تالیف: پویا جفاکش

ویلیام بلیک، جمله ی معروفی منسوب به سال 1788 دارد که میگوید: «کسی که چیزی محال را آرزو میکند، سرنوشتی جز ناامیدی در انتظارش نیست.» واقعا هم ناامیدی، نتیجه ی عدم موفقیت در رسیدن به خواسته ای است که رسیدن به آن از حد توان فرد خارج باشد بخصوص اگر چند بار در دست یافتن به هدف شکست خورده باشد. احساس بد بعد از شکست و نفرت موقتی از خود، راهی بوده که بدن قرن ها قبل در زمان اجداد کم برخوردارمان به کار میگرفته تا انرژی فرد در کارهای بیخود هدر نرود. به هر حال، این هم خیلی عجیب است که لذت تلاش در راه رسیدن به هدف و دل به هم خوردگی درنتیجه ی شکست در آن، مکمل همند و اولی مشخصه ی بهشت و دومی مشخصه ی جهنم میباشند. خدای مسیحیت، آنها را با هم توامان کرده تا انسانها را به موجودات بهتری تبدیل کند چون زمانی که آنها فقط از برخورداری متنعم میشدند ناسپاس و کفرگو از آب درمی آمدند. اینها انسان های اعصار دوری قبل از آن بود که یهوه که بعدا خدای مسیحیت شد با قوم برگزیده ی خود یعنی یهودیان سخن بگوید. یهوه ی بالای کوه سینا، همان زئوس یا ژوپیتر بالای کوه المپ بود و عصر بهشتی ای که به آن پایان داد، همان «عصر طلایی» کرونوس یا ساتورن و دوران حکومت تیتان ها بر زمین بود. بعد از این و در عصر ژوپیتر، فقط قرون وسطای تهوع آور پر از بلاهت و سخت دلی و تضاد طبقاتی جایز بود. پس هر گونه بازگشت لذت پرستی و عمومی شدن ثروت، نیازمند بازگشت یکی از تیتان ها بود که میشوند خدایان دشمن یهوه. امروزه مرکز دنیای متنعم و لذتپرست، امریکا است و درحالیکه خانه ی قبلی یهوه یعنی اروپا در کفر و ناسپاسی فرو رفته است، امریکا است که به اندازه ی محدوده ی حکومت الیمپوس زئوس، سنگر مسیحیت است. فقط در امریکا است که هنوز مسیحیان زیادی جرئت میکنند به یهودیان مرتدی که عامل پرورش گناه در سرزمین خود و گناهکار شدن شخص خود میدانند بد و بیراه بگویند. اما این امریکا در ساحل رو به محل بنیانگذاران خود در اروپا با یک بت عظیم الهه، یک همتای تمام عیار عاشره ی منفور یهوه یعنی مجسمه ی آزادی شروع میشود؛ مجسمه ای که اتفاقا در خانه ی کفر یعنی فرانسه ساخته و به نیویورک منتقل شده است. این همان تیتان قدرتمند شده در زمان زئوس است. تنها تیتان ماده ای که در دوران زئوس اختیاراتش حتی نسبت به گذشته افزایش یافت و از آسمان و زمین و دریاها گرفته تا قلمرو مردگان، در همه چیز دخالت کرده، هکاته الهه ی ماه، چهاراه ها، جادوگری و ارواح بود. او همراه پرسفونه به جهان زیرین میرفت و از آن بازمیگشت و از این طریق، به نوعی الهه ی طبیعت بود. جهان زیرین یا هادس، معادل دوزخ در اساطیر مسیحی است و هیچ کس دوست ندارد مدت زیادی درآنجا بماند. با این حال، هکاته در آن نیمه زندانی است و برای همین، یک پای مجسمه ی آزادی در یک زنجیر شکسته غل شده و پای دیگرش هنوز در یک زنجیر بسته غل است. بنابراین جایی که او در آن است همتای جهنم است. آنجا نیویورک است، محل قلب اقتصادی دنیا وال استریت با همه ی دنیاپرستی ها و دوز و کلک هایش. خدای دوزخ برای رمیان، نسخه ی لاتینی هادس یعنی پلوتون است که در برابری با پلوتوس خدای ثروت، خدای بخشنده ی گنج ها و ثروت ها نیز شمرده میشود. علاوه بر این، گاو نر که جانور معمول قربانی برای هکاته بود، مجسمه ی مشهوری از خود در وال استریت دارد. امریکا در غرب جهان قرار دارد و غرب قلمرو تاریکی است. بنابراین نیورک در مقام یک بندر در شرق امریکا دروازه ی ثروت بخشی قلمرو تاریکی شمرده میشود. تاریکی با شب شناخته میشود و هکاته به عنوان الهه ی ماه، رهبر این شب است. او همچنین جانشین برادرش هلیوس خدای خورشید است و به مانند مجسمه های هلیوس، با چراغی در دست نشان داده میشود. مجسمه ی آزادی به عنوان یک مجسمه ی عظیم مشعل به دست، نسخه ی امریکایی کلوسوس، مجسمه ی عظیم مشعل به دست هلیوس در جزیره ی رودس است. ازآنجاکه خورشید هم به جهان زیرین میرود و برمیگردد، هکاته در رفت و برگشت به دوزخ، نسخه ی مونث او به شمار میرود و ماه شده است چون دائم در دوزخ تاریک است. نیویورک همچنین در مقام نسخه ی جدید رم به عنوان قلب تپنده ی امپراطوری روم (اروپا)، مجسمه ی آزادی را جانشین کلوسوس رم یعنی مجسمه ی نرون در جوار کلوسیوم رم ایتالیا نموده است که آن هم به احتمال قریب به یقین، دراصل نسخه ی دیگری از هلیوس بوده است.:

“statue of liberty…one detail”: stolenhistory.net: 9 mar 2023

نسخه ای از هکاته به نام CRONE همسر هادس یا پلوتو و از این جهت، برابر با پرسفونه تلقی میشد. کرون فرمانروای مردگان بود و در همگامی با هبه (فلورای لاتین) الهه ی بهار، و هرا ملکه ی آسمان، یک تثلیث الهگان را تشکیل میداد که با سه فاز ماه –بدر، هلال و محاق- قابل تطبیقند. بعضی مانند پورفیری، تمام جلوه های این تثلیث را هکاته دانسته اند و آن را به سه شخصیت هکاته سلن یا ماه نو، هکاته آرتمیس یا ماه کامل، و هکاته پرسفونه یا ماه رو به زوال، تقسیم کرده اند. هکاته در مقام CRONE ملکه ی جادوگران و فرمانروای شب هالووین است. تا قرن 19 در نواحی مختلف اروپا CRONE عموما با سه نام هکاته، پرسفونه و لیلیت، حامی جادوگران شمرده میشد. عنوان CRONE با لغت CROWN به معنی تاج و تخت مرتبط است. او در این مقام، به اسکلت تشبیه میشد. چون جمجمه ی اسکلتی بدون گوشت و پوست، تنها چهره ی واقعی یک فرمانروا و سیاستمداران در خدمت او میباشد و جز آن، آنها در تمام چهره هایی که از خود به اطرافیان و مردم نشان میدهند، مظنون به ماسک زدن و ناراستی و تظاهر هستند. برای خدایان مصر با سر های جانوران نیز میتوان آن سرهای حیوانی را ماسک های حیوانی خدایی دانست که جمجمه ای است که زیر نقاب حیوان، به او مسخ شده است. سیاستمداران دنباله ی کاهنان و رقصندگان جنگی کهن هستند که مسلکشان از دل ماسک زدن بیرون آمده است. آنها در تمام فستیوال ها ماسک جانوران خاصی مثل گرگ و خرس را به چهره میزدند و موقتا خوی آنها را می یافتند کمااینکه نام های فامیلی با اسم جانور مثل وولف (گرگ) و بائر (خرس) میتواند نتیجه ی نامبرداری به چنین مشاغلی در پیشینه ی خانوادگی نیز باشند. افسانه های مسیحی درباره ی آدم-گرگ ها یعنی انسان های معمولی که زیر نور ماه به گرگ مسخ میشوند و انسان های دیگر را شکار میکنند، این پیشینه ی نقابداری سیاسیون را به هکاته و جادوگری ماه میرسانند. هکاته در مصر نیز بود و درآنجا با الهه ای به نام حقات شناخته میشد. حقات در هفت هاثور یا الهه ی هفتگانه ی زمین به شکل هفت گاو ضرب میشد و در به دنیا آمدن هر روزه ی خورشید طالع از رحم زمین و جهان زیرین نقش آفرینی میکرد. هکاته همچنین با باستت الهه ی گربه شکل تطبیق میشد و در هنگام این تطبیق، در حین جادوگری، با گربه های سیاه نسبت می یافت که در جادوگری اروپایی، هنوز با زنان جادوگر مرتبطند. کرون یا هکاته به سبب تجلی در یک تثلیث، با چهارراه ها مرتبط میشد. چون مثل این بود که الهه در یک راه میرود و ناگهان در چهارراه به سه راه گوناگون میرسد و در آنها ضرب میشود. در این حالت، به او ترویا یعنی سه مسیره گفته میشد.:

“HALLOWEEN: SEASON OF THE CRONE”: BARBARA G. WALKER: MAN MADE GOD: 31 OCT2012

تصویر چهارراه به صلیب هم شبیه است. صلیب چوبی عیسی مسیح، مانند درخت کیهانی افسانه های نقاط مختلف اروپا است که از جهانی ماورائی بیرون می آید و به سه شاخه تقسیم میشود که در سه قلمرو زمین، بهشت و جهنم فرو میروند. یگدراسیل یا درخت کیهانی نورس، بر اساس همین پیش زمینه، از سه جهان زیرین یا مردگان، زمین و آسمان میگذرد. صلیب چوبی مثل درخت سه شاخه، با سه گانه کردن عیسی در سر و دست هایش، یهوه را که به شکل عیسی مسیح درآمده است، به سه قسمت تقسیم و بالواقع او را میکشد تا به سه مرحله درآید و این سه مرحله با سه شبانه روزی که مسیح پس از مقتول شدن، در جهان مردگان به سر برد، قابل تطبیقند. این اتفاق در اورشلیم افتاد که یکی از کاندیداهای عمده ی دارنده ی عنوان آن، قستنطنیه یا استانبول کنونی است. فومنکو تسخیر قستنطنیه توسط قوای صلیبی غربی را اصل تسخیر اورشلیم توسط صلیبیون در جنگ های صلیبی و معادل تسخیر شهر ترویا یا تروآ از راه دریا بوسیله ی آخایی های یونانی دانسته است و این به خاطر امکان درآوردن سه گانگی از نام شهر ترویا جالب است. از طرف دیگر، مهاجرین تروآ پس از تخریب آن، رم را میسازند که مرکز امپراطوری روم به عنوان سنگ بنای اروپای نوین میشود و رم، یک نسخه ی دیگر اورشلیم است. جالبتر این که بازپس گیری قستنطنیه توسط بیزانسی ها باعث حواس پرتی آنها از کنترل ساردیس و افتادن آن شهر به دست امیران غازی ترک در قرن 13 میلادی شد. پس از آن، ساردیس به انحطاط دچار آمد و در سال 1402 توسط تیمور لنگ تسخیر شد. معمولا فرض را بر این میگذارند که شهر طی این تسخیر، تخریب شده است. ولی در کاسموگرافی سباستین مونستر منسوب به 1547، ساردیس با ظاهر شهری با خانه های چوبی تصویر شده است. چوبی بودن شهر میتواند نشان دهد که چرا از آن فقط چند بنای سنگی معدود به جا مانده است. این بناهای سنگی در اواخر قرن 19 از میان حجم عظیمی از گل بیرون کشیده شدند اما این هم ثابت کننده ی قدمت زیاد آن نیست، چون همانطورکه گزارشات جامعه ی ژئولوژی امریکا در engeeneering geologyجلد 3 فصل 20 بیان میکند، از زمانی که شناسایی جهان شروع شده است، رانش زمین مسئله ی معمولی در منطقه ی ساردیس بوده است. به نظر میرسد علاقه ی زیاد تاریخ رسمی برای خلاص شدن از دست ساردیس با تعیین قدمت زیاد برای نابودیش این باشد که رشد قستنطنیه ارتباط مستقیم با انحطاط ساردیس داشته و ساردیس نسخه ی قبلی اورشلیم بوده است. همانطورکه میدانیم ساردیس بیش از هر چیز با افسانه ی شاه کرزوس و گنج های بزرگ و بی همتای او شناخته میشود. این داستان شباهت زیادی با داستان حزقیاه شاه یهودی اورشلیم دارد. حزقیا شاهی پارسا و به خدای خود مومن بود؛ درست مثل کرزوس در مقابل آپولو خدای خورشید. حزقیا درست مثل کرزوس گنج های بی نظیری داشت. او گنج های خود را به فرستادگان شاه بابل نشان داد و به آنها افتخار کرد. پس از آن، اشعیای نبی پیشبینی کرد که او این گنج ها را به زودی از دست خواهد داد. به گزارش هرودت، کرزوس هم گنج های خود را به سولون فرستاده ی آتن نشان داد و سولون گفت که ممکن است روزی همه ی آنها را از دست بدهد. همانطورکه سولون گفت، کرزوس در جریان فتح کشورش لودیه یا لیدی توسط ارتش کورش پارسی، تمام این ثروت را از دست داد. درباره ی حزقیا چنین چیزی گفته نشده، اما گفته شده که او برای سه روز به شدت بیمار شد تا این که به معجزه ی الهی شفا یافت. این شبیه سه روز اقامت مسیح در جهان مردگان و جنگش با شیاطین درآنجا است. ممکن است این سه روز برای کرزوس به شکل این گزارش هرودت تغییر یافته باشد که آپولو در مقابل درخواست های کرزوس از محافظت از کشورش در مقابل پارسیان، توانست برای سه سال فتح لیدی را به تاخیر بیندازد. پس از آن و در جریان فتح لیدی، کرزوس دستگیر و محکوم به سوختن در آتش شد. اما آپولو با باراندن بارانی، آتش را خاموش کرد و کورش جرئت نکرد به قصد خود برای کشتن کرزوس ادامه دهد. بنابراین کرزوس هم بعد از سه مرحله زوال نجات یافت. برای حزقیا ممکن است از دست دادن گنج ها در نتیجه ی شکست از دشمن، به پسرش مناشه منتقل شده باشد. مناشه به سبب اعمال خلافش مورد خشم یهوه قرار گرفت و از ارتش آشور به رهبری شلمنصر شکست خورد. بنا بر کتاب تواریخ در تورات، مناشه را دست بسته به غل و زنجیر بستند و به بابل بردند. ولی چون در اسارت توبه کرد و یهوه توبه ی او را پذیرفت، به پادشاهی برگردانده شد.:

HEZEKIH AND CROESUS: MARK GRAF: CHRONOLOGIA: 30/11/2014

اگر عسرت مناشه سه روز مریضی حزقیا به ازای سه روز مرگ مسیح باشد و سه روز مرگ مسیح معادل سه سال احتضار ساردیس در دوران کرزوس باشد که با تسخیر پارس به پایان رسید، پس مرگ ساردیس در صورتی به معنی رستاخیز آن خواهد بود که آن همانطورکه در ساردیس میمیرد، در قستنطنیه رستاخیز میکند. اگر این همان پایان سه مرحله باشد به معنی پایان ترویا و آغاز رم نیز خواهد بود. درصورتیکه سه مرحله ی مزبور نتیجه ی نوعی پسرفت به گذشته و احیای گردنکشی انسانی علیه خدایان تلقی شود، پس نوعی کشاکش ژوپیتر و ساتورن، مسبب آن خواهد بود که یادآور به نظریه ی نجومی وقوع اتفاقات بزرگ و تغییرات عظیم در وضع بشر در اثر پیوند سیارات ساتورن و ژویتر –به ترتیب: زحل و مشتری- است.

عقیده بر این بوده که پیوند زحل و مشتری در صورتی که در بروج فلکی آبی رخ دهد، باعث وقوع سیل ها و تغییرات جوی پرآب و سرما در جهان خواهد شد. ظاهرا پیوند زحل و مشتری در سال 1802 اینطور تلقی میشده است. چون همانطورکه عکس های قدیم از قرن 19 نشان میدهند تمام ساختمان های شهری قدیمی، در گل فرو رفته و در کنار جاده هایی به شدت گلی واقعند. این گل ها میتوانند با سیل های گلی ساردیس و رم ایتالیا هم قابل تطبیق باشند و ازآنجا که سیل های گلی به نابودگری شدید ساختمان ها شهره اند احتمالا تمام این سازه های شهری پس از فروکش جریانات گلی ساخته شده اند. این دوره با آغاز قرن بیستم پایان یافت و شاید این که آغاز قرن بیستم کی باشد هم به همان ترتیب با پیوند دوباره ی زحل و مشتری همراه شد. یک گزارش روزنامه ی هرالد در سال 1901 از امکان مشاهده ی هر سه سیاره ی زحل، مشتری و مریخ با چشم غیر مسلح در غروبدم 27 نوامبر نوشت در شرایطی که زحل و مشتری بسیار به هم نزدیک و مریخ بین آنها واقع است و اضافه کرد منجمین، امکان مشاهده ی هر سه سیاره ی مشتری، زحل و زهره در نیمه ی دوم آخرین ماه آن سال را پیشبینی میکنند. هرالد نوشته است چون منجمین معتقدند تاثیر زهره از مریخ بیشتر است و در پیوند زحل و مشتری نیز مریخ بسیار ضعیف تر از آنها ظاهر میشود، بنابراین با دوران جدیدی مواجه خواهیم بود که در طی آن، روحیه ی بشر به مرور از جنگطلبی که ویژگی بارز نسبت داده شده به مریخ است فاصله میگیرد.:

“static in the attic and the great conjunction”: Korbin Dallas: stolen history: 25/1/2020

همانطورکه گفتیم، عصر ساتورن، مظهر دوران برخورداری و بی غمی آدمیزاد بود و عصر ژوپیتر، نمایانگر دورانی که یهوه از ایجاد درد و شادی متواترا برای وابسته کردن آدم ها به خود استفاده میکند. با توجه به این که دوران ژوپیتر، دوران پدیدآیی تضاد طبقاتی و آزاررسانی انسان ها به هم تلقی میشود و همه ی این دردها به سبب ریشه گرفتن غلبه ی انسانی از مارس یا مریخ خدای جنگ و تفرقه است، پس میتوان دوران مدرن تثلیث مشتری-زحل-مریخ را بر اساس سه دنیای قرار گرفته بر سه شاخه ی درخت کیهانی تبیین کرد. قلمرو ساتورن معادل بهشت، قلمرو مارس معادل دوزخ، و قلمرو ژوپیتر معادل زمین به عنوان حد وسطای تحت تاثیر این دو قلمرو است. شاید مسئله بیش از تغییرات آسمان، در تغییرات زمین قابل پیشبینی بود. هرچقدر مردم زندگی مادی بهتری را تجربه کنند، بیشتر از بابت از دست دادن امکانات زندگی خود و دیگران، دچار افسوس یا نگرانی میشوند و این، آنها را از جنگطلبی بازمیدارد؛ امری که میتواند توازن و مارس و ساتورن را در زئوس/ژوپیتر/یهوه به هم مبریزد و اینچنین استیلای خود یهوه را به خطر بیندازد.