نویسنده:پویا جفاکش
موضوع تاثیرپذیری اساطیر یونانی-رومی از اساطیر شرقی،یکی از فصول مهم بحثهای تاریخی است که اگرچه همه در آن اتفاق نظر دارند ولی میزان آن مورد جدل است. دلیل اصلی نیز این است که علیرغم وجود مدارک فراوان از یونانیان و رومیهای اروپایی چیز چندانی از پیکره ی عظیم شرق باقی نمانده است. به گفته ی فرانتس کومون(1) در فاصله ی سه قرن پس از مسیحیت، دین یونانی-رومی در امپراطوری روم مهجور شد و در مقابل دینهای آسیایی و مصری که از سطح بالاتری از معنویت و انسانیت بهره ور و به دلیل خرافات و جادوگری دارای جاذبه ی بیشتری نیز بودند در اروپا رشد کردند. این دینها زمینه را برای پذیرش مسیحیت آماده کردند.اما مسیحیت خود آنها را نابود کرد درحالی که اجازه داد آثار یونانی-رومی به جای مانند چون خدایان یونانی-رومی دیگر رقیب خدای مسیحیت نبودند. بخش زیادی از اساطیر شرقی که سرچشمه ی اسطوره های یونانی بودند در این ماجرا از بین رفتند.در شرق نزدیکتر نیز دینهای زردشت و اسلام بسیاری از اساطیر را نابود کردند یا مورد تغییرات عظیم قرار دادند.شاید منابع شرقی حماسه های ایلیاد و ادیسه منسوب به هومر(بنیانگذار افسانه ای ادبیات و شعر یونان) هم در زمره ی این گنجینه های مفقوده باشد.از قدیم الایام دانشورانی چند، احتمال شرقی بودن داستان چهارچوب این منظومه ها را مطرح کرده اند."فابر د اولیوت" که زبان یونانی زمان هومر را مخلوطی از سلتی و فنیقی میدانست(1آ) اشاره میکند که آنتیپاتر سیدونی، هومر را اهل شهر تبس در مصر و منابع او را آرشیو معبد ایزیس دانسته و فوتیوس، منشا شعر یونان را از یک کاهن اهل ممفیس به نام "ثامیتس" خوانده بودند.اولیوت به نظریه ی منشاگیری هومر از "تیر" در لبنان هم اشاره میکند و حتی آن را ترجیح میدهد چون به نظر او "تیر" «اولین مادرشهر یونان» بوده است(1ب).اولیوت حتی نام هومر را فنیقی و از نظر معنی معادل "امیر" در عربی فصیح میداند(1ج).آیا رابطه جویی های باستانی بین افسانه ی جنگ تروا در ایلیاد و ادیسه از یک سو،و اساطیر موجود در مصر و شامات از سوی دیگر،اسباب تصور نایونانی بودن هومر شده است؟
تصور رایج درباره ی جنگ تروا که موضوع ایلیاد و اودیسه ی هومر است چنین میباشد که "آخایی"های «یونانی» به شهری به نام تروا در ترکیه حمله کرده و آن را نابود نموده اند. این موضوع اینقدر بدیهی وانمود شده که بیشتر مردم فکر میکنند واقعه ای کاملا تاریخی و اثبات شده است درحالیکه ما حتی مطمئن نیستیم شهری که در حصارلیق ترکیه کشف و از سوی کاشفانش(شلیمان و...) تروا نامگذاری شده همان تروای داستانهای هومر باشد. هیچ راهی برای فهمیدن اینکه آیا دولتی به نام "آخایی" در یونان آن زمان وجود داشته بوده یا نه در دست نیست.در نوشته های "حتی" از جایی به نام آخیاوا یاد شده که پادشاه آن "آتاراشیاس" نام دارد نامی که "فورر" آن را با "آترئوس" پدر آگاممنون داستانهای هومر مقایسه میکند.نامهای دیگری هم در متون حتی یافت شده اند که شبیه نامهای شخصیتهای اساطیر یونانند اما صاحبان این نامها همه در ترکیه حکومت میکردند و آخیاوا هم در آنجا بود.(2) اما آیا غیر از آخاییهای ترکیه آخایی دیگری وجود نداشته؟ وآیا ممکن است آخاییهای ترکیه نام از جای دیگری داشته باشند؟
دراینباره خوب است به نظریه ای اشاره کنیم که ایونیها یعنی یونانیانی که در ترکیه میزیستند و هومر و قصه هایش از آنها به جا مانده اند را با "یونتیو" های سوریه در متون مصری مرتبط میکند نظریه ای که نه تنها دانوهای یونانی و ایونیها را در ارتباط با تاریخ مصر میبیند بلکه نام آخاییها را نیز با واژه ی مصری "هکاخست"(هیکسوس) که به آسیاییانی که بر مصر حکومت کردند اطلاق میشد مرتبط میکند.(3) واژه ی مصری "هکا"به معنی فرمانروا -که احتمالا دورادور با "آقا" در ترکی مرتبط است-ظاهرا چنان این مردمان بادیه نشین شامات(یونتیو-آموری-...) را مغرور کرده بوده که از این پس این واژه در بینشان گسترش یافته به طوری که در نامهای آنان به کار رفته و حتی پادشاه فلسطینی شهر "گت" در داستان داوود در عهدعتیق هم "آخیش" نام گرفته است.نام هخامنش شاه پارسی که بر روی معروفترین سلسله ی ایران باستان قرار گرفت نیز نمیتواند با تلاش پارسیان در نشان دادن ارتباط خود با آموریان بابل و سوریه بی ارتباط باشد.شاید لقب مردوک(خدای آموری بابل) یعنی "آگاکو" را نیز باید "آقازاده" معنی کرد.از طرفی حضور مصریها و سوریها که اتحادشان در پادشاهی هیکسوس(قرن هفدهم قبل از میلاد) و حتی پیشتر از آن خود را نشان داده بود در کنار یونانی زبانان و دیگر ملل شرق در تشکیل ملت ایونی -که نام کشور یونان در فارسی از آن می آید- قطعی است و اگر ایونیها قبل از دیگر هلنیها(یونانی زبانان) به تمدن و معرفت بالا دست یافتند به دلیل اختلاط با ملل شرق بوده و این احتمال نیز دور نیست که نام ملت هم از یونتیوها آمده باشد. "یونتیو" در مصری یعنی قوم یونی و یون یعنی کوچنشین. این،اصطلاحی بود که مصریان برای کوچنشینان شام به کار میبردند.این کوچنشینان در موجهای پیاپی به افریقا وارد شدند و در اختلاط با سیاهان، ملتهای شمال افریقا یعنی قبطیها و بربرها را پدید آوردند(افسانه های دوره ی اسلامی از فتوحات عمالقه و پادشاهان یمن در شمال افریقا گزارشاتی دارند). در سنگنگاره های تاسیلی، سیاهپوستان و سفیدپوستان در کنار هم تصویر شده اند و جنگی نیز بین آنها مشاهده نمیشود. در مواردی این سفیدپوستان کوچنشین که از اهمیت اولین تمدن جهان یعنی بین النهرین بی اطلاع نبودند خود دست به کار آوردن مظاهر تمدن از آنجا به مصر شدند و ظاهرا شهرهایی هم ایجاد کردند چنانکه ممکن است نام شهر "یونو" در مصر(که همان هلیوپولیس است) با قوم یونی (یونتیو) مربوط باشد.(4)نام خود رود نیل با واژه ی عربی "نهر" (رودخانه) در ارتباط است. گروههای متمدن عمالقه ی شامات از طریق دریای سرخ نیز با افریقا در تماس بودند. کشور "کفتیو"در غرب شامات به کشتیهایش شهرت داشت. بیهوده نیست که برخی این نام را با "کفه اوس" پدر زن پرسئوس در اساطیر یونانی مرتبط دانسته اند.(5) کفه اوس پادشاه اتیوپی بود و امروز به نوعی ارتباط بین شامات و اتیوپی باستان اعتقاد وجود دارد(البته این احتمال را نمیتوان دور داشت که نام کفه اوس از "کافا" ی مصری به معنی قدرت آمده باشد که خود مرتبط با واژه ی عربی "قوی" است). مصریها از دو قوم "منتو"(مرتو-آموری) یاد کرده اند یکی در شامات و دیگری در حبشه.در تصاویر حبشیها در آثار مصری، سفیدپوستانی شبیه به مردم خاورنزدیک باستان در کنار سیاهان دیده میشوند.این ارتباط باید از طریق دریای سرخ و با دورزدن مصر محقق شده باشد.این احتمال وجود دارد که حملاتی از سمت دریا به خود مصر صورت گرفته باشند.این حملات در افسانه ی سزوستریس ثبت شده اند.

نقاشی مینوان ها که ساکنان آسیایی الاصل باستانی جزیره ی کرت و از واسطه های انتقال فرهنگ شرق به یونان بودند.
به گفته ی هرودت، سزوستریس ابتدا از طریق "خلیج عربی"(دریای سرخ) و از کرانه های اقیانوس هند به مصر حمله برد و سران قبایل را مطیع ساخت. بار دیگر از طریق خشکی به مصر حمله برد و آنجا را فتح کرد و حتی حبشه را نیز گرفت.او در آسیا نیز به فتوحات محیرالعقول دست زد و سکائیه (اوکراین) را نیز فتح کرد.او مجسمه های عظیم خود و همسرش را در کنار معبد هفستوس در مصر نصب کرد و بعدها وقتی داریوش کبیر خواست مجسمه ی خودش را در کنار آنها برپا کند با مخالفت کاهنان مصری مواجه شد.آنها میگفتند اقدامات داریوش به بزرگی کارهای سزوستریس نبوده و وسعت فتوحات سزوستریس بیشتر بوده پس داریوش چنین حقی ندارد و داریوش با آنها موافقت کرده بود.(6) هرودت میگوید ستون پیروزی سزوستریس را در ترکیه دیده.اما من فکر میکنم او یادبودی را که مصریها و اعراب ترکیه به افتخار شخصیتی افسانه ای(سزوستریس) که هم عرب و هم پادشاه مصر و بنابراین مایه ی غرور هردوگروه بود مشاهده کرده.این دو گروه مهاجر،با خلق داستانهایی از فتوحات سزوستریس در آسیا،وی را به قهرمانی محلی تبدیل کردند.بیشک این متمدنین افسانه های بسیاری از جنگهای سزوستریس و افراد و رقبایش داشتند که میتوانست آبشخور حماسه های محلی از نوع ایلیاد و ادیسه شود.چون سزوستریس هم از طریق دریا فتوحات خود را آغاز کرده بود و هم از ملتی بود که اخیرا(از دوره ی هیکسوس) هکا نامیده میشدند و نسخه ی اولیه ی آخاییهای هومر بودند.
برخی مورخین امروزی،سزوستریس را همان "سنوسرت"سوم دانسته اند.اما این پادشاه تاریخی، بومی بوده و از عربستان وارد مصر نشده بوده است. داستان سزوستریس هرودت در درجه ی اول یک اسطوره است. اما ممکن است از یک رویداد تاریخی و یک جنگ دریایی الهام گرفته باشد. آیا میتوانیم این رویداد را بازسازی کنیم؟ هرودت میگوید سزوستریس از دریای سرخ وکرانه های اقیانوس هند آمد. احتمالا نظرش به یمن بوده. چون در زمان هرودت یمن قدرتمندترین دولت عربستان بود. اما ادامه ی روایت که فتح مصر را از طریق شمال و خشکی میسر میکند حمله را از سمت آموریان نشان میدهد. از طرفی یمن از این جهت میتواند گزینه شده باشد که به جنوب مصر نزدیک است و احتمالا جنگ در جنوب رخ داده. این یعنی در زمان حمله ی دریایی، شمال و جنوب مصر متحد نبودند وگرنه حمله از سمت دریا معنی نداشت و هرودت هم از غلبه ی سزوستریس بر روسای قبایل میگوید نه بر دولتی بزرگ. فتح دولت مصر که بر شمال حکومت میکرده در حمله ی بعدی از راه خشکی میسر شده. ملاحظاتی چند، این گمان را تایید میکنند: اول این که در حماسه ی هومری، امیری حبشی به نام "ممنون" به ترواییها کمک میکند. او در جنگ با آشیل کشته میشود.حضور حبشیان در مصر جنوبی باورپذیرتر است تا در ترکیه و یونان.درواقع ما با حبشیانی طرفیم که جان خود را برای کمک به متحدان قبطی خود به خطر انداخته اند.
دوم داستانی است که هرودت در کتاب خود درباره ی جنگ تروا آورده و در حماسه ی هومر نیست. براساس این داستان،پاریس -شاهزاده ی تروایی- پس از دزدیدن همسر و گنجهای منلائوس پادشاه آخایی (امری که بهانه ی جنگ شد) در راه بازگشت به تروا توسط فرعون مصر دستگیر شد.فرعون که پروتوس نام داشت و در منفیس در مصر شمالی حکومت میکرد همسر و گنجهای منلائوس را ضبط کرد تا به صاحبش پس بدهد و پاریس دست خالی به تروا مراجعت کرد یعنی در زمان جنگ، هلن(همسر منلائوس) همراه پاریس نبوده که ترواییها بخواهند او را به آخاییها پس بدهند. منلائوس بعدا همسر و گنجینه اش را از فرعون مصر میگیرد ولی ناسپاسانه دو کودک مصری را در راه خدایان قربانی میکند و سپس از قوای فرعون میگریزد.(7) باورکردنی نیست که پاریس در راه بازگشت از یونان به ترکیه از آبهای مصر گذشته باشد.درعوض میتوانیم بگوییم او در دریای سرخ، از سوریه به مصر جنوبی میرفته و در آبهای مصر شمالی دستگیر شده است. احتمالا حضور پاریس در سوریه برای اتحاد در مقابل دشمنی مشترک (مصر شمالی) بوده و فرعون مصر شمالی برای اینکه نظر آموریهای قدرتمند را جلب کند با برگرداندن گنجینه به صاحب آموریش ابراز حسن نیت کرده است.هلن باید بت یک الهه بوده باشد. هرودت گفته است که او را در مصر تحت عنوان آفرودیتای غریبه میپرستیدند. به گفته ی هرودت معبد آفرودیتای غریبه در محل اقامت صوریان مصر قرار داشت که این الهه را بازهم به شامات وصل میکند. (8) اولیوت مینویسد دوریها ماه را "هلنا" میخواندند و همین واژه به "لونا" در لاتین تبدیل شده است(8آ) البته الهگان ماه در عربستان بارها با الهه ی سیاره ی زهره نیز مقایسه شده اند. شاید منلائوس یک روحانی بوده که مثل برخی کاهنان حقه باز آن دوران ادعای همسری الهه را داشته است.ناسپاسی او در حق فرعون مصر نمونه ای از خودخواهی یک کاهن است. یکچنین غروری همچنین نشان از اعتماد به نفس آموریها برای فتح مصربالا در آینده ی نزدیک دارد.
جالب این که جغرافیای مصرباستان اماکنی با اسامی شبیه تروا در خود داشته است. کوهستان "ترویکوس" که امروز "تورا" نامیده میشود در نزدیکی ممفیس مصر قرار داشته و در پای آن شهری به نام "تروا" موجود بوده است.دیودور سیسیلی معتقد بود این شهر توسط مردی به نام "تروجا" از سپاه سمیرامیس(ملکه ی افسانه ای آشور) ساخته شده است.ولی ما میتوانیم آن را حاصل بازماندگان مهاجر از تروایی که آموریان در جنوب ویران کردند بدانیم.
نکته ی جالب دیگر اینکه "رالف الیس" در کتابش نام "پاریس" یعنی دزدنده ی هلن در ایلیاد را تحریفی از "فراعوه"(فرعون) خوانده است(9).بدین ترتیب احتمال مصری بودن تروایی ها افزایش می یابد.لازم به ذکر است که واژه های فراعوه و پاریس احتمالا با "فرس" در عربی به معنی جنگجو مرتبطند.
سوال مهمی که در اینجا پیش می آید این است که آیا ممکن است سزوستریس همان آگاممنون(فرمانده ی یونانیان در حمله به تروا) باشد؟میدانیم که آگاممنون به دست همسر خود کشته و انتقامش توسط پسرش اورست گرفته شد.مادر اورست که به دست او کشته شد علاوه بر شوهرش آگاممنون با مرد دیگری هم رابطه ی جنسی داشت.از طرفی "فرعوه" پسر سزوستریس بنا به گفته ی هرودت، همسر خود و بسیاری از زنان دیگر را به خاطر رابطه ی جنسی با مردی غیر از شوهر خود کشت.فرعوه عنوانی کلی برای فراعنه است و نشان میدهد که تاریخ فراعنه ی واقعی با سزوستریس آغاز میشود بدین ترتیب فرعوه همان سزوستریس است و اورست همان آگاممنون که در پایان سال بابلی و در بهار،جوان میشود و با هوی و هوس الهه ای که ممکن است با بهار یا اواخر زمستان مرتبط باشد میجنگد. چون هوای بهاری هوای شهوترانی عیشتار است.این اتفاق همچنین تعبیری دیگر از کشته شدن خورشید به دست الهه ی ماه درشب و بازگشت خورشید در صبحگاه است. آگاممنون و سزوستریس دو نام برای خدایی خورشیدی از قماش مردوک و گیلگمش هستند.نبردهای سزوستریس یا آگاممنون در درجه ی اول با شیاطین بوده که بعدا به گونه ی تاریخ درآمده است.در این خصوص باید به داستان ازیریس اشاره کرد که همچون سزوستریس هم فرعون مصر بود و هم به اطراف و اکناف جهان سفر کرد.نام ازیریس از ریشه ی آسور(نام دیگر مردوک) است.او به دست شیطانی به نام "ست" به قتل میرسد و انتقامش به دست پسر ازیریس یعنی هورس گرفته میشود.به گفته ی پلوتارک،هورس وقتی مادرش ایزیس میخواست از جنگ وی با ست جلوگیری کند سر مادرش را از تن جدا کرد و از این رو تحوت(خدای ماه) یک سر گاو به جای سر ایزیس قرار داد(10).آیا ایزیس همتای همسر آگاممنون نیست؟
داستان آموریان و مصر،شباهت عمده ای با داستان یونانیان و ترکیه دارد.هردو گروه در وهله ی اول در سرزمین مفتوحه به پیروزیهای کوتاه مدت دست زدند و بعدتر با قوای محکمتر برگشته و در محل ساکن شدند. اما این موضوع بدین معنا نخواهد بود که یونانیها هیچ نقشی در پرورش داستان ایلیاد و ادیسه نداشته اند. آنها مسلما بنابرذائقه ی خود به داستان شکل داده اند. سرگردان شدن ادیسه در دریا ارتباطی با دریای سرخ ندارد و به نظر میرسد بیشتر با سفرهای دریایی فنیقیان در دریای مدیترانه مرتبط است که شرحی افسانه ای از آنها توسط هومر یا دیگر ایونیها در شکم افسانه ی تروا نهاده شده است.
یونانیان درعین حال روایت دیگری درباره ی ارتباط خود با مصریان و اعراب داشتند که داستان دو برادر به نامهای "دانائوس" و "اجیپتوس" را بیان میکند. این دو، پسران بلوس(بعل) خوانده شده اند. دانائوس شاه لیبی است و اجیپتوس شاه عربستان که کشور "پا سیاهان" یعنی مصر را فتح میکند و نامش بر آن کشور میماند.پس از این که دختران دانائوس به دستور پدر خود،پسران اجیپتوس را کشتند، دانائوس به یونان رفت و برخی اقوام آنجا از نسل او هستند.به گمانم بتوانیم در این داستان جای لیبی را با شامات عوض کنیم بخصوص که با این کار دیگر سرزمین مصر بین قلمروهای دو برادر ایجاد مزاحمت نخواهد کرد.میدانیم که قبل از سیطره ی سامیان بر شامات، مردمانی سیاهپوست در سواحل مدیترانه میزیستند که کشاورزی میکردند و خدایی به نام "دگن"(داگون) را میپرستیدند.پس از اختلاط این مردم با سامیان بادیه نشین، خدای سامیان "آمور" یا "مرتو" با دگن معادل شد.(11) پس دانائوس باید خدای سیاهپوستان یعنی دگن باشد.برای من ایرانی بسیار جالب است که واژه ی دگن در عبری و اوگاریتی به معنی دانه بوده(12) و واژه ی فارسی دانه همان تلفظ واژه های دانائوس و دون(خدا در فنیقی که ریشه ی نام آدونیس است) را دارد.بنابراین دگن باید همان دون باشد.جالبتر این که دگن نه تنها در اساطیر مخترع شخم زدن محسوب میشده بلکه در یک شعر آشوری در کنار نرگال و میشارو به عنوان قاضی مرگ در جهان زیرین شناسانده میشود (13)یعنی مانند بسیاری از ایزدان رویش با جهان زیرین در ارتباط بوده است.دانائوس یا دگن درواقع بنیانگذار کشاورزی است که از فنیقیه به یونان میرود. درحالیکه برادر او سزوستریس (ازیریس) که اینجا نام اجیپتوس به خود گرفته دستاورد برادر را در مصر رایج میکند.اینطور که معلوم است یونانیان دلیل خوبی برای حفظ ادبیات حماسی پیروان خانواده ی بعل در شرق و جنوب داشته اند.آنها خود را وامدار شرق میدانستند اما در عین حال آنقدر به میهن خود علاقه داشتند که بخواهند صحنه ی وقایع را به غرب منتقل کنند.
لازم به ذکر است که این مقاله تنها به اثبات شرقی بودن ریشه ی داستان از طریق تکیه به جغرافیا پرداخته است.وگرنه داستان چهارچوب جنگ تروا داستانی عرفانی یعنی داستان جنگ برون و درون انسان است که در چهارچوب جغرافیای فیزیکی نمیگنجد و جستن آن به صورت یک واقعه ی تاریخی بر پهنه ی زمین تنها یک همانندسازی عوامانه بوده است.درباره ی معنای عرفانی این داستان اگر خدا بخواهد بعدا درجای دیگری توضیح خواهم داد.

یادداشتها:
1-ادیان شرقی در کافرکیشی رومی:فرانتس کومون-ترجمه ی تیمور قادری-نشر امیرکبیر(1383).
1a-“the golden verses of pytHagoras”: fabre d olivet: cornell university library:page42
1b-ibid:37
1ج) ibid:47
2-آریاییها:ویر گوردون چایلد-ترجمه ی محمدتقی فرامرزی-نشرنگاه(1386):ص5-74
3-"آریاییان:مردم کاشی،امرد،پارس و دیگر ایرانیان":جهانشاه درخشانی-بنیاد فرهنگ کاشان(1382):ص249
4-همان:249
5-همان:157
6-تواریخ هرودت-ترجمه ی وحید مازندرانی-ناشر:دنیای کتاب(1386):ص4-151
7-همان:9-155
8-همان:155
8a- the golden verses of pytHagoras:18
9-“Eden in Egypt: Adam and Eve were Pharaoh Akhenaton and Nefertiti” By Ralph Ellis:googlebooks: page226
10-افسانه های دینی مصرباستان: دکتر موسی جوان-دنیای کتاب(1386):ص98
11-"تاریخ بابل از آغاز سلطنت تا غلبه ی پارسیان":لئوناردو کینگ-ترجمه ی رقیه بهزادی-شرکت انتشارات علمی و فرهنگی(1378):فصل سامیهای غربی و نخستین سلسله ی بابل
12و13-"فرهنگنامه ی خدایان،دیوان و نمادهای بین النهرین":جرمی بلک،آنتونی گرین-ترجمه ی پیمان متین-نشر امیرکبیر(1383):ص98،ذیل واژه ی دگن