیده ولی در آخرالزمان بازخواهدگشت استوار است و هنوز به اندازه ی نسخه ی مسیحی، کل تاریخ را به اندازه ی یک سال که قانونا باید مدام تکرار شود کوچک کرده است. خیلی عجیب است ولی در مدرنیته کفرگویی و کفرپروری، بنیادی کاملا مذهبی و لغایت خرافی دارد.

مطلب مرتبط:

مثلث برمودای آسیایی