ییسی یا یزید چینی
نویسنده: پویا جفاکش
در قرن 18 و با گسترش پایگاه ژزوئیت های اروپایی در چین، اطلاعات نگران کننده ای از آن سرزمین به غرب میرسید. با این که بیشتر چینی ها جزو کفار و مشرکین به حساب می آمدند و برعکس مسلمانان آنقدرها آمیخته به مذاهب یهود و مسیح به نظر نمیرسیدند، اما اخلاقیات چینی به شدت شبیه اخلاقیات یهودیان، مسیحیان و مسلمانان بود و پایه ای ترین اصول اخلاقی این مذاهب، حداقل به لحاظ نظری در چین مطرح بودند. این موضوع دو گروه را نگران کرد: 1-کشیش های مسیحی را که نگران شده بودند اخلاقیات مهمی که ادعا کرده بودند خدا به مردم داده، از خدا نیامده باشند و درنتیجه ی نیازهای انسانی در بین خود مشرکین وضع شده باشند. 2-کفار نو دیونیسوسی که میخواستند به بهانه ی خیانت های کلیسا اروپا را به فساد و شهوترانی ای که کلیسا به مشرکین نسبت داده بود برگردانند و بازار فساد فروشی به راه بیندازند و حالا نگران بودند دنیای مشرکین آن شهر هرتی که کلیسا توصیف میکرد نبوده باشد. بنابراین کفار و کشیش ها در ضرورت تاریخ نویسی به نفع خودشان در چین متحد شدند و ماموریت جدید ژزوئیت ها اختراع یک دوره ی باستانی قدرتگیری مسیحیان در چین برای دادن اخلاقیات کلیسای رم به چینی ها بود. ژزوئیت ها در این ماموریت، بیشتر روی دوره ی افسانه ای سلسله ی تانگ سرمایه گذاری کردند که تنها منابع عمده ی شناساییش منابع ژزوئیت هستند و ادعا میشود منابع اصلی چینیش در حمله ی انگلیسی ها به چین طی قیام بوکسورها در آخرین سال های نفس کشیدن امپراطوری چین، نابود شده اند. زمان سلسله ی تانگ را معاصر ظهور امپراطوری اعراب مسلمان تعیین کردند تا نامسلمانان فراری شامل مسیحیان به چین بیایند. این مسیحیان پس از تبلیغات نخستین در چین، به دلیل جو ضد خارجی ای که شورش ویران کننده ی آن لوشان و صدمات تاتارهای پیرو مذاهب خارجی به تمدن چین وارد کرد، مورد سوء ظن و ناملایمت قرار گرفتند تا این که یک مسیحی شگفت انگیز ایرانی همه چیز را تغییر داد. نام او در زبان چینی، "ییسی" خوانده میشود و کشیشی جوان بود که دارای چهره ای زیبا، صدای خوش و هنر نواختن موسیقی بود. فرصتی برایش پیش آمد تا در دربار امپراطور در چانگان پایتخت چین، بنوازد و بخواند. امپراطور چنان شیفته ی او شد که او را مصاحب خود کرد و به دانش فراوان او جلب شد. کار ییسی آنقدر بالا گرفت که به اتاق خواب امپراطور راه پیدا کرد و باعث حسادت همسران امپراطور شد. ییسی دانش طبابت نیز بلد بود و جالب این که امپراطور او را مامور مداوای بیماران و مجروحین در جبهه ی جنگ داخلی کرد و نه فقط این، بلکه ییسی را گزارشگر مورد اعتماد خود درباره ی اخبار جنگ نمود. اقبال ییسی در دربار چین مردم را شگفتزده کرد. بودایی ها میگفتند او تجسد روح یک بودیساتوا در بطن یک زن ایرانی است، شمن های تاتار میگفتند تنگری خدای آسمان در رعد و برقی در بطن مادر او ورود یافته و او را به خود حامله کرده است، و مسلمان ها میگفتند شتری که او را از بلخ به چانگان آورده است، از نسل شتر پیامبر اسلام بوده است. ییسی نهایت سعی خود را کرد تا از محبت امپراطور به خود، برای حاکم کردن مسیحیت بر چین استفاده کند. امپراطور هرگز یک مذهب رسمی برای چین تعیین نکرد اما به ییسی برای ارتقای جامعه ی مسیحیت در چین کمک کرد. پس از مرگ امپراطور و ییسی، فشار نگاه های ضد خارجی و مسیحی ستیز بازگشت و بعد از چند نسل و بخصوص با قتل آخرین رهبر جامعه ی مسیحی در یک بلوای ضد خارجی، مسیحیت در چین از بین رفت ولی اثر خود را در جامعه ی آن به جای گذاشت.
داستانی که دراینجا خمیرمایه ی تاریخنویسی شد، چیزی جز بازسازی چینی عیسی مسیح نبود. ییسی میتواند تلفظی چینی از نام عیسی باشد. داستان ها درباره ی تولد الهی او، تکرار تولد معجزه آمیز او به صورت نسخه ی زمینی یهوه است و طبابت کردنش هم همان درمان بیماران توسط مسیح است. اما نکته ی مهم این است که "ییسی" تلفظ چینی لغت "یزید" در عربی به معنی خدا هم هست. میدانیم که «یزید» در عربی و «ایزد» در فارسی، هر دو تلفظ های دیگر لغت کلدانی «ایشو» یا «ایشتو» به معنی خدا است که نام های یسوع و عیسی برای مسیح در مسیحیت یهودی تبار نیز از همان می آیند. از طرفی تجسد یهوه در عیسی که به خاطر این که ادعا میکرد خدای مجسد شده است، یادآور بایزید بسطامی معروف به «سلطان العارفین» در ایران است که او هم ادعا میکرد خدا در او حلول کرده است. درواقع اگر یزید را برابر با عیسی بدانیم، ابایزید به معنی پدر یزید، خود یهوه میشود. نام اصلی بایزید، طیفور ابن عیسی ابن آدم سروشان است. عیسی ابن آدم مشخصا همان عیسی ملقب به «پسر انسان» در مسیحیت است و او سروشان یعنی از نسل فرشته است چون گل آدم ابوالبشر را فرشتگان سرشته اند. اما اسمش طیفور است چون از طریق افسانه ی آخوندی به نام طیفوری از محدثین بغداد، اسلامی شده است. این طیفوری از نسل یزید ابن طیفور بود و بنابراین طیفور مزبور ملقب به ابایزید خواهد بود. اما ارتباط نام یک طیفور دیگر که ممکن است همین طیفور باشد با یک عیسای طبیب است که معنی طیفور ابن عیسی را روشن میکند. این طیفور در زندگینامه ی طبیبی موسوم به عبدالله طیفوری نقش آفرینی میکند. این طبیب را طیفوری میخوانند چون به واسطه ی طیفور غلام خیزران مادر موسی و هارون –دو خلیفه ی عباسی- به جایگاه قدرت راه یافت. زمانی که خیزران به موسی حامله بود، طبیب دیگری به نام عیسی صیدلان تشخیص داد که فرزند داخل شکم خیزران پسر است. در این هنگام، طیفور به عبدالله گفت که حرف عیسی را تصدیق کند و به خلیفه بگوید. این اتفاق بخصوص بعد از این که بچه واقعا پسر از آب درآمد، باعث ارتقای موقعیت طیفوری در نزد خیزران و به دنبالش تبدیل شدن او به یکی از مقربان محبوب خلیفه الهادی (همان موسی) شد. بنابراین طیفور، یک نسخه ی درباری از عیسی است. تکرار حرف عیسی توسط او به معنی تولد موقعیت او از تقلید عیسی است و ازاینرو است که طیفور پسر عیسی است چون روح کیشی است که از تقلید مسیحیت درون اسلام پدید آمده است. اما چرا طیفور منسوب به بغداد عراق، به صورت بایزید از توی سمنان ایران سر در آورده است؟ مسلما معنای دوم بایزید که بخصوص در تلفظ ابایزید به صورت بایزید نقش دارد، دراینجا مد نظر است. بایزید تحریفی از لغت پیسید یا پسید است: قومی در ترکیه ی جنوب غربی که تحت عنوان بیتینی در بیتینیا کشور سازی کردند و سرزمین آنان که به نامش بوزنطیه یا بیزانس نامیده شد، محل اولین حکومت دارای مذهب مسیحیت یهودی تبار یعنی قستنطنیه ی روم شرقی شد. بسطم که امروزه بیشتر بسطام نامیده میشود، نیز زادگاه او خوانده شده چون نام آن نیز تحریفی از پسیدیم یا پسیدی ها است. بایزید در محله ی عرب نشین بسطام به نام «بوید» زندگی میکرد که آن هم معرب تجمعگاه بیدی یا بیتینی ها است. گذشته ی پسیدی روم، میتواند در نام گرفتن یک سلطان قدرتمند در آنجا به نام «بایزید» موثر بوده باشد که اولین سلطان عثمانی است که پیش از به قدرت رسیدن صفویه در ایران و آسیای مرکزی نفوذ مذهبی یافته و سنایی به فارسی در ستایش او شعر گفته بود. عیسی پسر خدا، تولید دولت پسیدی های ترکیه است و یکی از نسخه های اسلامیش از طریق مهاجرتی از ترکیه به سمنان رسیده است. نام قدیم سمنان قومس بود و محل قومی به نام کومشی یا قومسی بود که به زبانی به همین نام تکلم میکردند. زبان قومسی فامیل زبان های گیلکی و مازندرانی بوده و حضورشان در سمنان نتیجه ی مهاجرتشان از مازندران بود. مازندرانی های حامل این زبان نیز اعقاب گیلک های گیلان بودند که خودشان به واسطه ی فامیل هایشان در جمهوری آذربایجان، اعقاب گالیک های شرق ترکیه بودند. زبان زازایی یا زازاکی که در آناطولی شرقی تکلم میشود، علیرغم ترکیب شدیدش با کردی، اما هنوز همخانواده با زبان های کاسپین مثل گیلکی و قومسی است و بازمانده ی گالیک های نخستین یا قلاطی های باستان شمرده میشود. همسایگی گاول های آناطولی با بین النهرین کلدانی در جنوب، برای اسلامی کردن این مضمون مهم به نظر میرسد. چون لغت "گال" یا "کال" مرتبط با sol به معنی خورشید است و تلفظ دیگر سول یعنی solim همان "سلام" به معنی صلح است. بغداد که در محل بابل باستان بنا شده، نامبردار به «دارالسلام» یعنی سرزمین سلام، و از این جهت هم معنی با اورشلیم بود.
سرهنگ فورلانگ انگلیسی، «سلام» را تلفظ دیگر "سول" مینامد و آن را به کیش «سالموت زو» به معنی «نجات روح» در معابد مامیت مربوط میکند که مطابق آن، سلام یعنی نجات دادن، و از این جهت، مسیح در مقام «منجی» (نجات دهنده) ناجی ارواح مردم است. طفیلین، نجات روح را در گرو اطاعت از دستورات خدایان سه گانه ی بابل –حئا، مردوخ، و نبو- میخواندند. در این سه گانه نبو پسر مردوخ، در حکم عیسی پسر یهوه است. هرمس پسر زئوس که نسخه ی یونانی نبو است، خدای واسط بین خدایان و انسان ها بود که فرامین خدایان را به انسان ها ابلاغ میکرد و بر بشر به شکل یک انسان ظاهر شده بود و نبو نیز همین خصوصیت را در بابل داشت. در صورت عدم اجرای قوانین حئا و مردوخ، کار آدمیان به دست "دایان نیسی" یا قاضی انسان ها می افتاد که همان دیونیسوس یونانی است. او آدمیان گناهکار را در چرخه ی "بیت ادی" یا "بیت هادی" قرار میداد که معادل کلدانی هادس یا دوزخ است و همان میدان زیست پر درسر انسان های پیشین موسوم به ادی ها یا بنی عاد بود که سیاهان دوران قبل از پیدایش تمدن کلده به شمار میرفتند. آنها به دلیل ضعف نخستین انسان، پشت سر هم قربانی توطئه های 7 جن دوزخ موسوم به گالو ها میشدند که همتای 7 گناه کبیره ی مسیحیت هستند. لغت «دایان» در دایان نیسی، به معنی قاضی و از ریشه ی «دین» به معنی قضاوت و توانایی فرق نهادن بین بد و خوب می آید و توانایی رسیدن به این درجه از فهم برای آدمی، نیازمند مجاهدت جنگی مانند با اجنه ی نادیدنی است. اصطلاح «طفیلین» از «طفیله» به معنی عبادت می آید و رهبران مذهبی طفیلین موقع عبادت در مامیت در جلو صف مردمان، پوست شیر میپوشیدند تا به طور صوری دارای توانایی قدرت جنگی باشند. به نظر آنها مرد دو پایی که موقع عبادت دستان خود را به هوا بلند میکند، شبیه چهارپای وحشی قدرتمندی میشود که موقع جنگ، روی دوپای خود بلند شده و دستان خود را بالا برده تا بر دشمن اشراف داشته باشد.:
“rivers of life”: v2: james forlong: green press: 1883 :P175-9
وجه ارتباط برجسته شدن گال به جای سول و سلام در نام گالیک، بیشتر معنی شدن آن به گردی و دایره است و اتفاقا وجه ارتباط آن با خورشید، گرد بودن گوی خورشید است. سوریا خدای خورشید هندی، نامش از قوم سوری است ولی اسم این قوم، با sero ی مصری به معنی فرزند هم مرتبط است که لقب هورس بود: سور/آسور قبطی یا ازیریس که از نو از شکم همسرش ایزیس متولد شده است. sero مرتبط با zero است که هم به معنی فرزند است و هم به معنی گرد. کلمه ی "صفر" که تلفظ دیگر "سور" است معادل zero است و به شکل یک گردی 0 نشان داده میشود. علت این است که صفر یعنی هیچ چیز، به کنایه از "ذره" تلفظ دیگر "زرو" که به معنی کوچک و بسیار اندک است. چون کوچکی اجسام، یادآور بچه بودن و کوچکی اندازه ی فرزند انسان است. همه ی اینها بدان سبب است که خدا بزرگ است و پیامبر، یک خدای کوچک و ازاینرو فرزند خدا است. ازاینرو است که ایام بعد از کریسمس را به یوله مینامند چون یوله در کلدانی یعنی فرزند پسر. در آناطولی شرقی عنوان یوله برای اروس یا کوپید پسر ونوس به کار میرفت. کریسمس در اوج زمستان معادل تولد خورشید است و عیسی نیز با خورشید تطبیق شده و به یک قهرمان خورشیدی تبدیل شده بود که بنا بر این پیشینه ی زبانی، خود به خود پسر خدا میشد. ولی خدا دیده نمیشود. بنابراین وقتی خدای خورشیدی در هیبت یک انسان پسر خدا خوانده میشود، فقط مادرش دیده میشود و نه پدرش. ازاینرو مسیح "زرو اشته" یا "زرو دو اشته" هم نامیده میشد به معنی پسر زن. ازآنجاکه نام ایزیس هم مرتبط با همین اشته به معنی زن است، هورس را هم میتوان مسیح در مقام پسر زن خواند. از طرفی او یک انسان است و همزمان خورشید هم هست. فرم زمینی خورشید، آتش است و برای تولید آتش، از چوب درخت استفاده میشد. آدونیس دیگر همتای مسیح در مقام یک خدای شهید شونده، از یک درخت به دنیا آمد پس از آن که مادرش به آن درخت تبدیل شد. درواقع تولد خدا از درخت همان تولد آتش از چوب است. گیاه دارواش که روی درختان ستبر میرویید، بعد از خشکیدن، مثل آتش زردرنگ میشد و ازاینرو در اساطیر رومی مفهوم ایزدی یافت. آدونیس فرمی از تموز خدای طبیعت بود که به دست گرازی کشته میشد و ونوس برای او گریه میکرد. ونوس هم آدونیس را از نوزادی مثل مادر بزرگ کرده بود و هم معشوقه ی او بود. یک نظر این است که آرتمیس یا دایانا –موکل ماه، الهه ی شکار و خواهر آپولو خدای خورشید- خود ونوس است که برای گرفتن انتقام آدونیس، شکارچی شده است. امپراطور تراژان در محل عبادت آرتمیس، سر گرازی را علم میکرد. البته برعکس ونوس شهوتران، آرتمیس یک الهه ی دوشیزه بود و به کاهنه هایش امر به دوشیزگی میکرد. بنابراین ممکن است آرتمیس، یک مدل ونوس است که به دلیل غم از دست دادن بهترین معشوقش، توبه کرده و به یک زن پرهیزگار تبدیل شده باشد و در همین مرحله است که او در مقام مادر آدونیس، تبدیل به مریم بطول مادر عیسی شده است:
“two babylons”: alexander hislop: chap3: sect1
دراینجا میتوانیم بگوییم تموز یا آدونیس، روح اخلاق است که وقتی میمیرد از هرمس به صورت دیونیسوس تغییر حالت میدهد و به صورت قوانین بی رحمانه ی طبیعت، گریبان مردمان را میگیرد. ظاهرا به همین خاطر است که گردی خورشید در او برجسته میشود. چون او حکم خورشید در حال غروب را یافته که دیگر انوار، اطرافش نیست و با چشم غیر مسلح، گردی او را تماشا میکنیم. این قبل از ترکیه ی شرقی، در کیلیکیه یا ترکیه ی غربی برجسته شده و شاید کیلیکی، فرم اول گالیک بوده است. در کیلیکیه دیونیسوس از پان موجود نیم بز-نیم انسان که چنگ مینواخت قابل تشخیص نبود و به صورت مرد ریشویی تصویر میشد که میتواند تصویر نخستین خود یهوه یا زئوس ریشو باشد. جان کورتیس فرانکلین بیان میکند که در پافوس که مذهبی کیلیکیایی داشت، زئوس دو فرم عالی و دانی داشت که اولی هرمس و دومی پان بود. برای پافیایی ها فقط فرم اول ظاهر میشد چون آنها ملت ائوس پسر تایفون بودند و به راه تیتان ها میرفتند. از این جهت، شبیه خود کیلیکی ها بودند که به گفته ی یونانی ها همه شان مردم بدی بودند و تنها آدم خوب در بینشان کینیراس بود. کینیراس که مثل پان و آپولو چنگ نواز است، نام پادشاه افسانه ای جبیل در لبنان نیز هست که برسازنده ی کیش ونوس و آدونیس خوانده شده است. به نظر میرسد نام کینیراس از "چنارو" خدای اوگاریت آمده باشد که سرزمین «غزو وطنا» که بعدا کیلیکیه نامیده شد، تمدن را از آن اخذ کرده است. در دوره ی سیطره ی یونانیان بر شام، فرهنگ های کیلیکی و شمال سوریه هرچه بیشتر به هم آمیختند و درست در همین هنگام، تصویر یک فرم ریشو از آپولو که مثل آپولو بی ریش چنگ مینوازد بر روی سکه های سامری ها ظاهر شد. در معبد هلیوس در منبج در نزدیکی حلب، مجسمه ی همین آپولو ریشوی چنگ نواز در اندازه ای کوچک در کنار مجسمه ی خدای بی ریش خورشید قرار داشت و عبادت میشد. البته برخی را بر آن بوده که این مرد ریشو اورفئوس تراسی است و هلیوس بی ریش، آپولو اصلی. نکته ی جالب این که این آپولو ریشو را به نام «نبو» نیز میشناختند و البته یونانیان، خود، نام نبو را به جای آپولو استفاده میکردند. وی برای مشخص بودن منظور از او، در بین سوریان به «نبو گیتاروت» یا «نبو قطاروت» یعنی نبوی برسازنده ی گات ها یا قطع ها –منظور: قطعه های موسیقی- شناخته میشد. اما اورفئوس که وی با او تطبیق شده بود، از نام حرانی او می آید که «عرفای» orfaiبه معنی فرد رسیده به عرفان بود.:
“kinyras, the divine lyre”: john Curtis franklyn: chap21
واضح است که «عرفای» دراینجا فرمی دیگر از لغت «عارف» است که در اسلام برای صوفیان به کار میرود. گر کینیراس اولین فرد رسیده به عرفان در بین یک ملت جهنمی باشد، به عنوان آغازگر راه عارفان، میتواند همان سلطان العارفین یا شاه عارفان باشد و چون خدایی است که به شکل انسان درآمده، پس طبیعتا بهترین عارف و سرمشق بقیه هم خواهد بود. این همان بایزید بسطامی یعنی عیسای پسیدی بیتینیایی (بیزانسی) است و به همین دلیل هم اورفئوس تراسی نامیده شده است. چون قستنطنیه ی بیزانسی یا استانبول کنونی پیش از این که به یک شهر یونانی تبدیل شود، یک منطقه ی تراسی نشین بود و اگر اورفئوس کیلیکیه و گالیک ها یک عارف تراسی است، یعنی این که یونانی هایی که از سمت قستنطنیه آمده اند فرهنگ آن را ایجاد کرده اند. آنها تصویر ظهور عیسای درستکار در بین یهودی های وحشی را به صورت کینیراس در بین کیلیکی ها بومی کردند و بیان نمودند که اگر قرار است مردم به عرفان برسند، اول باید آنقدر قوانین اخلاقی را زیر پا بگذارند و دیونیسوسی گری پیشه کنند تا حقیقت درستی دین به بعضی از برگزیدگانشان روشن شود و برگزیدگان به عرفان برسند که ظاهرا برای کیلیکی ها فقط کینیراس –که او را هم از شامات دزدیده و بومی کرده بودند- به این مقام رسید و خدا شد. از طرف دیگر، او با توجه به رسیدنش به خدائیت در میان خلافکاران و تبدیل شدن به خدای خلافکاران، خود شیطان نیز هست و برای همین هم هست که پان مثل شیطان شبیه بز است. ظاهرا شیطان درست مثل آنتی کریست و درواقع در قالب او، برابر گرفته شده با مسیح است و حالا فرض کنید این دومین تجلی مسیح روی زمین، قرار است همان ازیریس مهربان هم باشد که در دومین تولد خود، تبدیل به هورس جنگجو شد و جهان را از خون همکاران تایفون (ست) –قاتل ازیریس- رنگین کرد. پس ترجمه ی ظهور کینیراس در بین کیلیکی ها به زبان مسیحایی میشود این که اگر قرار است مسیح دوباره در زمین ظهور کند، اول باید جهان پر از کفر و گناه شود و تمام دستورات خدا زیر پا گذاشته شود تا مسیح برای نابود کردن گناهکاران و راه انداختن حمام خون در جهان ظهور کند. حالا نسخه ی ایرانی این چه میشود؟ به مقبره ی بایزید در شاهرود رجوع کنید. این مقبره ساخت دوره ی فتحعلیشاه است ولی ادعا شده که بازسازی شده ی یک بنای قدیمی تر است. این کمک کرده تا بعضی چیزها تغییرات جدید تلقی شوند که فرع را به اصل دوخته اند. یکیش مقبره ی یک امامزاده است که گفته اند پسر جعفر صادق و مشاور و راهنمای بایزید بوده است و از طریق آن مکتب صوفیانه ی بایزید درحالی به تشیع جعفری دوخته شود و فرصت تاثیرگذاری عتیق بر تشیع را بیابد که حتی امروز هم معممین درباره ی پذیرش یا عدم پذیرش تشیع بایزید با هم متحد نیستند. شاید در همین گوش سپاری بایزید به تعالیم امام جعفر صادق بود که داستان لزوم پر کفر و گناه شدن جهان برای ظهور مهدی –نسخه ی شیعی عیسی مسیح- در شیعه ورود یافت و مدرنیته با تمام نکات ضد شرعی خوب و بدش جواز شرعی پیدا کرد و یک انقلاب اسلامی از راه رسید تا به نام دشمنی شرعی با مدرنیته مردم ایران را مدرن کند، آن هم درحالیکه ایرانی ها نه مسیح را میشناسند نه فلسفه ی مسیحی را نه کیلیکیه را و نه قهرمان مسیحیشان ییسی در چین را.