قیمت تقدس: چگونه یکتاپرستی باعث بتپرستی افراطی در سرمایه داری مدرن شده است؟
تالیف: پویا جفاکش
ههاکا ساپا یا گوزن سیاه، مرد مقدس سرخپوستان لاکوتا تعلیم میداد که قلمرو ارواح، منبع و منشا هر چیزی است که در زمین میبینیم. پدر گوزن سیاه، با پدر جنگجو و رهبر مشهور سرخپوست، تاشونکه ویتکو یا همان اسب دیوانه، پسرعمو بود. یک بار اسب دیوانه رویای خود را برای گوزن سیاه شرح داد: «اسب دیوانه خواب دید و به دنیایی رفت که در آن، چیزی جز ارواح همه چیز وجود ندارد. این دنیای واقعی است که پشت این دنیا قرار دارد و هر چیزی که اینجا میبینیم، شبیه سایه ای از آن دنیا است.» دیوید ماتیزن، جهانبینی حاکم بر محیط این دو رهبر سرخپوست را مشابه این فراز از تائوته چینگ از کتاب های چین قدیم میشمرد:
«راه هایی که میتوان پیمود، ابدی نیستند.
نام هایی که میتوان نامید، نام ابدی نیستند.
بی نام، منشا موجودات بی شمار است.
نام دار، مادر موجودات بی شمار است.»
ماتیزن از اینجا نتیجه میگیرد که قلمرو مقدس برای بیشتر مردمان اولیه از چین گرفته تا قاره ی امریکا جایی خارج از این دنیا بوده که معمولا با آسمان –به عنوان نزدیک ترین قلمرو مشهود خارج از زمین- نمادسازی میشده و با داستان های ستارگان و صور فلکی نمایش داده میشده است. بنابراین هر گونه صحبتی درباره ی مردمی که به نوعی با قلمروی مقدس مرتبط بوده اند، صحبتی غیر تاریخی و درباره ی موجوداتی آسمانی و فرا این جهانی است که انعکاس شخصیت سازی های مختلف درون بشر به یک قلمرو کیهانی ماورائی هستند. ماتیزن معتقد است فرازهایی از کتاب مقدس یهودی-مسیحی نشان میدهند که این کتاب هم قبل از دچار شدن به خوانش تحت اللفظی و تبدیل شدن به وسیله ای بر ستم گری بر مردم زمین، دقیقا در همین وضعیت نمادین فهم میشده است. ماتیزن به رساله ی پولس به غلاطیان اشاره میکند که درباره ی دو پسر ابراهیم که یکی از کنیز و دیگری از زنی آزاد بوده اند میگوید: «این چیزها تمثیلی هستند.» (غلاطیان 24 : 4) و بدین ترتیب شخصیت های نامبرده شده در تورات ولو به اندازه ی ابراهیم بنیادی باشند، در زمان نگارش این بخش از کتاب مقدس هنوز تمثیلیند، و سپس در غلاطیان 26 : 4 از اورشلیمی در آسمان سخن میگوید: «اما اورشلیم که در بالا است، آزاد است، که مادر همه ی ما است.» انگار که داریم دقیقا درباره ی آن مادر همه ی چیزها در تائو ته چینگ میخوانیم. ظاهرا اورشلیم هم شهر خدا بوده چون قبل از این که تبدیل به جغرافیایی در زمین شود، دقیقا معادل قلمرو ماورائی بوده و تمام آن توصیفات افسانه ای از آن درباره ی رودخانه هایی که شیر و عسل در آنها جریان دارند، و شهری که کف خیابان هایش با طلا سنگفرش شده و هیچ شباهتی به محلی که الان با اورشلیم تطبیق شده، ندارند، همه تماثیلی زمینی از آن قلمرو ماوراء زمینی هستند.:
“AN ANCIENT INVERSION AND ITS MODERN CONSEQUENCES”: DAVID MATHISEN: STAR MYTHS OF THE WORLD: 15 MAY 2018
به نظر میرسد خلط اورشلیم های زمینی و آسمانی که عامل مهمی در تاریخ طولانی ستمگری مردم بر مردم به نام خدا شد، به این برمیگردد که وقتی اورشلیم زمینی جانشین اورشلیم آسمانی میشود، حاکم آن هم جانشین خدا میشود و به اندازه ی خدا در زمین، امکانات نامحدود می یابد. فتح اورشلیم توسط بنی اسرائیل به رهبری داود در کتاب مقدس، با فرض تاریخی بودن آن، چنین امکاناتی را به اشرافیت یهود که خود را از نسل داود میخوانند میدهد و تاسیس مجدد دولت اسرائیل با به اصطلاح بازگشت یهود به سرزمین مقدس، آن را تجدید میکند همانطورکه رسانه ها خیلی علاقه دارند امروزه چنین قدرت بی حد و حصری را به دولت نتانیاهو نسبت دهند.
اورشلیم قبل از این که توسط بنی اسرائیل اساطیر یهودی اشغال شود، مرکز یبوسی ها بود. شاهان یبوسی، کاهنان اعظم کیش خورشید و ملقب به "آرونه" بودند و احتمالا همین لقب کهانتی است که تبدیل به نام "هارون" پدر رسمی کاهنان یهودی شده است. خدای کیش یبوسی، با عنوان "زال-یا گیبیل" خطاب میشد. "زال" معادل "سول" در لاتین به معنی خورشید است. "یا" همان یاه یا یاهو (سلف نام یهوه برای خدای یهودیان) و احتمالا قبل از اینها ائا یا حئا از خدایان بین النهرین است که دراینجا خدا به طور کلی را میرساند. بنابراین لغت مزبور، «خدای خورشید: گیبیل» معنی میدهد که گیبیل نام خدای آتش در بین النهرین است. در این مورد، جالب است که لغت سومری «پیر» که به معنی آتش است و در فنیقی تبدیل به "فیر" و بعدا در انگلیسی تبدیل به fire شده است، در سومری همزمان به معنی عصای حکومتی نیز هست. همچنین عصای سلطنتی و گرز پهلوانی که این عصا جانشین آن شده است، در سومری "گرازا" نامیده میشوند که نشاندهنده ی علامت صلیب کوتاه به شکل + نیز هست و میتوان گفت لغت اروپایی cross به معنی صلیب مسیحی از همین ریشه است. ربط عصا، صلیب و آتش در این است که عصای سلطنت دوگانه است چون مرام سلطنت دوگانه است و در کیش خورشیدپرستی که در آن، آتش جانشین زمینی خورشید است میتوان دو باطن عصا را به دو تکه چوبی تشبیه کرد که به شکل + روی هم ساییده میشوند تا آتش تولید کنند. این دوگانگی، با تبر دوسویه هم نشان داده میشود که در سومری «خات» نامیده میشود و یکی از احتمالات درباره ی نامیده شدن ساکنان آناطولی به خاتی، کاتی و ختی است. احتمالا این گروه به لحاظ اسمی با "گوت" هایی که در اروپا منتشر شدند و حکومت های مسیحی غرب را به وجود آوردند مرتبطند. ختی ها در منطقه ی آناطولی زندگی میکردند که محل پرورش تقدس سنت جورج الگوی شوالیه ها است. نماد سنت جورج که بعدا در میان شوالیه های اروپایی تکثیر شد، صلیب سرخ یا صلیب آتشین است که از ارتباط آتش و صلیب در سومری ریشه میگیرد. لغت "گئورگ" به معنی کشاورز و لغت جورجیا به معنی مزرعه است. این معانی باید ارتباطی با آناطولی داشته باشند. در بین النهرین، به مجموعه ی کاپادوکیا و کیلیکیه در آناطولی، کورکی گفته میشود که احتمالا با عنوان کیلیکیه هم مرتبط است. "کورکی" که در سومری به معنی سرزمین است، مسلما با عنوان "کور" برای سوریه که تلفظ دیگر "سور" است هم مرتبط است چون هرودت، کاپادوکی ها را "سوری های سفید" مینامید. "گئور" –تلفظ دیگر کور و سور/آسور- عنوانی برای خدای سرکوبگر اژدهای هاویه ی اولیه است. همین سور با تلفظ نام هرو یا هورس در مصر، به صورت یک خدای اژدهاستیز خورشیدی آشکار میشود. گئور را با حئا و پسرش بعل مردوخ تطبیق کرده اند. ظاهرا در ابتدا گئور خود حئا بوده که بعدا اژدهاکیش به صورت یک شخصیت جداگانه که مردوخ باشد از او جدا و تبدیل به پسر او شده و در این حالت، خدای اژدهاکش، گئورکو یعنی پسر گئور نامیده و بعدا تبدیل به سنت جورج قدیس اژدهاکش پیشوای شوالیه ها گردیده است. به همین ترتیب، کورکی نیز میتواند به معنی قلمرو فرزندان کور یا گئور باشد که با کشاورزان و متمدنین تطبیق گردیده اند و ازاینرو جورجیا معنی مزرعه میدهد.:
“THE PHOENICIAN ORIGIN OF BRITONS, SCOTS , ANGLOSAXONS”: L.A.WADDELL: CHAP19,20
در روم، خدای محبوب و رسمی کشاورزی، ساتورن بوده که ایام مقدسش ساتورنالیا اکنون تبدیل به کریسمس شده است. او معمولا با داس مخصوص درو نمایش داده میشد که اکنون بیشتر داس فرشته ی مرگ است چون ساتورن خدای زمان هم هست و زمان تمام مخلوقات را درو میکند و به عالمی خارج از جهان ما میبرد. زمان یکی از عناصر لاینفک جهان فیزیکی ما است و ساتورن موکل زحل است که لایه ی پنهان آن، به جهانی خارج از منظومه ی شمسی مربوط است که میتوان آن را قلمرو الوهیم یا خدا شمرد. از طرفی الوهیم، از اله بعلاوه ی "م" ساخته شده که این آخری میتواند علامت جمع هم باشد و به خدایان معنی شود که جزئیات تشخص یافته ی اله هستند و میتوانند همان آنوناکی ها یا خدایان بین النهرین باشند. آنها فرزندان تهامات اژدهای دریایی هاویه هستند که به دست مردوخ از بین رفت. تهامات الهه ای مادینه بود که جهان فیزیکی از جسد او خلق شد و حکم مادر-زمین را یافت. در جهانبینی علمی فعلی هنوز گفته میشود که زمین اولیه پوشیده از آب بود و اولین موجودات زنده از آب برخاستند. میشود گفت آنها به این خاطر به خزنده شدن میل یافتند که اژدهایان یعنی آنوناکی های فرزند اژدهای هاویه در آنها حلول یافتند و به آنها زندگی دادند. در بعد بالاتر، یک شورای 12نفره از آنوناکی ها به اوضاع زمین علاقه نشان میدهند که بعضی از اعضایش متغیرند و ازاینرو تعدادشان به جای 12 تا 15تا است و عبارتند از: آنو،آنتو، نین خورساگ، ایشکور، انلیل، انکی یا ائا، نینکی، نانار، یو تی یو، عنانه، مردوخ، نینورتا، نرگال، و نین گیش زیدا. به نظر میرسد محدود کردن اینها به 12تا بر اساس چرخه ی 12ماهه ی سال خورشیدی باشد که بی ارتباط با اعتقاد به کنترل خورشید توسط زحل نیست. دکتر ای.آر.بوردون معتقد است که از روی این شورای 12گانه، یک شورای مستقیم تر مسئول امور زمین درست شده که فقط نام چند تن از اعضایش معلوم است که عبارتند از: مردوخ، زربانه، نبو، گیبیل، و نوسکوم. بعضی از اعضای این شورا انسان هایی بوده اند که اکنون مرده اند یا خدایان دست پایین تر بوده اند منجمله نوسکوم که خدمتکار انلیل بود. این شورا فقط بر مسائل مادی زمین نظارت داشتند و مسائل فراطبیعی توسط شورای 12گانه از بعد بالاتر می آمد. رئیس آن شورا، انلیل بود که با یهوه در یهودیت قابل تطبیق است ولی عملا تمام ابتکارات به دست انکی یا حئا افتاده که به خاطر همین، رهبر واقعی زحل شمرده میشود. با این حال، حئا وابسته به ابعاد بالاتر است و مدیر این جهانی زحل، نینورتا پسر انلیل است که هم خدایی اژدهاکش است و هم به مانند ساتورن، مسئول امور کشاورزی. ازجمله سلاح های او گردابی است که با بی نظمی کیهانی ارتباط دارد و در جنبش های عصر جدید، مضمونی کوانتومی یافته است. در دسامبر 1952 آندریا بوهاریچ که در آن زمان، رئیس "بنیاد میز گرد" بود و به شدت به ماوراء الطبیعه علاقه مندی نشان میداد، مسئولیت اتفاقات انتقالی از این لایه ی پنهان زحل را به یک گروه 9نفره از موجودات هوشمند فضایی نسبت میداد که با انئاد یا خدایان 9گانه ی مصری تطبیق میشدند. او از یک روانشناس هندی به نام دکتر دی.جب.وینود برای برقراری ارتباط با این شورای 9نفره دعوت کرد. سه سال بعد، پوهاریچ با برخی از اعضای جنبش بشقاب پرنده ها در مکزیک ملاقات کرد که ادعا میکردند با 9خدا در ارتباط هستند و رونوشت های آنها به جلساتی که به گروه پوهاریچ منتقل شده بود، اشاره داشت. پوهاریچ که خود یک روانشناس بود، در ادامه با یک روانشناس جوان مشهور اسرائیلی به نام یوری گلر ارتباط برقرار کرد. یوری گلر در دهه ی 1970 به خاطر خم کردن قاشق ها با ذهن در تلویزیون بین المللی مشهور بود و همین کارها را در خانه های مردم موقعی که آنها در حال تماشای برنامه بودند تکرار میکرد. همانطورکه میتوانید حدس بزنید کاشف یوری گلر، پوهاریچ بود. یوری گلر در حالت خلسه به طور غیر قابل پیشبینی شروع به کانالیزه کردن چیزی به نام "اسکپترا" کرد که ظاهرا یک ابررایانه ی آگاه در یک سفینه ی فضایی بود. او اسکپترا را به گروه 9نفره مربوط کرد و اسکپترا این را تایید کرد و اضافه کرد که آنها از کودکی، یوری گلر را طوری برنامه ریزی کرده اند که یک ابرروانی باشد. آنها همچنین به پوهاریچ گفتند که ماموریت زندگی او، استفاده از استعدادهای گلر برای تبلیغ فرود دسته جمعی سفینه های فضایی است که قرار بود توسط 9نفر کنترل شوند. در سال 1973 گلر ماموریت خود را ترک کرد و دیگر نمیخواست هیچ ارتباطی با گروه 9نفره داشته باشد. در این هنگام، پوهاریچ یک روانشناس دیگر به نام فیلیس شلمر را پیدا کرد که کانال ساز "توم" از گروه 9نفره شد. پروژه ی کوچکی که با پوهاریچ و گروهش در سال 1952 شروع شد، خیلی زود به ابعاد عظیمی رسید. بسیاری از افراد بسیار مشهور از سراسر جهان شروع به شرکت در جلسات گروه نه گانه کردند؛ میلیاردرهایی مانند برونفمان ها (تجار کانادایی و بین المللی و اعضای نخبگان جهانی ایلومیناتی)، اشراف اروپایی، دانشمندان موسسه ی تحقیقاتی استنفورد و یکی از دوستان سیاسی و شخصی رئیس جمهور وقت، جرالد فورد. دیگر اعضا عبارت بودند از: لیال واتسون از نویسندگان مشهور آن زمان، اوپرا اینهورن مرشد بانفوذ جریان آنتی کالچر (ضد فرهنگ)، و جین رادنبری خالق پیشتازان فضا که بعضی را عقیده بر این بود خیلی از تزهای سریال پیشتازان فضا از ارتباط او با شورای 9گانه می آیند. از جذب چنین افراد مهمی به چنین جریانی تعجب میکنیم ولی نه وقتی که بدانیم آندریا پوهاریچ در دهه ی 1950 پزشک ارتش بود و عمیقا در برنامه ی کنترل ذهن یا ام کی اولترا فعالیت میکرد که سازمان سیا برای کشف روش های مغزشویی افراد ازجمله از طریق رسانه ها به راه انداخته بود. پوهاریچ با دکتر سیدنی گالیب بدنام همکاری میکرد که روی قرار دادن صدا در سر موش های آزمایشگاهی بی اراده آزمایش انجام میداد. تکنیک ها شامل استفاده از داروها، هیپنوتیزم و تاباندن سیگنال های رادیویی مستقیما به مغز بود. و نکته ی جالب توجه این است که او دقیقا همزمان با اولین حضور گروه 9نفره در بنیاد میز گرد، مشغول این کارها بود. اکنون مشخص شده است که خود بنیاد، عمدتا توسط پنتاگون به عنوان پوششی برای تحقیقات روانی خود تامین مالی شده است. پوهاریچ در اوایل دهه ی 1970 زمانی که یوری گلر را از اسرائیل خارج کرد، هنوز برای سیا کار میکرد. استفاده ی پوهاریچ از هیپنوتیزم به ویژه در حلقه ی 9نفره جالب است. او ابتدا یوری گلر و بابی هورن را هیپنوتیزم کرد و بعد ادعا کرد که آنها با 9نفر در ارتباطند. اوپرا آینهورن از همکاران نزدیک پوهاریچ در دهه ی 1970 معتقد بود که پوهاریچ ارتباطات گروه 9نفره را «به صورت انسانی هدایت» میکند.:
“GALACTIC FEDERATIONS AND COUNCILS”: WES PENRE: 23 MARCH 2013: BIBLIOTECAPLEYADES.NET
شاید قرار داشتن زحل در مرز جهان فیزیکی و جهان فرافیزیکی، با این که یک تحقیق علمی تحت پوشش چنین تخیلاتی، خطرات خود برای جامعه را پنهان کند، ارتباط داشته باشد. درواقع در بیشتر کارهای مهم پیش بر تمدن غربی، مرز بین طبیعت و ماوراء الطبیعت، و چنانکه انتظار داریم، مرز بین علم و جادو ناپیدا است و شاید این دو، الان در حکم همان دو چوب ایجاد کننده ی آتش به جای صلیب مسیح و عصای دوگانه ی سلطنت باشند.
این دوگانگی، با پیشبرد سیاست مدرن توسط فراماسونری بی ارتباط نیست. پدرخوانده ی فراماسونری، فرانسیس بیکن است که پیگیری تجربه ی گرایی ارسطویی را با توسل به نوشته های منسوب به نویسنده ی تصادفا همنامش راجر بیکن پیش برده است. این درحالیست که راجر بیکن در ابتدای دوره ی مدرن به عنوان کشیشی جادوگر شناخته میشد که با شیاطین در ارتباط بود و با استفاده از نیروهای آنها، دستگاه های عجیب میساخت. منابع درباره ی راجر بیکون بسیار متناقضند. گاهی او ستاره شناسی تجربه گرا و تعقلی به نظر میرسد که به خاطر سعی در عقلانی کردن کاتولیسیسم، در صدر پروتستانتیسم قرار دارد و کشیش های متعصب دیگر، او را تحت فشار قرار داده و حتی زندانی کرده اند و گاهی روشن است که تمام کارهای خود را تحت حمایت گروه متنفذی از کشیش ها انجام داده است بطوریکه میشود او را واسطه ی مسیحیت کاتولیک با علم تجربه گرای ارسطویی و علوم طبیعی مدرن شمرد. گادفری هگینز، راجر بیکن را یک پیش درآمد مسیحی برای تایید مدرنیته میشمرد. او به بنا شدن بنیان اولیه ی تاریخ رسمی بر نظریه ی فلکی نروها اشاره میکند که بر اساس آن، حدودا هر 600سال یک منجی بزرگ ظهور میکند. این نظریه خود را با تسلسل آواتارهای ویشنو در هند تطبیق کرده است. بر اساس رسمی ترین گزارش از این تسلسل، نهمین آواتار، بودا است و دهمین آواتار که منجی بزرگ جهان در آخرالزمان است کالکی است که بازگشت آواتار هشتم یعنی کریشنا است. در مسیحیت، منجی آخرالزمان، عیسی مسیح است. او با کالکی تطبیق شده و ازاینرو بر اساس چرخه ی نرو، گئوتمه بودا که بنیانگذار بودیسم تلقی میشود در قرن ششم قبل از میلاد مسیح زندگی میکند. بعد از مسیح قرار است آنتی کریست یا دجال ظهور بکند که در تاریخ رسمی با محمد پیامبر اسلام تطبیق میشود که زمان ظهورش را فیبر سال 608 میلادی یعنی تقریبا 600سال بعد از مسیح تعیین کرد. طبیعتا بازگشت مسیح و پیروزی او بر نیروهای آنتی کریست، برابر با دوران جنگ های صلیبی در دور و بر سال 1200 میلادی خواهد بود که با تصرف اورشلیم توسط نیروهای صلیبی اروپایی همراه بود. جنگ های صلیبی که جنگ نیروهای مسیح از طرف پاپ رم با نیروهای ضد مسیح یعنی پیروان محمد بود، در قرن های 11 و 12 میلادی شعله ور شدند ولی درواقع پیشزمینه ای برای ظهور مسیح شمرده میشدند. با توجه به این که نیروهای صلیبی برآمده از این جنگ ها شوالیه های تمپلار به عنوان بنیانگذاران فراماسونری توصیف شده اند، هگینز نتیجه میگیرد که ظهور راجر بیکن در قرن 13 میلادی، معادل ظهور مسیح در نتیجه ی فعالیت های آنان در قرن پیشین بود. با این حال، تمپلارها شاگردان رهبر یک جریان طرد شده ی اسلامی به نام شیخ الجبل یا پیرمرد کوهستان خوانده شده اند. از طرفی آنها متهم به شیطانپرستی و جادوگری و پرستش بت بافومت یعنی محمد بودند و گویی این، شیخ الجبل و محمد بوده اند که به غرب آمده و تبدیل به راجر بیکون انگلیسی شده بودند. از طرفی تمپلارها پیرو دیونیسوس باخوس بودند که لقبش ایهه، نزدیک به نام یاهو یا یهوه یعنی خدایی است که در عیسی مسیح مجسد شد و اگر راجر بیکون همزمان بازگشت مسیح باشد، پس دیونیسوس هم مسیح قبلی است که حالا تبدیل به راجر بیکون شده و کم کم تصویر قبلیش، تصویر فعلیش را تحت الشعاع قرار میدهد. این کار، فقط میتوانسته نوعی بازپردازی بافومت یا محمد باشد که قرار بر این بود که مکتبش نابود شود. غیر عادی است که این اتفاق در حدود سال 1200 میلادی افتاده باشد درحالیکه کشیش ها در قرن 19 هنوز دست به دعای پیروزی روس های مسیحی بر تاتارها و عثمانی های کافر بودند. ولی در تاریخ رسمی، این اتفاق افتاده است. تمام حکومت های متاخر اسلامی ترک بوده اند درحالیکه زبان مقدس اسلام که تمام کلمات دارای بار فلسفی اسلام از آن برخاسته اند، عربی است. دوران حکومت اعراب بین قرن های هفتم تا سیزدهم میلادی تعیین شده و تمام آثار بنیادین فکری و عقلانی هم به این دوره منسوب شده اند. پس از این دوره تعصب محض بر قلمرو اسلامی حکفرما شده و میشود گفت مکتب محمد مرده و بقایایش به صورت تحریف شده در غرب از سوی مکتب مسیح دنبال میشود. همچنین مکتب طرد شده ی شیخ الجبل، بقایای مکتب قبلی اسلام را در خود دارد که با تمپلارها به غرب منتقل میشود. این همزمانی مسیح مرده و مسیح زنده در یک عصر، در تاریخ صدر مسیحیت، به صورت همزمانی عیسی مسیح و یوحنای تعمیددهنده (یحیی) که هر دو منجی موعود تلقی میشدند، همخوانی دارد. بعد از این که یوحنا میمیرد، عیسی تنها منجی در صحنه است و او نمرده و هنوز پنهانی بر زمین نظارت دارد. بیخود نیست که یکی از اسامی عنوان شده برای شیخ الجبل، یوهانس است. درواقع او تا حدودی نسخه ی قبلی محمد است. یوحنا در انجیل یک زاهد است، ولی در روایات دیگر مسیحی، نام یک شاه شرقی مسیحی قدرتمند هم هست. محمد هم در روایات مختلف، گاهی زاهدی ساده زیست است و گاهی حکمرانی کشورگشا. اگر تاریخ مسیحیت پیش از 1200 میلادی را انکار کنیم، شاید بتوانیم یک تناقض بزرگ آن را پاسخ دهیم و آن این که اگر گوت ها و واندال ها در قرن پنجم میلادی با نفرت و خشمی زایدالوصف، روم را تماما برکندند پس چرا به بزرگترین نمادهای رم یعنی مقابر سنت پیتر و سنت پاول صدمه ای وارد نکردند و فقط از مردم معمولی رم انتقام گرفتند؟ شاید به خاطر این که این قسمت از تاریخ رم اصلا حقیقت ندارد. پس زندگینامه ی پدران کلیسا قبل از 1200 میلادی از کجا آمده است؟ از اسقف نشین کانتربوری که ادعا میکرد تاریخ پدران کلیسا را که توسط راهب های بندیکتی در سنت مور رونویسی شده است، در دست دارد. این اطلاعات، از نوشته های قدیمی تری رونویسی شده بودند که به نقل از ویکتور تونسی، اسقف افریقیه، در قرن ششم میلادی و به دستور آناستازیوس امپراطور روم شرقی یونانی، همراه با خود اناجیل مکتوب شده بودند. هدف از این اعمال، حفظ مسیحیت راستکیش در مقابل گسترش مانویت شمرده میشد ولی حملات محمدی ها در یک قرن بعد، باعث فرار این اطلاعات به اروپا شد. تا اینجا به نظر میرسد منشا این اطلاعات، یونانی باشد ولی این یونانی باز آن یونان مسیحی ارتدکس شناخته شده نیست. این واقعیت بعد از کشف یک صندلی پاپی با تصاویر 12 خوان هرکول و حاوی جمله ای به عربی حول اعتقاد به محمد و دینش، کشف شد. ظاهرا یونانی که اولین پاپ ها به آن توجه داشتند، فرقی با یونان پاگان ها نداشت همانطورکه فاصله ی چندانی از اسلام محمدی هم نداشت. درواقع با نوعی یونانی گری طرفیم که باید در مسیحیت نوین لاتین، اصلاح میشد و به اصل ادعاییش بازمیگشت. حتی داستان های ظاهرا پاگانی هم چنین بازگشت به اصلی را نشان میدهند و در این بازگشت، با داستان های انجیلی تطبیق میشوند. میدانیم که رم ایتالیا، تروآی جدید بود و حقانیت خود را وقتی بازیافت که پالادیوم یا مجسمه ی الهه ی مقدس را که یونانی ها بعد از تخریب تروآ ربوده بودند بازیافت. پالادیوم به روایتی سلنا الهه ی ماه بود. نام سلنا تلفظ دیگر هلنا یا هلنه یا همان هلن یعنی عنوانی بود که یونانیان باستان به نامش هلنی خوانده میشدند و جالب این که یونانی ها برای بازگرداندن زنی به نام هلن، به تروآ لشکر کشیدند. کلمه ی لونا در لاتین به معنی ماه، مخفف هلنا است. در صدر مسیحیت، هلن عنوان همسر یکی از نخستین نامزدهای مقام آنتی کریست یعنی سیمون مگوس (شمعون جادوگر) بود و این هلن، فاحشه ای بود که سیمون او را توبه داده و ادعا کرده بود که الهه ای در او حلول کرده است. این اعتبارگیری از الهه، به کیش خورشیدپرستی برمیگردد و همانطورکه میدانیم مسیح هم به خورشید تشبیه میشود. خورشید اوج اقتدار خود را در درازترین روز سال در انقلاب تابستانی تجربه میکند. به طور سنتی، برج فلکی انقلاب تابستانی، سرطان یا خرچنگ است که تنها خانه ی ماه در دایره البروج شناخته میشود. الهه ی ماه، الهه ی زمین هم هست و بنابراین ورود خورشید به ماه، در حکم مجسد شدن خدا به یک مرد زمینی است همانطورکه یهوه به صورت عیسی مسیح، گوشتمند میشود. این با واقعیت متواتر تشبیه خدا به یک خدای مردانه ی قمری هم تباین دارد چون نور ماه از خورشید می آید و هلال یا قرص ماه، جانشینی برای خورشید در انقلاب تابستانی هستند. هلال ماه، نماد مذهبی متواتر مسلمانان بوده و ازاینرو است که از بین بدعتگذاران مختلف در مسیحیت چون سیمون ماگوس و مرقیون و مونتانوس و مانی، هیچ یک به اندازه ی محمد، بخت جدی گرفته شدن به عنوان آنتی کریست را پیدا نکرده اند. از طرف دیگر، خورشید بعد از اوج خود رو به افول میرود و روزها بعد از آغاز تابستان کاهش می یابند. این، آغازی بر کلیشه ی داستانی زوال سلسله های پادشاهی بعد از مرگ بنیانگذار آنها میشود و همین مسئله درباره ی بنیانگذاران ادیان همچون عیسی و محمد هم صدق میکند که همیسشه گفته میشود مذهبشان با آنها در بهترین حالت خود بوده و پس از آنها پیوسته انحطاط یافته است. اگر این کلیشه را بخواهیم برای دوران تمپلارها تکرار کنیم، باید نتیجه بگیریم که شیخ الجبل آنها اوجی بوده که هر بازگشتی در آینده ی اروپا باید اصالت را از روی او تعیین کند. در مورد این که در فراماسونری، این تعیین اصالت، نگاه خود را از خاورمیانه به سمت تبت و بودیسم عوض کرده است، باید به عنوان دیگر شیخ الجبل در نوشته های قدیم توجه کرد: "بوتا" که میتواند تلفظ دیگری برای بودا تلقی شود. همانطورکه گفتیم، بودا آواتار نهم ویشنو در هند است. اما جالب است بدانید که بعضی برهمن های هندو، محمد را هم آواتار ویشنو تلقی میکردند و از این طریق، حکومت مغول های مسلمان بر هند را تایید مینمودند. هگینز معتقد است بعضی از این برهمن ها عاملان اختراع افسانه ی تخریب معابد بودایی در هند توسط مسلمانان نیز هستند و این افسانه نه از واقعیت بلکه از آرزوهای این جماعت و دشمنی قدیمی هندوها با بودایی ها ریشه میگیرد. اطلاعاتی متناقض نشان میدهند که بوداییان افغانستان و کوه نشینان بودایی موار و ملوا، از اولین گروندگان به کیش محمد بودند. در قدیم، شباهت ها بین تعالیم اسلام و مذهب بودا بسیار زیاد بوده است و شاید موفق ترین نسخه ی قبلی بودا یعنی "آمیدا" یا "آمیتا بها" (آمیتای نور) نام از "احمد" داشته باشد: برابرنهاد اسلامی فارقلیط انجیل که مسلمانان آن را در معنا برابر با "محمد" میشمرند. از معادل های عربی نام "بودا" لغت "بدأ" یا "بدو" به معنی ابتدا است و احتمالا علت این که گفته میشود محمد در میان "بدویان" ظهور کرد، همین بوده است. بدین ترتیب آواتار ویشنو بودن محمد، همان آواتار نهم بودن بودا است. بودا بین کریشنا و بازگشت کریشنا که کالکی است ظهور میکند همانطورکه در تاریخ رسمی هم محمد که دجال است بین دو بار آمدن مسیح ظهور میکند. برآمدن مسیح اخیر از مذهب یهودی، "احمد" را با تلفظ عبریش AMD مرتبط میکند. حرف D "ده" خوانده میشود که معنی خدا میدهد و همان دئوس یونانی است. بنابراین AMD را میتوان "ام-ده" خواند و به "ام-خدا" معنی کرد که مرتبط با لغت عربی "عم" به معنی والامقام و خدا است و همین لغت به صورت OM/AUM در هند برای نامیدن خدای بزرگ به کار میرود. ظاهرا همین "امده" تبدیل به "آمیدا" شده است. تلفظ دیگر AMD در عبری AMT است که معنی حقیقت میدهد. این تلفظ، نوعی بازی با یک مضمون مسیحی هم هست. در مسیحیت، عیسی آلفا و امگا به کنایه از اول و آخر است چون آلفا و امگا اولین و آخرین حرف های الفبای یونانی هستند. مسیح وسط هم هست. حرف وسط، "م" تعیین شده که معادل لاتینش یعنی M دارای عدد ابجد 600 است و چرخه های 600ساله ی نروها نیز ازاینجا می آید. اگر سه حرف اول و وسط و آخر را کنار هم بیاوریم، لغت AMO به دست می آید که همان "عمو" تلفظ خودمانی "عم" در عربی است. در یک نسخه ی سوری مکاشفه ی یوحنا، مسیح به جای آلفا و امگا، آلفا و تاو یعنی "ا" و "ت" خوانده شده و این به سبب آن است که در بعضی الفباهای فنیقی غیر یونانی، "ا" و "ت" حرف های اول و آخر الفبا بوده اند. حالا اگر دوباره ترتیب اول، وسط و آخر را کنار هم بچینیم، لغت "امت" به دست می آید که در عبری به معنی حقیقت است و با "امد" یا احمد مربوط شده است. این بنیان یهودی هنوز با برآمدن مسیح اولیه از بین یهودی های روم قابل جمع آمدن است. محمد اهل جایی به نام مکه بوده است. بطلمیوس این نامجا را به صورت MOCAبرای شهری در عربستان آورده است. MOCA در زبان لاتین به معنی سرزمین اشراف و والامرتبگان است. امپراطور آنتونیوس پیوس به مفتخران، مدالی با لغت MOC اهدا میکرد. اگر رم را مرکز اشراف در دوران امپراطوری بدانیم، مکه نیز رم قبلی بوده است که به پیروان محمد قبل از دگرگونیش به مسیح تعلق داشته است. با توجه به تطبیق قبلی محمد با یحیی، نقش برجسته ی دمشق در تاریخ اسلام قابل تبیین است. چون مسجد یحیی در دمشق قرار دارد و بنا بر افسانه ای متاخر روی محل دفن سر بریده ی یوحنا/یحیی مستقر شده است. بنابراین دمشق احتمالا یکی از نسخه های قبلی رم/تروآ قبل از یونانی و لاتین شدن آن بوده است.:
ANACALYPSIS”: V1: GODFREY HIGGINS: LONGMAN: 1836: P677-692
روایتی وجود دارد که میتواند قرار گرفتن دمشق به جای تروآ یا رم اول در مقابل یونانی ها را توضیح دهد و آن، در نسخه ی خطی البسرو در کتابخانه ی ملی اسپانیا آمده که گفته میشود کمی قبل از قرن 19 نوشته شده ولی ادعای کپی شدن از متنی در اواخر قرن 15میلادی را دارد. در این نسخه ی خطی، آمده که پرستر جان یا شاه یوحنای مسیحی شرق در اتیوپیا حکومت میکرد ولی امور قلمرو خود را بین دو حکمران دمشق و یونان تقسیم کرده بود. او از نوادگان خانی عنوان شده که بر اثر تاثیر سه شاه هندی (اتیوپیایی) که به کیش سنت توماس گرویده بودند، قدرت یافت. همزمان با ماجرای این سه شاه هندی، موضوع ازدواج شاهزاده خانمی هندی با مردی اروپایی و مسیحی اتفاق می افتد که بزرگان مسلمان هند را خشمگین میکند و باعث درگیری هایی میشود. در جای دیگری از همین اثر، پادشاه آراگون افتخار دارد که از نوادگان گوت هایی است که آسیا را فتح کردند و از "گت" های رومانی ناشی میشوند که با اربابان خود مقابله میکنند و سپس برای بازپس گیری زنان خود در یونان اشغالی، به سرزمین خود بازمیگردند که شاید این گت ها تکثیر همان شاهزاده ی اروپایی مزدوج با شاهزاده خانم هندی باشند. سه خان هندی گرویده به سنت توماس، مشخصا همان سه شاه مجوس/مغ گرویده به عیسی مسیح در انجیلند، چون سنت توماس در ابتدا خود مسیح بود که بعد به صورت یک حواری او درآمد. در این صورت، شاهزاده ی اروپایی هم اول باید مسیحی و بعد اروپایی شده باشد یعنی به دلیل ارتداد مجبور به تغییر محل زندگی شده باشد که میتوان او را در گت ها و گوت ها تکثیر کرد. عروسی که او با خود میبرد، به عقیده ی آندرو مارفول، همان هلن تروآ است و هلن شکل شخصیت یافته ی هلنیسم یا یونانی گری است که بعد از سرکوب توسط تعصب متشرعین اسلامی، مجبور به کوچ به غرب مسیحی میشود. شوهر او منلائوس است که همسرش را از تروآ پس گرفته است چون اروپا هلنیسم را در خود بومی کرده و ادعا نموده که فلسفه ی یونان در اروپا گم شد و در شرق اسلامی به حیات خود ادامه داد تا این که اروپا آن را از طریق منابع اسلامی کشف نمود. سپس اروپا متون «اصیل» فیلسوفان یونان را کشف نمود چون قستنطنیه ی یونانی توسط عثمانی های متعصب فتح شد و در آستانه ی این فتح، اشراف فراری یونانی، متون اصیل یونانی را که در اروپا خواهان یافته بود، به آنجا بردند یا به عبارت دیگر، ما باید باور کنیم که چنین کردند. اگر این اتفاقات همزمان با سه شاه مغ جستجوگر مسیح رخ داده باشند، پس باید قبول کنیم که مسیح مالوف در این زمان، تازه متولد شده بود. چون سه شاه مغ، به جستجوی مسیح نوزاد رفتند. مغ بودن سه شاه، هندی/اتیوپیایی بودن شاه یوحنا را با مغول بودن او آشتی میدهد چون "مغول" را میتوان به "ایل مغ" هم معنی کرد. هندی و اتیوپیایی به معنی انسان سیاه پوست هستند و اگر دیدگاه های یهودی-مسیحی درباره ی بد بودن سیاه و خوب بودن سفید و انعکاس خوبی و بدی بر پوست انسان ها را جدی بگیریم، درواقع این نبرد در اتیوپیا تکرار نبردهای بنی اسرائیل با کنعانیان سیاهپوست در تورات است و آندرو مارفول، کنعان را کل کره ی زمین میداند. در این صورت میتوانیم بفهمیم که چرا مغول ها سیاهند و به افریقای سیاه انتقال داده شده اند چون مسیح در بین آنها ظهور نکرده بود که خوبی را به آنها نشان دهد. مسیح قرار بود از نسل شاه داود طلوع کند و در داستان اولیه مسلما این اتفاق در زمان شاه یوحنا نیفتاده بود چون قصه ی قهرمان شدن داود چوپان و شورشش علیه پدرزنش شائول و رسیدنش به تخت شاهی، از روی رابطه ی اولیه ی چنگیز خان با شاه یوحنا و شورش بعدی چنگیزخان علیه یوحنا زمانی که یوحنا دخترش را به چنگیزخان نداد کپی شده است. مسیح نوزاد، یک شاهزاده ی داودی است که به اندازه ی چنگیزخان باید مورد نفرت دستگاه شاه یوحنا قرار گرفته باشد. در مکاشفه ی یوحنا، او را به صورت نوزاد متولد شده از زنی می یابیم که از سوی اژدهایی تهدید میشود ولی نجات می یابد. این فراز بعد از سخن رفتن از مستقر شدن دو فرشته ی شاهد در زمین مطرح میشوند که میتوانند همان دو حکمران یونان و دمشق باشند. اژدهای نامبرده امپراطوری بابل است که محکوم است توسط قومی وحشی به رهبری پادشاه شمال نابود گردد. در کتاب «وقایعنامه ی کوتاهی از اولین خاطره ی چیزها در اروپا تا فتح پارس توسط اسکندر کبیر» منسوب به اسحاق نیوتن در 1933 این پادشاه شمال، پادشاه مغول ها هلاکو نوه ی چنگیزخان است که با حمله ی خود، محدوده ی بابل را به چندین پادشاهی دیگر تجزیه میکند. از میان آنها چهار پادشاهی ترک میافارقین، موصل، حلب و قونیه از سوی نیوتن به چهار فرشته ی شوم آخرالزمان در مکاشفه ی یوحنا تعبیر میشوند که به مدت یک سال و یک ماه و یک روز و یک ساعت پیوسته در حال کشتن مردمند. این چهار پادشاهی باعث فشار ترک های آناطولی به سمت شمال و فتح نهایی اورشلیم به دست گروهی از آنها یعنی عثمانی ها میشوند. اینجاست که فراز دیگری از مکاشفه ی یوحنا معنی پیدا میکند. مکاشفه میگوید خدا کودک را به مدت 1260روز از دست این اژدها حفظ کرده است. در تاریخ رسمی، هر کدام از این روزها به یک سال تبدیل و بعد از سال 1میلادی که سال تولد مسیح است شمارش شده است. پس میرسیم به سال 1260 میلادی که هم سال تخریب اورشلیم توسط ترک های تاتار است و هم سال تصرف قستنطنیه ی یونانی بیزانس توسط صلیبی های لاتینی از غرب که به نوعی نشاندهنده ی برابری اولیه ی قستنطنیه با اورشلیم و تاکید روی بنیان بدوی و البته تاتاری حکومت لاتینی غرب پیش از رشد خیره کننده اش در اثر استعمار جهان است. نیوتن یا هر کسی که متن مزبور را از قول او نوشته است، معتقد بود کتاب مقدس، تاریخ واقعی و بیان رمزی وقایع اتفاق افتاده است ازجمله مکاشفه ی یوحنا. از روی همین سرمشق میتوان یوحنای نویسنده ی مکاشفه را خود شاه یوحنای افسانه ای شرق یا بهتر است بگوییم جریانی است که این اسم، او را نمایندگی میکند دانست و زمانی که در اثر تبدیل 1260روز به 1260 سال به قدرت گرفتن شاخه ی یهودی-مسیحی و بیشتر اروپایی ایجاد شده از این جریان اشاره دارد، برای نویسنده ی مکاشفه در حکم یک آخرالزمان است، آخرالزمانی که اعدام مسیح در آن، همان تخریب اورشلیم یا قستنطنیه است. 1260 همچنین سال اتحاد گروهی از حکمرانان یونانی نیقیه در بیزانس با جنگجویان صلیبی آمده از اروپا است، اتفاقی که طلیعه ی نفوذ کومننی های یونانی از ترکیه به اروپا، و ایجاد واقعی امپراطوری روم مقدس توسط اعقابشان لاسکاریس ها میگردد. این بیگانگان بدنام صلیبی، ژنوایی ها هستند و باز باید به شباهت عناوین جنوآ و یوحنا توجه کرد و نیز تبدیل راحت "جان" تلفظ دیگر یوحنا به یون و یونان که معادل های عبری هلنی میباشند. انگار یوحنایی های غرب مقابل یوحنایی های شرق قرار گرفته باشند. این، کاملا ممکن است چون اسکیت های تاتار از شرق تا چین و از غرب تا اعماق اروپا توسعه یافتند و همه جا جهانبینی های خود را به همراه تجارت گستردند. این باعث میشد تا احساس شود آنها از یک امپراطوری واحد ایجاد شده اند و آن گروه که احساس میکرد امکانات و قدرت لازم را دارد، طبیعتا ادعای اصیل تر بودن میکرد و به این بهانه خواستار توسعه به طرف مقابل را مینمود. اگر پرستر جان چنین امپراطوری باشد، تعجبی ندارد که متن البسرو به اواخر قرن 15 نسبت داده شود چون در همان دوران و در سال 1856 شاه جان پرتغال، کشتی های پرتغالی را برای ملاقات و اتحاد با پرستر جان شرق از طریق سواحل افریقا و دماغه ی امید نیک راهی شرق کرد؛ لابد برای متحد کرد جان/یوحنای غرب با جان/یوحنای شرق. نسبت دادن این جریان پرتغالی و نیز جریان کشف امریکا توسط اسپانیایی ها در چند سال بعد (1492میلادی) به شبه جزیره ی ایبری، با استقرار اشرافیت داودی یهود در سراسر منطقه ی ایبری بی ارتباط نیست. این اشرافیت از مصر آمدند. بنابراین نبرد دو شاه ایزدی همنام، به صورت داستان نبردی بین شاهان اتیوپیای سیاه و مصر در افریقا کپی شد. مطابق این داستان، سی-ازیریس پسر ستمه و نوه ی فرعون مصر، محتوای نامه ای مهر و موم شده از سوی هورس اتیوپیایی را فاش میکند و آن، یک متن جادویی نفرینی علیه مصر است که توسط سه جادوگر اتیوپیایی –معادل های دیگر سه شاه مجوس یا مغ یعنی جادوگر- ایجاد شده است. برای شکست دادن هورس اتیوپیایی، هورس مصری ظاهر میشود و با اتیوپیا میجنگد و درنهایت پیروز میشود. دراینجا معلوم میشود که هورس مصری درواقع خود سی-ازیریس بوده است. هورس اتیوپیایی مجبور میشود به مدت 1500 سال دست از حمله به مصر بکشد؛ پس از این تاریخ، دوباره حمله میکند و این بار، هورس مصری، او را به طور قطعی شکست میدهد. در ابتدای داستان، بیان شده که ماهیستوکت، همسر ستمه، در خواب، خدا-ازیریس را میبیند که بر او ظاهر میشود و به او وعده میدهد که پسری به دنیا خواهد آورد که کارهای بزرگی خواهد کرد. ازاینرو این پسر، سی-ازیریس یعنی پسر ازیریس نامیده میشود. همانطورکه میدانیم، هورس خود ازیریس است که بعد از مقتول شدن، با حلول در بدن همسر خود ایزیس، به صورت هورس از نو زاده میشود و بنابراین هورسی که سی-ازیریس باشد روایت دیگر همین خدا است. در پایان داستان، سی-ازیریس توضیح میدهد که هدفش نجات جهان است و با وعده ی این که روزی بازخواهد گشت، ناپدید میشود. کمی بعد، ستمه و ماهیستوکت صاحب پسر دیگری به نام "وُسج مِنت-هر" میشوند که نامش به معنی "کبوتر قدرتمند هورس" است. اینجا مشخصا داریم درباره ی کبوتر روح القدس صحبت میکنیم که یهوه را در عیسی مسیح تن یافته کرد و بنابراین عیسی مسیحی را داریم که جانشین مسیح دیگری شده که موقتا ناپدید شده است. این مسیح یعنی هورس مصری، در حکم یوحنای یهودی-اروپایی است که علیه نسخه ی اتیوپیایی و «سیاه» خود یعنی هورس اتیوپیایی که کسی جز یوحنای ترکی-مغولی نیست، شوریده است. رابطه ی یوحنای اتیوپیایی با سه جادوگر اتیوپیایی، همان رابطه ی پرستر جان با سه خان هندی پیرو سنت توماس است. هورس مصری هم به همان اندازه با سه شاه مغ آمده به پیشواز عیسای نوزاد ارتباط پیدا کرده و در اثر فرافکنی به عیسی مسیح نوپدید، آغاز تاریخ هورس مصری را به میلاد مسیح در سال 1میلادی می اندازد تا مواجهه ی دومش با هورس اتیوپیایی بعد از 1500 سال صلح، همان رودرروییش با ترک های مسلمان بعد از سال 1500 میلادی باشد، زمانی که اشرافیت اروپایی از استعمار منابع امریکا به ثروتی عظیم دست یافته و و قدرت تصرف جهان را پیدا کرده است.:
“The secret (codified) of the Arc of the covenant (II)”: ANDREU MARFULL: ANDREUMARFULL.COM
اگر در استعاره ی 1260 روز، روز را نه سال بلکه خود شبانه روز در نظر بگیریم، آن برابر 3.5 سال خواهد بود. یعنی در مکاشفه ی یوحنا پسر زن در 3.5 سالگی توسط اژدها متوقف میشود. 3.5 سالگی یک دوره ی مهم رشد و تحول در کودکان است و در آن، کودک امکان پریدن، دویدن و پرتاب چیزی به سمت هدف را می یابد و برای اولین بار توانایی ابراز احساسات با کلمات، کنترل هیجانات و کاهش وابستگی به دیگران را پیدا میکند. این دوره یک سوم ده سالگی یعنی سنی است که در آن، کودک به سبب ترشح هورمون های رشد، به پشت پا زدن به دوره ی قبل زندگی خود تمایل پیدا میکند و ادای بزرگترها را درمی آورد. پس مسیح به عنوان یک جریان درست در زمانی که آماده ی تغییرات بزرگ بعدی میشد، از صحنه حذف شد. در مقیاس تاریخی که دوره ها با قرن ها شناسایی میشوند، زمان حذف مسیح یک سوم یک قرن یعنی 33سالگی او تعیین شد و به سبب ارتباط با 1260 روز، همین مرگ برای یک فرهنگ در سال 1260 تکرار شد. این سال، 240سال قبل از زمان نبرد بعدی آخرالزمانی در 1500 میلادی اتفاق افتاده است. اگر این 240 سال را به جای 1260 با 33 جمع کنیم، به سال 1273 میلادی میرسیم که میانی ترین سال حکومت اورلیان امپراطور روم (بین 270 تا 275 میلادی) و درواقع میانگین دستاوردهای او است. اورلیان امپراطوری بحران زده و از هم گسیخته ی روم را با در هم کوبیدن حملات خارجی و دشمنان داخلی احیا کرد و ازاینرو به "رستیتوتور اوبیس" یعنی «بازگرداننده ی جهان» معروف شد. بسیاری از کارهای مهم او در همان سال 273 انجام شد، جایی که او همزمان حملات کارپی ها به موئسیا و تراکیه را دفع کرد، تتریکوس رهبر امپراطوری گالی را مجبور به تسلیم کرد و گاول را دوباره جزو روم نمود، و اسکندریه ی مصر را که طی شورش فیرموس از حامیان امپراطوری پالمیرا از کشور جدا شده بود، مجددا تصرف کرد. باز در همان سال، اورلیان بر پالمیری های سوریه پیروزی نهایی را به دست آورد و شهر تدمر را نابود نمود که میتواند استعاره ای از تصرف شرق باشد. اما ترور اورلیان در سال 275 میلادی باعث فروپاشی جدیدی در رم شد که تا سال 284 تداوم یافت. این بازسازی روم با یک سردار و از دست رفتنش با همان سردار، میتواند مبنای اصلی توصیف اتفاقات سال 1500 به عنوان مابه ازای دیگر سال 273 باشد. در سال 1500 اولا پاپ رم فرمان جنگ صلیبی علیه عثمانی را صادر میکند و از طرف دیگر، در همان سال شارل پنجم امپراطور روم مقدس متولد میشود. به دلیل وسعت سرزمین هایی که شارل پنجم در اروپا و امریکا دارد، او اولین فرمانروایی است که درباره اش گفته میشود «در کشور او خورشید غروب نمیکند.» شارل پنجم که از هابسبورگ های اطریش و بنابراین از اخلاف کومننی های بیزانسی و مدتی هم شاه اسپانیا بوده است، در اواخر دوران امپراطوری خود با انبوه بحران ها و بلاهای مختلفی مواجه میگردد که بر نقاط مختلف کشورش نازل میشود و نمیتواند همه را کنترل کند، پس با فروپاشی امپراطوری خود موافقت و اداره ی کشور را بین حکام تقسیم میکند و استعفا میدهد و مانند راهبان در صومعه ساکن میشود.
دیدیه لاکاپله معتقد است لقب کارلوس مگنوس یا شارل بزرگ (شاه بزرگ) که به شارل پنجم داده شده است، او را برابر با شارلمان به همان معنا میکند که نام بنیانگذار روم مقدس عنوان شده است. از آن جا که فعلا بین این دو شاه چندین قرن و بین امپراطوری روم باستان و شارل پنجم دو هزاره فاصله است، اکنون از وسعت قلمرو او در تاریخ رسمی کاسته شده است. به نظر لاکاپله نام شارلمان بازی با نام شلیمان یا همان سلیمان پادشاه بزرگ اسرائیل یهودی است و شما میبینید که همزمان با شارل پنجم یک سلیمان کبیر هم در عثمانی حکومت میکند چون این دو نفر درواقع یک نفرند که به دو نفر تقسیم شده اند. تقسیم یک شاه به دو شاه نتیجه ی تقسیم یک کشور به دو کشور است چون عثمانی ها نیز کشور خود را روم مینامیدند و درواقع تقسیم روم دراینجا همان تقسیم پادشاهی یهود بین دو حکومت یهودیه و اسرائیل بعد از مرگ سلیمان است. درواقع عثمانی ها دنباله ی قزاق های مسیحی شده ی روسیه و اروپای شرقی بودند که برای روم مقدس غربی میجنگیدند. زمانی که آنها شرق نزدیک را تصرف کردند زبان های باستانی استوار بر هیروگلیف هنوز باقی بودند چنانکه در شرق دور مشابه هایشان هنوز هم بر جای هستند. همگامی این قزاق ها با یک حکومت غربی که شرق را تصرف میکند یادآور حمله ی اسکندر کبیر از غرب به شرق است. جانشینان اسکندر در آسیا سلوکی ها و در مصر بطالسه بودند که به ترتیب با سلجوقی ها و ممالیک مصر قابل تطبیقند. عثمانی هایی که حکومت سلجوقی ها را تصرف کردند، در اسم همان حشمونی های یهودی هستند که علیه سلوکی ها جنگیدند. سلوکی ها دراینجا همچنین بیزانسی ها نیز هستند و به همین خاطر یونانی تلقی شده اند چون احتمالا سلجوقی ها در ابتدا و برخلاف آنچه بعدا عثمانی ها درباره ی آنها وانمود کردند، ترک هایی یونانی مآب بودند. پس تصرف قستنطنیه پایتخت یونانیان توسط عثمانی ها همان تصرف اورشلیم توسط حشمونی ها است. افتخار این تصرف را در بین حشمونی ها یوحنای هیرکانی یا جان هیرکانوس میبرد، کسی که همنام شاه یوحنا یا پرستر جان است چون او درست به جای سلیمان و شارل پنجم، قرار است وارث راستین یوحنا و حتی خود او باشد. در روسیه که خاستگاه عثمانی ها است، شاه یوحنا در اثر تبدیل نام یوحنا در اسلاوی به ایوان، به صورت ایوان مخوف درآمده و تبدیل به یک امپراطور قدرتمند مسیحی اسلاو شده است. شاه یوحنای مقدس در شرق به لحاظ محتوایی با محمد پیامبر قابل تطبیق است و ازاینرو اکنون که سلطنت سلیمان بزرگ بر عثمانی مدت ها بعد از فتح قستنطنیه قرار گرفته است، فاتح قستنطنیه محمد نام دارد. این فتح میتواند با بازپس گیری اورشلیم توسط مسلمانان در جنگ های صلیبی مقایسه شود و به اندازه ی مهاجرت اشراف بیزانسی به غرب، با فکر انتقال مقر حکومت به غرب هم منتقل شود که چنین انتقالی زمان میبرد و ازاینرو طبیعی است که میبینیم پس از شکست جنگ های صلیبی قرن 13 یک شخص دیگر نامبردار به شارلمان، یعنی شارل چهارم امپراطوری روم مقدس در قرن 14 خودنمایی میکند. این شارل چهارم، معاصر یک دوگانگی در روم غربی است که در آن، یک پاپ در آوینیون و یک پاپ دیگر در رم ایتالیا حکومت میکند. پس از پیروزی موقت آوینیون، سرانجام در نیمه ی قرن 15 مقر اصلی پاپ از آوینیون به رم منتقل میشود. در نوشتاری منسوب به پاپ اوربان پنجم، او سفر دریایی خود از آوینیون به رم را مهاجرت از بابل به صهیون مینامد؛ گویی که آوینیون، بابل بوده که رهبری یهود را از اورشلیم یعنی رم به خود منتقل کرده و اکنون یهود در حال بازگشت به سرزمین مقدس هستند. ویلهلم کامیر، رم ایتالیا را همان اورشلیم کتاب مقدس میداند ولی معتقد است بازگشتی در کار نبوده چون شهر رم بنا بر گزارش ها در زمان بازگشت، روستایی با خانه هایی معمولی بوده که گرد بناهای قدیمی ساخته شده بودند. به نظر کامیر، رم ایتالیا در اولین نسخه های این گزارش ها قبل از جعل و تحریف بعدیشان فقط در قرن 15 ساخته شده و مقر قبلی پاپ در آوینیون فرانسه بوده است. این که این بازگشت در قرن 15 رخ میدهد، با 70سال دوری کلیسا از وطن ارتباط دارد که با 70سال تبعید یهودیان از اورشلیم به بابل تطبیق شده است و به همین دلیل انتقال بارگاه پاپ از رم به آوینیون در قرن 14 و بازگشتش در قرن 15 اتفاق می افتد. کامیر، اصل گرفتن آوینیون فرانسه را موید گزارش های دیگری میشمرد که اولین پادشاهی مسیحی متمرکز اروپا را فرانسه و دستگاه آن را کلیسای گالیکان معرفی و عنوان میکنند که همزمان با این حکومت در اروپای غربی، در اروپای شرقی مسیحیان آزاد ساکن بودند و در اروپای شمالی، مسیحی های تقریبا پاگانی که پرستش خدای واحد را در تضاد با اعتقاد به خدایان محلی و ارباب انواع نمیشمردند. کامیر میگوید اگر این مطلب را بپذیریم، متوجه میشویم که چرا تا قرن 16 تصویر یکسانی از مسیح در همه جا وجود نداشت و ممکن بود مسیح در بعضی نواحی با لقب خود معروف شود و داستان هایش چنان با داستان های وارد شده تفاوت یابد که اصلا به شخصیتی متفاوت بدل گردد. لاکاپله فکر میکند این اتفاق میتواند در سطح وسیع درباره ی شخصیت های مقدس در خاورمیانه هم اتفاق افتاده باشد و این گفته ی کامیر از روی اسناد را که واتیکان در سال 1579 یک چاپخانه ی نوشته های عربی ایجاد کرد، ناظر به همین یافته و مسئله ی تحریف اعتقادات مقدس شرق به نفع مسیحیت غربی میداند. اما نکته ی جالب دیگر در بررسی این چنین اسنادی این است که چرا پاپ اوربان، سفرش از فرانسه به ایتالیا دریایی است و این چه ربطی به انتقال از بابل به صهیون دارد؟ میدانیم که اشرافیت یهود از قاهره ی مصر به اروپا نقل مکان کردند و مصر با دریا از اروپا جدا شده است. گفته میشود که در سال 1597 میلادی، هنری چهارم فرانسه برای پاپ کلمنت هشتم جنگید و یهودیان را از آوینیون بیرون کرد. توجه کنیم که اگر آوینیون، بابل، و رم، اورشلیم باشند و قبل از انتقال از بابل به اورشلیم، اورشلیمی وجود نداشته است، پس بابل اورشلیم اول است و آوینیون هم در اثر جانشینی قاهره اورشلیم بوده است. بنابراین شکست یهودیان در آوینیون از رومی ها، معادل شکست یهود در اورشلیم از قوای وسپازیان و تیتوس رومی است که پاسخش انتقال اشرافیت یهود به رم و گرفتن اختیار آنجا با متحد کردن لژیون های رومی تحت فرقه ی میترا بوده است. ژوزفوس از قول اوریجن میگوید که تخریب معبد یهود در اثر این حمله، نتیجه ی مرگ یعقوب کاهن اعظم بوده است. روشن است که این یعقوب یا جاکوب که در اروپا نامش به ژاک مخفف میشود، همان ژاک دو مولای پیشوای تمپلارها است که توسط پادشاه فرانسه و با همدستی پاپ رم کشته میشود. بنابراین تمپلارها که اتفاقا علاقه ی زیادی به فرقه ی میترا داشته اند، فرقه ی قبلی یهود را نمایندگی میکنند. جانشین آن یعقوبی که ژوزفوس از او نام میبرد، یوحنا بن زکای است که در شهر یاونه در جلیل، یک مدرسه ی یهودی فریسی میسازد. روشن است که دراینجا جلیل (گالیل) همان گاول (فرانسه) است و یاونه همان آوینیون. یعنی میتوانیم بگوییم که با از بین رفتن مرکزیت کهانت یهود در اورشلیم قبلی که قاهره باشد، بقایایش تبدیل به کلیسای آوینیون و فرانسه شده است. پیش از تسلط کاتولیسیسم، کلیسای قبلی فرانسه کلیسای والدنسیان بود که کامیر، آن را کمابیش همان کلیسای کاتار میداند. کلیسای والدنسیان توسط "پتروس والدنسیس" ساخته شد که لاکاپله این پتروس را همان پطرس قدیس یا سنت پیتر میداند که کلیسای واتیکان بر مقبره ی او ساخته شد چون اولین کلیسای واتیکان در آوینیون قرار داشت. کلیسای والدنسیان متهم بود که تورات یهودی را قبول ندارد. البته کامیر معتقد است آنها تورات را قبول نداشتند چون در زمان پیدایش آنها تورات هنوز نوشته نشده بود و آنها به یک شرع یهودی دیگر اعتقاد داشتند که با تحمیل تورات و انجیل تهیه شده توسط کلیسای رم، متروک شد. به عقیده ی لاکاپله این یهودیت قبلی همان تمپلاریسم است. از طرفی شارل پنجم، رم را فتح و غارت میکند و پاپ را مجبور میکند امپراطوری او را بپذیرد. اگر این نسخه ی دیگر تسخیر آوینیون باشد، پس میشود نتیجه گرفت که تغییر ایدئولوژی، پاسخی به منافع یک حکومت نوپدید بوده است.:
“chronology8” , “NOUVELLES PREUVES DE FALSIFICATION DE L,HISTOIRE ALLEMANDE”: D. LACAPELL: THEOGNOSE.WORDPRESS.COM
مسلما آنچه که میتوان از آن به تسخیر شرق توسط شارل پنجم یاد کرد و به ایجاد امپراطوری عثمانی منجر میشود، به ورود تعصب مذهبی مسیحی از غربی برمیگرد که علیه یک شرق تضعیف شده قیام کرده است. با این حال، این تعصب، نتیجه ی افراطی پروژه ی بدعت آمیزی است که خود، قربانی تعصبی که ایجاد کرده شده و بعد مقابل او ایستاده است؛ یعنی پروژه ی تمپلاریسم. هرآنچه درباره ی خاستگاه شرقی این پروژه گفته شده است، توضیحی بر میانجی بودن آن بین پاگانیسم شرقی و تعصب مسیحی غربی است. کاری که آن پیش برده، شبیه کاری است که در ایجاد کتاب مقدس کرده است: بدل کردن خدایان پاگانی به انسان هایی مقدس در تاریخ که همگی خادمان ناچیز خدای بزرگ یهود یعنی یهوه بوده اند. کتاب مقدس، فقط یکی از پروژه های ادبی اجرا شده بوده و در بخش اعظم منابع کلاسیک، مثل ایلیاد و ادیسه و انئید، شاهد ساخته شدن داستان های انسانها از روی خدایان بوده ایم، اما بیشتر این پروژه ها درنهایت از سوی جریان رسمی کلیسا طرد شده و به استخدام دشمنان آن درآمده اند، درحالیکه کتاب مقدس و تاریخ پدران کلیسا هنوز معتبر مانده اند. در شرق نیز اتفاق مشابهی افتاده و قرآن و کتب حدیث و سیره ی مردان مقدس، منابع ادبی غیر را که منشئی واحد با خود دارند طرد کرده اند. از میان این منابع ادبی یکی یعنی کتاب منظوم فارسی شاهنامه هنوز زنده است و اسطوره شناسی تطبیقی، همریشگی آن با مسیحیت را فریاد میکند. طرفداران شاهنامه مدعیند که فردوسی که خالق این اثر معرفی شده است، داستان های باستانی ایران را به شکلی نو درآورده تا با آن، علیه تعصب مذهبی ترکان حاکم مبارزه کند؛ فردوسی شیعه این کتاب را در زمان سلطان متعصب و ضد شیعه ی ترک به نام محمود غزنوی سروده و این سلطان ترک، سلف ترکان سلجوقی است همانطورکه فردوسی شیعه و متمایل به ارتداد، سلف جریان شیخ الجبل فوق الذکر است که علیه سلجوقیان قیام کردند و خود را پیروان علی جانشین برحق محمد معرفی میکردند که سلجوقیان و دستگاه زمینه سازشان از مسیر او منحرف شده بودند.
آناتولی فومنکو و گلب نوسفسکی که جزو معروف ترین منکران درستی تاریخ در روسیه هستند، کتابی به نام «شاهنامه: وقایعنگاری ایرانی امپراطوری بزرگ، سده های 12 تا 17میلادی» دارند که در آن، به نفع ناسیونالیسم روس، امپراطوری گم شده ی مغول را یک امپراطوری اسلاو روسی، و وقایع منعکس در شاهنامه را انعکاس وقایع آن میشمرند و آغاز شاهنامه را آغاز مسیحیت میخوانند با این توضیح که مسیح آنها اندرونیکوس کومننوس امپراطور بیزانسی است که با زجر و شکنجه به دست افرادش کشته شد و مذهبش در روسیه قدرت گرفت. من بر آن نیستم که مسیح یک شخصیت تاریخی به نام اندرونیکوس کومننوس باشد چون همانطورکه دیدیم تاریخ بیزانس نیز واقعی نیست و درست آن است که اندرونیکوس را نیز یکی از نسخه های بی شمار یک مسیح خیالی قبلی بشماریم. اما مطالبی که در فصل دوم کتاب فومنکو و نوسفسکی آمده است، میتواند بسیاری از موضوعاتی را که در این مقاله بررسی کرده ایم، توضیح دهد. نخست این که این دو نفر، در همان اولین ابیات شاهنامه رد مسیح را گرفته اند. فردوسی بعد از ستایش پروردگار و پیامبر و خلفای راشد، یادی از بانی کار خودش میکند که تصور میرود ابومنصور محمد ابن عبدالرزاق باشد که شاهنامه ی ابومنصوری را نگاشت. فردوسی او را مردی بسیار فاضل و دانا میخواند که:
سراسر جهان پیش او خوار بود
جوانمرد بود و وفادار بود
و بنابراین به نظر میرسد آدم دنیاپرست و مادیگرایی نباشد. فردوسی همچنین درباره اش میگوید:
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ، سرو سهی از چمن
نه زاو زنده بینم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردم کشان
فومنکو و نوسفسکی از این ابیات نتیجه میگیرند که این مرد زاهدمسلک که در خطر کشته شدن به دست افراد بدسیرت بود، چنان ناپدید شده که هیچ کس نمیداند زنده ماند یا کشته شد و این، بسیار شبیه سرنوشت مسیح است که در خطر مرگ جمعیت جهال قرار گرفت ولی بین مردم اختلاف است که آیا کشته شد و یا نه، ناپدید شد و کس دیگری به جای او اشتباهی کشته شد. این ابیات، درست قبل از ابیاتی که در آن، فردوسی محمود غزنوی را ستایش میکند آمده اند. اسامی "محمود" و "محمد" هم معنی و هم خانواده اند و همانطورکه میدانیم، "محمد" ترجمه ی عربی فارقلیط یا مسیح بازگشته در آخرالزمان شمرده میشود. فومنکو و نوسفسکی تصور میکنند که محمد ابن عبدالرزاق و محمود غزنوی هر دو در ابتدا شخصیتی واحد و برابر با عیسی مسیح بوده اند و در مورد محمود، کار نوشتن کتاب به دستور نوشتن کتاب تبدیل شده ولی بعدا در اثر ترکیب نسخه های مختلف اشعار در یک کتاب واحد، این شخصیت ها با هم خلط شده اند. میتوان نکته ی دیگری را هم به نتیجه گیری فومنکو و نوسفسکی افزود و آن این که یکی از نام های خدا در اسلام، الرزاق یعنی بسیار روزی ده است. بنابراین عبدالرزاق معادل دقیق عبدالله است. میدانیم که اسم محمد پیامبر اسلام را محمد ابن عبدالله یعنی محمد پسر بنده ی خدا تعیین کرده اند دقیقا برخلاف عیسی که پسر خدا است تا بر تبار انسانی محمد پیامبر تاکید کنند همانطورکه بر تبار انسانی مسیح چنین تاکیدی دارند و او را عیسی ابن مریم میخوانند. بنابراین محمد ابن عبدالرزاق همان محمد ابن عبدالله است. محمود، شکل تکامل یافته ی او است که با عوض شدن کارگزاران فرهنگی، از طرفدار شاهنامه به منکر آن تبدیل میشود و درست مثل اروپا پردازندگان به شاهنامه که از درون یک دستگاه کلیسایی درآمده اند، در مقابل کلیسای خاستگاه خود موضع میگیرند. دوم این که فومنکو و نوسفسکی پس از پرداختن به محمد ابن عبدالرزاق مستقیما سراغ اولین داستان شاهنامه یعنی قصه ی کیومرث میروند. کیومرث از بالای کوه می آید و پوست پلنگ میپوشد ولی طی 30سال حکومتش، هوش مردم زیاد میشود و تمدن رشد میکند. در زمان او جانوران وحشی و انسان ها و گیاهان در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند. کیومرث پسری به نام سیامک دارد که او را بسیار دوست میدارد. این پسر وقتی میفهمد که دیوان به رهبری پسر بی نام اهریمن علیه او و پدرش سخنان بد رواج میدهند، خشمگین علیه دیوان لشکرکشی میکند ولی به دست پسر اهریمن کشته میشود. همه ی جانوران و انسان ها از مرگ سیامک ناراحت میشوند و از تجمعشان در کنار تخت شاهی، ستون بلندی از خاک به هوا میرود. هوشنگ پسر سیامک وقتی بزرگ میشود، انتقام پدر را از دیوان میگیرد. او لشکری از انسان ها و درندگان فراهم میکند و درحالیکه گرگ و شیری را هدایت میکند، رهبر سپاه میگردد. در میدان جنگ به پسر اهریمن دست می یابد. چنگال شیر، پوست پشت دیو را از گردن تا کمر میکند و سپس شمشیر هوشنگ که از جنس فولاد دمشقی است، سر دیو را قطع میکند. فومنکو و نوسفسکی استدلال میکنند که 30 سال حکومت کیومرث، معادل 33سال زندگی زمینی مسیح است. [همانطورکه دیدیم، این دوره معادل 3.5 سالگی انسان است و احتمالا منظور از باهوش تر شدن آدم ها در متن همین است.] به نظر فومنکو و نوسفسکی، کیومرث از روی مسیح ساخته شده و چون عیسی مسیح خود یهوه در قالب انسان است، کیومرث هم در لاک یهوه فرو رفته و مانند او بالای کوه قرار گرفته و قتل آیینش به پسر او سیامک منتقل شده است. از طرفی هوشنگ شکل بازگشته ی مسیح یا سیامک برای انتقام است. فومنکو و نوسفسکی، این بازگشت برای انتقام را به جنگ تروآ در ایلیاد هومر هم مرتبط میکنند. درآن جنگ، پاتروکلوس که دوست و معشوق آشیل پهلوان قدرتمند یونانی بود، برای روحیه دادن به سربازان یونانی، کلاهخود آشیل را میپوشد و هکتور درحالیکه او را با آشیل اشتباه گرفته است میکشد. آشیل واقعی برای گرفتن انتقام پاتروکلوس به جنگ بازمیگردد و هکتور را میکشد.
فومنکو و نوسفسکی، ستون غباری را که از اجتماع موجودات زنده هنگام مرگ سیامک برپا میشود، با تپه ی جلجتا مقایسه کرده اند که مسیح در پای آن اعدام شد. باید اضافه کنم که ازآنجا که کیومرث از روی مسیح مقتول و بنابراین از روی عیسی ساخته شده است، این ستون غبار میتواند کوه کیهانی و مابه ازای طور سینایی باشد که یهوه بالای آن اقامت میکند. کوه کیهانی مانند ریسمان الهی قرآن، محل اتصال نیکان است. پس موجوداتی که خداوند تاییدشان کرده است شامل تمام جانوران و گیاهان و انسان هایی که معمولا در رسانه ها یا کتب کودکان، قهرمانان را تشکیل میدهند و مخلوقات خدا به شمار میروند، در زمره ی نیکانند و دیوان و شیاطین در جبهه ی مقابل و دشمنان خدا قرار میگیرند. همانطورکه میدانیم، مسیحیت کلیسایی، خدایان ملت های قبل از خود را دیوان معرفی میکند و عجیب نیست که تمپلارها بعد از قرار گرفتن در مقابل کلیسا به دیوان رجوع کرده و آنها را چنانکه فراماسونری هنوز بر آن مصر است، تحت نمادهای پاگانی ادیان پیشین ستایش کنند؛ اما نفوذ این جماعت اکنون متهم به شیطانپرستی در جبهه ی به اصطلاح خیر، دقیقا از مجرای کلیت خوبی و نیکی نسبت داده شده به آنها فقط بر اساس ادعای کلیسایی «خلقت خدا بی نقص است» میباشد. آدم ها در غریزی بودن با حیوانات مشترکند و درصورتیکه غریزه پرستی همچون حیوانات به بخشی از طبیعت لاجرم نیک الهی تعبیر شود، همیشه میتوان با استفاده از تحریک غرایز حیوانی، آدمیان را به سمت دیوهایی کشید که بعد از تخلیه ی خدائیتشان در مسیحیت، جز شر و امور آسیب رسان، چیزی ازشان باقی نمانده و میتوانند آدمیان را به عمل برخلاف مصالح راستینشان وادار کنند. اکنون اشیاء که قبلا ممکن بود به خاطر داشتن چیزی ایزدی درون خود مقدس شوند، به خاطر این که آفریده ی خدا یا آفریده ی مخلوق برحق خدا یعنی انسان هستند، میتوانند چه به صورت مرده، زنده یا مرده شده به انسان تقدس دهند بی این که انسان از این هویت یابی به نام تقدس یاد کند چون ماکت های بی فایده ی یکتاپرستی و طفل حرامزاده اش اتئیسم که بر کشورها سایه افکنده اند، مانع از توجه به عمق بتپرستی سنگین حاکم بر سرمایه داری نوین میشوند، پدیده ای که محصول مستقیم بانکداری تمپلارها است.