دانلود کتاب«چهره های شیطان: از پاگانیسم تا ایلومیناتی»

نویسنده: پویا جفاکش

بخشی از کتاب:

شاید یهودیان هنوز بر سر وجود شیطان و این که فریب دهنده ی آدم و حوا در باغ عدن شیطان بوده یا حیوانی فیزیکی به نام مار، با هم اختلاف داشته باشند. اما مسیحی ها تردید ندارند که بزرگترین و دنباله دارترین دشمنی ها با بشر از باغ عدن تاکنون، توسط شیطان (دیابلوس یا دویل) و دار و دسته ی جن او انجام میشود. شیطان این کارها را برای کشیدن آدم ها به طرف خودش انجام میدهد. در بعضی تفاسیر، هدف شیطان این نیست که آدمیزاد را با وادار کردن به گناه به جهنم بفرستد. چون اکثر گناهان اکثر آدم ها آنقدر معمولیند که خدا میبخشد و در ارتکاب گناهان بزرگتر نیز اغلب سابقه ی زیست آدم و دچار بودن او به نادانی در اکثر موارد، در نظر گرفته شده و بار گناه را کاهش میدهد. مثلا کسی نمیتواند از شخصی که صبح تا شب به سختی کار میکند و وقت و تجربه ی مطالعه ندارد و در محیط کار نیز اغلب با افراد نادانی مثل خودش سر و کار دارد و تحت تاثیر آنها است، انتظار داشته باشد انسان فضیلتمندی از آب دربیاید و گناهان احمقانه مرتکب نشود. اما این درست است که شیطان از واداشتن انسان ها به گناه، به عنوان یک تاکتیک استفاده میکند. هدف او این است که وقتی انسان در جاهایی از زندگی خود دچار گرفتاری هایی شد و احساس کرد خواست خدا با خواست او در تضاد است، به یاد گناهانش بیفتد و فکر کند خدا دیگر او را دوست ندارد و هوای او را در زندگی ندارد. این کمک میکند تا شیطان بتواند کم کم جای خدا را در زندگی انسان بگیرد. "آنتونی مسح"، این هدف شیطان را به گفته ی عیسی مسیح در کتاب اول پطرس (8 : 5) مربوط میکند که شیطان را به شیری غران تشبیه میکند که برای انسان ها کمین میگیرد. شیر غران، تمثیل خدای یهودی-مسیحی است و شیطان در تشبیه به سلطان حیوانات، رقیب خداوند در سلطنت بر انسان ها به نظر میرسد.

اگرچه این تفسیر بسیار مترقی و جالب است ولی باید این نکته را بدان اضافه کرد که این تفسیر، کمک میکند تا پرستش آشکار شیطان بخصوص از زمان تاسیس کلیسای شیطان آنتون لاوی را در ارتباط مستقیم شیطان با خود مسیحیت و مذاهب الهام گرفته از آن همچون اسلام ارزیابی کنیم. شیطان، عامل اعمالی تلقی میشود که از دید خدای مسیحیت و اسلام بدند و نیز دشمن چیزهایی که از دید خدای مسیحیت و اسلام خوبند. طبیعتا هر چیزی که کلیساهای مسیحیت و اسلام بگویند خوب است همیشه خوب نیست و هر چیزی را که آنها بگویند بد است همیشه بد نیست. بنابراین این کلیساها خود بخشی از شرایط شکل گیری مفهوم شیطان و عبودیت او هستند. پاول کوستیلف، در مقاله ای به نام «شیطانپرستی از مسیحیت قرون وسطی تا لاوی» که در وبلاگ:

Postnauka.ru

منتشر شده، مینویسد: «اصطلاح شیطانپرستی به پرستش شیطان به شکلی که این تصویر در مسیحیت، عمدتا در قرون وسطی، ثبت شده است، اشاره دارد. اهل تحقیق، چنین پرستش نیروهای شیطانی را با مفهوم شیطانپرستی تعیین نمیکنند. شیطانپرستی به یک معنا، یکی از وارونگی های مسیحی است. در هر نظام ارزشی، جایی برای ضد ارزش وجود دارد، چیزی که در تمدن مسیحی، آن را گناه مینامیم، در اخلاق مدرن "سوء رفتار" و اشتباهات، و در روانشناسی عمق گرای مدرن "ناخودآگاه" وحشتناک و تاریک. در هر یک از این سیستم ها زمانی که ضد ارزش ها جای ارزش ها را بگیرند وارونگی امکانپذیر است... منطق شیطانپرستی، منطق جهانبینی مسیحی است که از درون برگردانده شده است. آیا شیطانپرستی در قالب ساتانیسم یک مذهب است؟ بله. زیرا آن، مسیحیت وارونه است.»...

دانلود کتاب«چهره های شیطان: از پاگانیسم تا ایلومیناتی»

چرا نظامی بودن، به امروزی ها حس برگزیده ی خدا بودن میدهد؟

نویسنده: پویا جفاکش

باید غیرعادی به نظر برسد که گفته شود داعش برای هیچ گونه ای از موجودات، سودی داشته بوده باشد. با این حال، شاید پلنگ های مناطق مرزی ایران با کردستان عراق، نظر دیگری داشته باشند. در قسمت عراقی، جمعیت آنها کاهش محسوس تری یافته بود و شلوغ شدن زیستگاهشان در اثر استخراج نفت و گاز در کردستان عراق، به آنها احساس ناامنی میداد. با این حال، گزارش پیتر شوارتزشتاین خبرنگار مجله ی نشنال جئوگرافیک، نشان داد که پس از قائله ی داعش در کردستان عراق، پلنگ ها در یک منطقه ی مین گذاری شده در مرز ایران و عراق، مستقر شدند و به دلیل پرهیز آدم ها از خطر مین، از آزار انسان ها مصون ماندند. آنها هم مانند گرازها و دیگر جانوران محلی گاهی روی مین میروند و نقص عضو میشوند ولی باز در مجموع اوضاع به نفع آنها تمام شده است. اکنون آنها مشمول حفاظت دولت عراق هستند و آنطورکه شوارتزشتاین دریافته، به دنبال طرح های حفاظتی مثبت و موفق، و کوشش های مامورین حفاظت از محیط زیست هم در ایران و هم در عراق، پلنگ های منطقه، فعلا سال های خوبی را از سر میگذرانند. بزرگترین بلا برای پلنگ ها در دو کشور، نگرانی کشاورزان از جانب آنها از بابت شکار دام ها بوده است. با این حال، لوک هانتر –استاد رشته ی اکولوژی حیات وحش در دانشگاه های استرالیا و افریقای جنوبی- که زیاد به مناطق شمالی ایران سفر کرده است، از شکایت کشاورزان این نواحی از آفت گرازها در مزارع گفته و این که پلنگ ها علیرغم شکار گهگاهی دام ها نقش مثبتی در کنترل جمعیت گرازها داشتند.

مطالب بالا، چکیده ی گزارش "میدان مین: جانپناه پلنگ ایرانی" از آزاده اسدی در رادیوفردا (15دی 1393) بوده است. در سراسر این گزارش، پلنگ ها یا قربانیند یا در بهترین حالت، قاتل دام ها. ولی من فکر میکنم شهرت آنها در خارج از گزارش های رمانتیک محیط زیستی و در بین عوام، هنوز در آدمخواری باشد. همین چند وقت پیش، مردی در نزدیکی لاهیجان، توسط یک پلنگ، زخمی و راهی بیمارستان شد و با هیاهویی که به راه افتاد بسیاری ازجمله پسرعمه ی 32ساله ی خودم برای اولین بار شنیدند که گیلان پلنگ دارد. انگار تا طرف، خطری برای آدمی ایجاد نکند، معروف نمیشود. خب. پس چرا این کار را نمیکند؟ بر اساس تجربه ی زیست طولانی یک گونه ی وحشی در کنار انسان. درگذشته کشتن انسان برای پلنگ و فامیل هایش راحت تر از اکثر حیوانات بوده است. ولی اکنون انسان دست بالا را دارد و میتواند آنها را از دور با تفنگ هدف بگیرد. به قول ما گیلک ها «سگوی (سگ کوچک) از ناتئانی مهربان است.» و حالا کار به جایی رسیده است که بعضی از ما دلمان برای این دشمن قبلیمان میسوزد و به یاد دو فامیل لندهور منقرض شده اش –شیر ایرانی و ببر خزر- نوحه سر میدهیم. شاید هم این همدردی تا حدود زیادی به جا باشد بدین دلیل که پلنگ ها ما را به یاد بسیاری از انسان ها می اندازند، انسان هایی که درست مثل پلنگ ها میتوانند به جای خود افراد مفیدی باشند اما شرشان را فقط در صورت وجود افراد مجاز به حمل اسلحه چون پلیس و نیروهای نظامی فرو میخورند و در شرایط بی قانونی میتوانند به بزرگترین خطر برای همنوعان خود تبدیل شوند.

این ظاهرا یک احساس جهانی است و جالب این که این احساس، خود را از طریق متون یونانی، به یک افسانه ی ایرانی درباره ی جانداری گربه سان به نام مانتیکور (من-تیگر یعنی گربه سان بزرگ انسان مانند) وصل کرده است. مانتیکور، شیری سرخرنگ با سر انسان، دندان های کوسه ماهی و دم عقرب بود که در کشتن انسان ها دریغ نمیکرد و حتی خود را به شکل انسان های معمولی درمی آورد و با فریب، آنها را با خود همراه میکرد تا بخوردشان. پس از مشهور شدن این افسانه در اروپا در آن منطقه و به دنبالش در جاهای دیگری که اروپاییان پای گذاشتند از امریکای شمالی تا برزیل، خرافه ی مانتیکور انسان نما رواج یافت. این دیدگاه از خود دوره ی استعمار مطرح بود که مانتیکور احتمالا چیزی به جز ببر نیست که در لحظه ی عصبانیت توسط راویان خود دیده شده است بخصوص ازآنرو که در خرافات هندی، ببر خود را به شکل انسان درمی آورد. این فکر حتی سبب شده بود که مانتیکور، با یک جانور اسطوره ای دیگر به نام "لئوکراکاتو" (یعنی شیر-کفتار) مقایسه شود که او هم آدمخوار و متظاهر به آدمی بود. اگرچه تصاویر اخیر لئوکراکاتو، او را بیشتر شبیه یک قاطر نشان میدهند ولی افسانه ی پیدایش او از جفتگیری کفتار نر با شیر ماده، نشان میدهد که او از ابتدا شیری با خطوط بدن کفتار آسیایی تلقی میشده که به اندازه ی پدرش کفتار شرور بوده و مجموع این خصوصیات، معرف یک ببرند. با وجود چنین نظریاتی در بین طبقات باسواد، در بعضی کشورها مانند اسپانیا نگرانی از افتادن به دام مانتیکور دستکم تا دهه ی 1960 رواج داشت. دیوید گارنت روایت کرده است که در دهه ی 1930، کولی های اسپانیایی دوستش ریچارد استراشی را با مانتیکور اشتباه گرفتند چون ریش بلند او، آنها را به یاد یک انسان وحشی می انداخت.:

“the smile on the face of the manticore and the leucrocota: karl shuker: soul ask: December 13,2012

شاید دلیل استقبال از موجودی تا این حد موهوم آن هم فقط برای انداختن بار گناهان احتمالی انسان ها و ترس از غریبه ها، خوشبینی بیش از حد به انسانیت و رفع شک و تردید در این خوشبینی بوده است. گسترش قدرت دولت ها و سر کشیدن تفنگ به دست های مجاز در همه جا مانتیکور را از اذهان محو کرد ولی حالا آن گربه سان انسان نمای درون انسان ها مدتی است که متداوما دارد خودش را در جامعه خالی میکند و وقت آن است که هرچه زودتر با این خوشبینی خداحافظی کنیم و با واقعیت روبرو شویم بلکه درمانی برایش بیابیم. این را ما ایرانی ها به تنهایی نفهمیدیم و فقط با تن سپردن به ادبیات اولین مللی که نسبت به حیات وحش خود دست بالا حس میکردند، یعنی اشرافیت افسرده ی اروپایی، گام نهادیم. زمینه ی مشابهی هم در مدرنیته ی خودمان پدید آمد. تردیدی وجود ندارد که در ایران، انقراض شیر و کاهش شدید جمعیت درندگان کوچکتر منجمله پلنگ و یوزپلنگ، بیش از هر چیز، در رابطه ی مستقیم با از بین رفتن جمعیت های چهارپایان گیاهخوار وحشی در اثر مشترک تغییرات اقلیمی و رویدادهای انسانی بوده است. در قرن 14شمسی، 70درصد حیات وحش ایران نابود شدند و باز هم کسانی که به ما یاد دادند این فکر بکر، عملی است، فاتحان اروپایی ایران در جنگ جهانی اول بودند که دستور دادند تمام جنبندگان وحشی اعم از کل و بز و قوچ و میش و گراز و گورخر و گوزن و آهو، آذوقه ی سربازانشان شوند. وقتی متهمین خطرسازی برای انسان کاهش یافتند تازه در آنچه در ایران از فیلم های سینمایی خارجی و تئاترهای ایرانی با نمایشنامه ی اروپایی نمایش داده میشدند –و جالب این که بزرگترین دوبلورهای دست اندرکار در گروه اول، از نسل بازیگران دست اندرکار گروه دوم برخاستند- توجه شد و خطر آدمی برای خودش به صورت شبه فلسفی و به خوبی مورد دقت قرار گرفت.

میدانید چه چیز این روند برای من جالب است؟ این که هرچه میگذرد تلاش برای عقل پسند کردن داستان های ماوراء الطبیعی قدیم و جایگزین کردنشان با علوم انسانی افزایش می یابد. انواع و اقسام حقه بازی های فتوشاپی در به رخ کشیدن توانایی های تکنولوژیک و بیولوژیک انسانی در سطح شبکه های اجتماعی و بحث های عقلانی درباره ی تردستی های موسی و قومش در معجزه زدن بدون کمک خدا که بعضی هایشان حتی به ذهن ولیکوفسکی هم نرسیده است، گواه بر این روندند. روس ها احتمالا به سبب سیطره ی طولانی مدت ماتریالیسم سوسیالیستی بر علومشان، در این زمینه تندتر از دیگرانند. آنها تقریبا تمام بدبختی های مملکتشان را گردن امپراطوری بریتانیا می اندازند ازجمله تنظیم تاریخ حقارتبار و ننگین خود را. با این حال، یک تکه ی عقل پسند از همان تاریخ را علم امام حسین کرده و تمام جنگ های ماوراء الطبیعی تاریخ قدیم را تکرار همان یک جنگ کرده اند: نبرد کولیکوف بین مغول ها و اسلاوها که در آن، اسلاوها به کمک سلاح گرم، مغول ها را شکست میدهند و میگویند تمام خالیبندی های جنگی تاریخ، نتیجه ی متحیر ماندن مغول های روسیه که سازندگان امپراطوری های کشورهای جنوبی ترند از مشاهده ی غرش توپ های مسیحیان بوده است. این مطلب، مرا به شدت به یاد جنگ چالدران خودمان می اندازد. نکته ی عجیب درباره ی چالدران این است که مطابق تعریفی که از این جنگ شده است، ما ایرانی ها از مشاهده ی سلاح های غربی دشمنان غربی ها یعنی عثمانی ها متوجه معامله با غرب –اول پرتغال و سپس انگلستان- شدیم. همین موضوع در آینده ی نزدیک باز تکرار میشود وقتی عباس میرزای نایب السلطنه که دشمن روس های مسیحی است به سبب سلاح های گرم و ارتش منظم اروپایی روس ها برای پیشرفت نظامی در مقابل آنها آدم برای تحصیل به اروپا میفرستد و صرفا به همین خاطر در مملکت غربزده ی ایران یک قهرمان تلقی میشود اگرچه همانان که قهرمانش کرده اند نوشته اند که او برای وادار کردن مردم به جهاد علیه روس ها، قدرت روحانیون را که قاجارها تا آن زمان عنایتی به آنها نداشتند در کشور زیاد کرده است. این مطالب در مقایسه با نبرد کولیکوف روسی مهم به نظر میرسند. به همین دلیل، من بسیار تعجب کردم وقتی همین تازگی فهمیدم که پیروزی اروپاییان در نبرد کولیکوف را ترکیبی از امدادهای فوق طبیعی از طریق طبیعت با حضور تکنولوژی پیشرفته ممکن کرده است. نبرد کولیکوف بین دیمیتری دونسکوی و خان مامای بوده است. آنطورکه مارک گراف در مقاله ی مد نظر من مینویسد، در جریان نبرد بین این دو رقیب، دونسکوی در یکی از کمینگاه های ارتش خود با غوغای ترس آور کلاغان، زاغی ها، قوها و دیگر پرندگان مواجه میشود که اخطاری به وقوع طوفان بود. دیمیتری در دلش آشوب میشود و صلیب مسیح را به یاری میطلبد. ازقضا طوفان از پشت به تاتارها یورش میبرد و آنها را درهم میکوبد بطوریکه اسلاوها میتوانند تاتارهای فراری از طوفان را بکشند و رودخانه ی محل از اجساد تاتارها انباشته میشود. نویسنده ی مقاله، این صحنه را به صحنه ی نبرد تروا تشبیه میکند که در آن، رودخانه ی محلی از شدت کشتار سربازان تروایی در آن، طغیان نمود: صحنه ای که باز ترکیب کشتار یکطرفه و طوفان را نشان میدهد و البته قصابان یعنی یونانی ها درست مثل اسلاوها نسبت به مغول ها از غرب به شرق آمده اند. پناه گرفتن دیمیتری دونسکوی در صلیب را باز به روایت صحنه ای دیگر از نبرد دیمیتری و خان مامای مرتبط میکند که در آن، یاران دیمیتری به دست مغول ها کشته میشوند ولی خودش بالای درختی در امان می ماند و اینجا درخت درست مثل صلیب مسیح، جانشین درخت زندگی است. اسلاوهایی که مغول های فراری از طوفان را شکار کردند برای آنها از قبل کمین گرفته بودند و این یادآور تسخیر اریحا به دست یوشع است. نیروهای یوشع نیز هم با کمین و هم با معجزات طبیعی چون زلزله و توقف خورشید موفق به فتح اریحا شده اند. فتح اریحا نیز مابه ازایی در فتح تروآ دارد. تروآیی ها اسب چوبین یونانی ها را به داخل شهر می آورند غافل از این که سربازان یونانی داخل اسب مخفی شده اند. اولین یونانی هایی که از اسب بیرون می آیند ادیسه و یک سرباز هستند. به روایتی هلن تروایی آنها را میشناسد و در ازای این که زنده بماند از افشای هویت آنها خودداری میکند. این صحنه را باز در داستان فتح اریحا داریم که در آن، فاحشه ای به نام راحاب، جاسوسان یهودی را میشناسد ولی در ازای زنده ماندن خود و خانواده اش، از افشای هویت آنها خودداری میکند. راحاب را به معنی گشایش دانسته اند. این کلمه هم اشاره به گشایش شهر دارد و هم به سبب مخفف بودن گهگاهی از "رحبن" به معنی گشایش نون (رحم) پیروزی جنگی را با از بین بردن دوشیزگی و فضا دادن به فاحشه هایی مثل هلن و راحاب مرتبط میکند. مشابه دیگر این دو داستان، پیروزی اسکندر بر آتن است که طی آن، سربازان اسکندر، گله های اسب و گوسفند را همچون اسب تروآ رها میکنند تا لشکر آتنی ها برای غارت آنها شهر را ترک کنند و گروهی دیگر که همچون سربازان یوشع کمین گرفته اند وارد شهر شوند. درست مثل هشدار لائوکون کاهن درباره ی خدعه بودن اسب تروآ، در آتن نیز کاهنی سعی کرد از اشتباه آتنی ها جلوگیری کند ولی شکست خورد. نویسنده، اسکندر را از طریق داستانی خاص، دربردارنده ی یوشع و تقریبا تمام کپی های یهودی دیگر او در تورات میخواند. مطابق این داستان، ارمیای نبی، درحالیکه لباس شخص هارون –سلف کاهنان یهودی- را پوشیده بود، بر اسکندر ظاهر شد و به او وعده ی پیروزی بر داریوش شاه پارس را داد و چند سلاح جادویی به او تحویل داد: سنگی که بر آن، لغت صبایوت (نام خدا) حک شده بود و بر کلاه جنگی یوشع در نبرد با نایهودیان نصب میشد، شمشیر جالوت غول که داود پس از کشتن او به غنیمت برده بود، نیزه ی مارمانند سمسون که از مهره های مار درست شده بود، و سپر آهنی آناگون پسر شائول که هیچ سلاحی بر آن اثر نمیکرد. به روایت متاخرتر، در آن زمان، دیگر ارمیا زنده نبود و روحش در خواب بر اسکندر ظاهر شد و محل این سلاح های جادویی را بر او مشخص کرد. به هر حال، پیشگویی پیامبر درست از آب درآمد و او ارتش قدرتمند پارس را شکست داد که نویسنده، این پیروزی را شکل دیگری از پیروزی داود کوچک بر جالوت غول میخواند. نکته ی جالب این که این حالت، در نبرد اسکندر با فور هندی هم تکرار میشود چون فور هم قامتی غول آسا دارد. در نبرد با فور، نیز اسکندر با سراسیمه کردن هزاران گاومیش، طوفانی از گرد و غبار به راه می اندازد و حالتی زمین لرزه گون ایجاد میکند و سبب هول و هراس و بالنتیجه شکست هندی ها میگردد. به روایتی دیگر، درست در لحظه ی نبرد تن به تن فور با اسکندر، فور، صدای بلندی به گوشش میرسد که حواسش را پرت میکند و همان موقع اسکندر پای او را با تیر میاندازد که این اتفاق سبب ناتوانی و مقتول شدن فور میشود. این داستان ها نیز اسکندر و به دنبالش مهاجمین به تروآ و پهلوانان یهودی را در سر صحنه ی ازدواج پیروزی شخص منتخب نیروهای طبیعت با پیروزی در اثر سلاح گرم در میدان جنگ دیمیتری دونسکوی و مامای در روسیه گرد می آورد:

“bad weather of the battle of kulikov”: mark graf: chronologia: 3/8/2015

حالا کافی است در نظر بگیرید که اسکندر، پیامبر-شاه محبوب عثمانی ها و به مانند آنها رومی و پیروزیش بر پارس، همان آرزوی عثمانی ها در فتح ایران بود. شاید هم آنها با غربی کردن نظام تسلیحاتی ایران، به نمایندگی از تمدن یونانی بنیاد اروپایی، ایران را به زبان تاریخنویسان انگلیسی فتح کرده باشند. نکته ی وحشتناک، الحاق این داستان به روایت های پیشین است. به نظر میرسد مجموعه ی این داستان ها با اصل ثابت، گواهند که غرش طوفان و زمین لرزه، در کنار آوا و خروش وحوش که میتوانسته هشداری بر حضور درندگان در شکارگاه باشد با غرش مواد منفجره که جانشین غرش درندگان دشمن خو محسوب میشده، جانشین شده و سلاح داشتن را معجزه گون نموده است. شاید برای همین باشد که ایالات متحده ی امریکا در شرایط بد فعلی اقتصادی، هنوز بودجه ی ارتشش بیشتر از بودجه ی مجموع چند کشور دنیا است و از به رخ کشیدن پیشرفت های نظامیش سیری ندارد و دشمنان او هم درحالیکه تمام تکنولوژی نظامی خود را از خارج مونتاژ میکنند، باز هم به سلاح های "ملی" خود همچون معجزه و تاییدیه ای الهی میبالند و ادا درمی آورند که داوودیند که جالوت امریکا از آنها حساب میبرد. درواقع در تمام این کشورها، افراد بسیاری، سلاح های ساخت انسان را عطیه ای الهی میپندارند و رهبرانشان حتی اگر به چنین چیزی اعتقاد نداشته باشند میگذارند مردم با همین خواب خرگوشی به آنها فره ی ایزدی ببخشند. مسخره است، ولی به نظر میرسد ما انسان ها هرچقدر بیشتر دشمنان طبیعی خود را محو میکنیم، بیشتر احساس میکنیم لازم است خودمان جای خالی آن دشمنان را پر کنیم. ما برای همدیگر خطرتناکتر از شیرها و پلنگ ها هستیم چون صدها برابر بیشتر از آن جانوران منزوی و رو به اضمحلال، در تیررس همنوعان خود قرار داریم.

مطالب مرتبط:

چرا ایران یک بمب روانی به نظر میرسد؟: گربه ی سیندرلا و شیر سخمت

دانلود کتاب « پیشگویی های پیغمبر گیلانی (نغمه های فرویدی و میراث باستان)»

نویسنده : پویا جفاکش

محمود پسیخانی، پیامبری دروغین از گیلان بود که خود را مهدی و تجسد حضرت محمد و تناسخ خدا میخواند.جریان نقطویه که وی به راه انداخت بر تاریخ ممالک ایران و عثمانی و هند تاثیر فراوانی به جای گذاشت و با این حال کمتر درباره ی وی و پیروانش صحبت شده است.مادی شدن عرفان توسط محمود همزمان با جریان های مشابه اومانیسم و فراماسونری در مغربزمین بروز میکند.من در این کتاب برآنم که پدیدآیی جریان گیلانی و جریانهای مشابه در غرب، به پیروی از منبعی مشترک یعنی نوعی شرک جنگلی کلتی-رومی حول پرستش سیلوانوس(که در گیلان سیاه گالش خوانده شده است) اتفاق افتاده و تغییرات آب و هوایی منطقه ی خاورمیانه که سبب زوال حیات مادی شده،سبب گسترش این جریانهای غیر بومی شده است.در این کتاب،تکامل دو جریان غربی و شرقی تصوف لاادری را از منبع مشترکشان دنبال میکنیم.

دانلود کتاب « پیشگویی های پیغمبر گیلانی (نغمه های فرویدی و میراث باستان)»

شاید این مطلب هم برای شما جالب باشد:چشم شیر(پیشینه ی اسطوره ای-باستانی فراموش شده ی شرق گیلان)

فاجعه ی دیرین، معبد جدید یهود و پاگانیزم خزنده ی ایران

دانلود کتاب "مقدمه ای بر عرفانپژوهی در اساطیر(از تزئوس تا لی جینگ)

نویسنده: پویا جفاکش

این کتاب با تکیه بر دو اسطوره ی متفاوت یکی از یونان و دیگری از چین و با به میان کشیدن چند اسطوره ی مهم دیگر جهان قصد تاکید بر سرشت واحد و قدسی ادیان بزرگ خاورنزدیک و چین و افریقا را دارد.

دانلود کتاب "مقدمه ای بر عرفانپژوهی در اساطیر(از تزئوس تا لی جینگ)

دانلود کتاب «اسکندر و میترائیسم(فرصتها و تهدیدهای پان ایرانیسم اصلاح شده)»

نویسنده:پویا جفاکش

توضیح: این کتاب تحقیقی است در نگاه های نوین پان ایرانیسم به باستانشناسی خاورنزدیک، و بستر آن بر اهمیت اسطوره شناسی نجومی در تاریخ ایران، و چرایی مغفول ماندن آن در کشور است.

عناوین مطالب کتاب:

پیشگفتار

بخش اول: اسکندر و ایران

مقدمه

اسکندر و هفت فرزانه

اسکندر و اسلام

در سرزمین پارس

واکنش پان فارسیسم

بخش دوم: خود ناشناخته

حرف اول

حرف دوم

حرف سوم

ضمیمه (نقد کتاب "ایرانیان در بابل هخامنشی" از محمد داندامایف)

دانلود کتاب «اسکندر و میترائیسم»

ریشه های عرب و مصری حماسه ی هومری

نویسنده:پویا جفاکش

 

موضوع تاثیرپذیری اساطیر یونانی-رومی از اساطیر شرقی،یکی از فصول مهم بحثهای تاریخی است که اگرچه همه در آن اتفاق نظر دارند ولی میزان آن مورد جدل است. دلیل اصلی نیز این است که علیرغم وجود مدارک فراوان از یونانیان و رومیهای اروپایی چیز چندانی از پیکره ی عظیم شرق باقی نمانده است. به گفته ی فرانتس کومون(1) در فاصله ی سه قرن پس از مسیحیت، دین یونانی-رومی در امپراطوری روم مهجور شد و در مقابل دینهای آسیایی و مصری که از سطح بالاتری از معنویت و انسانیت بهره ور و به دلیل خرافات و جادوگری دارای جاذبه ی بیشتری نیز بودند در اروپا رشد کردند. این دینها زمینه را برای پذیرش مسیحیت آماده کردند.اما مسیحیت خود آنها را نابود کرد درحالی که اجازه داد آثار یونانی-رومی به جای مانند چون خدایان یونانی-رومی دیگر رقیب خدای مسیحیت نبودند. بخش زیادی از اساطیر شرقی که سرچشمه ی اسطوره های یونانی بودند در این ماجرا از بین رفتند.در شرق نزدیکتر نیز دینهای زردشت و اسلام بسیاری از اساطیر را نابود کردند یا مورد تغییرات عظیم قرار دادند.شاید منابع شرقی حماسه های ایلیاد و ادیسه منسوب به هومر(بنیانگذار افسانه ای ادبیات و شعر یونان) هم در زمره ی این گنجینه های مفقوده باشد.از قدیم الایام دانشورانی چند، احتمال شرقی بودن داستان چهارچوب این منظومه ها را مطرح کرده اند."فابر د اولیوت" که زبان یونانی زمان هومر را مخلوطی از سلتی و فنیقی میدانست(1آ) اشاره میکند که آنتیپاتر سیدونی، هومر را اهل شهر تبس در مصر و منابع او را آرشیو معبد ایزیس دانسته و فوتیوس، منشا شعر یونان را از یک کاهن اهل ممفیس به نام "ثامیتس" خوانده بودند.اولیوت به نظریه ی منشاگیری هومر از "تیر" در لبنان هم اشاره میکند و حتی آن را ترجیح میدهد چون به نظر او "تیر" «اولین مادرشهر یونان» بوده است(1ب).اولیوت حتی نام هومر را فنیقی و از نظر معنی معادل "امیر" در عربی فصیح میداند(1ج).آیا رابطه جویی های باستانی بین افسانه ی جنگ تروا در ایلیاد و ادیسه از یک سو،و اساطیر موجود در مصر و شامات از سوی دیگر،اسباب تصور نایونانی بودن هومر شده است؟

تصور رایج درباره ی جنگ تروا که موضوع ایلیاد و اودیسه ی هومر است چنین میباشد که "آخایی"های «یونانی» به شهری به نام تروا در ترکیه حمله کرده و آن را نابود نموده اند. این موضوع اینقدر بدیهی وانمود شده که بیشتر مردم فکر میکنند واقعه ای کاملا تاریخی و اثبات شده است درحالیکه ما حتی مطمئن نیستیم شهری که در حصارلیق ترکیه کشف و از سوی کاشفانش(شلیمان و...) تروا نامگذاری شده همان تروای داستانهای هومر باشد. هیچ راهی برای فهمیدن اینکه آیا دولتی به نام "آخایی" در یونان آن زمان وجود داشته بوده یا نه در دست نیست.در نوشته های "حتی" از جایی به نام آخیاوا یاد شده که پادشاه آن "آتاراشیاس" نام دارد نامی که "فورر" آن را با "آترئوس" پدر آگاممنون داستانهای هومر مقایسه میکند.نامهای دیگری هم در متون حتی یافت شده اند که شبیه نامهای شخصیتهای اساطیر یونانند اما صاحبان این نامها همه در ترکیه حکومت میکردند و آخیاوا هم در آنجا بود.(2) اما آیا غیر از آخاییهای ترکیه آخایی دیگری وجود نداشته؟ وآیا ممکن است آخاییهای ترکیه نام از جای دیگری داشته باشند؟

دراینباره خوب است به نظریه ای اشاره کنیم که ایونیها یعنی یونانیانی که در ترکیه میزیستند و هومر و قصه هایش از آنها به جا مانده اند را با "یونتیو" های سوریه در متون مصری مرتبط میکند نظریه ای که نه تنها دانوهای یونانی و ایونیها را در ارتباط با تاریخ مصر میبیند بلکه نام آخاییها را نیز با واژه ی مصری "هکاخست"(هیکسوس) که به آسیاییانی که بر مصر حکومت کردند اطلاق میشد مرتبط میکند.(3) واژه ی مصری "هکا"به معنی فرمانروا -که احتمالا دورادور با "آقا" در ترکی مرتبط است-ظاهرا چنان این مردمان بادیه نشین شامات(یونتیو-آموری-...) را مغرور کرده بوده که از این پس این واژه در بینشان گسترش یافته به طوری که در نامهای آنان به کار رفته و حتی پادشاه فلسطینی شهر "گت" در داستان داوود در عهدعتیق هم "آخیش" نام گرفته است.نام هخامنش شاه پارسی که بر روی معروفترین سلسله ی ایران باستان قرار گرفت نیز نمیتواند با تلاش پارسیان در نشان دادن ارتباط خود با آموریان بابل و سوریه بی ارتباط باشد.شاید لقب مردوک(خدای آموری بابل) یعنی "آگاکو" را نیز باید "آقازاده" معنی کرد.از طرفی حضور مصریها و سوریها که اتحادشان در پادشاهی هیکسوس(قرن هفدهم قبل از میلاد) و حتی پیشتر از آن خود را نشان داده بود در کنار یونانی زبانان و دیگر ملل شرق در تشکیل ملت ایونی -که نام کشور یونان در فارسی از آن می آید- قطعی است و اگر ایونیها قبل از دیگر هلنیها(یونانی زبانان) به تمدن و معرفت بالا دست یافتند به دلیل اختلاط با ملل شرق بوده و این احتمال نیز دور نیست که نام ملت هم از یونتیوها آمده باشد. "یونتیو" در مصری یعنی قوم یونی و یون یعنی کوچنشین. این،اصطلاحی بود که مصریان برای کوچنشینان شام به کار میبردند.این کوچنشینان در موجهای پیاپی به افریقا وارد شدند و در اختلاط با سیاهان، ملتهای شمال افریقا یعنی قبطیها و بربرها را پدید آوردند(افسانه های دوره ی اسلامی از فتوحات عمالقه و پادشاهان یمن در شمال افریقا گزارشاتی دارند). در سنگنگاره های تاسیلی، سیاهپوستان و سفیدپوستان در کنار هم تصویر شده اند و جنگی نیز بین آنها مشاهده نمیشود. در مواردی این سفیدپوستان کوچنشین که از اهمیت اولین تمدن جهان یعنی بین النهرین بی اطلاع نبودند خود دست به کار آوردن مظاهر تمدن از آنجا به مصر شدند و ظاهرا شهرهایی هم ایجاد کردند چنانکه ممکن است نام شهر "یونو" در مصر(که همان هلیوپولیس است) با قوم یونی (یونتیو) مربوط باشد.(4)نام خود رود نیل با واژه ی عربی "نهر" (رودخانه) در ارتباط است. گروههای متمدن عمالقه ی شامات از طریق دریای سرخ نیز با افریقا در تماس بودند. کشور "کفتیو"در غرب شامات به کشتیهایش شهرت داشت. بیهوده نیست که برخی این نام را با "کفه اوس" پدر زن پرسئوس در اساطیر یونانی مرتبط دانسته اند.(5) کفه اوس پادشاه اتیوپی بود و امروز به نوعی ارتباط بین شامات و اتیوپی باستان اعتقاد وجود دارد(البته این احتمال را نمیتوان دور داشت که نام کفه اوس از "کافا" ی مصری به معنی قدرت آمده باشد که خود مرتبط با واژه ی عربی "قوی" است). مصریها از دو قوم "منتو"(مرتو-آموری) یاد کرده اند یکی در شامات و دیگری در حبشه.در تصاویر حبشیها در آثار مصری، سفیدپوستانی شبیه به مردم خاورنزدیک باستان در کنار سیاهان دیده میشوند.این ارتباط باید از طریق دریای سرخ و با دورزدن مصر محقق شده باشد.این احتمال وجود دارد که حملاتی از سمت دریا به خود مصر صورت گرفته باشند.این حملات در افسانه ی سزوستریس ثبت شده اند.

نقاشی مینوان ها که ساکنان آسیایی الاصل باستانی جزیره ی کرت و از واسطه های انتقال فرهنگ شرق به یونان بودند.

 

به گفته ی هرودت، سزوستریس ابتدا از طریق "خلیج عربی"(دریای سرخ) و از کرانه های اقیانوس هند به مصر حمله برد و سران قبایل را مطیع ساخت. بار دیگر از طریق خشکی به مصر حمله برد و آنجا را فتح کرد و حتی حبشه را نیز گرفت.او در آسیا نیز به فتوحات محیرالعقول دست زد و سکائیه (اوکراین) را نیز فتح کرد.او مجسمه های عظیم خود و همسرش را در کنار معبد هفستوس در مصر نصب کرد و بعدها وقتی داریوش کبیر خواست مجسمه ی خودش را در کنار آنها برپا کند با مخالفت کاهنان مصری مواجه شد.آنها میگفتند اقدامات داریوش به بزرگی کارهای سزوستریس نبوده و وسعت فتوحات سزوستریس بیشتر بوده پس داریوش چنین حقی ندارد و داریوش با آنها موافقت کرده بود.(6) هرودت میگوید ستون پیروزی سزوستریس را در ترکیه دیده.اما من فکر میکنم او یادبودی را که مصریها و اعراب ترکیه به افتخار شخصیتی افسانه ای(سزوستریس) که هم عرب و هم پادشاه مصر و بنابراین مایه ی غرور هردوگروه بود مشاهده کرده.این دو گروه مهاجر،با خلق داستانهایی از فتوحات سزوستریس در آسیا،وی را به قهرمانی محلی تبدیل کردند.بیشک این متمدنین افسانه های بسیاری از جنگهای سزوستریس و افراد و رقبایش داشتند که میتوانست آبشخور حماسه های محلی از نوع ایلیاد و ادیسه شود.چون سزوستریس هم از طریق دریا فتوحات خود را آغاز کرده بود و هم از ملتی بود که اخیرا(از دوره ی هیکسوس) هکا نامیده میشدند و نسخه ی اولیه ی آخاییهای هومر بودند.

برخی مورخین امروزی،سزوستریس را همان "سنوسرت"سوم دانسته اند.اما این پادشاه تاریخی، بومی بوده و از عربستان وارد مصر نشده بوده است. داستان سزوستریس هرودت در درجه ی اول یک اسطوره است. اما ممکن است از یک رویداد تاریخی و یک جنگ دریایی الهام گرفته باشد. آیا میتوانیم این رویداد را بازسازی کنیم؟ هرودت میگوید سزوستریس از دریای سرخ وکرانه های اقیانوس هند آمد. احتمالا نظرش به یمن بوده. چون در زمان هرودت یمن قدرتمندترین دولت عربستان بود. اما ادامه ی روایت که فتح مصر را از طریق شمال و خشکی میسر میکند حمله را از سمت آموریان نشان میدهد. از طرفی یمن از این جهت میتواند گزینه شده باشد که به جنوب مصر نزدیک است و احتمالا جنگ در جنوب رخ داده. این یعنی در زمان حمله ی دریایی، شمال و جنوب مصر متحد نبودند وگرنه حمله از سمت دریا معنی نداشت و هرودت هم از غلبه ی سزوستریس بر روسای قبایل میگوید نه بر دولتی بزرگ. فتح دولت مصر که بر شمال حکومت میکرده در حمله ی بعدی از راه خشکی میسر شده. ملاحظاتی چند، این گمان را تایید میکنند: اول این که در حماسه ی هومری، امیری حبشی به نام "ممنون" به ترواییها کمک میکند. او در جنگ با آشیل کشته میشود.حضور حبشیان در مصر جنوبی باورپذیرتر است تا در ترکیه و یونان.درواقع ما با حبشیانی طرفیم که جان خود را برای کمک به متحدان قبطی خود به خطر انداخته اند.

دوم داستانی است که هرودت در کتاب خود درباره ی جنگ تروا آورده و در حماسه ی هومر نیست. براساس این داستان،پاریس -شاهزاده ی تروایی- پس از دزدیدن همسر و گنجهای منلائوس پادشاه آخایی (امری که بهانه ی جنگ شد) در راه بازگشت به تروا توسط فرعون مصر دستگیر شد.فرعون که پروتوس نام داشت و در منفیس در مصر شمالی حکومت میکرد همسر و گنجهای منلائوس را ضبط کرد تا به صاحبش پس بدهد و پاریس دست خالی به تروا مراجعت کرد یعنی در زمان جنگ، هلن(همسر منلائوس) همراه پاریس نبوده که ترواییها بخواهند او را به آخاییها پس بدهند. منلائوس بعدا همسر و گنجینه اش را از فرعون مصر میگیرد ولی ناسپاسانه دو کودک مصری را در راه خدایان قربانی میکند و سپس از قوای فرعون میگریزد.(7) باورکردنی نیست که پاریس در راه بازگشت از یونان به ترکیه از آبهای مصر گذشته باشد.درعوض میتوانیم بگوییم او در دریای سرخ، از سوریه به مصر جنوبی میرفته و در آبهای مصر شمالی دستگیر شده است. احتمالا حضور پاریس در سوریه برای اتحاد در مقابل دشمنی مشترک (مصر شمالی) بوده و فرعون مصر شمالی برای اینکه نظر آموریهای قدرتمند را جلب کند با برگرداندن گنجینه به صاحب آموریش ابراز حسن نیت کرده است.هلن باید بت یک الهه بوده باشد. هرودت گفته است که او را در مصر تحت عنوان آفرودیتای غریبه میپرستیدند. به گفته ی هرودت معبد آفرودیتای غریبه در محل اقامت صوریان مصر قرار داشت که این الهه را بازهم به شامات وصل میکند. (8) اولیوت مینویسد دوریها ماه را "هلنا" میخواندند و همین واژه به "لونا" در لاتین تبدیل شده است(8آ) البته الهگان ماه در عربستان بارها با الهه ی سیاره ی زهره نیز مقایسه شده اند. شاید منلائوس یک روحانی بوده که مثل برخی کاهنان حقه باز آن دوران ادعای همسری الهه را داشته است.ناسپاسی او در حق فرعون مصر نمونه ای از خودخواهی یک کاهن است. یکچنین غروری همچنین نشان از اعتماد به نفس آموریها برای فتح مصربالا در آینده ی نزدیک دارد.

جالب این که جغرافیای مصرباستان اماکنی با اسامی شبیه تروا در خود داشته است. کوهستان "ترویکوس" که امروز "تورا" نامیده میشود در نزدیکی ممفیس مصر قرار داشته و در پای آن شهری به نام "تروا" موجود بوده است.دیودور سیسیلی معتقد بود این شهر توسط مردی به نام "تروجا" از سپاه سمیرامیس(ملکه ی افسانه ای آشور) ساخته شده است.ولی ما میتوانیم آن را حاصل بازماندگان مهاجر از تروایی که آموریان در جنوب ویران کردند بدانیم.

نکته ی جالب دیگر اینکه "رالف الیس" در کتابش نام "پاریس" یعنی دزدنده ی هلن در ایلیاد را تحریفی از "فراعوه"(فرعون) خوانده است(9).بدین ترتیب احتمال مصری بودن تروایی ها افزایش می یابد.لازم به ذکر است که واژه های فراعوه و پاریس احتمالا با "فرس" در عربی به معنی جنگجو مرتبطند.

سوال مهمی که در اینجا پیش می آید این است که آیا ممکن است سزوستریس همان آگاممنون(فرمانده ی یونانیان در حمله به تروا) باشد؟میدانیم که آگاممنون به دست همسر خود کشته و انتقامش توسط پسرش اورست گرفته شد.مادر اورست که به دست او کشته شد علاوه بر شوهرش آگاممنون با مرد دیگری هم رابطه ی جنسی داشت.از طرفی "فرعوه" پسر سزوستریس بنا به گفته ی هرودت، همسر خود و بسیاری از زنان دیگر را به خاطر رابطه ی جنسی با مردی غیر از شوهر خود کشت.فرعوه عنوانی کلی برای فراعنه است و نشان میدهد که تاریخ فراعنه ی واقعی با سزوستریس آغاز میشود بدین ترتیب فرعوه همان سزوستریس است و اورست همان آگاممنون که در پایان سال بابلی و در بهار،جوان میشود و با هوی و هوس الهه ای که ممکن است با بهار یا اواخر زمستان مرتبط باشد میجنگد. چون هوای بهاری هوای شهوترانی عیشتار است.این اتفاق همچنین تعبیری دیگر از کشته شدن خورشید به دست الهه ی ماه درشب و بازگشت خورشید در صبحگاه است. آگاممنون و سزوستریس دو نام برای خدایی خورشیدی از قماش مردوک و گیلگمش هستند.نبردهای سزوستریس یا آگاممنون در درجه ی اول با شیاطین بوده که بعدا به گونه ی تاریخ درآمده است.در این خصوص باید به داستان ازیریس اشاره کرد که همچون سزوستریس هم فرعون مصر بود و هم به اطراف و اکناف جهان سفر کرد.نام ازیریس از ریشه ی آسور(نام دیگر مردوک) است.او به دست شیطانی به نام "ست" به قتل میرسد و انتقامش به دست پسر ازیریس یعنی هورس گرفته میشود.به گفته ی پلوتارک،هورس وقتی مادرش ایزیس میخواست از جنگ وی با ست جلوگیری کند سر مادرش را از تن جدا کرد و از این رو تحوت(خدای ماه) یک سر گاو به جای سر ایزیس قرار داد(10).آیا ایزیس همتای همسر آگاممنون نیست؟

داستان آموریان و مصر،شباهت عمده ای با داستان یونانیان و ترکیه دارد.هردو گروه در وهله ی اول در سرزمین مفتوحه به پیروزیهای کوتاه مدت دست زدند و بعدتر با قوای محکمتر برگشته و در محل ساکن شدند. اما این موضوع بدین معنا نخواهد بود که یونانیها هیچ نقشی در پرورش داستان ایلیاد و ادیسه نداشته اند. آنها مسلما بنابرذائقه ی خود به داستان شکل داده اند. سرگردان شدن ادیسه در دریا ارتباطی با دریای سرخ ندارد و به نظر میرسد بیشتر با سفرهای دریایی فنیقیان در دریای مدیترانه مرتبط است که شرحی افسانه ای از آنها توسط هومر یا دیگر ایونیها در شکم افسانه ی تروا نهاده شده است.

یونانیان درعین حال روایت دیگری درباره ی ارتباط خود با مصریان و اعراب داشتند که داستان دو برادر به نامهای "دانائوس" و "اجیپتوس" را بیان میکند. این دو، پسران بلوس(بعل) خوانده شده اند. دانائوس شاه لیبی است و اجیپتوس شاه عربستان که کشور "پا سیاهان" یعنی مصر را فتح میکند و نامش بر آن کشور میماند.پس از این که دختران دانائوس به دستور پدر خود،پسران اجیپتوس را کشتند، دانائوس به یونان رفت و برخی اقوام آنجا از نسل او هستند.به گمانم بتوانیم در این داستان جای لیبی را با شامات عوض کنیم بخصوص که با این کار دیگر سرزمین مصر بین قلمروهای دو برادر ایجاد مزاحمت نخواهد کرد.میدانیم که قبل از سیطره ی سامیان بر شامات، مردمانی سیاهپوست در سواحل مدیترانه میزیستند که کشاورزی میکردند و خدایی به نام "دگن"(داگون) را میپرستیدند.پس از اختلاط این مردم با سامیان بادیه نشین، خدای سامیان "آمور" یا "مرتو" با دگن معادل شد.(11) پس دانائوس باید خدای سیاهپوستان یعنی دگن باشد.برای من ایرانی بسیار جالب است که واژه ی دگن در عبری و اوگاریتی به معنی دانه بوده(12) و واژه ی فارسی دانه همان تلفظ واژه های دانائوس و دون(خدا در فنیقی که ریشه ی نام آدونیس است) را دارد.بنابراین دگن باید همان دون باشد.جالبتر این که دگن نه تنها در اساطیر مخترع شخم زدن محسوب میشده بلکه در یک شعر آشوری در کنار نرگال و میشارو به عنوان قاضی مرگ در جهان زیرین شناسانده میشود (13)یعنی مانند بسیاری از ایزدان رویش با جهان زیرین در ارتباط بوده است.دانائوس یا دگن درواقع بنیانگذار کشاورزی است که از فنیقیه به یونان میرود. درحالیکه برادر او سزوستریس  (ازیریس) که اینجا نام اجیپتوس به خود گرفته دستاورد برادر را در مصر رایج میکند.اینطور که معلوم است یونانیان دلیل خوبی برای حفظ ادبیات حماسی پیروان خانواده ی بعل در شرق و جنوب داشته اند.آنها خود را وامدار شرق میدانستند اما در عین حال آنقدر به میهن خود علاقه داشتند که بخواهند صحنه ی وقایع را به غرب منتقل کنند.

لازم به ذکر است که این مقاله تنها به اثبات شرقی بودن ریشه ی داستان از طریق تکیه به جغرافیا پرداخته است.وگرنه داستان چهارچوب جنگ تروا داستانی عرفانی یعنی داستان جنگ برون و درون انسان است که در چهارچوب جغرافیای فیزیکی نمیگنجد و جستن آن به صورت یک واقعه ی تاریخی بر پهنه ی زمین تنها یک همانندسازی عوامانه بوده است.درباره ی معنای عرفانی این داستان اگر خدا بخواهد بعدا درجای دیگری توضیح خواهم داد.

 

یادداشتها:

1-ادیان شرقی در کافرکیشی رومی:فرانتس کومون-ترجمه ی تیمور قادری-نشر امیرکبیر(1383).

1a-“the golden verses of pytHagoras”: fabre d olivet: cornell university library:page42

1b-ibid:37

1ج) ibid:47

2-آریاییها:ویر گوردون چایلد-ترجمه ی محمدتقی فرامرزی-نشرنگاه(1386):ص5-74

3-"آریاییان:مردم کاشی،امرد،پارس و دیگر ایرانیان":جهانشاه درخشانی-بنیاد فرهنگ کاشان(1382):ص249

4-همان:249

5-همان:157

6-تواریخ هرودت-ترجمه ی وحید مازندرانی-ناشر:دنیای کتاب(1386):ص4-151

7-همان:9-155

8-همان:155

8a- the golden verses of pytHagoras:18

 

9-“Eden in Egypt: Adam and Eve were Pharaoh Akhenaton and Nefertiti” By Ralph Ellis:googlebooks: page226

10-افسانه های دینی مصرباستان: دکتر موسی جوان-دنیای کتاب(1386):ص98

11-"تاریخ بابل از آغاز سلطنت تا غلبه ی پارسیان":لئوناردو کینگ-ترجمه ی رقیه بهزادی-شرکت انتشارات علمی و فرهنگی(1378):فصل سامیهای غربی و نخستین سلسله ی بابل

12و13-"فرهنگنامه ی خدایان،دیوان و نمادهای بین النهرین":جرمی بلک،آنتونی گرین-ترجمه ی پیمان متین-نشر امیرکبیر(1383):ص98،ذیل واژه ی دگن

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷