شورش بی خطر ببر: آیا اسلام و ایران ذاتا بزرگ ترین دشمنان کفر غربیند؟
نویسنده: پویا جفاکش
یک افسانه ی هندی، داستان ببری را روایت میکند که به احترام و توجه حیوانات به سلطان جنگل یعنی شیر حسادت میکرد و چون موقعیت شیر را به سبب قدرت شیر میدانست، تصمیم گرفت به شکلی به حیوانات ثابت کند که در قدرت همتای شیر است و میتواند او را آزار دهد. به همین دلیل، ببر در وسط ظهر که شیر در غارش به خواب رفته بود، آمد و جلو غار شیر مشغول نعره کشیدن با صدای بلند شد. شیر که از این سروصدا از خواب بیدار شده بود، به ببر پرخاش کرد که دارد مسده ی اوقات او میشود و نمیگذارد او استراحت کند. اما ببر در جواب گفت که جنگل مال همه است و ببر میتواند هرجا دلش خواست غرش کند. بین آنها بگومگویی پیش آمد که با حضور فیل در صحنه موقتا قطع شد. فیل سعی کرد بین آنها مصالحه کند ولی موفق نشد. در همین زمان کبوتر از راه رسید و او هم سعی کرد قضیه را فیصله دهد. منتها اول به حرف های دو طرف گوش داد و بعد تصمیم گرفت. کبوتر به شیر گفت که بهتر است دنبال او به غار بیاید. شیر همراه کبوتر بازگشت. بعد کبوتر لحظه ای غار را ترک کرد و با دو توده برگ گیاهی خاص بازگشت و به شیر گفت: «عالیجناب. اینها را در گوش های خود بگذارید و با خیال راحت بخوابید.» شیر برگ ها را در گوش گذاشت و متوجه شد جلو صدای ببر را گرفته اند. از کبوتر تشکر کرد و به سرعت به خوابی عمیق فرو رفت. از آن طرف، ببر هرچقدر غرش کرد دید که شیر دیگر واکنشی نشان نمیدهد. به کبوتر که از غار بیرون آمد گفت: «آهای. به سلطان چه گفتی که ساکت شده؟» کبوتر به آرامی گفت: «به ایشان گفتم شما از ایشان قوی ترید و بهتر است با شما درگیر نشوند. ایشان هم موافقت کردند.» ببر خوشش آمد و کبوتر را تشویق کرد. اما کبوتر اضافه کرد: «از من میشنوید قربان، بهتر است اینجا نمانید. چون ممکن است حیوانات فکر کنند دارید خدمتکاری سلطان را میکنید.» ببر گفت: «آری. حق با تو است.» و رفت. در این هنگام، فیل با لبخند دوستانه ای به کبوتر تهنیت گفت.
این داستان، یک ذهنیت قدیمی را نشان میدهد که مطابق آن سرشاخ شدن با حکومت به زبان، مسئله ی مهمی نیست. مهم نیست اویی که به شاه توهین میکند چه فکر میکند و حتی میتواند یک ابله غیر قابل درمان باشد. شورشی فقط وقتی که نظم سیاسی را تهدید کند خطرناک است. ازاینرو «زبان» فقط وقتی سلاح خطرناکی بود که گوش های شنوا داشته باشد. اگر حکومت بین مردم طرفداران بیشتری داشت، مردم به حرف های منتقد توجه نمیکردند. وقتی فرد هتاک به حکومت، خطرناک تلقی میشد که بستر اجتماعی برای این که مردم حرف هایش را باور کنند وجود داشت و ازاینرو اگرچه فرد یا افراد شورشی مجازات میشدند ولی برای بی اثر کردن شعله ای که افروخته بودند بخش هایی از سیاست به گونه ای که منتقدان میخواستند اصلاح میشد و حتی ممکن بود به مرور، قربانیان سابق به قهرمانان تبدیل شوند چنانکه برای شهیدان مسیحی در امپراطوری روم پیش آمد. مسیحیت، شورشی علیه یک نظام جادویی طبیعت پرست و وحشی در دوران باستان تلقی میشد. در این مذاهب، جانوران و گیاهان و حتی جمادات دارای نیروهای جادویی تلقی میشدند و جادوگران به سبب نیرو گرفتن از قوای وحشی طبیعت، به روش هایی ترسناک برای انجام اعمال مابعدالطبیعه متهم بودند. با این حال، در قرون وسطی، این نظام جادویی بار مذاهب شرقی میشد که همگی توسط تاتارها یا تورانیان پدید آمده بودند. طبیعتا عثمانی ها به خاطر این که سرزمین خود را روم مینامیدند در مرز روم باستان و تارتاروس تاتارها قرار داشتند.
سقوط قستنطنیه ی یونانی توسط ترکان عثمانی، در حکم سقوط اورشلیم به دست رومی های باستان بود و درست مثل یهودیه که جزیره ی یکتاپرستی در وسط امپراطوری مشرکان بود قستنطنیه ی رومی نیز از مدتی پیش از تسلط سلطان محمد فاتح بر آن، از همه طرف توسط عثمانی ها محاصره شده بود. شگفت این که فنلاندی ها برای سلطان محمد فاتح، اصطلاح "توتموس" را به کار میبردند که نام یک فرعون معروف مصری است و به معنی پسر تحوت معنی میشود که تحوت خدای دانش مصریان است. با این حال، به نظر میرسد توتموس دراینجا بیشتر مخفف نام یک سلطان ترک مسلمان دیگر به نام تختامیش باشد که بر مغول های روسیه حکومت میکرد. تختامیش، اسلاوهای مسیحی را پس از پیروزیشان در جنگی پیشین با "خان مامای"، به سختی شکست داد و پایتختشان را ویران کرد و این همتای سقوط قستنطنیه پس از مقاومت های اولیه است. ازآنجاکه اسلاوهایی که بعدا بر روسیه حاکم شدند، تحت تسلط تزارهای آلمانی ای از نسل سزارهای یونانی قستنطنیه بودند، به نظر میرسد داستان تختامیش روایتی روسی شده از پیروزی سلطان محمد فاتح بر قستنطنیه باشد. اما این که چرا مابه ازای خان مغول، سلطان عثمانی است به تلفظ عثمانی به ottoman در گویش های اروپایی برمیگردد. این کلمه در آلمانی به معنی صندلی های بزرگ اشراف و معادل مبل و کاناپه در امروز است. از طرفی تختامیش به معنی صاحب تخت است که تخت دراینجا صندلی حکومتی است. "تخت" مرتبط با تخته یعنی چوب پهن است که در ساختن صلیب استفاده میشود و بنابراین تخت تختامیش جانشینی او بر مسیح را نشان میدهد همانطورکه سلطان عثمانی در قستنطنیه جانشین مسیح شده است. هر دو اینان پیرو اسلامی خوانده شدند که برای مسیح و اسلاف پیامبر یهودی او احترام قائلند و به نظر میرسد مثاومت قستنطنیه در مقابل جمعیت بزرگ تر تورانی باعث اهمیت یافتن مخالف و ترکیب عقایدش با جادوگری قوم شده است. درواقع تحوت نیز میتواند خود مسیح باشد و به همین دلیل شباهت اسمش به تخت اتفاقی نیست و همینطور ارتباطش در تبدیل تختامیش به توتموس. شگفت این که تقدس سازی دراینجا دو طرفه است و آن مسیحیتی که در قستنطنیه شکست خورد در اروپا بدون دردسر گسترش یافت درحالیکه اشرافیت اروپایی خود را در فراماسونری و دیگر آیین های مخفی، مجهز به جادوی تورانیانی میکردند که به جای رومیان، با کشتن بذر مسیح در شرق، او را مقدس و البته جادویی کرده بودند. اصرار زیاد در توصیف نابود شدن شهرها توسط تاتارها در آتش ازاینجا برمیخیزد چون این همتای نابودی نینوا در آتش و سوختن ساراک شاه آشور در آتش است که باعث تقدس آتش در بین مادها و پارس های فاتح شد. درواقع روح آشور اینقدر آتشین تلقی میشد که شاه ایزدیش خود به آتش تبدیل شد. البته آتش پرستی مادها و پارس ها را به زرتشت نسبت میدهند. الکساندر هیسلوپ معتقد است که زرتشت برابر تموز خدای سامی است. اما همین تموز در ارتباطش با خورشیدپرستی به صورت روح پادشاهی آشور و کلده و سوریه درآمده است و این به داستانی برمیگردد که بر اثر آن یک بار زمین با آتش نابود شد. یک روایت دراینباره از نزدیک شدن خورشید به زمین توسط فائتون و تبخیر آب ها و از بین رفتن مناطق سرسبز و افزایش آتش سوزی ها در اثر آن گزارش میدهد. بنابراین تموز که ایزد گیاهان است تبدیل به شمش خدای خورشید میشود و خورشید یک خدای سقوط کرده در زمین. آتش به عنوان نسخه ی زمینی خورشید، فرزند او در زمین تلقی میشود درست مثل شاه. فرونیوس مخترع آتش است و او است که اولین بار آدم ها را با جمع کردن دور آتش، به یک جامعه تبدیل کرد. بنابراین فرونیوس همتای شاه در مقام رهبر جامعه و توجه دهنده به نزدیکی نامش با فرعون عنوان شاه مصر است. در بابل و آشور که یک ملت تلقی میشوند، این مقام به نمرود بابلی و نینوس آشوری تعلق میگیرد درحالیکه نام نینوس از ریشه ی آشوری نینو به معنی کودک، ارتباط او با تموز را هنوز نشان میدهد. نینوس بنیانگذار استفاده از جادوگری برای پیروزی بر دشمن در جنگ خوانده شده است درحالیکه نمرود مخترع آتش پرستی و ازاینرو برابر با زرتشت تلقی میشد. هبوط نمرود به زمین در حکم سقوط فائتون بود که با آذرخش زئوس از آسمان سقوط کرد. آذرخش نیز از جنس آتش و معادل تبدیل شدن به آنچه روحتان آن را حمل میکند است. زرتشت نیز به یک روایت زرتشتی با آذرخش کشته شد. آتش وسیله ی ارتقای صنعت بود و ازقضا هفستوس خدای آهنگری هم درست مثل فائتون توسط زئوس از آسمان به زمین سقوط کرده بود. هر دو شخصیت با لوسیفر یا شیطان تطبیق شده اند که توسط یهوه از آسمان به زمین سقوط کرد. هفستوس در رومی نامبردار به وولکان یعنی بعل خان بود و بعل یا بلوس، از عناوین نمرود تلقی میشد. در روایتی از سانخونیاتون فنیقی، این تحوت بود که آتش پرستی را به مردم آموخت؛ او روح را به آتش درون موجودات تشبیه میکرد و مار را به سبب آن که بدون دست و پا به سرعت میخزید، دارای آتشین ترین روح دانست و خدای آتش و خورشید را به ماری سرخ رنگ همچون آتش تشبیه نمود. اژدهای سرخ آخرالزمانی روایات مسیحی که دشمن مسیح و متشبه به هرود شاه یهودی زمان عیسی است، شکل توسعه یافته ی این مار و برابر نمرود و فرعون است. او عامل تبدیل اژدها به سمبل تورانیان و پادشاهان است اگرچه خود نمرود به حامی های سیاهپوست منسوب بود.:
“two babylons”: alexander hislop: chap7: sect1
ارتباط آتامان با تخت شاهی شرق، بد جور حواس ها را نسبت به عثمانی و جنگ صلیبی غرب با آن پرت کرد. درواقع آتامانیا میتواند معنی ای مجزا از عثمانی خاورمیانه داشته باشد که در مرز مشترک درس آموزی تورانیان از جادوگری سیاهپوستان و انعکاس آن در فرهنگ شاهی قرار دارد و سرهنگ فورلانگ انگلیسی در قرن 19 آن را به تاثیرگیری فرهنگ سکایی ترکان از کوثایی های یهودی مآب خاورمیانه نسبت داد. فورلانگ مینویسد که در نوشته های یونانی، آتامانیا نام شهری در اتیوپیا است که در نزدیکی پایتخت آن آگریتیا مرکز معبد زئوس آکریوس قرار داشته است. آتامانیا یعنی سرزمین قوم آتم یا آت ها و اتیوپیا نیز به همین معنا است. آت یا آد یا اید که همان قوم معروف عاد در افسانه های اسلامیند، نام از اوتو خدای خورشید دارند. این لغات به صورت "آک" نیز تلفظ شده اند که بیشتر درباره ی زبان اینان به کار میرود. آکریتیا یعنی سرزمین ایل مکلم به زبان آک، و زئوس آکریوس یعنی خدای قوم آک ها یا آت ها. این قوم، همان سیاهان آسیا هستند که زمانی در سرتاسر آسیای غربی و مرکزی و جنوبی و شرقی ساکن بودند. آت های آسیای غربی جامعه ی مخصوص خود را در مصر داشتند که یونانیان به آن آئتیا میگفتند. اید قابل خوانده شدن به یود و جود و یهود هم هست و به نفوذ یهودیت در فرهنگ سیاهان کوثا اشاره دارد. اید را در تلفظ به ایدوس، ایندوس نیز خوانده اند که همان هندیانند. درواقع به دلیل پیشروی عرب ها از سوریه به سمت شرق، نژاد سیاه در تمام جوامع عراق و خوزستان و فارس، جذب قومیت عرب شده و در معنای سنتی خود پیوسته به سمت شرق محدود شده و بیش از هر جا در شبه قاره ی هند بوده که جادوگری پاگانی بدوی خود را حفظ کرده است. تمدن جدیدتر و مشترک عرب- سیاهپوست، در جامعه ی آکدی و روی پیشرفت های مادی نخستین سیاهان سوار شد و ارتقا یافت. آکدیم ملتی دانشمند بودند و اصطلاح آکادمی در یونانی به معنی دانشگاه به اینان مربوط است. البته آکادمی یونانی شورشی علیه خانواده ی خدایان یونان به رهبری زئوس است که این شورش، با شورش اعراب علیه اتیوپی ها قابل مقایسه است. اما زئوس نیز خود در شورش پیشین تر علیه تیتان ها بود که اتیوپیایی ها را به قدرت رساند. در این روایت، اتیوپیایی ها گروهی از کوکلوپ ها یا نژاد آهنگران و شهرسازانند که علیرغم این که کوکلوپ ها خود از تیتان هایند ولی در تیم زئوس قرار دارند. حتی خود زئوس نیز در بعضی نواحی ها به اتیوپس معروف بوده است. به همین دلیل شباهت نام قوم اید به نام کوه ایدا محل پرورش زئوس جالب است. دراینجا زئوس نوزاد توسط نسل پیشین آدمیان موسوم به کوریت ها محافظت و راهنمایی میشد. کوریت ها همتای سومریان هستند که پیش از آکدی ها در بین النهرین میزیستند و زیر لایه ی تورانی ای که زیر لایه ی سامی زبان آکدی مخفی شده، باید به آنها مربوط باشد. ازاینرو به نظر میرسد تورانیان اصل آت ها پیش از ترکیب آنان با سیاهان باشند. مرکز مهم سومریان، اریدو بود که محل حکومت حئا بود. مردوخ پسر حئا که به خدای بابل تبدیل شد، در اصل خود، مرتو یا "امر اوتو" یعنی فرمانروا خورشید بود. او به شکل یک شاه قدرقدرت تصویر گردید که در جنوب بین النهرین، بعل و در شمال بین النهرین آشور نامیده میشد و در فرم های زمینی خود، در جنوب تبدیل به نمرود و در شمال تبدیل به نینوس شد. بنابراین کوریت های معمولی تر، متعلق به خورشیدپرستی ماقبل شاهی بودند. نام آنها در یونانی از کوروس و کوریوس القاب آپولو هلیوس خدای خورشید می آید. فورلانگ، نام کورش فاتح پارسی بابل را تلفظی دیگر از این کلمه میداند. وی مینویسد که اتفاقا پارسیان نیز همان اتیوپیایی ها تلقی شده اند چون پارسیان اعقاب پرسئوس شاه اتیوپیا هستند که پس از رسیدن به دامادی کفئوس شاه اتیوپیا به این مقام رسید. پرسئوس خود فرزند زئوس از دانائه دختر شاهی به نام اکریسیوس بود و نام این اکریسیوس را میتوان به اهل اکریتیا معنی کرد. هرودت پرسئوس را پسر بلوس (بعل) و از نژاد آشوریان خوانده است که به دامادی کفئوس شاه آرتی ها رسید و این قوم به نام کفئوس "کفن" نامیده میشدند ولی بعد از رسیدن پرسئوس و نسلش به شاهی آرتی ها این قوم پارسی نام گرفتند. "کفن" یکی از نام های به کار رفته برای کلدانیان نیز هست.:
“rivers of life”: v2: james forlong: green press: 1883 :P163-173
اگر آتامانیا و اتیوپیا یک معنی داشته باشند و هر دو به معنی سرزمین سیاهان حامی و معرف امپراطوری نمرود باشند که سلف امپراطوری تورانیان است، آن وقت تنها گناه عثمانی ها در تطبیق محض با آتامان و واقع شدن هدف جنگ صلیبی این است که آنها نزدیک ترین شرق به اروپا را اداره میکرده و مذهبشان اسلام، جای جنبل و جادوی تورانی ای که هزار و یک شب از شرق طلب میکند را گرفته است. حالا توجه داشته باشید که اسلام، یهوه ی عیسی و دیگر یهودیان را خدای خود خوانده و این یهوه همان زئوس است. بنابراین تبدیل اتیوپیا به پارس توسط پرسئوس پسر زئوس، همان اسلامی شدن جادوگری تورانی با خورده شدن رنگ و لعاب یهودی-مسیحی به آن نیز هست. این ملت پرشیا یا پارس همان انقلاب کنندگان علیه ساراک و آتش زدن او با فرود آوردن صاعقه ی زئوس بر پیکر زرتشت یا نمرود نیز هستند و آتششان هم چیزی به جز آتش جنگ های تورانیان نیست. پس وقتی شما این پرشیا را با ایران امروزی تطبیق کرده باشید به او به چشم همان تارتاروس یا جهنم یونانی-رومی نگاه میکنید که با نام قوم تاتار شباهت لغوی دارد و صرفا به همین خاطر به اندازه ی اسلام عثمانی، دشمن مسیح است. بنابراین مردم خاورمیانه نیستند که تعیین کرده اند دشمنان ابدی غربند. خود غرب است که نگرش مسیحی ضد اژدهایی خود را به روز کرده و از مسلمانان انتظار دارد دشمن تمدن مسیحی زاده ی او باشند و یکیشان هم که اسمش پرشیا است و شامل ایران و افغانستان و تاجیکستان میشود از همه بیشتر دشمن تولید کند. اما ما مسلمانان را و ازجمله ما ایرانیان را چه شده که اینها را باور میکنیم؟
یک دلیلش این است که منابع انسانشناسی ما غربی هستند و تکرارگر کلیشه های غرب درباره ی شرق. ظاهرا باید منبع اصیل شناخت مردم شرق، آزمایشات روانشناسی غربی ها در شرق باشد. اما دکتر نادیا ناصر نجاب میگوید روانشناسی اسلام برای غربی ها، دنباله ی همان نگاه صلیبی کافر ستیز قبلی است که هنوز هم بر نظریه ی جنگ تمدن های هانتینگتون استوار است و تمام مردم مسلمان شرق را بنیادگراهای تکفیری میبیند: «نظریههای روانشناسی مدرن غربی به ریشههای برخورد تمدنها و باورهای غلط و تعصبات ریشهدار میپردازند. با این حال، بنیادگرایی اسلامی نیز با این نظریه ها جدا از عناصر سیاسی و فرهنگی تشخیص داده شده و مورد قضاوت قرار می گیرد. یک مشکل این است که هیچ نظریه ی روانشناختی اسلامی قابل مقایسه ای وجود ندارد که بتوان با آن چنین نگرانی های معاصر را تحلیل کرد یا به مسائل بهداشت روانی مسلمانان مؤمن پرداخت.» چون «روانشناسی در تجلی مدرن خود، اخلاق و رفتار را به شیوه ای کلی و غیر فرهنگی که برای روان به عنوان یک شیوه ی عملکرد ذهنی قابل استفاده است، توضیح می دهد. در مقابل، اسلام اخلاق و حسن خلق را در ایمان و ترس از خدا پایه گذاری می کند.»:
“islam, ethics, and psychology”: Dr. Nadia Naser-Najjab: cile center: 29/08/2012
دکتر استیون نوریانی هم به این موضوع توجه میکند که در غرب، روانشناسی و روانکاوی، تنها به دلیل افزایش جمعیت مسلمانان در غرب و پیدا شدن مراجعین مسلمان بوده که ناچار شده کلیشه ی «مسلمان= بنیادگرای کافرستیز» را کنار بگذارند و به دلیل شباهت مباحث تمثیلی مطرح شده در فرهنگ اسلامی بخصوص عرفان آن با مباحث کهن الگویی یونگ، روش هایی از روانکاوی از دریچه ی یونگی و تلفیق تقریبی آن با رویکردهای فرهنگی اسلامی، به اسلام نزدیک شوند.:
“Islamic cultures and Jungian analysis”: steven nouriani: jung jurnal: v11: 2017: issue3
مایکل وانوی آدامز، روانکاو یونگی، در مقاله ای به نام «ناخودآگاه فرهنگی اسلامی در رویاهای یک مرد مسلمان معاصر» که در دومین کنفرانس بین المللی دانشگاهی روانشناسی تحلیلی و مطالعات یونگ در دانشگاه تگزاس (8 ژوئیه ی 2005) ارائه کرده بود، بیان میکند: «زمانی که من در نیویورک، آموزش روانکاوی میدیدم، دوره هایی در مورد سنت های یهودی، مسیحی، یونانی، بودایی و سایر سنت ها وجود داشت ولی هیچ دوره ای درباره ی سنت اسلامی وجود نداشت. حذف اسلام از نظر من علامتی بود. در رابطه با اسلام، یونگی ها از نظر فرهنگی آگاه نبودند، بلکه از نظر فرهنگی نادان یا غافل بودند.» آدامز ادامه میدهد که تعبیر اسلام به «تسلیم در برابر خدا» که این خدا وضع موجود تلقی میشود، یکی از مسائل جدا نشدنی از زندگی تقریبا همه ی مسلمانان است که باعث میشود در مقابل وضع مدرن جهان سرگشته باشند. مسلمانان درحالیکه وظیفه دارند به شرایع اسلامی وابسته باشند، با ضربه خوردن پی در پی این شرایع توسط کافران ولی به خواست خدا روبرو میشوند. آدامز از یک مراجع مسلمان فلسطینی با نام مستعار «نزار» صحبت میکند که به دنبال دیدن شکست های پیاپی مسلمین از یهودیان در اسرائیل، تصمیم گرفته بود یهودی شود ولی مطالعاتش درباره ی یهودیت، او را به مطالعه درباره ی ادیان دیگر کشیده و بیشتر سرگشته کرده بود. نزار که از هر دینی چیزی درون خود میافت و احساس میکرد جنگ ادیان پوچ است، برای فرار از دعوای تمام نشدنی اسلام و یهود، فلسطین را به مقصد امریکا ترک گفت ولی به محض این که به آنجا وارد شد ماجرای 11 سپتامبر پیش آمد و آقایی که میخواست از جمع گرایی افراطی به فردگرایی غربی پناه ببرد بیش از هر وقت، با تصویری که غرب از جامعه ی او داشت درگیر شد.
من قبلا در فصل دوم از کتاب «شیاطین در همین نزدیکی» از قول خانم های محقق غربی بیان کرده ام که چطور تشدید سختگیری های مذهبی درباره ی ارتباط زنان و مردان، و عکس آن یعنی طغیان زنان علیه مذهب مردانه در ممالک شرقی، هر دو به اراده ی استعمارگران غربی بوده و مردم شرق در این مسخره بازی های منفعت جویانه ی مذهبی، کاملا منفعلانه و تسلیم وار عمل کرده اند. الان هم همینطوری است و آنهایی که غرب تعیین کرد مذهبشان اسیرکننده تر باشد بیش از همه این اسارت را پذیرفته اند. اگر مسلمان بودن ما به معنی تسلیم ما در مقابل امر خدا در وضع حاضر باشد و وضع حاضر را عده ای در غرب تعیین کرده باشند، پادرهوایی میان دعوای آزادی غربی و تسلیم اسلامی وظیفه ی شرعی ایرانی و مسلمان در آزمایش جدید الهی است و فرد بسته به این که تکانه هایی که صرفا بر اساس خواست خدا به او وارد شده، بیشتر متمایل به کفر غربی است یا شرع اسلامی، در دعوا با برادران دینیش و فحش دادن به تمام آنها که دشمنان بشر میپندارد سنگ تمام میگذارد و در این تسلیم امر الهی، مسلمان و کافر به یک اندازه مسلمانند. تمام این حماقت هم فقط به خاطر این ظهور کرده که ما فکر میکنیم دشمن واقعی غرب از قدیم اسلام –در معنای کنونیش که آن را هم غربی ها تعریف کرده اند- بوده است و حتی تحقیق نکرده ایم که افسانه ی اسلامستیزی غربی ها از کدام میتولوژی غربی بیرون آمده است چون تسلیم امر الهی بودن خیلی راحت تر از فکر کردن برای حل تناقض چگونگی امکان نمایندگی غرب کافر از سوی خدای سختگیر آخوندیسم بوده و هنوز هم هست.