سوء تفاهم در انقلاب پس از درآمدن جسد مرد مقدس از پوست خرس
نویسنده: پویا جفاکش
«توصیف آنچه در روستای tainiskoye در منطقه ی mytishchi مسکو در حال رخ دادن است، دشوار است.» این عبارتی است که oleg gavrish در مقاله ی «هذیان توبه ی مردمی» در livejournal به تاریخ 7سپتامبر 2011 در وصف روس های مایوس از توان اداره ی زندگی مادی خود به کار برده بود که به این محل می آمدند تا در مقابل بنای یادبود تزار نیکولای دوم (آخرین تزار روسیه که به همراه خانواده اش به دست بلشویک ها به قتل رسید) اثر کلیکوف، در یک «سوگواری جمعی» توبه کنند بلکه خداوند به حال ملت روسیه عنایتی کند. گاوریش ضمن درج عکس بالا، برخی از خطوط این توبه نامه ی زیارتی را در مقاله اش درج کرده است:
«"پروردگارا. به ما رحم کن به خاطر نگرش بی دقت روشنفکران نسبت به مذهب ارتدکس و پایمال شدن سنت های روسی که از زمان سلطنت تزار الکسی میخائیلوویچ در نتیجه ی تسلط بیگانگان دشمن روسیه و ایمان ارتدکسش آغاز شد و بعضی از روس ها ازجمله تزار آینده پطر در معرض آن قرار گرفتند.
پروردگارا. به ما رحم کن برای عدم مقاومت در مقابل اصلاحات پطر اول و حمایت قشر ممتاز جمعیت از آن، که پس از یک جنگ قدرت داخلی در میان فرزندان تزار پارسا الکسی میخائیلوویچ و به تخت نشستن پطر شروع شد و باعث کاشت اکومنیسم غیبی، و گل آلود شدن میهن با جریانی از بدترین دشمنان ایمان و میهن یعنی ماسون های شیطانپرست شد.
پروردگارا به ما رحم کن برای شرکت در کودتای نافرجام ضددولتی و ضد مسیحی برای سرنگونی خدا که قدرت سلطنتی را در دسامبر 1825 برقرار کرد.
خداوندا. به ما از بابت خیانت به مسح شده ی خدا تزار نیکولای دوم و سرنگونی و قتل او و خانواده ی مقدسش، و نیز از بابت سرزنش و تمسخر آنها در طول روزهای زندان، رحم کن.
پروردگارا. به ما رحم کن که در جلسات دسته جمعی معنویت گرایی شرکت کردیم ، به ویژه در نیمه ی دوم قرن نوزدهم، که منجر به از دست دادن آگاهی ارتدکس استبدادی توسط بخشی از روشنفکران شد.
پروردگارا به ما برای شرکت در انقلاب های 1905 و همچنین در راهپیمایی ها، اعتصاب های 1917 با هدف سرنگونی دولت تزاری مستقر از سوی خدا رحم کن.
پروردگارا به ما رحم کن که هوشیاری روحانیون ارتدکس روسیه را در دوره ی پیش از انقلاب تضعیف کردیم.
پروردگارا به ما رحم کن که حدود 1میلیارد قتل درون رحمی (سقط جنین) از دوران پس از انقلاب تا امروز انجام دادیم..."
اما این چیزی است که بیش از همه مرا تحت تاثیر قرار داد:
"پروردگارا. به ما رحم کن برای دست کشیدن از خدا در کنگره ی هجدهم حزب کمونیست چین."!»
این مقاله را گاوریش چند ماه پس از بازنشر خبر دیگری با عنوان «لولیتا و کرکورف از مد افراد مشهور برای کابالا پیروی کردند» در لایو جورنال به تاریخ 10نوامبر 2010 منتشر کرده است. شرح خبر اخیر از این قرار بود:
« ستاره های پاپ روسی، فیلیپ کرکورف و لولیتا میلیاوسکایا، مد جهانی را برای مطالعه ی کابالا دنبال کردند. به گزارش newsru Israel با مراجعه به dni.ru روز گذشته آنها در مراسم معرفی کتابی از رئیس مرکز بین المللی کابالا در لس آنجلس، یهودا برگ، که مربی معنوی مدونا محسوب میشود، در مسکو دیده شدند. در غرب، کابالا مدت ها پیش محبوبیت پیدا کرد و اکنون به روسیه رسیده است. مرشد بسیاری از پیروان آموزه های عرفانی باستانی، برای ارائه ی کتاب خود به نام "قدرت تغییر همه چیز" که به زبان روسی توسط انتشارات اکسمو منتشر شده است، به همراه شاگردان مشهورش بازیگران هالیوود، دمی مور و اشتون کوچر، وارد پایتخت روسیه شد. کوچر یک شام خیریه در روسیه ترتیب داد. یهودا برگ در مسکو با دانشجویانی ملاقات کرد که در میان آنها ستارگان پاپ روسی زیادی وجود دارند. لولیتا میلیاوسکایا در سخنرانی برگ شرکت کرد و فیلیپ کرکوروف، پس از تمام رویدادهای رسمی نزد او آمد و سعی کرد مورد توجه قرار نگیرد. رسانه های روسی مینویسند درحالیکه برگ در حال امضای کتاب ها و پخش مصاحبه ها بود، کرکورف را به اتاق نشیمن دربسته بردند تا رودررو با مربی خود صحبت کند. ورا برژنوا خواننده نیز پس از این که سولیست سابق گروه Viagra با یک نخ قرمز کابالیست روی مچ دست خود در انظار عمومی ظاهر شد، مظنون به اشتغال به کابالا بود. آرمن گریگوریان، رهبر گروه کوره سوزی، در مصاحبه ای با خبرنگار newsru Israel در مورد علاقه ی خود به کابالا صحبت کرد.»
وقایعی از جنس خبر اول، نتیجه ی طبیعی وقایعی از جنس خبر دومند و بعضی مفاد مذکور زیارتنامه ی نیکولای این را گواهند. بد درآمدن نتیجه ی تغییرات نگرشی، سبب ترس مردم از تغییر میشود. با این حال، هرچقدر مسیحیت امروزی ایستا و نتیجه ی یک واقعه ی منجمد شده در تاریخ به نظر میرسد، پانتومیم های ناموثق اسطوره ای حول آن چیز دیگری میگویند. بدین معنی که ممکن است مسیح، با اصلاح تدریجی در نگرش به یک قهرمان کاملا متفاوت با فرم امروزی خود به وجود آمده باشد: قهرمانی در مرز خیر و شر در تعریف کنونی آنها. این هم مسئله ای است که تغییر نگرش ها هستند که به تغییر اعصار می انجامند، ازجمله تغییر روش تعریف آدم خوب.
ازاینجا میخواهم به یکی از مسائل عجیب در زندگینامه ی رسمی عیسی مسیح برسم که دغدغه ی مسیحیان است و آن این که مسیح به همراه دو دزد اعدام شده است و در همین حال در آثار هنری، نسبت به آنان نوعی تثلیث برقرار کرده است. ازاینرو گمانه هایی درباره ی راهزن بودن مسیح ایجاد شده که به بازسازی او در قالب رابین هود راهزن مردمی کمک کرده است. یکی از این تلاش ها در داستان رومی قتل سه راهزن لاپیت موقع دستبرد لاپیت ها به تبس دیده میشود. دو تن از راهزن ها در حومه ی تبس کشته میشوند. اما سومی به نام "فراسیلئون" دقیقا در قرارگاه مرکزی جان خود را از دست میدهد و قهرمانی او در قربانی شدنش در راه برادرانش بوده است. داستان فراسیلئون ازآنجا آغاز میشود که راهزنان با تجاری برخورد میکنند که چند خرس را برای بلعیدن گلادیاتورها و دیگر محکومین به مرگ در آرنا به مقر نظامی شهر میبرند. اما در راه، خرس ها از بیماری تلف میشوند و فقط یکی از خرس ها به حالت نیمه جان برجای مانده است. درحالیکه مردم گرسنه و فقیر، لاشه های دیگر خرس ها را برای خوردن غارت میکنند، تاجران آماده ی ضرر کردن در فروش خرس مریضند. راهزنان، خرس را میخرند و او را میکشند. فراسیلئون در پوست خرس میرود و راهزنان به ادعای تاجر بودن، خرس قلابی را به مقر نظامی میبرند. فراسیلئون نقش خود را آنقدر خوب بازی میکند که نظامیان و رئیسشان فکر میکنند او خرس است. قرار میشود خرس در قفسش شب در قرارگاه باشد تا فردا انتقال داده شود. شب، فراسیلئون در قفس خود را به روش دزدان باز میکند، نگهبانان را میکشد و لاپیت ها را به داخل راه میدهد. لاپیت ها با کشتن بقیه ی نگهبانان، قرارگاه را غارت میکنند. فراسیلئون برای این که کس دیگری وارد نشود، عمدا در لباس خرس در حیاط قرارگاه به این سوی و آن سوی میرفت به خیال این که هر کس خرس را ببیند بی سر و صدا راهش را کج کند مبادا مورد حمله ی او قرار گیرد. اما برده ای که متوجه خرس آزاد شده بود مردم را خبر کرد. مردم با سلاح و سگ هایشان سر رسیدند. سگ ها به جان خرس افتادند. فراسیلئون همانجا فهمید که کارش تمام است. اما قهرمانانه و درحالیکه همچون خرس میغرید با سگ ها جنگید و چنان سر و صدایی به راه انداخت که هم دیگر لاپیت ها از سر و صدا متوجه خطر شوند و بگریزند و هم حواس ها چنان متوجه خرس شود که راهزنان از مردم عادی ازدحام کرده تشخیص داده نشوند و فرار بی خطری داشته باشند. سرانجام پس از این که گازهای سگ ها خرس دروغین را به شدت ناتوان کرده بود، یکی از مردان جلو آمد و نیزه ای به زیر قلب خرس زد و بقیه هم جلو آمدند و هر کدام با سلاح، زخمی به بدن خرس وارد کردند. خرس به زمین افتاد و مردم عقب نشستند مبادا هنوز بتواند زخمی برساند. فردا صبح، قصاب محله جلو آمد و با خنجرش شکم خرس را پاره کرد و با کمال تعجب، انسانی را درون شکم خرس یافت.
مارک گراف، این داستان را واصل افسانه ی مسیح به داستان جنگ تروآ میداند. چون ورود فاتحان با رفتن در پوست خرس یادآور ورود یونانیان در یک اسب چوبی به درون شهر تروآ است. در این مورد نکته ی جالب این که در زبان ژرمن، لغت "هورس" هم به معنی خرس بوده و هم به معنی اسب. پاره شدن شکم خرس و آشکار شدن یک انسان در زیر آن، یادآور سزارین برای بیرون کشیدن سزار نوزاد از توی شکم مادرش است درحالیکه قتل آن انسان با ضربات متعدد سلاح، باز شبیه قتل ژولیوس سزار است. اینجا خرس حالت مادینه یافته و با دب اکبر تطبیق میشود که الهه ی تاریکی و قطب شمال است. در افسانه های یونانی-رومی، دب اکبر، یکی از زنان همراه آرتمیس بود که زئوس –رئیس خدایان- او را بی این که خود زن بداند حامله کرد و زن به سزای زیر پا گذاشتن قانون دوشیزگی، به خرس تبدیل شد و دب اصغر، فرزند او از زئوس درحالیکه زئوس همان یهوه پدر عیسی مسیح است. بنابراین فراسیلئون درآمده از شکم خرس، عیسای متولد شده از مریم باکره است. همتای تروآیی او، پاریس شاهزاده ی تروآیی است که توسط یک ماده خرس بزرگ شد چون در زمان تولدش گفته بودند او باعث نابودی تروآ میشود و ازاینرو او در جنگل رها شده ولی به طرزی معجزه آسا زنده ماند و بعدها با دزدیدن هلن همسر منلائوس یونانی، باعث حمله ی یونانیان و نابودی تروآ در ماجرای اسب چوبی شد. نام پاریس قابل مقایسه با پرسئوس دیگر قهرمانی است که پیشگویی شده بود باعث نابودی پدربزرگش پادشاه میشود و ازاینرو دختر شاه در قلعه ای زندانی شد ولی زئوس او را در همان قلعه باردار کرد و دختر شاه، پرسئوس را به دنیا آورد. مادر و فرزند از کشور اخراج شدند ولی درنهایت پیشگویی محقق شد. داستان فراسیلئون در تبس رخ میدهد که ادیپوس مدل بومی چنین قهرمانی درآنجا است. ادیپوس هم پیشگویی شده در آینده پدر خود پادشاه را میکشد و در نوزادی رها میشود تا بمیرد. اما زنده میماند و پیشگویی را محقق میکند. این داستان ها همه با داستان های تولد موسی و عیسی قابل تطبیقند. صلحطلبانه ترین مدلشان، داستان یوسافات و بارلعام است که طی آن، پیشبینی میشود نوزاد متولد شده از راه آبا و اجدادی سلطنت دست میکشد و پادشاه، سعی میکند با زندانی کردن محترمانه ی پسرش مانع از این اتفاق شود ولی ورود بارلعام مسیحی به زندگی شاهزاده یوسافات مشرک، همه چیز را تغییر میدهد و مملکت که اتیوپی باشد مسیحی میشود. این داستان، ریشه ی داستان ظهور بودیسم با تولد گئوتمه بودا در هیبت ساکیامونی در شرق دور است. بنابراین مفهوم قتل نیا و نابودی جهان در افسانه های پیشین، سمبلیک میشود و به تغییر مرام جهان تعبیر میگردد. در این مورد جالب این است که تروآ در آتش میسوزد و در اساطیر نورس، خدایانی که مسیحیت به دورانشان خاتمه داد فرمانروایانی از نسل تروآیی ها هستند که در یک آخرالزمان آتشین نابود میشوند. شاید پایان آنها دورادور با پایان خدایان رومی به دست مسیحیت یکسان باشد چون رومی ها نیز در برخی روایات، از نسل تروآیی ها هستند و البته عیسی مسیح نیز یک شهروند روم است. یعنی مسیح یا فراسیلئون، موجودی وحشی از جنس خود گناهکاران است که با یک مرام نشان دادن متفاوت، پایه ی تغییر عصر را ایجاد میکند.:
“patibulum”: mark graf: hx-khay: 3/1/2012
مارک گراف، در این تفسیر، کلمه ی فراسیلئون را در یونانی به معنی «شجاع همچون شیر» دانسته است. اما چه میشود اگر کلمه ی شجاع در یونانی یعنی فراس، خود از ریشه ی عربی همین کلمه به معنی شیر و مرتبط با کلمات فریسی و پاروشیم به معنی پیروان آل داود باشد بخصوص که عیسی هم از نسل داود و خدایش مجسم به شیر است؟ آیا فراسیلئون یا شیر شیر را نمیتوان فراس شیر هم خواند و نامش را با نام های پاریس و پرسئوس مطابق کرد؟ در این صورت شاید معنی شدن فراس شیر به فرد شجاع، به معنی تداوم شجاعت به خرج دادن در تغییر عصر و از این طریق مسیح شدن نیز باشد. به همان راحتی تفاوت اسمی بین عیسی ابن مریم و فراسیلئون، این مطلب درباره ی اکثر قهرمانان مقدس مسیح گون صدق میکند و احتمال زیادی وجود دارد که وقتی انبوهی از مردم حول شعار یک مرد مقدس جمع میشوند، تعریف یکسانی از مقدس بودن او نداشته باشند و خیلی از سوء تفاهم ها و سرخوردگی ها در تاریخ ازجمله در انقلاب های قرن بیستم از مسئله دار بودن چنین امر به ظاهر بدیهی ای ناشی شده اند. بیشک انقلاب های روسیه در زمره ی چنین انقلاب هایی به شمار می آیند.