مذهب و سیاست: راهبران دوقلوی جوامع در سراسر جهان
تالیف: پویا جفاکش
اولین تصویر از تصاویر بالا، نقشه ی تصویری جزیره ی رودس را نشان میدهد که در سال 1935 توسط اگون هوبر رودی تصویرگری شده است. در گوشه ی بالای جزیره، هلیوس کورس خدای خورشید جزیره ی رودس را میبینید که خود جزیره از رودا همسر او نام داشت. در تصویر دوم، بخشی از تصویر برجسته شده که مردان و زنان جوان را در حال رقص های حلقه ای موسوم به کارولینگ نشان میدهد. دیوید ام.شرمن، دین پژوه امریکایی، با توجه به داستان های بنیان تاریخی رودس با تلخین ها یعنی نسخه های رودسی کوریت ها یا کوریبانت ها که نژاد مردان زن مانند رقصنده در حلقه های دایره ای بودند حدس میزند که این رقص ها میتوانند دوران مدرن را به دوران باستان ربط دهند. کلمه ی کوریت میتواند با عنوان کورس برای هلیوس مرتبط باشد. در تصویر سوم، تعدادی از کوریت ها را در حال رقص در اطراف زئوس نوزاد در جزیره ی کرت میبینید. آنها در آن جزیره و پیش از تولید نژاد نوین بشر در دوران حکومت زئوس، از زئوس محافظت میکردند. شرمن توجه میدهد که در کرت، زئوس تحت عنوان "کوروس مگیستوس" (بزرگترین کوروس) در شعری به همین نام هدف دعای جمعی واقع میشد. از طرفی لاتینی ها هلیوس کورس رودس را "ژوپیتر یوونالیس" یعنی ژوپیتر یا زئوس جوان مینامیدند یعنی زئوسی که ظاهر جوانی دارد همانطورکه هلیوس و نسخه ی دیگرش آپولو همیشه با ظاهر یک مرد جوان بی ریش تصویر میشوند. این احتمالا تصویر اولیه و بنیاد واقعی زئوس بوده قبل از این که تصویر متاخر او به شکل یک مرد میانسال یا مسن تنومند ریشو تکثیر شود. تصویر اخیر، تصویر معروف یهوه خدای یهودیت و مسیحیت نیز هست و نام ژوپیتر/یوپیتر را میتوان به پدر-یو معنی کرد که یو همان یهو یا یاهو فرم اولیه ی یهوه است. اتفاقا تصویر بعدی که بخش دیگری از نقشه ی رودس است نشان میدهد که رقص های دایره وار کارولینگ در رودس اصلا غیر مسیحی نبوده اند. چون این بار، اصحاب کلیسا را در حال اجرای آنها میبینیم. با این حال، بعدا کلیسای کاتولیک مرکزی اجرای این آیین را ممنوع کرد. گفته میشد که این آیین به محلی برای فسق و فجور تبدیل شده و اگرچه قانونش رقصیدن زن و شوهرها با هم بوده، ولی به میدان شهوترانی نامحرمان تبدیل شده است. در رقص های مختلط، رقصنده ی مرد، رودوس و رقصنده ی زن، رودا نامیده میشد که دومی دقیقا همنام همسر هلیوس کوروس است. مجموعه ی آنها رودانیم یعنی دلدادگان نامیده میشوند ولی شرمن معتقد است اینجا یک اشتباه عمدی، لغت دیگری را به رودانیم تبدیل کرده است و این به بنیادهای قومی رودس برمیگردد. رودس یکی از مناطق عمده ی تجارت مداوم با شامات بود و فنیقیان بسیاری و در بین آنها شماری از نخستین عبرانیان یهودی در قبرس ساکن شدند. در انجیل، پاول قدیس با جامعه ی یهودیان رودس دیدار میکند. ممکن است به دلیل شباهت نزدیک الفبای حروف "ر" و "د" در الفبای عبری، "دودانیم" به یک سهو عامدانه "رودانیم" خوانده شده باشد. "دودانیم" نام یک نوه ی نوح است ولی امروزه به صورت "دود" یا "دودیم" یعنی مردم هنوز در زبان عبری استفاده میشود. معنی اصلیش در سامی قدیم، عزیز و مورد محبت و ازجمله معشوق است و به صورت "دودی" یعنی عزیز من هم در عربی و هم در عبری هنوز مصطلح است. نام معشوق مصری پرنسس دایانا که همراه او کشته شد، "دودی" بود. این کلمه در زبان آلبانیایی هم رواج دارد و به نظر میرسد در زمان حکومت مسلمانان بر آلبانی، از زبان عربی وارد آن شده است. نام داود پیامبر هم از "دود" DOD مزبور می آید و احتمالا غزل های عاشقانه ی داود، با عشق ورزی جمعی رودسی مرتبط است. همانطورکه میدانیم این غزل ها را به صورت رمزی به اتحاد فرد با خدا مربوط میدانند که به هیروس گاموس یا ازدواج الهی برمیگردد و اتحاد یهوه با نیمه ی مادینه اش شخینه را نشان میدهد. بازسازی زمینی هیروس گاموس به شکل اتحاد زن و مرد در یوگای هندی هم دیده میشود. یوگا از ریشه ی یوغ به معنی بند نهادن است و جالب است که نسخه های لاتین و فرانسوی از آن به معنی ازدواج استفاده شده اند. اتحاد مرد و زن در جشن ازدواج به رقص و موسیقی گره میخورد و میتواند به پیروی از غزل های عاشقانه ی داود، در فلوت نوازی داود چوپان متجلی شود که یادآور فلوت نوازی آپولو خدای موسیقی بود. آپولو خدای خورشیدی توسط میوزها یا الهگان هنر احاطه شده بود و آنها در روایتی دیگر، هورائه یا زنان رقصنده با آپولو بودند. معادل رقص آنها را هنوز میتوانید در هند بیابید؛ در صحنه ی رقص کریشنا خدای آبی رنگ با دختران شیردوش که در آن، کریشنا خود را در حال رقص با تمام آن دختران تکثیر میکند و همانطورکه در تصویر پنجم میبینید، این رقص درست مثل کارولینگ رودسی دایره ای است. کریشنا هم در حلقه های پسران میرقصد و هم در حلقه های دختران، و این یادآور حلقه های مجزای رقص پسران و دختران رودسی در تصویر دوم در فوق است. پسران همران کریشنا گوپالو و دختران همراه او گوپالا نامیده میشوند که احتمالا هر دو ریشه در نام آپولو دارند. معشوقه ی اصلی کریشنا را دا نام دارد که اسمش نزدیک به رودا همسر کوروس است کمااینکه نام خود کریشا یا کریشتا یا کریشنا نیز میتواند از کوروس بیاید. کریشنا در قبیله ی یاداوا ظهور میکند که نامش نزدیک به یهودا قبیله ی کریست یا مسیح است و به مجموعه قبایل ابهیرا تعلق دارد که نسخه های هندی ابهری ها یا عبری ها هستند. در سنت های بهاکتی پیرو کریشنا از یک بهشت غربی سخن رفته است که شرمن معتقد است باید جزیره ی رودس باشد. یهودیان رودسی به هند مهاجرت کرده و کلنی تشکیل داده اند که این مهاجرت به قرن 16 منسوب است. شرمن، رد ورود آلات موسیقی غربی مثل گیتار به هند را در همین مهاجرت و تداوم ارتباط مسببینش با اروپا میجوید. اصطلاح پرادسی در اصل به یهودیان رودسی الاصل هند تعلق میگیرد و جالب این که هندیان این لغت را گهگاه درباره ی یهودیان عرب زبان و فارس زبان هند هم استفاده میکنند. به طرز جالبی پرادسی با عنوان پرادش برای معابد خدایان بخصوص کریشنا و نسخه ی فراانسانیش ویشنو مناسبت دارد. به طور مشخص، کلمه ی پرادش از ریشه ی آرامی پردیس یا فرادیس یا فردوس به معنای باغ و تلویحا بهشت می آید. اما با تلاقیش با پرادسی در زبان هندی دوپهلو میشود چون میشود آن را به دو جزء "پارا" به معنی برتر و عالی، و "دسا" به معنی قلمرو و جایگاه معنی کرد. بدین ترتیب، پرادش میتواند به معنی جایگاه خدا، و پرادسی میتواند به معنی قومی که از سرزمین خدا می آیند باشند. منشا لغت "پارا" مشخصا عنوان عمومی "بعل" برای ارباب انواع سامی است ولی عمدا به این شکل تلفظ شده تا به لغت "پراعوه" یا "فراعوه" یا فرعون برای شاهان مصر در تاریخ عبری نزدیک شود و مصر جایی است که عبرانیان از آن آمده اند. پراعوه همچنین قابلیت تبدیل به پوروشا را دارد، خدایی که خود را قربانی کرد تا جهان مادی از اجزای بدنش به وجود بیاید و تمام موجودات جهان بخشی از او هستند. این با تکثیر بعل های اماکن در مردم جامعه شان قابل مقایسه است و پولیوس خدای محافظ شهر در یونانی میتواند واسطه ای بین بعل و پوروشه باشد. قوای تصمیم گیری خدا و درواقع روح او در حاکم جمع می آید که فراعوه یا فرعون در مصر چنین موجودیتی است. فرعون یک کهن الگوی الهی به نام ازیریس دارد که در یونانی با دیونیسوس تطبیق میشود. دیونیسوس خدای رقص و موسیقی و خوشگذرانی و از این جهت یک فرم عامیانه از آپولو است. نام خود آپولو نیز از بعل می آید. عنوان ازیریس از سر یا سور یا آسور یا اسر نسخه ی آشوری «مردوخ» بعل بابل می آید. وی به آسورا مستاس هم شهرت دارد که نامش ریشه ی عنوان اهوره مزدا برای خدای زرتشتیان است. به دلایل تبدیل متداول "س" و "ه" به هم، روشن است که "سر" از "هر/ار" می آید که در عنوان "هری" به معنی مقدس برای خدایان هندو و بیش از همه کریشنا زیاد به کار میرود. لغت "هری" با لغت "هاری" یا "آری" یا "آریه" برای شیر درنده همپوشانی دارد و یکی از تجسم های قبلی ویشنو خدای مجسد در کریشنا، ناراسیمها یا مرد شیرمانند بوده است که کاملا قابل مقایسه با تظاهر یهوه به شیر است. شیر، جانور خورشید و نظر به حرکت زمان با جابجایی خورشیدر آسمان، تمثال زمانی است که همه چیز را میخورد و ازاینرو خدای شیر میتواند به شیوا خدای نابودی هندوها تبدیل شود که خدای یوگا نیز هست. شیرگونگی هری یا خدای بنیادین هندو میتواند عنوان "آریا" برای اشرافیت هندی را به یاداوا و یهودیان برگرداند که پیروان آریل یا آریاهو یعنی شیر خدا هستند. ریشه ی "هر/ار" همچنین با "هرو/هورس" از خدایان مصر، "اولو" در افریقای سیاه به معنی آسمان، "ارو" در آرامی و عربی آمیخته به آرامی به مضمون خدا، و "ایلو/ال/ایلی/علی/اله/الوهیم" عنوان کلی تر خدا در بین سامیان که در "الله" اسلام تثبیت میشود مرتبط است. در تورات، ال و الوهیم با یهوه تطبیق شده اند. جالب این که خود یاهو –ریشه ی یهوه- هم بی واسطه در زمره ی ریشه ی کریشنا قرار گرفته است. نام یاهو به صورت های واهو/وایو و واسو درآمده است و یک دلیل آن هم نزدیکی الفباهای "و" و "ی" به هم در عبری است. واسو دوا یعنی واسو-خدا یکی از خدایان قدیم هند بود که یونانیان باکتریا او را به نام "بازو دئو" به همان معنا خوانده اند. جالب اینجا است که اگر دئوس به معنی خدا را با ایلوس به همان معنا جابجا کنیم لغت باسیلوس به دست می آید که عنوان شاهان یونانی و معادل دقیقی برای فراعوه عبری است. واسو نام پدر زمینی کریشنا نیز هست و اگر دقت کنید پدر فراانسانی او و درواقع نسخه ی آسمانیش نیز "ویشنو" نام دارد که نامش فقط تلفظ دیگری از واسو و بنابراین یاهو است. درحالیکه عناوین هری و کریشنا ریشه در عنوان هر/ار/ال دارند، ویشنو ریشه در یاهو دارد و پیوندشان عنوان الیاهو یا ایلیا یا الیاس را میسازد که یکی از مسیح های ناپدیدشده ی یهودیان است. به مانند ویشنو یهوه هم یک بار به صورت انسان بر یهودیان آشکار شد و آن در زمان غارت معبد یهوه در اورشلیم توسط یونانیان بود که یهوه به شکل مردی اسبسوار وارد معبد شد و سپس باز به شکل دو مرد جوان بی ریش وارد شد و مسئول غارت را به باد کتک گرفت. این دو مرد جوان بی ریش را به شکل زوج کریشنا و بالاراما (بل رام) در هند همیشه همراه هم میبینید. بل رام، تجسد بالا دوا (بعل خدا) است و پیوند کریشنا-بالاراما پیوند اولیه ی بعل و یاهو در بعل یاهو را نشان میکند که خدای نخل ها در اریحا و تدمر بوده و از نسخه های اولیه ی دیونیسوس به شمار میرود. در هند و سریلانکا نیز نخل ها به دلیل ارتباط بالاراما با آنها مقدسند. منابع یونانی-رومی، خدای پالمیرا یا تدمر را به نام های زئوس بلوس، ژوپیتر بلائوس و بلوس دئوس میشناسند که آخری اسما دقیقا خود بالا دوا است. بالا دوا خدای درمان بوده و از این جهت، یادآور به درمانگری معجزه آسا و مرده زنده کردن عیسی مسیح. یسوع یا عیسی نیز تجسد زمینی یهوه از دید مسیحیان است و نام یسوع نیز در اصل تلفظ دیگری از یاهو است. در جهان یونانی، معجزات درمانی او را اسکلپیوس خدای درمان انجام میدهد که به دلیل ظاهر ریشوی خود، بیشتر از بقیه یادآور عیسی و پدرش است. اسکلپیوس پسر آپولو از زنی به نام کورونیس است که پیوند اسمش با کوروس، او را نسخه ی دیگری از رودا نشان میدهد. آپولو از طریق کلاغی، از زناکاری کورونیس با مردی غیر مطلع میشود و از شدت خشم، اولا کلاغ خبرچین را نفرین میکند و کلاغ سفید، سیاه رنگ میشود و ثانیا کورونیس حامله را با پرتاب تیر میکشد ولی بعد پشیمان میشود و اسکلپیوس نوزاد را از پهلوی مادر مرده اش بیرون میکشد و بزرگ میکند. این یادآور بیرون کشیدن گئوتمه بودا (بنیانگذار اسمی بودیسم) در زمان تولدش از پهلوی مادرش مایا است. مایا هم در زمانی که پسرش بسیار کوچک بود میمیرد. مایا مادر گو.تمه همنام الهه ی توهم در هندوئیسم است. بعضی نحله های بودایی نزدیک به ویشنوپرستی، مادران تمام بوداها را نسخه های زمینی الهه مایا میشمارند. مایای توهمزا همچنین معروف به «نیلا دیوی» است. دیوی یعنی الهه درحالیکه نیلا یادآور "نیل" رود اصلی مصر است که خود، نامش تلفظی از "نهر" در سامی به معنی جریان آب است. این عنوان در نارایانا لقب ویشنو نیز دیده میشود زمانی که بر بستر اژدهایی معلق بر آب های آغازین غنوده و یک گل نیلوفر آبی از نافش بیرون می آید و از آن برهما خدای خالق برمی آید و جهان جدید را می آفریند. تولد برهما از ویشنو سوار بر نیل نیلوفر آبی و از روی آب های هاویه، همان ظهور هورس بر گل نیلوفر آبی پس از رشد گل از اعماق آب است و حالت جزیره مانند نیلوفر آبی روی سطح آب، بیرون آمدن خشکی از آب را نشان میدهد که این خشکی میتواند جزیره ی رودس باشد که ازقضا به نام نیمف ها یا پریان آبی لوتوس یا گل نیلوفر آبی، معروف به نیمفیا بود. این همچنین با بیرون آمدن خشکی از آب بعد از سیل نوح تطابق دارد که در نسخه ی هندیش، آدم ها به رهبری مانو سوار بر کشتی ای که ویشنو به شکل متسیه یا ماهی آن را در میان سیل راهنمیی میکند با رسیدن به آن خشکی نجات می یابند. تجسم ماهی گون ویشنو برابر تجسم ماهی گون حئا خدای آب ها و حیات در بین النهرین است که درآنجا هم انسان ها را با راهنمایی به ساختن کشتی، از سیلی که برادرش انلیل بر جهان فرو فرستاده است نجات میدهد. هر دو تجسم ماهی گون برابر دلفینوس یا تجسم ماهی گون آپولوی دلفی به عنوان یک خدای خورشیدی هستند. آب های نابودگر به عنوان تمثالی از هرج و مرج کشنده برای حکومت هایی که جانشینان باسیل ها و فرعون ها هستند و با جنگ به تخت نشسته اند با بی نظمی کشنده ی جنگی معنی پیدا میکند که وحشت خود را با نمایش آشکار خون نشان میدهد و جانشین زمینی نیلوفر آبی برای حکومت ها هم گلی سرخ به رنگ خون موسوم به رز است که نامش با رودا همریشه است و هر دو به "رش" در عبری به معنی سر و رأس و رئیس برمیگردند. لغت "ریش" برای موی صورت که تمثال ریاست و مردانگی است از "رش" می آید و حکمای هندو که مثل خدای یهود و کاهنان عبریش ریش انبوهی هم دارند، در هند ملقب به «ریشی» هستند.:
“shaintivanam/ saccidananda ashrama 2021 retreat”: David M.Sherman: GOLDSUNAURA: AUGUST 30, 2023
علم امروزی در دوران مدرن، هنوز به لحاظ ایدئولوژیک، این پیشزمینه ی دریایی را برای بشر حفظ کرده و فقط تغییر بستر آن به مدرنیته را بسیار تدریجی و اتفاقی کرده است، با این تمهید که بشر را اخلاف دور جانورانی دریایی میشمرد که میلیون ها سال پیش، زمین را به مقصد خشکی ترک گفتند. وابستگی بشر و دیگر جانوران خشکی زی به نوشیدن آب، دنباله ی تقریبی وابستگی جانوران آبزی به آب است و هنوز لازم است که بخش زیادی از وزن بشر را آب تشکیل دهد. آب، عنصر هرج و مرج است و به مانند وابستگی انسان متمدن به آب هاویه ای، نظم حکومتی نیز هنوز به بی نظمی سیاسی-اجتماعی و تداوم یا تکرار آن نیازمند است.
از دیرینه ترین ایام، بزرگترین عامل وقوع بی نظمی بین افراد و گروه های اجتماعی، عدم تفاهم درباره ی موضوعات بوده است و بسیاری از این موضوعات، دقیقا همان چیزهایی بودند که نظم هر کدام از این گروه ها به آنها بستگی داشت؛ مثلا مالکیت زمین یا منابع آب یا رعایت حق استفاده از منابع طبیعی بر اساس قوانین قبول شده از سوی قبایل و دهکده ها. در طبیعت پرستی نخستین، بیشتر قوانین از روی مشاهده ی عناصر طبیعت حاصل می آمدند و این استعاره و کنایه را در زبان های قدیمی زیاد میکرد. اگر ادبیات عتیق ممالک را ببینید متوجه میشوید که پیچاندن کلام و چندپهلویی معنایی کلمات در آنها بسیار زیاد است. شاعران و ادبای قدیم، از مشاهده ی یک گل، چنان کلام چندپهلویی را بیرون میکشیدند که از نظر انسان امروزین، بسیار غیر ضروری و گمراه کننده به نظر میرسد. پیتر داوکینز در یک سخنرانی، حجم عظیم دوپهلویی اصطلاحات و عبارات به کار رفته در نمایشنامه های شکسپیر را شرح داده است. تا خود قرن بیستم و در استقبال از رمان های نویسندگانی مثل جیمز جویس، هنوز میتوان رد علاقه ی عمومی به این نوع بازی های کلامی را ردیابی کرد. اما هرچه میگذرد، ادبیات آبکی تر میشوند تا جایی که شعر به حد ترانه های رپ سقوط میکند. هنوز هم گهگاهی ادبیات چندپهلو با استقبال نسبی مواجه میشوند تا دوام بخشی از تعلق ما به عصری سپری شده را به ما یادآوری کنند اما در شرایطی که مردم شدیدا به نوشته های کوتاه و سطحی کاملا به روز شبکه های اجتماعی عادت کرده اند، دیگر کمتر اثری از ارتباط با عصر پیشین به جا میماند. مردم در میان مجموعه ای از اطلاعات کاملا متناقض به تعداد سلایق بشر گیر افتاده اند که اجازه نمیدهند معنای ثابت و ریشه داری از هیچ چیزی در ذهن هیچ کسی شکل بگیرد. از این موضوع هم زیاد ناراضی نیستند. فرزندان انسان دوران اوج شکل گیری شخصیتشان را در حال بازی کردن در دنیاهای مجازی صنعت گیمینگ و در دنیای خیالی ای که دوست دارند در آن باشند طی میکنند و کم کم یاد میگیرند که در کامپیوتر و به دنبالش جهان واقعی دنبال واقعیت نباشند. اما با این رویه و در اثر زیاد شدن تخیل فردی جهان بر اساس منافع فردی، عدم تفاهم زیاد میشود و بی نظمی اجتماعی هم به دنبالش. این در شرایطی که کامپیوتر و اینترنت و هوش مصنوعی آنها نقش مهمی در ایجاد این روند ایفا کرده اند ذهنیت خاصی را به فرد القا میکند که نتیجه ی وابستگی «ناخودآگاه» او به اعتقادات مذهبی سرکوب شده و رو به فراموشی است. اینترنت به سبب ادعا درباره ی جا دادن همه گونه اطلاعات درباره ی همه چیز در خود، جانشین خدا شده است. ولی اطلاعات اینترنتی از فیلترهایی به ما میرسند که اجازه نمیدهند هر گونه اطلاعاتی در هر کشوری به خودی خود جاری شوند و درواقع اطلاعات مهندسی شده و کنترل شده و در حدی که مردم هر کشور «لازم است بدانند» به خروجی های کامپیوتری مردم تحویل داده میشود. اطلاعات همه کس وارد اینترنت میشود ولی به دست همه کس در همه جا نمیرسد و در جاهایی هم که به دست بعضی افراد رسیده است ممکن است به زحمت رسیده باشد. این کار عمال اینترنت است که معادلند با دستیاران خدا یعنی اجنه و فرشتگان. پس به نظر میرسد خدا جهان را رها کرده و در غیابش اجنه و شیاطین، اختیار اذهان مردم و کیفیت استفاده از فیزیک جهان توسط آنها را به دست گرفته و از این اختیار سوء استفاده میکنند. این همان موقعیت جهان در «بلبله ی بابلی» بعد از قطع شدن معبر ارتباط مردم با آسمان مثل برج بابل تورات، درخت کیهانی نورس و تارعنکبوت آویزان از آسمان در اساطیر افریقایی است. منتها آشفتگی ذهنی مربوطه برخلاف آنچه ادعا شده در هزاران سال پیش رخ نداده بلکه محصول قرن بیستم است هرچند در همان زمان که داستان برج بابل اختراع میشد داشتند برایش برنامه ریزی میکردند. بسیاری از این گونه برنامه ریزی ها در لفافه ی همان لفاظی های کلامی متون عتیق مخفی شده اند. درباره ی سروران جهان و ارتباطشان با بنگاه های اقتصادی یهودی، مایلز متیس، این لفافه ها را در آثار جوزفوس درباره ی تاریخ یهود میجوید. وی معتقد است که لغت به کار رفته برای یهود توسط جوزفوس یعنی IOUDAIOI دقیقا بازی کلامی با لغت AIDOIOI به معنی اشراف است و درواقع یهودیان جوزفوس آن بربرهای فقیر و درب و داغان توصیف شده در تاریخ روم نیستند، بلکه از نظرگاه رومی که این آثار جزو ادبیات آن است با اشرافیت رومی تطبیق میشوند. این اشرافیت رومی هم در دورانی کهن زندگی نمیکنند بلکه باشندگان عصر مسیحیتند که قوانین زهدپرستانه ی کلیسای مسیحی روم را رعایت نمیکنند و از این جهت به توجیه شرعی اقتصادی گری و تجارت توسط کاهنان یهودی که انجیل عیسی را قبول ندارند متمسک میشوند. آنها مسیحیت را برای مردم ساخته اند و هرگز واقعا مسیحی نبودند که بخواهند به توراتی که به کمک انجیل بر اروپا سایه افکند وفادار باشند. تجارت پیشگی آنها ریشه در تبار فنیقی روم دارد و زبان عبری که سخنگوی یهودیت شده است هم یک شاخه از زبان فنیقی است. بنابراین وقتی در آثار جوزفوس درباره ی جنگ یهودیان با یونانیان، و جنگ یهودیان با رومیان سخن میرود ما داریم درباره ی یک جنگ استعاری و غیر واقعی صحبت میکنیم. کافی است رد کاهنان یهودی را که قاعدتا باید مدافع تجارت پرستی فنیقی در اروپای مسیحی باشند در این جنگ ها دنبال کنید. آنها افرادی زشت پوش و بدظاهر در میان فقرایی زشت پوش و بد ظاهرند چون یهود که همان اشرافیت است، برای راحت شدن از نگرانیش حول خشم مردم از سوء استفاده های اشراف، ادای مردمی بودن درمی آورد. پس کاهنان حشمونی که علیه اشرافیت یونانی میشورند اشرافی در لباس مردم عادی هستند. حتی اسم های افراد در این پروسه دوپهلویند. به صحنه ی فتنه نگاه کنید: آنتیوخوس اپیفانس و بطلمیوس بر سر تصرف سوریه با هم در جنگند. اهالی اورشلیم، در اتفاق بر علیه کاهن اعظم که طرفدار بطلمیوس است، طرف آنتیوخوس را میگیرند و شهر را به او تقدیم میکنند. افراد بطلمیوس کشته میشوند و کاهن اعظم به مصر و نزد بطلمیوس میگریزد و در هلیوپولیس یک اورشلیم جدید پایه مینهد. کلمه ی به کاررفته برای اورشلیم، IEROSOLUMA است که مایلز، آن را بازی با لغت HEIROS ALOUMAI به معنی رانده شدگان مذهبی میداند. رانده شدگان مذهبی، میتوانند هر جریان مستضعفی باشند که اشرافیت برای وانمود کردن به همدردی با مردم، خود را لای آنها جای میدهند، ازجمله قوم فرضی یهود صاحبان شهر فرضی اورشلیم. چرا؟ چون بیشترین آسیب دیدگان، بزرگترین مخالفانند. نام آنتیوخوس ANTIOCHUS هم ظاهرا بازی با کلمه ی ANTIXOOS به معنی مخالف است. لغت اپیفانس EPIPHANESبرای او نیز نزدیک به لغت EPIPHANYبه معنی ظاهر است. آنتیوخوس اپیفانس در مجموع میشود «مخالف ظاهری». برای چه کسی؟ برای بطلمیوس PTOLEMY که در اصل POLEMY به معنی دشمن است و در موقع شرح حماسی، یک T هم میگیرد. آنتیوخوس یک مخالف ظاهری برای دشمن مردم است و وقتی که جای دشمن را میگیرد، خودش بدتر از یک دشمن معمولی با اهالی اورشلیم معامله میکند چنانکه قوانین مذهبی آنها را زیر پا مینهد و در معبد اورشلیم، خوک را دقیقا به این دلیل که از دید یهود ناپاک است قربانی میکند. باکیدس مامور آنتیوخوس در اورشلیم، در اجرای تمام اوامر ضد یهودی شاه سنگ تمام مینهد تا این که کاهنی به نام اونیاس پسر ماتیاس پسر حشمونای که از اهالی مدوئن است باکیدس را با خنجر میکشد و به کوهستان (اوروس) میگریزد. اهالی مدوئن به او میگروند و به زودی به صورت یک انقلابی برای برپایی شرع یهود علیه حکومت یونانی میجنگد و اولادش سلسله ی حشمونایی را ایجاد میکنند که یکی از افرادش به نام یوحنای هیرکانی یا جان هیرکانوس موفق به برقراری حکومت شرع خدا در اورشلیم میشود. متیس، لغت هیرکانوس را با هورکانوس به معنی زندان و دامگه مقایسه میکند به این معنی که جریانی که مردم، آن را انقلابی پنداشته و به آن پناه برده بودند تا به کمک آن با اشراف بجنگند، آنها را در خود زندانی و بی اثر میکند و از ضررشان برای اشراف حکومتی میکاهد. حکومت های بزرگ در وقت هایی که احساس میکنند خشم مردمی آنقدر قوی است که حاکمان کوچک مثل باکیدس را خواهد بلعید، انقلابی های دروغین و مردمی نما تولید میکنند تا با آنها خشم مردم را به خود مردم برگردانند و خنثی کنند. توجه کنید که اینها را ظاهرا جوزفوس دارد مینویسد که خودش یک انقلابی است، ولی انقلابی ای که آخر کار، سر از کاخ امپراطور رومی ای درآورده که داشته با او میجنگیده است. این اتفاق پس از آن رخ داده که ارتش روم به رهبری وسپازین –امپراطور آینده- شورشیان یهودی را درون یک چاه محاصره کرده بود. شورشیان شکست خورده میخواستند خودکشی کنند. اما جوزفوس گفت خودکشی گناه بزرگی است و از آنها خواست که دو به دو همدیگر را بکشند تا این که بلاخره خودش و یک نفر دیگر زنده ماندند که جوزفوس او را قانع کرد تسلیم شوند و اینچنین اسیر رومیان شد اما چرا مورد مهر آنها قرار گرفت؟ آیا واقعا آنطورکه خودش ادعا کرده است به خاطر این که به وسپازین گفت پیشبینی کرده است که او در آینده امپراطور خواهد شد؟! اینجایش قطعا تاریخ نیست و بنابراین قبل از آن هم همینطور. پس تفسیر مطلب این است که جاعل جوزفوس خودش را جای جوزفوس گذاشته و تخیل کرده اگر خودش انقلابیون را به دست همدیگر از بین برده بود و همه این را میدانستند چه داستانی برای جلوگیری از خوردن مهر "خائن" بعد از همکاری آشکار با اشرافی که با آنها میجنگید سر هم خواهد کرد. نتیجه این که انقلابی یهودی پیروز به جای انقلابی مردمی نمایی نشسته که توی صفوف مخالفان اشراف نفوذ میکند و آنها را به دست هم از بین میبرد یا اتحادشان را متلاشی میکند. او قطعا برای این کار، نیازمند جریان سازی جدید است و ایدئولوژی خلق میکند. در زمان ما این ایدئولوژی را لیبرالیسم و دموکراسی نمایندگی میکنند و ما در آنها اشرافی را میبینیم که ادا در می آورند که مردمی معمولی و منتخب مردم معمولی هستند و منافع مردم معمولی را دنبال میکنند. اما همیشه منظور از مردم معمولی، تفسیری ایدئولوژیک از مردم معمولی است که توسط خود اشراف خلق میشود و اگر مردمی باشند که آن تفسیر ایدئولوژیک را قبول نداشته باشند، هرگز در رسانه های طرفدار حاکم منتخب، عنوان «مردم» را دریافت نمیکنند. اگر شما «مردم» را ایجاد بکنید و به آنهایی که تعبیر ایجاد شده از مردم را قبول کرده اند باج دهید، میتوانید از آنها برای توسعه ی قدرت خود استفاده کنید و در جای لازم، آنها را برای خود قربانی کنید. این دقیقا اتفاقی بوده که در دوران سیطره ی کلیسای کاتولیک، برای «قوم یهود» افتاده است. درحالیکه یهود اصلی همان اشرافند، مردمی بدبخت و آواره عنوان "یهودی" را به خود گرفتند تا قدرتمندان واقعی مثل آنها مردمی مظلوم و مستضعف به نظر برسند و البته با غمخواری این آواره ها از آنها ارتشی برای نفوذ در جبهه های دشمن میساختند. منتها این «قوم» باید یک «مذهب» هم میبود تا برای مردم خداپرست و مذهبی ای که اشراف را به زیر پا نهادن قوانین خدا متهم میکردند اینطور به نظر برسد که آنها پیرو خدایند و فقط قوانین خدا برای آنها کمی متفاوت است همانطورکه اشراف بعدها نیز بارها برای انجام انقلاب های ظاهرا مردمی در سراسر جهان، از بی خدایانی که لباس مردان خدا را پوشیده بودند استفاده کردند و هنوز هم میکنند که الگویش شورش حشمونی ها علیه باکیدس و آنتیوخوس است. البته در مورد اروپا مذهب مزبور باید ساخته میشد. یهود ساخته شد برای این که مسیحیت، از طرف خود این اشرافیت، پاگانیزم را از بین برده بود و لازم بود «رانده شدگان مذهبی» جدید، کسانی باشند که مسیحیت را تا نصفه قبول داشته باشند. پس یک کتاب مقدس مسیحی اختراع شد که یهود فقط نیمه ی عتیقش را قبول داشته باشند و مسیحیان هر دو قسمت عهد عتیق و عهد جدیدش را. یهود به سبب قبول نداشتن عیسی و عهد جدیدش محکوم به تحمل مرارت بودند اما همانطورکه مدام در اثر خوشخدمتی به اشراف ارتقای مرتبه می یافتند کم کم مسیحیت را از درون کاملا یهودی کردند طوری که دیگر نمیشد یهود را فقیر و مستضعف خواند، آن وقت باید «رانده شدگان مذهبی» جدید کشف میشد و این بار تمرکز روی مذاهب پاگانی منقرض شده ای قرار گرفت که کلیسا آنها را شیطانی میخواند. درنتیجه اشراف در تولید محتواهای رسانه ای خود، به آشکاری شروع به تکثیر اعمال «شیطانی» و به رخ کشیدن نمایه های شیطانی مثل ستاره ی پنج پر و اعداد 33 و 333 و 666 و 69 و ... کردند تا در جبهه ی ستمدیدگانی به نظر برسند که موسیقی های راک و رپ مملو از این نمادها را تشویق میکنند. اینجا پاگانیسم نیست که به خودی خود شیطانی است بلکه درست مثل یهودیت، مذهبی که اشراف برمیگزینند به خاطر آنها شیطانی میشود و جواز این شیطانی شدن از داخل خود کتاب مقدس درمی آید. در تورات شما بعینه یهوه یا خدا را در جایگاه اشرافسالاران حاکم بر جهان منتها در نسخه ی قرون وسطاییشان میبینید. یهوه با الوهیم تطبیق شده که یک خدای قدیمی تر است. الوهیم همدوپهلو است. چون درحالیکه بنیاد کلمه "اله" یا "الوه" است، "یم" آخر آن هم میتوان حرف تعریف باشد و هم علامت جمع. یعنی آن را هم میتوان خدا معنی کرد و هم خدایان. جالب این که یهوه با این که مفرد است ولی در متن تورات، بارها خود را "ما" میخواند و از فعل جمع برای خود استفاده میکند. بدین ترتیب یهوه از طریق تطبیق با الوهیم، میتواند هر جا لازم شود کسوت خدای تازه تاسیس مسیحیت را داشته باشد و با خدایان پاگانی بجنگد و هر جا لازم شد به خاستاگاه های پاگانی خود برگردد. از آن جالب تر این که در عبری، "الوهیم" و تلفظ دیگرش "الهیم" به معنی قدرتمداران _جمع قدرتمند- هم هست و این وقتی است که الهیم جمع "الهی" به معنای ایزدی باشد و اشراف معمولا خود را دارای تبار ایزدی میخواندند. بدین ترتیب، یهوه به همین راحتی و از طریق تطبیق با الوهیم، قابل معنی شدن به مجموعه ی اشرافیت سیاسی و مذهبی است. برخورد او با مردم معمولی از همان آغاز کتاب مقدس و با سر کار گذاشتن آدم و حوا به عنوان کهن الگوی بشر توسط یهوه بیشتر نقشه را روشن میکند. آدم و حوا را از خوردن میوه ای منع میکند بدون این که دلیلش را برایشان روشن کند و به همین ترتیب، اشراف قرون وسطایی هم اتباعشان را به ممنوعیت هایی دچار میکردند که از دید مردم سوء ظن ساز بودند. مار در تورات، نماد این سوء ظن است و چون آدم و حوا را به شکستن ممنوعیت تشویق میکند، میتواند هر آدمی باشد که در انسان ها نسبت به حکومت سوء ظن ایجاد میکند. کلمه ی سامی "نحاش" در عبری به معنی مار، از اضافه شدن "نا" ی سامی به "حشش" می آید که در درجه ی اول، صدار مار و البته در سامی قدیم به معنی نجوا کردن است. این کلمه با "ایشش" در عبری به معنی زن شباهت آوایی پیدا میکند و ازاینرو است که مار، زن را که حوا باشد وسیله ی فریفتن مرد میکند. در عالم سیاسی-اجتماعی، نجواکنندگان برای بدبین کردن افراد به حکومت، واقعا نیازی به دخالت ضروری یک زن ندارند و به همین دلیل، در نامگذاری شخصیت های باغ عدن، چندپهلویی سنگین کلمات عبری و وصل شدنشان به کلمات همخانواده ی مختلف، جلب توجه میکند و بخصوص دراینجا مصنوعی و ناعمومی بودن اولیه ی زبان عبری تورات را باید جدی گرفت چون کلمات را بر اساس مقاصد سیاسی برسازندگان زبان شکل داده یا نگه داشته اند. در مورد آدم و حوا و خدایشان باید به همخانوادگی اسامیشان با این لغات توجه کرد.:
آدم:
آدم: انسان
هدمه: اندام مردانه
دمه: میوه
ذمه: مبدل کردن
دمم: مشاهده کردن
حوا:
حیه (حیات): زندگی
حیو: رحم
حیه: مار
هوه: شو یا نمایش
یهوه:
حوی: بودن، ایجاد کردن
حبه: محبت و علاقه
خبت (خبط): گناه و مجازات
هبه: پنهان کردن
در این سیستم ارتباطی، خدا هم علاقه مند به مردم است و هم آنها را به گناه کردن وا میدارد تا مجازاتشان کند و هم کارهایش پنهانی است. در مقابل، آدم در جایگاه انسان دقیقا با همان چیزی که یهوه/حکومت، هدفش حول آن را از او پنهان کرده است، همهویت میشود که دراینجا میوه است که نامش به آدم نزدیک است. آدم ظاهرا بنده ی خوبی است ولی او یک مبدل مخفی کار است و حوا نمایش او از خودش است. مار (نجوا کننده) با نمایش بیرونی این شخصیت در تماس است و بنابراین وقتی مار از طریق حوا با آدم تماس میگیرد، یک بدبین کننده است که مستقیما با انسان (فارغ از جنسیتش) روبرو میشود. سیاستمدار موفق، کسی است که در برنامه ریزی خود، چیزهای مضری را ممنوع کند که به محض بیرون ریزی مضرات آن چیز، بین بدبین و بدبین کننده دشمنی ایجاد شود و بدبین کننده برای بدبین شده حکم یک شیطان را پیدا کند که جانشین مار تورات است. هر چیزی که ممنوعیتش خیلی جدی و همزمان بسیار ابلهانه و بی دلیل به نظر برسد، یک سوپاپ اطمینان برای حکومت است. چون اعمال کثیف حکومت، قطعا مردم را خشمگین خواهد کرد و اگر برجسته شدن امر ممنوعه ی ظاهرا بی دلیل، توجه مردم ناراضی را به شدت به خود جلب کند و رفع ممنوعیت ناگهانی، ضررهای زیادی به جامعه بزند، آن وقت مردم تمام نارضایتی های دیگرشان از حکومت را فراموش کرده و به درستی حرف های حکومتی که از او متنفر بوده اند ایمان می آورند و این به حکومت در صحنه یا منقضی امکان بازسازی کردن خود و نفرت پراکنی علیه مخالفان خود را خواهد داد. این بازی هم به نفع یهوه است و هم به نفع مار، و ازاینرو هم خدایی است و هم شیطانی. اگر دقت کنید، حکومت های امروزی اکثرا همزمان یهوه و مار هستند. یعنی در کشور خودشان یهوه اند و در خارج از مرزهای خود مار. در کشور خودشان، قوانین ابلهانه ولی واقعا مهم خود را هدف انتقاد میکنند و در خارج از مرزهای خود، با تحریک بدبینی به قوانین مشابه، مردم را علیه حکومت های مشکل ساز برای کشور خود میشورانند و البته همیشه جایی برای بازگشت آن حکومت به صحنه باقی میگذارند. بنابراین خدا و شیطان، هر دو همزمان ماسک های حکومتند ولی در دوران جهانی سازی که با بیشترین مداخله ی حکومت های غربی در امور دیگر دولت ها طرفیم، هویت مار و ماسک شیطان عمومی تر است و با توجه به هویت بنیادین مسیحی غرب، عجیب نیست که یهودیت و پاگانیسم به عنوان مذاهب متهم به شیطانی ولی هنوز در پوشش انجیلی خود بیش از همیشه خود را به نمایش بگذارند. این کار ریاکاری نیست وقتی یهوه از همان اول، خود را الوهیم خوانده و به زبان دوپهلو ریشه ی خود در خدایان را روشن کرده است و خدایان همزمان همان اشرافند. صحنه ی فعالیت یهوه، زمین و آسمان است و در سفر پیدایش 4 : 2، برای نامیدن زمین و آسمان، از لغات "رص" (ارض یا زمین) و "شمیم" (سمائیم یا آسمانها) استفاده شده است. به طرز عجیبی، رص همزمان به معنی ظلم کردن، و شمیم همزمان به معنی دام و نقشه و از ریشه ی "شمح" به معنی حجاب است که کلمه ی "شمم" به معنی گیج کننده هم از آن می آید. بدین ترتیب، ستم و فریبکاری به جای زمین و آسمان، صحنه ی فعالیت قدرتمدارانند. با در نظر گرفتن دو پهلویی لغات، پیدایش 4 : 2 را که معنای ظاهریش این است: «اینها حساب های آسمان ها و زمینند در زمان خلقتشان در روزی که یهوه الهیم، زمین و آسمان ها را آفرید»، میتوان همزمان اینچنین معنی کرد: «اینها گزارش های حجاب ها و ظلم است از ایجاد آنها در زمانی که قدرتمداران پنهانی، ظلم و حجاب های آن را ایجاد کردند.» همانطورکه آیه ی بعد میگوید، قبل از آن، خلقتی نبود چون قبل از آن، تضاد طبقاتی وجود نداشت.:
“ANCIENT- SPOOKS. DE BIBLE AS CODED HOMONUMS”: Frosty chud: STOLEN HISTORY: 27 NOV2024
قصه ی آدم و حوا قبل از این که در تورات و از طریق زبان مصنوعی عبری، معنای پنهانی سیاسی پیدا کند روی یک معرفت متافیزیکی استوار بود و به همین خاطر است که مشابه هایش را بدون مبنای سیاسی، در قبایل مختلف زمین می یابید. در اکثر این قصه ها حسرت بر سر از دست دادن آسمان است و زن عامل این فقدان معرفی میشود همانطورکه حوا در کتاب مقدس چنین نقشی دارد. اما زن نمادی از جنبه های فیزیکی وجود انسان و کنایه از ساخته شدن جسم بشر از بدن مادر-زمین است. بنابراین اخراج آدم و حوا از بهشت، که به دنبال تقسیم آدم دوجنسه به مرد و زن اتفاق می افتد، همان تبعید روح بشر به زمین و ترکیبش با جسم است که او را به روح نرینه و جسم مادینه تقسیم میکند. در افسانه های پاگانی، این با هبوط خدای آسمان به جهان زیرین برای کامگیری از یک زن جهنمی و زندانی شدنش در آنجا بیان میشود. ازآنجاکه زن جهنمی معادل الهه ی اژدها –تهاموت در افسانه های کلدانی و لویاتان در تورات- است سفر رع خدای خورشید مصری به جهان زیرین برای سرکوب کردن آپپ اژدهای تاریکی میتواند روایتی دیگر از آن باشد. این افسانه در سفر بیووولف به غاری تاریک برای مواجهه با هیولا دیده میشود که طی آن، مادر هیولا با بیوولف میخوابد و فرزند هیولایی دیگری را به از او به دنیا می آورد که بعدا بلای جان و مملکت خود بیوولف میشود. بالاگو مردیف معتقد است که داستان سقوط ازیریس به دوزخ بعد از مقتول شدن توسط سیت میتواند خود روی داستان دیگری درباره ی سفر ازیریس به جهان زیرین برای کامجویی از الهه ی اژدهایی استوار شده باشد و ایزیس که با جمع آوری تکه های بدن ازیریس سعی در زنده کردن او دارد، همان عیشتار است که به جهان زیرین سفر میکند تا شوهرش تموز را از زندان ارشکیگال الهه ی دوزخ آزاد کند. ازآنجاکه ازیریس به جای رع در جایگاه منبع نور قرار گرفته است، تکه های بدنش در زمین، همان ذرات نورانی روح هستند که در جهان مادی اسیر شده اند. هدف ایزیس از جمع آوری آنها متولد کردن دوباره ی نور به صورت هورس یک خدای خورشیدی دیگر است. هورس تولد و مرگ آیینی ازیریس را به صورت مرگ و تولد خورشید هر روز تکرار میکند. بنابراین انتظار داریم داستانی درباره ی سقوط و زندانی شدن هورس در جهنم هم داشته باشیم که در آن، پسرش به مانند پسر ازیریس و ایزیس مقام او را احیا کند. مشکل این است که کدام پسر؟ چون هورس 4پسر دارد که به 4شکل شغال، میمون، شاهین و انسان هستند. اگر از نظرگاه یهودی که انسان را اشرف مخلوقات میخواند به داستان نزدیک شویم، ایمست پسر انسان شکل هورس پیروز خواهد شد و تاریخ انسان ها را رقم خواهد زد. در این حالت، هورس نیز در شمایل انسانیش تثبیت خواهد شد که بودا، کریشنا، آپولو، اورفئوس، دیونیسوس و کریست همه نمونه هایی از او هستند. قتل مظلومانه ی ازیریس و منجی گری هورس در عیسی مسیح یا کریست جمع آمده اند و البته او روح دینی شده است که از مسیر خود منحرف شده و باید احیا شود. از دید مردیوف، مسیح در این فلسفه اش در هر سه دین موسوم به ابراهیمی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام ضرب شده است. اسلام جامع هر سه مذهب است چون دو مذهب دیگر را به شیوه ی خود قبول دارد و مذهب اسلام، توسط عثمانی ها گسترش یافته است. در تاریخ عثمانی، یک دوره سقوط موقت آن را در زمان پادشاهی به نام "بایزید" در اصل "بی (بیگ) یزید" یعنی شاه-خدا داریم که به دنبال شکست سلطان بایزید از تیمور لنگ اتفاق افتاد و بعد از فروپاشی امپراطوری تیمور شاهد جنگ همزمان بین 4پسر بایزید (معادل چهار پسر هورس) هستیم که به طرز جالبی، اسم هایشان همنام چهار پیامبر در چهار چرخش مذهی یهود است: موسی (بنیانگذار یهودیت)، سلیمان (کسی که دین موسی را به سمت ترکیب با شرک تحریف کرد)، عیسی (که یهودیت را به مسیحیت تبدیل کرد) و محمد (که بین یهودیت و مسیحیت، حد تعادل برگزید). عیسی چلبی موسی چلبی را در قسمت آسیایی عثمانی شکست داد ولی موسی و محمد با هم علیه عیسی متحد شدند و او را شکست دادند. عیسی متواری شد و بعد از مدتی زندگی پنهانی فقیرانه توسط مزدوران محمد شناسایی و خفه شد. موسی در قسمت اروپایی و محمد از قست آسیایی کشور، علیه سلیمان در قسمت اروپایی که بسیار قدرتمندتر از هر دو بود متحد شدند و او را از بین بردند. اما بعدا محمد با بیزانسی ها علیه موسی متحد شد و شکست داد. موسی مجروح و متواری شد تا این که ردش گرفته شد و به قتل رسید. بدین ترتیب محمد چلبی تحت عنوان سلطان محمد اول، اتحاد عثمانی را بازآفرینی کرد. این همان اسلامی شدن امپراطوری یهودی عثمانی است و عثمانی نیز چیزی به جز تلفظ دیگر حشمونی نیست. قیام حشمونیان در ابتدا به نام قیام مکابیان شهرت داشت و نام از مکابی یکی از پنج پسر متاتیاس پسر یوحنا (اونیاس) آغازگر قیام حاصل کرده بود. شاید این که یوحنای هیرکانی حاکم اورشلیم شد و با در دست گرفتن همزمان حکومت سیاسی و مذهبی بدعت ایجاد کرد، به خاطر این یوحنا نام داشت که ادعای بازگشت به اصل قیام و البته یهودیت را داشته باشد. عثمانی ها ترک و ازاینرو اسکیت بودند: قومی که تا اعماق اروپا پیش رفتند و نامشان روی سرزمین اسکاتلند در بریتانیا مانده است. در اسکاتلند نیز یک شوالیه ی افسانه ای به نام مک کیب داریم که سابقا بیشتر مکابی نامیده میشد و ظاهرا ردی از افسانه بافی ها حول یک قهرمان پیشین اسکیت به نام مکابی را در خود دارد. مردیوف نسخه ی عثمانی مکابی را همان کسی میداند که نامش به صورت درست تر "موسی بی" یا موسی بیگ هجی شده و عثمانی یا حشمونی را یهودیت متاخری میخواند که یهودیت متقدم تحت نام موسی را سرکوب کرده است. در این مورد، او به آغاز قیام حشمونی از "مدوئن" یا مدین توجه میکند و این که موسی بیگ نیز در بخش اروپایی عثمانی در محلی به نام "ویدین" مقر گرفته که نامش تلفظ دیگر "مدین" است. هدف نهایی حشمونی ها اورشلیم بود. پرچم موسی چلبی، نماد ملی بلغارها را برخود داشت و این از آن جهت جالب است که در پیشگویی دانوف، صوفیه ی بلغارستان، «اورشلیم دوم» خوانده شده است و این اورشلیم دوم میتواند اورشلیم جدیدی باشد که بعد از سقوط اورشلیم اول توسط بابلی ها توسط الکساندر یا اسکندر کبیر تجدید بنا شد و حشمونی ها آن را از تصرف جانشینان اسکندر خارج کردند. بلغارستان پیوند مشخصی با افسانه ی اسکندر هم برقرار کرده است. در اسکندرنامه ی بلغاری که در 1810 منتشر شد، آمده است که الکساندر پسر فیلیپ مقدونی در شهری که به نام فیلیپ، فیلیپیا نامیده میشد به دنیا آمده است. در دوران بیزانس، مقدونیه استانی در همسایگی تراکیا بود که پایتختش ابتدا آدرینوپل بود ولی بعد به فیلیپوپولیس در شرق منتقل شد. دکسیپیوس فیلیپوپولیس را مرز تراکیا و مقدونیا خوانده است و این فیلیپوپولیس که اکنون پولودیا در بلغارستان است باید همان فیلیپیا باشد. الکساندر پس از تولد، در معبد آپولو تقدیس شد و یک معبد آپولو در بلندترین تپه ی فیلیپوپولیس/پولودیا قرار داشته است. این تپه را کندروز (اسکندروس) مینامند که نام از «اسکندر» نام عربی و ترکی الکساندر دارد. در گزارشات عرب ها بلغارهای ولگا خود را دنباله ی نیروهای اسکندر رومی میشمرند و شاهانشان خود را از نسل اسکندر و شاهزاده های روم معرفی میکنند. نجیب همدانی در «عجایب المخلوقات» حکام «شهر بلغار» را از نوادگان اسکندر معرفی میکند. در اسکندرنامه ی بلغاری، از فتح روم توسط اسکندر سخن رفته و روم، شهری در آلمان عنوان شده است که با قدرت گرفتن مسیحیت در امپراطوری روم مقدس آلمانی و گسترشش از آنجا با صلیبی گری به اطراف و اکناف جهان تطابق دارد. در اسکندرنامه ی نظامی گنجوی، اسکندر پیرو مسیح است و نماد صلیب را در همه جا در پیشاپیش سپاه خود حمل میکند. درواقع اسکندر، روح مسیح برای گسترش مسیحیت و امپراطوری روم است و نسخه ی قبلی مسیح در مقام یک پادشاه فاتح را نشان میدهد. تصویر بعدی و کلیسایی مسیح که او را «شاه یهودا» ولی در لباس مردم عادی نشان میدهد، همان عیسی چلبی آواره بعد از از دست دادن پادشاهیش است. عیسی چلبی قلمرو موسی چلبی را تصرف میکند (یعنی مسیحیت، اختیبار یهودیت را به دست میگیرد) ولی موسی چلبی او را شکست میدهد درحالیکه محکوم است مسیر او را دنبال کند: آوارگی بعد از از دست دادن پادشاهی و درنهایت اعدام. چرا؟ برای این که عیسی، مسیح است و نام "موسی" نیز چیزی جز تلفظ دیگری از لغت "مشیا" یا مسیح نیست. موسی خود مسیح است بعد از این که تصویرش تحریف و ویژگی هایش به یک قهرمان قدیمی تر منتقل شده است. به همین دلیل، موسی هم درست مثل عیسی برمیگردد. ظاهرا دراینباره چیزی در متون مقدس گفته نشده، چون ارتباط موسی -از طریق مسیح- با ازیریس سانسور شده است. یادمان باشد ازیریس بعد از قتل، در یک صندوق نهاده و روی رود نیل رها شد تا ایزیس بعدا جسد او را که همراه صندوق با آب دریا به ساحل بیبلوس (جبیل) منتقل شده بود در آنجا از درختی بیرون بکشد. این صندوق حاوی جسد ازیریس که در اصل حامل بقایای نور در زمین است، چیزی به جز صندوق عهد موسی با نیروهای ماوراء الطبیعیش نیست که دشمنان پلستینی یهود را مقهور خود میکند. ایزیس هم دنبال صندوق ازیریس بود تا با احیای ازیریس از دشمنان او انتقام بگیرد. ایزیس حامل صندوق که روح خود صندوق به صورت یک زن است، از دید مردیوف، جسم انسان است که ذرات نور الهی را در خود زندانی کرده و باید از آنها برای پیروزی خیر بر شر استفاده کند. زمانی که نور و به همراهش روح در صندوق محو شود، زن مرده است و ایزیس در این لحظه همان سفیدبرفی داستان برادران گریم است که بعد از خوردن از سیب مسموم نامادریش ملکه ی بدجنس، موقتا میمیرد. نامادری بدجنس، کسی جز تیامات یا تهاموت الهه ی اژدهایی نیست و سیبی که او به سفیدبرفی میدهد، همان سیبی است که مار در باغ عدن به حوا میدهد. سفیدبرفی با بوسه ی شاهزاده دوباره زنده میشود و این شاهزاده همان ازیریس است که به شکل هورس برگشته است و روح است که زندگی مادی فرد انسان را نجات داده است. اما روح برای بازگشت باید به مانند خدای مرده ای که از جهنم بازمیگردد با نیروهای دشمن بجنگد. توجه کنیم که او در نجات جان سفیدبرفی از توطئه ی ملکه ی بدجنس، تکرار هفت کوتوله در قصه ی سفید برفی است. دراینجا هفت کوتوله همان هفت خدای هفت طبقه ی آسمان و موکلین 7سیاره ی مهمند که روح موقع سقوط از آسمان، ویژگی های آنها را به خود جذب میکند و برای بازگشت به آسمان هم باید از همان مراحل بگذرد. این بازگشت به آسمان نه در عروج به آسمان فیزیکی بلکه با طی مراحل 7چاکرای موجود در بدن اتفاق می افتند که مابه ازاهای هفت خدای بالاییند و در داستان سفیدبرفی از روی الگوی کوتوله های غارنشین تبدیل به 7کوتوله شده اند. استویان دیلوسکی در نمایشنامه ی «سولانیتا و کریشنا» آنها را به 7کوتوله به عنوان نگهبانان 7غار تبدیل کرده است که کریشنا برای نجات دادن شاهزاده خانم سولانیتا باید از آنها بگذرد و شاهزاده خانم را در غار هفتم آزاد کند. غار اول، غاری است که پر از سلاح است و همزمان حالتی معبدگونه و زاهدانه دارد. این غار، مشخص کننده ی شرایط آغازین زیست بشر است که او را در معرض خطرهای گوناگون و همیشه آماده به مبارزه ولی همچنان در وضعیتی تهذیب گونه نشان میدهد. ترکیب صومعه با هنرهای رزمی را که قاعدتا در وضعیت اسکیتی-بلغاری اولیه ی مسیحیت داشته ایم هنوز در آسیای شرقی که نژاد زرد خلوص واضح تری دارد در هنرهای رزمی آمیخته به ریاضت مذهبی و یا فیلم هایی که رزمی کاران معبد شائولین را نشان میدهند میبینیم. ولی در غرب، آنها به دو جبهه ی کشیش های زاهد و جنگسالاران دارای مهارت کشتن زیاد تقسیم شده اند و مسیح هم در این دو جبهه به دو شکل عیسی و اسکندر درآمده است. معادل این غار در چاکراها پایین ترین چاکرا بین مقعد و آلت جنسی است که موکل خوردن و عمل جنسی است و انسان را در حیوانی ترین حالت خود معرفی میکند. بعد از آن وارد غار دوم میشویم که دامگهی پر از وسوسه است. انسان در این غار، مانند میمونی است که در کوزه مشتش را پر از آجیل میکند ولی نمیتواند مشت پر از آجیل را از کوزه درآورد و یکسره در این مرحله وقت تلف میکند. جنگسالاران و ثروت اندوزان مرحله ی قبل را در این مرحله در حال نهایت فرصت طلبی و گسترش قدرت خود می یابیم. غار سوم، غار آزمایش است. این مرحله با افسانه ای درباره ی پادشاهی های بربر اروپایی مطابقت دارد که در آن در فستیوالی قهرمانان دو به دو با هم دوئل میکردند و در مرحله ی نهایی پیروز بر همه با خود شاه دوئل میکرد و اگر شاه را شکست میداد شاه قدرت خود را به نفع او از دست میداد و حالا شاه باید تا فستیوال بعدی صبر میکرد تا بخت خود را از نو بیازماید. این مرحله به سادگی میتواند پیروز مرحله ی دوم را به مرحله ی اول برگرداند. آن هنوز در سیاست پیاده میشود. به عنوان مثال، اتحاد جماهیر شوروی و یوگوسلاوی سابق، حکومت هایی بودند که تا مرحله ی سوم پیش رفتند و در آن مرحله در دوئل رهبران خود با دشمنانشان شکست خوردند و فرو پاشیدند. سیب حوا در این سه مرحله ضرب میشود و به سه سیب طلایی باغ هیسپریدها تبدیل میشود که هرکول آن را به دست آورد تا پیروزیش در امتحان را نشان دهد. مرحله ی چهارم، مرحله ای است که پیروز سه مرحله ی قبل را قدرت پیشروی میدهد. دراینجا چهار مرحله به چهار اسبی تبدیل میشوند که ارابه ی کریشنا در بهاگاوادگیتا و ارابه های خدایان یونان را میرانند. این چهار مرحله همان چهار پسر هورسند و با نیروهای مذهبی تطبیق میشوند. چاکرای این مرحله چاکرای قلب است که محل اعتقادات ایمانی است. این مرحله تثبیت انتخاب های اعتقادی و مذهبی شما را –معمولا بین سنین 28 تا 35 سالگی- نشان میدهد ولی پایان راه نیست. در مرحله ی پنجم، شما وارد وادی توهم میشوید و گردونه ی اسب هایتان یعنی اعتقادات دینیتان میتواند شما را به راه غلطی ببرد. تمام جنایات مذهبی و فخرفروشی های اعتقادی در این مرحله قرار میگیرند. بوداییان تبتی که خواهان جدایی خود از چینند چون خود را به سبب پیروی از بودای روشنبین در تعریف خودشان بالاتر از دیگران میبینند در این مرحله گیر کرده و به خدایشان بودا حتی نزدیک هم نشده اند چون هنوز رستگاری را مختص یک فرقه ی خاص میخواهند. در نمایشنامه ی دیلوسکی، این مرحله با غاری نشان داده میشود که در آن، «گلدسته ی تیامات» نوری گمراه کننده میتاباند. نتیجه ی این مرحله، ورود شما به مرحله ی پوچی است که در غاری تاریک و بی نور در مرحله ی ششم نمایش داده میشود. با پیشروی تدریجی و موفق شما در این تاریکی، کم کم بارقه های روشن و خاموش شونده ی نور ظاهر میشوند و بلاخره نور تثبیت میشود. در مرحله ی هفتم، جایی که شما به جای کریشنا به سولانیتا (الهه) رسیده اید، دنیای مادیتان دیگر جسم محدود خودتان نیست چون شما مراحل اداره ی کننده ی جهان مادی را طی کرده اید و در یکی از بهترین و پذیراترین زندگی های مادی ممکن روی زمین، تقریبا بیشتر خصوصیات خوب جهان ما را به خود جذب کرده اید و میتوانید الگویی برای دیگران باشید.:
Chronologia.org: issue 101607 : 14/2/2013
آسمانی شدن برای رسیدن به اوج زمینی بودن! حالا به جای آسمان ها (شمیم) دام ها و نقشه ها را قرار دهید و به جای زمین (رص) ظلم و ستم را. چه نتیجه ای به بار می آید؟ خدا (الوهیم) شدن برای داشتن جواز ستم کردن؛ ترسیم دقیق ایدئولوژی مدرن که دست یافتن به تصاویرش، آرزوی بسیاری از مردم زمین است.