ایران چیست؟ شیعه ی داغ تر از فقیه به جای کاسه ی داغ تر از آش.
تالیف: پویا جفاکش




ژاک بارزون گفته است: «هر کس که میخواهد قلب و ذهن امریکا را بشناسد بهتر است بیسبال یاد بگیرد.» ظاهرا واقعیت دارد. چون جملات مشهور درباره ی بیسبال، نه فقط وضعیت سیاست در امریکا بلکه در جهان تحت سیطره ی امریکا را هم بازآفرینی میکنند. مثلا اینها:
-«بیسبال مانند کلیسا است. عده ی بسیاری در آن شرکت میکنند اما تعداد کمی درکش میکنند.» (لئو ارنست دروچر)
-«تنها چیزی که میدانم این است که وقتی در یک بازی پیروز میشویم، برد تیم است. وقتی یک بازی را میبازیم، یک باخت تیمی است.» (مربی موریس باترمیکر)
-«بیسبال تنها رشته ای است که در آن هر مرد میتواند از هر ده بار سه بار موفق شود و به عنوان یک بازیگر خوب شناخته شود.» (تد ویلیامز)
-«هواداران، هیچ کس را هو نمیکنند.» (رجی جکسون)
به سه نقل قول اول خوب دقت کنید. میبینید که به عنوان یک ایرانی، وسط بازی هستید. بعد نقل قول چهارم را نگاه کنید ببینید هوادارانی که وسط بازی شما شما را هو میکنند چه کسانی هستند؟ بله، یک تعداد خارج نشین که هر اتفاق بدی را در ایران برجسته میکنند و به خاطرش سیاست ایران را تحقیر میکنند و مردمش را بدبخت مطلق معرفی میکنند. هیچ وقت برای یک حرکت مفید در بازی هورا نمیکشند و حتی اگر شده حرکت خوب را بد معرفی میکنند. آیا اینها واقعا طرفدار شما هستند یا طرفدار تیم مقابلند؟! بله، درست است؛ همه چیز فعلا در حد یک بازی تیمی بی خون و خونریزی است چون معادلش جنگ نرم یا همان جنگ رسانه ای است که جنگ تمیزی است؛ اما آیا بازی های تیمی ای را در یاد ندارید که بعد از آنها بازیکنان و تماشاگران به شدت با هم درگیر شده اند؟ پس یادتان بیاورم آن فیلم های ایدئولوژی دار امریکایی را که جنایتکارانشان مدام از صحنه ی جنگ و آسیبرسانی خود به عنوان «بازی» یاد میکنند تا تنتان بلرزد و بعد بهتان بگویم که آیا به عنوان بازیکن به این چیزها فکر نکرده اید که همه تان صحنه ی بازی را ول کرده اید و رفته اید با هواداران ناهوادار تماشاگرنما اختلاط میکنید تا تیم مقابل مدام امتیاز بگیرد؟ میگویید کجا این کار را کرده اید؟ خب، معلوم است؛ توی شبکه های اجتماعی. همه تان توی این شبکه ها صبح تا شب در حال سیاهنمایی هستید. منظورم از سیاهنمایی هم روشن است. یک وقت آدم ایرادهای کشور را یادآوری میکند تا راهکار بدهد و یا ایرادها را ریشه یابی کند بلکه اصلاح شوند. اما کسانی که فقط هجویات زشت درباره ی مشکلات مملکت درست میکنند یا ویدئوهای دروغین درباره ی گشت ارشاد و فاسد بودن تمام مواد غذایی در ایران میسازند، بیش از این که مفاسد را حل و یا فقط بیان کنند، آنها را عادی سازی میکنند، آن هم فقط برای این که "ویو" بگیرند و این عادی سازی ها همان چیزی است که تماشاگرنماهای مزبور به فراوانی در کشور رواج میدهند. رسانه های دیگر آنها حتی آنها که خیلی رسمی به نظر میرسند آنقدر در ایدئولوژی پروری خود صدیقند که حتی در پخش خبر بد درباره ی ایران، رعایت شعور مخاطب را نمیکنند. مثلا همین اخیرا در چند روز مانده به شب یلدا بی بی سی فارسی، مرتبا از جیب خالی ایرانی برای خرید شب یلدا و خوردن اساسی در این شب میگفت و به این بهانه مدام تکرار میکرد که ایرانی ها برای تغذیه حتی در مایحتاج خود معطلند. بعد همین بی بی سی فارسی دقیقا در شب یلدا از قول سازمان جهانی غذا درباره ی چاق شدن ایرانی ها ابراز نگرانی کرد و گفت ایرانی ها تا ده سال آینده جزو چاق ترین مردم خواهند بود و دلیلش هم افزایش پرخوری و افزایش مصرف فست فود است. بلاخره چه شد؟ ایرانی ها غذا ندارند بخورند یا خیلی در غذا خوردن زیاده روی میکنند؟ مهم نیست؛ چنین رسانه هایی پول میگیرند تا فقط خبر بد بدهند و فقط برای این که وانمود کنند دروغ نمیگویند خبرشان را از قول فلان سازمان و بهمان بنیاد اعلام میکنند به این شرط که فلان سازمان و بهمان بنیاد خبر خوب درباره ی ایران نگفته باشند. مخاطب هم این را فهمد ولی خودش را به کوچه ی علی چپ میزند و به ارباب وانمود میکند که دارد در زمین او بازی میکند تا پاداش بگیرد وگرنه همه میفهمند که اینها اصلا دوست ایران نیستند. همین الان هم نگرانیشان برای تامین نشدن دورهمی های شب یلدای ایرانی –مراسمی که اتفاقا فقط از طریق آنتن تلویزیون جمهوری اسلامی، تمام ایران را درنوردید- به اندازه ی نگرانیشان برای تخریب دورهمی عید نوروز ایرانی، اشک تمساح است. این جماعت از صمیم قلب خوشحال میشوند اگر گردهمایی های خانواده های ایرانی برای همیشه تعطیل شود و فقط در همین شبکه های اجتماعی مفسده انگیز با هم ارتباط برقرار کنند. برای این که شبکه ی اجتماعی میتواند هر فرد را به دو بخش «من» و «ما» تقسیم کند. طرف، وقتی «من» است، تا جایی که میتواند دانش نداشته و ثروت نداشته ی خود را توی سر مخاطبانش میزند تا حتی المقدور از هم فاصله بگیرند و وقتی «ما» است، زار بدبختی میزند منتها با این همدردی سازی که «همه ی ما» بدبختیم چون ایرانی هستیم و در جمهوری اسلامی زندگی میکنیم، پس اگر «من» بدبخت به نظر میرسم، در بدبختی خودم تنها نیستم. طبیعتا هیچ کس دلش نمیخواهد در جامعه ای که هر کس دوست دارد همه به جز خودش بدبخت به نظر برسند، جز در شبکه ی اجتماعی با دیگران «ما» باشد و بنابراین «ما» شدن «من» ها در شبکه ی اجتماعی، تیمی از بازیکنانی را میسازد که بازی را ول کرده اند تا فقط در جاسوسی کردن برای تماشاگران هوچی، با هم متحد باشند. هیچ عقل سلیمی به این نتیجه نمیرسد که باید اینطوری خودش را در راه دشمنی که هیچ خوبی ای به او نکرده است و به او نگاه تحقیرآمیز دارد قربانی کند ولی همانطورکه فروید گفت و آینده حرفش را ثابت کرد، مردم همه ی کارهایشان را بر اساس عقل و منطق انجام نمیدهند و در بخش عظیمی از اوقات، فقط به تحریک غرایزشان پاسخ میدهند. غریزه ی تبعیت از جمع هم جزو همین غرایز است و همانطورکه در قدیم، سبب بقای مردم میشد، امروزه با تحریکات غلط آمیز خود، از آنها قربانی میگیرد. دکتر پل هاوک روانشناس بالینی و عضو تمام وقت انجمن روانشناسان امریکا از راک ایلند ایلینویز، درباره ی ریشه ها و مکانیزم این تحریکات مینویسد:
«به نظر میرسد که بزرگترین ترس های ما انسان ها ترس از طرد شدن و ترس از شکست است. در بسیاری از موارد، از این که مبادا کاری را به درستی انجام ندهیم، واهمه داریم و این وحشت، به خاطر ترس از طرد شدن است. "اگر کارت را خوب انجام ندهی، طرد میشوی." به همین دلیل است که من ترس از طرد شدن را بزرگترین ترس میدانم و ترس از اشتباه و شکست را در درجه ی دوم اهمیت قرار میدهم. لحظه ای تصور کنید که چگونه فردی به خاطر این که نظرش راجع به مسئله ای نادرست است، دچار احساس حقارت میشود و به مجادله و مخالفت میپردازد و نیز کسی که میترسد به خاطر تفکرش، از جانب شخص مهمی طرد شود، ترسش باعث میشود که خیلی کم فکر کند. پس چقدر دردناک است که ما اینطور از طرد شدن در هراسیم. در زندگی، به گونه ای عمل میکنیم که همیشه مورد تایید دیگران باشیم و محبت کسانی را که برایمان مهم هستند جلب کنیم. مسلما در مورد یک کودک، این مسئله تا حدودی معقول است اما در بین جوانان و افراد بالغ نیز، مشکل به همین شدت دیده میشود. معمولا نتیجه ی مخالفت کردن با نزدیکانمان چیست؟ آیا همیشه طرد میشویم؟ از کار برکنار میشویم؟ از مدرسه اخراجمان میکنند؟ خیلی به ندرت. حقیقت این است که بر اساس مشاهدات معمول، افرادی که ابتکار فکری زیادی دارند، احترام بیشتری به خود جلب میکنند و خیلی زود، به عنوان افرادی شناخته میشوند که قابلیت رهبری دارند و میتوانند به جای تکرار رفتارهای معمولی، راهکارهای جدید خلق کنند. یک متفکر واقعی، باید ریسک طرد شدن را بپذیرد و بداند که این مسئله، به خودی خود دردناک نیست. طرد شدن گاهی سخت است و حتی ممکن است به قیمت قطع یک رابطه تمام شود، اما باارزش تر از این است که انسان بیخودی باشید. طرد شدن دردناک نیست مگر این که خودتان آن را دردناک کنید. وقتی در مغزتان فرو کنید که نیازی به محبت و احترام یک فرد خاص ندارید، میتوانید نیروهایی را که رشد شما را سرکوب میکنند، تغییر دهید. آنهایی که توقع دارند شما با هرچه که میگویند موافقت کنید، از دوستان شما نیستند و مانع پیشرفتتان میشوند. یک دوست واقعی و علاقه مند، به شما آزادی تفکر و آزادی بیان میدهد و به این ترتیب، به رشد شخصیتتان کمک میکند. بهتر است افکارتان را در مورد هر مسئله ای که حتی ممکن است احمقانه به نظر برسد، بیان کنید و بگذارید که آزاد شود و در معرض تجزیه و تحلیل قرار بگیرد. افکارتان را به بحث بگذارید و یا حتی فرصت طرد شدن را نیز پیدا کنید. در حالی که اگر آنها را برای خودتان نگه دارید، کوچک ترین شانسی برای یادگیری نخواهید داشت. اندیشیدن شجاعانه و خلاقانه، معمولا به معنی داشتن اندیشه ی متفاوت است. متفاوت اندیشی، برای افراد نامطمئن دور و بر ما، که علاقه ای به تغییرات ندارند و نمیخواهند که باورهایشان به بحث گذاشته شود، امر تهدید کننده ای به حساب می آید. کسی که میگوید: "چطور جرئت میکنی این طور فکری بکنی؟ چرا فکر میکنی همیشه تو درست میگویی؟ فکر میکنی کی هستی؟" در قبال پرورش یافتن یک انسان، مرتکب اشتباه وحشتناکی میشود. اگر ما با گفتار کسی مخالفیم، خب، باشیم. بگذارید درباره ی باورهای دیگران بحث و گفتگو کنیم، اما به خاطر خدا، هرگز به آنها نگوییم که نباید اینطور فکر کنند. وقتی روی این مسئله پافشاری میکنیم، درواقع در مقایسه با کسی که با او مخالفیم، مرتکب خطای بزرگتری میشویم.» ("چگونه بهترین دوست خود باشیم؟": پل هاوک: ترجمه ی سارا طاهر: نشر پیدایش: 1386: ص19-16)
مردم حتی از رد شدن توسط یک فرد خاص هم نگرانند چه رسد به جمعیتی انبوه؟! حالا فرض کنید یک فضای مجازی داشته باشیم که داخلش جمعیت های متفاوتی حرف بزنند ولی کسانی که فضای مجازی را اداره میکنند طوری نظرات را انعکاس دهند که حتی در کشور مخالف این اداره کنندگان، صدای طرفداران ایدئولوژیک این فضاسازان ده ها مرتبه بیشتر و بزرگتر شنیده شود. کمااینکه همین الان هم چنین خبرهایی از آنها میرسد. مثلا بعد از جنگ اخیر اسرائیل و غزه به دنبال ماجرای یوم کیپور، بی بی سی گزارشی تهیه کرد درباره ی این که در اینستاگرام و فیسبوک، مطالبی که طرفداران فلسطین منتشر میکنند، روی پرده نمی آیند و مطالبی که به نفع اسرائیل منتشر میشوند، به طرزی غیر طبیعی زیاد وایرال میشوند. متا در جواب این گزارش گفت که در این اتفاق، هیچ عمدی وجود نداشته است. خیلی جالب است. به طور غیر عمدی و کاملا اتفاقی مطالب به نفع فلسطین غیب میشوند و باز به طور غیر ارادی و کاملا اتفاقی، مطالب به نفع اسرائیل بیش از بقیه تکثیر میشوند. ملت، این اتفاق نیست؛ این، فقط میتواند معجزه ی خدای یهود باشد که دارد به شما علامت میدهد وجود دارد و هنوز به نفع قوم برگزیده اش یهود و کشورشان اسرائیل معجزه میکند. البته این احتمال هم هست که خدای یهود، مجموعه ی سازنده ی شبکه های اجتماعی باشد که با ایجاد ذهنیت غالب، با ترساندن مردم از جمعیت مصنوعی، به آنها یاد میدهد به چه سمتی بروند. ولی این، فقط چیزی است که به نظر میرسد. خدای شبکه ی اجتماعی، هنوز تفاوتی با ملاهای کشورهایی که اسرائیل عزیزش با آنها میجنگد ندارد و حقیقت را درباره ی دینی که به پیامبرانش داده است رو نمیکند. فقط کافی است به حجاب برکنی هایش با سلاح شبکه ی اجتماعی و «رسانه ی بیگانه» نگاه کنید تا ببینید او هنوز با مردمش روراست نیست. چون هنوز به مردمش رو نکرده که طرف کدام جریان اسلامی است؟ سنت گرایی یا فقاهت! نه فقط این، بلکه حتی فرق اینها را هم به مردمش نمیگوید.
سنتگرایی که مردم ایران هنوز فرقش را با فقاهت نفهمیده اند، جریانی است که بیشتر با رنه گنون (شیخ عبدالواحد یحیی) مطرح شد و بعدا تقریبا به طور کامل در فرقه ی مریمیه ی فریتهوف شوآن که ریاستش اکنون به سید حسین نصر رسیده است خلاصه شد. هم شوآن و هم نصر، همسر و دخترانی بی حجاب داشته اند اگرچه به ظاهر از مدل سنتی زندگی خانوادگی و نقش برجسته ی زن در خانواده و کانون جامعه ی سنتی دفاع میکنند. درواقع این دفاع ریشه در باورهای قدیمی تری در جریان موسوم به "مدرسی" دارد که امروزه با سانسور و نابودی وسیع منابعش توسط اسلام فقاهتی و حامیان سیاسیش به سنت های عملی زندگی در جوامع اسلامی محدود شده و ازاینرو سنت گرایی نامیده میشود. "مدرسی" اصطلاحی است که در اصل برای مدارس مذهبی عثمانی که تحت نفوذ حکومت بودند و پیدایششان به قرن 14 میلادی نسبت داده میشود به کار میرفته است. تربیت شدگان این مدارس، مرتبا تفسیر خود از اسلام را مطابق میل حاکمان عثمانی تغییر میدادند ولی در عین حال، با نفوذ در سطوح بالای حکومت، خود نیز به تغییرات سیاسی مطلوب خود، جامه ی عمل میپوشاندند. بنابراین اسلام مدرسی، اسلامی است که برعکس اسلام فقاهتی، در چارچوب خاصی زندانی نیست و همین باعث شده تا بین آن و فضای مذهبی-سیاسی حاکم بر تمدن عربی-اسلامی قبل از به قدرت رسیدن فقیهان توسط متوکل عباسی قرابتی جسته شود. مطابق تاریخ اسلام، متوکل، طبقه ی روحانیت را که در اسلام توسط عبدالملک مروان به وجود آمده و به سبب خدمتگزاری فریبکارانه شان به مروانیان در دوران حکومت عباسی تضعیف شده بودند مجددا قدرتمند کرد و به دوران آزادی فکری نسبی دوران اولیه ی عباسی خاتمه داد. بعد از این اتفاق، ته مانده ی نظریات صابئی و معتزلی و یونانی گرا و جز آن، از عراق به شرق و قلمرو اشرافزادگان نیمه مستقل پارسی گریخت و درآنجا موقتا و در حدی بسیار تضعیف شده در تفکرات برآمدگان از آنجا مثل فارابی و ابن سینا و ابوریحان بیرونی تاثیر نهاد تا این که با گسترش تحجر، بلاخره در آنجاها هم خاموش شد و قسمت های سانسور شده ی آموزه های قبلی، از این پس منحصرا از طریق تاثیراتی که مردم از علمای سابق آموخته بودند و در قالب سنت های زندگی مردم باقی ماند. به دلیل همین سابقه ی تاریخی است که در موقع صحبت از تاریخ قرون وسطای غرب، کلمه ی "مدرسی" معادل کلمه ی اسکولاستیک قرار میگیرد. چون تصور میرود جریان اسکولاستیک، در اثر ترجمه ی منابع عربی و درس آموزی حکام مسیحی از دانشوران عرب در جاهایی مثل سیسیل و اسپانیا به وجود آمده است. بعضی، مشابهات آن با فارابی و ابن سینا را برجسته میکنند و اسکولاستیک ها را دنباله های مسیحی مشائیان میشمرند. با این حال، عقاید بعضی از اسکولاستیک ها مثل ویلیام اکهام، مشابهات زیادی با تعالیم منسوب به غزالی نشان میدهد که دشمن مشائیان به شمار میرود و صحبت کردن درباره ی میراث اولیه ی تاثیرگذار بر اسکولاستیک ها راحت نیست. این دقیقا یکی از نقاط ضعف سنت گرایی اسلامی است که معادل دقیقش در غرب یعنی ترادیشنالیسم نیز به آن مبتلا است و آن این که شما به دلیل نداشتن منابع، خودتان هرچه را از سنت که خوشتان می آید به عنوان آموزه ی اسلامی انتخاب میکنید بدون این که روشن باشد دقیقا از کجا و به چه دلیل وارد سنت های اسلامی شده است. این دست باز دقیقا همان چیزی است که حکومت جمهوری اسلامی در جریان تن دادن به مدرنیته بسیار از آن استقبال میکرد. درواقع جریان ظاهرا فقاهتی حاکم بر جمهوری اسلامی از این دستور ارسطو اطاعت میکند که راه صواب، انتخاب حد میانه بین دو رذیلت است و هر بار که محدوده ی یکی از این رذیلت ها یا هر دویشان تغییر کرد حد وسط شما هم باید محلش عوض شود. در ابتدای انقلاب، اسلام فقاهتی متحجرانه یا به قول امام خمینی «اسلام انگلیسی» یک رذیلت بود و مدرسی گری بی حد و مرزی که همه ی عقاید و سنت های مذهبی یا متافیزیکی را دارای ریشه ی واحد و بنابراین تجلی های اسلام میشمرد یک رذیلت دیگر در تضاد با آن بود که باید حد وسطی بینشان اتخاذ میشد. به همین دلیل است که بسیاری از چیزهایی که ما فکر میکنیم اسلام فقاهتی جمهوری اسلامی به ایران داده است درواقع از سنتگرایی برمیخیزند؛ ازجمله و به طور برجسته در رابطه با نقش زنان در جامعه. تمام این صحنه های زیبا و دلنشین سریال های جمهوری اسلامی از مردان مذهبی و زنان مذهبی با حجاب که در نهایت ادب و احترام با هم برخورد و صحبت میکنند کوچکترین ریشه ای در اسلام فقاهتی که کلمه ی «ضعیفه» را در اشاره به زن مصطلح کرد ندارند و به سنت های ناگفته ی زندگی عمومی برمیگردند که روحانیون در دوره های قدرتگیری خود به واسطه ی قاجار و پهلوی، نه فقط کوچکترین نقشی در تقویت آنها نداشتند بلکه تا جای ممکن تضعیفشان کردند. تاکید سنگین و بی بدیل جمهوری اسلامی بر نقش زن-مادر در تربیت فرزندان که در همان سریال ها نیز به کرار میبینید یک آموزه ی فقیهانه نیست. فقیه متحجر، فقط تربیت مرد را میپسندد آن هم توسط ملا در مکتبخانه و البته رئیس سربازان در سربازخانه؛ چون مرد فقط برای این وجود دارد که برود کفار را بکشد تا وسعت نفوذ فقیهان و سیاستمداران پرورنده شان گسترش یابد و زن هم فقط برای این وجود دارد که چنین مردانی را برای یک سری مرد دیگر بزاید. میشود همان بیت معروف شاهنامه ی فردوسی که:
زنان را به گیتی بس این یک هنر
نشینند و زایند شیران نر.
یکچنین فقاهتی حتی تحصیل مردان در دانشگاه که سهل است، مدرسه را نمیپسندیده است، چه رسد به این که ریشه ی جمهوری اسلامی ای باشد که تعداد دانشجویان زن را از دانشجویان مرد بیشتر کرده و به این امر مباهات میکند.

































بدبختی این است که تمام جریان های داخلی و خارجی معاند ایران و اسلام، رویه های جمهوری اسلام را به فقاهت میکاهند و با ترویج جملات رکیک مکتوب یا زنده ی فقیهان درباره ی زنان به مردم میقبولانند که تصویر ایرانی از زن همین است و مردم حتی از خود نمیپرسند که اگر تصویر معمول ایرانی از زن این است، پس چرا از این تصویر بدشان می آید؟ اگر کسی پیدا شود که بگوید برای این که ایرانی ملاها و عقایدشان را نمیشناسد، آن وقت یک سوال دیگر پیش می آید و آن این است: اگر ایرانی، قبل از مدرن شدن، تصویر کلیش از اسلام را از فقیه نگرفته است پس از کجا آورده است؟ چرا بیشتر ایرانی ها واقعا زن ستیز نبوده اند و مرد و زن ایرانی مشترکا و بیشتر در اثر بیسوادی (و نه آن پدرسالاری قلابی تصویر شده در رسانه های بیگانه) بر سر همدیگر بلا آورده اند؟! چون هیچ وقت جواب این سوالات داده نشده است، زن ایرانی و حتی مرد ایرانی فکر میکنند با کشف حجاب به دستور خدای رسانه های بیگانه، زن ایرانی را نجات میدهند درحالیکه این کار، فقط باعث مرد شدن زن میشود و اینجا دوباره میرسیم به همان حرف فروید که بیشتر مردم واقعا نمیدانند چرا بیشتر کارها را انجام میدهند. در این مورد هم مرد ایرانی به شرایط تن میدهد چون در بهترین حالت ممکن، فکر میکند دارد زن را همپایه ی خود میکند چون از ملا آموخته است زن شریک جنسی او است و شریک جنسیش باید به اندازه ی مرد «انسان» باشد. اما چرا شریک جنسی باید با مرد شدن، ادای مردها را درآوردن، و لباس مردها را پوشیدن، انسان شود؟ این را هم هیچ کس در ایران از خود نپرسیده است چون مردم نمیدانند که آنها که زن ها را «زن» کردند، هدفشان این بود که با استفاده از زن زن شده، مرد را «انسان» کنند و این «آنها» اسلاف همان غربی هایی هستند که الان میخواهند زن ها را از ننگ زن بودن دربیاورند و شکل مرد کنند. بخش اعظم نفرت گردانندگان راست افراطی از بازگشت همجنسگرایی مردانه به صحنه ی زندگی اجتماعی مغربزمین، به خشمش از پرپر شدن تلاش های گذشتگان در راه انسان کردن مرد برمیگردد. به عنوان نمونه این متن بلغاری را مرور و جهانبینی مسیحی پشت آن را وارسی کنید:
«یکی از دلایل مخالفت با همجنس گرایی، تأثیر منفی همجنس گرایی بر زنان است. یکی از گیجکنندهترین جنبههای پذیرش همجنسگرایی توسط جوامع مدرن، عدم خشم زنان و مخالفت از طرف آنها است. گیج کننده است زیرا مطمئناً بسیاری از زنان از این موضوع غمگینند، همانطور که در شکایت های مکرر زنان مجرد شنیده می شود که بسیاری از مردان مجرد همجنسگرا هستند. اما دلیل اصلی آن که هر علاقه مند به برابری زنان باید به همجنس گرایی توجه کند، ارتباط مستقیم بین رواج همجنس گرایی مردانه و تنزل دادن زنان به نقش اجتماعی پایین است. بهبود موقعیت زنان تنها در تمدن مسیحی رخ داد؛ تمدنی که در طول عمر خود همواره کمترین تحمل را در برابر همجنس گرایی داشته است. در جوامعی که مردان برای عشق و رابطه ی جنسی به دنبال مردان هستند، زنان به حاشیه ی جامعه تنزل یافته اند. بنابراین، برای مثال، یونان باستان، که همجنس گرایی را به یک ایده آل ارتقا داد، با یک "نگرش زن ستیزانه" مشخص شد. همجنس گرایی در یونان باستان "با تصور ایده آل از انسان به عنوان مرکز فعالیت های فکری و بدنی ارتباط نزدیک داشت." زن تنها دو نقش را ایفا می کند. او به عنوان یک همسر، خانه را اداره می کند و به عنوان یک زن مودب، میل جنسی مردان را برآورده می کند. مورخان، آتن را در اوج عظمت فلسفی و هنریاش به عنوان "جامعهای تحت سلطه ی مردانی توصیف میکنند که زنان و دختران خود را نادیده میگرفتند، نقش زن را در تولید مثل تحقیر میکردند، بناهایی برای اندام تناسلی مردانه میساختند و پسرانشان با همجنسان همسن خود رابطه ی جنسی داشتند." در فرانسه ی قرون وسطی، زمانی که مردان بر عشق مردانه تأکید میکردند، این «مضمون بیعلاقگی مشابه به زنان» وجود داشت. در "آواز رولان"، یک حماسه ی کوچک فرانسوی که شکل نهایی خود را در اواخر قرن یازدهم یا اوایل قرن دوازدهم به خود گرفت، زنان فقط به عنوان چهرههای حاشیهای در سایه ظاهر میشوند: "عمیقترین نشانههای محبت در شعر، مانند موارد مشابه، در عشق مرد به مرد آشکار است." زنان در جامعه ی عرب مدرن، که در آن همجنس گرایی مردانه گسترده است، در موقعیت بسیار پایینی قرار دارند. تصادفی باشد یا نه، اما عقل سلیم یک رابطه ی خاص را نشان می دهد. بنابراین، در فرهنگ سنتی چین، جایگاه پایین زنان با همجنسگرایی گسترده ی مردان همقدم است. همانطور که یک پزشک فرانسوی در قرن نوزدهم از چین گزارش داد، "زنان چینی چنان احمقانی مطیع و خانه دار هستند که مردان، مانند یونان باستان، برای عشق به دنبال پسران میگردند." دلیل نهایی مخالفت با همجنس گرایی «سبک زندگی» همجنس گرایی است. اگرچه از نظر تئوری ممکن است مردان همجنسگرا زندگی جنسی وفادارانه مشابه زندگی مردان دگرجنسگرا داشته باشند، اما به هیچ وجه اینطور نیست. در امریکا در حالی که یک لزبین معمولی کمتر از ده "عاشق" داشته است، یک مرد همجنس گرای معمولی صدها شریک داشته است. به طور کلی، همجنسبازان با این واقعیت روبرو هستند که این سبک زندگی همجنسگرایانه ی مردانه بیشتر مردم را آزار میدهد تا عمل خاص همجنسگرایانه. شاید به همین دلیل است که کمتر به همجنس گرایی زنان توجه می شود. وقتی تمایلات جنسی مردانه کنترل نشود، پیامدهای آن بسیار مخرب تر از تمایلات جنسی زنانه است. مردان تجاوز می کنند، زنان این کار را نمی کنند؛ مردان، نه زنان، دست به فتیش می زنند؛ مردان بیشتر تحت تأثیر میل جنسی خود قرار می گیرند و از شریک جنسی به شریک جنسی سرگردان می شوند؛ مردان، نه زنان، سادیست های جنسی هستند؛ رابطه ی جنسی بی حد و مرز که مشخصه ی بسیاری از زندگی های همجنسگرایانه ی مردان است، در تضاد با هدف اخلاق مذهبی برای ارتقای زندگی انسان از حیوانی به خدایی است. هنگامی که استدلال می شود که هر نوع رفتار جنسی خارج از ازدواج از نظر اخلاقی با رابطه ی جنسی زناشویی برابر است، پنجره ی اورتون به روی سایر اشکال ابراز جنسی باز می شود. اگر فعالیت همجنسبازی توافقی معتبر است، چرا رابطه ی جنسی توافقی بین بزرگسالان محرم نیست؟ چرا رابطه ی جنسی بین یک برادر و خواهر بالغ از رابطه ی جنسی بین دو مرد بالغ ناخوشایندتر است؟ اگر زن و شوهر با هم توافق دارند، چرا اجازه ی خیانت به توافق را نمی دهند؟ هنگامی که رابطه ی جنسی خارج از ازدواج برقرار شد، چگونه می توانیم خط جدایی را ترسیم کنیم؟ چرا نباید آزادی همجنس گرایان با آزادی علاقه مندان به رابطه ی جنسی با محارم و حیوانات همراه شود؟ پذیرش همجنسگرایی بهعنوان معادل اجتماعی، اخلاقی یا مذهبی دگرجنسگرایی نشاندهنده ی اولین حمله ی مدرن به نبرد هزارهای برای ایجاد جامعهای مبتنی بر خانواده و تکهمسری جنسی است که به سختی به دست آمده است. اگرچه به عنوان "پیشرفت" نامگذاری شده است، پذیرش همجنسگرایی اصلاً جدید نیست. یک مطالعه ی چهار ساله روی 1280 مرد همجنس گرا توسط موسسه روانشناسی UCLA چه چیزی را نشان داد؟ - "بیش از 92 درصد از مردان همجنس گرا در مقطعی با یک زن قرار ملاقات داشته اند، دو سوم از آنها با یک زن رابطه ی جنسی داشته اند." تا اینجا، تنها نظریه ای که می توانیم رد کنیم این است که همجنس گرایان از نظر بیولوژیکی برای همجنس گرا بودن برنامه ریزی شده اند. علیرغم تمایل قابل درک بسیاری برای اثبات آن، به سادگی هیچ مدرکی مبنی بر اینکه همجنس گرایی از نظر بیولوژیکی تعیین شده است وجود ندارد. البته می توان استدلال کرد که همجنس گرایی از نظر بیولوژیکی تعیین می شود، اما اگر جامعه به اندازه ی کافی آن را سرکوب کند، باعث می شود اکثر همجنس گرایان همجنس گرایی خود را سرکوب کنند. با این حال، اگر این استدلال درست باشد، اگر جامعه بتواند با موفقیت تمایلات همجنس گرایی را سرکوب کند، ما دوباره به مسئله ی ارزش ها بازگشته ایم. یا می توان استدلال کرد که مردم به طور طبیعی (یعنی از نظر بیولوژیکی) دوجنسگرا هستند (و با توجه به داده های مربوط به تمایلات جنسی انسان، ممکن است درست باشد). اما از قضا، اگر این درست باشد، این استدلال که همجنس گرایی انتخاب شده است تقویت می شود، نه تضعیف. زیرا اگر همه ی ما تمایلات دوجنس گرایی داشته باشیم و اکثر ما با موفقیت انگیزه های همجنس گرایی خود را سرکوب کنیم، واضح است که همجنس گرایی اغلب هم غلبه می کند و هم انتخاب می شود. و دوباره به سؤال اصلی باز می گردیم که جامعه ی ایده آل جنسی چه چیزی را باید ترویج کند - زناشویی دگرجنسگرا یا رابطه جنسی همجنسگرا؟
در خاتمه:
در سال 1973 انجمن روانپزشکی آمریکا (APA) در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی خود، همجنس گرایی را از فهرست رسمی بیماری های روانی خود حذف کرد. فعالان همجنسگرا از این به عنوان یک سلاح اصلی در نبرد خود برای پذیرش عمومی همجنسگرایی استفاده می کنند. اما به دلایل بسیاری، تصمیم APA این سوال را که آیا همجنسگرایی یک بیماری است حل نکرد و این سوال حل نشده باقی مانده است. با توجه به وضعیت اخلاقی و قضاوتی مختلط روانپزشکی، به ویژه از دهه ی 1960، تصمیم APA برای حذف همجنس گرایی از فهرست بیماری های خود می تواند دلیلی برای این باور باشد که این تصمیم تحت فشار سیاسی است. به این دلایل، این واقعیت که انجمن روانپزشکی آمریکا دیگر همجنسگرایی را به عنوان یک بیماری تعریف نمی کند، نباید کسی را متقاعد کند که اینطور نیست. با توجه به ماهیت ذهنی اصطلاح "بیماری روانی"، با توجه به قدرت فعالان همجنسگرا در حال حاضر، اگر فشارهای اجتماعی در گذشته روانپزشکان را مجبور می کرد که همجنس گرایی را به عنوان یک بیماری تعریف کنند، چگونه می توان مطمئن بود که فشارهای اجتماعی در زمان ما آنها را مجبور به عادی سازی آن نکرده است؟ آیا روانپزشکان امروزی کمتر از پیشینیان خود تحت تأثیر فشار عمومی قرار می گیرند؟ مشکوک است. بنابراین، با کنار گذاشتن دوگانگی روانپزشکی در مورد همجنس گرایی، بیایید این را از خود بپرسیم: "با فرض وجود چیزی به عنوان رابطه ی طبیعی، آیا طبیعی است که یک مرد نتواند با یک زن عشق ورزی کند (یا برعکس)؟" احتمالا فقط سه پاسخ ممکن وجود دارد:
-بیشتر همجنسبازان میتوانند با یک زن عشق بازی کنند، اما این عمل را منفور میدانند، یا صرفاً ترجیح میدهند با مردان عشق بازی کنند.
-بله، طبیعی است.
-نه. عادی نیست.
اگر پاسخ اول ارائه شود، باید بپذیریم که همجنسگرا همجنسگرایی خود را انتخاب کرده است. مردان از نظر بیولوژیکی برای عشق ورزی با زنان و بالعکس طراحی شده اند. چشم یک تشبیه مناسب ارائه می دهد: اگر اکثریت جمعیت نابینا می شدند، نابینایی همچنان غیر معمول بود. چشم برای دیدن ساخته شده است. به همین دلیل است که ما پاسخ سوم را انتخاب می کنیم - اینکه همجنس گرایی ناسالم است.»:
ХОМОСЕКСУАЛИЗМЪТ – ФОБИЯ ОТ ВАГИНАТА ЛИ Е?: https://djani.blog.bg
دراینجا نویسنده تعجب میکند که چرا زن ها از گسترش همجنسگرایی در بین مردان نمیترسند وقتی آن، خوابیدن مردان با شریک های جنسی مختلف را عادی میکند؟ کاش به ایران می آمد و میدید که در کشوری مثل ایران با سابقه ی سیطره ی فقیهان و سنت فقاهتی رسوای صیغه، چطور مرد پوش کردن زن ها در جهت شرعی نشان دادن عشق به بی شمار زن بی حجاب اطراف در نزد مردان درونا همجنسگرای ایرانی، بنیان خانواده را در ایران برمیکند و تصاعدا آمار خیانت و طلاق را به طرز سرسام آوری بالا میبرد. قطعا اگر نویسنده گذشته ی بلغارستان و بقیه ی اروپا را هم درست و حسابی به یاد می آورد، کشف میکرد که در آنجا هم جاگیری زنان در جایگاه های مردان و با شعار مبارزه با همجنسگرایی، جز این نکرد و این به اصطلاح مقام والای زن را وسیله ی ترفیع مرد ننمود، بلکه برعکس، باعث سقوط زن در جایگاه مرد و بدتر شدن حال مرد در نتیجه ی نداشتن الگوی زن مومنه شد، اتفاقی که الان دارد در ایران تکرار میشود. آن وقت و بعد از مشاهده ی سرنوشت زنانی که شوهرانشان توسط زنان مردپوش دیگر دزدیده میشوند، احتمالا لحنش را عوض میکرد و میپرسید: «چرا زنان ایرانی به مردپوشی یا بی تفاوتی در برابر زنان مردپوش تن میدهند وقتی جنبیدن مداوم هوس مردها با دیدن زن مردپوش غریبه، مرتبا آینده ی زن های بی شماری را تباه میکند؟» شاید او اطلاعاتی درباره ی ایران نداشته باشد اما برایش جالب خواهد بود تا نسبت آنارشیسم و اغتشاش طلبی با مرد شدن صوری زن ها را در شورش های اینترنتی ایرانی بسنجد چون دارای ریشه های مذهبی مشخصی است که اگرچه به صورت سنت و باز بدون این که کسی منابعشان را بشناسد در ایران باقی مانده اند ولی ریشه های آشکارشان را هنوز در تاریخ و سنت غربی می یابیم.
کافی است دقت کنیم که جریان اعتراضات اینترنتی موسوم به هکتیویسم (ترکیب هک و اکتیویسم) و جریان ریشه دارتر اعتراضی انارشیسم، هر دو از ماسک موسوم به صورتک گای فاکس به عنوان نماد اعتراض پوشیده استفاده میکنند. گای فاکس، نقش اصلی ماجرای موسوم به توطئه ی باروت در قرن 17 و در روزگار شاه جیمز اول برسازنده ی افسانه ای کتاب مقدس کینگ جیمز است. گای فاکس کاتولیک که به خدمت اسپانیایی ها درآمده بود همراه سایر توطئه گران برای ترور شاه جیمز با انفجار باروت نقشه کشید اما دستگیر شد و زیر شکنجه همدستانش را افشا کرد و همگی اعدام شدند. سالگرد افشای این توطئه در 5نوامبر با نوعی جشن بالماسکه در بریتانیا توسط پروتستان ها جشن گرفته میشود. نکته ی جالب این است که خاندان اسکاتلندی فاوکس دنباله ی خاندان فوکاس در بیزانس تلقی میشوند که مدتی یک سلسله ی سلطنتی بودند و مدتی بعد از کاهش قدرتشان رهبریشان در ونیز ساکن شدند. قبل از آنها فوکاس نام یک کودتاچی قرن هفتمی بیزانسی هم هست که یکی از مابه ازاهای بیزانسی احتمالی عیسی مسیح یعنی امپراطور موریس را کشت: شاهی که سلطنت خود را از دست میدهد و بعد از فراری شدن، دستگیر و اعدام میشود اما نادرست بودن قتلش باعث فرود بلایا بر روم میشود. میتوان گفت این فوکاس کهن الگوی فوکاس های قرن دهم به بعد است و حکم رومی را دارد که مسیح را میکشد و در نتیجه اش مسیحی میشود و خصال مسیح را به خود جذب میکند. دو مرتبه ی سلطنتی و بی چیزی موریس در ایام تعقیب او مابه ازاهای دو مرتبه ی خدایی و بشری پساسقوطی یهوه است و بلاسازی مرگش مابه ازای بلاسازی اعدام مسیح است. ممکن است شکنجه و اعدام گای فاکس با دار، نسخه ی به روز شده ی اعدام موریس بعد از از دست دادن سلطنتش به جای کاتولیک ها باشد. اتفاق مشابهی برای داماد سلطنتی موریس در پارس یعنی خسرو می افتد. خسروئس یا خسرو با درآمدن به دامادی موریس و دریافت کمک از او در روم، به پارس لشکر کشید و آنجا را از تصرف بهرام چوبین درآورد اما بعد از دریافت شکستی سهمگین از سوی دنباله های همان دستگاهی که موریس را در روم از بین بردند از سلطنت برکنار شد و پس از مدتی زیستن در فقر تحت هویت ناشناس دستگیر و اعدام شد. بعد از مرگ خسروئس، مملکت دچار هرج و مرج و بی سامانی شد تا این که به تسخیر ارتش مسلمانان درآمد. ظاهرا خسرو نسخه ی فارسی موریس است. اما از طرف دیگر، نام خسروئس تلفظ دیگر نام اخشوارش/کورش پادشاه فاتح بابل و دشمن یهود است که بعد از ازدواج با استر یهودی و قرار گرفتن تحت تاثیر او یهود را در کشور قدرتمند نمود و وزیرش هامان را که دشمن یهود بود به دار آویخت. میتوان داستان او را در به قدرت رسیدن پروتستان ها توسط هنری هشتم و در نتیجه ی شیفتگی هنری هشتم به زنی دسیسه گر به نام آن بولین ردیابی کرد. بنابراین گای فاکس، مسیح، و هامان، همه در کاتولیسیسم سرکوب شده در امپراطوری بریتانیا که احتمالا همان روم بعد از انتقال مرکز به بریتانیا هستند خلاصه میشوند. اما یک نکته ی دیگر را هم باید در نظر گرفت. فاوکس معادل اسکاتلندی fake به معنی جعلی است و کل دوران ماقبل تنظیم کتاب مقدس را جعلی نشان میدهد و همینطور خط تبار فاوکس تا فوکاس و به دنبالش کل تاریخ قرون وسطی را. از طرفی شکست این دوران جعلی با یک بالماسکه توضیح داده میشود که دقیقا کپی برداری از بالماسکه ی شیاطین در سامهاین یا هالووین کنونی است. گای فاکس شکست خورده بنا بر فرهنگ کتاب مقدس که خدایان شکست خورده را شیاطین میخواند یک شیطان است و گذاشتن ماسکش بر صورت، در حکم گذاشتن ماسک شیاطین بر صورت در هالووین است. سامهاین، آیین ورود سال به دوران زمستان کلتی و آغاز دوران غلبه ی تاریکی است و دوران تاریکی سال، به صورت دوران تاریکی تاریخ در قالب به قدرت رسیدن حکومت ها بازآفرینی میشود. نکته ی جالب این که این دوران با عصر مسیحیت و پرستش مسیح تطبیق میشود و مسیح همزمان خود گای فاکس است که توسط قاتلانش مقدس شده است. این، مابه ازای مشرکانه هم دارد. کریسمس که سالگرد دقیقتر آغاز زمستان است در جای ساتورنالیا یا جشن سالگرد ساتورن قرار گرفته است. ساتورن پدر ژوپیتر و درواقع نسخه ی قبلی او است که توسط پسرش سرنگون شده است و با سقوط او «عصر طلایی» خاتمه یافته و مردم وارد دوره ی حکومت مستبدین شده اند که ژوپیتر که همان یهوه است آن را نمایندگی میکند. ساتورنالیا همزمان ایام مرگ و رستاخیز سول اینویکتوس یا میترا خدای خورشید بود که نو شدن خورشید را نشان میداد؛ امری که برای نو شدن سال و بدین ترتیب نو شدن دوران تاریخی به عنوان بازسازی ابدیش لازم بود. پس مسیح هم که به جای سول اینویکتوس نشسته بود بعد از مقتول شدن دچار تغییر تعریف میشد. ساتورنالیا توام با خط خوردن قوانین اجتماعی، جشن های افراط گون و مصرف زیاد مشروب بود و مشابهش یوله در شمال اروپا نیز چنین بود. در انگلستان در ایام یوله فقرا مست میکردند و مشکلات زیادی برای ثروتمندان ایجاد میکردند تا این که در قرن 17 به کوشش ثروتمندان، بیشتر آیین های کریسمسی عوام و نواحی ممنوع اعلام شد. حتی میتوان کلمه ی کریسمس را دارای کژتابی دانست و به اندازه ی تولد مسیح، به دیوانگی مسیح هم معنی کرد.:
“Christ-mass hol-e-day”: Patrick M.P. Donnelly: STOLENHISTORY: 26JUL2022
حکومت کتاب مقدس را برای ایران بازسازی کنید؛ میرسید به دو برهه ای که خیلی برند میشوند:
اول: دوران پس از فتح پارس/ایران به دست قوای اسلام. قاعدتا خسروئس باید به جای مسیح مقدس شود. این خسروئس به سلسله ای از خسروها تبدیل میشود که دین زرتشت را بر ایران حاکم کردند. به طرز جالبی در تاریخ افسانه ای ایران در شاهنامه، حاکم کننده ی زرتشتی گری بر ایران، گشتاسب نامی است که درست مثل خسرو با پدرش درگیر شده و به روم پناه برده و درآنجا داماد شاه روم شده و با قوای روم برگشته و کشور را پس گرفته است. همچنین درست مثل خسروئس که پدرش توسط عمال بهرام چوبین دستنشانده ی ترک ها کشته شد پدر گشتاسب هم به دست ترک های تورانی کشته شده است. پس یک سوژه ی ضدیت با فرهنگ فقاهتی در تاریخ رسمی، ربط دادن هر چیز عمومی و مردمی در ایران به زرتشتی گری بوده است حتی اگر خسروها عناصری ضد مردمی و مانع باسواد شدن مردم معرفی شوند.
دوم: کل تاریخ معاصر ایران که عرصه ی تاثیر فقها است. اما تاریخ معاصر، عرصه ی نفوذ غرب و مسیح غیررسمیش گای فاکس نیز هست. آیا عجیب است که بخش عظیمی از مردم، هر جا که بتوانند و بدون این که بدانند چرا، به زعم خودشان، حق چنین حکومتی را با زیر سوال بردن تمام قوانین مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و هر چیزی که بوی تمدن بدهد کف دستشان بگذارند و با تخریب نظم، خودشان را به اندازه ی حکومت، قربانی هرج و مرج خودساخته کنند؟
شاید تبدیل مسیح به گای فاکس و سپس هکتیویسم و آنارشیسم، یک پروسه ی کاملا غربی باشد اما عقبه ی ساتورنالیایی مسیح حتی در فقاهت شیعه هم باقی مانده و از طریق آن، جامعه ی ایران شیعی را آلوده کرده است؛ عقبه ای که میگوید حکومت کثیف است و شیعه با تمام حکومت های دوران غیبت امام درگیر جنگ خواهد بود. ظاهرا فقیهان موقع تشکیل حکومت، آن را ولایت فقیه با تاکید بر ولایت رهبر از سوی امام زمان خواندند تا با سایر حکومت ها متفاوت به نظر برسند. ولی بدبختی اینجاست که آن مخالفان آنارشیستی که ادای کفرورزی درمی آورند بیش از خود فقیهان، بعضی آموزه های شیعه را باور کرده اند بدون این که حتی به کنه ی این باورمندی فکر کنند.
































