جابجایی خیالی محل بغداد و رابطه اش با سرزمین های ناشناخته و فراموش شده ی ایران قدیم
تالیف: پویا جفاکش
«در 10 آوریل 2019، پولیتیکو مقالهای با عنوان «بازدید "واقعاً عجیب" ترامپ از مونت ورنون» منتشر کرد. این مقاله بازدید روسای جمهور فرانسه و آمریکا از مونت ورنون و خانه ی جورج واشنگتن، اولین رئیس جمهور ایالات متحده در تاریخ 23 آوریل 2018 را بازگو می کند. به گفته ی داگ بردبرن، رئیس و مدیر عامل راهنمای تور روسای جمهور در مونت ورنون، مکرون نسبت به رئیسجمهور آمریکا اطلاعات بیشتری در مورد تاریخ این ملک داشت. البته فرانسه با کمک مارکی دو لافایت و کنت روکامبو به پیروزی آمریکا در انقلاب آمریکا کمک کرد، اولین بار اما نه آخرین بار که مداخله ی خارجی به انتخاب رئیس جمهور آمریکا کمک کرد. در مقابل، رئیس جمهور آمریکا به دلیل نخواندن کتاب و نادانی تاریخی مشهور است («کانادا کاخ سفید را سوزاند»، «کشورهای بالتیک مسئول انحلال یوگسلاوی بودند» و «306 رای الکترال بسیار زیاد است» [جملاتی از ترامپ]). برای راهنمای آموزش دیده آسان بود که به سرعت متوجه شود که رئیس جمهور آمریکا کاملاً خسته شده است. بردبرن با تکیه بر تجربه ی خود با بازدیدکنندگان مدرسه که به طور مشابه هیچ علاقه ای به پدر کشور نداشتند، سعی کرد با شخص قبل از خود درگیر شود. همانطور که پولیتیکو گزارش داد، استاد سابق تاریخ با مدرک دکترا، «به شدت در تلاش بود ترامپ را به خانه ی واشنگتن علاقه مند کند. بنابراین او از ترفندهای خود استفاده کرد و به رئیس جمهور ناآگاه اطلاع داد که واشنگتن یک توسعه دهنده ی املاک و مستغلات بوده است. این رویکرد موفق بود. حالا راهنما مورد توجه رئیس جمهور قرار گرفته بود. واشنگتن نه تنها یک توسعه دهنده ی املاک و مستغلات بود، بلکه برای زمان خود، او یکی از ثروتمندترین افراد ایالات متحده بود. در شرایط امروزی، او را میتوان با گیتس، بافت و بزوس مقایسه کرد و نه با فقیر نسبی مانند رئیس جمهور. (نه، برادبرن این را نگفته است!) باز هم به گفته ی پولیتیکو، یک منبع گفت: "این چیزی است که ترامپ واقعاً بیش از همه از آن هیجان زده بود". در آن مرحله، رئیس جمهور خودشیفته ی ما به این اخبار به گونه ای پاسخ داد که او را به عنوان یک شخص تعریف می کند:
[H] نمیتوانست بفهمد چرا اولین رئیسجمهور آمریکا ساختمان تاریخی ویرجینیا یا هر یک از داراییهای دیگری را که به دست آورده به نام خود نامگذاری نکرده بود. به گفته ی سه منبع مطلع در این مبادله، ترامپ گفت: "اگر باهوش بود، نام خود را روی آن می گذاشت." "باید اسمت را روی چیزها بگذاری وگرنه کسی تو را به خاطر نمی آورد."
به عبارت دیگر، تا زمانی که نام خود را بزرگ نکنید، بزرگ نیستید و فراموش خواهید شد. مفهوم بزرگ کردن نام شما برای دانشجویان کتاب مقدس که به کتاب دیگری که او نخوانده مراجعه می کنند آشناست.:
پیدایش 12:1 خداوند به ابراهیم گفت: "از دیار خود و اقوام و خاندان پدرت به سرزمینی که به تو نشان خواهم داد برو. و از تو قومی بزرگ خواهم ساخت و تو را برکت خواهم داد و نام تو را بزرگ خواهم ساخت تا برکت خواهی باشد.".
در سنت کتاب مقدس، شخص نام خود را بزرگ نمی کند، خداوند این کار را می کند. لازم به ذکر است که در زمان های قدیم مردمانی که نام خود را بزرگ می کردند پادشاهان بودند. آنچه در ترجمه گمشده این است که بدانیم روشی که در زمانهای قدیم نام خود را بزرگ میکردیم توسط پادشاه ساختن چیزی بود. با تأسف عمیق باستان شناسان کتاب مقدس، اسرائیل باستان از این سنت سلطنتی که پادشاهان در ساخت اشیایی با نوشتن نام خود روی آنها شریک نشد. در مقابل، رامسس دوم، فرعون سنتی مشهور به داستان خروج [بنی اسرائیل] درعید فصح، نام خود را بزرگ کرد. او به طور گسترده ای ساخت و ساز کرد. و هنگامی که چیزی را نساخته بود، هنوز نام خود را بر آن حک میکرد. کمی شبیه ساختمان ترامپایر استیت یا کوه ورترامپ است. و رامسس به شهرتی ماندگار دست یافت. با داشتن حدود 100 فرزند، یک کاندوم به نام او نامگذاری شد تا نام او همیشه در یادها بماند. پادشاهان بین النهرین نیز به طور کلی مسیری مشابه را دنبال کردند. پادشاهان در مرکز کیهانی (پایتخت) پلکانی به بهشت (زیگورات) ساختند، جایی که بر جهان از دریا تا دریای درخشان (دریای علیا یا مدیترانه تا دریای سفلی یا خلیج فارس/عربی) فرمانروایی کردند؛ نقشهها در آنجا با چرخش 90 درجه نسبت به نقشه ی ما جهتگیری میکنند. آجرهای پخته ی به کار رفته در این بناها نام پادشاه را بر خود داشت. نمرود اولین پادشاهی است که در کتاب مقدس عبری ذکر شده است. او اولین پادشاهی است که پیش از برخورد ابراهیم با پادشاهان مختلف ذکر شده است. برای درک آنچه او در آنجا انجام می دهد، باید معنای امروزی عامیانه و در سنت خاخامی را کنار گذاشت و بر خود متن کتاب مقدس تمرکز کرد. در نسخه ی اصلی داستان:
پیدایش 10:8 کوش پدر نمرود شد. او اولین کسی بود که روی زمین مردی قدرتمند بود. 9 او در حضور خداوند شکارچی توانا بود. بنابراین گفته می شود: «مثل نمرود شکارچی نیرومند در حضور خداوند.» 10 آغاز پادشاهی او بابل، ارخ، و اکاد و کلنه (کالح) در زمین شنعار بود.
این آیات توصیفی است نه اتهامی. نمرود را باید به خاطر دستاوردهایش ستود و محکوم کرد. در واقع، او شخصیتی است که با توجه به موفقیت او به عنوان مردی توانا یا جنگجو در برابر خداوند قابل تقلید است. او فرمانروای جهان بین النهرین بود. همانطور که باستان شناسان کتاب مقدس و آشورشناسان سرانجام دریافتند، نمرود یک فرد نبود، بلکه یک نمونه بود. او آنطور که در ابتدا تصور می شد، گیلگمش سومری از اوروک (ارخ) نبود. او سارگون اکدی بزرگ آکاد، حمورابی آموری بابل و توکولتی-نینورتای آشوری از کالح نبود که نامزدهای دیگر را نام ببرد. در عوض او همه ی آنها بود. او نشان دهنده ی آن شیوه ی زندگی بین النهرینی بود. برای درک داستان نمرود، فکر می کنم لازم است این داستان چهار شهر را با درجات چهار رود باغ (پیدایش، 2) و چهار پادشاه شرق (پیدایش 14) پیوند دهیم. یک نویسنده تنها یک روایت موجود را با این قسمت ها تکمیل کرد. این نویسنده همانطور که در تبدیل آهنگ های سیل محلی (آوازهای میریام و دبورا) به یک آهنگ جهانی انجام داد، به طور جهانی فکر کرد. این اقدام دیدگاه مصری داستان خروج و کنعانیانی که اسرائیلی شدند را تضعیف کرد. اینکه نمرود مدتها قبل از موسیای پرستنده ی یهوه در بوته ی سوزان، مرد خدا بود، موقعیت موسی و در نتیجه کهانت او را تضعیف کرد. پیشنهاد می کنم نویسنده ی داستان نمرود و این مکمل ها یک کشیش بنیامینی/یامینی هارونی باشد. او نه به عنوان یک کاتب یا کشیش بلکه به عنوان یک بازیگر در عرصه ی سیاسی می نوشت. او اولین چرخه ی داستان ها (معروف به چرخه ی اولیه) را با نمرود و جدولی از ملل به پایان رساند که ابراهیم از اور خارج شد تا چرخه ی دوم را آغاز کند. مشعل به مکان جدیدی منتقل شده بود. معبد اورشلیم اکنون مرکز کیهانی بود. به پادشاه اسرائیل در اورشلیم توصیه شد که مانند یک پادشاه بین النهرین در مرکز کیهانی جدید حکومت کند. او باید نام خود را مانند سلیمان در ساختن معبد بزرگ می کرد. بنابراین حداقل یک حزب سیاسی در اسرائیل باستان دارای ادعا بود. با این حال، حزب سیاسی دیگری به نام لاویان یا موسوی ها وجود داشت که ادعا می کرد قانون اول را دارد. آنها به این ادعا که یهوه شیوه ی زندگی سلطنتی در بین النهرین را تایید کرده است، همانطور که نویسنده ی نمرود نوشته بود، اعتراض کردند. خداوند ابتدا در سینا بر موسی ظاهر شد و شریعت در آنجا نازل شد. آنها با نوشتن داستان برج بابل، سبک زندگی بین النهرینی را به سخره گرفتند. به آن پله های قدرتمند بهشت نگاه کن! همه ی آنها بیهوده ساخته شده اند. همه ی آن امپراتوری های قدرتمند و بزرگ در خاک فرو ریختند، تا زمانی که توسط باستان شناسان بازیابی شدند، در تاریخ گم شدند. این قانونی بود که حتی زمانی که پادشاهان و معابد دیگر وجود نداشتند، دوام آورد و حاکم بود.:
خروج 18 17 پدر زن موسی به او گفت... 19. اکنون به صدای من گوش کن. من به شما مشاوره خواهم داد و خدا با شما باشد! شما نماینده مردم در پیشگاه خدا باشید و پرونده آنها را به نزد خدا بیاورید. 20 و احکام و شرایع را به آنها بیاموز و راهی را که باید در آن قدم بردارند و آنچه باید انجام دهند را به آنها بشناسان. 21 به علاوه مردان توانا را از میان همه ی مردم انتخاب کنید، از جمله از خدا بترسید، مردانی که قابل اعتماد هستند و از رشوه متنفرند. و چنین مردانی را بر مردم به عنوان فرمانروای هزاران، صدها، پنجاه و ده ها قرار دهید. 22 و مردم را همیشه داوری کنند. هر موضوع بزرگی را برای شما خواهند آورد، اما هر موضوع کوچکی را خودشان تصمیم خواهند گرفت. پس برای شما آسانتر خواهد بود و آنها بار را با شما به دوش می کشند. ۲۳ اگر این کار را بکنید و خدا به شما دستور دهد، آنگاه خواهید توانست تحمل کنید و همه این قوم نیز با آرامش به جای خود خواهند رفت.
نویسنده ی بابل حماقت جاه طلبی های داستان نمرود را برجسته کرد. این نویسنده ضد هارونی (داستان گوساله ی طلایی) و ضد سلطنت (قانون اساسی یثرو [پدر زن مدینی موسی]) بود. یثرو و نمرود دو مدل متفاوت از سازماندهی سیاسی ارائه می دهند: حکومت قانون و پادشاهی که نام خود را بزرگ می کند. دو حزب سیاسی دو روایت متفاوت از نحوه ی سازماندهی جامعه ارائه کردند: یکی بر اساس حکومت یک پادشاه و دیگری بر اساس حکومت قانون. نتیجه یک روایت اصلی بود که اکنون به دو روایت با پایانهای متفاوت برای اولین چرخه ی داستانها تقسیم شده است. نمرود و بابل ناسازگارند زیرا در اصل بخشی از دو روایت متفاوت بر اساس یک هسته ی مشترک هستند. تنها زمانی که آنها قرن ها بعد با هم ترکیب شدند، ناسازگاری ها در کنار هم قرار گرفتند. تصور کنید که باید توصیفات کنفدراسیون و اتحادیه از لینکلن و لی را در یک روایت واحد ترکیب کنید! باز هم، این یک روند سیاسی بود و نه یک پروسه ی نویسندگی. اسرائیل، در قرن های اول حیات خود هیچ پادشاهی نداشت. بنابراین هیچ کس در موقعیتی نبود که از قدرت سوء استفاده کند. تنها زمانی که اسرائیل یک پادشاه داشت، کسی میتوانست برای خودش قانون باشد. ما هرگز نمی دانیم که آیا مصر باستان یا بین النهرین در مورد قدرت های یک پادشاه در زمانی که برای اولین بار در مصر به تخت سلطنت نشست و در بین النهرین به تخت نشست، بحث می کردند. اما ما می دانیم که اسرائیل باستان چه بحث هایی در مورد اختیارات پادشاه داشت. اویم تصمیم گرفت که باید کنترلها و توازنهایی روی قدرت پادشاه وجود داشته باشد. هیچکس فراتر از قانون نبود. حتی میتوان داوید را به این وظیفه فراخواند: «تو آن مرد هستی». و چون مواجه شد توبه کرد. بهترین زمان برای نبرد اولیه بر سر اینکه آیا اورشلیم به عنوان مرکز کیهانی جایگزین بینالنهرین شده است، زمانی رخ داد که اسرائیل میتوانست اگر آنقدر تمایل داشت خود را چنین عباراتی بزرگ تصور کند. این زمانی اتفاق افتاد که مصر و بین النهرین ضعیف بودند (و دختر فرعون یک ملکه ی اسرائیلی بود). یعنی قبل از زمان ششونق و آشورنصیرپال دوم اتفاق افتاد. این رویکرد مبتنی بر داستانهایی است که در زمینهی سیاسی جنگ لاویان، هارونیان و یبوسیان برای قدرت نشات میگیرند. حتی داستان هایی که در جاهای دیگر اتفاق می افتاد همیشه در مورد سیاست داخلی بود. بدیهی است که این سناریو حدس و گمان است و قابل اثبات نیست، اما نشان می دهد که چگونه یک رویکرد سیاسی می تواند یک بازسازی تاریخی متفاوت ایجاد کند. این گفتگوی باستانی اسرائیل در مورد حاکمیت قانون و حکومت توسط پادشاه در ایالات متحده ادامه دارد. توماس پین در سال 1776 در عقل سلیم نوشت:
... که در آمریکا قانون پادشاه است. زیرا همانطور که در حکومت های مطلق، پادشاه قانون است، در کشورهای آزاد نیز قانون باید پادشاه باشد. و نباید دیگری وجود داشته باشد .
بار دیگر مانند اسرائیل باستان و در جریان انقلاب آمریکا، موضوع حاکمیت قانون در مقابل حکومت پادشاه مطرح می شود. آیا ایالات متحده بر اساس قانون اساسی اداره می شود یا نمرود؟»:
“Rule of Law: George Washington, Nimrod, the Tower of Babel and Today”: by Peter Feinman: Biblical Archaeology and Literature: April 29, 2019
کوربن دالاس، دوگانه ی واشنگتون و دونالد ترامپ در مقایسه با دوگانه ی ابراهیم و نمرود را در این مقاله برجسته کرده تا نشان دهد که عصر کتاب مقدس و عصر امریکا از هم فاصله ای ندارند با این تبصره که همانطورکه نویسندگان کتاب مقدس تمام پادشاهان نامبردار بین النهرین را در نمرود و تمام پادشاهان نامدار مصر را در "فراعوه" (فرعون) خلاصه کرده اند و تقریباهیچ نامی برای شاهان اصلی در قبل از خروج ندارند، جورج واشنگتون هم به همان اندازه ی نمرود و فرعون خیالی است و برای همین هم همانطورکه شما در کتیبه های بین النهرینی نامی از نمرود و در کتیبه های مصری نامی از "فراعوه/فرعون" نمیبینید، جورج واشنگتون ساخت و ساز کار هم نامی از خود روی ساختمان های خود نگذاشته است، کاری که اگر جای ترامپ «واقعی» بود حتما میکرد. به همین ترتیب، شاهان کتیبه های بین النهرین و مصر هم واقعی نیستند و درست مثل نمرود و فرعون و داود و جورج واشنگتون بنیانگذاران افسانه ای تمدن های سپری شده اند. مصر در قرون وسطی آنقدر از خاطره ی فرعون های جنگنده با بابل و اورشلیم در توصیف مصرشناسان مدرن دور بود که خود را بابل مینامید و همزمان ظاهرا اورشلیم را در خود جا داده بود. کوربن دالاس، روی آغاز جنگ صلیبی چهارم با حمله به مصر و ختم شدنش به فتح صلیبی قستنطنیه ی بیزانس و تقسیم بقایای بیزانس یونانی به سه پادشاهی گوناگون تمرکز میکند. وقایعنگاری جفری دو ویلهاردوئین از این جنگ تاریخ چاپ اول 1829 را دارد و در چاپ های بعدیش در قرن بیستم سانسور شده است.
در این کتاب میبینیم که پاپ اینوسنت رم، به خاطر مواعظ یک قدیس فرانسوی به نام فولک نوئی که صاحب معجزاتی بود فرمان جنگ صلیبی را صادر کرد و سواران و قدرتمداران را حول صلیبی که این قدیس متبرک کرده بود جمع آورد. ولی با این که جنگاوران ظاهرا باید قبل از این، سه بار و با فاصله های کم از هم به جنگ صلیبی رفته باشند کلی وقت تلف میکنند تا اطلاعات لازم برای چگونگی سفر و مشکلات آن را فراهم کنند ضمن این که کتاب اصلا درباره ی جنگ های صلیبی قبلی و استفاده از کسانی که لااقل از آخرین جنگ صلیبی خاطراتی دارند صحبتی به میان نمی آورد. این است که دالاس معتقد است جنگ های صلیبی قبلی بعدا اختراع شده اند و ابتدائا اولین جنگ صلیبی به اصطلاح فتح اورشلیم در مصری بود که در کتاب، پایتختش هرگز نه قاهره بلکه بابل نامیده میشود. البته به نظر دالاس، بابل، نه یک شهر خاص بلکه بر اساس معنی نامش (دروازه ی خدا) هر محلی بود که در آن، معبد مهم خداوندی وجود داشته باشد و طبیعتا در شرایطی که اسم و مشخصات خدا یا خدای اصلی از محلی به محلی عوض میشد بابل ها هم متعدد بودند. دالاس معتقد است این مسئله درباره ی شهر فراموش شده ی بابل بین النهرین هم صدق میکرد. در منابع قدیم موصف عراق عرب، بابل یا بغداد است یا جایی در نزدیکی بغداد است. امروزه بابلی بابل تعیین شده که در حله قرار دارد.:
اما دالاس نقشه های مختلفی از قرن های 16، 17 و 18 بیرون میکشد که در همه ی آنها بابل در اطراف بغداد کنونی ولی در طرف های مختلفی از آن قرار دارد و علاوه بر آن، موقعیت های فلوجه و رمادی نسبت به بغداد هم در آنها متفاوت است. به نظر دالاس، علت، وفور خرابه های باستانی در عراق بوده که هر کدام به سبب خدایان خود، میتوانستند بابل یا دروازه ی خدا برای یک محل باشند. اما از میان اینها دالاس این نقشه را دوست دارد:
در این نقشه محل بغداد، خیلی شمالی تر و نزدیک مرز ترکیه است و خرابه های بابل در محل دریاچه ی ثرثار قرار دارند که در سال 1956 با سدسازی به وجود آمده است.:
این دریاچه از رود دجله تغذیه میکند و بخشی از آب خود را به فرات میدهد و سابقا هم بستر رودی به نام ثارث بوده است. شباهت THARTHAR با TARTAR که اصطلاحی است که در غرب درباره ی حکومت های تاتار به کار میرود برای دالاس جالب است و حدس میزند ممکن است دریاچه ی ثرثار برای پوشاندن واقعیتی شکل گرفته باشد و ازآنجایی که عراق پر از خرابه های باستانی است و این اماکن باستانی متروکه احتمالا در محل ثرثار هم زیاد بوده اند این واقعیتی که ما نباید بدانیم هم میتواند مربوط به همان جا باشد؛ واقعیتی که حلقه ی اتصال بین النهرین با حکومت های تاتار/اسکیت شمالی در ترکیه و سوریه و دنباله های نیمه ژرمنشان در اروپا و بلاخره دستپخت مهمشان بابل جدید یعنی ایالات متحده ی امریکا میباشد.:
“BABYLONM BAGHDAD, LAKE THARTHAR: WHAT AND WHERE WAS THE REAL BABYLON?”: KORBIN DALLAS: STOLEN HISTORY: 12 DEC 2020
برای من که ایرانی هستم، همسایگی عراق عرب با ایران کنونی، خوشبختی بزرگی بود و کمک کرد تا نقشه های مزبور را واکاوی کنم. نکته ی عجیب برای من این بود که درحالیکه نام های شهرها و سرزمین های عربی اکثرا ثابت و آشنا بودند، نامجاهای سرزمین های ایرانی اغلب ناآشنا و با معانی نامعلوم هستند و در بینشان تک و توک اسم های آشنا نیز به چشم میخورد. با این حال، هیچ کدام از منابع تاریخی ایران دوره ی اسلامی، هیچ کدام از قلمروها و سرزمین ها را نام نمیبرند و فقط برای اماکنی که در قرن بیستم وجود دارند تاریخ میتراشند. امکان دستکاری های جدید در هر کدام از این نقشه ها هست ولی قدمت بدنه ی اصلی بعضی از آنها قابل اثبات است. مثلا این یکی از نقشه های مورد توجه دالاس است.:
قسمت ایران آن این شکلی است. همانطورکه میبینید دریاچه ی خزر که در این جا دریاچه ی خوارزم نامیده شده است، شبیه شکل فعلیش نیست و نواحی ای که در غرب دریاچه قرار دارند مثل شیروان و اردبیل در جنوب وسطای دریاچه تصویر شده اند که این خود، ضعف امکانات نقشه برداری را میرساند.:
ازآنجاکه باید باور کنیم زمان نقشه نیمه ی دوم قرن 16 است تهران را روی نقشه ندارید و عوضش اصفهان پایتخت صفویان در قرن 17 را دارید که "اسپهام" نامیده شده است. با پیدا کردن اسامی آشنایی مثل "بیله گند" (بیرجند) و کسان/قسان (کاشان) و نطنز روی نقشه و سنجش محلشان نسبت به اصفهان کنونی، مطمئن میشوید که آن در محل کنونیش در ایران مرکزی است. اما یک نکته ی عجیب در نقشه وجود دارد. "دماوند" که امروزه ما آن را در نزدیکی تهران میدانیم اینجا و تحت عنوان "دماوت" در شمال اصفهان است با این وضع عجیب که بیشتر از این که به ری (نسخه ی قبلی تهران) نزدیک باشد به اصفهان نزدیک است و سه محل به نام های DEDEL, CHEGCAN, COPA بین اصفهان و آن قرار گرفته اند.
در نقشه ی زیر هم که یکی دیگر از نقشه های مورد نظر دالاس است، باز دماوت را داریم که در شمال اصفهان قرار گرفته و نطنز، چگ کان و میبت (میبد) بین دو محل فاصله انداخته اند. فاصله از ری همچنان بسیار است.
به نظر میرسد صاحبان این نقشه ها همه از روی نقشه ی واحدی کپی کرده و هر یک نامجاهای جدیدی را به نقشه ی خود اضافه و نامجاهای دیگری را کسر کرده اند. بقیه ی نقشه ها اینها هستند با همین وضعیت قرارگیری دماوند، اصفهان و ری نسبت به هم.:
و اما میرسیم به نقشه ی مورد علاقه ی جناب دالاس یا هر کسی که این اسم را روی خودش گذاشته است. در این نقشه برعکس نقشه های دیگر، هیچ کدام از آن اسامی ناآشنا از زبان های ناشناخته ی منقرض شده وجود ندارد و همه ی اسامی مکان ها همان نامجاهایی هستند که سلسله ی پهلوی دوستشان داشت و آنها را هزاران سال با همین اسامی پابرجا معرفی میکرد.
اما یک نکته ی عجیب اینجا وجود دارد. برعکس نقشه های قبلی، اینجا گیلان وجود ندارد و در محلش یک دریا قرار دارد. چطور چنین چیزی ممکن است؟ این نقشه مثلا مال قرن 18 است درحالیکه نقشه های قبلی مربوط به قرن های 16 و 17 گیلان را با رشت و لاهیجانش نشان داده اند. چطور ممکن است دریا رشت و لاهیجان را کاملا غرق کرده و بعدا وقتی برگشته باشد رشت و لاهیجان هنوز وجود داشته باشند؟ به نظر من کلید حل معما در همین صحنه آشکار میشود. در قرن بیستم هنوز گیلانی های قدیمی خاطرات و نقل قول هایی از گذشتگانشان درباره ی زمانی که دریا تا اعماق گیلان پیش رفته بود و عمر کوتاه خشکی گیلان داشته اند، زمانی که آب دریای خزر تا حدود مردمکده در مرز لاهیجان میرسید و این تازه وقتی بود که عقب رفته بود. در دوران شاه سابق، در رمان "خواجه ی تاجدار" ذبیح الله منصوری، شرح عقبنشینی ناگهانی دریا از انبار (بابُل کنونی) در زمان آقامحمدخان قاجار در کمی بیش از 200سال پیش داده شده بود که حکایت از رسیدن این سخن حتی به گوش آگاهان تهران دارد. نفوذ غربی ها در رشت بیشتر در اوایل قرن بیستم و به دنبال بسترسازی رابینو در رشت برای چانه زنی و همفکری روس ها و انگلیسی ها در آنجا بر سر ایران برمیگردد. مسلما در این زمان اطلاعاتی از بومیان گیلان به دست آمده که در تاریخ سازی برای گیلان به کار رفته است. نقشه های قبلی به کمی قبل از این تاریخ برمیگردند و نشان میدهند که اطلاعات اولیه درباره ی گیلان نه از خود آنجا بلکه از همان تهرانی به دست آمده که هیچ روی نقشه نیست. دقیقا به همین خاطر است که دماوند و اصفهان فاصله شان از هم بسیار کمتر از فاصله ی دیلمان از ری است چون نواحی شناخته شده ی اطراف پایتخت بسیار بیشتر بودند و جای بیشتری روی نقشه ها پر میکردند. عظمت و جا گیری عجیب سواحل دریای خزر و کوه های طبرستان (البرز کنونی) در نقشه ها به خاطر همین است. پس نقشه ی محبوب آقای دالاس هم یک نقشه ی متاخر بخصوص نسبت به نقشه های قبلی است که در آنها بغداد در جای اصلی خود قرار دارد. آیا در اوایل قرن بیستم و برای مدت کوتاهی نقشه ای برای تعیین محل بغداد «اصلی» در جایی غیر از موقعیت کنونی خود تا قرن 18 گرفته شده بود؟ در این صورت، به نظر میرسد دریاچه ی ثرثار با غرق کردن علت اصلی این تصمیم، پایانی بر پروژه ی مزبور بوده باشد.